18 اسفند 1399
سیدجمالالدین اسدآبادی
همانگونه که نوگرایان سکولار و آشتیگرایان مفاهیم غربی و اسلامی، در تحول اندیشه سیاسی ایران معاصر بویژه در شکلگیری جنبش مشروطیت ـ صرفنظر از کم و کاستی آن ـ ایفای نقش نمودند، بررسی نقش نوگرایان دینی نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است که همچون واسطهای، اندیشههای لیبرال را به تودهها منتقل کردند، و در این تحول سهیم شدند. در رأس آنان و سرسلسله جنبان این جریان نام سیدجمالالدین اسدآبادی به چشم میخورد. آوازه نام وی تا بدانجا بلند است که او را مجدِّد و اصلاحگر بزرگ اسلامی برشمردهاند. او بود که جریان اصلاحگرایی متأثر از غرب را که در مدرنیزم و اشکال مختلف آن جلوهگر شده بود، در جوامع خوابآلود اسلامی از منظر دین مطرح کرد و در واقع آن را در حد امکان اسلامی نمود.
هر چند سیدجمالالدین کمتر پیرامون اصول مشروطه غربی سخن گفته است اما بیشترین تأثیر را در میان مسلمین و در بیداری اسلامی از طریق مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی داشته است و از این رهگذر به قول ناظمالاسلام کرمانی، میتوان سیدجمال را جزو پیشروان مشروطهخواهی و حتی جمهوریخواهی در ایران قلمداد کرد. البته این سخن بدان معنا نیست که سید در زمره اندیشهورانی بوده است که به طور خاص مشروطهگری یا جمهوریخواهی را تبلیغ و ترویج کردهاند؛ چرا که او در ابتدا چنین حکومتی را ضروری نمیدانست زیرا مردم خاورزمین از جمله ایران سالیان دراز زیر یوغ استبداد بوده بر اذهان آنان خرافات حاکم است و از آگاهی و بصیرت لازم برای پاسداشت چنین حکومتی برخوردار نیستند و قبل از انتشار چنین اندیشهای در جامعه، حکومتی «نیکخواه روشنگر» را مناسب حال مردم خاور از جمله ایران میدانست که مقدمهای بود بر ترویج حکومت مشروطه و یا حکومت جمهوری در این قبیل کشورها. اما علیرغم همه اینها آنچه که «دربارة سید اهمیت دارد تأثیر اندیشههای او بر جنبشهای سیاسی کشورهای اسلامی در قرن گذشته و حاضر است که در آن به هیچ روی تردید نمیتوان کرد. نهضت ضداستعماری و حس وطندوستی در مصر قرن سیزدهم به رهبری او و مریدانش گسترش یافت، و در قرن بیستم نیز سعد زغلول، مؤسس حزب وفد که زمانی ابتکار مبارزات ضداستعماری مردم مصر را برعهده داشت از شاگردان او بود. از آن مهمتر نویسندگان امروز عرب، از هر حزب و دسته، او را یکی از پایهگذاران اصلی جنبش عرب در راه یگانگی و استقلال میشمارند. در ترکیه ظهور فکر مشروطهخواهی و ترقیخواهی، خاصه در مبانی آموزش و تربیت با ذکر مکرر نام او همراه است.» و بنا به گفتهای: «در میان همه اندیشهگران مشرق، هیچکس را جز سیدجمالالدین اسدآبادی نمیشناسیم که نفوذ کلامش از جبلالطارق تا جاوه گسترده باشد.» و باز در همان جا میخوانیم: «در برانگیختن روح اعتراض [در مشروطه] سیدجمالالدین اسدآبادی هم سهمی داشت. سید با شخصیت چند جانبهاش در تاریخ فکر و سیاست کشورهای اسلامی و جامعه مسلمان هند به درجات مختلف تأثیر گذارده است. او مروج اخذ دانش و علم جدید بود، داعی اصلاح دین بود [شخصیتی] مغناطیسی داشت. شاگردانش در مصر و هند او را میپرستیدند. در هند وی را آزاداندیشی از نوع آزاداندیشان فرانسوی و سوسیالیست و مبلغ آیین «آزادی، برادری، مساوات» میشناختند. [هنگامی که] به دعوت شاه و صدراعظم به ایران آمد [1307ه ] در انتقاد روش حکمرانی و پریشانی احوال مردم بیپرده سخن راند. او خواستار اصلاح، آزادی، قانون و عدالت بود. سید که در سخنوری سحر میکرد، بیانی آتشوش داشت. کلامش در دل مردمی خاصه از طبقه تاجر و کاسب و طلبه مؤثر افتاد. گروهی مرید شوریدهدل یافت. سرانجام او را از ایران راندند و بر وی ستم روا داشتند.» سید پس از این ماجرا به نقش تاریخی و حساس خود در جریان قیام تحریم تنباکو پرداخت که خود مقدمهای بر انقلاب مشروطیت بود ـ و با نگارش نامهای به میرزای شیرازی آن مجتهد نامی را برانگیخت.
وی معاصر اندیشهگرانی همچون آخوندزاده، مشیرالدوله، مستشارالدوله، ملکمخان، میرزا آقاخان کرمانی و طالباُف بود. و برخی از ایشان همچون ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی به نقل از استاد محیط طباطبایی با وی ارتباط و همکاری موقت داشتند بویژه آن دسته از نوگرایانی که در جنبش پان اسلام، سید را همراهی میکردند از او بهره وافی بردند. علاوه بر این روشنگران، آزادیخواهان پیشرو در جنبش مشروطه، همچون ملکالمتکلمین، طباطبایی، نجم آبادی و دولت آبادی باوی در ارتباط بوند و از رهگذر جنبش اتحاد اسلام، سید را در تحقق اهدافش یاری میکردند. سید برای یافتن رمز و راز پیشرفت و ترقی تنها به فراگیری دروس مرسوم حوزه بسنده نمیکرد. برای سید آموزش زبان فرانسه، علم طب، ریاضیات و ... به منظور باز نمودن دربهای تمدن مغرب زمین و یافتن رمز و راز پیشرفت غربیان و علل عقبماندگی جوامع اسلامی، بوده است. سید علاوه بر آنکه همت خود را مصروف مبارزات علیه استعمارگران خارجی از جمله دولت انگلیس در کشورهای اسلامی نمود، مبارزه با استبداد داخلی را نیز مدنظر داشت. با جهان پیماییهای خود دریافت که عامل عقبافتادگی جوامع اسلامی استبداد داخلی از یک سو و استعمار خارجی از سوی دیگر است و برای ایجاد صف واحد در مبارزه، اتحاد اسلام را تبلیغ کرد و برای آنکه جوامع اسلامی بتوانند متحد و یکپارچه عمل کنند به زدودن خرافات و پیرایههایی سفارش کرد که بر دین بسته شده بود، تا اتحاد اسلام را تحقق بخشد. بنابراین سید علاوه بر مبارزه در جبهه استبداد داخلی و استعمار خارجی، برای زدودن خرافات و پیرایههای دین به ناچار در جبههای دیگر، یعنی جبهه مقابله با علمای متعصب و کجاندیش وارد شد. سید برای مقابله با متحجرین حوزههای علمیه، خصوصاً در میان اهل سنت، اولین گامها را برای تغییر سازمانهای فرهنگی و آموزشی برداشت. برای این منظور و هنگامی که در استانبول بود به عضویت انجمن دانش و شورای عالی آموزش یعنی بالاترین هیئت مأمور تجدید سازمان فرهنگی عثمانی منصوب شد. کهنهاندیشانی که در جامعه روحانیت وجود داشتند نه تنها با سید و ایجاد دارالفنون، بلکه با کوششهایی که برای اشاعه آموزش عالی به شیوه نو انجام میگرفت مخالف بودند و علاوه بر نگرانی از تأثیر آنها بر معتقدات دینی مردم، به حق بیم داشتند که با این اقدامات، انحصار تعلیم را از دست بدهند. در این میان خطابه سید بهانهای مغتنم برای برانگیختن احساسات مذهبی بر ضد نظام تازه آموزشی برای ایشان فراهم کرد. اندکی پس از این واقعه تحسین افندی از ریاست دارالفنون برکنار و سید از استانبول اخراج شد و دارالفنون را نیز پس از یک سال بستند. سید پس از اخراج از استانبول از پای ننشست و راهی قاهره شد و در آنجا شرایط را مساعدتر دید و تلاشهای خود را برای تربیت روشنفکران مصری و سوری، اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی به کار گرفت و در این راه توفیق شایان توجهی به دست آورد؛ به قولی «سید پس از ورود به قاهره در محرم 1287/1871م» پرثمرترین دوره زندگی خود را همراه با تربیت شاگردان برجستهای چون شیخ محمد عبده، سعد زغلول، یعقوب صنوع یهودی و لوئی صابونچی و ادیب اسحق و شبلی شمیل مسیحی و ... آغاز کرد و نتیجه تربیت چنین مریدانی آن بود که از یک سو روزنامهنگاری در مصر رونق یافت و از سوی دیگر مردم مصر را علیه دخالتهای دولتهای استعمارگر انگلیس و فرانسه برانگیخت. به این ترتیب حرکت میهنپرستان مصری تأثیر خود را در بیداری دیگر ملل آسیای گذارد. جبههای که سید گشود و راهی که در مبارزات ملل اسلامی ترسیم کرد تنها در زمینه مسائل سیاسی نبود که دیگر زمینهها و از جمله زمینه فرهنگی و معرفی اسلام به عنوان دین اجتماعی و تأمین کننده سعادت و خوشبختی هر دو جهان را شامل میشد.
دفاع از اسلام در برابر مکاتب و اندیشههای مادیگرایانه دیگر، لزوم ترویج اندیشه اصلاحطلبی از منظر دین و مجهز شدن مسلمین به علوم و فنون جدید، بازگشت به اسلام نخستین یعنی اسلام بدون خرافه و پیرایههایی که بر او بستهاند همه و همه گوشههایی از مبارزات فکری و فرهنگی سیدجمال است.
از جمله مباحث مهم در زندگی سیدجمالالدین اسدآبادی، عضویت او در سازمان فراماسونگری است که در آن زمان محفل و معبد آزاداندیشان به شمار میرفت و ماهیت آن همانند امروز تا حدودی روشن نشده بود. بنابراین «تکاپوهای فراماسونگری بویژه برای اندیشهگران نوخواه ایرانی [و غیر ایرانی] شایان نگرش جلوه میکرده زیرا، شعار «آزادی، برابری و برادری» را یدک میکشید.»
شاید از همین روست که در چهرههای برجسته نوگرایی مانند سید جمالالدین اسدآبادی مشهور به افغانی و یوسفخان مستشارالدوله تبریزی میان فراماسونرها دیده میشوند و از سوی اندیشهگر نوگرای دیگری مانند میرزا فتحعلی آخوندزاده، گرایشهای فراماسونگری به چشم میخورد تا جایی که آخوندزاده فراموشخانهها را وسیلهای برای «اتفاق» و دوری از «عبودیت» به شمار آورده، مینویسد:
ای اهل ایران! اگر تو از نشئه آزادیت و حقوق انسانیت خبردار بودی، به این گونه عبودیت و به این گونه رذالت متحمل نمیگشتی، طالب عمل شده، فراموشخانهها گشادی، مجمعها بنا مینمودی، وسایل اتفاق را دریافت میکردی.
با غلبه چنین جو و تعریفی از فراماسونگری که حتی آن را واجد ریشه شرقی دانستن و فرض دانستن بر ایرانیان که به این سنت باستانی زندگی دوباره بخشند ، چندان غیرمنتظره نیست که روشنگران ایرانی و اسلامی از جمله سیدجمال به این جرگه پیوسته آنجا را محفلی برای مبارزه با استعمار بپندارند اما به محض آنکه دریافت «لوج کوکب الشرق» در مصر مکانی نیست که برای مقابله با فزونخواهی استعمارگرایانه دولت انگلیس و دیگر قدرتهای استعماری بتوان از آن بهره جست، از این لژ بیرون آمد و یا آنکه او را اخراج کردند. خود وی در زمینة پیوستن و گسستن از فراماسونگری چنین میگوید:
نخستین چیزی که مرا تشویق کرد که در پناه آزادیخواهان شرکت کنم همان عنوان بزرگ آزادی، مساوات، برادری بود که مقصود منفعت عالم انسانی است که در پشت سر آن برای نابود کردن ستمکاران کوشش مینمایند تا بنیاد عدالت حقیقی را استوار سازند... این تعریف فراماسون مرا راضی ساخت تا در جرگه فراموشخانه داخل شوم. لکن با کمال تأثر میبینم که تکبر و غرور ریاست دوستی و هوا و هوس و «مطیع کردن شرق از برای اروپا» کارهایی است که اساس فراماسون بر روی آن قرار گرفته است...
رشید رضا نیز به نقل از شیخ محمد عبده علت بیرون آمدن سید جمالالدین از سازمان فراماسونگری در مصر را هنگامی میداند که «استاد بزرگ فراماسونگری انگلیس یعنی شاهزاده ویلز از مصر دیدن کرد، لژهای فراماسونگری و فراماسونان مصر مقدم وی را بسیار گرامی داشتند و یکی از فراماسونان او را ولیعهد خطاب کرد. سید جمالالدین بر این کار اعتراض کرده، گفت که کسی اجازه ندارد هیچ عضو فراماسونگری را این گونه خطاب کند، حتی اگر ولیعهد بریتانیا باشد.» سرانجام این اعتراض سید منشأ مناقشاتی شد که به همراه گروهی از خواص از جمله مریدش عبده از جرگه فراماسونان خارج شد. حمید عنایت نیز پس از ذکر علل پیوستن و گسستن سید به جرگه فراماسون چنین معتقد است:
با توجه به این نکته و نیز نتیجه کلی کوششهای سید در مصر و دیگر کشورهای اسلامی، یعنی بیداری مسلمانان و همت گماردن آنان به پیکار با استعمار، نارواست که عضویت او را در جمعیت فراماسون، دلیل همکاری پنهان او با استعمار انگلستان بدانیم یا در صمیمیت سیاسی او تردید کنیم.
گذشته از این نمیتوان نقش سازمانهای فراماسونری و شخصیتهای مطرح در این جرگه را در انقلاب مشروطیت نادیده گرفت. از جمله سازمانهای شبه ماسونی در ایران جامع آدمیت بود که «اندیشههای ملکم را تبلیغ میکرد. سرپرست این انجمن پنهانی عباسقلی خان آدمیت بود و اعضای آن را بسیاری از سرشناسان ایران تشکیل میدادند... جامع آدمیت در انقلاب مشروطیت ایران سخت درگیر شد و در پیشبرد آرمانهای انقلاب کوشید... و سرانجام جامع آدمیت از سوی محمدعلی شاه بسته شد. از دیگر انجمنهای شبه ماسونی که در پیشبرد اهداف انقلاب مشروطیت تلاش نمود «انجمن اخوت» بود که اعضای آن از مریدان صفی علیشاه، صوفی نعمتاللهی بودند. این انجمن، تکاپوهای آشکار خود را از سال 1317ق/1899م به سرپرستی ظهیرالدوله، داماد ناصرالدین شاه، آغاز کرد و به انقلاب مشروطه یاری رساند ولی محمدعلی شاه، ساختمان انجمن را ویران و وابستگان بدان را نیز تار و مار ساخت. با این همه تا دیری باز زندگی خویش را پی گرفت.» دیگر سازمان مرتبط با سازمان فراماسونگری جهانی که از سوی «خاور بزرگ فرانسه» بنیاد یافت، لژ بیداری ایران بوده است. «بسیاری از کسانی که بدان لژ وابسته بودند از چهرههای سرشناس و پرتکاپوی انقلاب مشروطیت ایران به شمار میآمدند. یکی از آنان حاج علیقلی خان سردار اسعد بختیاری بود که حتی به عنوان فرمانده و رهبر مشروطهگران اصفهان به سال19/9/1327ق تهران را گشود... کارگردانان و چهرههایی مانند سردار اسعد بختیاری در انقلاب مشروطیت نقشی به جز به بیراهه کشاندن انقلاب نداشتند...»
تأثیرگذاری سید در جوامع اسلامی تنها در بعد سیاسی نبود بلکه او در زمینههای دیگر نیز دارای ایده و نظریات روشنگرایانهای بود. از جمله فایده و لزوم دین برای جامعه بشری، وحدت بین المذاهب و بینالادیان، خرافهزدایی، اجتهاد مستمر و فقه پویا و ... علیرغم این اندیشههای درخشان و تابناکی که سید برای جامعه بشری بویژه جوامع اسلامی در به روز کردن اندیشه دینی داشت، در تاکتیک به کار گرفته شده دچار خبط شد. شریعتی میگوید: «سید جمالالدین این همه قدرت انقلابی، این همه نیروی تلاش و حرکت و بویژه آن درخشش خیره کننده نبوغ فکری و سیاسیاش را در رفت و آمد میان دربارها و بازی میان رجال و بازیگران کثیف سیاست به هدر داد و بارورترین سالهای پرتلاش را در آوارگی و دوندگی میان روسیه و ایران و ترکیه [عثمانی] و لندن تباه کرد. و در نتیجه قربانی خیانتها، بیشرمیها و توطئهسازیهای رجال منحط خیانتکار یا مأمور عصر خویش شد.» و جالب اینکه سید در نامهای به یکی از دوستان خود، بر این نکته اذعان داشته، متوجه کاستیهای خویش شده است. در بخشی از این نامه چنین آمده است: «دوست عزیز... در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود مینویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم... حبسم برای آزادی نوع، کشته میشوم برای زندگی قوم، ولی افسوس میخورم از اینکه کشتههای خود ندرویدم... ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم، چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شورهزار سلطنت، فاسد نمینمودم، آنچه در آن مزرعه [ملت] کاشتم به ثمر رسید و هر چه در این کویر [سلطنت] غرس نمودم فاسد گردید.» آن گاه در ادامه نامه به هجوم تجدد به شرق اشاره کرده سفارش میکند برای قدم گذاردن در راه ترقی و پیشرفت «در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید نه با قلع و قمع اشخاص.» و به ایرانیان تأکید میکند که در نابودی آداب و رسوم و عاداتی که «میانه سعادت و ایرانی سد سدید گردیده کوشش نمایید نه در نیستی صاحبان عادات» و در پایان سفارش میکند: «سعی کنید موانعی را که میانه الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید و گول عوامفریبان را نخورید.» علاوه بر ایراد سید بر عملکرد خویش نکته قابل توجه در این نامه، لزوم مبارزه بر اساس استبداد است نه مبارزه با مستبد که در سیر تاریخ مبارزاتی مسلمین، بویژه ایرانیان مبارزه با مستبد جای مبارزه با استبداد را به خود اختصاص داده بود. بنابراین تأکید و سفارش سیدجمالالدین بر رفع این بیماری مزمن در تاریخ مبارزاتی ملل مسلمان از جمله ملت ایران است که هر گاه در صدد مقابله با ظلم برمیآمده بیشتر حاکم ظالم را نشانه میرفته تا اساس ظلم و به قولی «سقوط یک دولت استبدادی [در ایران] سبب تغییر نظام استبدادی نمیشد. چون نه بدیلی برای این نظام متصور بود، نه ضابطه و مکانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت.» البته این روند تا انقلاب مشروطه ادامه داشت اما مشروطه برای امر جایگزینی نظام استبداد، نه حاکم مستبد چون سابق، دارای بدیلی است که در جای خود میتواند مورد بررسی قرار گیرد.