15 اردیبهشت 1400
جبهه ملی دوم و دولت امینی
مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 1339 بازتاب مستقیم در ایران داشت و سرآغاز فضای سیاسی نوینی شد. نتیجه این انتخابات کاملاً مغایر با خواست محمدرضاپهلوی بود که تمام امید خود را به پیروزی ریچارد نیکسون ـ کاندید حزب جمهوریخواه ـ بسته بود. پیروزی دمکراتها و ریاست جمهوری جان کندی (آبان 1339) یک دوران کشاکش میان دربار پهلوی و دمکراتهای آمریکایی پدید ساخت که مهمترین نمود آن تحمیل دولت دکتر علی امینی به شاه بود.
آغاز مرحله جدید فعالیت ملیگرایان ایرانی ـ که در دوران حکومت جمهوریخواهان به افول گراییده بود ـ در این زمان و تحت تأثیر این فضاست، بدینسان، در 30 تیر 1339 جبهه ملی موجودیت خود را اعلام نمود:
"به یاری خداوند متعال و به اتکاء همه افراد آزاده و آزادیخواه و میهنپرست ملت ایران جبهه ملی فعالیت خود را تجدید میکند و هدف فعالیت خویش را کوشش و مجاهدت برای تحقق و تأمین جمیع حقوق و آزادیهایی که به موجب قانون اساسی ایران و اعلامیه حقوق بشر برای ملت ایران شناخته شده اعلام میدارد.
جبهه ملی خواهد کوشید که همه فرزندان صالح علاقمند به استقلال و آزادیخواه ملت ایران را در جبهه خود گرد آورد و از ورود منافقین و خائنین و نادرستان در حریم افراد و جمعیتها و فعالیتهای خود جلوگیری کند.
به تاریخ 30 تیر 1339[1] "
جبهه ملی دوم مرکب بود از تعدادی از وزرای دولت مصدق و فعالین آن زمان، حزب ایران (که «ستون فقرات» جبهه را تشکیل میداد)، حزب ملت ایران (پان ایرانیستهای شاخة داریوش فروهر) و حزب مردم ایران (به رهبری محمد نخشب و معینالدین مرجایی)[2]
"شروع کار جبهه ملی دوم با اختلافات شدید مهندس مهدی بازرگان و دکترسحابی با اللهیار صالح توأم بود، با این همه پا در میانی باقر کاظمی و دکتر صدیقی از شدت اختلاف کاست و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و همراهان در جبهه ملی شرکت کردند، اما اختلاف خلیل ملکی با هیئت اجرایی موقت جبهه ملی به شدت ادامه یافت و آنان برای نفوذ در هیئت اجرایی جبهه ملی به دکتر مصدق متوسل شدند و از آن تاریخ تا انحلال رسمی جبهه ملی... اختلاف خلیل ملکی با مجموعه جبهه ملی به قوت خود باقی ماند.[3] "
نخستین حرکت جبهه ملی دوم تنظیم یک نامه مودّبانه درباره انتخابات مجلس و درخواست رعایت آزادی انتخابات از دکتر منوچهر اقبال ـ نخستوزیر ـ بود. ایننامه توسط هیئتی به رحمت اتابکی ـ وزیر کشور ـ تسلیم شد. مهندس بازرگان ماجرا را چنین شرح میدهد: "... این نامه نه سرگشاده بود که ایجاد ناراحتی و نارضایتی کند و نه با وسایل زیرزمینی فرستاده شده بود. حاملین نامه که با کسب وقت قبلی از آقای وزیر کشور رفتیم عبارت بودند از آقایان کشاورز صدر، دکتر شاهپور بختیار، دکتر صدیقی و بنده... به طور خلاصه خواسته شده بود اجازه دهند جبهه ملی نامزدهای خود را در جراید و اجتماعات عمومی و نشریات معرفی و تبلیغ نماید. آقای وزیر کشور محترمانه و دوستانه ما را پذیرفت و در همان مجلس به آقای نخست وزیر جریان را تلفن کردند و به ما گفتند پس از مطالعه و مذاکره با ایشان جواب خواهند داد.[4] "
میدانیم که دربار پهلوی به سادگی حاضر نشد در برابر خواست دمکراتهای آمریکا برای تجدید سازمان رژیم خود تمکین کند و تنها پس از فشار شدید کندی بود که به نخستوزیری علی امینی رضا داد و سپس با انواع توطئهها کوشید تا چنان شرایطی پدید سازد که هرگونه محدودیت قدرت دربار را مساوی با سلطه کمونیسم بر ایران جلوه دهد.
اسناد موجود بر نقش مستقیم و غیرمستقیم شبکههای مرئی و نامرئی دربار پهلوی در سازماندهی و هدایت تنشهای دوران امینی دلالت دارد. از جمله، سند مورخ 2682/1340 ساواک حاکی است که عناصری چون اسدالله رشیدیان، فتحالله فرود، محمدعلی مسعودی، سید مهدی میراشرافی، سپهبد مهدیقلی علوی مقدم و سپهبد حاج علیکیا که «بین کارمندان و کارگران کارخانجات هم نفوذی دارند، به وسیله عمال خود تحریکات عمیقی را بین کارمندان دولت... و کارگران کارخانجات و اتحادیههای صنفی مخصوصاً نانوا و اتحادیه کامیون داران و بارفروشان و صاحبان میادین» آغاز کردهاند. طبق این سند، محمدعلی مسعودی و اسدالله رشیدیان «ایجاد تشنج و اعتصاب [در] صنف نانوا» را عهدهدار شده و جلیل احمد خانلو، «هوچی معروف» و از عوامل اسدالله علم، و هدایتالله اسلامینیا مأمور این کار شدهاند. برای اعتصاب در صنف کامیونداران از ماشاءالله آذرفر، «از دوستان بسیار صمیمی محمدعلی مسعودی»، استفاده شده است.
"مهدی میراشرفی عهدهدار شد که از طریق ایجاد محدودیتهای فوری جهت کارگران دوکارخانه خود در اصفهان (تاج و شهناز) زمینه اعتصاب بزرگی را که لااقل نصف بیشتر کارگران کارخانجات اصفهان در آن شرکت داشته باشند، فراهم نماید... ضمناً تحریکات دیگری نیز توسط ایادی باند مخالف دولت بین رانندگان و کلیه کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی آغاز شده که محرکین اصلی... همگی از محارم سپهبد علوی مقدم به شمار میروند.[5] "
سند فوق و اسناد متعد دیگر، که شمهای از آن در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی درج شده، هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که در کوران این توطئهها، جبهه ملی دوم به آلت فعل دربار پهلوی بدل شده بود، علاوه بر عقبماندگی مفرط فرهنگی و سیاسی و بیکفایتی رهبران این جریان، حُقد و حسد و سوداهای جاهطلبانه نیز سهم قابل اعتنایی در این فراگرد داشت. سران جبهه ملی دوم، که پذیرش دکتر علی امینی به عنوان آلترناتیو حزب دمکرات آمریکا برایشان سخت گران بود و خویشتن را صالحترین عامل اجرای این سیاست میپنداشتند، به سادگی وارد اتحاد پنهان با دربار پهلوی شدند و به یکی از عناصر اصلی سلب اعتماد دولت کندی از علی امینی و تثبیت موقعیت شاه بدل گردیدند. به علاوه، اسناد کافی در دست است که ثابت میکند رژیم پهلوی از طریق تعدادی عناصر تودهای پیشین ـ که اکنون در خدمت دستگاه اطلاعاتی آن بودند ـ به تأسیس شبکههای حزب توده دست زد، آنان را در پیرامون جبهه ملی فعال کرد و بدینترتیب مترسک «خطر کمونیسم» را برپا نمود. هدایت پنهان این شبکه با اسدالله علم بود. مارکسیسم در طول تاریخ خود فاقد نفوذ چشمگیر در جامعه ایران بوده و در هر زمان که راه برای توسعه آن هموار شده و یا این نفوذ به نحو اغراقآمیزی زیر ذرهبین برده شد، به تحریک و تشجیع پنهان راستگراترین کانونهای توطئهگر خارجی و داخلی و با اهداف کاملاً معین بوده است. واژگان «تودهای انگلیسی» در فرهنگ سیاسی دهههای 1320 و 1330 و «چپ آمریکایی» ـ که در گفتار حضرت امام(ره) کاربرد مکرر داشت ـ تبلور این تجربه تاریخی است.
نقش جبهه ملی دوم به عنوان آلت فعل دربار پهلوی علیه دولت امینی، که سرانجام به صعود اسدالله علم و تثبیت شاه در استراتژی منطقهای آمریکا انجامید، مورد تأیید برخی از دستاندرکاران آن حوادث ـ به رغم تعلق به گرایشات متنوع فکری ـ است. دکتر مهدی آذر ـ وزیر فرهنگ دولت مصدق و از رهبران حزب ایران و جبهه ملی در دهه بعد ـ به صراحت اعتصاب اول بهمن 1340 در دانشگاه تهران را توطئهای از سوی شاه برای سقوط دولت امینی میداند که سید جعفر بهبهانی، اسدالله رشیدیان، فتحالله فرود و چندتن دیگر عامل اجرای آن بودند.[6] معهذا، وی جبهه ملی را از مشارکت در این اعتصاب تبرئه میکند.
بیژن جزنی، ضمن شرح ماوقع، نقش مشکوک دکتر محمدعلی خنجی و دکتر مسعود حجازی را مورد تأکید قرار داده است:
"یک جناح مرتجع با همکاری و کارگردانی دارودسته خنجی مدارس را به تظاهرات کشاندند و پای دانشگاه را به میان آورده و شدت عمل نیروهای مسلح که از قبل آماده این برخورد شده بودند، تظاهرات را به خون کشید. ضایعات و شدت برخورد این واقعه برای سقوط یک نخستوزیر مستمسک خوبی بود...
در جریان اول بهمن، دارودسته خنجی توسط مسعود حجازی با مخالفان امینی تماس برقرار کرده و در یک جهت قرار گرفته بودند. اخراج چندتن از دانشآموزان مدارس تهران مستمسکی برای تظاهرات و اعتصابات عمومی شد. سازمان جوانان [جبهه ملی] که دربست در اختیار این دارودسته درار گرفته بود مرکز اداری و سیاسی این تظاهرات بود. دانشجویانی که وابسته به این دارو دسته بودند با آنها همکاری میکردند. جناح چپ جبهه از جمله سازمان دانشجویان غافلگیر شد و از توطئه سر در نیاورد. صبح بدون برنامه قبلی دانشگاه تهران به تظاهرات کشیده شد. اخبار صحیح و جعلی از قبیل کشتار دستهجمعی محصلین احساسات دانشجویان را برانگیخت. افراد وابسته به باند خنجی آتش هیجان را دامن میزدند...
... دو روز قبل مسعود حجازی از جانب شهربانی احضار شده و عملاً آزاد شده [بود] تا برگزاری تظاهرات به مانعی برنخورد. همچنان حجازی کمیته ویژهای برای تحمیل برنامه خود و کشاندن دانشآموزان و دانشجویان به تظاهرات تشکیل داده بود که بعداً اسرار آن برملا شد و مسلم شد که برنامه از قبل تنظیم شده بود.[7] "
محمدعلی (همایون) کاتوزیان، که در آن زمان از دانشجویان وابسته به محفل خلیل ملکی بود، چنین داوری دارد:
"ظرف دوماه جبهه ملی، دولت امینی را آماج حملات همه جانبه خود قرار داد. شعار اصلی هواداران جبهه در تظاهرات پیدرپی که در دانشگاه تهران برپا میکردند، «امینی، استعفا!» بود. شعار، تاکتیک،استراتژی، هدف و مقصود جبهه ملی در «انتخابات فوری» خلاصه میشد. نزدیک شدن جبهه ـ به طور مستقیم و غیر مستقیم ـ به عناصر ضدامینی (بجز شاه)[8] گاه شگفتانگیز و تا بدان اندازه بود که در ازای 000/200 ریال کمک به صندوق آن، امیرتیمور کلالی، یکی از بزرگ مالکان محافظهکار، را به عضویت شورایعالی آن پذیرفتند.[9] موضع علنی رهبران جبهه در مورد اصلاحات ارضی پیشنهادی امینی (تا پس از کنارهگیری او) سکوت مطلق بود، اما در پشتپرده آن را تنها یک فریب میدانستند. در عوض، تبلیغات علنی جبهه بیش از هر چیز به حملات شخصی بر علیه امینی در ارتباط با نقش وی در انعقاد قرارداد کنسرسیوم و ارسنجانی، به خاطر پیوندهای پیشینش با قوامالسلطنه، اختصاص داشت. اگر خود شاه هم سرپرستی فعالیتهای جبهه را بهعهده داشت، نمیتوانست به این خوبی از آن برعلیه تمامی اپوزیسیون (و از جمله خود جبهه) و به نفع خودش بهره جوید.[10] "
کاتوزیان شرح مبسوطی از تحریکات جبهه ملی علیه دولت امینی ارائه داده و از جمله اعتصاب اول بهمن 1340 دانشگاه تهران را «دام بزرگی» از سوی شاه «در مقابل جبهه ملی» میخواند که «جبهه ملی هم به روال متعارف خود در آن افتاد.»[11] کاتوزیان این تحرکات جبهه ملی را به عواملی چون «ضعف تحلیل، قضاوتهای نادرست سیاسی، فقدان رهبری قاطع، عدم دمکراسی درونی و آشفتگی تشکیلاتی» نسبت میدهد.
"نهاد سیاسی که میراث عظیم مصدق و نهضت ملی را به ارث برده بود، طبلی تو خالی بود که نهضت ملی دیگر را به سوی شکستنی کاملاً اجتنابناپذیر کشاند و راه را برای فاجعه قابل پیشبینی استبداد فردی شاه هموار ساخت.[12] "
کاتوزیان به درستی رهبری عملی جبهه ملی دوم را به شاپور بختیار منتسب میکند:
"سرانجام جبهه تحت سیطره دکتر محمد علی خنجی... و دکتر شاپور بختیار (شخصیتی مصمم و نسبتاً کم آوازه از دوران مصدق) قرار گرفت در واقع، خنجی نظریهپرداز و بختیار عامل اجرای «خطی» بود که سرانجام جبهه و مردم ایران را که از آن پیگیرانه حمایت میکردند [!] به فاجعهای سیاسی کشاند.[13] "
این اعتراف ضمنی به نقش پرووکاتور دکتر بختیار در گفتار دکتر امیر علایی صراحت بیشتر یافته است:
"روزی ایشان [دکتر کریم سنجابی] از من خواستند که وارد شورای جبهه شوم و من جواب منفی دادم و استدلال کردم که چون بین اعضاء شورا نامحرم وجود دارد و آن شاهپور بختیار است عذر میخواهم زیرا به خوبی او را میشناسم.[14] "
دکتر امیر علایی به تماس بختیار و آزمون با وی در اروپا (عملیات نفوذ در حزب توده) اشاره میکند و بختیار را «ملینمای اجنبیپرست» میخواند.[15] گفتنی است که دکتر مصدق نیز در مکاتبات خویش به وجود «از ما بهتران» در رهبری جبهه ملی دوم اشاره مبهم دارد.[16]
در میان اسنادی که اکنون در دسترس ماست، سندی است که ملاقات شاپور بختیار را با یکی از مقامات ساواک در تاریخ 24 فروردین 1340 نشان میدهد. بختیار در این ملاقات اظهار داشت:
"من در زندان به تیمور (منظور تیمسار سپهبد بختیار) گفتهام که نسبت به رژیم سلطنت علاقمند و وفادارم و فقط سلطنت است که موجودیتی برای این کشور ایجاد نموده و معلوم نیست اگر این رژیم از بین برود آینده مملکت چه خواهد شود و به کجا خواهد انجامید. "
شاپور بختیار در این ملاقات به ارتباط خود با شاه با واسطه پروفسور عدل تحویاً اشاره میکند. مقاوم ساواک نظریه خود را چنین بیان میدارد:
"توضیح درباره رابطه به وسیله پروفسور عدل قابل توجه به نظر میرسد و شاید با طرح و طرق صحیح و ملاقاتهای دیگر بتوان از وجود ایشان استفاده مطلوب را به دست آورد. منوط به رأی عالی [ریاست ساواک] است.[17] "
دکتر شاپور بختیار در حساسترین دوران دولت امینی یکی از هفت عضو هیئت اجرایی شورای عالی جبهه ملی ـ مرکب از 3 عضو ـ[18] بود و در این نهاد ریاست کمیته دانشجویان را به عهده داشت. اگر به مسئولیتهای سایر اعضای هیئت اجرایی بنگریم، اهمیت و نقش کلیدی بختیار در هدایت جبهه ملی دوم را خواهیم یافت.[19]
بررسی حوادث دوران دولت امینی ـ از میتینگ جلالیه تا اعتصاب اول بهمن 1340 و پس از آن ـ بدون کمترین تردید ثابت میکند که شاپور بختیار عامل مستقیم اجرای طرحهای دربار پهلوی و کانونهای خارجی پشتیبان آن در جبهه ملی دوم بود. اگر چنین باشد، شناخت آن خط سیاسی که وی مجری آن بود مفید و آموزنده خواهد بود. این خط سیاسی را میتوان در دو واژه افراطیگری و چپنمایی خلاصه کرد.
عجیب است که شاپور بختیار که در سالهای 1337 ـ 1339 به همراه منوچهر آزمون و سرهنگ علی زیبایی در اروپا به «شکار تودهایها» مشغول بود، پس از انقلاب اسلامی ایران خود رادشمن سینه چاک تودهایها معرفی میکرد و انقلاب اسلامی را «اتحاد آخوندیسم و تودهایسم» میخواند، در زمان دولت امینی در سیمای چپترین چهرة جبهه ملی ظاهر شد و منادی اتحاد با حزب توده گردید! و جالب اینجاست که حزب توده نیز این شوخی بختیار را جدی گرفت و در پلنوم نهم خویش (19 ـ 25 شهریور 1340) شعار «جبهه واحد ملی» را پیش کشید و به ناگاه مطبوعات آن در اروپا به درج مقالات متعدد در اثبات ضرورت اتحاد جبهه ملی با حزب توده پرداخت.[20] آیا این یک بازی ظریف به منظور بیرون کشیدن مترسک «هیولای کمونیسم» و در نتیجه سلب اعتماد کندی از امینی و در نهایت تثبیت موضع شاه نبود؟ درباره نقش افراطی بختیار در ایجاد آشوبهای متعدد پیشتر سخن گفتهایم.
معهذا اشتباه است اگر علت تحرکات مؤثر جبهه ملی علیه دولت امینی را تها بر نقش متنفذ بختیار و عملیات اجرا شده توسط او خلاصه کنیم. عقب ماندگی سیاسی و حسادت و جاهطلبی مفرط برخی از رهبران جبهه ملی، که انگیزش ستیز آنان با امینی بود،در این میانه سهمی قابل اعتنا داشت و همین سبب شد که آنان بهترین روابط را با دربار پهلوی برقرار کنند و حتی با بدنامترین و سرشناسترین عوامل شناخته شده بریتانیا متحد شوند.
امروزه مستندات انتشار یافتهای در دسترس است که جلسات منظم برخی سران جبهه ملی را با اسدالله علم نشان میدهد.
دکتر شمسالدین امیر علایی به نقل از دکتر مهدی آذر مینویسد:
"در جلسه اول که برای خوردن آبگوشت ولایتی رفته بودیم، آقای [اللهیار] صالح و من [دکتر مهدی آذر] و مهندس [عبدالحسین خلیلی] شرکت داشتیم. یعنی ابتدا آقای صالح دعوت شده بودند ولی ایشان لازم دانستند که من و مهندس خلیلی هم در معیت ایشان برویم و به علم این مطلب را اظهار کرده بودند. در ملاقات اولی (که در شمیران، باغ علم، اتفاق افتاد) علم در اظهارات خود نظر خوب شاه را نسبت به آقای صالح اظهار داشتند و اضافه نمودند که صحبت شده سرپرستی برای ولیعهد انتخاب شود، بعد از ذکر همه اسامی معظمله بالاخره آقای صالح را قبول کردهاند.[21] بعد گفت شاه نسبت به جبهه ملی هم نظر مساعد دارد و من هم معتقدم آقایان «است» Asset (یعنی یک سرمایهای برای مملکت) هستید، بنابراین با یک چنین فکری وارد مذاکره میشویم. سپس نظریات ما را جویا شدند... پس از چندی جلسه دوم با شور شورای جبهه ملی قرار شد منزل آقای صالح باشد...[22] "
رسول مهربان مینویسد:
"رفت و آمدهای اسدالله علم وزیر دربار و قائممقام الملک رفیع به منزل اللهیار صالح شروع شد. بحث عمده بر سر چگونگی تشکیل کابینه بود. من در آن روزها در منزل آقای صالح شاهد رفت و آمدهای دلالها و واسطههای رنگارنگ دربار بودم و چه مذاکرات طولانی که رهبران جبهه ملی با آنها داشتند.[23] "
این جلسات تا سقوط دولت امینی و تشکیل دولت علم ادامه یافت و رهبری جبهه ملی به طمع خام «سرپرستی ولیعهد» و وزارت در دولت علم متحد واقعی دربار پهلوی بود. پس از صعود علم، که دیگر بهرهگیری از جبهه ملی سودی دربرنداشت، این جلسات از سوی علم قطع شد.[24]
فرصت از دست رفته
تشدید بحران سیاسی در ایران و بهویژه حادثه خونین اول بهمن 1340 دانشگاه تهران سرانجام دولت کندی را به این نتیجه رسانید که ابقاء امینی به سقوط ایران در دامان کمونیسم خواهد انجامید و تنها شاه قادر به سرپرستی این کانون آشوبزده است. بدینسان، دولت امینی سقوط کرد و اسدالله علم به عنوان مجری اصلی این طرح پیچیده به قدرت رسید. وظیفه او مقابله با تنشهای سیاسی ایجاد شده پیشین و تثبیت دیکتاتوری محمدرضا پهلوی بود؛ وظیفهای که با دو حربه سرکوب قهرآمیز و تحبیب و تطمیع به فرجام رسید. و دقیقاً در همین زمان بود که اصیلترین حرکتهای مردمی از اعماق جامعه جوشید و موجودیت رژیم پهلوی را در معرض مخاطره جدی قرار داد.
قیام 15 خرداد 1342 با سکوت و مخالفت باطنی سران جبهه ملی مواجه شد.
"محافظهکاری، ناآگاهی، خودخواهی و کوتاه سخن عدم لیاقت رهبری جبهه ملی موجب شد که نه تنها نقطه ضعف رژیم را در مورد اتحاد نیروهای ملی و روحانی درک نکند و در راه اتحاد گامی برندارد که با پیش گرفتن سیاست سکوت و بیتفاوتی و حتی منفی در برابر نهضت ضداستعماری امام خمینی، در حقیقت به توطئه تفرقه افکنانه رژیم شاه کمک نماید.[25] "
بعدها، یکی از رهبران جبهه ملی در گفتوگوی خصوصی با اللهیار صالح موضع منفی جبهه ملی را در قبال قیام 15 خرداد 1342 ـ به رغم اصرار بخش مهمی از جوانان و دانشجویان هوادار جبهه ملی در حمایت از قیام ـ چنین توجیه کرد:
"... این واقعه غیراصولی و ثانیاً شعارهای روحانیون دنیاپسند و منطقی نبود و اگر ما کوچکترین دخالتی در این جریانات میکردیم مسلماً جز کشته شدن تعدادی دانشجو و بالمآل ریختن آبروی جبهه ملی در انظار بینالمللی نتیجه دیگری عاید نمیشد... اللهیار صالح ضمن تأیید نظریه وی اظهار داشت: به طور حتم اگر مطابق واسته این قبیل دانشجویان عمل شده بود علاوه بر اینکه یک عده کشته [میشدند و] در هیچ کجا نیز منعکس نمیشد با توجه به اصلاحات عمیق و اجتماعی و رفرمهایی که در این کشور در جریان بوده و هست مسلماً مارک ارتجاعی بر پیشانی جبهه ملی نقش میبست...[26] "
شاپور بختیار در کتاب یکرنگی تأیید میکند که وی در این موضع جبهه ملی «نقش» داشته است:
"در سال 1341 جبهه ملی از جنبش خمینی پشتیبانی نکرد. در این تصمیمگیری من نقش داشتم. به هیچ قیمت نمیخواستم با سیستمی خود را مرتبط سازم که با پیشرفت و تحولی که ما تحسینش میکردیم عناد داشت... با چهار رأی در مقابل سهرأی تصمیم گرفتیم که اعمال خمینی را به هیچ عنوان تأکید و تقویت نکنیم.[27] "
واقعیت این است که در این زمان دیگر جبهه ملی نیرویی نبود که حمایت یا عدم حمایت آن در یک قیام مردمی اهمیت داشته باشد. جوانان و دانشجویان هوادار جبهه ملی، که تنها پایگاه اجتماعی آن محسوب میشد، سرخورده از اعاده دیکتاتوری شاه از پیرامون آن پراکنده شدند، و سران جبهه ملی نیز با آشکار شدن فریبی که از شاه و علم خورده بودند، عمدة فعالیتشان به ستیزهای درونی و تحلیل علل ناکامی در شکار «مرغ طلایی» پرزیدنت کندی خلاصه میشد. در این میان شاپور بختیار به ایفای نقش برای به بنبست کشاندن و تعطیل کامل این محفل و یا حرکت تدریجی به سوی تبدیل خود به رهبر آن ادامه میداد. اسناد زیر گویای این تحرکات است:
سند ساواک، 30 آبان 1342:
"غیرنظامی اللهیار صالح از طرف شورای مرکزی جبهه ملی ایران به سمت رئیس هیأت اجرائیه جدید و به طور کلی لیدر اول جبهه ملی انتخاب گردید [،] ولی خود شخصاً از قبول این مسئولیت سرباز زده و عملاً قبول نکرد و دلیلش هم این بود که میگفتند میخواهد اصولاً از سیاست کنارهگیری نماید و فعالیتی نداشته باشد [.] استنکاف اللهیار صالح از قبول مسئولیت اداره جبهه ملی را متزلزل و دگرگون ساخته و اختلافات بسیار شدیدی در جبهه ملی به وقوع پیوسته و هر حزب و جمعیت و دستهای بر علیه دیگری تحریک و عَلَم مخالفت برافراشتهاند. و در این میان چون اللهیار صالح عضو حزب ایران بوده به حزب ایران حملات شدیدی از طرف رهبران و اعضای سایر احزاب وابسته به جبهه ملی اعمال گردیده [است]. تا چند روز قبل با وجود تماسهایی که به کرات بنی اعضاء مؤثر شورا [ی مرکزی جبهه ملی] امثال دکتر بختیار و داریوش فروهر و صدیقی وسایرین [با وی بوده و آنها] یک روز در منزلش به وی میگویند که اگر این مسئولیت را قبول ننماید شکست و عواقب سویی که نصیب جبهه ملی و نهضت ملی در آینده خواهد شد مستقیماً مسئولیت آنها را به گردن وی خواهند گذاشت و در این شرایط باریک سیایس نبایستی میدان را خالی گذاشت [آنها] با هرگونه فعالیت و استدلال بالاخره اللهیار صالح را حاضر و آماده قبول این سمت جدید مینمایند و ایشان دو سه روز قبل گویا اظهار تمایل میکند که مسئولیت امور جبهه ملی را قبول کنند و این موضوع را به داریوش فروهر اطلاع میدهند که حاضر است به خاطر حفظ موقعیت جبهه ملی ایران این شغل را قبول نماید [،] و البته داریوش فروهر و سایرین نیز میگویند که اگر به شما وضع مزاجی و موقعیت بدنی اجازه نمیدهد زیاد فعالیت نمایید [،] اشکالی ندارد [،] شما میتوانید حتی به کاشان بروید و در آنجا استراحت نمایید و در مواقع لزوم سری به تهران بزنید و کارها را روبه راه کنید و یا ممکن است هفتهای یکی دوبار اعضا هیأت اجرائیه به کاشان بیایند و گزارش امور جبهه ملی را بدهند و دستورات لازم را دریافت نموده و به تهران بازگردند [.] بالاخره آقای اللهیار صالح به هر ترتیبی که بوده است مسئولیت اداره کارها در مورد جبهه ملی [را] پذیرفته و قبول نموده است.[28] "
سند ساواک، 5 آذر 1342:
"نسبت به کنارهگیری دکتر غلامحسین صدیقی و ابراهیم کریمآبادی از شورای مرکزی جبهه ملی تحقیق و نتیجه گرفته شد که افراد مذکور از اعضای شورای مرکزی رنجیدهاند ولی به ظاهر میگویند که دکتر صدیقی در اثر عقبماندن کارهای دانشگاهی و درسهایش کنارهگیری کرده و کریمآبادی نیز به واسطه کسالت روحی که بعد از بین رفتن دخترش عارضش گردیده در جلسات شرکت نمیکند. کریمآبادی در یک جلسه خانوادگی در تاریخ 1/9/42 ضمن صحبت اظهار داشته که من هیچ اختلافی با شاه ندارم تاریخ ایران با شاه درست شده ولی به نام شاه کارهایی میکنند که شاه را خراب کنند [،] و ضمن مثال اظهار داشته [:] این دولتها خود را نماینده شاه معرفی مینمایند و هر کار بدی که میکنند به گردن شاه میاندازند [،] و بعد اظهار داشته که من فعلاً خسته هستم و استراحت برایم ضروری است.[29] "
سند ساواک، 12 آذر 1342:
"طبق اطلاع واصله، وضع رهبری دستگاه جبهه ملی هنوز متزلزل است. در جلسات اخیر شورای عالی جبهه ملی بین آقایان اللهیار صالح و دکتر آذر از یک طرف و آقایان دکتر متین دفتری (پسر سناتور متین دفتری) و داریوش فروهر از طرف دیگر مشاجره لفظی شدیدی روی داده است. هنگام بحث پیرامون تاکتیک جبهه ملی دکتر آذر گفته است: واقعه کشته شدن چند نفر دانشجو در دانشگاه یک مسئله صرفاً صنفی است و مربوط به کمیته دانشجویان دانشگاه است و نباید جبهه ملی به این ماجرا کشیده شود. آقای اللهیار صالح هم در این بحث آقای دکتر آذر را تأیید کرده است. در این موقع آقایان دکتر متین دفتری و داریوش فروهر با نظر آقایان دکتر آذر و اللهیار صالح مخالفت کرده و گفتهاند: چون دانشگاه و دانشجویان پیشقراول و پیشقدم مبارزات ملت ایران هستند لازم است به پاس احترام دانشجویان و بزرگداشت فعالیتهای سیاسی آنان جبهه ملی به خاطر سالروز کشته شدن دانشجویان در محوطه دانشگاه و کلاس درس اعلامیه صادر کند. به دنبال این جریان مشاجره لفظی شدیدی بین نامبردگان روی داده است.[30] "
سند ساواک، اول بهمن 1342:
"در جلسه شورای مرکزی جبهه ملی که بعدازظهر روز شنبه 28/10/42 جهت انتخاب هیأت رئیسه جدید جبهه ملی در منزل اللهیار صالح تشکیل گردیده است، عدهای از افراد حاضر از جمله داریوش فروهر، شاپور بختیار و حسن کشاورز صدر با انتخاب هیأت رئیسه مخالفت نموده و گفتهاند که ابتدا بایستی وضع شورای مرکزی را روشن نمود و سپس به انتخابات پرداخت. بالاخره پس از مذاکرات در این زمینه انتخابات انجام و افراد مشروحه زیر به سمت هیأت رئیسه انتخاب شدهاند ولی سه نفر یاد شده بالا رأی سفید دادهاند.
[اسامی هیئت رئیسه جدید:]
1 ـ دکتر مهدی آذر: رئیس
2 ـ مهندس جهانگیر حقشناس: نایب رئیس
3 ـ مهندس عبدالحسین خلیلی: منشی
4 ـ دکتر یوسف جلالی: منشی
5 ـ دکتر اردلان: منشی.[31] "
سند ساواک، 19 بهمن 142:
"در اواخر دیماه 42 جلسه شورای مرکزی جبهه ملی تشکیل میگردد. اللهیار صالح شروع به سخنرانی نموده و اظهار مینماید: چون در شرایط فعلی سیاست خارجی طرفداری از شاه را مینماید علیهذا شرایط ایجاب میکند که جبهه ملی سکوت نماید تا بتوانیم سیاست خارجی را با خود همراه نموده و سپس مبارزه را شروع نماییم. در این موقع شاهپور بختیار بر علیه اللهیار صالح مطالبی اظهار مینماید و شروع به حملات به اللهیار صالح نموده و میگوید شما لیاقت رهبری را ندارید زیرا مسایل جبهه ملی را در جلسات خانوادگی خود مطرح میکنید و نظریات و طرحهای برادرت جهانشاه صالح را میخواهی به جبهه ملی تحمیل کنید، بهتر است شما کنار بروید و راه را برای مبارزین جبهه ملی باز نمایید. سپس دکتر آذر به پشتیبانی از تز اللهیار صالح برخواسته و شروع به حمله به بختیار من غیرمستقیم مینماید [و] میگوید: افراد نفهم و بیدرکی که حتی در انتخاب رئیس شورا اوراق سفید میدهند و این عمل بیدرکی و نفهمی آنها را میرساند از کجا میتوانند در مسایل سیاسی صاحبنظر باشند. در همین موقع بختیار بدون گرفتن اجازه شروع به صحبت نموده و با کلمات رکیکی به دکتر آذر حمله میکند و میگوید در این جلسه یا من، یا دکتر آذر، و چون دکتر آذر حمله میکند و میگوید در این جلسه یا من، یا دکتر آذر، و چون دکتر آذر بیرون نمیرود بختیار جلسه را ترک میکند. بعد از آن حجازی به طرفداری از تز اللهیار صالح شروع به سخنرانی میکند و اظهار میکند چون بختیار اخلالگر بود و از بین ما بیرون رفت بهتر است حالیه شروع به گرفتن رأی از تز صالح بنماییم. در این موقع فروهر برخاسته و شروع به سخنرانی نموده و به حجازی حمله کرده و از شاهپور بختیار حمایت میکند و جلسه را ترک میکند. بعد از وی دکتر صدیقی هم با حمله به حجازی و صالح جلسه را ترک مینماید. یکی دیگر از رهبران حزب مردم ایران هم به طرفداری از بختیار جلسه راترک می کند. در نتیجه جلسه از اکثریت میافتد و جلسه بعد به 20/11/42 موکول میشود. فعلاً طرفداران صالح میکوشند تا همه اعضاء شورا را در جلسه 20 بهمن حاضر کنند و آماده پشتبانی از نظریات صالح بنمایند. از طرف دیگر بختیار و فروهر و حزب مردم ایران و نهضت آزادی به هم نزدیک شده و طرحی تهیه نمودهاند که در این جلسه مطرح سازند.
طرح شاهپور بختیار و فروهر:
تما اعضاء شورای مرکزی استعفاء دهند. پنج نفر از زعمای شورا به اتفاق (سه نفر از سه حطب 1 ـ پان ایرانیسم، 2 ـ حزب مردم ایران، 3 ـ نهضت آزادی) و یک نفر از دانشگاه و یک نفر از بازاریان کمتیه موقت تشکیل دهند و رهبری جبهه ملی را در دست گیرند تا کنگره تشکیل شود و تکلیف شورا را روشن نماید. ولی اگر طرح صالح که نود درصد امکان دارد تصویب شود، تصویب گردید، در این موقع شاهپور بختیار، داداریوش فروهر، نخشب از جبهه ملی انشعاب نموده با کمک نهضت آزادی و دانشگاه و بازاریان و روحانیونی که با نهضت آزادی ارتباط دارند جبههای تحت عنوان «جبهه واحد ضد استعمار و استبداد» تشکیل دهند.
و اما نقش حزب توده:[32]
حزب توده که در جبهه ملی نفوذ دارد کوشش میکند انشعابی ایجاد نشود و با تز شاهپور بختیار در جبهه ملی که شدت مبارزه را خواستار است موافق میباشد و فعالیت میکند که در وهله اول بدون انشعاب طرح شاهپور بختیار و داریوش فروهر که خواستار استعفاء شورای مرکزی و انتخاب ده نفر به عنوان کمیته موقت برای رهبری است تصویب گردد. چنانچه طرح شاهپور بختیار و داریوش فروهر مبنی بر استعفاء شورای مرکزی و تشکیل کمیته موقت تصویب نگردد و تز صالح مبنی بر آرامش و سکوت تصویب شود، حرب توده برای تشکیل جبهه واحد ضداستعمار و ضد استبداد فعالیت مینماید.[33] "
سند ساواک، 12 بهمن 1342ک
"روز سهشنبه 8/11/42 جلسهای با شرکت اکثریت سران جبهه ملی در تهران تشکیل گردیده است و در این جلسه ابتدا اللهیار صالح گزارش دوران ریاست 5 ماهه خود را داده و گفته فعلاً وضع دولت مستحکم است و با این وضع بهترین راه سکوت میباشد، و بعد دکتر آذر شروع به صحبت کرده و اظهار داشته فعلاً شایسته آن است که بار دیگر به اللهیار صالح رأی اعتماد داده شود و به او اختیار بدهیم تا هیأت اجرائیهای تشکیل دهد. و در این موقع دکتر شاهپور بختیار شروع به صحبت و انتقاد نموده و گفت: آقای صالح در این مدت سکوت کرده و با وجود داشتن اختیارات تاکنون هیأت اجرائیه را تشکیل نداده و فعلاً هم عقیده دارند که با وضع فعلی باید سکوت کرد و چنانچه باید ما سکوت کنیم دیگر احتیاجی نیست که به آقای صالح اختیار بدهیم و ایشان هم به عرض تشکیل هیأت اجرائیه باز سکوت کنند و اگر برنامه سکوت است خود ما سکوت میکنیم و احتیاج به این حرفها نیست. آنگاه بختیار خطاب به صالح اضافه مینماید: آقای [صالح] حسننیت شما از دکتر مصدق بیشتر و وطنپرستی شما از دکتر مصدق زیادتر و لیاقت و کاردانی شما از دکتر مصدق بهتر است، ولی با تمام این محاسن شما به درد مبارزه نمیخورید و بهتر است ول کندی و پی کارتان بروید.
سپس کشاورز صدر نیز اللهیار را مورد حمله و انتقاد قرار داده و اظهارات بختیار را تأیید کرده، و بعد از نامبرده داریوش فروهر با توجه به اظهارات دکتر بختیار و کشاورز صدر، دکتر آذر را به شدت مورد حمله قرار داده و حتی نسبت به نامبرده فحاشی و توهین کرده، به نحوی که جلسه به شدت متشنج گردیده و بدون اخذ تصمیم تعطیل شده است. توضیح آنکه در جلسه فوقالذکر دکتر صدیقی و ارفع شرکت نداشتهاند و همچنین گفته میشود در جلسهای که قبل از جلسه بالا با حضور سران جبهه تشکیل شده، دکتر آذر به ریاست شورای جبهه ملی و خلیلی به معاونت نامبرده انتخاب گردیدهاند.[34] "
سند ساواک، 21 بهمن 1342:
"طبق اطلاع واصله، روز 20/11/42 یکی از گویندگان جبهه ملی درباره جلسهای که شورای مرکز ی جبهه ملی در هفته قبل تشکیل داده اظهار داشته که آقایان فروهر و دکتر بختیار حمله شدیدی به آقایان اللهیار صالح و دکتر آذر نمودند که شما میخواهید با این سکوت جبهه ملی را نابود کنید، ولی آقایان اللهیار صالح و دکتر آذر شدیداً در مقابل آنها ایستادگی کرده و اظهار میدارند که ما از سوءنیت شما نسبت به جبهه ملی اطلاع داریم و با تمام قوا از اعمال نفوذ و دخالت شما جلوگیری مینماییم و نمیگذاریم جبهه ملی از بین برود و پای شما به جناحهای حساس از قبیل سرپرستی کمیته دانشگاه و امثال آن برسد.[35] "
سند ساواک، 30 بهمن 1342:
"برابر اطلاع بعد از انتخاب چهار نفر از اعضاء هیأت اجرائیه جبهه ملی (در جلسه مورخ 27/11/42) آقای اللهیار صالح مسئول دانشگاه را نیز انتخاب نموده و قرار است به زودی این شخص معرفی گردد. ضمناً نظر آقای صالح در مورد کمیته تعلیمات جبهه ملی این است که کمیته مزبور بایستی به دانشمندترین افراد که با ترقیات روز آشنا باشد سپرده شود و احتمالاً دکتر غلامحسین صدیقی به این سمت انتخاب خواهد شد.[36] "
سند ساواک، 15 اسفند 1342:
"به قرار اطلاع پس از معرفی اعضاء کمیته اجرائیه جبهه ملّی شاپور بختیار برای حفظ وجهه خود در دانشگاه و بین مردم شایع نموده که سران جبهه ملی بهخصوص اللهیار و دکتر صدیقی قادر به اداره کردن جبهه ملی نیستند. جمال اسکویی در بین دانشجویان بیش از سایرین در این مورد تبلیغ نموده و قاسم لباسچی نیز از شاهپور بختیار طرفداری مینماید. نامبردگان در نظر دارند که پیکنیکهای هفتگی اعضاء جبهه ملی و حزب ایران را مجدداً برقرار نمایند. "
سند ساواک 11 مرداد 1343:
"از یک ماه قبل آقای باقر کاظمی شروع به فعالیت نموده و در نظر دارد تز دکتر محمدمصدق را از لحاظ شرکت نمایندگان احزاب در شورا به مرحله اجرا درآورد ولی معتقد است که دخالت دکتر مصدق باعث از هم متلاشی شدن بیشتر جبهه خواهد بود. نامبرده تاکنون در این مورد با شاهپور بختیار، کشاورز صدر، داریوش فروهر، آیتالله سید فرید زنجانی، سعید فاطمی، هدایتالله متین دفتری تماس گرفته است. ضمناً دو نفر دانشجو برای کسب تکلیف از آنها به ایشان مراجعه نمودهاند که یکی از آنها به نام عجایبی بوده است. باقر کاظمی به هیچوجه روابطی با اللهیار صالح ندارد. وی به عنوان دبیرکل حزب ایران انتخاب ولی به شرطی که دبیرکل دیگری به جای او جایگزین نشود استعفاء داده است. این عمل به منظور جلوگیری از دبیرکل شدن شاپور بختیار بوده و کاظمی ریاست کمیته مرکزی حزب ایران را داشته است.[37] "
سند ساواک، 12 مرداد 1343:
"آخرین وضعی که جبهه ملی دارد: چون آقایان اللهیار صالح و دکتر مهدی آذر حاضر نشدند زیر بارنامه دکتر محمدمصدق بروند (که نمایندگان احزاب مختلف را دعوت کنند) از کار و مسئولیت خود در جبهه ملی استعفاء دادند و جبهه ملی در حال حاضر بدون رهبری باقی مانده، ولی جناح افراطی جبهه ملی که کمیته دانشگاه را تشکیل میدهد و اکثراً از اعضاء حزب ملت ایران داریوش فروهر هستند با داریوش فروهر اطراف آیتالله زنجانی را گرفتهاند تا شاید او که در حال حاضر رهبری نهضت آزادی را دارد بتواند به تشکیل کمیته اجرائیه جبهه ملی موفق گردد، ولی مشارالیه نیز فردی است که هر روز دارای یک رأی و یک عقیده بهخصوص است و تاکنون مذاکرات او و داریوش فروهر و حسن نزیه که از رهبران نهضت آزادی است به جایی نرسیده است.[38] "
سند ساواک، 31 مرداد 1343:
"اخیراً اختلافاتی بین شاهپور بختیار و کشاورز صدر و داریوش فروهر برای تکروی نامبرده اخیر ایجاد گردیده، چون فروهر اکثر آنها را به بازی نمیگیرد. فعلاً شاهپور بختیار سکوت کرده و کشاورز صدر علناً به فروهر دشنام میدهد.[39] "
سند ساواک، 4 شهریور 143:
"31/5/43 دکتر شاهپور بختیار در دفتر کار خود ضمن صحبت خصوصی اظهار داشت که دکتر مصدق به باقر کاظمی پیغام داده است تا به عنوان مؤسس جبهه ملی جدید اقدام کند و ایشان در حال مطالعه هستند. نامبرده سپس گفت: جبهه ملی جدید باید مرکب از احزاب و دستههای شناخته شده باشد، و اضافه نمود: ممکن نیست که من دیگر در کادری کار کنم که در آن دکتر محمدعلی خنجی و مسعود حجازی باشند و یا رهبری آقای اللهیار صالح برقرار شود گرچه آقای اللهیار صالح بازنشسته شدهاند و استعفاء دادهاند و ما هم استعفای ایشان را از کادر حزب ایران قبول نمودیم دیگر چقدر میتون به یک نفر احترام گذاشت؟ این آقایان مدعی هستند که در مدت عمر خود دزدی نکردهاند و آدمهای سالمی بودهاند. این دیوار هم دزدی نکرده ولی باید دید چه کاری از دستش برمیآید؟ اصلاً مسخره است من در کمیته مرکزی دارای اکثریت باشم ولی آقایان از ترس دستگاه به من رأی ندادند، تقصیر هم ندارند، عبدالهادی موسوی (ملقب به ناصرالدین موسوی) کسی است که وقتی پایش به سازمان امنیت میرسد از ترس شلوارش را خراب میکند. علی اصغر گیتیبین کسی را میخواهد که به او سواری بدهد و این شخص هم جز دکتر کریم سنجابی کس دیگری نیست. وی سپس گفت: حرفهایی که من در یک سال پیش زدم دکتر مصدق اخیراً نوشت. اقدامات و کارهای من در کمیته مرکزی حزب ایران معلوم است و من از کسانی نیستم که با تهدید و تطمیع قانع شوم. اکنون یازده سال و دو روز است من که معاون یک وزاتخانه بودم بیکار هستم... "
سند ساواک، 6 خرداد 1344:
"در حال حاضر موقعیت دکتر شاهپور بختیار در حزب ایران تقریباً از سایر اعضاء بهتر است و از میان کلیه اعضاء کمیته مرکزی افراد غیرمعنوی حزب او را بیشتر قبول دارند، فقط با مخالفتی که چندی قبل با اللهیار صالح نمود و او را مرد توانا و لایقی برای رهبری جبهه ملی نشناخت وضعش در میان عدهای از اعضاء معنوی حزب خوب نیست، ولی با وجود این چون عدهای مانند مهندس علیقلی بیانی و مهندس فریدون امیرابراهیمی او را تقویت میکنند امکان دارد با کنارهگیری باقر کاظمی از کمیته مرکزی حزب ایران او بتواند جای بیشتری در حزب برای خود باز کند و اگر مشکلات مالی سدی در راهش ایجاد نکند شاید در آینده اختیار حزب به دست وی بیفتد.[40] "
با تحکیم پایههای قدرت دربار پهلوی و صعود «کانون مترقی» به عنون «نخبگان» مورد قبول آمریکا و افول کامل فعالتی جبهه ملی دوم، برخی از سران جبهه ملی (امیرعلایی، حقشناس، زیرکزاده، دکتر ملکی) سرخورده از ناتوانی این سازمان رنجور و بیمار در سال 1343 راهی اروپا شدند. در تیرماه 1343، تحت تأثیر دانشجویان هوادار جبهه ملی و گروههای پیرامون آن. از جمله «جامعه سوسیالیستها» به رهبری خلیل ملکی، سازمان جدیدی به نام «جبهه ملی سوم» اعلام موجودیت نمود.
"ساعت 900 روز 20/4/44 دکتر معینالدین مرجائی عضو حزب مردم ایران ضمن صحبت خصوصی اظهار نموده است که بالاخره شورای مرکزی جبهه ملی سوم اعلامیهای صادر و موجودیت جبهه سوم را اعلام نمود و در آن در مورد اوضاع و احوال روز بحث نمودهاند ولی حمله به شخص شاه نشده زیرا موقع مناسب نبوده و بدیهی است بین جبهه ملی و اعلیحضرت دیگر به هیچوجه امکان آشتی وجود ندارد.
ناطق در پاسخ این سؤال که چرا نام این جبهه را جبهه سوم نهادهاند گفت: اصولاً تشکیل این جبهه به علت حمایت و رهبری شدید دکتر مصدق بوده و او گفته است که جبهه ملی را تا 28 مرداد جبهه ملی اول و از 28 مرداد تا تیرماه 43 را جبهه ملی دوم و بالاخره جبهه فعلی را باید جبهه ملی سوم نام گذارید. مرجائی گفت: بدیهی است حضرات کنار رفته نظیر دکتر صدیقی و صالح و غیره فعلاً سکوت کردهاند زیرا میبینند حمایت دکتر مصدق پشتسر آنها نیست ولی ممکن است روزی جنبه مخاصمت با عناصر جدید اتخاذ کنند، آنچه مسلم است از این پس جبهه بانیروی تازهتری شروع به کار خواهد کرد [و] اوضاع جهانی هم مناسب این کار شده است. حضرات قدیمی حتی ممکن است دست به [تشکیل] جبهه دیگری برنند و اگر این کار را بکنند کار جبهه جدید بهتر خواهد بود زیرا خود به خود عناصر مذکور شناخته خواهند شد...[41] "
معهذا، این سازمان نیز به زودی فرو پاشید و به گفته شاهپور بختیار در «آرشیو تاریخ» جای گرفت.[42]
[1]. سند پیوست (شماره 5).
[2]. گروه فوق بخشی از سازمان جوانان حزب ایران بود که در نشریه جوانان سوسیالیست به مواضع ضدآمریکایی گروید و چون این اقدام با مخالفت رهبری مواجه شد در سال 1331 انشعاب بزرگی را در حزب ایران پدید ساخت. انشعابیون به تأسیس «جمعیت آزادی مردم ایران» (جاما) دست زدند. هیئت اجراییه جمعیت فوق عبارت بود از: محمد نخشب، حسین راضی، مهندس علیاکبر نوشین، معینالدین مرجایی، مهندس محمد پاکنژاد، علی شریعتمداری، دکتر حائری روحانی، دکتر حبیبالله پیمان (از دبیران و فعالین اولیه حزب ایران در شیراز).
[3]. رسول مهربان. همان مأخذ، ج 1، ص 149.
[4]. همان مأخذ، ص 150 (مدافعات مهندس بازرگان، ص 196).
[5]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، صص 346 ـ 347.
[6]. آینده، سال چهاردهم، شماره 9 ـ 12. آذر ـ اسفند 1367، ص 578.
[7]. بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران [تاریخ سیساله]. تهران: مازیار، چاپ اول، اسفند 1357، صص 127 ـ 130.
[8]. در صفحات بعد خواهیم دید که این تصور کاتوزیان خلاطت و جبه ملی حتی با شاه نیز ارتباط منظم داشت.
[9]. کاتوزیان ظاهراً شناختی از کلانی ندارد. او از اعضای اولیه جبهه ملی است که به همراه اللهیار صالح به آن پیوست و در دولت مصدق وزیر کشور و وزیر کار شد. وی بعدها ـ در دوران صدارت هویدا ـ نیز به مقامات عالی رسیدن.
[10]. محمدعلی کاتوزیان. (اقتصاد سیاسی ایران. ج 2،تهران: پاپیروس. چاپ اول، 1368، ص 113 (تأکید در متن ازماست).
[11]. همان مأخذ، ص 117.
[12]. همان مأخذ، صص 113 ـ 114.
[13]. همان مأخذ، ص 108. نقش مشکوک شاپور بختیار در جبهه ملی دوم برای فعالین سیاسی آن دوران کموبیش شناخته است. شهید حاج مهدی عراقی حادثه دانشگاه را حاصل تبانی ساواک و جبهه ملی و عامل آن را شاپور بختیار میداند (ناگفتهها ـ خاطرات شهید حاج مهدی عراقی. تهران: رسا، چاپ اول، 1370 ص 192).
[14]. شمسالدین امیر علایی، در راه انقلاب و دشواریهای مأموریت من در فرانسه، تهران: دهخدا، چاپ اول، 1362، ص 67.
[15]. همان مأخذ، ص 68.
[16]. غلامحسین مصدق. همان مأخذ، ص 166 (مکاتبات مصدق، صص 37 ـ 42).
[17]. سند پیوست (شماره 6). باید توجه کرد که در این زمان امینی نخستوزیر بود و قانوناً در رأس ساواک قرار داشت، هر چند عملاً این سازمان تابع شاه بود. روشن است که روابط ویژه در ورای ساواک انجام میگرفت و دلیلی نداشت که کارمندان ساواک در جریان این مسایل قرار گیرند. این رویه در سالهای بعد و حتی در اوج قدرت محمدرضا پهلوی نیز معمول بود و لذا بسیاری از ارتباطات مرموز را تنها با تعمق در نظریات و موضعگیریهای ساواک و مقایسه اسناد متعدد میتوان دریافت.
[18]. اسامی اعضاء شورای عالی جبهه ملی دوم به شرح زیر است: 1. آذر ـ دکتر مهدی، 2. ادیب برومند ـ عبدالعلی، 3. اردلان ـ دکتر عبدالحسین، 4. اردلان ـ علی، 5. ارفع زاده رودسری ـ مهرداد، 6. امیر علایی ـ دکتر شمسالدین، 7. امینی اراکی ـ نصرتالله، 8. بختیار ـ دکتر شاپور، 9. برومند ـ دکتر عبدالرحمن، 10. پارسا ـ علیاصغر، 11. جلالی موسوی ـ دکتر یوسف، 12. حسیبی ـ مهندس کاظم، 13. حقشناس ـ مهندس جهانگیر، 14. خلیلی ـ مهندس عبدالحسین، 15. خنجی ـ دکتر محمدعلی، 16. زیرکزاده ـ مهندس احمد، 17. سنجابی ـ دکتر کریم، 18. شاه حسینی ـ حسین، 19. صالح ـ اللهیار، 20. صبوری ـ دکتر، 21. صدیقی ـ دکتر غلامحسین، 22. فاطمی ـ دکتر سعید، 23. فروهر ـ داریوش، 24. قاسمیه ـ حاج حسن، 25. کاظمی ـ باقر، 26. کریم آبادی ـ ابراهیم، 27. کشاورز صدر ـ محمدعلی، 28. کلالی ـ دکتر امیر تیمور، 29. گیتی بین ـ اصغر، 30. مانیان ـ حاج محمود، 31. متین دفتری ـ هدایتالله، 32. موسوی حجازی ـ دکتر مسعود، 33. مهدوی ـ دکتر فریدون، 34. میرمحمد صادقی ـ حسن، 35. نوشین ـ مهندس علیاکبر. علاوه بر افراد فوق باید از 15 نفر فعالین درجه اول ـ و عموماً جوان ـ جبهه ملی نام برد که مقارن با رفراندوم بهمن 1341 بازداشت شد: 1. آل آقا ـ سعید، 2. ابراهیمی قاجار ـ نادر، 3. ارفع زاده رودسری ـ بامداد، 4. اسکندری ـ پروانه، 5. امیرابرهیمی ـ مهندس فریدون، 6. ایزدی ـ مهندس حسن، 7. برومند ـ بهروز، 8. بنیصدر ـ ابوالحسن، 9. تجلی ـ ایرج، 10. ضیاء ظریفی ـ حسن، 11. عظیما ـ دکتر جهانگی، 12. فاضل پور ـ اسماعیل، 13. کنی ـ عبدالکریم، 14. واحدیپور ـ ایرج، 15. همایونپور ـ هرمز. از این میان، ابوالحسن بنیصدر فعالیت خود را در اروپا ادامه داد و از مبدعین نوعی التقاط ناسیونالیسم و اسلام شد؛ ایرج واحدیپور از فعالین محافل مشکوک تودهای بود که بعدها از همکاران عباسعلی شهریاری در «تشکیلات تهران» حزب توده شد؛ و حسن ضیا ظریفی ـ عضو سازمان جوانان حزب توده پیش از 28 مرداد 32 ـ سرخورده از حزب توده و جبهه ملی از پایهگذاران جریان «فدائیان خلق» شد که ایدئولوژی آن تلفیقی از مارکسیسم، نیهیلیسم و ناسیونالیسم ایرانی بود.
[19]. مسئولیت سایر اعضای هیئت اجرایی جبهه ملی دوم چنین بود: تشکیلات (دکتر کریم سنجابی)، تعلیمات (دکتر شمسالدین امیر علایی)، مالی (دکتر عبدالحسین اردلان و سپس مهندس عبدالحسین خلیلی)، انتشارات (محمد علی کشاورز صدر و سپس اصغرپارسا)، تبلیغات (دکتر غلامحسین صدیقی)، فرهنگیان (دکتر مهدی آذر). دکتر شاپور بختیار به همراه دکتر صبوری، عضو شورای مرکزی جبهه ملی، به تشکیل «سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران» دست زد و مهرداد ارفعزاده، دانشجوی سال آخر دانشکده حقوق و تنها دانشجوی شورای مرکزی جبهه ملی، مسئولیت کمیته اجرایی دانشگاه تهران را به دست داشت.
[20]. از جمله میتوان به مقالات زیر اشاره کرد: داوود نوروزی، «سخنی چند با دوستان جبهه ملی» (دنیا، سال دوم، شماره اول، بهار 1340)؛ غلامحسین فروتن. «حزب توده ایران و جبهه واحد ملی» (دنیا، سال دوم، شماره 4، زمستان 1340).
[21]. سند مورخ 29/10/1339 ساواک حاکی است که اللهیار صالح به مناسبت تولد ولیعهد تلگرام تبریکی برای شاه ارسال داشت و به این سبب مورد ملامت و سرزنش دکتر غلامحسین صدیقی قرار گرفت.
[22]. شمسالدین امیر علایی. مجاهدان و شهیدان راه آزادی، صص 298 ـ 301 (تأکید از ماست).
[23]. رسول مهربان، همان مأخذ، صص 163 ـ 164.
[24]. امیر علایی. همان مأخذ، ص 301. در ارزیابی دولت امینی، میان جبهه ملی و «نهضت آزادی» همخوانی وجود نداشت نه گفته سنجابی: «با اینکه نهضت آزادی در ابتدای تشکیلات جبهه ملی دوم اسماً با ما بود و با ما همکاری داشت، ولی در دوران امینی، مهندس بازرگان و رفقایش با امینی همراهی و همکاری میکردند. شاید پیش خدشان چنین توجیه میکردند که تقویت از امینی مخالف با شاه است.» (سنجابی. همان مأخذ، ص 212). سنجابی در این کتاب از توطئههای جبهه ملی دوم علیه دولت امینی به شدت دفاع میکند و انتساب در دانشگاه تهران به شاه را «دروغ محض» میخواند.
[25]. سید حمید زیارتی (روحانی). بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی. دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1361، ص 327.
[26]. سند ساواک، 4/12/1345.
[27]. شاپور بختیار، همان مأخذ، ص 140.
[28]. سند پیوست (شماره7).
[29]. سند پیوست (شماره 8).
[30]. سند پیوست (شماره 9).
[31]. سند پیوست (شماره 10).
[32]. منظور شبکههایی است که توسط رژیم پهلوی و با مشارکت اعضاء سابق حزب توده برپا شده و با رهبری حزب توده در آلمان شرقی نیز رابطه برقرار کرده بود.
[33]. سند پیوست (شماره 11).
[34]. سند پیوست (شماره 12).
[35]. سند پیوست (شماره 13).
[36]. سند پیوست (شماره 14).
[37]. سند پیوست (شماره 15).
[38]. سند پیوست (شماره 16).
[39]. سند پیوست (شماره 17).
[40]. سند پیوست (شماره 18).
[41]. سند پیوست (شماره 19).
[42]. «19/9/44 عدهای از افراد حزب ایران به منزل دکتر شاهپور بختیار عضو حزب مزبور رفتند. ابتدا قاسم لباسچی پرسید [:] بالاخره جبهه ملی سوم چه شد؟ دکتر بختیار گفت [:] در آرشیو تاریخ گذاشته شد.» (سند ساواک، 24/9/1344).
مطالعات سیاسی، کتاب اوّل، پائیز 1370