21 فروردین 1398
اسدالله علم از عرش به فرش
(یادداشت دکتر هرمز همایون پور درباره جلد ششم خاطرات اسدالله علم)
تعداد خاطرات روز نوشت رجال سیاسی واجتماعی در ایران، برخلاف کشورهای پیشرفته که نویسندگان در آنها امنیت خاطر و حمایت قضایی و حیثیتی و حقوقی و سیاسی دارند، چندان زیاد نیست. شاخص تر از همه آنها در ایران می توان از « شرح زندگانی من» نوشته عبدالله مستوفی، «تاریخ بیداری ایران» به قلم ناظم الاسلام. کرمانی، و «حیات یحیی» به خامه یحیی دولت آبادی نام برد.
در حوزه خاطرات مربوط به دربار و درباریان، از گذشته های دور، کتاب درخشان« تاریخ بیهقی» را داریم. اما آنچه دردوران معاصر به خاطر می آید، خاطرات روز نوشت سلیمان بهبودی از دربار سردار سپه و رضا شاه بعدی است.
سلیمان بهبودی، در واقع، پیشخدمت مخصوص و وفادار و دیرین رضا شاه بود. آنچه او نوشته، هرچند از نظر آشنایی با رضا خان و سردار سپه و شاه بعدی بسیار روشنگر است و از اسنادی به شمار می رود که ارتباطات رضا شاه و بازی های سیاسی او و ملاقاتهایش را با رجال صالح و ناصالح داخلی و نمایندگان سفارتخانه های خارجی روشن می کند و نشان می دهد که چگونه موانع را از سر راه خود برداشت و به تاج سلطنت دست یافت، از لحاظ محتوا و کیفیت در سطح خاطرات امیر اسدالله علم نیست.
عَلَم، بالاخره ، علاوه برآنکه از جوانی با محمدرضا شاه دوستی ونزدیکی داشت- به قول خودش،«غلام خانه زاد» بودنش حکایت دیروز و امروز نبود- در مملکت به وزارت و صدارت رسید و سال هایی دراز وزیر دربار - ظاهراً - معتمد شاه بود؛ ظاهراً از این رو که شاه، به قرار آنچه خود علم می نویسد، شخصیتی پیچیده، تا حدی مرموز، و آمیخته با سوء ظن و بدبینی داشت و، در نتیجه، به هیچ کس اعتماد کامل نمی کرد و هیچ کسی هم به واقع با او کاملاً نزدیک نبود. شاید از همین موضوع بتوان استنباط کرد که چرا همیشه در واقع بحرانی تنها می ماند، و حتی اگر افرادی هم می خواستند صادقانه به او خدمت کرده و راه را از چاه برایش مشخص کنند، همین سوء ظن اجازه نمی داد که به حرف های آنها اعتماد کند.
باری، منظورم این است که عَلَم، به خاطر مقامات وتجارب سیاسی واجتماعی واداری اش، بالاخره ورود بیشتری به امور داشت وخصوصاً در سیاست و روابط خارجی ایران، که شاه یکسره قبضه کرده و در دربار متمرکز ساخته بود، حضور و دخالت بیشتری از امثال سلیمان بهبودی داشت، و به همین سبب نیز خاطرات او از این جهات پروپیمان تر از خاطرات بهبودی است.
زوایای مختلف
خاطرات امیراسدالله عَلَم را از زوایای مختلفی می توان بررسی کرد؛ ازجمله: روابط درونی دربار، بیماری شاه، مناسبات شاه و ملکه، چگونگی رفتار شاه با نخست وزیران و وزیران و سایر مسئولان مملکتی، رابطه با روحانیت شیعه، مناسبات خصوصی شاه با بعضی رجال خارجی وداخلی نظیر هنری کیسینجر و اردشیر زاهدی، وضعیت اتمی ایران، اولویت های راهبردی شاه در اداره امور کشور و برنامه های آینده آن از جهات اقتصادی و نظامی وعمرانی، و حتی چگونگی صرف« اوقات فراغت» اعلیحضرت که آقای علم به آنها « گردش» نام داده است و گاه از هفته ای چند بار تجاوز می کرده و باعث نگرانی وزیر دربار نسبت به سلامت حضرت «ولینعمت» ایشان می شده است! همچنین ، دیپلماسی و سیاست خارجی در زمان شاه، و نیز آن وجوهی از سیاست داخلی که قاعدتاً می باید پشتیبان سیاست خارجی می بود و به آن کمک می کرد.
درهریک از زمینه های فوق و نیز زمینه های احتمالی دیگر می توان برپایه مطالب مندرج دراین خاطرات به استنباط ها و نتایجی کما پیش روشنگر رسید. خاطرات عَلَم شاید تنها یا از معدود اسناد کم و بیش روشن و شفاف درباره دهة آخر سلطنت پهلوی دوّم است که به انتشار درآمده و در اختیار عموم قرار گرفته است. البته، به احتمال قوی، گزارش های روشنگر دیگری نیز در باب آن دوران وجود دارد، که متأسفانه خلایق را به آنها دسترسی نبوده ونیست! شاید در آینده، شاید !
در اینجا، بحث خود را به دو سه موضوع محدود می کنیم. اوّل می پردازیم به غرور و تفرعن و خودبینی مفرطی که بخصوص درسال های آخر گریبان شاه را گرفته بود. سپس به تلقی کینه جویانه او نسبت به روحانیت و رجال ملی یا غیر درباری اشاره می کنیم که شاید در دور افتادن شاه از واقعیات امور از عوامل کلیدی بود، و بعد، طبعاً، نوبت دیپلماسی و سیاست خارجی شاه خواهد رسید. در این حوزه، بعضی شبهه ها برطرف می شود و بعضی دیگر تشدید می گردد.
برای بسیاری از ناظران شگفت آور بود، و شاید هنوز هم باشد، که چگونه شد که حکومت شاه در اوج نسبی قدرت و ثروت و برخورداری از حمایت دولت های بزرگ، چه درغرب و چه در شرق، با آن سرعت ازهم فروپاشید. برای این موضوع به دلایل مختلفی می توان قائل شد. در مقاله حاضر ، دربارة دو سه موضوع فوق بحث می کنیم که شاید آنها را بتوان از علل و دلایل اصلی سقوط رژیم شاه به حساب آورد.
همان طور که گفته شد، خاطرات امیر اسدالله عَلَم از جمله منابع دست اولی است که راهنما و راهگشای بسیاری از پژوهشگران و مورخان در آینده خواهد بود.
روزنوشت بودن آن، اگر چه در بسیاری موارد حالتی خام و ابتدایی به آن می دهد، خود از نکات قوت آن است. چون نیک می دانیم که به « خاطراتی » که سال ها بعد از وقوع حوادث نوشته شود یا به طور شفاهی بیان گردد، به طور کامل نمی توان اعتماد کرد.
زیرا روشن است که صاحبان خاطره، به اغلب احتمال، به منظور بزرگ تر جلوه دادن نقش خود یا کتمان برخی غفلت ها و کوتاهی های خویش، از بیان بعضی حقایق خودداری کرده وگاه حتی آن وقایع را به صورتی دیگر جلوه گر می سازند.
در حالی که خاطراتی که روزانه و بلافاصله پس از رویدادهای روز نوشته شده باشد، هم احتمالاً دقیق تر است و هم چون کسی را از آینده اطلاعی نیست، امکان " باسازی " آنها کمتر است.
چاپلوسی و ستایش های به گزافی که عَلَم در هر صفحه و گاه در هر سطرِ خاطرات خود از «پیشوا و مقتدای» خود می کند و آن قدر قربان صدقه می رود و فرمودند فرمودند و عرض کردم عرض کردم می نویسد که شورش را در می آورد و گاه دل آزار می شود، شاید، به تعبیری، نشانه ای از صحت این خاطرات باشد.
زیرا می توان فرض کرد که عَلَم از آن ترس داشته که مبادا ساواک به بانک سوئیس هم رخنه کند و این خاطرات را از آن پناهنگاه بیرون آورد و « به عرض » برساند! بنابراین، به صورتی تحریر کرده که دُم لای تله ندهد؛ خدا عالم است.
میزان این گزافه گویی یا تملق ها گاه از حدود متعارف بسیار تجاوز می کند. یک بار، راکفلر می گوید:« باید شاهنشاه ایران را یکی دو سال به آمریکا ببریم که مملکت داری به ما بیاموزد» ! (ص23).
از این نمونه ها بسیار است که باید در کتاب خواند. اما از مجموع آنها شاید بتوان استنباط کرد که چرا شاه به آن اندازه از واقعیات امور به دور افتاده بود.
غرور جاهلانه
از مطالعة این جلد ششم از خاطرات عَلَم، نیز، نظیر مجلدات پیشین آن، آنچه به طور قطع دستگیر خواننده می شود، در برخی وجوه خاص، ناآگاهی یا جهل « اعلیحضرت » نسبت به بسیاری از شرایط و امور داخلی و اجتماعی مملکت است.
شینده بودیم، و از این خاطرات نیز استنباط می شود، که شاه همه روزه از چندین مرجع نظامی و انتظامی و امنیتی و اداری و سیاسی گزارش دریافت می کرده است. بنابراین، قاعدتاًً باید از کلیه امور به اندازه کافی اطلاع می داشته است. ولی، بنا به یکی دو مثال که خواهم آورد، ظاهراً چنین نبوده است. یا گزارش ها دقیق نبوده، یا ایشان به آنچه خوششان نمی آمده بهایی نمی داده اند.
برای این موضوع می توان به دلایل گوناگونی اشاره کرد. قبل از همه، ترس گزارش دهندگان از این که اعلیحضرت از گزارش آنها خوشش نیاید یا عصبانی شود. می گویند زمانی یکی از رجال ( ظاهراً، مرحوم عبدالله انتظام ) به ایشان عرض می کند که تفاوت شما با پدرتان در این است که هیچ کس جرأت نداشت به ایشان دروغ بگوید، درحالی که اکنون هیچ کس جرأت ندارد که به شما راست بگوید! با چنین وضعیتی، بدیهی است که رئیس مملکت از واقعیتات امور فاصله می گیرد و اندک اندک او از دیگران و دیگران نسبت به او بیگانه می شوند. و واقعیتات امور اجتماعی و سیاسی نیز طبعاً در تصمیم گیری ها ملحوظ نمی گردد.
نگاه کنید، در 7/2/1355، یعنی ده دوازده ماه پیش از آنکه روحانیت مبارز رسماً عزم براندازی کند، شاه در پاسخ به عَلَم که از« زیادی دختر چادر به سر» (ص 64) در دانشگاه شیراز ابراز تعجب و نگرانی می کند، و « عرض می کند» که « بیچاره فرهنگ مِهر [ رئیس وقت دانشگاه پهلوی ] خودش زرتشتی است..... ولی از ترس چماق تکفیر آخوندها بیشتر از مسلمانان احتیاط می کند». می فرمایند:« دیگر آخوندی نیست.» عجب ؟ ! در جای دیگر هم گفته اند« شیعه مسئله سیاسی است (ص 121)، البته به معنای تقلیل موضوع و این که دست خارجی ها در کار است، یا ابعاد اعتقادی و فرهنگی و اجتماعی ندارد. یا این بیان که « انفلاسیون پارسال ما صفر است»( 144).
عَلَم می نویسد که از قیافه نا مطمئن من احساس فرمودند که مورد قبول من نیست»، و هم ویراستار کتاب شما در پا برگ همان صفحه، میزان تورم را حدود 25 درصد تخمین می زند. در جای دیگر می گویند:« اصولاً در دنیا بساط آخوند رو به اضمحلال است».(ص 43).
ممکن است برای این بی خبری یا جهل علل مختلفی تراشید، ولی حاصل کار یکی است و تفاوتی ندارد.
رهبری که نخواهد یا دوست نداشته باشد که از واقعیات امور مملکت آگاه شود و مأموران یا دستگاههای امین و صادق را برنگمارد تا واقعیت ها را به او گزارش دهند نه آنچه را دوست دارد بشنود یا بخواند، طبیعی است که دیر یا زود به گمراهه خواهد رفت و از خیلی چیزها، امور تعیین کننده، غافل خواهد ماند.
احتمالاً درست است، نقش اطرافیان یا بادمجان دور قاپ چین ها در این زمینه بسیار مهم است. هر کسی را به عرش برسانند و از هر کلام و هر اقدام او چنان ستایش کنند که « کلام الملکوک ، ملوک الکلام »، بدیهی است که دیر یا زود گرفتار غرور یا نخوتی نابود گر خواهد شد. سرتاسر خاطرات عَلَم آکنده است از این گونه ستایش های اغراق آمیز. چنان قربان صدقه می رود و چنان در هـر کلام معمولی نشانه های نبوغ و تجربه سیاسی شگرف کشف می کند که انسان به حیرت می افتد. (نمونه لازم نیست. تقریباً هر صفحه کتاب پر است از این گونه تملق گویی ها.)
با این حال، فردی که خصلت و ظرفیت رهبری آگاهانه داشته باشد، کمتر در دام این گونه گزافه گویی ها می افتد، و دِل از واقعیات امور نمی کند. در واقع، تفاوت یک رهبر واقعی و دارای ویژگیهای لازم با افراد معمولی احتمالاً در همین نکته نهفته است. چنین رهبری، دور اندیشی مبتنی بر واقعیات را هرگز از دست نمی دهد. غرور و خودبینی و تعصب، که بی خبری و جهل و غفلت به « ارمغان » می آورد، زیبنده رهبران واقعی نیست.
نمونه ای دیگر از نخوت و غرور غافلانه شاه در همان ایام، زمانی که تبلیغات منفی نشریات معتبر خارجی ( از قبیل تایم و تایمز لندن و اکونومیست ) علیه رژیم شاه شدت گرفته بود، ایشان خبرنگار اکونومیست را که قصد « شرفیابی » داشته نمی پذیرد و به عَلَم هم اجازه نمی دهد که او را ببیند. چون « نسبت به ایران بد گفته است ». وقتی عَلَم می گوید:« بعید نمی دانم باز هم خرابکاری کند و باز خبرهایی بنویسد،» می فرمایند« چه بهتر!» (ص 82)
عَلَم در این خاطرات تظاهر می کند که گهگاه مایل بوده واقعیات را به اطلاع شاه برساند. از جمله، درباره همان تبلیغات منفی می نویسد:« خواستم قدری در مورد موج تبلیغاتی علیه ایران به طور کلی صحبت کنم و همچنین رفتار بعضی مأمورین دولت و بعضی سختگیری های ساواک که به کلی بی ربط و بی مورد است،« دیدم شاهنشاه بسیار گرفتار هستند..... به وقت دیگر گذاشتم » (ص ص 81-82، تأکیدها در سراسر مقاله از ماست). البته این « وقت دیگر » معمولاً هرگز فرا نمی رسد!
طرفه آن است که وقتی بالاخره تصمیم می گیرند برای مقابله با آن تبلیغات منفی و بهبود« ایماژ رژیم » اقدامی کنند، زیرا به قول عَلَم « اخیراً.... بخصوص در مورد عدم آزادی در ایران و دادگاههای نظامی و عدم آزادی زندانیان سیاسی در تعیین وکیل خودشان، مرتباً وسیله وسایل تبلیغاتی دسته جمعی آنها تحریک و گفت¬و¬ گو می شود.... » (ص 130)، و با همکاری و توصیه اسرائیل قرار می شود که یک تیم کارشناسی آمریکایی را به ریاست یانکلویچ نام مأمور حقیقت یابی(Fact Finding) و دفع بلوا کنند، و دفتری هم در وزارت دربار به ریاست دکتر منوچهر گودرزی تشکیل می دهند، در همان مرحله اول، وقتی اعلیحضرت از پرسشنامه ای که آن تیم تهیه کرده خوششان نمی آید، کار تعطیل می شود! ( ص ص 234-339).
نظر اعلیحضرت، به طور کلی، این بوده که مخالفت های داخلی زیر سر خارجی هاست:« اگر در کشوری بود که کاری انجام نمی شد، قابل قبول بود، ولی در این جا چرا ؟ »(ص 83). یا:« فرمودند، مسئله تروریست ها البته یک مسئله خارجی است والاّ....» (130). یا: « تروریست های ما تمام مارکسیست هستند» (ص 177). یا از این که سالیوان، سفیر آمریکا ، گزارش داده که « درایران[ دسته مخالف ] Opposition مذهبی هست » ناراحت شده و می گویند:« آخر این مرد که نمی فهمد که اینها مارکسیست اسلامی و در دست روسها هستند؟» (441). به قول فرنگی ها، ایده فیکس، یعنی که نسبت به خیلی مسائل و موارد از قبل تصمیم گرفته بودند!
سایت تاریخ ایرانی