07 مرداد 1400
بررسی رویکرد هویتی حکومت رضاشاه
مقدمه
گفتمان ملت سازی در قرن نوزدهم، گفتمان مسلط عرصۀ سیاسی بود. یکی از مهمترین مسائل آن دوران این بود که کدام جمعیت خصوصیات ملت را دارد و میتواند در قالب ملیتی خاص هویت یابد. ویژگیهای مختلفی برای تشکیل ملت عرضه میشد. هدف این گفتمان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، ادغام اقوام و زبانهای گوناگون در یکدیگر به منظور ایجاد سازه های سیاسی قویتر بود.
در ایران زمان رضاشاه (۱۳۰۴-۱۳۲۰) اقداماتی در دستورکار حکومت قرار گرفت که شاید بتوان تعبیر گفتمان ملتسازی بر اساس مؤلفههای مشخص، را درباره آن بهکار برد. به لحاظ فرهنگی دولت رضاشاه با پیروی از الگوهای اروپایی برای ملت سازی، به دنبال ایجاد ملتی واحد، تحت لوای یک دولت مرکزی بود. مسلماً جامعۀ ایران با تعریفی که حکومت وی از اصطلاح ملت داشت،همخوان نبود. بنابراین حکومت رضاشاه دست بهکار یکپارچهسازی فرهنگی در جامعه شد و تلاش کرد با سیاستهای سطحی و مبتذلی چون کشف حجاب و اتحاد لباس از یک سو تنوع فرهنگی و قومی را در ایران از بین ببرد؛ و از سوی دیگر با ایجاد یک ایدئولوژی حکومتی مبتنی بر ملیگرایی و تعظیم ایرانِ پیش از اسلام به زعم خود، ملتی با زبان و فرهنگ و آداب و رسوم ومعتقدات و آرمانهای یکسان به وجود آورد.
در واقع اساس رویکرد هویتی دولت رضاشاه بر وحدت زبان، وحدت فرهنگی از طریق ارائۀ آموزشهای رسمی، از بین بردن مراکز متعدد قدرت و پایان دادن به حاکمیتهای چندگانه، توسعه ارتباطات، توجه به ایدئولوژی ناسیونالیسم (که وحدت ملی را در چارچوب خاصی تبلیغ میکرد که حکومت برای آن تعریف کرده بود)، یکسان کردن شیوههای پوشش و زندگی و نمادسازی ملی،مبتنی بود. اما با گذشت زمان مشخص شد که نگرش او به مسئلۀ وحدت ملی برگرفته از یک الگوی بومی و به دور از انگیزههای شخصی نبوده است. در واقع دولت– ملت شکل گرفته و نهادهای پشتیبان حکومت رضاشاه، همه برای تثبیت و تحکیم و تداوم قدرت وی به کار میرفتند و این نهادها، فقط ابزار اقتدار نظام سیاسی نوپایی بودند که رضاشاه در رأس آن قرار داشت. بر ایناساس، حکومت رضاشاه موفقیتی در ایجاد تغییر و تحولات عمیق و ریشهای بهدست نیاورده بود که از آن به «اصلاحات» تعبیر میشد. رسیدن به «وحدت ملی» مورد نظر دولت، در عمل، نتیجهای جز افزایش شکافها و اختلافات میان ملت ایران نداشت. به عبارت دیگر حکومت با نادیده انگاشتن خردهفرهنگهای موجود در جامعه و سعی در حذف آنها و مهمتر از همه ستیز با عاملمذهب که رکن اساسی «وحدت ملی» در ایران شمرده میشد، از یک طرف تعارضات موجود در جامعه را تشدید کرد و از جانب دیگر مشروعیت خود را با بحران مواجه ساخت. این در حالی بود که ایجاد تغییرات فرهنگی چه به سبک غربی و چه بومیشدۀ آن، به اندیشه و برنامۀ سازمانیافته و هدف دار نیاز داشت. این نقصان در دولت رضاشاه بسیار محسوس بود، به طوری که در پایاندولت او، هرچند جامعه با تعارضهای دوران قاجار مواجه نبود اما در مقابل، تعارضهای جدیدی در جامعه به وجود آمده بود. و چون مؤلفههای فرهنگی مورد نظر دولت با جامعۀ ایرانی ناسازگار بود و در اجرای آنها از شیوه آمرانه پیروی میشد، مشکلات جدیدی را فرا روی جامعۀ ایران قرار داد. پژوهش حاضر در پی پاسخگویی به سئوالات زیر خواهد بود:
۱- نگرش هویتی در ایران تا قبل از دوره پهلوی بر کدام مبانی استوار بود؟
۲- مؤلفههای هویت ملی در دوره رضاشاه چگونه تعریف میشدند؟
۳- سیاستگذاری فرهنگی در راستای مؤلفههای هویتی مورد توجه حکومت رضاشاه چگونه جهتگیری میشد؟
رابطۀ فرهنگ ملی و خرده فرهنگها
بحث در مفهوم واژۀ «فرهنگ» و بررسی ابعاد آن، کاری نیست که در این مختصر بگنجد چرا که اکثر مورخان، محققان، مردم شناسان و جامعه شناسان وابسته به مکتبها و ایدئولوژیهای مختلف، هریک از منظری متفاوت به اظهارنظر دربارۀ مفهوم این واژه، دامنه و وسعت فراگیر آن پرداختهاند. شمار تعاریفی که از فرهنگ شده حدوداً به ۲۵۰ میرسد که اغلب نیز به نقد کشیده شده است.تعاریف گوناگون در عین آن که شباهتهایی با یکدیگر دارند ولی بسته به مکتب و نظرگاه اندیشۀ هر یک از متفکران، دچار تفاوتهایی نیز هستند.۱ بعضی دامنۀ فرهنگ را چنان محدود میکنند که فقط بخشی از زندگی و مظاهر آن را دربر میگیرد. برخی نیز تعاریفی چنان فراگیر ارائه میکنند که تقریباً تمامی جنبههای زندگی فردی و اجتماعی را شامل میشود. در مجموع، این مفهوم چنانمتنوع و وسیع است که دادن تعریفی جامع و مورد قبول همه درباره آن، کاری بس دشوار است. در زبانهای اروپایی، همۀ واژگان مختلفی که ما آنها را معادل واژه فرهنگ در فارسی دانستهایم از واژۀ لاتینی (cultative) ریشه میگیرند. اگر معنای واژه فرهنگ را در زبان فارسی جستجو کنیم خواهیم دید که این واژه در زبان پهلوی و فارسی دری از دیرباز وجود داشته و مراد از آن «ادب» و«علم» و نیز مفاهیمی بوده که برای شایستگیهای اخلاقی و هنروری بهکار میرفته است. با توجه به گستردگی معنای فرهنگ، منظور از فرهنگ در این پژوهش، نه به عنوان یک شیوۀ زندگی متمایزکنندۀ انسان از حیوانات دیگر، بلکه شیوۀ زندگی جمعیتی معین است که گروهها و اجتماعات مختلف را از یکدیگر متمایز میکند. این ویژگی فراتر از مشترکاتی مانند زبان، مناسک و مراسم،سنتهای اسطورهای، پوشاک، مسکن، صنایع، هنرها و علوم است و ممکن است جامعهای که ما آن را دارای فرهنگ مشترک میشماریم حتی در ویژگیهایی که گفته شد با هم تفاوت داشته باشند. پس میتوان با چنین مفهومی، از فرهنگِ یک جماعت، یک ملت، یک قبیله، یک گروه مذهبی و یا حتی یک قاره سخن گفت. از این منظر هر فرد خاص، محصول فرهنگی خاص است که در آنزندگی میکند و یک اجتماع، بخشی از جمعیتِ یک نوع (انسان) است که هرچند با همنوعهای خود در خصوصیات منتقل شده به صورت انتسابی شریک هستند اما به واسطۀ برخی از ویژگیهای اضافی، تمایزهایی نسبت به آن جمعیت گسترده تر دارند.
فرهنگ ملی مردم یک سرزمین، فرهنگی است خاص آن مردم، ملهم از ویژگیهای محیط جغرافیایی، جهان بینی و نگرشها، گذشتۀ تاریخی، خواستها و آرزوها، غمهای مشترک، احساسات و اعتقادات و در یک کلام چیزهایی که از رنگ بومی خاص برخوردار است و به آن ملت، تشخّص و هویتی متفاوت با دیگران میبخشد. این همان عاملی است که به عنوان یک نیروی زنده، ملتی رادر میان ملتهای دیگر جهان مطرح میسازد و موجبات روی پای ایستادن و مورد توجه قرار گرفتن آن را فراهم میکند.۲ از راه بررسی فرهنگ یک ملت است که قادر خواهیم بود به نحوۀ پیدایش، دگرگونیها و تحولات مربوط به نهادها و سازمانهای جامعه، نوع معیشت و نحوه و میزان قدرت آفرینش فنی و صنعتی آن مردم پی ببریم. در عین حال نباید پنداشت که همۀ اعضای یکجامعه باید یک فرهنگ کلی و عمومی داشته باشند. میتوان دید که در هر جامعه، افراد در قلمرو گروههای مختلف (مانند گروههای قومی، مذهبی و...) در شیوۀ زندگی و آداب و رسوم اجتماعی با یکدیگر تفاوت دارند. به عبارت دیگر گروههای اجتماعی مانند طایفه، عشیره، ایل، گروههای مکانی و محلی مانند مردم یک ناحیه و یا دهکده، گروههای شغلی، خویشاوندی، اقلیتهای مذهبیو بالاخره قشرهای مختلف اجتماعی یک جامعه، هر کدام فرهنگ کوچک و ویژهای دارند که در درون چارچوب اجتماعی خاص آنها مطرح است. هویت و شکل اختصاصی فرهنگ در هر یک از این گروهها «خرده فرهنگ» یا «پاره فرهنگ» نام دارد.۳ اما این تکثر فرهنگی موجب نفی فرهنگ ملی یک کشور نمی شود بلکه در درون خود متضمن نوعی وحدت یا کلیتی دربرگیرنده است،درست مانند تفاوت انگشتان یک دست. افراد متفاوت، به جامعۀ کوچک خاصی تعلق دارند - جامعه نژادی، صنفی، دینی، و...- که از خرده فرهنگهای مشترک برخوردار است. جوامع کوچک نیز به جامعۀ بزرگتری مثل میهن، قوم، ملت و... تعلق دارند که چارچوب آن با خطوط فرهنگی کلی و مشترکی ترسیم شده است، چنان که به همۀ کسانی که به آن تعلق داردند بهرغم تفاوتهایگانگی میبخشد.۴
حال این سئوال مطرح میشود که در جامعهای با تنوع خرده فرهنگها چگونه میتوان به طور معقول به هویت مشترکی رسید و بر این اساس، فرهنگ ملی را حفظ کرد؟ سابقۀ چنین پرسشهایی البته به قدمت کنشگری سیاسی بشری است به طوری که تمامی صورتبندیهایی که تحت عنوان دولت-شهر، امپراتوری، دولت ملی یا فدرالیسم به وجود آمده مبتنی بر برداشتهای متفاوت ازرابطۀ خرد با کلان بودهاند.
به لحاظ تاریخی در مراحل پیش از تبدیل ناسیونالیسم به گفتمان مسلط، الگوی غالب برای سازماندهی فضای اجتماعی، الگوی محلی بود و همۀ روابط و اندر کنشها و نهادهای اجتماعی در فضای اجتماعی محلی تولید و بازتولید میشد. بنابراین فرهنگ و هویت نیز با سرزمین محلی پیوندی تنگاتنگ داشت و با وجود سازمانهای فرا محلی مانند ادیان جهانی و امپراطوریهای بزرگ،انسانها عمدتاً با تاریخ و فرهنگ سرزمین محلی خود هویت مییافتند. با مسلط شدن ناسیونالیسم، فضاهای محلی فرهنگ کم و بیش فروپاشید، فرهنگ، «ملی» شد و قلمرو سرزمینی فرهنگ به میزان زیادی گسترش یافت، تحتتأثیر یک رشته تحولات اجتماعی- سیاسی، فرهنگ و هویتی خاص قدرت گرفت و چندین فرهنگ و هویت خاص دیگر را در چارچوب مرزهای ملی تحتسیطرۀ خود درآورد. در این چارچوب، مهمترین رسالت و هدف فرهنگ غالب، برهم زدن و فرو ریختن فضاها و مرزهای فرهنگی محلی و استوارتر و نفوذناپذیرتر ساختن مرز و فضای فرهنگ ملی بود.۵
بر خلاف فرهنگ محلی، در فرهنگ ملی جنبۀ ادغام، همگونسازی و تحمیل برجستهتر بود و سیاست و قدرت، نقش آشکارتر و مهمتری داشتند. در طول چندین دهه، گفتمانهای فرهنگ ملی چنان مسلط شدندکه هویت ملی و ملیت، بخشی از طبیعت انسان قلمداد شد. بدین ترتیب در تاریخ مدرن، فرهنگهای ملی بر تجدد مسلط شدند و منابع خاصگرایانهتر هویت را از صحنه بیرونراندند.۶
این وضعیت در جوامعی که در حال گذار به یک جامعۀ مدرن بودند نمود بیشتری پیدا کرد. چرا که در این جوامع امکان گسیختگی ارزشی، افزایش یافت به طوری که از یک سو ارزشهای سنتی پایداری میکرد و از سوی دیگر ارزشهای جدید در نظام قدیم رخنه کرده بود. در چنین شرایطی برخی حکومتها میکوشیدند از طریق ایجاد یک ایدئولوژی، به هویتبخشی اجتماعی بپردازندو بر فراز اجزای پراکندۀ جامعه، یک هویت اجتماعی و عمومی ایجاد کنند. از همین رو با عرضۀ مفاهیم انتزاعی مانند وحدت نژادی و قومی، وحدت ملی و وحدت دینی، نوعی همبستگی در جوامع ایجاد کردند.۷
امروزه نخستین کار ویژۀ عمومی دولتها، ایجاد همبستگی بدون از میان بردن تنوعات اجتماعی است. باید پذیرفت که هیچ جامعهای بسیط و یکدست نیست و در آن گروه بندیهای اجتماعی، فرهنگها و نگرشهای گوناگون وجود دارد. لذا وظیفۀ دولت است که با بهرهگیری از نهادهای فرهنگی و آموزشی، مسئولیت حفظ انسجام جامعه را در چارچوبی معین بر عهده گیرد.
مقدمهای بر تعریف هویت ملی
بحث «هویت»، نظریههای گوناگون دربارۀ آن، انواع هویت، رابطه آنها با هم و سرانجام اصالت هویت و فرآیندهای ساخته شدن آن، به طور عام و در مورد ایران به طور خاص، امروزه از مباحث مهمی است که در رشتههای گوناگون علوم اجتماعی، نظیر جامعهشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی رواج فراوانی دارد. هر یک از این علوم بنابر شاخصههای خود، تعاریف و نگاه خاص خود را بهاین موضوع دارند ویکی از ابعاد هویت را در وجوه فردی، گروهی، طبقاتی، ملی، فراملی و.... مورد توجه قرار دادهاند. با توجه به اینکه بررسی مفهوم هویت از منظر این علوم خارج از محدودۀ بحث ماست، بنا بر ضرورت و از منظر علم جامعه شناسی این مفهوم را دنبال میکنیم.
واژۀ IDENTITY در زبان انگلیسی که در فارسی امروز معادل «هویت» برای آن تعیین شده است از ریشۀ (Iden) به معنای «همان بودن» و «تداوم» برگرفته شده است. در اصطلاح عمومی آنچه را که موجب شناسایی شخص، ایل، قوم یا ملتی میشود، هویت آن مینامیم، و نیز آنچه در میان تخالفها بتواند خود را عرضه کرده، ثبات نسبی خود را حفظ نماید هویت نامیده میشود. به سخندیگر هویت پدیدهای است که از «من» آغاز و به «ما» منتهی میشود، و از احساس استقلال فردی تا احساس تعلق اجتماعی گسترش مییابد.واژۀ هویت خود دو معنای اصلی دارد، اولین معنای آن بیانگر احساس مفهوم تشابه مطلق است. معنای دوم آن به مفهوم تمایز است.۸ در واقع هویت به طور همزمان میان افراد دو نسبت محتمل برقرار میکند: از یک طرف، مفهوم شباهت و از طرفدیگر تفاوت. اشخاص با درک یک نوع خودآگاهی درباره هویت خویشتن، قابلیت و توانایی قوام بخشیدن به شخصیت فردی و اجتماعی خویش را مییابند و با طرح نوعی الگوی معنا بخش فکری- رفتاری به ترسیم گفتمانهای خاص هویتی میپردازند.۹
هویت همواره اشکال متعدد و متکثری داشته و با مفاهیم فردی، مذهبی، قومی و قبیلهای، نژادی، صنفی، طبقاتی و... همراه بوده است. فرد در یک جامعه میتواند هویتهای متعددی داشته باشد که در عین حال ناقض یکدیگر نیز نباشند. در یک طبقهبندی، هویت به سه سطح تقسیم شده که عبارتند از: سطح خرد (هویت شخصی)، سطح میانی (هویت اجتماعی) و سطح کلان (هویت ملی).انواع گوناگون هویتها در یکی از این سه سطح قرار گرفتهاند.۱۰ تعاریف ارائه شده از هویت را میتوان در دو قالب اصلی هویت فردی و هویت جمعی دستهبندی کرد. تأکید بر وجوه فردی هویت را میتوان بیشتر در پارهای از دیدگاههای روانشناختی ردیابی نمود. هویت اجتماعی به رابطۀ میان خود و دیگران در متن جامعه اشاره دارد که در پرتو تعامل افراد با یکدیگر شکل میگیرد. بهتعبیر بهتر باید گفت هویت مکانیزمی است که بیشتر به صورت شکلی از آگاهی متبلور میشود و نوعی انسجام و همبستگی در جامعه ایجاد میکند. مکانیزمی که شامل ارزشها، طرز تلقیها و نحوۀ شناخت فرد از جهان است. این مکانیزم زمانی عمل میکند که عوامل هویتساز در تقابل با هم نباشند و بدون تعارضی بنیادین بتوانند گفتمان مسلطی را به وجود آورند. افراد یک جامعه بدونبرخورداری از چارچوبهای مشخص هویتی، امکان برقراری ارتباطی معنادار و مستمر را با یکدیگر نخواهند داشت. هویت در این معنا عبارت است از فرآیند معناسازی بر اساس چند ویژگی فرهنگی یا مجموعهای به هم پیوسته از ویژگیهای فرهنگی که بر منابع دیگر اولویت داده میشود.
کلانترین و عالیترین سطح هویتی برای فرد که در سنجش با دیگر هویتهای اجتماعی، استحکام و تداوم بیشتری دارد، «هویت ملی» است. هویت ملی برآیند دیگر هویتهای اجتماعی است، و هویتهایی نظیر هویت دینی، نژادی، قومی و فرهنگی، عناصر تشکیلدهندۀ هویت ملی - نه همسطح با آن- هستند.۱۱ هویت ملی زمانی پدید آمد که از قرن ۱۸میلادی «ملت» مبنای تشکیلواحدهای سیاسی قرار گرفت. از آن پس هویت ملی نتیجۀ عضویت فرد در اجتماع دانسته شد.
مفهوم هویت ملی در درجۀ نخست با ایدۀ یگانه بودن ملت و احساس تعلق به یک جامعۀ تاریخیِ بخصوص و بر اساس مرزبندیهای جغرافیایی و تشکیل جامعۀ سیاسی شکل میگیرد. نفس وجود احساس هویت ملی به شخص اجازه میدهد که در جهانِ پیرامونش مکانی جغرافیایی برای خود داشته و خود را از لحاظ تاریخی به یک هویت جمعی سرزمینی پیوند دهد. البته باید اذعان کردکه در مورد میزان دایرۀ شمول و رجحان هویت ملی اختلافنظر وجود دارد. از این رو از عواملی که برای شکلگیری ملیت ذکر شده مانند نژاد، سرزمین، دولت و تابعیت، زبان، سنن مشترک فرهنگی، ریشههای تاریخی، دین و اقتصاد، هیچکدام یا مجموعۀ مشخصی از آنها را نمیتوان ملاک عام برای تعریف و تمیز ملت و هویت ملی دانست. در مورد هر قوم یا ملت، در هر دورهایمجموعهای از چند عامل اهمیت مییابد و سیر حوادث و وقایع تاریخی آن را دگرگون میکند. بنابراین هویت ملی امری طبیعی و ثابت نیست که پایههای مشخص داشته باشد، بلکه ریشه در تجربهها وتصورات جمعی مردم دارد.۱۲ از آنجا که جوامع انسانی در برخورد و تعامل دائم با شرایط و تغییرات محیط طبیعی و از سوی دیگر در برخورد و ارتباط مستمر با جوامع دیگر هستند، فرایندناشی از تعامل این دو روند در طول زمان تعیین کنندۀ نسبی خصوصیات قومی، اجتماعی و ملی یک جامعه است.
هویت ملی در حد معقول و معتدل میتواند نیرویی برای همیاری و اعتلای فرهنگی باشد، اما اگر به قلمرو تعصبات ملی و قومی و نژادی وارد شود، یا به بهانۀ چالش با تعصبات قومی به نفی و انکار و تمسخر میراث فرهنگی خویش بنشیند، نیرویی ویرانگر خواهد شد.
تحلیلی بر تنوع قومی و فرهنگی در ایران
برای بررسی یک جامعه ابتدا باید به این نکته توجه کرد که ساخت یک جامعه، همیشه تعداد زیادی از تناقضات مختلف را دربر دارد و این ناسازگاریها، با سازمان اجتماعی در ارتباطاند. بعضی از این تناقضات ممکن است هیچ تأثیر پویایی بر روی جامعه، حداقل در طول زمان مشخصی نداشته باشد، در این حالت عناصر ناسازگار به صورت مسالمتآمیز و بدون اصطکاک یا تضاد بایکدیگر همزیستی دارند.۱۳ بنابراین سخن گفتن از تناقضات اجتماعی و فرهنگی، خاص یک جامعه نیست و امری طبیعی است که در همه جوامع دیده میشود. در اینجا نیز جامعۀ ایران با توجه به همین مطلب بررسی میگردد.
ساختار خاص ایران، تأثیرات متنوعی بر جنبههای مختلف اجتماعی این کشور داشته است. به طوری که جامعۀ ایرانی در نوشتههای مختلف تحتعنوان «جامعۀ پرشکاف»، «جامعۀ چندپاره»،۱۴ «جامعۀ ناهمگون»، یا جامعۀ سلسله مراتبی توصیف شده است. آبراهامیان ساختار قومی ایران را به موزاییک عجیبی تشبیه میکند که هر یک از اجزای تشکیلدهندۀ آن اندازه و رنگهای متفاوتیداشتند.۱۵
علت این تنوع اجتماعی را میتوان در عوامل مختلفی جستجو کرد. به عنوان نمونه: ویژگیهای طبیعی و جغرافیایی جامعۀ ایران بر پراکندگی جمعیت، شیوۀ معیشت و سازماندهی اقتصادی و آن نیز به نوبۀ خود بر نظم اجتماعی تأثیرگذار بوده است. علاوه بر آن موقعیت استراتژیک ایران بهعنوان چهارراهی جهانی، موجب شده همواره کانون تلاقی فرهنگها و تمدنهای گوناگون و عرصۀ رفت و آمدها و هجومهای مختلف باشد. لذا تاریخ این کشور به شدت تحت تأثیر این دگرگونیها قرار داشته است. با تمام این احوال نمیتوان آن را یک جامعۀ چندملیتی و چندقومی قلمداد کرد؛ چرا که ماهیت گروهبندی در ایران بیشتر خصلت ایلی و قبیلهای داشته، تا قومی. این ویژگی موجب میشود تعریف قومیت در ایران با تعاریف مصطلح قوم پژوهان غربی تفاوت داشته باشد. علاوه بر آن، در ساختار اجتماعی ایران یک آمیختگی قومی را مشاهده میکنیم. با جابهجاییهایی که در تاریخ توسط حکومتها یا به اختیار خود اقوام صورت گرفته بود، امکان داشت یک قوم در چند نقطۀ ایران پراکنده باشد و همین امر مانع شکل گیری فرهنگهای متمایز و بسته اقوام ایرانی میشد. با توجه به این آمیختگی قومی مشکل بتوان نتیجه گرفت که گروههای دارای عناوین خاص (مثلاً بلوچ، فارس، ترک، و کرد) لزوماً فرهنگها و ریشههای متفاوتی داشتند و شاید همین امر، بررسی مسئلۀ قومیت در ایران را از جاهای دیگر متمایز و در عین حال پیچیدهتر میکرد.۱۶ از جانب دیگر، برخلاف تصور رایج، تنوع فرهنگی ایران برخلاف بعضی جوامع متنوع در طول تاریخ موجب بروز ناهمسازی سیاسی و کشمکش بین قومی نشده است، بلکه این گروهها زیست مسالمتآمیز داشتهاند. حتی علیرغم برخی تحولات قومی در مقاطعی از تاریخ ایران، این رخدادها نه ستیزۀ بین قومی بلکه اقداماتی در راستای بیگانهستیزی، حفظ سرزمین و مقابله با استبداد و بی کفایتی طبقۀ حاکم بوده است.۱۷ به علاوه تکوین برخی تحرکات اعتراضی علیه حکومتها نیز نه بهخاطر تشکیل دولت از قومیتی خاص بلکه علیه استبداد و خودکامگی آن و صیانت از حقوق فرهنگی خود صورت گرفته است. در عین حال وجود اقوام با زبانها و لهجههای متفاوت، موجب نفی زبان فارسی نشده. کما اینکه اغلب گویشها و لهجههای موجود در ایران ریشه در زبان فارسی دارند. از جانب دیگر، اسلام، آداب و سنن ایرانی-که بیشتر در قالب مذهب معنا پیدا میکردند- و ادبیات فارسی، از عوامل وحدت بخش- غالباً ناخودآگاه- جامعۀ ایران محسوب شده است.
بر این اساس هر چند به دلیل تنوع گروهبندیهای موجود در جامعه، خردهفرهنگها نیز متنوع و متکثر هستند، ولی وجود آنها ناقض فرهنگ ایرانی و یا منکر آن نیست. حتی بسیاری از این خرده فرهنگها در برخی عناصر با فرهنگ ایرانی مشترک بودهاند و همین عامل، موجب پایداری فرهنگ ایرانی در طول تاریخ بوده است. لذا ساختار اجتماعی ایران مجموعهای پیچیده اما قابل فهم است. بر این اساس جامعه به واحدهای کوچک با سازمانهای اجتماعی جداگانه خود تقسیم شده که هرکدام در درون محدوده و سنن خود زندگی میکنند. بنابراین در طول تاریخ ایران، در کنار هویتهای شخصی که مقولهای جداگانه است، انواع گوناگونی از هویتهای اجتماعی وجود داشته است. از آن میان، میتوان به هویتهای دینی (ادیان غیر از اسلام و انواع فرقههای اسلامی) هویتهای محلی (از سطوح پایین به بالا)، قومی و دودمانی در میان اقشار گوناگون مردم ایران اشاره کرد. این گوناگونی هویتهای اجتماعی به هیچوجه نفی کنندۀ احساس وابستگی به جامعۀ بزرگتر ایران نبوده است.۱۸
در اینجا استدلال ما بر این اساس استوار است که جامعۀ ایران با توجه به وجود خرده فرهنگهای متنوع و متعدد، جامعۀ پویایی است که میتوان از ظرفیتهای آن برای دست یافتن به جامعهای پیشرفته سود جست. واقعیت این است که جامعه ایرانی در هر دورانی که وجود این خرده فرهنگها را به رسمیت شناخته و فرهنگ ملی با دیده احترام به آنها نگریسته است، از پویایی و پیشرفت بیشتری برخوردار شده اما در هر دورانی که سیاست انکار یا سرکوب در میان بوده است، جامعه دچار افول فرهنگی حتی در مقولۀ فرهنگ ملی شده است.
هویت ایرانی در گذر تاریخ
امروزه درباره هویت ایرانی و ابعاد آن و اینکه احساس ایرانی بودن و پیدایش هویت ملی چه زمانی روی داده، و نیز درباره بازشناسی مؤلفههای هویت ملی ایرانیان، بحثها و نظرات متفاوت وگاه متناقضی وجود دارد. این سبب شده است که مفهوم هویت نیز همچون مفهوم ملیگرایی، مبهم و پیچیده به نظر برسد. کاربرد واژۀ «هویت» در ایران قدمت چندانی ندارد. البته این بدان معنا نیست که احساس هویت و عمل ناشی از آن در شناخت، شناسایی و شناساندن خود، در گذشتۀ ایران نبوده است.
برای بررسی هویت ملی ایرانیان قبل از هر چیز میبایست به سه نکته توجه داشت؛ نکته اول زمان پیدایش هویت ملی ایرانی است. در این رابطه برخی روشنفکران ایرانی بدون توجه به نوبنیادی مفهوم ملت و معنای هویت ملی به دور از نگرش تاریخی و تطبیقی، چنین میپندارند که هویت ملی ایرانیان، در معنای امروزی آن، سابقۀ چندهزار ساله دارد، چنانکه گویی از ابتدای آفرینش تا به امروز، همۀ مردم ایران زمین از هر قوم و قبیله و از روستایی و شهری و ایلی گرفته تا عارف و عامی، به آن آگاهی داشته و خود را در قالب آن میشناختهاند. از سوی دیگر گروهی از روشنفکران که از عواقب تعصب ملی و قومی بیمناکاند ناخودآگاه در دام تعصب ضدملی افتاده و با نگاهی شتابزده و سطحی به مباحث هویت ملی در آثار پژوهشگران غربی، و بیتأمل و ژرفبینی در تاریخ ایران چنین پنداشتهاند که هویت ملی ایرانی، همچون هویت بسیاری از ملل امروز جهان، از ابداعات قرن حاضر و یا از ساختههای استعمارگران و شرقشناسان است۱۹ در این میان عدهای از روشنفکران ضمن رد دو دیدگاه مذکور، به نقش نیروهای تاریخی در شکلگیری ملتهای مدرن و هویت ایرانی تأکید میکنند و برای هویت ایرانی ریشههای تاریخی قائل میشوند. مورد اخیر به واقعیت نزدیکتر است و در ادامه، بر اساس آن هویت ملی ایرانی مورد بررسی قرار میگیرد.
نکتۀ دوم که باید به آن دقت کرد، وجه تشابه و تمایز میان مفهوم تاریخی«هویت ایرانی» و مفهوم «هویت ملی ایرانی» است. باید خاطرنشان ساخت که تعلق به سرزمین ایران و متمایز بودن از «دیگران» در میان ایرانیان چه در دوران معاصر و چه در دوران گذشته وجود داشته است؛ بدین معنی میتوان هویت ایرانی را احساس به سرزمین، تاریخ، حکومت و فرهنگ ایران، شناساندن خود به دیگران و متمایز داشتن خود از آنها تعریف کرد. وجود چنین احساسی در ایران پیشینۀ کهن داشته و میتوان نشانههای آن را در نوشتههای تاریخی و ادبی پیدا کرد. ایران در برابر انیران، عجم در برابر عرب، ایران در برابر توران، تاجیک در برابر ترک مصداقهایی از آن هستند که در منابع تاریخی به وفور پیدا میشود.۲۰ بنابراین اگر گفته شود که هویت ملی ایرانیان- به مفهومی که امروزه رایج است- سابقهای سه یا دو هزار و پانصدساله دارد سخنی گزاف است چرا که آن تصور از هویت ملی مقولهای کاملاً تاریخی و متعلق به عصر جدید است.
نکته سوم، وجود دیدگاههای گوناگون دربارۀ عناصر سازندۀ هویت ایرانی و تقدم و تأخر آنها است. در این میان برخی هویت ایرانی را بر دوپایۀ «اسلام» و «ایران» میدانند.۲۱ جمعی دیگر هویت ایرانی را بر دو پایۀ «زبان» و «تاریخ» استوار میدانند.۲۲ فرهنگ رجایی، هویت را به رودخانهای تشبیه میکند که در بستر «زمان» و «مکان» جاری است. هم تداوم و هم تحول دارد. وی چهار عنصر «اسلام»، «ایران»، «سنت» و «تجدد» را شکلدهندۀ بستر رودخانۀ هویت ایرانی میداند و معتقد است که ترکیبی از ایران و اسلام، محتوا و خمیرۀ مرکزی و همچنین جهت و هدف هویت ایرانی را میسازد، و ترکیبی از تجدد و سنتساز و کار، روش و ترتیبات نهادی آن را تجسم میبخشد.۲۳ با توجه به نکات ذکر شده میتوان به این نتیجه رسیدکه هویت ایرانی همیشه به دلایل تاریخی، سیاسی و اجتماعی دچار تغییر بوده است و با توجه به دورههای تاریخی ایران، از دوران باستان تا زمان معاصر، به لحاظ نحوۀ شکلگیری هویت ایرانی با وضعیتهای متفاوتی روبهرو هستیم. رویارویی و ارتباط تمدن یونانی و رومی با تمدن ایرانی در دوارن باستان، ارتباط اسلام و ایران، رویارویی و ارتباط ایران با جهان غربی، همۀ اینها موجب شده که جامعۀ ایران از بدو امر، هویتی با مؤلفههای متفاوت داشته باشد.
در مورد زمان پیدایش هویت ایرانی، برخی معتقدند که هویت ایرانی به معنای تمرکز سیاسی، دینی، زبانی، زمانی و مکانیِ آن، در قرن سوم میلادی از سوی پادشاهان ساسانی وارد تاریخ ایران میشود. بدین معنی که استقرار پادشاهی ساسانی و دین زردشتی، به عنوان آیین رسمی کشوری، همراه با رسمیت یافتن اسطورههای دینی و قومی دربارۀ آفرینش و تاریخ و جایگاه جغرافیایی ایران، پایههای اصلی هویت اقوام ایرانی را، که در «ایرانشهر» زندگی میکردند شکل میداد و با افول ساسانیان و ورود اسلام و بعد از آن، این مفهوم از هویت ایرانی فرو ریخت و خصلت و خصوصیت دیگری پیدا کرد؛ به طوری که در قرن چهارم هجری بیشتر عناصر تشکیلدهندۀ هویت ایرانیان مایۀ یگانگی و درآمیخته شدن ایرانی و غیر ایرانی بود. چرا که دین ایرانیان با اعراب یکی شد، یعنی همه مسلمان بودند. به جای حکومت ساسانی، دستگاه خلافت - مخصوصاً در زمان بنیامیه - و خلیفه در رأس بود. همینطور ساخت اقتصادی و اجتماعی خلافت اسلامی در همه جا و برای همۀ اقوام یکی بود. اینها همه عناصر یکسانکننده بود و نه تنها ایرانیان را به عنوان یک قوم یا ملت از دیگران جدا نمیکرد، بلکه با آنها یکی و درآمیخته میکرد.۲۴
با همۀ این احوال، در این دوره چند چیز برجای ماند: یکی اقوام ایرانی بود که به عنوان «عجم» در برابر «عرب» مطرح شدند و این به عنوان یک عامل متمایزکننده برای ایرانیان باقی ماند. دیگری سرزمین ایران بود که به مفهوم جغرافیاییاش، تداوم پیدا کرد. از همه بالاتر و درخشانتر، شکوفایی زبان فارسی بهعنوان حامل و نگاهبان فرهنگ پربار و هویت ایرانی بود.۲۵ به عبارتی ایرانیها مسلمان شدند و ایرانی ماندند.۲۶ از نظر تاریخی، ایرانی و مسلمان و از نظر اجتماعی مسلمان و ایرانی، بسته به اینکه از چه زاویهای نگاه کنیم یکی مقدم و یکی مؤخر بود. این روند در دورههای بعد با ورود عناصر جدید قومی، مانند ترکها ادامه پیدا کرد.
در دورۀ صفویه با استقرار دولت مرکزی، مفهوم ایران، پس از نهصد سال فترت، تعیّن و تشخّص سیاسی و دینی پیدا کرد و شالودۀ تحول و تکامل هویت ملی در عصر جدید شد. مذهب تشیع که به دست پایهگذاران سلسلۀ صفوی به صورت دین رسمی درآمد، نقش بزرگ تاریخی را در حفظ هویت ایرانی و جمع و جور کردن اجزای پراکندۀ کشور و همبسته کردن آنها در ایران زمین، ایفا کرد. در این دوره پادشاهان صفوی، هم خود را «کلب آستان علی» مینامیدند و هم عنوان «شاهنشاهی ایران» را زیب هویت خویش میساختند. بدینگونه در دوران صفویه نوعی دولت ملی در ایران پدید آمد.۲۷
میراث صفویه تا آن اندازه پایدار بود که از هم گسیختگیهایی که بعد از حکومت آنان در ایران به وجود آمد، نتوانست بر روی آن تأثیر بگذارد. وضع ایران پیش از قاجار درست مثل وضع آن پیش از حکومت صفوی بود با این تفاوت که در این زمان قاجارها الگوی صفویه در تشکیل حکومت را در اختیار داشتند.۲۸ حکومت قاجاریه، که در بسیاری از جهات دنبالهرو و مقلد حکومت صفوی بود، همچنان به تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران و عامل اصلی وحدت مینگریست و به تبع آن، همان آداب و رسوم شیعی را - حتی در برخی از جهات با تأکید بیشتر و دامنۀ گستردهتر- ادامه داد. در این مقطع، هویت ایرانی همچنان با مولفههای بومی تعریف میشد و هنوز ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه و قشربندیها و صفبندیهای سیاسی و فکری بر مدار سنتهای بومی شکل میگرفت و آموزههای غربی و مدرن هنوز وارد ایران نشده بود. تقریباً از اواخر عهد فتحعلی شاه قاجار است که ایرانیان کم کم با تفکر غرب و مفاهیم نو آشنا میشوند و در واقع از عهد ناصری نخستین محفلها و جمعهای روشنفکری و نواندیشی شکل میگیرد که سخن از ایرانیت و باستانگرایی و... به زبان میآورند. عوامل متعددی در طول این دوره، در ظهور فکر هویت ملی و رواج آن در میان نخبگان و روشنفکران ایران مؤثر بودند؛ از جمله، رشد وسایل ارتباطی (تلگراف، مطبوعات و جز آن) ارتباط با فرهنگ جدید غرب و مطالعات ایرانی غربیان که به تقویت این حس در میان روشنفکران کشور کمک کرد. مخصوصاً ایرانیانی که به اروپا سفر کرده بودند تحتتأثیر اندیشههای محیط، در انتشار تصورات تازه از هویت ملی ایرانی سهمی بسزا داشتند. علاوه بر آن، آثار پژوهشگران ایران شناس خارجی اهمیت تاریخ ایران در دوران پیش از اسلام را نشان داد و از این طریق توانست در اذهان شماری از افراد، ایرانیت را از اسلام جدا سازد و نگاه تاریخی به گذشته را غیردینی کند. لذا نوعی ایدئولوژی ملی مبتنی بر اصالت تمدن آریایی سر برآورد.
طی این دوره تا وقوع جنبش مشروطه در ایران، در نتیجۀ تغییر الگوهای اقتصادی و فرهنگی، نوعی شقاق فرهنگی پدید آمد که «نو» را در برابر «کهنه» قرار داد. با این نگرش که «نو خوب و کهنه بد است» گذشته در معرض تردید جدی واقع شد. ویران کردن بنیادهای گذشته، همزمان با نظام سیاسی کهنۀ ایران که هیچگونه روند عدالتخواهانه و اصلاحطلبانه را در خود نپذیرفته بود، راه را برای وقوع جنبش مشروطه هموار کرد. طی این دوره، بسیاری از مسائل فرهنگ عامه دچار تغییر شد. مطبوعات و جراید این دوره در خدمت اندیشههای نو قرار گرفت. نشر آزاد مطالب در این جراید بسیاری از مسائل سنتی را زیر سئوال برد. در مطالب این جراید، نه تنها اخلاقیاتی که سزاوار انتقاد بود، بلکه بسیاری از مسائل دینی و مذهبی نیز مورد تردید قرار گرفت و تلاش شد از نقش دین به عنوان یک عنصر مهم اتحاد ملی کاسته شود و زمینه برای دگرگونی بعدی در ایران فراهم گردد.
به طور حتم جنبش مشروطه و به طور مشخص نهضت تنباکو، که برخی از صاحبنظران آن را طلیعۀ جنبش مشروطه میدانند۲۹، دو پدیدۀ مهم و نقطههای عطف حاکمیت ملی در ایران به حساب میآیند. غرب محوری که در دو عامل «عرفی شدن»، یعنی در «سکولاریسم» و «لیبرالیسم» تجلی پیدا کرد از مشخصههای بارز این جریان به شمار میرود. بنابراین مدرنیته در نگاه روشنفکران، در غربی شدن تمامی وجوه آن معنی پیدا میکرد و به این وسیله در پی هویت جدید برمیآمدند.
در این دوره بود که وطنپرستی و شناخت میراث فرهنگی ایران همچون مکمل یا جایگزینی برای علقههای موجود با نهادها و باورهای مذهبی مورد توجه قرار گرفت۳۰ که برآیندی از آگاه شدن به افکار ناسیونالیستی و تاریخ اروپا، آگاهی و توجه به ایران باستان و نوعی بیان هنری از افتخارات باستان و ناکامیهای حال و آرزوهای بزرگ برای آینده بود. این نوع بینش در ابتدا بین جوانان تحصیلکردۀ آشنا با اروپا به وجود آمد و تکیهگاه محکمی برای روشنفکران ناراضی شد که از بابت افول فرهنگی و عقبماندگی سیاسی و اقتصادی کشور- در مقایسه با اروپا- احساس خشم و شرمساری میکردند؛ از یک طرف، مخالف استعمار و سلطه کشورهای اروپایی و از طرف دیگر شیفته و فریفته فرهنگ و اقتدار اروپای جدید بودند. عناصر سازندۀ ملیّت ایرانی از دیدگاه ناسیونالیستهای این دوره، تاریخ و گذشتۀ مشترک، فرهنگ و زبان فارسی بود. طرفداران این نحلۀ فکری به دنبال آن بودند که با ایجاد مؤسساتتمدنیجدید، کشوری قدرتمند بسازند که بتواند در مقابل همسایگان قدرتمندش ایستادگی کند و موجبات رفاه اهالی مملکت را فراهم آورد.۳۱ این ایدئولوژی نوین برای آن که بتواند به ارزشهای خاص خود تکیه کند و از احساس تحقیر ناشی از سلطه خارجی بکاهد نگاهش را متوجه گذشته پیش از اسلام ایران ساخت. در نظر ملیّون ایرانی دین زردشت در مقابل اسلام قرار گرفت و برخی از آثار ادبی کهن مانند «شاهنامۀ فردوسی» به شدت رواج یافت. البته باید اذعان کرد اگرچه این رویکرد در لایههای اجتماعی جنبش مشروطه احساس میشد اما به هیچ عنوان ایدئولوژی مسلط و غالب آن محسوب نمیشد. از زمرۀ این پیشگامان، میتوان از جلالالدین میرزا قاجار، میرزا آقاخان کرمانی،۳۲ مستشارالدوله، طالبوف تبریزی، میرزاملکمخان و فتخعلی آخوند زاده نام برد. از میان آنها کسی که اندیشههایش در ایران تأثیر فراوان داشت میرزا فتحعلی آخوندزاده است.۳۳ در نوشتههای آخوندزاده کموبیش؛ گرامیداشت شورانگیز ایران باستان، شوق یکشبه اروپایی شدن، احساسات تند ضدعربی، استهزای ادبیات قدیم فارسی و مواردی از این قبیل مشهود است. او دین و اعتقادات مذهبی را مربوط به دوران گذشته میدانست و معتقد بود در این زمان نیروی ملت پرستی باید جایگزین نیروی دین پرستی شود. همچنین نژاد و زبان را به عنوان عوامل پدید آورندۀ ملت مهم میدانست.۳۴
مؤلفه های هویتی حکومت رضاشاه
با استقرار مشروطیت، ساختار سیاسی سنتی در ایران دگرگون شد. با این وجود نظام پارلمانی هم نتوانست جایگزین مناسبی برای آن باشد. در واقع طی ۱۴ سال، به طور متوسط هر سه ماه، یک کابینه به قدرت میرسیده است. درگیری نیروهای مؤثر انقلاب و عدم وحدت نخبگان، تسلط نیروهای قبیلهای بر دولت، مخصوصاً بعد از استبداد صغیر، نابسامانی اوضاع مالی برای تشکیل ارتش منظم، نفوذ و دخالت بیگانگان در اوضاع داخلی کشور که نمونههای بارز آن قراردادهای ۱۹۰۷م. و ۱۹۱۵م است.۳۵ شکلگیری گرایشهای سیاسی مرکزگریز، ضعف بیش از حد مجلس در تحمیل تصمیمگیریهای خود به حکومت و عدم اعتماد مجلس و طبقۀ حاکمه به یکدیگر، از جملۀ مهمترین عوامل مؤثر بر عدم شکلگیری یک قدرت واحد و متمرکز در دولت مشروطه بودند. بعد از آن بهدنبال آشفتگیهای سیاسی و اجتماعی که بنا به دلایل مختلف- خارجی و داخلی- بر ایران حاکم شده بود، نیاز به یک دولت نوین که جایگزین ساختار سیاسی سابق شود کاملاً احساس میشد.۳۶ با وقوع کودتای ۱۲۹۹ش و به تبع آن شکلگیری دولت رضاشاه، تا حدودی این نیاز برآورده شد. دولت جدید برای رسیدن به ثبات سیاسی، اصل تمرکز را در همۀ ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی، سرلوحۀ برنامههای خود قرار داد. این مسئله، با جامعۀ ایلی و به اصطلاح از هم گسیختۀ ایران که در آن، کانونهای متعدد قدرت وجود داشت متضاد بود. بنابراین گرایش به مبارزه با خرده نگری در تمام سطوح سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دیده میشد. اقداماتی نظیر ایجاد ارتشی واحد، اسکان عشایر، اقتصاد دولتی و نظام قضایی متمرکز برآیندهایی از این اصل بودند.
حکومت رضاشاه در راستای سیاست تمرکزگرایی مسلماً به حوزۀ فرهنگی و اجتماعی هم توجه داشت. برای او حکومت بر مردمی همگون و دارای فرهنگ یکسان بسیار آسانتر بود. پس برای ایجاد یک حکومت متمرکز و مقتدر میبایست در حوزههای فرهنگی اقدامات لازم صورت گیرد. لذا حکومت وی بعد از فراغت نسبی از پرداختن به مسائلی چون حفظ تمامیت ارضی کشور، برقراری امنیت و پایهریزی اصول اصلاحات اقتصادی و قضایی که در مد نظر داشت، به دنبال توجه بیشتر به حوزههای فرهنگی رفت تا همانند همۀ حکومتها بقای سیاسی خود را نیز تأمین کند. در همین راستا با تکیه بر مضامینی چون شاه محوری، توسعه و نوسازی به شیوۀ اروپایی،، توجه به ایدئولوژی ناسیونالیسم که وحدت ملی را در قالب چارچوب خاصی تبلیغ میکرد، مدرنیسم فرهنگی، سکولاریسم و جز آن، در پی تأسیس هویتی با مؤلفههای مشخص برای جامعۀ ایران بود. اعمال سیاستهایی نظیر یکسان کردن شیوۀ پوشش و زندگی، نمادسازی ملی و ایجاد وحدت فرهنگی از طریق ارائۀ آموزشهای رسمی و رسانههای گروهی برآیندهایی از این گفتمان بودند. روی هم رفته میتوان گفت که هویت ملی در این دوره بر سه محور کلی قابل بررسی است:
۱) شاه محوری و تلاش برای خلق وجهه کاریزماتیک برای رضاشاه
نهاد سلطنت در ایران همواره از دو ویژگی بنیادی برخوردار بوده است. اولاً دارای قدرت مطلق بوده، به نحوی که بیرون از آن هیچ نهاد دیگری اعم از صنفی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نمیتوانست وجود داشته باشد. در این سیستم حکومتی، نهاد سلطنت با تکیه بر قدرت شاه به غایت مستبدانه عمل میکرد و قدرت شاه در سطحی بسیار گسترده شامل مالکیت بر همۀ ارکان جامعه میشد و مردم ایران جملگی رعیت شاه محسوب میشدند و شاه با آنان به هر وضعی که میخواست رفتار میکرد. ثانیاً همواره در پیرامون نهاد سلطنت هالهای از تقدس کشیده شده بود. این دو ویژگی را- با اندکی تفاوت- و با فراز و فرودهایی، هم در حکومتهای قبل از اسلام و هم بعد از آن شاهد هستیم؛ تا اینکه در طول دورۀ قاجار و به طور مشخص با وقوع جنبش مشروطه این اصول مورد تردید قرار گرفتند. به سخن دیگر جنبش مشروطه پایانی بود بر شیوۀ سنتی حکومت در ایران که در آن شاه (سایه خدا در زمین) بدون هیچگونه محدودیت قانونی و سازمانی بر رعایایش فرمانروایی میکرد. سپس شیوۀ مشروطه غالب شد که در آن مردم به واسطۀ نمایندگان منتخب خود حاکمیت مییافتند. در واقع جنبش مشروطه اقتدار حاکمیت را از شیوۀ سنتی و آسمانی به صورت مدرن و زمینی درآورد و روش پارلمانی را جایگزین قدرت غیرمسئول و مستبدانۀ پادشاهی دنیای سنتی نمود و از این زمان سلطنت به عنوان «ودیعهای که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص شاه مفوض شده»۳۷ تعریف گردید. به طوری که در پایان این دوره شاه عملاً از موجودی مقتدر و انتقادناپذیر به مقامی تشریفاتی و گاه زاید تبدیل شده بود.
با آغاز حکومت رضاشاه بسیاری از نخبگانی که در حکومت وی حضور داشتند و اکثر آنها محصول انقلاب مشروطه بودند با توجه به بحران نظام حاکمیت در دورۀ مشروطه، به این نتیجه رسیدند که چارهای جز تن دادن به چارچوب سنتی حکومتهای پیشین یعنی «نظام سلطنتی» ندارند۳۸ چرا که حتیالمقدور قادرند آرمانهای ایدئولوژیک خود را با ترکیبی تعدیل یافتهتر در همین چارچوب سنتی دنبال کنند. لذا تلاش شد از طریق اقدامات گوناگون، مقام «شاه» به عنوان موجودی آسمانی که از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشت، دوباره احیا شود و با توسل به آن، هویت ملی با نظام پادشاهی تعیّن پیدا کند. در واقع همان ایدۀ باستانی «قلمرو پادشاهی ایران» و مفهوم «فرّه ایزدی پادشاهان ایران» در دورۀ ساسانی، در این زمان به عنوان محور هویت جمعی قلمداد شد. در این کلام، هویت ملی همان مفهوم کهن «ایرانشهر» بود که نظام شاهنشاهی حافظ و نگهبان آن تلقی میشد.حکومت رضاشاه از این طریق سعی داشت خود را وارث اقتدار سنتی پادشاهان کهن ایران قلمداد کند و از این اقتدار سنتی در تشکیل دولت آیندۀ ایران بهره گیرد.۳۹ حکومت او از طریق دستگاه تبلیغاتی خود اینگونه جلوه میداد که ایران قبل از ورود مسلمانان از عظمت و شکوه بسیاری برخوردار بود و یادآور میشد که چنین عظمتی تنها در سایۀ پادشاهان ایرانی به وجود آمده بوده است. بر این اساس، ایران وقتی نیرومند خواهد بود که بر پایۀ نظام سلطنتی و حاکمیت شاهنشاهی نیرومند اداره شود.۴۰ از این منظر «شاهپرستی» به منزلۀ بزرگترین پایۀ عظمت و استقلال ایران تلقی میشد۴۱ و ملت، متشکل از ایرانیانی بود که به «شاهپرستی و ترقی سرزمین پهناور ایران ایمان دارند. ضمن اینکه تأکید میشد نژاد ایرانی همواره «شاه» و «میهن» را یکی میدانستهاند.۴۲ یکی از بانیان و مبلغان چنین اندیشهای محمدعلی فروغی بود. فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، در نطق معروف خود از رضاخان به عنوان منجی ایران و احیاگر شاهنشاهی ۲۵۰۰ساله نام برد، و او را در ردیف مردان تاریخی چون «اردشیر بابکان» «شاه اسماعیل صفوی» و «نادر شاه» قرار داد. وی رضاخان را «پادشاهی پاکزاد» و «ایرانی نژاد»، «وارث تاج و تخت کیان»، «ناجی ملت ایران» و «احیاگر شاهنشاهی ایران باستان» خواند که «ملت ایران» از هر قشر یا جمعیتی باید او راسرمشق خود قرار دهد تا به سر منزل «سعادت» و «شرافت» برسد.۴۳
با توجه به این رویکرد در این زمان تلاش میشد از رضاشاه یک چهرۀ مردمی و بیگانهستیز و اصلاحطلب ساخته شود. تمام سیاستگذاریهای فرهنگی حکومت نیز بر این اساس تدوین میشد. مدارک و اسناد زیادی موجود است که در آنها رضاشاه به عنوان یک «منجی» معرفی شده که از درون توده مردم به عنوان سمبل اقتدار و عظمت ایران ظهور کرده و پیروزی و گشایش را به بهترین نحو در ایران حاکم نموده است.۴۴ ازگویاترین اسناد در این رابطه روزنامهها، مجلهها و کتابهایی هستند که در سطح فراگیری منتشر میشدند تا رضاشاه را به عنوان محور تمام تحرکات و اصلاحات معرفی نمایند به عنوان نمونه، روزنامه نامه ایران باستان به مدیریت سیف آزاد در موارد مختلف از رضاشاه به عنوان «نابغهای» یاد میکند که بر ویرانههای ایران شروع به اصلاحات نمود و ایران را از فقر و فلاکت رهانید. از رضاشاه به عنوان یک «منجی» نام میبرد که ایران را بزرگ کرد و سعادت را به آن بازگرداند.۴۵ روزنامۀ ایران نو در صفحۀ آغازین خود، ضمن اینکه رضاشاه را به عنوان بانی پیشرفت و ترقی ایران معرفی نمود، همراهی ملت ایران را با حکومت ضروری شمرد.۴۶ کتابهایی مانند تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضاشاه کبیر از عبدالله طهماسبی، اندیشههای رضاشاه کبیراز فتحالله بینا و دهها کتاب دیگر بر این اساس به نگارش درآمدند. به عنوان مثال کتاب تاریخ شهریاری رضاشاه کبیر اثر سعید نفیسی از نمونههایی است که در آن از اصلاحات و اقدامات رضاشاه به عنوان ناجی ملت ایران و تحقق بخش وحدت ملی یاد میشود. حکومت رضاشاه از طرح همۀ این اقدامات تبلیغی یک هدف داشت وآن هم ترویج اندیشهای مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز بود که در آن شاه نه مانند سایر انسانها بلکه مانند یک «ابر مرد» و حتی «نیمه خدا» جلوه نماید. زیرا تنها چنین شاهی میتوانست به عنوان یک دیکتاتور مطلقالعنان فرمانروایی کند.۴۷
۲) ملی گرایی با تأکید بر لزوم تجدید عظمت ایران باستان
اگرچه روند باستانگرایی در اواخر دورۀ قاجار و مخصوصاً به عصر مشروطه بازمیگشت اما رضاشاه در قالب تبلور این خواسته به صحنه آمد. از همین روی، ملیگرایی ایرانیکه به دنبال جنبش مشروطه و جنگ جهانی اول در جستجوی یک حکومت قوی مرکزی بود و بیش از هر چیز در ارتقای موقعیت رضاخان از یک سرهنگ قزاق به شاه ایران نقش داشت، در این زمان به عنوان یک ابزار سیاسی مهم برای تبدیل جامعه سنتی ایران به یک ملت واحد، در اختیار حکومت رضاشاه قرار گرفت. باید اذعان کرد تا قبل از این زمان، ملیگرایی به عنوان اندیشهای مربوط به حوزۀ عمومی در سطح جامعه مطرح بود و دولت مشروطه هم نتوانسته بود، یا آن قدر تجربه نداشت که آن را به عنوان یک ابزار سیاسی در اختیار بگیرد. در دورۀ رضاشاه از ملیگرایی در جهات مختلف بهره گرفته شد. البته در آن برهۀ زمانی، ملیگرایی نه تنها در ایران بلکه در اکثر کشورهای جهان مخصوصاً در کشورهایی مانند هند، مصر، ترکیه و عراق از همه مسلکهای سیاسی رقیب خود پیش افتاده بود.۴۸ و از آن، در جهت پیش برد اهداف دولت استفاده میشد.
ملی گرایی از مهمترین ابعاد قدرت حکومت رضاشاه بود به طوری که در این زمان رویکرد ناسیونالیستی حکومت در تمامی حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی دیده میشود. حکومت رضاشاه، با استفاده از این ملیگرایی، سعی داشت یک ملت واحد تحت فرمان خویش به وجود آورد و همۀ عواملی را که موجب از هم گسیختگی مادی و معنوی ایران - ولو به صورت ظاهری – میشد، از میان بردارد. تصور او و حامیانش از ملت، بر مدل دولت- ملت اروپایی شکل گرفته بود و همین امر باعث ابهامآمیز بودن ملیگرایی این دوره شده است. عناصر اصلی ملیگرایی در این دوره را باستانگرایی، مقابله با مذهب و تقلید صرف از ظواهر تمدن غرب تشکیل میداد. یکی از تئوریسینهای اصلی «ناسیونالیسم باستانگرا» در این دوره محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) بود. نطق وی در مراسم تاجگذاری رضاشاه عناصر اصلی این ایدئولوژی را در قالب «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستانگرایی» در بر داشت.۴۹ وی باستانگرایی را به پدیده ملیّت خواهی پیوند زد و از آن دو به عنوان ستونهای اصلی اقتدار حکومت رضاشاه و پشتوانۀ فرهنگی حکومت وی بهره گرفت.۵۰ بر این اساس شاه و مشاوران او قصد داشتند ضمن نفی گذشتۀ اخیر، نوعی میراث باستانی قبل از اسلام را با آمیزهای مبتنی بر نوعی الگوی اروپایی پیوند دهند.۵۱ این ایدئولوژی، گوناگونی زبانی، فرهنگی و اجتماعی ایران را نادیده میگرفت و تلاش میکرد احساسات ناسیونالیستی را جایگزین علایق قومی، زبانی، و نظایر آن کند و افراد را به یک واحد سیاسی تحت امر یک حکومت مرکزی مقتدر وابسته سازد و از طرفی به عنوان اصل انسجام اجتماعی، جایگزین دین اسلام در جامعه ایران شود. بنابراین، حکومت، دستاوردهای فرهنگی قبل از اسلام را تمجید کرد و در طلب یک ایرانیت ناب از نوع ساسانی آن بود.
به کارگیری ملیگرایی با تأکید بر ایران باستان، به عنوان یک ایدئولوژی حکومتی، تلاشی در جهت نادیده گرفتن هویت اسلامی، به عنوان اصلیترین عامل انسجام بخش جامعه بود لذا اسلام مظهر ملیّت عرب تلقی شد و آن را یک دین خارجی محسوب کردند؛ در مقابل به دین زردشتی به عنوان دینی ایرانی و مظهر ملیّت ایرانی بسیار بها داده شد. هدف، علاوه بر ایجاد جریانی در مقابل مذهب، آماده کردن زمینههای لازم برای تشکیل یک حکومت متمرکز و مقتدر بود. البته باید اذعان کرد که بازگشت به دورۀ ایران باستان و در حالت تعلیق گذاشتن دوران میانه از تاریخ ایران، که از سقوط شاهنشاهی ساسانی تا انقراض صفویه ادامه داشت، از مسائلی بود که پیشزمینههای آن را روشنفکران عصر مشروطه فراهم کرده بودند اما در دوره پهلوی اول بیش از اندازه بر آن تأکید شد. تفاوت آن با دوره مشروطه در این بودکه رضاشاه با اتکا به دورۀ باستان، مخصوصاً امپراطوری ساسانی، سعی داشت استبداد خود را به گذشتۀ ایران باستان پیوند دهد و بر اساس اسطورههایی از قبیل «خدا، شاه، میهن» و اینکه سلطنت یک «موهبت الهی» است، شاهنشاهی مدرن ایران را تأسیس کند.۵۲ در ملیگرایی این دوره نوعی شیفتگی به تمدن اروپا و پیشرفتهای آن نیز وجود داشت؛ بدین معنی که از یک طرف میخواست از تمدن غرب و دستاوردهای آن بهرهمند شود و از سوی دیگر سعی داشت با غرب مقابله کند. از یک طرف به تمدن ایرانی میبالید و از طرف دیگر آداب و رسوم سنتی ایران را مایۀ حقارت میدانست.۵۳
البته این نگاه رضاشاه بهتنهایی نبود اکثر ملیگرایان ایران در این زمان و حتی دورۀ مشروطه چنین نگاهی داشتند. در یک جمعبندی میتوان گفت ملیگرایی این دوره به شکلی گزینشی با گذشته برخورد میکرد. ویژگیهای یاد شده باعث گردید که به ملیگرایی این دوره القاب متفاوتی داده شود. عدهای آن را «ناسیونالیسم باستانگرا» مینامند و عدهای هم لقب «غربگرا» و یا «تمدنساز» به آن دادهاند. اما اگر خوب دقت کنیم میبینیم که در ملیگرایی این دوره همۀ این رویکردها دیده میشود. رضاشاه از ترویج ملیگرایی دو هدف عمده داشت که لازم و ملزوم یکدیگر بودند؛ اول این که جامعه ایران را در قالب یک ملت مدرن انسجام بخشد و دوم اینکه از این طریق قدرت مطلقه خویش را در چارچوب ایران نو تنظیم کند. در همین جهت کلی، اقدامات و سیاستهای او برای تحکیم آن هویت ملی به اجرا درآمد که برای ایرانیان انتخاب کرده بود. احیای تاریخ و هویت تاریخی ایران و تجدید فرهنگ کهن، ساختار هویتی تازهای در جامعۀ ایران فراهم میآورد که بدین شیوه پیشینهای در گذشته نداشت و عناصر و اجزاء ناهمخوان با چنین ساختاری را بیرون میافکند و یا نادیده میگرفت، طبعاً هویت اسلامی یکی از همین عناصر و اجزاء به شمار میآمد. در ابتدای حکومت رضاشاه نشریات فارسی زبانی چون ایرانشهر (۱۹۲۷-۱۹۲۲)، آینده (۱۹۲۸-۱۹۲۵) که بر فضای ایدئولوژیک آن زمان اشراف داشتند در انتشار و ترویج این سیاستها پیشگام بودند. به عنوان نمونه نشریه ایرانشهر که توسط حسین کاظمزاده ایرانشهر، یکی از روشنفکران ناسیونال- شووینیست، چاپ میشد با مقالات خود به ارائه تصویری ایدهآل از ایران باستان میپرداخت و خواستها و مطالبات خود را در قالب دستاوردهای سلطنت قبل از اسلام مطرح میکرد به نظر دستاندرکاران این نشریه، راه برون رفت از این بحران آن بودکه روح ملیت در ایران زنده گردد و این کار را تنها از طریق آشنایی با تاریخ گذشته ایران انجامپذیر میدانستند.۵۴ بعد از آن نیز روزنامهها و مجلاتی مانند نامه ایران باستان، ایران نو، اخگر، میهن و... این مسئولیت را بر عهده گرفتند بیشتر مطالب این روزنامهها در توجیه ایدئولوژی حکومت رضاشاه و ساختن پشتوانۀ مردمی و فرهنگی برای او و مطرح کردن او به عنوان جانشین تاج و تخت کیان بود. به عنوان نمونه روزنامه ایران باستان به مدیریت سیف آزاد – همانگونه که از نام روزنامه پیداست- گرایش شدید باستانگرایی داشت و در جهت تبلیغ ناسیونالیسم باستانگرای رضاشاه گام برمیداشت به طوری که در صفحۀ اول روزنامه زیر اسم آن نوشته شده است: «این نامه طرفدار شاهنشاهی و عظمت ایران باستان است» و مرام روزنامه را چنین نوشته است: «ترقی و عظمت ایران و ایرانیان، ایجاد و تقویت حس وطنپرستی و ملتخواهی و متوجه ساختن ایرانیان به اوضاع و گزارش دنیای امروز».۵۵ از سوی دیگر در این زمان - مخصوصاً اواخر این دوره- گروهی با این تصور از هویت ملی، چنان راه افراط را پیش گرفتند که از نژاد آریایی به عنوان یکی از مشخصههای هویت ایرانی نام بردند. رویهمرفته تلاش میشد که فضای بازسازی شدۀ ایران کهن و تا حدودی ویژگیهای سیاسی-اجتماعی و فرهنگی آن در چارچوب بخشی از الگوی اصیل جامعۀ ملی«ایران نو» مطرح گردد.
اقداماتی از قبیل بهرهگیری از نمادهای باستانی ایران در معماری نوین، توجه خاص به نگارش تاریخ ایران باستان، برگزاری جشنهای یاد بود برای شاعران ایرانی، تغییر نام کشور، از «پرس» به «ایران» و در کنار آن تغییر اسامی برخی از شهرها، اصلاح تقویم، پیراستن زبان فارسی از لغات و واژگان بیگانه، مخصوصاً واژگان عربی و اصلاح الفبا و بسیاری از سیاستهای دیگر، از جمله اقداماتی بود که در این راستا صورت گرفت.
۳) غربگرایی با تأکید بر مضامین بیرونی تمدن غرب:
توجه به مظاهر غرب و در نظر نگرفتن مبانی فکری و فلسفی تمدن غرب، ریشه در دوران مشروطه داشت. این جریان با اقتباس از تکنولوژی جنگی آغاز شد آنگاه به گرتهبرداری از نظام آموزشی، اداری و سیاسی انجامید. و بدین شکل نهادها و تفکرات برآمده از غرب در برابر نهادها و ساختارها و تفکرات بی رمق شدۀ سنت قرار گرفت و به جای اینکه شناخت پدید آید همۀ امور بدل به تقلید شد. در این سالها بود که در ایران سخن از تجدد به میان آمد و از نگاه بسیاری از روشنفکران این دوره، ایران کشور ویران شده عقب افتادهای محسوب میشد که تنها راه نجاتش پیروی بی قید و شرط از غرب و اقتباس نظام فرهنگی آن بود.
پس از روی کار آمدن رضاشاه ارتباط و وابستگی به غرب و ترویج فرهنگ غربی بیش از پیش تشدید شد. رضاشاه و اطرافیانش نیز در تعریف مبانی نظری اقدامات خود در زمینههای مختلف، از کشورهای اروپایی الگو گرفتند و مانند دوران پیش به ممیزات و ویژگیهای فرهنگی و ارزشی مردم ایران توجه کافی نکردند. لذا تصمیماتی که در زمینههای فرهنگی و اجتماعی گرفته شد بر اساس رویکرد غربگرایانهای بود که قبل از مشروطه آغاز شده بود و بر توجه به ظواهر امر و دوری از برخورد ریشهای و عمقی در مقولات فرهنگی و اجتماعی استوار بود. سفر رضاشاه به ترکیه و مشاهدۀ تحول و دگرگونیهایی که در اثر پیروی محض از الگوهای اروپایی در این کشور ایجاد شده بود، شاه را بر «تشبه به اروپاییشدن کشورش» و «قبول تمدن جدید» مصممتر کرد.۵۶ وی در صدد بر آمد با اعزام دانشجو به کشورهای اروپایی و وارد کردن نظامات اداری غربی، یک دولت و ملت شبیه غرب ایجاد کند. مهمترین اقدام وی در این راستا ایجاد نظام آموزشی غیردینی اقتباس شده از نظام آموزشی فرانسه بود. این نظام آموزشی به گونهای جهتدهی شد که دستپروردگان آن با فرهنگ و اعتقادات جامعۀ خود چندان پیوندی نداشته باشند، بلکه پیوند و ارتباط آنان به دلیل جو حاکم بر این مؤسسات، بیشتر مبتنی بر فرهنگ و آداب و رسوم غربی باشد. برآیند چنین وضعیتی ایجاد دوگانگی اجتماعی بود که طی دوران بعد نیز ادامه داشت و تأثیرات ناگواری بر پیشرفت جامعه نهاد.
همچنین در بررسی رویکرد غربگرایانۀ حکومت نمیتوان اقداماتی چون «متحدالشکل کردن لباس مردان» و سیاستهایی را نادیده گرفت که در رابطه با زنان اعمال شد. اعمال سیاست تغییر پوشش مردان بخشی از پروسۀ یکسانسازی فرهنگی بود که حکومت رضاشاه در پیش گرفته بود. رضاشاه در راستای ایجاد یک ملت متحد و یکپارچه سعی داشت به هر شیوهای تفاوتهای ظاهری میان اقوام مختلف ایرانی را از میان بردارد و یکی از وسایل دستیابی به این هدف را، اتحاد شکل ظاهری مردان میدانست. مسأله اینجاست که آیا رضاشاه و حامیان روشنفکرش نمیتوانستند با انتخاب یک لباس وطنی به عنوان لباس ملی این قانون را به اجراء درآورند؟ یا اینکه چرا رضاشاه در سال ۱۳۱۴ هـ.ش کلاه پهلوی را به کلاه بینالمللی «شاپو» تغییر داد؟! در حالی که این کلاه جدید، دیگر نماد ملیگرایی نیز تلقی نمیشد. برای پاسخ به این سئوالات باید به دوران قبل مخصوصاً دوران مشروطه بازگشت. یکی از دلایل این امر به زمینههای آن در دورۀ مشروطه و این تفکر بازمیگشت که برای تشکیل یک ملت راهی جز تقلید صرف از مظاهر فرهنگ اروپایی وجود ندراد،. دورۀ رضاشاه هم همین روند دنبال شد و متحدالشکل کردن لباس نمونهای از آن بود. رضاشاه در گفتگویی که با مخبرالسلطنه داشته دربارۀ دلیل تغییر «کلاه پهلوی» به «شاپو» میگوید: «آخر من میخواهم همرنگ [اروپاییها] شویم که ما را مسخره نکنند.»۵۷ بر این اساس و بنا بر تصدیق بسیاری از نخبگان حکومتی، رضاشاه با این اقدام میخواست امتیاز ظاهری بین اروپایی و ایرانی را از بین ببرد تا از این طریق بتواند ایران را همپای کشورهای دیگر در صحنۀ بینالملل مطرح نماید.۵۸
جهت گیریهای فرهنگی و هویت ملی در عصر رضاشاه
سیاستهای فرهنگی حکومت رضاشاه نقش اساسی در تکوین هویت ملی مورد نظر آن حکومت ایفا میکرد. در این راستا کم رنگ کردن یا محو نمودن خرده فرهنگها و هویتهای موجود در جامعه به منظور خلق یک فرهنگ واحد با مؤلفه های مشخص، برای ایجاد هویت ملی مورد نظر، از اولویتهای حکومت رضاشاه محسوب میشد. چرا که رضاشاه عمدتاً بر اساس ابزار و روشهای فرهنگی میتوانست مؤلفههای هویتی خود را به جامعه القا کند. بنابراین، سیاستهای فرهنگی بهگونهای تدوین و سازماندهی میشدند که بتوانند بازگوکنندۀ محورهای ذکر شده باشند. در همین راستا نظام آموزشی کشور در سطوح مختلف تحصیلی در خدمت دولت و معرفی محورهای ذکر شده در آمد و محصلان سبک زندگی خاصی را به عنوان بهترین سبک فرا میگرفتند. با بررسی محتوای این نظام، مشخص میشود که مهمترین هدف آموزش در این زمان، ایجاد نگرش مثبت درباره اقتدار سیاسی شاه و ایجاد جامعهای هماهنگ و مبتنی بر ارزشهای شاهنشاهی در ایران بود. از نگاه حکومت، این نظام وسیله ای برای یکپارچگی جوانان مملکت و تلقین اندیشههای ملیگرایانه به اقشار مختلف جامعه بود.۵۹ آموزش در مدارس و دانشگاهها و سایر مؤسسات آموزشی در جهت تجلیل و تکریم از نقش برجستۀ شاه به عنوان معلم ملت ایران سوق داده میشد و در صدد تلقین ارزشهایی بود که ملیت ایرانی را به دور از تاریخ ۱۳۰۰سالۀ حضور اسلام در این سرزمین متمرکز کند. بنابراین، دولت از طریق آموزش میتوانست مبانی و ارزشهای مورد نظر خود را دربارۀ هویت ملی به جامعه منتقل کند.۶۰ در مجموع نظام آموزشی بهگونهای پیریزی شده بود که سکولاریسم، ناسیونالیسم و شکوه و عظمت شاهنشاهی ایران را به محصلان القا کند. در این راستا دولت تنها به این بسنده نکرد بلکه با ایجاد و گسترش کانون ها، مؤسسات و انجمنهای علمی و فرهنگی در جهت القای مؤلفههای مورد نظر خود به جامعه گام برداشت، تا از این طریق جامعۀ ایران را به صورت یک کل منسجم با یک جهت گیری مشخص تحت لوای دولت درآورد.۶۱ نمونۀ برجستۀ آن در «سازمان پرورش افکار» قابل بررسی است این سازمان در واقع به عنوان برآیند نهایی حرکتهای فرهنگی حکومت رضاشاه به حساب میآید. تأسیس این سازمان برای توجیه سیاستهای حکومت رضاشاه بود و میتوان آن را بُعد نرمافزاری دولت وی تلقی نمود. سازمان پرورش افکار با توجه به حجم و گستردگی فعالیتهایش در نوع خود بی سابقه بود. ساختار تشکیلاتی این سازمان چنان طراحی شده بود که بتواند در تمامی ارکان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حکومت رضاشاه فعالیت آموزشی و پرورشی و تبلیغاتی داشته باشد.
در اساسنامۀ سازمان پرورش افکار به طور صریح به هدف تشکیل آن اشارهای نشده است. تنها به برجسته سازی و کلیتی موسوم به «پرورش افکار» اکتفا شده است.۶۲ اما مادۀ ۱۲ این اساسنامه که در رابطه با کمیسیون کتب درسی است ابعاد بیشتری از موضوع را روشن میکند. در این ماده آمده: «کمیسیون کتب کلاسیک مأمور است که درکتب درس دبستانها و دبیرستانها اصلاحات سودمند به عمل آورده، افکار میهن پرستی و شاه پرستی را در متن آنها به وجه مؤثری بپروراند».۶۳ دکتر عیسی صدیق از فعالان فرهنگی آن زمان، هدف از ایجاد این سازمان را تقویت «حس غرور ملی و میهن پرستی» بیان میکند.۶۴ با تأسیس این سازمان حکومت امیدوار بود مردم طوری تربیت شوند که استفاده از زور برای تحکیم وحدت ملی، ضرورت پیدا نکند. به عبارت دیگر بینش آنان در راستای ایجاد یکپارچگی مورد نظر حکومت رضاشاه شکل گیرد.
توجه به موضوع و ترکیب سخنرانیهایی که توسط «کمیسیون سخنرانی»۶۵ در نقاط مختلف کشور بر پا میشد نشاندهندۀ جهت گیری کلی این سازمان است. اگر به موضوع این سخنرانیها نگاهی بیندازیم میبینیم که موضوعاتی چون: «وحدت ملی و اصول ملیت»، «آداب معاشرت»، «وطنپرستی و شاهپرستی»، «نهضت صنعتی کشور»، «تربیت نسوان» و موضوعاتی از این قبیل را دربر میگرفت.۶۶هر سخنرانی دارای سه بخش بود؛ بخش اول توضیح بسیار کلی دربارۀ مفهوم موضوع سخنرانی، بخش دوم اشاره به اوضاع سیاسی اجتماعی ایران در آستانۀ کودتای ۱۲۹۹ه.ش و به قدرت رسیدن رضاخان بود و در بخش سوم، رضاشاه به عنوان ناجی ملت ایران و تحققدهنده آمال و آرزوهای ملی قلمداد میشد. بنابراین با توجه به پیشزمینههای فکری و بسترهای سیاسی و اجتماعی آن دوران و حکومت آمرانه رضاشاه، میتوان اینگونه استنباط کرد که ایجاد وحدت و یکپارچگی فرهنگی حول شخص شاه مهمترین هدف سازمان پرورش افکار محسوب میشد.
همچنین میتوان به «فرهنگستان ایران» اشاره کرد که در سال ۱۳۱۴ تأسیس شد. حکومت رضاشاه یکی از پایههای وحدت ملی را در وحدت زبان میدانست.۶۷ بنابراین با تأکید بر رسمی کردن زبان فارسی در سراسر ایران، دو هدف را از تأسیس فرهنگستان اعلام کردند. یکی اینکه زبان اصلاح شده فارسی خالق ادب و هنر ایران نو باشد. دیگر اینکه زبان متناسب با تحولات اجتماعی و پیشرفتهای فرهنگی، به تکامل و نوسازی گراید.۶۸ تجربۀ فرهنگستان از این جهت که یکی از مواد اساسنامۀ آن «هدایت افکار» ذکر شده، قابل بررسی است. در بند ۹، مادۀ دوم چنین آمده: «هدایت افکار به حقیقت ادبیات و چگونگی نظم و نثر و اختیار آنچه از ادبیات گذشته پسندیده است و رد آنچه منحرف میباشد و راهنمایی برای آینده». با توجه به این بند از اساسنامه، فرهنگستان در کنار وظیفۀ اصلی خود مانند سایر نهادهای فرهنگی حکومت موظف بود برای هدایت افکار جامعه به ادبیات و فرهنگ ملی، اقدامات لازم را انجام دهد.
اما در نهایت، فرهنگستان به جای اینکه به پویایی زبان فارسی کمک کند، در حکومت رضاشاه به وسیلهای برای مبارزه با مذهب تبدیلگردید. به بهانه پارسیگرایی، ابتدا با واژگان عربی مخالفت کردند و سپس در عمل با زبان و ادبیات عرب و متون اسلامی و قرآنی نامهربان شدند که به گواهی تاریخ، جایگاه برجستهای نزد ادیبان، شاعران، لغتدانان، مورخان، طبیبان، فقیهان، قضات، حکیمان و فیلسوفان ایرانی داشت و ایرانیان نقش والایی در تنظیم قواعد دستوری و بلاغی و لغوی زبان و ادبیات عرب داشتند و بسیاری از آثار برجستهای که به آن زبان نگاشته شده است حاصل پژوهش ایرانیان است. در ادامه اجرای آن سیاست، دین اسلام را مظهری از عربیت محسوب کردند! مخبرالسلطنه به روشنی به این موضع اشاره کرده است: «این فکر که به واسطۀ اسلام ایران تحت شعاع عرب واقع شده است باید رخنه به اسلام کرد و ترک لغات عربی را گفت، فرهنگستان را لون دیگر داده بود».۶۹ همچنین فرهنگستان به وسیلهای برای ترویج نظام شاهنشاهی و مطرح ساختن رژیم پهلوی تبدیل گردید. در این راستا بسیاری از اسامی شهرها را تغییر دادند و اسم جدید بسیاری از آنها ترکیبی از شاه، پهلوی، رضا و همایون بود. از جمله نام بندرانزلی به پهلوی، نام شهر ارومیه به رضاییه و... تبدیل گردید.
علاوه بر این، توجه و اهتمام حکومت به ایجاد و گسترش انجمنها و کانونهای فرهنگی دیگر مانند «انجمن آثار ملی»، بسیار قابل توجه است. یکی از اقدامات برجستۀ این انجمن طرح تجلیل از حکیم ابوالقاسم فردوسی سراینده شاهنامه بود، حکومت پی برده بود که شاهنامه فردوسی یکی از پایههای وحدت ملی و یکی از جلوههای فرهنگ ملی است و در اندیشۀ تجلیل از فردوسی بود تا از این طریق ایرانیان را بهسوی آموزههای میهندوستی و ایرانخواهی متجلی در آن اثر اسطورهای عظیم سوق دهد، بدین منظور و با شعار احیای ارزشهای ملی در سال ۱۳۱۳ه.ش همزمان با افتتاح بنای آرامگاه فردوسی، کنگرۀ بینالمللی هزاره فردوسی نیز تشکیل شد. در این کنگره چهل نفر از خاورشناسان هفده کشور شرکت کرده بودند. حکومت معتقد بود که این اقدام در «تهییج غرور ملی» مردم بسیار مؤثر خواهد بود.۷۰ اما اینکه چرا حکومت رضاشاه، در میان شاعران ایرانی بیش از اندازه بر روی فردوسی و کتاب وی «شاهنامه» تأکید داشت؟! و یا چه عاملی موجب شد که شاهنامه به عنوان یکی از پایههای وحدت ملی در بازشناسی فرهنگ ملی قلمداد شود؟! جای بسی تأمل و دقت دارد. میدانیم که طی صدها سال قبل از آن، ایرانیان از هر قشر و صنفی با شاهنامه فردوسی آشنا بودهاند و قرنها در اماکن مختلف بهویژه در قهوهخانهها به نقالانی گوش میسپردهاند که داستانهای شاهنامه را با بیانی درخور فهم تمام طبقات مردم بازگو میکردهاند. ایرانیان به شاهنامه عشق میورزیدند و داستانهای آن را بارها شنیده بودند و ضربالمثلهایی با موضوعی ارزشها و اخلاق جوانمردی برگرفته از داستانهای شاهنامه در محاورات روزمرّه مردم ایران جاری و ساری بود و سهم بسیار بزرگی از آیین جوانمردی که در میان ورزشکاران باستانی، مردان لشکری و جوانان سلحشور ایلات و عشایر ایران رواج داشت و محترم شمرده میشد برگرفته از داستانهای دلکش و شورانگیز شاهنامه فردوسی بود. پس شاهنامه و سراینده بزرگ آن، برای مردم ایران ناشناس نبودند که حکومت رضاشاه به معرفی آنها بپردازد بلکه دولتیان پهلوی نگرش و نگاهی خاص را از طریق ترویج و بزرگداشت شاهنامه دنبال میکردند و البته اساتید و ادیبان گرانسنگ ایرانی نیز که در آن مقطع زمانی از برگزاری هزاره فردوسی استقبال کردند و آن فرصت تاریخی را برای احیای یکی از متون ارزشمند فارسی مغتنم شمردند از نیات حکومت رضاشاه بیخبر نبودند اما ایشان کار خود میکردند و به آمال ادبی و علمی خویش جامه عمل میپوشاندند و حکومت رضاشاهی نیز کار خود را میکرد. مسلماً دلیل توجه حکومت به فردوسی صرفاً به خاطر ارزش ادبی شاهنامه و تجلیل از یک شاعر ایرانی نبود. حکومت رضاشاه، حکیم طوس را به این دلیل شایستۀ تقدیر معرفی کرد که درپی آن مدعی گردد فردوسی در جهت احیای نظام شاهنشاهی کتاب شاهنامه را به رشتۀ تحریر درآورده است. اینگونه بیان میشد که انگیزه فردوسی برای سرودن شاهنامه، حس «شاهپرستی» او بوده و فردوسی در این کتاب، پیوسته از ایرانیان به خاطر حس شاهپرستیشان تمجید و تعریف کرده و به خاطر ارادت به «شاه» و «نظام شاهنشاهی» نام کتاب خود را شاهنامه گذارده است.۷۱ بنابراین با اندکی تأمل درمییابیم که اصلیترین دلیل توجه دولتیان پهلوی به فردوسی و کتاب او، تنها در جهت احیای عظمت نظام شاهنشاهی بود.
دولت با تشکیل مجامعی مانند «جمعیت ایران جوان»، که براساس مرامنامهاش هدف از تشکیل این جمعیت «استحکام رشتۀ مودت بین جوانان و تمرکز مساعی آنها برای حفظ آبادی ایران و ترویج قسمت خوب تمدن غرب»۷۲ بود، «جمعیت ایران کهن»، که اصلیترین وظیفۀ خود را حفظ استقلال ایران «تحت سلطنت شخص شخیص اعلیحضرت همایون شاهنشاهی رضاشاه پهلوی» میدانست.۷۳ «کانون ایران باستان» که مقصود خود را جلب توجه مهاجران ایرانی نژاد به تمدن ایران باستان و تجدید عظمت و فره ایران ذکر میکرد،۷۴ و نیز «کانون بانوان» و نهادهایی از این دست، در کنار نشر دهها کتاب و مجلۀ دولتی، با شعار به بلوغ رساندن خودآگاهیهای ملی که در عین حال در تعاملی یکجانبه با ایدههای مدرن غرب بود، سعی داشتند که با دستاندازی به حوزههای مختلف هویت قومی و ایجاد دگرگونی در آنها صورت مطلوب و مورد نظر خود را استخراج نمایند. بررسی برنامهها و محتوای این سازمانها و کانونها، سندی بر درستی این ادعاست.
نتیجه
حکومت رضاشاه در صدد بود تا دولت مدرنی به وجود بیاوردکه بتواند با تمرکز قدرت به «وحدت ملی» و ادغام نیروها دست یابد. لذا طی سالهای حکومت وی، تلاش شد مبانی جدیدی برای انسجام ملی فراهم آید و هویت ملی بهگونهای تعریف شود که با سایر اولویتهای حکومت رضاشاه و همچنین با موقعیت وی در تعارض قرار نگیرد. از همین روی، سعی داشتند با بسترسازی فرهنگی برای وحدت ملی، جامعه را حول محورهای مشخص جمع نمایند و با انکار یا نادیده گرفتن هویت اسلامی و تکیه بر گذشتة تاریخی و الگوگیری از فرهنگ غرب ایران را در قالبی نو بریزند. بدین منظور، عناصری را که وحدت بخش میشمردند، بدون در نظر گرفتن شرایط جامعۀ ایران و تفاوتهای ساختاری آن با غرب، از بالا به جامعه دیکته کردند. بنابراین از یک طرف توجه به ایران باستان و احیای ارزشها و نمادهای آن مورد توجه قرار گرفت و از طرف دیگر زندگی و روش و منش غربی تبلیغ و ترویج شد. در این بین، هویت اسلامی و مؤلفههای آن نادیده گرفته شد. لذا ساماندهی اجتماعی و فرهنگی رضاشاه با توجه به اتخاذ رویکردهای متضاد و متعارض، تعارضات جدیدی در جامعۀ ایران به وجود آورد. و بدین سبب طرح هویتسازی ملی نتوانست ویژگیهای دینی، زبانی و قومی ایرانیان را به طور کامل از میان بردارد.
پانوشتها
* دانشجوی دکتری تاریخ ایران اسلامی.
۱- ورجاوند، پرویز، پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی. ص ۷۱، ۱۳۷۸، تهران.
۲- همان، ص ۲۳.
۳- گرانپایه، بهروز، فرهنگ و جامعه (چند دیدگاه تحلیلی دربارۀ فرهنگ عمومی)، صص ۱۷۶-۱۷۵.
۴- ترکی، حمد، فرهنگ بومی و چالشهای جهانی، ص ۷۵.
۵- گلمحمدی، احمد، جهانی شدن فرهنگ، هویت. تهران: نی. ۱۳۸۱ ص۱۳۳.
۶- همان، ص ۱۳۴.
۷- بشیریه، حسین، آموزش دانش سیاسی (مبانی علم سیاست نظری)، ص ۹۱.
8- connoly, William (2002). Identity/Difference. University of Minesota. P: 4-15.
9- corrither, M. and others (1985).The category of the person.cambridge: cambridge. P: 7-8.
۱۰- احمدی، حمید (۱۳۸۸)؛ بنیادهای هویت ملی ایرانی، تهران: پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی. صص ۶۹-۷۲.
۱۱- همان، ص ۷۲.
۱۲- اشرف، احمد، بحران هویت ملی و قومی در ایران، در: ایران: هویت، ملیت، قومیت (سلسله مقالات)، ص ۱۳۴.
۱۳- روشه، گی؛ تغییرات اجتماعی، صص ۱۴۱-۱۴۲.
14- Fragmented socity.
۱۵- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر، ص ۲۵.
۱۶- احمدی، حمید (۱۳۸۲)؛ قومیت و قومگرایی در ایران افسانه و واقعیت. ص ۶۳.
۱۷- همان.
۱۸- همان، صص ۱۰۸-۱۰۹.
۱۹- اشرف، همان، ص ۱۳۵.
۲۰- احمدی، ۱۳۸۸، ص ۱۰۸.
۲۱- مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران. صص ۷۰-۱۲۴.
۲۲- مسکوب، شاهرخ؛ هویت ایرانی و زبان فارسی. ص ۳۹.
۲۳- رجایی، فرهنگ؛ مشکلۀ هویت ایرانیان امروز، صص۶۷-۶۸.
۲۴- مسکوب، همان، صص ۱۸-۱۹.
۲۵- اشرف، همان، ص ۱۵۳.
۲۶- شاید بی نیاز از بیان باشد که جنبشهایی مانند شعوبیه که عربستیزی را سرلوحه کردار و پندار خویش ساخته بودند، بیش از آنکه نشان از هویت قومی و ملی ایرانی داشته باشند دنبالهرو یک واکنش تند بودند که در برابر کنش ناروای برخی عربها به میدان آمد. از این قرار که شماری از عربها وقتی دیدند هویت اسلامی با فراگیری شگفتانگیز خود که آنهمه ملل گوناگون را تحت نحله خویش جمع آورده و امتیازی برای عرب بر دیگران قائل نیست، به تفاخرات بیاساس روی بردند و در خلال آن بهتحقیر ایرانیان (یا به دیگر عبارت به تحقیر عجم یعنی تمام غیرعربها) پرداختند و در مقابل آنان کسانی با همان شیوه تفکر به مخالفت با عرب برخاستند که شعوبیه نام گرفتند و در این مقال، نه مجال بررسی آنست و نه یاد کردن از آن حرکتهای عوامانه و کوتاهنگرانه را میتوان در مبحث هویت جای داد. اما به اجمال توان گفت که ستیزه شعوبیه با عربها بر چنان پایهای از تعصب نابجا و منطقناپذیری و تندروی قرار داشت که اگر در پشت آن چیزی از هویت ایرانی هم وجود داشته است هیچگاهدیده نشد و در گرماگرم کینهتوزیهای ناهنجار شعوبیان مجال خودنمایی نیافت.
۲۷- همان، صص ۱۵۷-۱۵۶.
۲۸- جعفریان، رسول؛ «هویت ایرانی در کشاکش تحولات سیاسی ایران در چهار قرن اخیر»، در: مؤلفههای هویت ملی در ایران، به اهتمام گروه تحقیقاتی سیاسی اسلام، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۱، ص ۱۶.
٢٩- ملکزاده، مهدی؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. ص ٩٥.
۳۰- همان، صص ۲۹ و ۳۴.
۳۱- همان، ص ۴۹.
٣٢- دربارۀ میرزا آقاخان کرمانی و اندیشههای ناسیونالیستیاش ر.ک: فریدون آدمیت: اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی.
٣٣- دربارۀ اندیشههای ناسیونالیستی آخوندزاده ر.ک: فریدون آدمیت، اندیشههای فتحعلی آخوندزاده.
٣٤- برای اطلاعات بیشتر ر.ک: همان منبع، همچنین نگاه کنید به: ملکزاده، همان، ص ۳۲.
٣٥- مفاد این قراردادها، ایران را به مناطق نفوذ انگلیس و روسیه تقسیم میکرد.
۳۶- بهار، محمدتقی (ملکالشعرا) تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ص ۶۶.
۳۷- آبراهامیان، یرواند؛ مقالاتی در جامعهشناسی سیاسی ایران، ص ۱۴۰.
۳۸- بهار، همان، ج ۲، ص ۶۶.
۳۹- آصف، محمدحسن، مبانی ایدئولوژیک حکومت در دوران پهلوی، ص ۲۱۱.
۴۰- فرهنگ ستیزی در دوره رضاشاه (اسناد منتشر نشده سازمان پرورش افکار) (۱۳۷۵)؛ سازمان اسناد ملی ایران، سند شماره ۷۲.
۴۱- همان، صص ۵۶-۶۰.
۴۲- پهلویسم یا شبه مدرنیسم در ایران (مجموعه اسناد)، تحقیق و تدوین مجتبی زارعی و رضا مختاری اصفهانی، ص ۴۹.
۴۳- مقالات فروغی (محمدعلی ذکاءالملک) ۱۳۵۴؛ به کوشش حبیب یغمایی، صص ۲۳۴-۲۳۵.
۴۴- پهلویسم...، همان، صص ۱۴و۲۹و۴۹.
۴۵- ایران باستان (روزنامه)، مدیر: سیف آزاد، ۱۳۱۴، صص ۲-۳.
۴۶- ایران نو (روزنامه)، سال اول، شمارۀ ۱، ص ۱.
۴۷- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، صص۴۳-۴۴.
۴۸- فوران، جان، مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از ۱۵۰۰م. تا انقلاب (اسلامی)، ص ۲۲۲.
۴۹- مقالات فروغی، صص ۲۳۴-۲۳۷.
۵۰- ظهور و سقوط ...، همان ، ج ۲، ص ۴۴.
۵۱- آوری، پیتر و دیگران، تاریخ معاصر ایران، ص ۳۷.
۵۲- فرهنگ ستیزی ...، همان، ص ۵۶، سند ۷۱.
۵۳- فوران، همان، ص ۳۳۷.
۵۴- ایرانشهر (مجله)، مدیر: حسین کاظمزادۀ ایرانشهر، سال سوم، شمارۀ ۱ تهران، انتشارات اقبال، ۱۳۶۴، ص ۳۸.
۵۵- روزنامه ایران باستان، همان، شماره ۲۵، ص ۱.
۵۶- هدایت، خاطرات و خطرات، ص ۴۰۴.
۵۷- هدایت، همان ص ۴۰۷.
۵۸- صدر، همان، ص ۳۰۲.
۵۹- آوری، همان، ج ۲، ص ۵۲.
۶۰- صفایی، ابراهیم، رضاشاه کبیر در آیینۀ خاطرات، ص ۵۸.
۶۱- همان، صص ۵۰-۵۱.
۶۲- فرهنگ ستیزی ...، همان، ص ۱، سند شماره ۱.
۶۳- همان، ص ۲، سند ۱.
۶۴- صدیق، عیسی؛ تاریخ فرهنگ ایران، ص ۳۷۴.
۶۵- کمیسیون سخنرانی یکی از شش کمیسیون زیرمجموعه سازمان پرورش افکار بود.
۶۶- فرهنگ ستیزی ...، همان، سند ۴۶، ص ۳۵.
۶۷- صفایی، همان، صص ۱۰۶-۱۰۷.
۶۸- همان، ص ۹۰.
۶۹- هدایت، همان، ص ۴۱۱.
۷۰- اسکندری خوئینی، مهدی، قرن پهلوی، یابود هشتادمین سال تولد اعلیحضرت رضاشاه کبیر، ص ۸۱.
۷۱- پهلویسم...، همان، سند ۱/۲۴، ص ۴۹.
۷۲- اسنادی از مطبوعات و احزاب در دورۀ رضاشاه (۱۳۸۰)؛ به کوشش علیرضا اسماعیلی، تهران، سند شماره ۲/۱۳۸، صص ۳۳۳-۳۲۹.
۷۳- پهلویسم...، همان، سند ۱/۱۴، ص ۳۱.
۷۴- همان، سند شماره ۱۷، ص ۳۶.
فهرست منابع
مجموعه اسناد
- اسنادی از مطبوعات و احزاب در دورۀ رضاشاه (۱۳۸۰)؛ به کوشش علیرضا اسماعیلی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- پهلویسم یا شبه مدرنیسم در ایران (مجموعه اسناد) (۱۳۸۸)؛ تحقیق و تدوین مجتبی زارعی و رضا مختاری اصفهانی، تهران، خانۀ کتاب.
- تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد (۱۳۷۸)؛ مرکزبررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران.
- فرهنگستیزی در دوره رضاشاه (اسناد منتشر نشده سازمان پرورش افکار) (۱۳۷۵)؛ به کوشش محمود دلفانی، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، پژوهشکدۀ اسناد.
- ایرانشهر (مجله) (۱۳۶۴)؛ مدیر: حسین کاظمزادۀ ایرانشهر، سال سوم، شمارۀ ۱و ۲، تهران، انتشارات اقبال.
- ایران نو (روزنامه)، سال اول، شمارۀ ۱.
- ایران باستان (روزنامه)؛ مدیر: سیف آزاد، شمارۀ ۲۶و۲۷، ۳۴.
منابع تحقیقی
- احمدی، حمید (۱۳۸۲)؛ قومیت و قومگرایی در ایران افسانه و واقعیت. چ سوم، تهران: نی.
- احمدی، حمید (۱۳۸۸)؛ بنیادهای هویت ملی ایرانی، تهران: پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
- اسکندری خوئینی، مهدی (۱۳۳۵)؛ قرن پهلوی یابود هشتادمین سال تولد اعلیحضرت رضاشاه کبیر، بیجا، بینا، چ دوم.
- آبراهامیان، یرواند (۱۳۷۶)؛ مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، ترجمه: سهیلا ترابی فارسانی. شیرازه.
- آدمیت، فریدون (١٣٤٦)؛ اندیشههای میرزاآقاخان کرمانی، تهران: انتشارات طهوری.
- آدمیت، فریدون (١٣٤٩)؛ اندیشههای فتحعلی آخوندزاده. تهران، انتشارات خوارزمی.
- آصف، محمدحسن (۱۳۸۴)؛ مبانی ایدئولوژیک حکومت در دوران پهلوی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
- آوری و دیگران، پیتر (۱۳۷۶)؛ تاریخ معاصر ایران، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی. جلد دوم. تهران: انتشارات مؤسسۀ عطایی.
- بشیریه، حسین (۱۳۸۰)؛ آموزش دانش سیاسی (مبانی علم سیاست نظری). تهران: نگاه معاصر.
- بهار، محمدتقی (ملکالشعرا) (۱۳۸۰)؛ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج دوم، تهران، امیرکبیر، چ ششم.
- بیگدلو، رضا (۱۳۸۰)؛ باستانگرایی در تاریخ معاصر ایران، تهران: مرکز.
- جعفریان، رسول (۱۳۸۱)؛ «هویت ایرانی در کشاکش تحولات سیاسی ایران در چهار قرن اخیر»، در: مؤلفههای هویت ملی در ایران، به اهتمام گروه تحقیقاتی سیاسی اسلام، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- حمد، ترکی (۱۳۸۳)؛ فرهنگ بومی و چالشهای جهانی. ترجمۀ ماهر آموزگار، تهران: مرکز.
- رجایی، فرهنگ (۱۳۸۶)؛ مشکلۀ هویت ایرانیان امروز.
- روشه، گی (۱۳۶۶)؛ تغییرات اجتماعی، ترجمۀ منصور وثوقی. تهران: نی.
- صدر، ضیاء (۱۳۷۷)؛ کثرت قومی و هویت ملی. تهران: اندیشۀ نو.
- صدر، محسن (۱۳۶۴)؛ خاطرات صدرالاشراف. تهران: انتشارات وحید.
- صدیق، عیسی (۱۳۴۷)؛ تاریخ فرهنگ ایران. چهارم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- صفایی ابراهیم (۲۵۳۴)؛ بنیادهای ملی در شهریاری رضاشاه کبیر.تهران: انتشارات ادارۀ کل نگارش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- صفایی، ابراهیم (۱۳۵۶)؛ رضاشاه کبیر و تحولات فرهنگی ایران. تهران: وزارت فرهنگ و هنر.
- صفایی، ابراهیم (۲۵۳۵)؛ رضاشاه کبیر در آیینۀ خاطرات، تهران: انتشارات ادارۀ کل نگارش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (۱۳۶۹)؛ مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی. تهران: انتشارات اطلاعات.
- فرهنگ و جامعه (چند دیدگاه تحلیلی دربارۀ فرهنگ عمومی) (۱۳۷۷)؛ تدوین بهروز گرانپایه، تهران: شریف.
- فوران، جان (۱۳۸۸)؛ مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از ۱۵۰۰م. تا انقلاب (اسلامی)، ترجمه: احمد تدین، تهران: مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا.
- کرونین، استفانی (۱۳۸۷)؛ رضاشاه و شکل گیری ایران نوین، ترجمه: مرتضی ثاقبفر، تهران: جامی.
- گل محمدی، احمد (۱۳۸۱)؛ جهانی شدن فرهنگ، هویت. تهران: نی.
- مسکوب، شاهرخ (۱۳۸۵)؛ هویت ایرانی و زبان فارسی. تهران: فرزان روز.
- مطهری، مرتضی (۱۳۸۴)؛ خدمات متقابل اسلام و ایران. تهران: صدرا.
- مقالات فروغی (محمدعلی ذکاءالملک) ۱۳۵۴؛ به کوشش حبیب یغمایی، چ دوم، انتشارات توس، ج دوم.
- ملکزاده، مهدی (١٣٨٣)؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. ج اول، تهران: سخن.
- ورجاوند، پرویز (۱۳۷۸)؛ پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی. چ دوم، تهران: شرکت سهامی انتشار.
- هدایت، میرزامهدیقلیخان (مخبرالسلطنه) (۱۳۷۵)؛ خاطرات و خطرات. چ چهارم، تهران: زوار.
- اشرف، احمد (۱۳۸۳)؛ «بحران هویت ملی و قومی در ایران» در: ایران: هویت، ملیت، قومیت (سلسله مقالات)، به کوشش حمید احمدی، تهران: مؤسسۀ تحقیقات و توسعۀ علوم انسانی.
منابع خارجی
- connoly, William (2002). Identity/Difference. University of Minesota .
- corrither, M.and others (1985). The category of the person. cambridge: cambridge
فصل نامه مطالعات تاریخی شماره 47-48