فاطمی خاری در چشم شاه، پنجه در پنجه انگلیس


رضا بنی نجاریان

«من از مرگ ابایی ندارم. آن هم، چنین مرگ پرافتخاری. من می‌میرم تا نسل جوان ایران از مرگ من عبرت گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کند و نگذارد جاسوسان اجنبی براین کشور حکومت نمایند. من درهای سفارت انگلستان را بستم، غافل از آنکه تا دربار هست، انگلستان سفارت نیاز ندارد!»
دکتر سیدحسین فاطمی؛ لحظاتی پیش از شهادت

در نیمه شبی پاییزی، تازه سپیده دم روز نوزدهم آبان سال 1333 جان می‌گرفت که «سید حسین فاطمی» دقایقی پیش از جان دادن این سخنان را فریاد کرد. دو سرباز بدن بیمار و نیمه جانش را که در تب می‌سوخت، کشان کشان تا محوطه زندان آوردند، تا پای جوخه اعدام. غریب است این روایت تاریخ که فاطمی در آن لحظه که پایان داستان حیات خویش را بی‌هیچ راه مفرّی پیش چشم می‌دید، چه شور و غوغایی در سر داشت که این‌چنین از روی سلامت عقل و هوشیاری، نه تنها سرتیپ آزموده و سربازان جوخه اعدام را که تاریخ ایران را خطاب قرارداده و از مرگی پرافتخار گفت.
فاطمی در اوج احتضار و در آن حال نزار، بسیار ظریف و موشکافانه حیات سیاسی خود و سرنوشت جامعه سیاسی کشورش را برای کتاب تاریخ ایرانیان بازگو می‌کند و فرجام تلخش را در سرسپردگی شاه و دربار به بیگانگان می‌بیند و فریاد می‌زند. واپسین جمله فاطمی، می‌تواند سرآغازی باشد برای یافتن چرایی آنچه پایان فاطمی را آن‌گونه تلخ رقم زد.
سید حسین نوجوانی 17 ساله بیش نبود که از اصفهان پای بر تهران، پایتخت از سیاست ملتهب کشور گذاشت. ذوق و قریحه‌اش در نشر و نگارش خیلی زودتر از آنچه به باورش بیاید، او را شهره مطبوعات آن عصر کرد و چیزی نگذشت که در روزنامه ستاره جوان سرمقاله نویس شد. رفته رفته صدای قلم و مقالات گیرا و بی‌محابایش توجه مردم و اهالی سیاست را معطوف به خویش کرد. چند ماه بعد، تلاش‌ها و دوندگی هایش برای انتشار روزنامه‌ای مستقل به بار نشسته و موفق به راه اندازی روزنامه « باختر امروز» شد.
جهان همچنان درگیر و دار جنگ بود و وضع کشور نیز بحرانی، که سرمقاله‌های آتشین فاطمی در باختر امروز مهر تعلیق مجوز و توقیف را برپیشانی روزنامه زد. فاطمی در این زمان به جهت ادامه تحصیل عازم پاریس شد و به‌رغم مشکلات فراوان مالی، پس از قریب به چهارسال، با رتبه عالی دکترای حقوق به کشور بازگشت. پس از بازگشت، مجددا فعالیت روزنامه باختر امروز را از سرگرفت و در نخستین شماره‌اش نوشت: « عامل تمام فجایع اجتماعی ایران این واقعیت است که دیکتاتورها و قدرت‌های سلطه گر تاب تحول اظهارنظر دیگران را به‌خصوص اگر به‌نفع مردم باشد، ندارند.» از این تاریخ به بعد چهره‌ای به زندگی فاطمی وارد شد، که مسیر زندگی‌اش را تغییر داد؛« دکتر محمد مصدق». امواج نهضت ملی در مخالفت با خیره سری‌های رژیم پهلوی تازه جان گرفته بود که روزنامه‌نگار جوان و بی‌پروای تهران را که تشنه فضای باز سیاسی بود مجذوب خویش ساخت و از آن تاریخ به بعد، مصدق بدل به راهبر و مراد دکتر فاطمی شد.
قلم آتشین فاطمی این بار محو در اهداف نهضت ملی مصدق شد و مجلس سر تا پا وابسته به دربار شاه را نشانه گرفت. در 12 مهر 1328 سرمقاله‌ای با عنوان «این دزدها باز هم سواری می‌خواهند» به قلم فاطمی نوشته شد که حقیقت عریان‌اش مجددا باختر امروز را دچار توقیف کرد. فاطمی در بخشی از آن مقاله نوشته بود: «این وکلای دوره پانزدهم مجلس شورای ملی، چون دزدانی وقیح خیال می‌کنند یک بار دیگر می‌توانند در پناه پستی، تملق و چاپلوسی پناه گرفته و کاری از پیش ببرند.»
فاطمی جوان پس از بسته شدن باختر امروز دیگر تک چهره یک روزنامه‌نگار را نداشت و در کنار محمد مصدق، تمام قد مبدل به یک همرزم و مبارز گشت تا آنجا که در غائله اعتراض به عدم صحت و سلامت انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی، فاطمی یکی از بیست نفری بود که به همراه مصدق در دربار متحصن شدند. پس از پایان بی‌فرجام تحصن و وقوع ترور هژیر، حکومت نظامی در تهران برقرار شد و مصدق به احمدآباد تبعید شد. روزی دکتر فاطمی جمعیت متحصن را بسوی احمدآباد گسیل داشت و در آنجا طی یک سخنرانی اعلام کرد: «اکنون که فواید کار دسته جمعی و قدرت وحدت بر همه دوستان معلوم شده، چه خوب است که همه دست به دست هم دهیم و تحت نظم و دیسیپلینی خاص، در جهت پیشبرد اهداف ملی خود «جبهه ملی» را راه اندازی کنیم.» این نطق فاطمی سرآغازی شد برای نشستن رخت سیاست بر تن فاطمی جوان.
جبهه ملی رسما آغاز به‌کار کرد. به مدد سخنرانی‌ها و نطق‌های آتشین و پی در پی فاطمی و تبلیغات مستمر او، سرانجام مصدق توانست ضمن تشکیل مجلس شانزدهم، به‌عنوان یکی از وکلای مردم تهران وارد مجلس شورای ملی شود. ورود مصدق به مجلس همراه گشت با ارائه طرح «ملی شدن صنعت نفت» (توسط مصدق) در صحن علنی مجلس. مصدق سال‌ها بعد رسما اعلام نمود که اول کسی که پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را مطرح نموده و در جلسه جبهه ملی، در خانه نریمانی (یکی از اعضای جبهه) آن را پیشنهاد داده، دکتر فاطمی بوده و خدمات این طرح مدیون اوست.
می توان گفت آنچه برای فاطمی جوان پایانی در پای جوخه اعدام را رقم زد، فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی‌اش از این برهه به بعد بود. فاطمی همه تلاش و فعالیت هایش را مصروف و معطوف به پیروزی نهضت ملی کردن صنعت نفت نمود. فاطمی بدرستی دو مانع و سد بزرگ بر سر راه پیروزی نهضت نفت دیده بود و بدین سبب بود که هرچه در توان داشت در راه مبارزه با این دو عامل گذاشت: «دربار شاه و انگلستان».
روزی نبود که فاطمی در روزنامه باختر امروز، بر سیاست‌های استعماری و مزورانه انگلستان نتازد و شاه و دربار و دولت را به سبب بنده و عبد بیگانگان بودن بی‌آبرو نکند. وی در آذر ماه 1330 نوشت: «پریشانی و فقر و درد ما علاج نخواهد شد مگر آنکه ریشه کمپانی (نفت ایران و انگلیس) از بیخ و بن کنده شده و ایرانی پس از 50 سال تحمل آنکه ذخایر و هستی‌اش را سهامداران لندن نشین برده اند، سرنوشت خویش را در کف فرزندان وطن خویش بسپارد...»
دربار به حیله‌های گونه گون از تهدید و ارعاب گرفته تا پیشنهاد تطمیع مالی، سعی در خاموش کردن فوران سوزنده کوه آزادمردی‌های فاطمی داشت. فورانی که می‌رفت دست استعمار را تا ابد از منابع کشور و استبداد شاه را تا همیشه از صحنه سیاسی کشور محو نماید.
پس از رأی اعتماد مجلس و نخست‌وزیری دکتر مصدق، فاطمی به عنوان معاون نخست‌وزیر معرفی و منصوب شد. دربار دل به این خیال خام بسته بود که شاید سودای سیاست ورزی و دولتمردی، آتش وجود فاطمی را در مبارزه با دربار خاموش و سرد کند ولی نه تنها چنین نشد بلکه وی با آن قلم تیز و برانش دست از سر دربار و شاه جوان برنداشت. ورود فاطمی به دولت، برای وی اسباب و تریبونی شد جهت تاخت و تازی بی‌امان به انگلستان و سیاست‌های شاه. فاطمی در همان سال اول حضور در دولت، از تریبون مجلس فریاد برآورد که: «اساس هدف جهاد ما این بود که دست خارجی (انگلستان) و عوامل داخلی سرسپرده او (دربار شاه) از سرنوشت کشور و نسل‌های آینده ایران کوتاه شود. به‌درستی که بیرون ریختن انگلیسی‌ها از آبادان، یکی از بزرگ‌ترین نبردهای قهرمانانه در تاریخ ایران به‌شمار می‌آید.»
استعمار پیر و کهنه کار، روز به روز بیش از پیش مقهور قلم نترس و افشاگری‌های فاطمی جوان می‌شد، نه توان بازسازی چهره خویش را در میان افکار عمومی ایران و جهان داشت و نه قدرت دفاع و مقابله در برابر او. دکتر فاطمی آنسان بر این راه و مسلک استعمار ستیزش پایدار ماند و پای فشرد که سرانجام در آخرین روز دی ماه سال 1330، سفارت خانه انگلستان و کنسولگری‌ها و دفاتر فرهنگی آن کشور را در ایران بست. وی یک روز بعد در سرمقاله باختر امروز با لحنی مسرور و فاتحانه، این اتفاق خجسته را به ملت آزاداندیش ایران تبریک گفت و در ادامه نوشت: «در ایران بودند و هنوز هم هستند کسانی که قبله گاهشان سفارت انگلستان و کعبه سیاستشان لندن است و گمان می‌کنند که بی‌اراده مستر چرچیل، هیچ جنبنده‌ای نخواهد توانست به زندگی خود در چهار گوشه جهان ادامه دهد!»
پیروزی مصدق بر کمپانی نفت ایران-انگلیس در جریان دادگاه دیوان لاهه که تماما به مدد دفاعیه حقوقی تنظیمی توسط دکتر فاطمی بود از یک سو و از سوی دیگر بسته شدن سفارت و کنسولگری‌های انگلستان توسط او، همگی باعث شد که فاطمی چهره منفور انگلستان و اینتلیجنت سرویس شود. فاطمی پس از چندی به عنوان وزیر امور خارجه توسط مصدق به مجلس معرفی شد و از نمایندگان رای اعتماد گرفت. شاه و دربار شدیدا متالم از قدرت روزافزون فاطمی بود.
دکتر فاطمی کوچک‌ترین ملاحظه‌ای با شاه و درباریان نداشت و تحمل این رفتار برای محمدرضای جوان و مغرور جانکاه می‌نمود.
دکتر فاطمی تا آخرین روز حیات قدرت سیاسی‌اش، بر ضدیت و دشمنی با دربار پای فشرد و ذره‌ای از مواضعش عقب ننشست، آنگونه که تنها دو روز مانده به وقوع کودتای ننگین 28 مرداد 1332، فاطمی طی یک سخنرانی آتشین حملات بی‌سابقه‌ای را به دربار و شخص شاه نمود. سلطنت را حافظ منافع بیگانگان و استعمار لقب داد و برای اولین بار در تاریخ پهلوی ها، به عنوان یک عضو رسمی کابینه دولت، رسما خواستار انحلال نظام سلطنت گردید.
خواست و آرزویی که دو روز بعد به مدد بذل و بخشش دلارهای امریکایی و سهل انگاری‌های دکتر مصدق و آیت الله کاشانی، با پیروزی کودتا و کودتاچیان پیش چشم فاطمی جوان بر باد رفت. چند ماه پس از پیروزی کودتا، شهربانی محل اختفای فاطمی را یافته و انگلستان و دربار را به آرزوی دیرینه شان رساند.
آری؛ دکتر سید حسین فاطمی، آن سان بر عهدی که با ملت بسته بود پایدار ماند و چون خاری به چشم شاه و استبداد ملوکانه نشست که شاه در دیدارش با کرمیت روزولت (مامور سیا و عامل کودتای 28 مرداد) گفت: «برای مصدق 3 سال حبس و برای سرتیپ ریاحی (از یاران مصدق) 2 سال زندان در نظر دارم ولی یک استثنا وجود دارد و او دکتر حسین فاطمی است. او را باید دستگیر و اعدام کرد!»
دکتر فاطمی در دوران کوتاه مبارزه و سیاست ورزی‌اش چنان پنجه در پنجه استعمار انگلستان افکند و در این نبرد، حریف قدرتمندش را تحقیر نمود و مقهور ساخت که چرچیل را بر آن داشت که طی نامه‌ای محرمانه به محمدرضا پهلوی به تاریخ 30 سپتامبر 1953، اینگونه بنویسد که: «صرف نظر کردن از اعدام مصدق ممکن است ولی برای فاطمی بهترین جواب اعدام است.» اوج نفرت و بغض و کینه انگلستان از دکتر فاطمی آنجا هویدا می‌شود که سر دنیس رایت (سفیر پیشین انگلستان) پس از دستگیری فاطمی به بختیار می‌گوید: «در نخستین فرصت مشتی به دهان فاطمی
بکوب تا بفهمد هیبت امپراتوری بازی کردنی نیست!»
دکتر سیدحسین فاطمی، در 37 سالگی پایانی قهرمان‌گونه یافت، پای جوخه تیربار در خون غلتید تا که ایران و ایرانی را بفهماند تا استبداد شاه و دربار هست، استعمار رفتنی نیست.


تهران‌امروز