08 آبان 1403

پرونده تحلیل و بررسی کتاب «ایستگاه خیابان روزوِلت»

تسخیرکنندگان لانه، نگران تکرار ۲۸مرداد بودند


مصاحبه با حسن بهشتی‌پور (کارشناس مسائل سیاسی)

تسخیرکنندگان لانه، نگران تکرار ۲۸مرداد بودند

اشاره: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای اخیراً پس از مطالعه‌ی کتاب «ایستگاه خیابان روزوِلت» که روایتی از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا با استفاده از اسناد به دست آمده از سفارت است، تقریظی نگاشته‌اند که روز چهارشنبه و در آستانه‌ی سالگرد ۱۳ آبان منتشر خواهد شد. «ایستگاه خیابان روزوِلت» از کتاب‌های مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی است که زمستان ۱۴۰۲ روانه بازار نشر شده و به روایتی مستند از تسخیر سفارت آمریکا در تهران پرداخته است. این کتاب با اشاره به فعالیت‌های اطلاعاتی و عملیاتی آمریکا در ایران پس از انقلاب، شرح جامعی از روابط ایران و آمریکا از روز تسخیر سفارت در آبان ۱۳۵۸ تا آزادی گروگان‌ها در دی ۱۳۵۹ ارائه داده و همچنین شماری از اسناد منتشرنشده سرویس اطلاعاتی آمریکا را برای نخستین بار منتشر کرده است.

رسانه KAMENEI.IR در گفت‌وگوی تفصیلی با آقای حسن بهشتی‌پور، تحلیل‌گر مسائل سیاسی، به بررسی ویژگی‌های کتاب «ایستگاه خیابان روزوِلت» پرداخته است.

 

س: آقای بهشتی‌پور، با توجه به سابقه‌ای که درباره‌ی نفوذ و مداخلات آمریکا در ایران از سال‌های قبل از انقلاب داریم، آیا می‌توانید توضیح دهید که این نفوذ چگونه شروع شد و چه تأثیری بر جامعه‌ی ایرانی داشت؟ این مداخلات چه تأثیری بر دستگاه تصمیم‌گیری رژیم پهلوی داشت؟

ج: کشورها اصولاً سعی می‌کنند که در مرحله‌ی اول نفوذ کنند در کشورهای دیگر و برای این کار مدل‌های مختلفی دارند. آمریکایی‌ها از طریق فرهنگی این کار را می‌کنند؛ با سینمایشان، روزنامه‌ها و رسانه‌ها. از طریق دانشگاه‌ها و برگزاری دوره‌هایی برای نخبگان کشورها که به آمریکا می‌روند با هزینه‌ی آمریکا. در ایران، در دوران قبل از انقلاب، آمریکایی‌ها به طور گسترده‌ای کار کردند. یعنی یک عده‌ای از روشنفکران را نوبتی سالانه می‌بردند برای یک دوره‌ی یک ماهه یا دو‌ماهه در مناطق مختلف آمریکا. مثلاً جلال آل احمد یکی از آن کسانی بود که به آنجا رفت و کتابی درباره‌ی خاطراتش از سفر به آمریکا نوشت. نویسندگان متعدد از چپ و راست روی آنها کار می‌کردند تا بتوانند در واقع یک نوع شیفتگی به آمریکا به وجود بیاورند. از طریق سینما نیز سعی می‌کردند با توسعه‌ی سینمای هالیوود و فرهنگ هالیوودی در کشورها، جا پای خودشان را مستحکم کنند، از جمله در ایران. سینمای ایران نیز دوبله‌اش قوی بود و دوبلورهای مختلف فیلم‌های آمریکایی را دوبله می‌کردند و به نوعی در ترویج فرهنگشان نقش داشتند. البته جذابیت‌های مختلفی از جمله خشونت و داستان‌های مختلف نیز استفاده می‌شد. در روزنامه‌ها هم، روزنامه‌نگارانی که در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، رستاخیز و آیندگان فعالیت داشتند، سعی می‌کردند با این روزنامه‌نگاران و مطبوعات ارتباط برقرار کنند و تا جایی که ممکن است از طریق آنها اطلاعات جمع‌آوری کنند و ارتباط بگیرند. آنها در واقع برای خودشان یک نوع ارتباط‌های مستمر تعریف می‌کردند. اینها در حد نفوذ بود، اما در برخی بخش‌ها به مداخله می‌رسیدند. به‌عنوان ‌مثال، سفیر وقت آمریکا در ایران در سال‌های ۴۲ تا ۴۳، در مکالماتی که با صاحبخانه‌اش داشته، به راحتی می‌گوید که ما همان‌طور که امینی را نخست‌وزیر ایران کردیم، قرار است که حسنعلی منصور را هم نخست‌وزیر کنیم. این را یکی از اسناد ساواک گزارش کرده است. یعنی گزارشگر ساواک مکالمه‌ی این سفیر با آن صاحبخانه را نقل قول می‌کند. حالا تاریخ این سند چند روز قبل از نخست‌وزیر شدن آقای حسنعلی منصور است. اینها به خوبی نشان‌دهنده‌ی کد مشخصی هستند که نشان می‌دهد آمریکا تا کجا پیش می‌رفته است؛ تا جایی که می‌توانسته نخست‌وزیر را عوض کند. یا آقای آذربرزین، که ۱۶ سال معاون عملیاتی نیروی هوایی در دوره‌ی ارتشبد خاتم بود، در خاطراتش به صراحت می‌گوید که آمریکا رأساً اقدام کرد و فشار آورد به شاه تا بختیار را نخست‌وزیر کند. او همچنین می‌گوید که فردای بعد از فوت ارتشبد خاتم، که در یک حادثه‌ی هوایی فوت کرده بود، شاه به او گفته که در مورد فرمانده‌ی نیروی هوایی قطعیت پیدا کرد و به من تبریک گفت اما فردا صبحش ساعت ۸ سفیر آمریکا با شاه ملاقات می‌کند و هشت و نیم قضیه برمی‌گردد و ارتشبد تدیّن می‌شود فرمانده نیروی هوایی ایران. جالب است که ارتشبد تدیّن هم در یک حادثه‌ی دیگری در طوفان و بهمن گیر می‌افتد و هلی‌کوپترش سقوط می‌کند و دوباره قرار بوده آذربرزین فرمانده‌ی نیروی هوایی بشود که دو مرتبه سفیر آمریکا نقش‌آفرینی می‌کند و ارتشبد بدیعی فرمانده می‌شود. اینها کدهای متعددی هستند که نشان می‌دهند آمریکا نه تنها در بین اقشار دانشگاهی و رسانه‌های ایران نفوذ داشته، بلکه در تصمیم‌گیری‌های شاه و حکومت نیز مداخله‌ی مستقیم داشته‌اند.

س: مداخلات و اعمال نفوذ و توطئه‌ی آمریکا در دوران پس از انقلاب از چه زمانی آغاز شد؟

ج: بعد از انقلاب، آمریکایی‌ها در ۲۴ بهمن ۵۷، یعنی دو روز بعد از پیروزی انقلاب، طی یک یادداشت رسمی به ایران اعلام کردند که ما انقلاب ایران را به رسمیت شناختیم و می‌خواهیم روابط خوبی با ایران برقرار کنیم. این در حالی است که در خاطرات فردی که رئیس کودتای نقاب بوده، اشاره شده که در خرداد ۵۸، یک افسر اطلاعاتی آمریکایی با او ملاقات کرده و پیشنهاد داده که بیایید کودتا کنیم و مقدماتی برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران انجام دهند. این شخص بعدها به عنوان کودتاچی فرار کرده و در لندن خاطراتش را نوشته است. بعضی از اسناد آمریکا نیز گزارش‌هایی درباره‌ی شورش‌هایی که در ایران اتفاق افتاده، ارائه می‌دهند. مثلاً اولین شورش در اسفند ماه ۵۷ در کردستان بود. آنجا بحث حقوق خلق کرد مطرح بود و در ظاهر از خودمختاری صحبت می‌کردند، اما در باطن مشخص بود که کومله‌ای‌ها دنبال تجزیه هستند. ظاهر قضیه این است که این گروه‌ها چپ‌اند و چپ‌ها هم به وسیله‌ی عراق و شوروی حمایت می‌شدند. ولی باطن ماجرا فرق دارد. در کتابی که نویسنده جوان آقای محبوبی نوشته به نام «ایستگاه خیابان روزوِلت». آنجا می‌توانید کدهایش را ببینید. این افراد، چون اسنادی که از افراد با نام کد نام می‌برند، مربوط به سازمان سیا هستند. یعنی ما اسامی زیادی در کتاب داریم که چاپ شده و یازده جلد از اسناد است. ولی این اسامی وقتی عادی از آنها نام می‌برند، نشان‌دهنده‌ی ملاقات‌هایی است که انجام می‌گرفته. اما بعضی از افراد کد دارند و با کد مشخص از آنها یاد می‌شود. اینها یعنی افرادی‌اند که منبع سازمان سیا بودند و کار می‌کردند. بنابراین، از طریق این منابع، آمریکا سعی می‌کرده تحرکاتی ایجاد کند، بگوییم شورش‌ها یا هر چه اسمش را می‌شود گذاشت. خلاصه اینکه یک عده‌ای می‌گویند آقا، همه‌ی افراد در سفارتخانه‌ها از وضعیت محیط گزارش می‌دهند و بنابراین آمریکا هم جاسوسی نکرده است. در این قسمتش راست می‌گویند؛ بله، اکثر سفارت‌ها تا آنجا که ما می‌دانیم از محیط مأموریتشان گزارش می‌دهند. اما وقتی این گزارش به مداخله تبدیل می‌شود، وقتی به زد و بند افراد تبدیل می‌شود، وقتی به سمت اینکه یک حکومتی را سرنگون کنند یا دولتی را جای دولتی دیگر بگذارند می‌رود، این دیگر مصداق مداخله است. این دیگر کار همه‌ی سفارتخانه‌ها نیست؛ یا قدرتش را ندارند یا نمی‌توانند، یا نمی‌کنند. اگر هم انجام بدهند، مصداق جاسوسی است، حالا ولو سفارتخانه باشد. بنابراین، اینکه می‌گویند آقا، اینها فقط افرادی بودند که کار گزارش روزانه می‌دادند، بنابراین دخالت، جاسوسی نمی‌شود، برای آن افرادی است که ظاهر قضیه را نگاه می‌کنند. بله، حرف منطقی است. ولی در واقع، کار آمریکایی‌ها فقط گزارش‌نویسی و گزارش دادن از محیط نبوده و با شکل‌های مختلف و از راه‌های مختلف سعی می‌کردند که در امور داخلی مداخله کنند.

س: این روزها می‌گویند روایت اول را هر کسی ارائه بدهد، آن برنده است. آن موقع روایتی که آمریکایی‌ها از تسخیر لانه‌ی جاسوسی دادند چه ویژگی‌هایی داشت و چه خصوصیاتی داشت؟ و با آن روایتی که ما می‌گفتیم چه تفاوت‌هایی داشت؟

ج: ببینید، اولاً اینکه آمریکایی‌ها در روایتگری تاریخی در این موضوع خاص خیلی موفق‌تر از ما بودند. کتاب‌های متعدد نوشته شده است. من به عنوان یک پژوهشگر می‌توانم به شما بگویم حداقل ۷۰ تا ۸۰ کتاب جدی راجع به این موضوع نوشته شده است. تازه بعضی از اینها افراد مستقیماً به این موضوع پرداخته‌اند؛ ‌گری سیک، معاون وزیر خارجه وقت، کتاب مهمی تحت عنوان «همه چیز فرو می‌ریزد» نوشته که به فارسی منتشر شده. همچنین همیلتون جردن که رئیس کارکنان کاخ سفید بود، کتابی به فارسی چاپ کرده تحت عنوان «بحران» اگر اشتباه نکنم. می‌خواهم بگویم روایتگری آمریکایی‌ها خیلی وسیع است. اما در دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام، تا آنجایی که من بررسی کردم، فقط خانم ابتکار یک کتاب نوشت که به انگلیسی نوشته و بعد به فارسی ترجمه شده. و یکی هم آقای دکتر یزدان‌پرست که استاد دانشگاه شیراز است و اقتصاد خوانده، خاطراتش را چاپ کرده است. بعضی‌ها مثل آقای عبدی و آقای اصغرزاده فقط مصاحبه کردند ولی کتاب ننوشتند. در واقع، خیلی کم‌کاری در این زمینه شده است. دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام که ننوشتند، افرادی هم که نوشتند، به عنوان یک پژوهشگر می‌گویم واقعاً مأیوس‌کننده است. تنها کتابی که من سراغ دارم و واقعاً اسنادی و پژوهشی نوشته شده، کتاب «ایستگاه خیابان روزوِلت» آقای محبوبی است. این آقای دکتر محبوبی انصافاً خیلی کار کرده و من هم سعی کردم در حد وسعم به تولید این کتاب کمک کنم. این کتاب مورد وثوق است و اسنادی دارد و زحمت زیادی روی آن کشیده شده تا حرف بی‌ربط زده نشود و اغراق نشود.

س: آمریکایی‌ها در کتاب‌ها و روایت‌هایشان از چه منظری به قضیه تسخیر سفارت می‌پردازند و روایت آنها چه تفاوتی با واقعیت این اتفاق دارد؟

ج: آمریکایی‌ها به‌اصطلاح به قوانین بین‌المللی استناد می‌کنند. یعنی می‌آیند می‌گویند که ما اینجا سفارتخانه داشتیم و ولو اینکه ما را جاسوس می‌دانستند، باید حداکثر ۷۲ ساعت به ما به عنوان عنصر نامطلوب زمان می‌دادند و به ما می‌گفتند اخراجید. ما هم برمی‌گشتیم کشورمان. ولی نباید ما را دستگیر کنند و ۴۴۴ روز نگهداری کنند. بنابراین، آمریکایی‌ها یک برش مقطعی از پدیده را بررسی می‌کنند و کار ندارند که قبلش چه اتفاقاتی افتاده است. اینجا نکته‌ی مهم آن است که اولاً دولت عمل نکرده که بخواهد یادداشت اعتراض بدهد و بگوید ظرف ۷۲ ساعت شما از کشور خارج شوید. اینجا یک سری دانشجو رفتند و خودجوش این کار را انجام دادند. اینها مسئولیت رسمی نداشتند. اتفاقاً دولت وقت در اعتراض به این موضوع استعفا داده است. بنابراین، این بلاوجه است که آمریکایی‌ها می‌گویند ما اگر بر فرض در ایران جاسوسی کردیم یا هر اقدام خلافی کردیم، باید طبق قاعده‌ی بین‌المللی به ما ۴۸ ساعت یا ۷۲ ساعت وقت می‌دادند و می‌رفتیم. اینجا ما با کی طرفیم؟ با یک عده دانشجو که این کار را کردند. نکته‌ی مهم این است که آمریکایی‌ها اصلاً نمی‌خواهند یادشان بیاید که به اشکال مختلف در این کشور مداخله می‌کردند. مهم‌ترین وجه آن که خودشان هم اعتراف کردند، کودتای ۲۸ مرداد بوده است. حالا چرا این ۲۸ مرداد فراموش نشده؟ برای اینکه اول آبان سال ۵۸ آمریکایی‌ها به شاه اجازه می‌دهند به آمریکا برود. خب، این درست است که ما بعدها می‌فهمیم که شاه سرطان داشته و در ۵ مرداد ۱۳۵۹ هم در اثر بیماری سرطان فوت کرده است. اما آن موقع که دانشجوها دست به چنین اقدامی زدند، نمی‌دانستند که شاه واقعاً سرطان دارد. خیلی‌ها خبر نداشتند، نه فقط دانشجوها، بلکه بسیاری از نزدیکان شاه هم خبر نداشتند که شاه سرطان دارد. بنابراین، آنها نگران شده بودند که آمریکا می‌خواهد دوباره آن واقعه‌ی ۲۸ مرداد را تکرار کند. یعنی شاه را بردند آمریکا و دوباره می‌خواهند اقداماتی انجام دهند که شاه دوباره به قدرت برگردد.

س: اگر بخواهید نیت و هدف دانشجویانی را که در آن زمان دست به این اقدام تسخیر لانه زدند تبیین کنید، به چه نکاتی می‌توان اشاره کرد؟

ج: دقت بفرمایید که دانشجویان وقتی دست به چنین اقدامی زدند، برای خودشان تحلیل داشتند. یعنی آمده‌اند تحلیل کرده‌اند: اولاً سابقه‌ی کودتای ۲۸ مرداد در خاطر دانشجویان و حافظه تاریخی ملت پررنگ بود. دوم اینکه تصویر مداخلات مکرری که آمریکا قبلاً در کشورمان داشته نیز در تحلیل دانشجویان مؤثر بود. سوم اینکه ممکن است آمریکایی‌ها بخواهند شاه را فراری بدهند و دوباره برگردانند به قدرت. (چنان که شما دیدید که او یک‌بار هم به رم رفت و بعد برگشت، دیگر در سال ۱۳۳۲.) موضوع مهم چهارم که دانشجوها در تمام موضوعاتشان تأکید می‌کردند این بود که می‌دانستند آمریکا در داخل کشور ما مداخله می‌کند، ولی برایش سندی نداشتند. ما رفتیم اینجا را گرفتیم تا بتوانیم به اسناد آمریکا دسترسی پیدا کنیم. من با حدود سی، چهل نفر از دانشجویان صحبت مستقیم داشتم و مطالب حدود صد نفرشان را با جزئیات خواندم و فیش‌برداری کردم. در این قضیه دولت ایران اصلاً مسئولیتی نداشته است و خلاصه حرف دانشجویان این است که متفق‌القول‌اند که طراحی این ماجرا به خاطر این دو علت اصلی بوده:

۱- اعتراض کنند به رفتن شاه به آمریکا و خواستار استرداد شاه بشوند و محاکمه در ایران

۲- اینکه دسترسی به اسناد پیدا کنند و این اسناد را بیاورند و افشا کنند برای مردم ایران و جهان.

س: چه شد که ماجرای تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به پایان رسید و اصلاً چرا این‌قدر طولانی شد و به درازا کشید؟ شاید روزهای اول تصور نمی‌شد که این جریان قرار است بیش از یک سال به طول بینجامد.

ج: ابتدا درباره طولانی شدن ماجرا، یعنی چه شد که ماجرای ۴۴۴ روز طولانی شد. خب، این هم یک قصه‌ی طولانی دارد. من مقاله‌ای نوشتم با عنوان مدیریت بحران توسط امام خمینی. من به عنوان یک پژوهشگر مدعی‌ام که این تداوم بحران به خاطر دو عامل مهم بود: مدیریت امام خمینی که از یک تهدید ملی یک فرصت درست کرد. چه جوری فرصت درست کرد؟ برداشت خودم را عرض می‌کنم: امام در واقع انقلاب اسلامی را مقابله با استبداد شاه می‌دانست، ولی گرفتن سفارت را مبارزه با استعمار خارجی می‌دانست. و می‌گفت این، ریشه‌ی استعمار در اینجا را خشک می‌کند، حداقل استعمار آمریکا را. و یک جایی می‌گوید: "خوب جایی را گرفتید." از نگاه امام خمینی، این سفارت جایی است که مداخله در ایران و مجموعه‌ی سیاست‌هایی که می‌خواستند انقلاب را سرنگون کنند، سازماندهی می‌کرده. برای همین حدس امام هم درست‌تر بوده، چون بعداً اسنادی که به دست می‌آید، می‌بینید که واقعاً اینها هم کار جاسوسی انجام می‌دادند و هم مداخله. امام با این رویکرد سعی کرده تا زمانی که ماجرا را به اصطلاح افشا شود و ماهیت آمریکا و ماهیت سلطه‌جویی‌اش و مداخله‌گری‌اش را مشخص کند و از آن طرف هم مطمئن شود که عناصر آمریکایی در داخل کشور شناسایی شدند و این ریشه را حداقل در این مکان خشکاندند. از سوی دیگر اینکه ما شاهد برگزاری همه‌پرسی قانون اساسی در ۱۲ آذر سال ۵۸ هستیم. یعنی حدود یک ماه بعد از واقعه‌ی ۱۳ آبان، خود این موضوع یک شور ملی ایجاد کرده بود که چون خیلی‌ها در تأیید این حرکت اشغال لانه‌ی جاسوسی عملاً حمایت کردند. از طیف‌های مختلف و گروه‌های مختلف. امام از این استفاده کرد و این موج برای تأیید قانون اساسی هم یک موج عجیبی راه افتاد. منتها یک طرف قضیه این مدیریت امام بود و طرف دیگر ماجرا، آمریکایی‌ها بودند. یعنی آمریکایی‌ها هر طرحی را با آن مخالفت می‌کردند، الا اینکه همه‌ی اینها باید آزاد شوند و بدون قید و شرط. مثلاً بازرگان می‌گفت که شما بگذارید یک تیم پزشکی ایرانی معتمد ایرانی برود با شاه ملاقات کند و معاینه کند که واقعاً این سرطان دارد یا به خاطر بیماری رفته آنجا. خب، آمریکایی‌ها با این مخالفت می‌کردند. واقعاً چرا باید مخالفت کنند؟ یعنی این مخالفتشان به این دلیل بود که اصلاً برایشان افت داشت، مثلاً از موضع بالا برخورد می‌کردند که به این‌ها چه می‌خواهند بیایند تأیید بگیرند که شاه سرطان دارد یا ندارد. یا مثلاً می‌گفتند ما بیاییم یک محاکمه‌ی بین‌المللی برای شاه درست کنیم. یعنی شاه در یک دادگاه بین‌المللی محاکمه شود. آمریکایی‌ها می‌گفتند: "نه، اول گروگان‌ها آزاد شوند، بعداً شما هر کاری دلتان می‌خواهد با شاه انجام بدهید." یعنی محاکمه کنید، ولی شاه را که تحویل نمی‌دهیم. به هر حال، طرح‌های متعددی در این مدت مطرح شده بود که طرف آمریکایی با آن مخالفت می‌کرد. در حالی که همه چیز را به گردن ایران می‌اندازند و می‌گویند که نه، این ایران بوده که این‌قدر طول داده تا دموکرات‌ها شکست بخورند. سپس درست روزی که ریگان مسئولیت را به عهده می‌گیرد، یعنی اول بهمن سال ۱۳۵۹، گروگان‌ها آزاد می‌شوند. به نظر من اگر واقعاً روند کار را بررسی کنند، یک طرف قضیه امام بوده که در همه‌ی مراحل شرایط خودش را مشخص کرده است. مثلاً امام چهار شرط را برای آزادی گروگان‌ها تعیین کرد و به مجلس هم ابلاغ کرد که شما در این چارچوب می‌توانید بروید مطالعه کنید یا به هر حال مذاکره کنید با آمریکا برای آزادی گروگان‌ها. یا مثلاً آن بحث بیانیه‌ی الجزایر که خیلی مفصل است. در هر حال این طولانی شدن ماجرا اصلاً دست دانشجوها نبوده است. البته دانشجوها گروگان‌ها را تا آخرین روزها در اختیار داشتند. یعنی تا آخرین روزها هم گروگان‌ها در دست دانشجوها بودند و به دولت داده نشد، زیرا آن زمان دولت شورای انقلاب بود و دولت موقت استعفا داده بود. بنابراین، به نظر می‌رسد که مدیریت امام در اینجا نقش اساسی داشته که سعی کرده این مسئله را از یک تهدید به یک فرصت ملی تبدیل کند. از طرف دیگر، آمریکایی‌ها هیچ طرح مصالحه‌ای را عملاً نمی‌پذیرفتند و برخی از آنها از موضع بالا برخورد می‌کردند. در نتیجه، این عوامل باعث شد که ماجرای ۴۴۴ روز طول بکشد.

س: هنگام تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان در دوران جنگ سرد هم قرار داشتیم و آمریکایی‌ها برای خودشان یک غرور خاصی قائل بودند و نمی‌خواستند تصویر قدرتشان خدشه‌دار شود.

ج: بله، ابهت آمریکا به هر حال شکسته شد. این برای اولین بار بود که حدود یازده هزار سند آمریکایی عملاً بر باد می‌رفت. آمار آن‌ها بعداً منتشر شد، ولی خودشان می‌دانستند چه اسنادی از دست رفته است. از طرف دیگر، شوروی سه ماه بعد، یعنی در دی‌ماه سال ۵۸، به افغانستان حمله و آنجا را اشغال می‌کند. آن زمان، حکومت افغانستان وابسته به شوروی بود و از زمانی که داود و بعد حفیظ‌الله امین به قدرت رسیدند، همه وابسته به شوروی بودند. اما ارتش شوروی هنوز وارد افغانستان نشده بود. در دی‌ماه سال ۵۸، ارتش شوروی به خاک افغانستان تجاوز و آنجا را اشغال می‌کند. این اتفاق سه ماه بعد از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی رخ داد و آمریکا سخت درگیر بحران گروگان‌گیری بود. شوروی از این فرصت استفاده کرد و در معادلات جنگ سرد خود پیش رفت.

س: رهبر انقلاب در دیدارهای اخیرشان در مورد حادثه‌ی ۱۳ آبان فرموده‌اند که این یک حادثه‌ی تاریخی است که نباید فراموش شود. از طرفی گفتند که این حادثه، برای ما حادثه‌ی درس‌آموزی است. بفرمایید که در زمان حال، ۱۳ آبان ۵۷ می‌تواند چه درسی برای ما داشته باشد؟

ج: ببینید، موضوع ۱۳ آبان را از ابعاد مختلف می‌توانیم بررسی کنیم و به نظر من هنوز ابعاد مختلف این ماجرا به‌خوبی تبیین نشده است. یک موضوع مهم بحث استقلال کشورهاست. این حادثه‌ی بزرگ در واقع روی استقلال‌خواهی ایران و مقابله با استعمار آمریکا یا به‌عبارتی استعمار جدید تأکید دارد. البته کلمه‌ی استعمار آدم را به قرن نوزدهم می‌برد، ولی استعمارگران قدیم مانند پرتغالی‌ها و اسپانیایی‌ها بعداً تحویل فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها دادند. آن استعمار با این استعمار جدید تفاوت دارد، اما مفهوم استقلال همان مفهوم است. حس اینکه یک کشوری مستقل باشد و خودش تعیین تکلیف کند، حس لذت‌بخشی است. متأسفم که در دوره‌ی جدید، جوانان ما به این حس استقلال‌خواهی به‌طور صحیح تبیین نشده‌اند. یعنی موضوع وابستگی و استقلال به‌خوبی برایشان روشن نشده است. کسی که بیاید روی پژوهش کند و اسناد لانه جاسوسی یا خود ماجرا را بررسی کند، به‌خوبی می‌فهمد که چرا این دانشجوها چنین کاری کردند و چرا این موضوع هنوز بعد از سال‌ها اهمیت دارد. چرایی آن به ماهیت استعماری آمریکا و سیاست‌هایش در ایران برمی‌گردد و شناخت این ماهیت اهمیت دارد. اینکه ایران مستقل باشد و وابسته به قدرت‌های خارجی نباشد، اهمیت ویژه‌ای دارد. حالا آن قدرت هر کسی می‌خواهد باشد، که در آن زمان آمریکا بود. یکی از مصداق‌های روشن این موضوع و بسیار واضح است. به همین دلیل، احساس می‌کنم که تأکید ایشان بر مطالعه‌ی این ماجرا و اسناد آن بسیار مهم است. در زمینه‌ی اسناد، من با آموزش و پرورش هم صحبت کردم. ببینید، اسناد خام به درد دانشجوها و دانش‌آموزها نمی‌خورد. این اسناد باید به وسیله‌ی سندپژوهان پردازش شوند، یعنی ابعاد ماجرا استخراج و تحویل دانش‌آموز یا دانشجو داده شوند. خود سند برای اینکه باورپذیر باشد، می‌تواند جلوی دانشجو یا دانش‌آموز قرار گیرد، اما استفاده از این سند کار یک سندپژوه است. یک آدم متخصص باید واژه‌ها را بفهمد و ادبیات آن را توضیح دهد. سپس سوابق ماجرا را توضیح دهد و در پاورقی‌ها بگوید که این اشاره به چه چیزی دارد و این گزارشگر درباره‌ی چه موضوعی صحبت می‌کند. به نظر من، هم در بخش سندپژوهی و هم در اصل روایتی که ایران از این ماجرا دارد، باید به مبارزه با استعمار خارجی و استقلال‌خواهی تأکید شود. ارزش و اهمیت این موضوع را کسی می‌فهمد که وابستگی را به‌درستی برایش تشریح کنیم و توضیح دهیم که وابستگی چه مضراتی برای ایرانی‌ها دارد و یک کشور وابسته تا چه حد می‌تواند عقب بیفتد. اگر مستقل باشد، چقدر می‌تواند با اتکا به جوانان و امکانات خود روبه‌جلو حرکت کند. این‌ها موضوعاتی است که اگر کسی تاریخ تسخیر سفارت آمریکا در ایران را به‌درستی تبیین کند، ابعاد آن بسیار دقیق‌تر روشن می‌شود.