10 شهریور 1400

ویروس تاج‌دار بهانه است


هدایت‌الله بهبودی

ویروس تاج‌دار بهانه است

 پانزده سال، کمتر یا بیشتر، از آشنایی و سپس همکاری و بعد رنگی از رفاقت من با مهندس علی‌اکبر رنجبر کرمانی می‌گذرد. آشنایی و همکاری، بسیار زود درگرفت، اما رفاقت، نه. ماند برای چهار پنج سال اخیر. در این دوره کوتاه بود که کوره‌راه‌هایی، به‌سختی، برای همْدلی یافت شد و سر از آستانه دوستی درآورد. دیروز تصویر سینه نحیف او را زیر دستگاه دیدم. به دشواری نفس می‌گرفت و بالا می‌رفت و به آسانی فرومی‌نشست. ویروس تاج‌دار در حال شکستن پایه‌های تخت وجود کرمانی بود. اندک امیدی که، با سماجت، برای زنده‌ماندن‌اش، داشتم، فروریخت. امروز صبح، هشتم شهریور 1400/21 محرم 1443 خبر رهیدن روح‌اش را گرفتم.

دِین خودخواهانه من به او، که به نوشته این سطرها و بندها رسیده، برای ویرایش کتاب‌هایی است که از صاحب این قلم در مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی چاپ شده است. رابطه ویراستار و نویسنده معمولاً مخدوش و تیره است. نویسنده، اثر پدیدآورده را چون فرزند خود دیده، آمادگی سپردن آن را به دست دیگری ندارد، تا چه رسد به این که تیغ بی‌رحم جراحی را نیز به روی نورسیده او بکشند. اما پس از آن‌که به استواری و وسعت دانش تاریخی کرمانی پی بردم و با اصول ویرایش دستوری او آشنا شدم، دانستم که سوادی بیش و بیشتر از من دارد؛ پس با آسودگی، آن‌چه را که از پس سال‌ها رنج و کوشش در خواندن و جستن و نوشتن به صفحه کاغذ می‌کشیدم، به دستان او می‌سپردم و می‌دیدم که قلم ویرایشگر او جایگاه کتاب را بالا برده است.

این‌جا به دو ویژگی کرمانی در نسبت با کارش اشاره می‌کنم. مساحت دانش او در تاریخ معاصر ستودنی و شگفت‌آور بود. کمتر منبع چاپ‌شده‌ای را می‌شد نام برد که او نخوانده باشد. ستودنی بود. و از کمتر داده تاریخی می‌شد سخن گفت که او به یاد نداشته باشد. شگفت‌آور بود. چند بار گفته بود که بیشتر این کتاب‌ها را در جوانی خوانده‌ام و همچنان در خاطر دارم. با وجود این، بارها دیده بودم که با خواندن کتاب، از خستگی، در اتاق کارش می‌خوابید و بیداری را با کتاب‌خوانی آغاز می‌کرد.

کرمانی در کار تاریخ واقع‌بین و هوادار حقیقت بود. البته این ادعای همه کسانی است که در این رشته قلم‌رانی می‌کنند، اما او بدون این ادعا، به دور از پیچیده‌سازی، توهم‌بینی و تزریق مناسبات مَن‌درآوردی، به تاریخ می‌نگریست. در زمین تاریخ پیش‌فرض نمی‌کاشت تا آن‌چه دلخواه اوست برداشت کند. ویژگی دیگر او تسلیم نشدن در برابر قرائت حاکم در تاریخ بود. خوانش حاکم در موضوعات تاریخی هم معمول این رشته و هم مشی و مرام سیاستمداران است، اما او دریافت‌های خود را بر بنیاد مطالعه فراوان و البته خواندن سطرهای نانوشته به‌دست می‌آورد و با استدلال مطرح می‌کرد.

کرمانی در ویرایش جایگاه استادی داشت. این، باور همه نویسندگانی که آثارشان از زیر نگاه و قلم او گذشته، نیست. دیدگاه من است. بارها فریاد و اعتراض نویسندگان را، ناشی از درد ویرایش، شنیده و دیده بودم. کرمانی غیر از دانش تاریخی، به دستور زبان فارسی مسلط بود. هرچند او در کار نوشتن نبود، اما به خوبی می‌دانست که بدون برخورداری از این فن، پای ویرایش لنگ خواهد زد. ما گمان می‌کنیم چون می‌توانیم زبان فارسی را حرف بزنیم، پس به نوشتن زبان فارسی توانا هستیم. اما استعداد نوشتن نیز بسنده از درست‌نویسی نمی‌کند. بسیاری از ما انواع فعل و مفعول را نمی‌شناسیم و نمی‌توانیم آنها را در جای خود به‌کار گیریم. با گوناگونی جمله‌ها آشنا نیستیم. ازاین‌رو، بیشتر، با نوشته‌هایی روبرو می‌شویم که زبان محاوره را به زبان نوشتار تبدیل کرده است. تبحر کرمانی در کار ویرایش، او را به دایرۀالمعارف بزرگ اسلامی کشانده بود. زمانی که در دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری کار می‌کردم «خاطرات سیدمحمد کاظم بجنوردی» سرپرست دایرۀالمعارف بزرگ اسلامی را به سال 1378 چاپ کردیم. صاحب خاطره کتاب را نپسندید. چندی بعد «مسی به رنگ شفق- سرگذشت و خاطرات سیدکاظم موسوی بجنوردی» به اهتمام علی‌اکبر رنجبر کرمانی منتشر شد. می‌توان دانست یا احتمال داد که آقای بجنوردی تدوین خاطرات خود را به بهترین ویراستار زیرمجموعه‌اش سپرده باشد.

اما دِین ناخودخواهانه‌ام به کرمانی به ویژگی‌های رفتاری و فکری او، که در همان آستانه رفاقت دریافتم، بازمی‌گردد. برخی از آنها گفتنی یا شنیدنی است. یکی طبع مزاح و طناز او بود که هنگام ویرایش بر حاشیه سفید صفحات کاغذ نوشته می‌شد. ناشر، کتاب را پیش از چاپ به دست او می‌سپرد و پس از ویرایش به نویسنده بازمی‌گرداند تا کار رفته بر آن را ببیند؛ یا تأیید کند، یا پرسش‌های مطرح شده ویراستار را پاسخ دهد، و یا اگر مخالفتی با خط‌خورده‌ها یا اضافات دارد بگوید. آن‌چه دست‌کم در حاشیه نوشته‌های خود دیدم، غیر از ویرایش مرسوم، واکنش‌های کرمانی به موافقت یا مخالفت با برخی نگاشته‌ها یا دیدگاه‌ها بود که با سرایش یکی دو سه بیت از خودش یا شاعری نشان می‌داد و با طنز، کنایه، و گاه طعنه و متلک همراه بود.

دیگری پرهیز از نمایش «فضل پدر» بود. این اواخر بود که دانستم او پسر حاج عبدالله رنجبر کرمانی است. عکسی از او برایم فرستاد که این پدرم است، پس از تیر خوردن در بعدازظهر روز پانزدهم خرداد 1342. و بعد چنین نوشت: «این مرد بزرگ هیچ‌گاه نخواست از این چیزها برای خودش دکان درست کند و نان بخورد. استقلال رأی خودش را هم به هیچ‌چیز نفروخت. این مرد بزرگ و ناشناخته به «مش زیور» یهودی نسیه می‌داد و از همه سوابق‌اش این یکی در نظر من بالاتر است. پدر، از قدیمی‌های مؤتلفه بود. شهید محمد بخارایی شاگرد مغازه او تربیت‌شده دست او بود و عشق عجیبی به پدرم داشت. هنوز کتاب‌های درسی بخارایی که به کلاس‌های شبانه می‌رفت در دکان پدرم موجود بود و به تازگی به خانه آوردیم. معتمد امام خمینی(ره) در بازار بود. (قبل و بعد از انقلاب). در تمام سال‌های جنگ نماینده بازاریان در ستاد تنظیم بازار بود. آنان که از نقش ستاد اطلاع دارند می‌دانند که چه جایی برای پول‌دار شدن بود آن‌جا [اما پدرم...]. در تمام سال‌های جنگ یکی از ارکان پشتیبانی جبهه‌ها بود و لباس بسیجی را هنوز از تن درنیاورده است. چقدر سخنرانی‌های مؤثر در تأیید رهبری امام خمینی و آقای خامنه‌ای کرد. چقدر در ترویج مرجعیت امام کوشید. تمام ورامین با ایشان مقلد امام شد، ولی هیچ‌گاه خود را طلب‌کار انقلاب ندانست و هر قدر آقایان و هم‌مسلکان مؤتلفه نظیر مرحوم حاج سعیدآقا امانی و حاج آقا عسکراولادی و... اصرار کردند برای حضور در عرصه سیاست نیامد که نیامد. البته از بنیانگذاران انجمن اسلامی بازار بود و هنوز هم در انجمن فعال است.»

کرمانی دیرجوش و تیزهوش بود و ذهنی وقاد داشت. به گمانم یکی از علل تنهاگردی، انزوادوستی و گریز از جمع او تیزهوشی منجر به دیرجوشی بود. آدم‌ها را زود می‌شناخت و می‌دانست که با سلیقه و طبع او نمی‌خوانند، کنار می‌ایستاد. این رفتار، جنبه فردی داشت، اما تیزهوشی و ذهن فراگیرش فضای دارایی او را گسترده و گسترده‌تر کرده بود. به‌گاه ویرایش در سفیدی صفحه‌ها [برای نمونه] می‌نوشت که این مطلب در خاطرات و خطرات مخبرالسلطنه هم آمده؛ به آن ارجاع داده شود، بهتر از این منبع است. و یا می‌نوشت که عبدالله مستوفی به این موضوع اشاره کرده، کامل آن آنجاست. و یا در بده‌بستان‌های هر روزه با او در پیام‌رسان‌های غیرصیانتی، بیتی یا مصرعی، به مناسبت، می‌نوشت و می‌افزود که بقیه‌اش را در فلان دیوان شاعر می‌توان خواند.

در جایی نوشته‌ام که دو چیز موجب مرگ زودرس است: اضافه وزن و اضافه فهم. کرمانی ترکه بود و چربی اضافه نداشت، اما در فهم فربه و تنومند بود. ویروس تاج‌دار بهانه بود.