09 فروردین 1400
روحانیت و عصر پهلوی
به دنبال کودتای 1299 و مطرح شدن رضاخان به عنوان مرد قدرت، در صحنهی سیاسی ایران، لازم بود علما موضع خود را نسبت به او روشن کنند. نیاز جامعه به ثبات سیاسی و امنیت، ناتوانی حکومت احمدشاه در کارکردهایش و شجاعت و قاطعیت رضاخان بستر جامعه را برای صعود او به کانون اصلی قدرت فراهم کرده بود. در مقابل این پدیده به استثنای آن دسته از علما که تمایلی به مشارکت در امور سیاسی نداشته و بیطرف باقی ماندند آنان به دو جناح مخالف و موافق تقسیم شدند:
در رأی جریان مخالف صعود رضاخان به سلطنت، آیتالله سیدحسن مدرس قرار داشت. ملکالشعرا بهار او را شخصیتی میداند که از حیث استعداد و شجاعت و صراحت سیاستمداری و علم و تقدس و پاکدامنی و هوش از فتنهی مغول به بعد نظیر نداشته است." 1 " او مجتهدی مسلم، فقیه و اصولی بزرگی بود که در مجلس دوم جزو مجتهدان طراز اول مجلس بود و در انتخابات دورهی سوم تا ششم، از تهران نمایندگی مجلس شورای ملی را بر عهده داشت. مدرس همچنین شخصیتی فداکار و از خود گذشته، سادهزیست و بیآلایش بود." 2 ".
دکتر کاتوزیان نیز وی را سیاستمداری میداند که در عرف زمان و مکان خود نمیگنجد، چرا که همیشه قادر بود پایبندیش به اصولی (ملی و مشروطه) را با واقعبینی سیاسی و تشخیص گزینهها و تنگناها در هر شرایطی همراه کند. برخلاف بسیاری از سیاستمداران روزگارش هیچ تماسی با سفارتخانههای خارجی نداشت، با مردم عادی خیلی گرمتر بود تا با اشراف، نگرشی سیاسی و دموکراتیکی داشت، در پی جاه و مقام یا مال و منال نبود، اعتماد به نفسش چندان بود که گاه دچار بیاحتیاطی میشد، پایبند اصول بود اما در وسایلی که برای رسیدن به هدفهایش برمیگزید وسواس چندانی نداشت. مدرس نمایندهای ماهر و سخنوری مجذوبکننده بود که در چند مورد مهم کفهی مجلس را صرفاً به یکی دو نطق سرشار از حکمت عامیه، طنز و گاه ارعاب اخلاقی به سود خود چرخاند." 3 ".
ویژگیهای شخصی مدرس باعث میشد تا در مقابل هر قلدری ایستادگی نماید. او با توجه به شجاعتش خواستار مقاومت و حتی جنگ در برابر اولتیماتوم روس بود. اما با وجود این از رأی اکثریت تبعیت نمود. وی در سال 1329 ق پس از اولتیماتوم در مذاکرات کمیسیونی که به همین منظور تشکیل شده بود میگوید:
عقیدهی من ایستادگی و جنگ است، لیک چون شماها میگویید مصلحت در قبول [اولیتماتوم] است، من هم به شماها متابعت مینمایم تا نگویند ملاها مملکت را به باد دادند، چنانچه دربارهی سیدمحمد مجاهد میگویید." 4 ".
اشارهی شهید مدرس به سیدمحمد مجاهد ناظر به اختلافات پس از جنگ ایران و روس است. به هر حال در بین روحانیون، مدرس از جمله کسانی بود که درصدد حفظ رژیم قاجار بود. البته این مطلب بدان معنی نیست که وی از احمدشاه راضی بوده است و کارکردهای نظام قاجاری را تأیید مینموده. نه، وی از احمدشاه راضی نبود" 5 " اما به قانون اساسی و اصول مشروطیت پایبند بود. از سوی دیگر با توجه به شناختی که از نزدیک از شخصیت رضاخان داشت با اقتدار بیش از حد او مخالف بود. بنابراین مدرس ضمن تأکید بر محاسن رضاخان در پست وزارت جنگ، از سلطنت قاجار و احمدشاه حمایت میکرد. مدرس با تیزبینی که داشت تغییر سلطنت را یک تحول ساده نمیدید، بلکه در نامهاش به احمدشاه اعلام میکند که هدف از این امر ایجاد تغییرات اساسی در حیات ملی ایران است که با استقلال اقتصادی کشور و استقلال فرهنگی آن مغایرت دارد." 6 ".
تلاشهای مدرس به دلیل سهلانگایهای احمدشاه و عدم حمایت تشکیلات روحانیت از او بیثمر ماند. حوزهی علمیه در این زمان به دلیل پیامدهای ناگوار مشروطه و فوت آیتالله آخوند خراسانی و مشخص نشدن «مرجع کلی» که بتواند وحدت و یکپارچگی حوزهها را بازگرداند، از انسجام و یکپارچگی لازم برخوردار نبوده در این بین حمایتهای آیتالله حاج آقا نورالله اصفهانی نیز از احمدشاه به جایی نرسید." 7 ".
دستهی دوم از علما که میتوان گفت اکثریت بودند، با تحول سلطنت از قاجار به پهلوی موافق بودند. این گروه، برخی از علمای بزرگ ایرانی مقیم عراق و جمعی از علمای داخل کشور بودند. از آنجا که مرکز ثقل رهبری نهاد مذهبی در آن روز، خارج از ایران بود و این امر عامل مهمی در استقلالبخشی به روحانیون نجف و کربلا و سامرا در عصر قاجار بود" 8 " حمایت آنان نقش مؤثری در تحولات ایران داشت. اصولاً روحانیون ایرانی مقیم عتبات، با توجه به موقعیت ژئوپلیتیکی که در آن قرار داشتند به وقایع ایران با نگاه دیگری مینگریستند. آنان از یک سو در یک حاکمیت سنی قرار گرفته بودند و از سوی دیگر در مبارزات استقلالطلبی مردم عراق (1920 م / 1339 ق) به همراه علمای عراق بر ضد دولت انگلیس بودند و از جهتی دیگر در معرض حملهی وهابیهای حجاز قرار داشتند. وهابیها که از نظر فقهی، اعتقادی و سیاسی، به شدت با تشیع مخالف بودند" 9 " بارها به مراکز مقدس شیعیان در کربلا و نجف حمله کرده و در یک مورد در سال 1216 ق. در حمله به کربلا و غارت حرم امام (ع) به کشتار شیعیان پرداختند که آمار آن را بین 5 تا 20 هزار نفر ذکر کردهاند" 10 ".
خطر حملهی وهابیان به مراکز تشیع در این زمان به جایی رسید که در ایران نیز بازارها را تعطیل کردند و مدرس در یکی از جلسات مجلس، ضمن طرح دیدگاه خود دربارهی عقاید آنان، از عملکرد وهابیها اظهار تنفر نموده و خواستار خاموش نماندن و ناخمودی نمایندگان در این قضیه میشود." 11 " بنابراین با توجه به تهدیدهایی که علما در عراق در معرض آن بودند، آنها خواستار یک سلطان مقتدر بودند تا از کیان تشیع حمایت نماید. بر این اساس سلطان ضعیفی همچون احمدشاه نمیتوانست خواستههای آنان را برآورده سازد. اما رضاخان ویژگیهای یک سلطان مقتدر شیعی را در خود داشت. به ویژه اینکه سیاست ماکیاولی او جهت بهرهگیری از مذهب که هنوز برملا نشده بود و خوشبینی علمای داخل کشور جز مدرس و شماری معدود در موضعگیری مثبت علمای عتبات در آستانهی تغییر رژیم، مؤثر بود. بنابراین آنها نه تنها مخالفتی نکردند بلکه به حمایت از رضاخان برخاستند." 12 ".
البته این حمایت به طور مطلق نبود. هنگام دوری احمدشاه از ایران، سردار سپه فعالیت خود را در برقراری یک رژیم جمهوری آغاز کرد. وی برای اجرای این اندیشه به همکاری و کمک رهبران مذهبی حتی شخصیتی غیرسیاسی مانند آیتالله حائری نیاز داشت." 13 " هدف سردار سپه از جمهوریخواهی پایان بخشیدن به سلسلهی قاجار بود. در این رابطه برقراری چند جمهوری بعد از انقلاب روسیه در قفقاز ـ که به تعبیر برخی میرزا کوچک خان و شیخ محمد خیابانی را هم به وسوسه انداخت تا در ایران جمهوری مستقل ایجاد کنند" 14 " ـ و به وجود آمدن جنبشهای جمهوریخواهی در سوریه و لبنان، همچنین برقراری رژیم جمهوری در ترکیه توسط آتاتورک (1923/ 1342ق) به نظر میرسید زمینه را برای هدف رضاخان فراهم کرده باشد و لذا میخواست با برنامهای همسان، به زندگی قاجار پایان بخشد." 15 ".
اما اقدامات او و طرفدارانش و زمینهسازی تئوریک نشریاتی چون حبلالمتین و ایرانشهر برای جمهوریت، با مخالفت مردم، بازاریان، رهبران مذهبی و به ویژه آیتالله مدرس مواجه شد. در این رابطه علما در قم گردهماییهایی تشکیل دادند و بنا به گفتهی شیخعبدالکریم حائری در یکی از این جلسات که با حضور نایینی، سید ابوالحسن اصفهانی و حائری تشکیل شد، آنان تصمیم گرفتند سردار سپه را از این کار منع نمایند و از آنجا که روند جریان جمهوریخواهی به میل رضاخان حرکت میکرد وی به سراغ علما به قم رفت و در شرایطی که به دلیل برخورد خشونتآمیز او با تظاهرکنندگان مخالف، رییس مجلس وقت، مؤتمن الملک تصمیم گرفته بود در نشست ویژهی مجلس سردار سپه را از رییس الوزرایی برکنار سازد، رضاخان کوشش کرد از پیوند دوستانهی خود با علما بهره گیرد. بنابراین به عنوان خداحافظی با علمای تبعید شده از عراق که در تدارک بازگشت بودند، در روز 6 فروردین 1303 با حائری، نایینی و اصفهانی دیدار کرد و پس از مذاکره دربارهی جمهوریخواهی، آیات سیدابوالحسن اصفهانی، محمدحسین غروی نایینی و عبدالکریم حائری در تلگرافی به علمای تهران در 12 فروردین 1303 به دلیل عدم مناسبت جمهوریت با مقتضیات این مملکت و نارضایتی عام الغای آن را اعلام نمودند." 16 " در همان روز رییس الوزرا و فرماندهی کل قوا، رضاخان نیز طی بیانیهای اعلام کرد:
«در موقعی که برای تودیع آقایان حجج اسلام و علمای اعلام به حضرت معصومه (ع) مشرف شده بودیم، با معظم لهم در باب پیشامد کنونی [جمهوریخواهی] تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضی دانستم که به عموم ناس توصیه نماییم که عنوان جمهوری را موقوف و …" 17 ".
علما از آن رو با جمهوریخواهی مخالفت کردند که این امر حکومت غیرمذهبی همسایه، ترکیه را تداعی میکرد." 18 " بنابراین آنها از پیامد جمهوریت که به وجود آمدن یک نظام سکولار و لائیک بود هراس داشتند. مخالفت آیتالله مدرس نیز از آن رو بود که آن را محملی میدانست که رضاخان برای رسیدن به پادشاهی و برقراری حکومت استبدادی از آن استفاده میکرد»." 19 ".
پس از شکست طرح جمهوریخواهی و به دنبال واگذاری موقت حکومت به رضاخان در جلسهی 9 آبان 1304 مجلس شورای ملی، از 85 نفر حاضر، 80 نفر به انقراض قاجار رأی دادند که نمایندگان روحانی مجلس هم جزو آنان بودند. تنها مدرس بود که در جلسهی رسمی گفت: «صد هزار رأی هم بدهید خلاف قانون اساسی است» و از مجلس خارج شد. پس از آن تلگرافهای تبریک از سوی برخی از روحانیون از جمله هیأت علمیهی آذربایجان، آیتالله شیخ مرتضی آشتیانی از علمای سرشناس تهران که مقیم مشهد بود، محمدرضا زنجانی و تلگرافهای دیگری از علما و روحانیون سایر نقاط کشور مانند سیستان، ملایر، سمنان، گلپایگان، تویسرکان، بارفروش (بابل)، شرفخانه، اردبیل، قزوین، دزفول و بروجرد ارسال شد که در آنها از انقراض قاجاریه ابراز خشنودی گردیده و به رضاخان تبریک گفته شد. علاوه بر علمای شیعه، برخی از روحانیون اهل سنت از جمله محمد مردوخ نیز از رضاخان حمایت کردند." 20 " پس از مجلس مؤسسان و رسمیت سلطنت رضاشاه و مراسم تحلیف او به عنوان پادشاه جدید در 14 آذر 1304. تلگرافهای تبریک از سوی روحانیون داخل و خارج ایران ارسال شد که حاکی از خوشبینی نسبت به اوست. علمای نجف همچون آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاءالدین عراقی، مهدی خراسانی، جواد صاحبجوهر و محسن علاء المحدثین، در اسفند 1304 تلگرافهای تبریک به ایران ارسال کردند." 21 " از جمله افراد دیگر که پس از پایان دادن سردار سپه به سلطنت 140 سالهی قاجار تلگراف تبریک برای او فرستادند آیتالله نایینی بود." 22 ".
نایینی در ابتدای حکومت رضاشاه، با پشتیبانی از او و رابطهی مناسبی که با شاه داشت در استحکام حکومت او مؤثر بود. وی البته از آنجا که به نوعی تئوریسین انقلاب مشروطه محسوب میگردید. هدفش تحکیم پایههای مشروطیت بود.
حتی از قبل در کابینهی مستوفیالممالک به تاریخ 23 ذیحجهی 1321 (= 1 آذر 1292) برای نایینی مبلغ صد و پنجاه تومان مستمری سالیانه تصویب شده بود که بعدها نیز پیگری لازم میکرده و دستور پرداخت نیز صادر میشده است." 23 ".
البته آیتالله نایینی پس از آشکار شدن سیاستهای ضداسلامی رضاشاه، شیوهی معتدل پیش گرفت و نهایتاً با اقدامات ضداسلامی او نظیر برداشتن عمامهی روحانیون، کشف حجاب و رواج منکرات مخالفت کرد. بر همین اساس با وجود رضایتمندی رضاشاه از مواضع نایینی حداقل سال 1307 هنگام درگذشت او، رژیم از وی تجلیل نکرد و حتی از مخابرهی تلگرافهای علمای نجف و کربلا مبنی بر انعقاد مجالس ترحیم برای او جلوگیری کردند و انعقاد مجالس ترحیم نایینی در اصفهان و نطنز ممنوع اعلام شد." 24 ".
آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی نیز که جلوس رضاشاه را تبریک گفته بود، پس از آشکار شدن عملکرد ضددینی او، موضع ارشادی گرفت. وی ضمن اتخاذ چنین موضعی، راه اصلاح مملکت را همراه شدن با علما میدانست و یکی از عوامل نزدیکی به سلطنت را جلوگیری از تبلیغات لامذهبان [مارکسیستها] برمیشمرد. وی در نامهای خطاب به حاج آقا نورالله در 16 مهر 1306 مینویسد:
«طریق اصلاحی بعد از مدد غیبی به نظر نمیآید الا همراه کردن مقام سلطنت و آن هم موقوف است به اینکه سوءتفاهمی نشود که مؤید… لامذهبان شود که بعضی مطالب را جلوه دادهاند که نفوذ روحانیون … مانع از نفوذ سلطنت و آبادی مملکت است. باید به وسایل صحیحه فهماند قضیه برعکس است. اینگونه اشخاص فیالحقیقه کارکن اجانبند… چون برای آنها دو سد بزرگ است در بلاد ایران، یکی نفوذ روحانیون و مسموع الکلمه بودن ایشان و یکی تقید عامهی ناس به عقاید دینیه و تقید اسلامیه … و بالجلمه طریق اصلاحی منحصر به همین است که به حسب ظاهر مقام سلطنت همراه شود»." 25 ".
در بین علمای آن روز سیدابوالقاسم کاشانی (بعداً آیتالله کاشانی) نیز از کسانی بود که از استقرار دودمان پهلوی حمایت کرد." 26 " او به نفع سلطنت رضاشاه رأی داد و در اوایل سلطنت نیز در مراسم دربار به مناسبت اعیاد حضور مییافت و در بسیاری موارد سعی داشت با مکاتبه و توصیه به رییسالوزرا و سایر مسوولان رژیم از حقوق ملت دفاع کنند و سعی داشت از طریق مجلس بر روند امور تأثیر بگذارد. رویهی آیتالله کاشانی نیز پس از چندی به مخالفت تبدیل شد." 27 ".
علی ایحال در هنگامهی تحول سلطنت از قاجار به پهلوی علما در مجموع با حمایت، رضایت یا لااقل سکوت خود نقش مهمی ایفا کردند. در روز جشن تاجگذاری در 5 اردیبهشت 1305 برخی از علما حضور داشتند و هنگامی که رضاشاه با جقهی نادری بر سر و شنل مروارید بر دوش وارد تالار شده و بر تخت نادری جلوس کرد، در سکوت تالار، امام جمعهی تهران خطبهی سلطنت را به شرح زیر خواند:
منت خدای را که تاج کنونی را افسر سری فرمود که به نیروی عقل و درایت و الطاف ربانیت، مقام سلطنت ایران را احراز فرموده. از حضرت احدیت تمنا داریم که نعمت وجودش را مستدام داشته تا عموم ایرانیان از نعمت وجودش متنعم شوند. در خاتمه از طرف عموم ایرانیان خصوصاً مقام روحانیت تبریکات صمیمانهی خود را تقدیم اعلی حضرتش مینماییم و استدعا داریم که بیش از پیش در حفظ اساس دیانت و مقام روحانیت توجه مخصوص فرموده که موجب تشکر عموم ایرانیان و بقای سلطنت در آن دودمان خواهد بود. والسلام علی من اتبع الهدی." 28 ".
پس از خطبه، رضاشاه، تاج پهلوی را بر سر نهاد و شمشیر جهانگشای نادری را که به وسیلهی وزیر جنگ تقدیم شده بود به کمر بست" 29 " و سخنان خود را بیان نمود.
در این مراسم در واقع هم علما و هم رضاشاه، پیام خاص خود را به یکدیگر رساندند. رضاشاه با نشستن بر تخت نادری و به کمر بستن شمشیر او، به طور سمبلیک بیان داشته بود که نحوهی برخورد او با تشیع چگونه خواهد بود و امام جمعه نیز در خطبهاش بقای سلطنت در دودمان پهلوی را منوط به حفظ اساس دیانت و مقام روحانیت دانست. اما به نظر میرسد هیچ کدام، پیامهای مهم مذکور را در آن لحظه دریافت نکردند.
در رابطه با ابعاد شخصیتی رضاشاه او را یک افسر ناسیونالیست و جاهطلب و متهور توصیف کردهاند که هیکلی تنومند داشت و از آنجایی که از سرسختی، انضباط و وجههی نظامی خاصی برخوردار بود، چهرهی مشخص و متمایزی محسوب میشد. اگرچه آموزش چشمگیر و حتی سواد درستی نداشت." 30 ".
فون بلوخر سفیر آلمان در ایران در سال 1931، وی را مشهور به تیزچنگی و درندهخویی میداند و میگوید که از تمام شخصیت او قدرت، انرژی و سبعیت میبارید. ملوین هال وی را یک نفر درشت هیکل، قوی، تنومند، با چشمان قهوهای سرد و صورت سیهچرده معرفی میکند که در قیافهی او اثری از بشاشیت و مهربانی دیده نمیشود. قیافهی رکی داشت که هیچ وقت نمیخندید ولی سبعیت از آن میبارید. بالفور مینویسد: وی علیرغم بیسوادیش، دارای قدرت نظامی عجیبی بود. در عین حال، اعتماد افراد زیر دستش را به خود جلب میکرد و دارای نوعی قدرت دسیسهگری بود." 31 ".
وی را همچنین شخصیتی دانستهاند که سختکوش، باهوش و سرسخت بود؛ حافظهای بسیار قوی و اعتماد به نفس سرشار داشت که در نتیجهی موفقیت، به تکبر تبدیل شد. در انتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیک، بیرحم و دارای ارادهای آهنین بود. صراحت لهجهای گاه در حد دریدگی داشت. در عین حال قدرت پنهان کردن نظرها، نقشهها و حتی کینههای شخصی را داشت، به طوری که وقتی نیاتش را آشکار میکرد تقریباً همگان شگفتزده میشدند. هیچ دلبستگی به آزادی نداشت. نگرش دموکراتیک نداشت. مدرس دربارهی او گفته بود که در کشور تنها دو نفر ماندهاند که از شجاعت سیاسی و مردانگی واقعی برخوردارند. یکی رضاخان و دیگری خودش. از ویژگیهای بارز او احساس حقارت در برابر اروپاییان بود و تلاش میکرد با همرنگ شدن با اروپاییان به تعبیرش «ما را مسخره نکنند»." 32 ".
مقامطلبی رضاخان او را واداشته بود تا قبل از جلب موافقت انگلیسیها برای کسب قدرت، با آلمانیها تماس برقرار کند. میرزا ابوالقاسم خان کمالزاده منشی سفارت امپراتوری آلمان، چگونگی تلاش محرمانهی او و و ملاقات با مسیو زمیر [شارژ دافر آلمان] را در ایران در خلال جنگ جهانی اول برای جلب حمایت ویلهلم دوم، امپراتور آلمان که ظاهراً موفق به آن نیز شده بود، شرح میدهد." 33 ".
با وجود این ویژگیها، طبیعی مینمود که رضاخان در ابتدای رسیدن به قدرت، خود را به منبع اقتدار داخلی یعنی علما نیز نزدیک نماید و سربلندی اسلام و رفاه ملت را به عنوان شعار خود مطرح کند. در عین حال ویژگیهای شخصیتی رضاشاه نشان میدهد که وی هیچ نیروی مخالفی را تحمل نخواهد کرد و در صورتی که بر قدرت سوار شود، مخالفان خود را اعم از علما و غیر آن قلع و قمع خواهد نمود.
اگر اسلامپناهی و طرح این مسأله یک روز پس از انقراض سلسلهی قاجار، اجرای قوانین اسلام و رفاه و خوشبختی ملت را از برنامههای اصلی خود میداند که علما و روحانیون را به سوی او جلب میکرد" 34 " اما بیرحمی، دسیسهگری و خودکامگی وی آنان را از دربار رضاشاه میراند. ضمن اینکه سیاستهای ضداسلامیش در دورهی دوم حکومتش، عامل شتابزایی برای دوری بیش از پیش روحانیت از او شد.
رضاشاه سیاستمداری فرصتطلب بود. بنابراین از فرصت به دست آمده در پی کارکرد منفی و کژکارکردی دولت احمدشاه و نیاز جامعه به امنیت و آرامش بهترین بهره را گرفت. او شخصیتی شجاع و رزمنده داشت. بنابراین خود را برای کسب قدرت حتی به شیوهی خشونتآمیز، در مقابل مخالفان و به ویژه سیاستمدارانی آرمانخواه، انقلابی و متعصبی چون مدرس آماده کرده بود. البته او نیز برای رسیدن به اهدافش کاملاً متعصب بود و کم از رقبای مستحکمش نداشت.
ساختار حکومت رضاشاه که بر چهار پایهی اصلی ارتش، دربار، ناسیونالیستهای گذشتهگرا و روشنفکران غربگرا استوار بود، خصلتهای اساسی زیر را داشت:
1ـ دیکتاتوری و استبداد و نظامیگری: یکی از ویژگیهای مهم دولت رضاشاه این بود که حکومت او بنا به ضرورت زمان از یک ساخت اقتدارگرا شروع شد و پس از آن به یک اتوکراسی (قدرت مطلق) تبدیل شد. او یک دولت خودمختار (Autonomous) به وجود آورد؛ بدین معنا که دولتی مستقل از نیروها و قدرتهای خودسر و خودفرمان جامعه تشکیل داد." 35 " از هنگام شکلگیری دیکتاتوری که به دورهی رییسالوزرایی او برمیگشت، انحراف روزافزون از بعضی از اصول قانون اساسی آغاز شده بود و حکومت دیکتاتوری تدریجاً به حکومت مطلق فردی (اتوکراتیک) شدت میبخشید. اما هنوز شکل مشروطه را حفظ کرده بود و بحثهای پارلمانی و تفکیک قوا تا حدودی وجود داشت. اما پس از آن کاملاً به ساختاری استبدادی تبدیل شد." 36 ".
ضرورتهای ناشی از پایان بخشیدن به هرج و مرج و سرکوب قیامها و جنبشها و افراد مدعی به همراه ویژگیهای شخصی رضاخان، به رژیم او خصلتی میلتاریستی داد. نظامیگری در دوران حکومت او، برتمام امور از جمله امور فرهنگی جامعه سایه افکند و نظامیان به عنوان مجریان چشم و گوش بستهی شاه، با توجه به افزایش بودجهی نظامی و رفاه آنان، تکیهگاه اصلی رژیم بودند. آنان اختناقی در ایران به وجود آوردند که کمتر نمونهاش در تاریخ ایران یافت میشود. دخالت نظامیان در سیاست که از مجلس پنجم آغاز شده بود به شدت ادامه یافت. مجلس، آلت دست رضاشاه بود و نمایندگان به استثنای چند نفر، مکمل وضعیت استبدادی بودند. در دورهی رضاشاه مجلس همهی لوایح ارسالی دولت را تصویب کرد و تنها به اصلاحات عباراتی در آنها میپرداخت. تمامی تبلیغات در راستای ستایش از رضاشاه بود و تمامی مخالفان اعم از روحانیون، عشایر، شاعران، نویسندگان بازمانده از مشروطه، کمونیستها و برخی از نظامیان با شدت عمل سرکوب شدند. او حکومت خود را بر اساس رعب و ترس و وحشت و هراس پلیسی قرار داد." 37 ".
استبداد کبیر رضاشاهی که اینک برخلاف استبداد صغیر محمد علیشاهی مخالفان جدی چندانی نداشت کار را به آنجا رسانده بود که همهی دستگاهها گوش به فرمان بودند. دیگر نه تنها نظارت بر دولت و انتقاد از دولت با توجه به ساختار حکومت مشروطه وجود نداشت بلکه با توجه به جو روانی حاکم در این حکومت یعنی سوءظن، بیاعتمادی، ترس، ناامنی و در عین حال ریاکاری، کسی را یارای نصیحت در مورد تصمیمهای شاه نبود. مخبرالسلطنه هدایت در خاطراتش مینویسد:
در دورهی پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور میبایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش میرود رفتار کنند." 38 ".
ناسیونالیزم که تعاریف متعددی از آن شده است در نهایت یک حالت روحی است که در آن فرد عالیترین حد وفاداری خود را نسبت به ملیت و میهنش ابراز میدارد." 39 " ناسیونالیزم را به سه قسمت لیبرال، توتالیتر و جدید از یک سو" 40 " و قومی، نژادی، مذهبی، زبانی، منطقهای از سویی دیگر تقسیم کردهاند.
نکتهی مهم دربارهی ناسیونالیزم این است که این احساس میتواند محتواهای گوناگون بپذیرد. در این ظرف، هم نژاد، خون و قومیت جای میگیرد و هم مکاتب و ادیان و برخی صفات و ویژگیهای دیگر. بر این اساس ناسیونالیزمی که ساختار حکومت رضاشاه بر آن متکی بود، دو جنبهی نظری و عملی داشت.
از لحاظ نظری، ناسیونالیزم او هم گذشتهگرا یا باستانی بود و هم ضدمذهب. البته او نظریهپرداز نبود، بلکه تئوریسینهای او را روشنفکرانی تشکیل میدادند که بر ایران قبل از اسلام و ناسیونالیزم وارداتی از غرب تأکید داشتند. روشنفکران ناسیونالیستی که نزدیکترینشان به او فرجالله بهرامی بود: دبیر اعظم، رییس دفتر و منشی مخصوص شاه و نویسندهی نطقهایش که رضاخان را تا حد پرستش او بالا برده بود." 41 " رضاشاه با الهام از اندیشهی دولتسازی (State – building) متأثر از افکار اروپایی، درصدد بود یک دولت مدرن تمرکزگرا در ایران به وجود آورد. بنابراین او درصدد سرکوب نیروهای قدرتمند مرکزگریز (Centrcifugal forces) برآمد. وجود این نیروها به عنوان مهمترین مانع بر سر راه تمرکزگرایی دولت و انحصاری کردن قدرت سیاسی به حساب میآمد. دولت رضاشاه مصمم بود وفاداری به دولت مرکزی را جایگزین سایر پیوندهای ناسیونالیستی (زبانی ـ مذهبی ـ ایلی غیرفارسی زبان و غیرشیعه) کند. نهایتاً دولت او پس از یک درگیری خشونتبار از سال 1302 تا 1312 موفق به ایلزدایی و تمرکزگرایی شد که البته این امر عکسالعملهای خاص خود را به دنبال داشت." 42 " یورشی نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری، غارت اموال آنان، اعدام بسیاری از افراد عشایر، تبعیض اقتصادی و اجتماعی بر ضد استانهای غیرفارسی زبان، مبارزه با زبانهای دیگر ایرانی و زبان عربی، حتی لهجههای فارسی، نشانگر عملکرد دولت او در جنبهی عملی ناسیونالیزمش بود.
از آنجا که رضاشاه نمیخواست ملیگرایی آمیخته با مذهب را ترویج نماید به منظور ارائهی ایدئولوژی جایگزین، باستانستایی و احیای آداب و سنن پیش از اسلام را ترویج نمود و ارزشهای مذهبی را تحقیر کرد. با توجه به خودباختگی در برابر تمدن غربی، خصلت مبارزهطلبی در برابر بیگانگان را کمرنگ نمود به اقلیتهای ملی (ترکها ـ کردها ـ عربها و سایرین) بیتوجهی و تبعیض روا داشت. به سلسلههای ایرانی قبل از اسلام افتخار کرد. به شیوهای غیرعلمی و گاه خندهآور سعی در زدودن لغات عربی از فارسی نمود. شاهپرستی و شعار «خدا، شاه، میهن» را ترویج نمود.
این فرضیه که اسلام و اعراب عامل زوال و عقبماندگی تمدن ایرانی است و برخی از روشنفکران از زمان قاجار بر آن تأکید مینمودند در زمان او شکل رسمی و دولتی به خود گرفت و یک سلسله آثار در همین راستا، تألیف و ترجمه شد." 43 " خلاصه در یک کوشش شکست خورده سعی نمود فرهنگ باستانی را جایگزین فرهنگ ملی اسلامی کند که سیزده قرن قدمت داشت." 44 ".
3ـ تجددگرایی (خصلت شبهمدرنیستی). احساس حقارت نسبت به پیشرفتهای تمدن غربی و دغدغهی رفع عقبماندگی ایران، از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تأثیر امواج مدرنیته بر ایران از دورهی قاجار شروع شده بود." 45 " با تغییر رژیم از قاجار به پهلوی، اینک فرصتی طلایی در اختیار تجددگرایان قرار گرفته بود تا با استفاده از اقتدار رضاشاهی، تا حد امکان ایران را به سبک غرب درآورند و به کاروان پیشرفت و تمدن بشری ملحق نمایند. بر این اساس آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت، ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق کشور به طور فزایندهای گرایش به غربی شدن پیدا نمود. شهرها به سبک غرب درآمدند. بسیاری از سنتها از جمله لباسهای سنتی ایران متروک شد. از زنان کشف حجاب گردید و اصلاحات غیرمذهبی با شدت و حدت انجام شد. اما آنچه ذکر کردنی است، این نکته است که غربگرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بوده است تا عقلانیت و بر فرایند اصلاحات، عقلانیت چندانی حکمفرما نبود." 46 ".
تقلید و اقتباس از پوستهی بیرونی و ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعهی غربی، ویژگی مهم این دوره است. رضاشاه و بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای جدید و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپها و باشگاهها، برگزاری میهمانیهای مختلط همراه با رقص و موسیقی، برپایی کارناوالهای شادی در خیابانها و بسیاری از چیزهای دیگر تقلید شد." 47 " به تعبیر دکتر کاتوزیان، فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل پیدا کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه لگنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام میدیدند." 48 " شاه آنگونه که صدرالاشراف در خاطرات خود نوشته است، در خرداد 1314 به هیأت دولت گفته بود: ما باید صورتاً و نسبتاً غربی بشویم و در قدم اول کلاهها تبدیل به شاپو بشود." 49 ".
4ـ سکولاریزم (جدایی دین از سیاست). گرایش به جدایی دین از سیاست و ایجاد یک نظام سکولار در ایران، راندن دین از حوزهی سیاسی و عمومی به حوزهی شخصی از جمله خواستههایی بود که روشنفکران سکولار و لائیک از زمان انقلاب مشروطه به دنبال آن بودند. اما آنان موفق به گنجاندن این امر در قانون اساسی مشروطه نشدند. دولت رضاشاه نیز از مرحلهی اول حکومت خود تا زمانی که به استفادهی ابزاری از دین و روحانیت احتیاج داشت، بر این امر تأکید نکرد. اما پس از استقرار حکومت و ثبات سیاسی، به ویژه به دنبال سفر به ترکیه و تأثیرپذیری از اقدامات آتاتورک، چرخش کاملی به سوی تز جدایی دین از سیاست پیدا کرد. حکومت او پیروزی طرفداران جدایی دین از سیاست را در پی داشت." 50 ".
نگاهی به ساختار حکومت رضاشاه و ویژگیهای آن به خوبی نشان میدهد که روحانیون در ارکان قدرت هیچ جایگاهی نداشتهاند. چنین ساختاری به ویژه پس از مرحلهی تغییر رژیم و استقرار پادشاهی پهلوی، اجازهی نزدیک شدن روحانیون به قدرت سیاسی و ایجاد رابطهی مثبت را نمیداد. بازگشت ساختار مشروطه به سلطنت مطلقه در عمل، در این زمان شکافی را که بین روحانیت و دولت از دورهی قاجار حادث شده بود به نهایت خود رساند و مهمترین رکن جامعهی مدنی در ایران را به موضع اپوزیسیون کامل دولت کشاند.
استبداد، نظامیگری، باستانستایی، تجددگرایی سطحی و افراطی و حاکمیت گفتمان جدایی دین از سیاست، هیچ کدام نه تنها انگیزهای برای بهبود مناسبات با دولت ایجاد نمیکرد بلکه کاملاً در تضاد با کارویژههای اصلی روحانیت که حفظ اسلام و ترویج آن بود، قرار داشت. البته ویژگی سکولار نظام رضاشاهی، ضمن کنار زدن روحانیت از صحنهی قدرت، خود عاملی برای حفظ بخشی از تشکیلات روحانیت شیعه بود که از سیاست کنار کشیده بودند. این ویژگی که مرجع زمان و بنیانگذار حوزهی علمیه قم، آیتالله شیخ عبدالکریم حائری نیز عملاً بر آن تأکید میکرد، تشکیلات روحانیت شیعه را از خطر زوال و نابودی که رضاشاه با عملکردش به آن سو میرفت، حفظ نمود. دوری عملی حائری از سیاست و دخالتهای اندک او در این زمینه، نتیجهاش پاسداری و حفظ مذهب شیعه و تشکیلات روحانیت بود که در سایهی احتیاط، بردباری و درایت او حاصل شد." 51 " سازمان روحانیت که او حفظ کرد بعدها در دورهی محمدرضا شاه، هم وسیلهی کسب قدرت و هم وسیلهی اجرای قدرت توسط روحانیون گردید. در غیر این صورت بسیار بعید به نظر میرسید که در تحولات بعدی، روحانیت بتواند قدرت را در دست گیرد. امام خمینی (ره) رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی، محصول همان حوزهای بود که حائری حفظ کرد.
نه تنها ویژگیها و ساختار حکومت رضاشاه به استثنای مراحل اولیه، مناسبات دولت و روحانیت را تیره کرده بود، بلکه کارویژههای حکومت او نیز به تبع ساختار، عامل واگرایی بود. از این حیث دورهی رضاشاه سه تحول اساسی داشت.
1ـ این دوره نقطهی عطفی است در راستای اجرا و پیشبرد اصلاحات غیرمذهبی و غربگرایانه؛ امری که دولتهای ضعیف گذشته، توان اجرای آن را نداشتند.
2ـ در زمان رضاشاه برخلاف ادوار گذشته گفتمان جدایی دین از سیاست به عنوان پارادایم مسلط جا افتاد.
3ـ تشکیلات روحانیت شیعه به شدت محدود، منزوی و سرکوب گردید و آنان نقشهای گذشتهی خود را در بسیاری از امور از دست دادند.
مجموعه کارکردهای سلطنت رضاشاه، در ابعاد سیاسی، حقوقی و قضایی، فرهنگی و آموزشی، ساختارهای به ارث رسیده از گذشته را که در آن، عملاً جایگاه خاص خود را داشتند، دگرگون نمود.
ساختار استبدادی حکومت او حتی به کسانی که برای رسیدن به قدرت او را به طور اساسی یاری کرده بودند و جزء ستونهای اصلی حکومت او بودند، رحم نکرد. عبدالحسین دیبا، محمدعلی فروغی، فرجالله بهرامی، حسین دادگر (عدلالملک)، تیمسار حبیبالله شیبانی، تیمسار امانالله جهانبانی، تیمسار امیر خسروی، قاسم صوراسرافیل، تیمورتاش و امثال آنها، یا به قتل رسیدند یا مغضوب، زندانی و تبعید شدند. اقدامات خودسرانه و بدون مشورت و کارشناسی، مانند لغو قرارداد دارسی و انعقاد قرارداد 1312 ش / 1933 م و تصرف بهترین زمینهای کشاورزی و املاک خالصه (دومی) تا جایی که روزنامههای فرانسوی او را جانور زمینخوار نامیدند و شاه نیز در جریان اشغال شمال کشور در مرداد 1320 / 1941، بیشتر نگران املاک خود بود تا نجات کشور، دستگیری بدون توضیح و غافلگیرانهی فیروز، وزیر مالیه در سال 1308 / 1929 به هنگام ترک اجتماعی عمومی و در کنار شاه و نظایر آن" 52 " کارکردهایی را نشان میداد که جز چاپلوسان و بلهقربانگویان را به شاه نزدیک نمیکرد.
در بعد حقوقی و قضایی، جایگزینی قوانین غربی به جای قوانین مذهبی و تحدید تدریجی مرجعیت مذهبی در مورد مسائل شخصی نظیر ازدواج و طلاق، تهدید بالقوهای برای حفظ تشیع به عنوان یک نیروی مسلط اجتماعی به شمار میرفت." 53 " در این دوره روحانیون به تدریج و به طور نسبی از امر قضاوت کنار گذاشته شدند و با جانشین شدن حقوقدانان جدید، دادگستری دنیاپسند ایجاد شد. در تحولات این بخش علی اکبر داور نقش اساسی را بر عهده داشت. او به همراه تنی چند از قضات باسابقه و آشنا به قوانین شرعی مانند اخوی رییس دیوان تمیز و صدرالاشراف و کارشناسان آشنا به قوانین اروپایی مانند منصورالسلطنه عدل، متین دفتری، الکساندر آقایان و سروری در این تحولات مشارکت داشتند ضمن آنکه در جریان تنظیم قوانین از یک کارشناس خارجی نیز استفاده شد. علی اکبر داور که پس از ترمیم کابینهی مستوفی الممالک در 18 بهمن 1305 به وزارت رسید، عدلیهی تهران و شهرستانها را منحل کرد و عدلیهی دنیاپسند یا جدید را در 5 اردیبهشت 1306 با حضور شاه افتتاح کرد. او حقوقدانان دارای تحصیلات اروپایی را جایگزین روحانیون کرد و به گفتهی صدرالاشراف، عدلیه را از صورت آخوندی بیرون آورد. البته بیرون راندن یکبارهی روحانیون ممکن نبود، لذا برخی از آنان با تغییر لباس و معدودی با لباس روحانی همچنان مشغول کار شدند. داور علاوه براین با الهام از قوانین اروپایی تغییرات عمدهای در قانون ثبت اسناد و املاک به وجود آورد. برای اینکه کار نوشتهها و اسناد شرعی از محضر روحانیون گرفته شود قانون ثبت اسناد و املاک در مجلس تصویب شد و ادارهی ثبت اسناد و املاک تشکیل گردید. ولی در آن هنگام کسی نبود که دفتر معاملات را اداره کند و از آنجا که شرایط داشتن دفتر رسمی را روحانیون داشتد به ناچار دست به دامن آنها شدند. تدوین قوانین ترکیبی از فقه شیعه و قوانین رایج در کشورهای اروپایی بخش دیگری از تحول پدید آمده بود. با وجود این به دلیل حضور قوی فقه شیعه و روابط نسبتاً پایدار باقیمانده از گذشته و اعتراض متشرعان و برخی از روحانیون، سعی دولت بر این بود که چنین توجیه نماید که این قوانین با اسلام منافات ندارد. البته از سال 1310 ش به بعد بیاعتنایی به قوانین اسلامی بیشتر شد." 54 ".
کارکرد دولت در بعد فرهنگی آموزشی نیز کاملاً زمینهها را برای خروج روحانیون از ارکان دولتی در این بخش فراهم نمود. برگزاری کنگرههای بینالمللی هنر و باستانشناسی ایران به منظور کشف آثار تمدن و فرهنگ ایران باستان، جشن هزارهی فردوسی با هدف باستانستایی، ایجاد دگرگونی در زبان فارسی با زدودن لغات عربی و وضع واژههای جدید از جمله در امور نظامی که در نهایت به دلیل فقدان معادل یا مضحک بودن برخی از کلمات معادل یا مهجور بودن آنها به نوعی لجامگسیختگی منجر شد و سپس تا تشکیل فرهنگستان در اوایل سال 1314 ممنوع گردید از جمله کارکردها و تحولات این بخش محسوب میشود. تغییر فرهنگ عمومی و جایگزینی فرهنگ باستانی و غربی و مبارزه با ارزشهای فرهنگ اسلامی نیز از ابعاد مهم تلاش رضاشاه برای ایجاد دگرگونی در ساختار فرهنگی جامعه بود.
در بعد آموزشی نیز تغییر محتوای دروس تحصیلی، جلوگیری از نفوذ روحانیون در آموزش و پرورش، تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، توسعهی مدارس خصوصی و بیگانه نظیر مدارس مسیونری و بهاییان و زرتشتیها و یهودیها و ارامنه، اعزام مجدد محصل به اروپا پس از وقفهای پنجاه ساله، تأسیس نهادهایی مانند پیشاهنگی و تربیت بدنی، ایجاد دانشسراهای عالی و مقدماتی، تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313، تغییر مدرسهی سپهسالار که مهمترین حوزهی علمی تهران بود و مدتها آیتالله مدرس تولیت آن را بر عهده داشت به دانشکدهی معقول و منقول و ایجاد سازمان پرورش افکار به عنوان مهمترین ارگان تبلیغی رژیم رضاشاه، از جمله کارکردهای پهلوی اول به منظور تحول در ساختار آموزشی جامعه با جهتگیری سکولار و تجددگرایانه بود که نتیجهی آن کوتاه شدن و کوتاه کردن دست روحانیون از نقشهای فرهنگی آموزشیشان در گذشته بوده. دولت رضاشاه حتی از پشتوانههای اقتصادی کارکرد فرهنگی روحانیون نیز غافل نماند و با نظارت و کنترل دولت بر اوقاف، این نهاد را نیز در دست گرفت." 55 ".
رضاشاه استراتژی مبارزه با مذهب را در یک پروژهی سه مرحلهای دنبال کرد:
رضاشاه که به خوبی از میزان قدرت روحانیون در جامعه و تأثیر آن در کسب مدارج قدرت آگاه بود، در مراحل اولیهی حکومت، سیاست همراهی و همگرایی با علما را در پیش گرفت و با استفادهی ابزاری از مذهب و روحانیان، پلههای قدرت را یکی پس از دیگری طی نمود. این دوره را میتوان، دورهی اسلامنمایی یا اسلامپناهی رضاخان نامید. او خود را کاملاً مطیع و متعبد به شرع نشان میدهد، به شعایر مذهبی جامعه احترام میگذارد، در دستههای عزاداری امام حسین (ع) در ماه محرم مانند یک عزادار واقعی سربرهنه مینماید، شمع به دست میگیرد، پیشانی را گلمال میکند، مجلس روضه میگیرد، به عزاداران امام حسین(ع) خدمت میکند، در مراسم احیای شبهای ماه رمضان شرکت میکند، در آذر 1303 به عتبات عالیات سفر میکند، در قضیهی حملهی وهابیها به مکه و مدینه و کربلا، با علما اظهار همدردی مینماید و با شرکت در جلسات علما نشان میدهد که خواستار اقدام عملی و جدی در این باره است. از سوی دیگر افراد فاسد و بدکاره را دستگیر میکند. روزهخواری در ادارات را ممنوع میکند. قشون را به روزه گرفتن تشویق مینماید.
اقدام دیگر رضاشاه در این زمان اظهار محبت به علماست. او طبق نظر علما از جمهوریخواهی صرفنظر میکند، برای مشایعت علمای عتبات نماینده میفرستد و مهمتر اینکه به روحانیون قول میدهد اصول اسلامی معطل مانده در قانون اساسی مشروطه از جمله اصل دوم متمم قانون اساسی یعنی نظارت علما بر مصوبات مجلس را عملی کند. هنچنین وی ناظر شرعیات بر مندرجات مطبوعات تعیین مینماید تا از درج مطالب خلاف شرع جلوگیری شود. علیایحال او در این دوره از حکومت خود، دو کار ویژهی جذاب و اساسی برای دولت تعیین میکند که عبارت بودند از:
جهتگیری این دو استراتژی، دو قطب اساسی جامعه یعنی روحانیت و مردم بود. بنابراین عملکرد مذکور در این زمان، از رضاشاه چهرهای مؤمن، متدین، متعصب مذهبی، علاقهمند به اسلام و روحانیت در بین عوام و خواص تصویر مینماید و افکار عمومی جامعه را به خود جلب و جذب میکند. ضمن اینکه کارکرد امنیتبخشی و ایجاد نظم و ثبات در جامعه، متغیر مکمل این امر است.
رضاخان که این نقش را بسیار خوب بازی کرده بود، موفق شد اعتماد علما را به استثنای امثال شهید مدرس به خود جلب نماید. او به روحانیون قبولاند که نیات خیر اسلامی دارد، لذا به دلیل همین امر بود که برخی از علما به او نزدیک شدند و برای پیشبرد اسلام به وی امیدوار گردیدند. هر چند بعدها فهمیدند که اشتباه کردهاند. در خاطرات سلیمان بهبودی از کارگزاران آن زمان که بعدها رییس تشریفات دربار محمدرضاشاه شد، آمده است که میهمانان و میزبانان رضاخان صرفاً سیاستمداران مهمی از قبیل سید محمد تدین و ضیاءالواعظین (بعدها سید ابراهیم ضیاء) و سید یعقوب شیرازی (بعداً انوار) نبودند که آشکارا از رضاخان هواداری میکردند بلکه علمای پرنفوذی هم در میان آنها بودند که عبارت بودند از: امام جمعه خویی، حاج آقا جمال اصفهانی، سیدمحمد بهبهانی، سیدابوالقاسم کاشانی، حاج سیدنصرالله خوی (تقوی)، آیتالله زاده خراسانی (مشهور به آقازاده) و آیتالله شیرازی، تحسین، حمایت و نظر مثبت یا حداقل رضا و تسلیم آنان طبعاً بیدلیل نبوده است. این دوره از کودتای 1299 تا تقریباً سال 1306 ادامه داشت." 57 ".
این دوره تقریباً از سال 1306 شروع میشود و طی آن دولت در بیانیهای از اقدامات روحانیانی که بر اساس وظیفهی مذهبی امر به معروف و نهی از منکر از اوضاع انتقاد میکردند به عنوان عامل مشوبسازی اذهان عمومی و القای نفاق و اختلاف یاد میکند و اعلام میدارد که از اینگونه القائات جلوگیری خواهد کرد و عوامل آن را تعقیب و مجازات میکند. در یکی از موارد، آیتالله بافقی به بدحجابی ملکه و زنان دربار به هنگام زیارت در حرم حضرت معصومه در قم اعتراض نمود. روز بعدرضاشاه همراه با دو ماشین نیروی مسلح و یک گروه نظامی وارد قم شد و بیآنکه چکمههایش را از پا درآورد وارد صحن حرم گردید و وی را کتک زد." 58 " در این دوره اقدامات سکولار دولت افزایش یافت. اما رضاشاه همچنان به سیاست ریاکاری مذهبی خود ادامه میداد و گاهگاهی با ارسال هدایا برای برخی از علما سعی در تحبیب قلوب آنان داشت." 59 ".
آغاز این دوره را میتوان پس از بازگشت رضاشاه از سفر ترکیه دانست. رضاشاه از بسیاری جهات همانند آتاتورک بود. هر دو درصدد بودند جامعهی چندپارچهی خود را یکپارچه نموده و به صورت دولت ـ ملتی مدرن درآورند. هر دو درصدد غربی کردن کشور بودند و هر دو به مبارزه با اقتدار روحانیت در جامعهی خود برخاستند." 60 ".
رضاشاه که در فرآیند سکولار نمودن جامعهی ایران به ناچار میبایست، مذهب خود را از حوزهی عمومی خارج کند و به حوزهی شخصی و خصوصی بکشاند، مجبور به سلب نفوذ روحانیون در اجتماع بود. زیرا روحانیت شیعه به دلیل ماهیت خود، هرگز حاضر به کنارهگیری از اجتماع و سیاست نبود. بنابراین مقابله و سرکوب آنان در دستور کار قرار گرفت. او نه تنها با تشکیلات روحانیت برخورد نمود بلکه برخلاف دورهی اول حکومتش با ارزشها، سمبلها و مظاهر سنتی و شعایر مذهبی نیز به شدت مقابله کرد. ریچارد کاتم معتقد است:
«رضاشاه به خوبی آگاه بود که بخش عمدهی نفوذ و جاذبهی روحانیت در میان مردم به خاطر آن است که بسیاری از نمادها و مظاهر سنتی مثل ایام تعطیل مذهبی و مراسم آن زیرنظر روحانیت است. از این رو کوشید نقش روحانیت را در این تشریفات و مراسم کاهش دهد»." 61 ".
رضاشاه با استفاده از مطبوعات، روحانیت را مرتجع و واپسگرا، مخالف اصلاحات اجتماعی و نوسازی جامعه و وطنفروش معرفی مینمود و اسلام را دینی تحمیلی که پس از حملهی اعراب به ایران، به زور مسلط شده است اعلام میکرد." 62 ".
کشف حجاب که پس از بازگشت از ترکیه به آن مبادرت ورزید و منجر به اعتراض علما در شهرهای مختلف از جمله قم، اصفهان، شیراز و به ویژه در مشهد شد که به کشتار مسجد گوهرشاد منتهی گردید، از دیگر اقدامات رضاشاه بود؛ به گونهای که نه تنها از کارمندان و مردم عادی خواسته میشد با زنان خود بدون حجاب در مجالس عمومی و خیابانها حاضر شوند، بلکه حتی از روحانیون و علما نیز چنین درخواستی صورت گرفت." 63 ".
جنگ مذهب زدایانهی شاه تنها محدود به کشف حجاب با عنوان تجدد و آزادی زنان نبود، بلکه او در همهی ابعاد و جبههها اقدامات خود را پیش میبرد.
محدود یا ممنوع کردن مراسم سوگواری، تخریب برخی از مدارس علمی و مساجد و تبدیل آنها به مدرسهی جدید و پارک یا مخروبه، رواج علنی فحشا و منکرات، فروش علنی مشروبات الکلی، درج مطالب خلاف اسلام در مطبوعات، به راه انداختن کاروانهای شادی به عنوان نیاز ملت به روحیهی نشاطانگیز و تبلیغ این امر که ملت ایران «ملت گریه» است، بیاعتنایی به شعایر مذهبی به جایی کشید که در اواخر سلطنت رضاشاه حرکت کارناوالهای شادی حتی در شب عاشورا انجام گرفت و کامیونها و دستههای رقاصه با سازوآواز و پایکوبی در شهر به گردش درآمدند." 64 ".
سختگیری برای مسافرت به عتبات و عالیات، جلوگیری از ارسال وجوه شرعی به علمای عتبات، حذف اوقات شرعی با تعیین ساعت محلی تهران به عنوان ساعت رسمی تمام نقاط ایران علیرغم اختلاف افق، حمایت از اقلیتها و فرقههای مذهبی از جمله بهاییت، حمایت از روحانیون و روشنفکرانی که از نظر علما منحرف محسوب میشدند مانند شریعت سنگلجی و احمد کسروی، رواج نوعی صوفی مآبی و درویش مسلکی و تبلیغ و ترویج ایدئولوژی شاهنشاهی، از جمله کارکردهای دولت رضاشاه در جنگ مذهبزدایانهاش در این دوره است." 65 ".
میتوان گفت که در این دوره تشکیلات روحانیت شیعه بزرگترین صدمات را متحمل شد. در چنین شرایط محیطی، حفظ سازمان و سیستم روحانیت و انطباق با اوضاع به گونهای که اصل تشکیلات دچار فروپاشی نشود، بسیار مهم بود. رضاشاه تعداد روحانیون را به شدت کاهش داد، آنان را خلع لباس نمود و به منظور اخذ جواز عامه امتحان تعیین کرد. برخی از آنها را در دانشکدهی معقول و منقول متمرکز ساخت و تلاش کرد تعدادی روحانی درباری برای توجیه ایدئولوژیک حکومت در مؤسسه وعظ و خطابه تربیت کند و اعتراضات و انتقادات روحانیون را با دستگیری، هتک حرمت، تبعید زندان و قتل پاسخ داد" 66 " و به طور خلاصه شرایط سختی را برای تشکیلات آنان به وجود آورد. امام خیمنی (ره) در اشاره به اقدامات دولت در این دوره میگوید:
روحانیت را با تمام قوا کوبیدند، به گونهای که این حوزهی علمیه که آن وقت البته هزار و چند صد تا محصل داشت، رسید به یک چهارصد نفر، آن هم چهارصد نفری که توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمام منابر را در سرتاسر ایران [تعطیل کردند؛] تمام خطبا را در سرتاسر ایران زبانشان را بستند." 67 ".
شایان ذکر است که علیرغم عملکرد مذکور با روحانیت، رضاشاه هرگز به طور مستقیم در سخنانش به اسلام حمله نمیکرد؛ کاری که آتاتورک در ترکیه انجام میداد." 68 ".
بدین سان مناسبات روحانیت و دولت در دورهی رضاشاه نیز خط سیری مشابه عصر قاجار داشت. در ابتدای امر رابطهی مثبت و خوبی بین آن دو برقرار شد و سپس روابط تیره شد و به تضاد و تعارض رسید. در حالی که در ساختار به ارث رسیده از قاجار علما کارکردهای مهمی در بخشهای قضایی، حقوقی و آموزشی داشتند و به طور محسوس مستقیم یا غیرمستقیم و در ارکان قدرت ایفای نقش میکردند. رضاشاه در فرآیند سکولار نمودن کشور، بسیاری از کارویژهها را از آنان سلب کرد، از حضور روحانیون در مجلس شورای ملی زمان او، مرتب کاست و از 24 درصد در عصر اول مشروطه به 11 درصد در این دوره رساند." 69 ".
رضاشاه ابتدا با علما همکاری کرد و با ملاحظه و محتاطانه با آنان رفتار نمود. سپس سعی کرد آنان را نادیده بگیرد، اما در نهایت رویاروی آنان ایستاد و حتی تلاش کرد روحانیت را به عنوان یک نیروی اجتماعی نابود کند. گرچه او به بسیاری از اهدافش رسید اما مشی مرجع عصر، حاج شیخ عبدالکریم حائری در تأسیس، حفظ و نگهداری حوزهی علمیه مانع از تحقق تمامی خواستههای او بود. امام خمینی (ره) در اهمیت اقدام حائری در تأسیس حوزهی علمیهی قم در مقایسه با تأسیس جمهوی اسلامی پس از غلبه به سلسله پهلوی گفته است:
«اگر مرحوم حاج شیخ در حال حاضر زنده بودند، کاری را انجام میدادند که من انجام دادهام و تأسیس حوزهی علمیه در ایران آن روز از جهت سیاسی کمتر از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران امروز نبود»." 70 ".
الگوی تعامل دین و دولت در این دوره در نهایت الگوی سکولار است، در حالی که قانون اساسی مشروطه چنین چیزی را توصیه نمیکرد. رضاشاه نه تنها جدایی دین از سیاست، بلکه مبارزه با دین و روحانیت را پیگیری میکرد.
رضاشاه در ایجاد یک سلطنت سکولار تا حد زیادی موفق بود اما نتوانست آن را نهادینه کند. در مراحل اولیهی سلطنت، وی از مذهب و روحانیت برای صعود به قدرت به خوبی استفاده کرد اما در مراحل بعدی در حالی که میتوانست از پتانسیل مذهب و روحانیت برای توسعه، نوسازی و پیشرفت کشور مطابق فرهنگ سنتی بهره بگیرد این فرصت مهم را از دست داد. روحانیت در این زمان در حالی که در ابتدا به دلیل هرج و مرج ناشی از پیامدهای انقلاب مشروطه درصدد ایجاد ثبات سیاسی در جامعه بود و در مراحل اولیه، همکاری لازم را با رضاشاه داشت، اما در مراحل بعدی علیرغم اعتراضات و انتقادات، توانایی رهبری یک تحول سیاسی را نداشت. بلکه در نهایت بیشتر درصدد حفظ تشکیلات و اصل نظام حوزه برای عبور از این دوره خطرناک برآمد.
روحانیون در این دوره برخلاف عصر صفویه در ملتسازی به رضاشاه کمک نکردند، چون مبنای ملتسازی او مذهب تشیع نبود. آنان در مقابل اصلاحات غیرمذهبی او ایستادند، اما به دلیل ضعف نیروی اجتماعیشان جز در مواردی محدود، قدرت بسیج اجتماعی تودهها را برای رسیدن به اهداف نداشتند.
روحانیزدایی از ساختار سیاسی، به ارث رسیده از قاجار و سیاست سرکوب و انزوای روحانیت به وسیلهی دولت استبدادی رضاشاه، مانع از هر گونه ایفای نقش نظارتی و تصمیمسازی، انتقال خواستههای مردم به حکومت و توجیه اقدامات دولت شد.
در حالی که در دورهی قاجار یکی از کارویژههای پنهان روحانیت، تربیت افراد برای پستهای دولتی بود، در این دوره چنین کار ویژهای از روحانیت سلب شد.
تشکیلات روحانیت شیعه در عصر رضاشاه با سه تهدید و خطر جدی روبهرو بود. اولین و نزدیکترین تهدید قدرت سیاسی و حاکم بود. دومین خطر مارکسیسم بود که در این زمان اوج گرفته و بخشی از روشنفکران، دانشگاهیان و جوانان را تحت تأثیر قرار داده بود. سوسیال دموکراتهای زمان انقلاب مشروطه، هم اکنون شرایط را به گونهای مساعد دیده بودند که تبلیغات الحادی خود را آشکار کنند و نام حزب کمونیست بر خود بگذارند. آنان گرچه در تحلیلهای خود، دورهی رضاشاه را به عنوان یک گام به جلو میدیدند و معتقد بودند که رضاشاه در سیر مراحل ماتریالیسم تاریخی، ایران را از عصر ایلی و فئودالی به عصر بورژوازی وارد کرده است و حتی برخی از آنان به حمایت از رضاشاه، حزبی تشکیل دادند، ولی رضاشاه که هیچ حزبی را تحمل نمیکرد، پس از سال 1310 که مجلس، قانون منع تبلیغات اشتراکی را تصویب نمود به شدت کمونیستها را سرکوب کرد." 71 " مبارزه با کمونیسم، عامل مهمی برای نزدیکی دولت و روحانیت میتوانست باشد، اما پهلوی اول در یک مبارزهی دو سویه هر دو نیرو (کمونیستها و روحانیون) را هدف قرار داده بود. خطر گسترش کمونیسم و بیدین شدن جوانان و مردم یکی از متغیرهای تأثیرگذار در سکوت برخی روحانیون با توجه به مبارزهی رضاشاه با کمونیستها بود.
روحانیت در عصر رضاشاه سومین خطر را از ناحیهی نفوذ و گسترش فرهنگ غربی میدید؛ فرهنگی که دولت، نمادها و ارزشهای آن را به زور ترویج و اجرا میکرد. در چنین شرایطی روحانیت که انسجام درونی، تعداد نیروها و نفوذ اجتماعی گذشتهی خود را به میزان زیادی از دست داده است، عمدتاً به انطباق خود با محیط سیاسی با هدف دستیابی به حفظ موجودیت تشکلیات خود میاندیشید و این کاری بود که پس از فوت آیتالله نایینی و آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، عمدتاً با مرجعیت آیتالله حاج شیخعبدالکریم حائری همزمان بود.
جامعهی مدنی در این زمان به شدت سرکوب شد و تا مرز نابودی پیش رفت. فساد سیاسی، زیر پا گذاشتن قانون، دخالت نظامیان در سیاست، رانتخواری و فساد اقتصادی، خویشاوندگرایی و باندبازی از ویژگیهای این دوره از حکومت است. رضاشاه فرهنگ سیاسی مشارکتی (Participant) و قبیلهای یا محلی (Parochial) را به شدت سرکوب نمود و در مقابل، علی رغم اینکه قانون اساسی مشروطه، فرهنگ سیاسی مشارکتی را در دستور کار قرار داده بود، تلاش گستردهای برای تقویت فرهنگ سیاسی اطاعتی یا تبعی (Subject) نمود. دولت تلاش کرد این فرهنگ را بر روحانیون نیز تحمیل کند، اما آنان از پذیرش آن ابا داشتند و بنابر اصل امر به معروف و نهی از منکر تلاش کردند مانع از تقویت و نهادینه شدن این فرهنگ شوند. نتیجهی این امر سرکوب آنان توسط دولت خودمختار بود. شاه تنها مشارکت حمایتی و منفعلانه را طلب میکرد و خواستار آن بود که همهی اقشار جامعه و از جمله روحانیت در پیشبرد اهداف و سیاستهای حکومت مطیع و گوش به فرمان باشند تا آنچه اراده میشود، عملی گردد.
در این دوره روحانیت از ایفای نقش جامعهپذیری سیاسی خود به ویژه در اواخر حکومت باز ماند. اختلاف درونی در تشکیلات روحانیت پس از شکاف در بین آنها به مشروطه و مشروعهخواهی که در حوزهی علمیهی نجف کاملاً محسوس بود، سرخوردگی از سیاست به دلیل پیامدهای مشروطه و حاکمیت نظریهی جدایی دین از سیاست از عوامل این امر بود؛ در حالی که آیتالله نایینی با تئوریزه کردن مشروطهخواهی و نزدیکی به رضاشاه میتوانست با کمک هوادارانش در تقویت فرهنگ سیاسی جامعه و جامعهپذیری افراد آن نقش مهمی ایفا نماید. به دلایل فوق حوزههای علمیه نیز در تربیت و آموزش سیاسی افراد و حمایت از نظام سیاسی و مشروعیتسازی آن فاصله گرفتند و ارزشهای رایج نظام سیاسی را رد نموده و یا دربارهی آنها به اجبار سکوت اختیار کردند.
روحانیت در این عصر بسیاری از ابزارهای ارتباطی خود را با تودهها از دست داد و رسانههای سنتی آنان در معرض خطر جدی قرار گرفت.
امکان بهرهبرداری از رسانههای مدرن نیز در شرایط آن روز برایشان در حد صفر بود.
میتوان گفت در این زمان، روحانیت که در دورههای قبلی به مثابهی یک حزب سیاسی قدرتمند و فراگیر حضور داشت، تا حد یک گروه فشار یا ذینفوذ تنزل کرد. در چنین شرایط و بر اثر چنین عواملی بود که آنان از قدرت تأثیرگذاری بر افکار عمومی جامعه، به میزان زیادی بازماندند. روحانیت با اینکه به شدت از استبداد رضاشاهی ناراضی بود و نظم سیاسی حاکم را نمیپذیرفت اما با توجه به مطالب گفته شده، نتوانست ایدئولوژی سیاسی خود را به عنوان نقشه و طرحی بهتر از اقدامات سکولار و شبهمدرنیستی رضاشاه به جامعه عرضه نماید و بر همین اساس نتوانست و یا نخواست از نیروی کاریزماتیک خود استفاده کند و رهبری تحول سیاسی را در جامعه به دست گیرد. کاری که در زمان محمدرضا شاه پهلوی به خوبی از عهدهی آن برآمد.
سرانجام رضاشاه در شهریور 1320 پس از اشغال کشور توسط متفقین مجبور به استعفا گردید و سپس تبعید شد. او در حالی از قدرت کنار رفت که همهی پلهای پشت سرش را خراب کرده بود و ستونهایی را که حکومتش از ابتدا بر آن استوار بود با استبداد مطلق و ظلم و چپاول یا به تعبیری «دوشیدن» و «له کردن» آنها" 72 " از دست داد. پایگاه مهم دیگری که در ابتدا به کمک او آمد، روحانیت بود. وی با عملکردش تا میتوانست در تخریب و نابودی آن کوشید. آن دسته از روشنفکران غربگرایی که شاه مجری نقشههای آنها بود نیز نه خود توان حمایت از او را داشتند و نه از پایگاه اجتماعی قوی برخوردار بودند. سایر روشنفکران نیز از ضربات و صدمات رضاشاه در امان نمانده بودند و دل خوشی از حکومتش نداشتند. ارتش صد و بیست هزار نفری او نیز که در تقویتش بسیار کوشید در مقابل قدرتهای مجهز متفقین کارهای نبود." 73 " نهایت اینکه برای انگلیسیها دیگر نیرویی مطمئن به شمار نمیرفت و عجز و لابههای او خطاب به سرکلار مونت اسکراین در عرشهی کشتی بر مه در مهر ماه 1320 دیگر ثمری نداشت." 74 ".
سرکوب و تضعیف جامعهی مدنی به وسیلهی دولت فعال رضاشاه موجب شد جامعه منفعل شود و نشاط سیاسی نداشته باشد. بنابراین نیروهای اجتماعی در هنگام اشغال کشور در شهریور 1320 و انتقال قدرت از پهلوی اول به پهلوی دوم، توانایی ایفای نقش خود را نداشتند. براین اساس، متفقین کارگردان صحنه شدند. انگلیس، آمریکا و شوروی پس از مذاکراتی دربارهی نوع حکومت (جمهوری یا سلطنت) و شخص حاکم در ایران، در شرایطی که آمریکاییها به جمهوری و انگلیسیها به سلطنت معتقد بوده و روسها نظری جز تأمین منافع خود نداشتند و پس از بحث و بررسی مبنی بر اینکه آیا محمدعلی فروغی رییس جمهور شود یا محمدرضا و یا یکی از اعضای خاندان قاجار سلطنت را در دست بگیرند، در نهایت با سلطنت محمدرضا پهلوی موافقت کردند." 75 ".
به دنبال این امر ولیعهد در حالی که رنگش پریده بود و از آیندهاش بیمناک بود برای ادای سوگند خود را آمادهی عزیمت به مجلس کرد. او نمیدانست که آیا مردم که از پدرش متنفرند او را به عنوان پادشاه جدید خواهند پذیرفت، آیا ارتش به او وفادار خواهد ماند و آیا متفقین در مراسم سوگند او دخالت خواهند کرد یا نه. همگی اعضای خانوادهی او از تهران رفته و او را با آیندهای ناطمئن باقی گذاشته بودند. اوضاع امنیتی دچار هرج و مرج بود و بسیاری از مردم با سلطنت مخالف بودند." 76 " به هر روی محمدرضا با کمک فروغی (ذکاءالملک) که همیشه در شرایط بحرانی به کمک دولت پهلوی شتافته بود، حاکمیت را در دست گرفت.
محمدرضا شاه در مقام جوانی بیتجربه و رام در مقابل فرمانهای قدرتهای اشغالگر، برای این قدرتها بیش از پدرش قابل قبول بود. وی بدون اینکه اقتدار و نیروی پدرش را به ارث برده باشد به جای او نشست. در حالی که امور داخلی و خارجی کشور عمدتاً در دست نیروهای اشغالگر بود، شاه قادر نبود ساختار قدرت، تشکیلات کشوری و دستگاه امنیتی را به کنترل خویش درآورد. نظام خودکامه و متمرکز رضاشاه به سرعت از هم پاشید و مرحلهی تازهای در عرصهی سیاسی ایران آغاز شد. گروههای متعدد سیاسی ـ اجتماعی، بار دیگر در صحنهی سیاست کشور ظاهر شدند و تقاضاهای گوناگون خود را برای آزادی، اصلاحات و خودمختاری مطرح کردند." 77 ".
یرواند آبرهامیان تحول این مرحله را تبدیل «سلطنت نظامی» به «سلطنت در حال تنازع» مینامد. به گونهای که نارضایتیهای 16 سال سرکوب سرباز کرده و با شور و نشاط سیاسی که ایجاد شده بود، دوران سکوت به پایان رسیده بود." 78 ".
محمدرضا، فرزند بیست و دو سالهی رضاشاه، تحت نظارت شدید و دقیق پدرش در دربار تربیت شد و در دوازده سالگی همراه برادر و دو نفر از دوستان زمان کودکی و معلم فارسیش به سوییس فرستاده شد. وی پنج سال در آنجا ماند و اصول و بنیاد زندگی غربی و شأن و مقام پادشاهی را فراگرفت. محیط دموکراتیک غرب، تأثیر بسیاری بر شخصیت او داشت. این امر موجب شده بود تا به دلیل تعارض بین تربیت غربی و دموکراتیک از یک سو و تربیت مستبدانه و پدرسالارانه از سوی دیگر، تضادی در شخصیت او پدید آید. این تضاد هم در جنبهی فکری و ذهنی و هم عملی او را احاطه کرده بود و در طول سلطنت 37 سالهاش در رفتار و کردارش تجلی داشت." 79 ".
در مراحل اولیهی سلطنت که هنوز آموزههای دموکراتیک دنیای غرب بر شخصیت محمدرضا غلبه داشت و ساختار به جای مانده از گذشته، تأثیر خود را به طور کامل بر او بر جای نگذاشته بود، در کنار سایر عوامل تأثیرگذار سیاسی ـ اجتماعی، شاه چهرهای آزادمنش و دموکراتیک از خود نشان میدهد. این وضعیت تا کودتای 28 مرداد 1332 که سلطنت او در معرض خطر قرار گرفت، تداوم یافت. چنانچه گذشت این مرحله را برخی، سلطنت در حال تنازع و برخی دیگر مرحلهی دموکراسی ناقصی نام نهادهاند." 80 ".
از نظر دکتر کاتوزیان چرخهی دولت و انقلاب در جامعهی سنتی ایران یا به تعبیری فلسفهی تاریخ حکومت در ایران، تکرار پروسهی استبداد، فتنه و آشوب، استبداد است. این دوره، دورهی لجام گسیختگی و نوع هرج و مرج است که عدم مسوولیت ملت و به ویژه نخبگان به دلیل فقدان تجربهی مشارکت سیاسی و اجتماعی و در پی آن پایین بودن میزان واقعبینی و حس مسوولیت، زمینهساز دیکتاتوری و استبداد بعدی شده است. از نظر کاتوزیان نقیض و بدیل استبداد سنتی هرج و مرج و آشوب و لجامگسیختگی و خانخانی است و نقیض و بدیل این نیز مالاً رژیم استبدادی بوده است." 81 ".
اگر در مراحل اولیه، آموزشهای غربی بر شخصیت شاه غلبه داشت به مرور زمان، او دریافت که برای حفظ حکومت خود باید همچون پدر رفتاری مستبدانه داشته باشد. بیشک ساختار باقیمانده از گذشته نیز در غلبهی این بعد از تربیت و آموزهها بر شخصیت محمدرضا بیتأثیر نبوده است. هر چند پس از کودتای 28 مرداد 1332 شاه شخصیت جدیدی از خود به نمایش گذاشت، اما او هیچ گاه به دلیل چالشی که بر اثر دو نوع تربیت در وجودش بود شخصیت قاطع و شجاعی همچون پدرش نداشت. در واقع، شاه، نقشی را بازی میکرد که با شخصیت حقیقیش چندان سازگار نبود.
ماروین زونیس معتقد است وجود پدری سختگیر، قدرتمند و استیلاطلب و محیطی مملو از چاپلوسی از یک طرف و آموزش دموکراتیک و تساهلآمیز سوییسی از طرف دیگر موجب شده بود شاه جوان آکنده از شک به خویشتن و ترس از نقاط ضعف خود باشد." 82 ".
همان گونه که زونیس به درستی مطرح میکند در جوامعی که فرایند سیاسی، در ساختارهای رسمی حکومت کمتر نهادینه شدهاند، این، شخصیت ـ گرایشها و رفتارهای ـ سیاستمداران است که در هدایت تحولات سیاسی معتبر است." 83 " بنابراین تأثیر شخصیت شاه در هدایت امور سیاسی و نوع تعامل با نیروهای اجتماعی و به ویژه روحانیت امری روشن است.
دربارهی تضادهای موجود در شخصیت محمدرضا شاه پهلوی، فریدون هویدا با طرح صفاتی همچون حسادت، اهمیت دادن به امور جزئی، اینکه چشم نداشت کسی را ببیند که مورد توجه مردم است و محبوبیت دیگران او را به خشم میآورد، مینویسد:
«علاوه بر اینها که برشمردم، در شخصیت شاه تضادهای فراوانی به چشم میخورد که سبب میشد افراد گوناگون راجع به او نظرهای متفاوت با یکدیگر داشته باشند. دین راسک (وزیر خارجهی اسبق آمریکا)، شاه را جزو مردان بسیار مطلع دنیا ـ بعد از رؤسای جمهور آمریکا ـ به حساب میآورد. هنری کیسینجر او را پادشاهی مستبد ولی روشنفکر میدانست. ویلیام سایمون (وزیر خزانهداری اسبق آمریکا) معتقد بود شاه یک احمق است و بر اساس گفتهی سینیتا هلمز (همسر ریچارد هلمز رییس سیا و سفیر آمریکا در تهران) شخصیت شاه را مجموعهای از تضادها تشکیل میداد… مضافاً به نظر میرسید او از همهی اعضای خانواده، اطرافیان، مقامات کشوری و ژنرالهایش نیز وحشت داشت و اگر میخواست تذکری هم به آنها بدهد معمولاً این وظیفه را به دیگران محول میکرد." 84 ".
احساس وحشت و «ناامنی» ویژگی مهمی در شخصیت شاه بود که هستهی اعمال و رفتار او محسوب میشد. همان گونه که آبراهام اچ مازلو (Abraham H. Maslow) مینویسد، این مفهوم باید در مورد همهی شخصیتها بررسی شود. مازلو چهارده سندرم فرعی «ناامنی» را مطرح میکند که سه مورد آن عبارت است از:
اینها به طور نسبی علت و سابقهای است برای موارد بعدی." 85 ".
4ـ برداشت از دنیا به عنوان امری خطرناک، همراه با تهدید، مصداقی تیره و تار با وضعیت جنگلی به گونهای که باید خورد و گرنه خورده خواهی شد.
5ـ فهم ذات دیگران به عنوان افراد بد، شرور، خطرناک و سختگیر و چالشساز.
6ـ احساس بیاعتمادی به دیگران، حسادت، کینهجویی و نفرت.
9ـ احساس تنش، فشار، نزاع و پیامدهای آن، یعنی حالت عصبی، خستگی، زودرنجی، ناآرامی، کابوس دیدن و بیثباتی، تردید، تضاد و عدم قطعیت.
10ـ گرایش به وسواس، بیارادگی، درونگرایی، خودامتحانی بیمارگونه، وجدان حساس و موشکاف.
11ـ احساس گناه، مجرم بودن و شرم، احساس خودمحکومی، ناامیدی و گرایش به خودکشی.
12ـ ناآرامی در وجوه مختلف برای احترام شدن، مانند میل شدید به قدرت، جاهطلبی، پرخاشگری، عطش و حرص پول، پرستش، فخرفروشی، تملکگرایی، امتیازخواهی و چشم و همچشمی یا نقطهی مقابل آن آزارطلبی، وابستگی شدید، احساس حقارت، ضعف و بییاوری.
13ـ تلاش مداوم برای سلامت و امنیت، کمرویی، حالت دفاعی گرفتن، غرضورزی، اهداف کاذب، گرایشهای روانپریشی.
برخی از این امور ریشه در دوران کودکی دارند و به طور ثانوی منابع اضطراب در دورهی بزرگسالی هستند." 86 ".
احساس ترس و ناامنی و بسیاری از پیامدهای مذکور در نظریهی مازلو از توصیف دیگران دربارهی شخصیت محمدرضا پهلوی مشهود است. میتوان گفت شخصیت ترسناک و مستبد پدرش، در کودکی این امر را در وجودش نهادینه کرده است و بعدها عوامل و متغیرهای سیاسی ـ اجتماعی و حوادث پیش آمده آن را تقویت نموده. از جملهی این موارد میتوان به بیماری سرطان شاه اشاره کرد که به ویژه در اواخر حکومتش تأثیرهای روانی فراوانی بر شخصیت او گذاشته بود.
نکتهی جالب توجه اینجاست که این بعد از شخصیت شاه، بر نخبگان و نیروهای اطراف او نیز مؤثر واقع شده بود. البته نباید در این زمینه از تأثیر ساختار استبدادی و ویژگیهای فرهنگ سیاسی نخبگان در ایران غافل بود. زونیس در مطالعات خود دربارهی نخبگان سیاسی در ایران با بیان چهار ویژگی نخبگان ایرانی یعنی، بدگمانی سیاسی، بیاعتمادی، ناامنی آشکار، استفادهی شخصی و فرصتطلبی" 87 " به این نتیجه رسیده است که مشارکت طولانی یک عضو از نخبگان در سیستم سیاسی ایران باعث میشود چنین صفاتی را بیشتر از خود آشکار نماید. او به خوبی تأثیر تصمیمات و ویژگیهای شاه بر گرایشهای سیاسی (Political Attitudes)، ویژگی عمومی گرایشها (General Character Orientations)، تجربیات سیاسی نخبگان (Elite Political experiences)، زمینههای اجتماعی آنان (Elite Social backgrounds) و در نهایت رفتار سیاسی نخبگان (Elite Political behavior) را که بر شاه تأثیر متقابل داشته است، بیان میکند." 88 ".
توجه به این نکته که بسیاری از نمایندگان پس از رضاشاه، مردانی سست عنصر، مطیع و بیبهره از قاطعیت بودند و توان مقاومت در برابر بسیاری از وسوسهها را نداشتند" 89 " ما را به نقش تربیت استبدادی و کژکارکردی نظام رضاشاهی در پیدایش این ویژگیها آگاه میسازد. طبعاً محمدرضا نیز که ولیعهد بوده است از این امور در امان نمانده.
هر بعدی از این موجود چند شخصیتی در کنار شرایط و مقتضیات سیاسی ـ اجتماعی پیامدها و نتایج خاص خود را داشته است. دموکرات منشی، تساهل و تسامح ناشی از آموزههای غربی در کنار عدم تسلط کافی بر حاکمیت در ابتدای قدرت، باعث شد بسیاری که در دوران حکومت پلیسی رضاشاه گوشهی انزوا گرفته بودند مجدداً به صحنه بازگردند. رهبران مذهبی از کنج مدرسهها و حوزهها به در آمده، دوباره برای تشجیع مردم بر منبر رفتند. روشنفکران با اشتیاق به سیاست روی آوردند و روزنامه انتشار دادند؛ حزب سیاسی تشکیل دادند و حتی نمایندگان متملق و کارمندان چاپلوس ناگهان جرأت اظهار وجود در عرصهی سیاست و انکار ارباب پیشین را یافتند." 90 ".
در حالی که آموزههای غربی و روحیهی سکولار و لائیک شاه را به مذهب لاقید میساخت و این امر در رفتارش مشهود بود اما احساس نیاز به پشتیبانی متافیزیکی او را وادار میکرد به مذهب تمسک جوید. شاه اعلام میکرد که از شش سالگی خداوند پشتیبان او بوده است و حوادثی همچون جان سالم به در بردن از ترور نافرجام بهمن 1327 و پیروزی در 28 مرداد 1332 را دال بر حمایت و پشتیبانی خداوند از خود میدانست. حتی شاه ادعا میکرد که در کودکی امام زمان (ع) را دیده است." 91 ".
شاه در مصاحبهی اوریانا فالاچی منشأ قدرت خود را خدایی میداند و اعلام میکند که خیلی مذهبی است و دستورهای مذهبی دریافت میکند. وی خود را نظرکردهی اهل بیت (ع) اعلام میکرد و آنان را در خطرات و بیماریها پشتیبان خود میدانست. هر ساله برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد میرفت. به گفتهی اسدالله علم اعلام میکرد که روزهای عزاداری تمام شوون اسلامی رعایت شود و خود در شهادت حضرت علی (ع)، کراوات سیاه میبست. علاوه بر آن، سفرهای مکرر به قم برای زیارت حضرت معصومه (س) و ملاقات با آیتالله بروجردی و سایر علما، انجام حج عمره، چاپ نفیسترین قرآن کریم با ترجمهی فارسی، شرکت در مجالس عزاداری محرم و صفر، همچنین پرهیز از تظاهر به روزهخواری و نظایر این امور، رفتار شخصی و حکومتی او را نسبت به هنجارها و ارزشهای مذهبی نشان میدهد." 92 " البته پیداست که یکی از اهداف اساسی شاه از چنین اقداماتی کسب مشروعیت مذهبی و تحکیم نظریه ظلاللهی شاه بود. این بعد از ویژگی شاه باعث میشد که رهبران بزرگ مذهبی نظیر آیتالله بروجردی و آیتالله بهبهانی و امام جامعهی تهران به سهولت به دربار دسترسی داشته باشند." 93 ".
در کنار ویژگیهای دموکرات منشی و مذهبی بودن که تأثیر خاص خود را در رفتار و کردار شاه داشت، احساس ناامنی او، وابستگی شدید شاه را به نیروهای مسلح و ایالات متحدهی آمریکا در پی داشت. بر همین اساس او برای حفظ قدرت خود به روحانیون و روشنفکران و عامهی مردم اعتمادی نداشت. شاه تنها هنگامی میتوانست قاطعانه عمل کند که از پشتیبانی کامل ارتش و ایالات متحدهی آمریکا برخوردار باشد. حوادث سالهای 1330 تا 1332 و 1339 تا 1342 به خوبی این امر را نشان میداد و هنگامی که این دو عامل وجود نداشت، شاه دچار نوسان میشد و علائم «ناامنی روحی» از خود نشان میداد." 94 ".
ویژگی شخصیتی یاد شده در کنار موقعیت استراتژیک ایران و تهدید کمونیزم باعث شده بود که شاه، ایران را به یک نظام دستنشاندهی آمریکا تبدیل کند. روابط دستنشاندگی (Cliency) آنگونه که گازیوروسکی مینویسد، در این دوره بین دولت حامی یعنی آمریکا و دولت دستنشانده یعنی ایران، در نوع شدید خود ـ نه ضعیف و معتدل ـ وابستگی وجود داشت." 95 " در مقام مقایسه با رضاشاه، گرچه او به انگلیسیها متکی بود، اما هرگز چنین وضعیتی را برای کشور به وجود نیاورد.
درست یکی از عوامل مهمی که روحانیت انقلاب را از حکومت محمدرضا دور میکرد، همین نقض استقلال کشور و وابستگی شدید به آمریکا بود. امام خمینی (ره) یکی از محورهای مهم تبلیغاتی بر ضد شاه را وابستگی به آمریکا قرار داده بود.
به همان اندازه که شاه به خاطر ترس، ناامنی و روحیهی مذبذب، برای حفظ حکومت، خود را ناچار به وابستگی به قدرتهای بزرگ و جلب رضایت آنها حتی چین و شوروی میدید، به همان میزان و شاید بیشتر، از یک شخصیت شجاع خوف داشت. اینک پس از فوت آیتالله کاشانی و آیتالله بروجردی، از سال 1340 به بعد در مقابل شاه ترسو مرجعی وجود نداشت.
یکی از کتابهای منتشر شده در شرایط خفقان، ویژگیهای امام خمینی را چنین برمیشمرد:
«شخصیتی است با استعداد و هوش و نبوغ، شجاعت، شهامت، اراده، تصمیم، قاطعیت، ثبات، پاکی، فضیلت، تیزبینی، دوراندیشی.
جذابیت و عظمت روحی، قیافهی روحانی و چهرهی آسمانی امام خمینی (ره) هر بینندهای را در نخستین بار تحت تأثیر قرار داده و به خود جلب میکند. در تصمیمهای خود خیلی قاطع و جازم، قوی و نیرومند است. در عین حال بسیار حساس و باعاطفه است.
از دیدگان سیاه و جذابش برق مخصوصی میدرخشد، که در مخاطبانش اثر میگذارد و گاهی با نگاه پرفروغ خود اعماق روح، فکرو قلب و کلام اهل مجلس را میخواند و نیز در مجالس تبسمی بیش ندارد و آن هم خیلی زودگذر.
دارای هوشی است سرشار. سرعت انتقالی خارقالعاده، صراحت لهجهای بینظیر، عزمی راسخ و ارادهای پولادین دارد. پیشوایی، آثار شجاعت، شهامت، استقامت، مردانگی آزادمردی از قیافة با ابهت، متین و موقرش میبارد.
خیلی کم میخوابد. اگر در شبانهروز چهار یا پنج ساعت استراحت کند برای او کافی است. همه شب بعد از نیمه شب، نزدیکیهای سپیده دم… بیدار میگردد و به نماز، دعا و تضرع به درگاه الهی مشغول میشود.
دارای روحی است استوار، قلبی مهربان، دلی محکم، خطی زیبا، اندامی بلند و رشید. او سخنرانی فصیح و بلیغ است و نیز قلمی روان، توانا و پرتأثیر دارد.
امام فیلسوفی است شجاع، قهرمانی است سالک، زاهدی است فریادگر و خروشنده، که خروش جاویدش از مرزهای زمان و مکان گذشته و نسلها را بیدار کرده و به حرکت درخواهد آورد.
پیشوا و فقیهی است پیکارجو، رزمنده، متعهد، مآلاندیش، متوجه به مسائل روز و اوضاع جامعه، سیر طبیعی و حرکت تاریخ. متفکر و اندیشمندی است پرجوش و احساس و حماسه…
فقها او را فقیه عصر، اصولبین، متبحر در اصول، فلاسفه، استاد بزرگ فلسفه، شعرا، شاعری توانا، خطبا خطیبی بلیغ، زعما، لایقترین شخص برای زعامت و رهبری، عرفا و اهل طریقت و معنی، قطب واقعی و سیاسیون بزرگمرد سیاسی عصر و تابندهترین چهرهی اسلامی زمان، میدانند»." 96 ".
با توجه به این ویژگیها محمدرضا شاه پهلوی، در مقابل شخصیتی کاریزماتیک قرار گرفته بود که ویژگیهایی کاملاً متضاد با او داشت. آیتالله خمینی سیاستمداری صاحب نظریه، رزمنده، انقلابی، آرمانخواه و متعصب بود و شاه را قدرت رویارویی با او نبود. البته در عصر پهلوی این اولین بار نبود که یک چنین شخصیت مذهبی ظهور کرده باشد. در زمان رضاشاه نیز آیتالله سید حسن مدرس ـ شاید به درجاتی کمتر ـ دارای چنان ویژگیهایی بود اما در مقابل او رضاخان نیز شخصیتی شجاع، قاطع و صاحب ارادهی قوی بود. لذا در نبرد قدرت، این رضاشاه بود که سرانجام غلبه نمود.
علاوه بر اینکه ویژگیهای شخصیتی مذکور در شاه و امام خمینی (ره) مانع از بهبود مناسبات دولت و روحانیت بود، فساد اخلاقی، خودسری، استبداد و تملقخواهی شاه نیز عامل دوری علمای مستقل و اکثریت روحانیت از شاه میشد. به هر روی یکی از متغیرهای مهم تأثیرگذار در روابط بین قدرت سیاسی و نیروهای مذهبی در این دوره نیز ویژگیهای شخصیتی رهبران سیاسی و مذهبی است.
محمدرضا در دورهی اول حکومتش یعنی از 1320 تا 1332 با رهبرانی در دستگاه مذهب روبهرو بود که علیرغم انتقادها و نامهها و نصیحتها در نهایت امر قوهی مجریه و کابینه را زیر سؤال میبردند اما اصل سلطنت همچنان مورد احترام بود. در این دوره شاه با آیتالله کاشانی و آیتالله بروجردی روبهرو است. اما در دورهی دوم حکومت یعنی عصر بازگشت به استبداد مطلق، امام خمینی (ره) در مقابل او قرار داشت که سلطنت برای او مشروعیتی نداشت. حملهی امام خمینی تنها متوجه دولت و دربار نبود بلکه اصل نظام شاهنشاهی را زیر سؤال میبرد.
در دورهی اول روحانیون از آزادی نسبی که شاه داده بود، به خوبی استفاده کردند؛ در شرایطی که پس از فوت آیتالله حائری بنیانگذار حوزهی علمیهی قم، علمای برجسته دغدغهی حفظ حوزه و استمرار میراث حائری را داشتند و از اینکه حوزه در معرض خطر انحلال قرار بگیرد، نگران بودند." 97 " با کمک علمای طراز اول قم به ویژه امام خمینی، آیتالله بروجردی، زعامت حوزه را به دست گرفت. ورود آیتالله بروجردی به قم در سال 1323 ش سرآغاز تحولی عظیم در مرجعیت شیعه شد. قبل از این زعیم حوزهی نجف مرجع اعلای شیعه محسوب میشد. در آبان سال 1325 که آیتالله اصفهانی درگذشت، علمای تهران مردم را به آیتالله حاج آقا سیدحسین قمی ارجاع دادند. اما او نیز در بهمن ماه همین سال درگذشت. پس از آن بود که مرجعیت اعلای آیتالله بروجردی مورد قبول شیعیان قرار گرفت. آیتالله بروجردی از جمله کسانی بود که سابقهی مبارزه بر ضد رضاخان را داشت و مدتی نیز به زندان افتاده بود. یکی از محورهای مبارزهی وی، مقابله با نفوذ بهاییان در دستگاههای دولتی بود." 98 ".
اقتدار روحانیت شیعه در دورهی زعامت آیتالله بروجردی افزایش یافت. در زمان او بود که با تأسیس مراکز مذهبی جدید و افزایش تعداد طلبهها، گروهی از روحانیون به دانشگاه رفتند و با علوم جدید آشنا شدند." 99 ".
برخی از دعوتکنندگان آیتالله بروجردی به قم، با توجه به سابقهی مبارزهی او بر ضد رضاخان امیدوار بودند که وی در مقابل محمدرضا بایستد. اما وی در اقداماتش از حد توصیه و پیغام و تهدید زبانی فراتر نرفت و در عرصهی سیاست بسیار محتاطانه عمل میکرد. مشی او موجب شد که حتی فداییان اسلام، در مخالفت با موضع سیاسی وی تا مرحلهی پخش اعلامیه و سخنرانی پیش رفتند. البته تلاش آیتالله بروجردی برای جلوگیری از اعدام آنها نیز نتیجهای نداد." 100 ".
گفته شده است عامل دوری وی از سیاست، نفوذ برخی از مأموران ورزیده و کارکشتهی دولت در بیت آیتالله بروجردی بوده است." 101 ".
به هر روی دربار شاهنشاهی اگرچه همهی خواستههای او را برآورده نمیساخت ـ مانند دور کردن بهاییان از مراکز قدرت ـ اما جرأت مخالفت آشکار و مقابلهی صریح با وی را نداشت. بروجردی از آنجا که تضعیف بیش از اندازهی شاه و دولت را به مصلحت نمیدید، علیرغم ناامیدی از اصلاح دربار و دولت، به موضعگیری آشکارا بر ضد سلطنت و دولت برنخاست. او تأکید میکرد که بیم دارد از اینکه اوجگیری مخالفتهای داخلی، شاه را یکسره به بیگانگان متکی سازد، آیتالله بروجردی، در جریان نهضت ملی شدن نفت نیز مانع از آن شد که عوامل شاه، حوزه را به حمایت از شاه در مقابل دکتر مصدق و جبههی ملی وادارند." 102 ".
به هر حال حوزهی علمیه قم، با توجه به ویژگیهای آیتالله بروجردی در مقابل نظام شاهنشاهی قرار نگرفت و در عوض در دوازده سال اول سلطنت با استفاده از آزادی نسبی که شاه، متأثر از آموزههای غربی در جوانی و عدم تسلط بر اوضاع فراهم کرده بود، از لحاظ رشد افکار و اندیشهی سیاسی بر حوزه های علمی دیگر برتری پیدا کرد و در هنگام نهضت ضداستعماری نفت بر ضد انگلیس، روحانیون به رهبری آیتالله کاشانی نقش مهمی در نهضت ملی شدن نفت ایفا نمودند." 103 " کاشانی از شخصیتهای مبارزی بود که در جنگ جهانی اول بر ضد انگلیسها جنگید و پدر او که از مراجع بزرگ بود در مبارزه با انگلیسها به شهادت رسید. وی با قرارداد 1919 و جمهوریخواهی مخالفت کرد اما به هنگام تغییر سلطنت به نفع پهلوی اقدام نمود. بعدها او به سبب مخالفت با رضاشاه تبعید شد و پس از شهریور 1320 به ایران بازگشت. به جرأت میتوان گفت که اگر آیتالله کاشانی در مبارزهی ملی شدن نفت حضور نمییافت، دکتر مصدق، موفق به انجام آن نمیشد. ویژگیهای شخصیتی او باعث میشد که او در مواقع لزوم با دولت مقابله کند. نقش او در مخالفت با دولت قوام و روی کار آوردن دولت دکتر مصدق کاملاً اساسی بود. اما با وجود این، موضعگیریهای او شاه و نظام سلطنت را دربرنمیگرفت. پس از بروز اختلاف با دکتر مصدق، برخلاف قیام 30 تیر 1331، در کودتای 28 مرداد 1332 کنار کشید. شاه از شخصیت او میترسید." 104 " آیتالله کاشانی نیز در همان سالی که آیتالله بروجردی فوت کرد، از دنیا رفت. بنابراین روحانیت دو چهرهی برجستهی سیاسی و مذهبی را از دست داد.
به دنبال درگذشت آیتالله بروجردی و کاشانی در سال 1340 حوزه ابتدا با خلأ رهبری روبهرو شد. اما دیری نگذشت که امام خمینی (ره) سرآمد دیگران شد. در سال 1341 که دولت پهلوی، لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی را طرح کرد و جهتگیری آن حمله به اسلام بود، امام خمینی، حرکت مبارزاتی خود را بر ضد دستگاه استبداد آغاز کرد. وی مبدأ قیام را از برنامهی اصلاحات ارضی شاه شروع نکرد، چون آنچه برای امام مطرح بود اسلام بود. مبارزه با اصلاحات ارضی علاوه بر اینکه ممکن بود بدبینی دهقانان را به دنبال داشته باشد، اما شروع مبارزه از لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی، این پتانسیل را داشته که تا اجرای احکام اسلام و برقراری حکومت اسلامی انرژی اولیهی مبارزه را تأمین نماید. با دستگیری آیتالله خمینی پس از سخنرانی 13 خرداد 1342 که همزمان با ماه محرم بود و اعتراضات وسیع مردمی در تهران، قم، ورامین به طرفداری از او و قیام 15 خرداد 42، امام خمینی در رأس مبارزه با شاه قرار گرفت.
آیتالله روحالله خمینی با شجاعتی وصفناپذیر در شرایط خفقان در حضور هزاران نفر طی سخنرانی مذکور، شاهنشاه را «آقای شاه»، «تو»، «بیچاره» و «بدبخت» خطاب کرد و با یک حرکت پهلوانی و قهرمانانه سد وحشت و رعبی را که سازمان امنیت در کشور ایجاد کرده بود، شکست.
ارکان نظام شاهنشاهی لرزید و از همان روز، شمارش معکوس سقوط رژیم پهلوی آغاز شد." 105 " البته قبلاً نیز در جریان رفراندوم شاه (1/12/1341) و حمله به مدرسهی فیضیه (2/1/1342) شجاعت خود را به اثبات رسانده بود." 106 ".
مرکز اسناد انقلاب اسلامی