30 مهر 1400

اختناق نخبه ‎ستیز سیاست راهبردی حکومت رضاخانی


نورالله عقیلی

اختناق نخبه ‎ستیز سیاست راهبردی حکومت رضاخانی

پیشگفتار

اهمیت حضور نخبگان و تأمین امنیت و فعالیت آزادانه آنان در یک جامعه رشدیافته و یا رو به رشد، موجب بالندگی بیشتر کشور و حتی جامعه جهانی گردیده و به تولید علم و اندیشه و توسعه همه جانبه و پایدار انجامیده و علی‎رغم برخی کنشها و واکنشهای طبیعی می‎تواند ثبات سیاسی حکومتها را نیز موجب گردد. ضمن اینکه مهم‎ترین مانع بر سر راه استبداد، خودکامگی، و فساد در تمامی عرصه‎های اجتماعی بوده و شایسته سالاری را نیز به ارمغان می‎آورد.

یکی از مهم‎ترین ویژگیهای دوران رضاخانی که در تمامی سالهای پس از کودتای 1299 تا سقوط بواسطه دخالت متفقین در شهریور 1320، به نحو بی‎سابقه‎ای در قیاس با تاریخ ایران زمین، خودنمایی می کند؛ همان اختناق و فشار وحشتناک همراه با جو رعب و وحشت و تروری است که برای نخبگان و چهره‎های اندیشمند، اعم از سیاسی و فرهنگی و حتی تأثیرگذار در عرصه‎های اجتماعی و اقتصادی ایجاد گردید. خصوصا، به‎وجود آمدن چنین اوضاعی پس از نهضت مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی به رهبری علمای دینی و روشنفکران ایرانی جای بسی تعجب و تأسف دارد، آن هم به گونه‎ای که در دوران استبداد نیز سابقه نداشت.

آنچه در نوشتار پیش رو تقدیم می‎گردد، بررسی کلی، زمینه‎ها، دلایل و دستاوردهای اعمال سیاست خفقان‎آلودی است که رضاخان از ابتدای کودتای سوم اسفند 1299 بر نخبگان و فرهیختگان ملی تحمیل نمود. البته، به دلیل کلی و مختصر بودن بحث تنها به ذکر چند شاهد و نمونه بسنده می‎شود. ضمن اینکه تذکر این نکته لازم است که نام بردن از برخی چهره‎ها در این مقاله، به معنای پذیرش و تأیید رفتار و اندیشه آنان در نظر نگارنده نمی‎باشد؛ بلکه هدف بیان اصل مدعا یعنی خشونت لجام گسیخته رژیم پهلوی اول در مقابله با افراد شاخص جامعه ایرانی به بهانه‎های گوناگون است.

 

نمونه‎هایی از نخبه ‎کشی رضاخانی

هرچند سیاست سرکوب و خفقان رضاخان قزاق پس از کودتایی که توسط ژنرال آیرون ساید انگلیسی طراحی و با حمایت دیویزیون قزاق اجرا گردید، نسخه‎ای بود که گاه به تندی و گاه به آهستگی برای تمامی اقشار ملت ایران پیچیده شد و حتی در برخی مواقع به اقدامی در جهت برانداختن نسل مرد از ایران تشبیه شده است  [1] و به برخورد فوق‎العاده شدید با آداب و رسوم مذهبی و سنتی و حتی ملی ایرانیان مانند حجاب بانوان، روضه‎خوانی و عزاداری حضرت امام حسین(ع) تعزیه‎خوانی و شبیه‎گردانی و … نیز انجامید؛ اما در این میان قشر نخبه و فعال سیاسی، مذهبی، و حتی فرهنگی بیش از همگان شامل این الطاف و مراحم قرار گرفتند و جالب‎تر از همه اینکه سیاستمداران و کادر دولتی مشهور و نزدیک به رضاخان که نقش مهمی در به قدرت رساندن و تثبیت پایه‎های رژیم او داشتند نیز از این آفت برکنار نمانده و تمامی این افراد جز یک نفر همگی برکنار یا بازداشت و یا در زندان به قتل رسیده یا ترور شدند. فرد باقی مانده، یعنی علی اکبرخان داور هم به دلیل غضب رضاخان با خوردن تریاک خودکشی کرد[2] تا خود را از شر شکنجه‎های پلیس سیاسی و آمپول هوای پزشک احمدی[3] راحت کند.

در اینجا، تنها به عنوان شاهد مدعا و از باب مشت نمونه خروار به برخی از قتلها و ترورهای مورد نظر اشاره می‎گردد. در رأس نخبه‎ ستیزی های رضاخان باید نخست از دستگیری، حبس و تبعید و قتل آیت‎الله سید حسن مدرس نام برد که دارای شخصیت والای مذهبی، سابقه درخشان و طولانی سیاسی و ملی بود و در دوره‎های متعدد، نمایندگی مجلس شورای ملی را برعهده داشت. مدرس، از سوی علمای نجف از جمله عالم مشهور آخوند ملا محمد کاظم خراسانی به عنوان مجتهد جامع‎الشرایط و برای عضویت در هیئت مجتهدین ناظر بر مصوبات مجلس شورای ملی معرفی گردیده بود [4] و در حقیقت بزرگترین چهره سیاسی، اجتماعی و رهبر متدینین و ملیون کشور و حتی صلح کل محسوب می‎گردید و نقش اصلی مقابله با قرارداد استعماری 1919 را بر عهده داشت [5] که سرانجام پس از سالها حبس و تبعید به فرمان رضاخان در سال 1316 در شهرستان خواف مسموم و خفه گردید.[6]

از میان نخبه‎های فرهنگی که مورد غضب رضاخان قرار گرفتند می‎توان به میرزاده عشقی، فرخی یزدی و ملک الشعرای بهار، سه شاعر توانا و آزادیخواه اشاره نمود:

1. میرزاده عشقی، شاعر میهن پرستی که عشقش به ”لیلای وطن“ زبانزد همگان بود و به دور از وابستگی سیاسی و تعلق خاطر به بیگانگان، تنها به غم میهن و نه نان و آب می‎اندیشید و علاوه بر توان ادبی که از پیشگامان سلیس کردن شعر و زبان پارسی نیز به شمار می‎رود؛ از پایه‎گذاران نمایشنامه‎نویسی در ایران نیز بود [7]، به دلیل انتقاد و هجو رضاخان در شعرها و روزنامه‎اش دچار غضب وی گشته و سرانجام چند روز پس از تعطیلی روزنامه‎اش (قرن بیستم) به باور بسیاری با توطئه او در خانه شخصی‎اش هدف گلوله دو مرد مسلح قرار گرفت و در سن 31 سالگی کشته شد (1303). [8]

2. میرزا محمد فرخی یزدی، شاعر شجاع و متمایل به دموکراتهای مشروطه‎خواه که روزنامه طوفان را منتشر می‎نمود. زمانی به دلیل انتقاد منظوم از ضیغم الدوله قشقایی، حاکم یزد، لبانش را با نخ و سوزن دوخته  بودند، اما، او هرگز دست از انتقاد و مبارزه بر نداشت و به افرادی چون رضاخان، وثوق الدوله و قوام السلطنه می‎تاخت. پس از اینکه خواستار محاکمه رضاخان گردید، روزنامه‎اش را توقیف کردند و او را به زندان انداختند.

هرچند فرخی از سوی مردم یزد به مجلس هفتم راه یافت، اما به دلیل جو خاص آن مجلس و کناره‎گیری آزادیخواهان و مضروب شدنش در آنجا، از نمایندگی کناره‎گیری کرد و سرانجام در سال 1317 با دسیسه‎ای از سوی حکومت و ادعای مشکوک بدهی پنجاه تومانی به بند کشیده شد و اضافه بر محکومیت به 30 ماه زندان به جرم اسائه ادب، آماج بدرفتاری و گرسنگی و … گردید و چندی بعد، در سن 51 سالگی دار فانی را وداع گفت. مرگی که البته جزو اتهامات بی‎شمار ومشهور پزشک احمدی و سرپاس مختاری شناخته شد. [9]        

3. محمدتقی ملک الشعرای بهار که از جمله آزادیخواهان و ملیون و همچنین نماینده مجلس شورای ملی در چند دوره و شاعری توانا بود و با انتشار دو روزنامه نوبهار و تازه بهار در راه نشر افکار آزادیخواهانه، میهن دوستی و دموکراتهای مشروطه اقدام نمود. وی علاوه بر این فعالیتها، خدمات بسیار فراوانی نیز به فرهنگ ایران نمود که نمونه‎های آن را می‎توان در مجله ادبی دانشکده، سبک شناسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و اشعار وجدآور او ملاحظه نمود. متأسفانه این چهره ملی نیز به دلیل شرکت نکردن شجاعانه در انتخاب دستوری – فرمایشی خان پهلوی به عنوان شاه ایران در مجلس پنجم، مورد غضب رضاخانی قرار گرفت و علاوه بر تعطیلی روزنامه، مشمول ترور واقع گردید که دست برقضا واعظ قزوینی مدیر دو مجله رعد و نصیحت (که آن دو نیز توقیف شده بود) به اشتباه مورد هدف قرار گرفت (آبان 1304). شخص رضاخان نیز که منتظر مرگ بهار بود، سوءقصد علیه قزوینی را اشتباه خواند.

البته قضایا به همین جا ختم نگردید، کینه توزی خان بی‎حد وحصر بود و بهار نیز شوریده سر، و لذا در زمانهای بعد گرفتار دوبار حبس و سالها زندان و یک سال تبعید در اصفهان گردید و دیوان اشعار او نیز تا شهریور 1320 به آفت توقیف و غارت گرفتار آمد و بخشی نیز به تاراج رفت. [10]

سرکوب جریان موسوم به 53 نفر

ظلم و ستم و استعمار طولانی‎مدت انگلستان و روسیه تزاری در ایران و همچنین وابستگی حکومتهای مستبد به آنان، و اوضاع فلاکت بار و فقر داخلی موجب گردید تا در سالهای اولیه پیروزی بلشویک‎ها در روسیه، پاره‎ای از جوانان احساساتی و فعال ایرانی که حاضر بودند برای رهایی از چنگال استبداد، استعمار و استثمار به هر تخته‎پاره‎ای دل خوش کنند، این بار بدون این که افکار کمونیست‎ها درباره دین را بپذیرند، به افکار مارکسیستی روی آورند.  به‎ویژه آنکه به دلیل لغو امتیازهای حکومت تزاری در ایران از سوی روس‎های سرخ و شعارهای اولیه و پرطمطراق آنان در مبارزه با امپریالیسم و استعمار، فقر، تبعیض و … و همچنین وابستگی رضاخان به امپریالیسم انگلستان، بسیاری از ظاهربینان را متمایل به مارکسیسم می‎نمود. [11]

در این میان گروهی از جوانان تحصیل‎کرده در اروپا، پس از بازگشت به تهران با انتشار گاهنامه دنیا، به بیان مباحث نظری خویش پرداختند و در اواخر 1316 این عده به همراه برخی از خوانندگان بخت برگشته دنیا که حتی مرام آن را نیز نمی‎دانسته و تنها گناهشان کنجکاوی و مطالعه بود، به اتهام ”قیام علیه سلطنت مشروطه و ترویج مرام اشتراکی“ دستگیر، شکنجه و محاکمه شدند و شیمیدان برجسته دکتر تقی ارانی که رهبر 53 نفر نیز بود، در زندان به قتل رسید.[12]کار به آنجا کشید که هر کس کتابی و یا مقاله‎ای از کارل مارکس و امثال او (حتی آثار علمی، فلسفی و غیر تبلیغی) در اختیار داشت، ولو دارای سوءسابقه‎ای نیز نبود، مخفیانه کتابهای خویش را سوزاند[13] و به قول معروف، که شاید طنزی هم بیش نباشد، وجود پسوند ”اف“ در آخر اسامی از خطرناک‎ترین اتهامها و سوء سابقه‎ای نابخشودنی تلقی می‎گردید. [14]

 

حذف صاحب‎منصبان وابسته به رژیم

همانگونه که در آغاز بحث اشاره گردید، سیاست حذف، خشونت و ترور حکومت رضاخانی چنان گسترش یافت که صاحب‎منصبان و مهره‎های اصلی و بسیار کلیدی حکومت را نیز در برگرفت و یکایک پله‎های نردبان قدرت خان پهلوی را شکست و مزدی بسیار نیکو به آنان مرحمت فرمود. این افراد در نوع خود از افراد خبره سیاسی و اداری به شمار می‎رفتند. در ضمن نمونه‎های ارائه شده تنها بخشی از این اقدامها را شامل می‎گردد. چرا که برخوردهای حذفی در بین مدیران و وابستگان بسیار فراتر و وسیع‎تر از چند مثال ذیل می‎باشد‎:

1. دستگیری و محاکمه تیمورتاش، وزیر دربار و همکار داور در به قدرت رساندن رضاخان که مرد شماره 2 حکومت ایران به شمار می‎رفت در 25 اسفند 1311 (البته مانند دیگر محاکمه‎های نمایشی بدون رعایت کمترین حقوق و قوانین دعوا همچون وکیل و هیئت منصفه) و سپس قتل او در زندان، به بهانه‎های مختلف، همچون عدم صداقت در مذاکرات نفتی با انگلستان و سعی در به‎دست آوردن حکومت، اما واقعیت چیز دیگری بود:  نارضایتی انگلیسی‎ها از تیمورتاش به دلیل سعی در نزدیکی به شوروی و اتخاذ دیدگاهی تند و رادیکالی‎تر از دیگر درباریان در قبال نفت، به علاوه عدم تحمل دیکتاتور از قدرت گرفتن بیش از حد دیگران، اگرچه خادمان درباری باشند.[15]

2. خودکشی علی اکبرخان داور با خوردن تریاک. او سمتهایی چون وزارت فواید و تجارت و عدلیه را تجربه کرده و حقوقدانی خبره و فردی بسیار نزدیک به رضاخان بود و نیز، تنها فرد برجسته‎ای به شمار می‎رفت که تا آن زمان در مقام خویش باقی مانده بود و تنها دلیل خودکشی او وحشت جادویی از فریاد کشیدن و تهدید رضاخان نسبت به وی بوده است. [16]

3. نصرت الدوله (فیروز) که از اعضای اتحاد سه گانه وثوق‎الدوله و واسطه قرارداد 1919 به  شمار می‎رفت و سپس به وزارت دادگستری رفت و در فاصله سالهای 1308- 1306 وزیر دارایی بود و البته همچون تیمورتاش عنصری بدنام محسوب می‎گردید. فیروز به دلایل مختلفی دستگیر و پس از یک سال حبس در سمنان توسط دسته‎ای از افراد شهربانی که ویژه این گونه عملیات بودند، در دیماه 1360 به وضعی فجیع خفه گردید. [17]

علاوه بر این افراد، بسیاری از وابستگان دیگر نیز مورد بی‎مهری قرار گرفته و دچار عواقبی چون حذف، تبعید داوطلبانه و اجباری، حبس و قتل گردیدند. کناره‎گیری میرزاحسن مستوفی، سیاستمدار سنتی بازمانده از قدیم، تبعید داوطلبانه حسن تقی‎زاده، چهره جنجالی حزب دموکرات در نهضت مشروطه، و وزیر دارایی در حکومت رضاخان؛ استعفای مخبرالسلطنه هدایت از نزدیکان قدیمی به خاندانهای سلطنتی و عضو مؤثر (تا حد وزارت) در دوران پهلوی اول به دلیل مخالفت با رواج لجام گسیخته فرهنگ غربی در کشور؛ کناره گیری باقر کاظمی (مهذب الدوله) وزیر خارجه از قدرت؛ کشتن سرتیپ درگاهی رئیس جانی شهربانی [18]، و … شمه‎ای است از عاقبت همکاری با حاکمی خودمحور و مستبد که حتی رعایت ظاهر قضایا را نیز نمی‎نمود و به طور مثال تهدید او نسبت به نمایندگان مجلس شورای ملی در  زمانی که هنوز به حکومت نرسیده بود، مبنی براین که«شما محکوم به اعدام هستید، شما را از بین خواهم برد»[19] و یا ضرب و شتم مدرس در مقابل مجلس و در جلوی چشم همگان[20] و همچنین کتک زدن صمصام، رئیس نظمیه قم به دلیل فرار یکی از معترضین (که از مردم عادی بود نه فرد چندان مهمی) همه وهمه شواهدی بر این مدعا می‎باشد.

 

نمونه‎های دیگری از برخورد

علاوه بر افراد فوق، افراد دیگری نیز بودند که به دلیل برخورداری از مقبولیت در عرصه‎های اجتماعی یا سیاسی با مشکلاتی روبرو شدند. این افراد، برخلاف مرحوم مدرس تهدید جدی علیه حکومت محسوب نمی‎شدند، بلکه، مانند دکتر مصدق، مشی کناره‎جویانه و بی‎خطری را در پیش داشتند:

1. ضرب و شتم شدید شیخ محمدتقی بافقی از نزدیکان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (احیاگر حوزه علمیه قم) در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، و سپس تبعید او به شهر ری، تنها به دلیل مخالفت لفظی او با حضور خانواده رضاخان بدون رعایت حجاب اسلامی در حرم مطهر؛ در حالی که نامبرده فرد جوان و دارای بنیه قوی بدنی نیز نبود و این ضرب و شتم توسط خود رضاخان با عصا و چکمه نظامی صورت گرفت. [21]

2. تحت فشار قرار دادن مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در مقاطع مختلف، در حالی که نامبرده تنها به کار علمی و مدیریت حوزه علمیه قم مشغول بود و به دلیل شرایط و روحیه خاص از کارهای سیاسی و دخالت در مسایل غیر حوزوی پرهیز می‎کرد. مرحوم حائری از مراجع بزرگ شیعه در آن زمان و فردی با توانایی بالای علمی و تخصصی در علوم دینی به شمار رفته و در ضمن استاد آیت‎الله العظمی امام خمینی(ره) بود. [22]

3. کشتن سردار اسعد بختیاری (جعفر قلی، ملقب به سردار بهادر) در زندان به سال 1313. او از  معروفترین سرداران مشروطه در فتح تهران بود و به دلیل مبهم و مضحک تلاش برای حکومت محمد حسن میرزا برادر احمدشاه زندانی و مقتول گردید و جالب اینکه زمانی خود رضاخان با درجه گروهبانی در فرمان او قرار داشت و بعدها نیز یاور و همراه رضاخان بود. [23]

4. کشتن افراد متنفذ دیگری مانند شیخ خزعل و امیر مجاهد بختیاری در زندان (علی‎رغم امان قبلی)، صولت الدوله قشقایی، اسدی، ضمن اینکه محمد مصدق السلطنه که بعدها در سالهای منتهی به نهضت ملی شدن صنعت نفت، نخست وزیر ایران گشت، نیز با وجود عزلت پیشه کردن و تبعید داوطلبانه در ملک خویش، دستگیر و روانه همان زندانی در خراسان شد که سید حسن مدرس درآن حبس بود. البته این بار در اثر توصیه یک سوئیسی به نام ارنست پرون به محمدرضا (پهلوی دوم) و درخواست او از پدرش رضاخان از زندان و مرگ احتمالی نجات یافته و در منزل خویش تحت نظر قرار گرفت. [24]

 

انگیزه‎ها و ریشه‎ها

هرچند استبداد و خود کامگی در تمامی دورانهای حکومتگران ایرانی سابقه‎ای طولانی دارد؛ اما وجود اختناقی به این شدت که با خشن‎ترین چهره ظهور نموده و حتی شامل نزدیکان و به اصطلاح نردبانهای حاکمیتی دستگاه و وفادارترین سرسپردگان و نوکرانی گردید که با مانورها و خیمه شب‎بازیهای گوناگون شخص رضا خان را به حکومت رسانیده بودند، بسیار جای تعجب دارد. این تحولات خان پهلوی را که حاکم پس از مشروطیت به شمار می‎رفت و در زمانی به فرمانروایی رسیده بود که با وجود نهادهایی همچون مجلس، مفاهیم و واژگانی چون آزادی، حقوق بشر، روشنفکری و مدرنیسم و … شیوع فراوانی یافته بود، بسیار فروتر و درنده‎خوتر از شاهان قاجاری همچون فتحعلیشاه، محمدشاه، ناصرالدین شاه قرار می‎دهد که علی‎رغم قتل سه وزیر بزرگ یعنی حاجی ابراهیم‎خان کلانتر، میرزا ابوالقاسم‎خان قائم مقام فراهانی، و میرزا تقی‎خان امیرکبیر به دیگر دیوانیان و امرا و صاحب منصبان مانند صدر اصفهانی، حاجی میرزا آقاسی، حاجی نوری، میرزا علی اصغرخان امین‎السلطان و … وفادار بودند و گاه افرادی چون معتمدالدوله نشاط اصفهانی و صدر اصفهانی را از گرداب گرفتاریها و مشکلات رهایی می‎بخشیدند.[25]

زمینه‎ها و دلایل ظهور این رفتار از سوی رضاخان عبارت بود از:

1. ماهیت خودکامه (الیگارشی) و پلیسی ـ کودتایی حکومت رضاخان: این حکومتها ماهیتاً، مانع اعطای آزادیهای مشروع برای تمام افراد اعم از عادی و نخبگان جامعه می‎گردند. این مسئله تا حد خفقان سیاسی پیش رفته و گاه شامل اختناق اجتماعی و حتی فردی نیز می‎گردد. در مورد حکومت پهلوی نیز با توجه به اینکه از یک کودتای ضد ملی ناشی می‎شد، و بر میلیتاریسم (نظامی‎گری) تکیه داشت، غلبه شیوه‎های پلیسی با وجود عناصر بدنامی چون سرپاس مختاری و سرتیپ درگاهی قابل پیش‎بینی بود. به‎ویژه آنکه با انتخاب شکل سطنت مطلقه برای حکومت، این روند نهادینه گردید  و با الگوبرداری از شیوه‎های تروریستی استالین‎مآبانه که تا آن روز در ایران سابقه نداشت، علاوه بر قوای دولت و ارتش، عده‎ای تروریست و آدمکش  نیز در شهربانی (یعنی محل حافظین جان و مال و ناموس مردم) پرورش یافتند. [26]

نکته دیگر آنکه، حکومت رضاخان بیش از حکومتهای قبلی ایران بر اصول خودمحوری و فردگرایی استوار بود؛ زیرا، حداقل دیگر سلسله‎ها با توجه به خاستگاه ایلی، دارای نوعی نهاد مشورتی درون قبیله‎ای یا مجمع اهل اختصاص بودند و علاوه بر آن، حضور قوی و تعقل‎گرا و مستقل دیوانیان و دبیران ایرانی به نحوی موجب ایجاد روابط ملایم و مسالمت‎آمیز بین سلاطین و شاهان با دیگر طبقات و مردم عادی می‎گردید. آنان با نصیحت‎نامه‎ها و سیاست‎نامه‎ها حاکم را به ملاحظه حال رعیت و عالمان و دانشمندان وا می‎داشتند،[27] در حالی که علاوه بر سرکوب طیف مستقل و شجاع و سنتی این جریان توسط رضاخان، افراد وابسته و خدمتگزار به وی نیز امنیت نداشته و در صورت کوچکترین کار خلاف میل او به شدیدترین نوع ممکن تنبیه می‎گردیدند که به برخی نمونه‎ها اشاره گردید و نمونه دیگر، نیز عزل ذکاءالملک فروغی، تئوریسین باستان‎گرایی مهارگسیخته در عصر پهلوی به دلیل نامه نه چندان مطابق میل رضاخان به شیخ عبدالکریم حائری یزدی می‎باشد. [28]

2. اهداف وجودی سلسله پهلوی: یکی دیگر از دلایل اتخاذ سیاست ذکر شده توسط رضاخان را می‎توان همان اهداف و زمینه‎هایی دانست که موجب کودتای 1299 و استقرار این سلسله در سالهای بعد گردید: سقوط امپراتوری تزاری روسیه در پی وقوع انقلاب کمونیستی اکتبر، کنار کشیدن روس‎ها از اوضاع ایران و در نتیجه یکه‎تاز گشتن انگلیس‎ها، شکست قرارداد استعماری 1919  به همت ملیون و آزادیخواهانی چون سیدحسن مدرس و حمایت مردم و روشنفکران از آنان، اتخاذ سیاستهای مستقل و اصلاح‎طلبانه توسط مجلسیان در دوره‎های مختلف (مانند استخدام مورگان شوستر و… )، پیدایش جنبشهای انقلابی،  رهایی‎بخش و ضد بیگانه توسط امثال میرزا کوچک‎خان جنگلی، آتش زیر خاکستر در فاصله بین دو جنگ جهانی، وابستگی شدید دنیای استعماری به نفت جنوب ایران، همسایگی ایران با شوروی و لزوم محاصره آن توسط سرمایه‎داری غرب و… ، همه و همه از عواملی بود که برای حفظ منافع انگلستان در ایران و منطقه ادامه روند کودتا و تشکیل دولت مقتدر یکپارچه سرکوبگر را الزامی ساخت. به همین جهت، خفقانی پبش‎بینی شده بر زندگی تمامی اقشار و از جمله نخبگان سایه افکند. همانطوری که اشاره شد حتی برخی از عوامل بیگانه مانند شیخ خزعل نیز به مقتضای سیاست قربانی گردیده و استعمار ترجیح داد به یک مهره قوی و متمرکز یعنی رضاخان بسنده نماید.

3. وابستگی حکومت رضاخان به بیگانگان و بی‎اعتمادی به جامعه درونی: اصولا، نظامهایی که برخاسته از اراده جمعی ملت نبوده و دارای جایگاه و محبوبیت معنوی، مردمی و ملی نباشند و با زور سرنیزه یا فشار خارجی تحمیل گردند به دلیل عدم اعتماد به توده‎ها و طیفهای مختلف جامعه مجبور هستند علاوه بر تکیه بیشتر به بیگانه، بیش از پیش به زور سرنیزه و ایجاد فضای مسموم خفقان‎آور روی آورند و لذا ارائه کمترین فضای باز یا حرکتی خلاف میل اربابان مستلزم تلاطم و واژگونی ارکان حکومتی آنان خواهد گردید. از قضا تمامی این نکات پیرامون حکومت پهلوی صدق می‎نماید و از نمونه‎های آن می‎توان به سقوط بسیار سریع و عدم حمایت مردمی از آنان (و بلکه شادی) در شهریور 1320 با حمله متفقین و یا ظهور نهضت ملی ایران در قبل از سال 1332 به دلیل ضعف رژیم و فضای نیمه باز آن دوران اشاره کرد.

4. الگو گرفتن رضاخان از حکومت های ایران پیش از اسلام و تعالیم زردشتی: مسئله دیگری که راجع به زمینه‎های اختناق رضاخانی باید در نظر داشت الگوپذیری و سمبل قراردادن حکومتهای باستانی ایران و آیین زردشتی می‎باشد. به غیر از اشکانیان (که آن هم در مقایسه با ساسانیان و هخامنشیان چندان مورد عنایت نبود) همگی به محوریت و قدرت بی حد وحصر شاهان و عنایتهای غیبی چون فره ایزدی اعتقاد داشتند و به‎ویژه ساسانیان با پایه‎ریزی نظام کاست غیر قابل تغییر اجتماعی و سیاسی و حتی مذهبی به برخوردهای وحشتناک با نهضتهای اصلاحی چون مزدک و مسائل دیگری که بددینی و دیوپرستی خوانده می‎شد، روی آوردند.[29] جالب اینکه، رژیم پهلوی با داعیه تجددخواهی و پیشرفت و مبارزه با افکار ارتجاعی، خود در زمینه‎های بنیادین فکری – فرهنگی و اجتماعی با عقبگردی حیرت برانگیز رو به سوی هزاران سال پیش و امپراتوریهای باستانی نموده و سعی در زدودن میراث گرانبها و اصلاح‎طلبانه تمدن اسلام و ایران اسلامی را نمود که بانگ مساوات و برابری و آزادیخواهی و رهایی‎بخش آن تمدنی کهن را فروریخته بود.[30] شگفت آنکه، علی‎رغم غربگرایی رژیم، اثری از آثار حقوق بشر و آزادیهای سیاسی و اجتماعی موجود در غرب به چشم نمی‎خورد. بدیهی است که چنین رژیمی با آن اندیشه‎های بسته و افکاری دگماتیسم و الگو قراردادن دوران گذشته‎ای که تنها از نظر قدرت نظامی و وسعت سرزمین و حیات آغازین یک ملت افتخارآمیز و قابل احترام است، نه به لحاظ رشد و بالندگی اندیشه‎های عمیق فکری، دینی و اجتماعی، نمی‎توانست چندان بهتر از این با نخبگان رفتار نماید. [31]

5. خاستگاه پایین رضاخان از نظر سابقه و شخصیتی در مقایسه با دیگران: جایگاه پست شخصیتی و سوابق و تبار رضاخان از عواملی بود که او را از تمامی زوایا نسبت به دیگر شخصیتهای آن روز ایران زمین فروتر و کمتر نشان می‎داد. شاید به دلیل همین عقده حقارت بود که تعداد بسیار زیادی از افراد مشهور، سرشناس و مستقل و غیر سرسپرده را سرکوب و یا حداقل خانه‎نشین و منزوی نمود و فشارهای فراوانی را بر آنها وارد ساخت.

نگاهی هرچند گذرا، به زندگانی قزاق چکمه‎پوش بی‎سوادی که بدون هیچ امتیازی جز قلدری و سرکوب و خدمت به بیگانه و قوای وابسته به آن (توجه شود که دیویزیون قزاق نخست تحت فرمان روس‎ها بود و برای سرکوب مشروطه‎طلبان وارد عرصه شد و بعد نیز در خدمت روس‎های سفید و انگلستان در آمد) توانست به مقامهای مختلف برسد و زیباترین سند این قضیه عکس او در مقام محافظ شخصی وزیر مختار (سفیر) بلژیک در ایران می‎باشد. [32]

 

دستاوردهای سیاست نخبه ستیزی رضاخان

سیاست نخبه‎ستیزانه رضاخان، یا به بیان دیگر، دستگاه ترور و وحشت همه‎جانبه و سازماندهی شده‌ حکومتی علیه رجال ایرانی دارای آثار زیانبار و مخربی بود. برخی از این آثار مخرب و زیانبار عبارت بودند از:

1. پیدایش فرهنگ دستوری و فرمایشی و ناامنی حرفه‎ای: از مهم‎ترین نتایج زیانبار اقدامات رضاخانی می‎توان به پیدایش نوعی فرهنگ دستوری و فرمایشی اشاره کرد که خلاف فلسفه‌ وجودی مشروطیت بود. همچنین تشدید روند تملق و چاپلوسی در بین صاحب‎منصبان حکومتی و ابراز نوکری و وفاداری بیشتر به رژیم به دلیل هراس و نگرانی از آینده شغلی و حرفه‎ای از جمله تعبات دیگر حکومت سرکوب رضاخانی است که با نگاهی هر چند گذرا به تاریخ آن دوران می‎توان به ابعاد مختلف آن پی برد.

شاید بهترین شاهد این مدعا، افشاگریهای مخبرالسلطنه هدایت باشد که علی‎رغم حضور فعال و طولانی در خدمت شاهان مختلف و نیز دارا بودن سمت وزارت در حکومت پهلوی و روابط صمیمانه با شخص رضاخان که از لابلای خاطرات او مشهود است، با کمال راستی و البته احتیاط و محافظه کاری به بازگویی آنها پرداخته است:

اسم حزب پیش پهلوی نمی‎شود برد، روزی در هیئت (دولت) فرمودند هر مملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یک نفره است … در این دوره از وکلائی چند صلب مصونیت شد، جواد امامی، اسماعیل عراقی، اعتصام‎زاده و رضای رفیع، کسی اسم شاه بر زبان می‎آورد یقه‎اش را می‎چسبیدند که منظورت چه بود  و گاهی هر محملی که می‎خواستند به آن می‎بستند و راه دخلی برای مأمورین بود … در دوره پهلوی هیچکس اختیار نداشت، تمام امور می‎بایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش می‎رود رفتار کنند و تا درجه‎ای اختیار نباشد مسئولیت معنی ندارد، برنامه و دستور برف انبار شده است و بسیار اتفاق می‎افتد که دستور تعقیب بسیار افکار را می‎کشد، کارمندان به اینکه کار را به دستور موافقت داده‎اند قانع می‎شوند و رجال صاحب اراده پیدا نمی‎شود . …  مسئولین باید از امور بی خبر باشند. یکی از مسائلی که من به پهلوی خاطر نشان کردم این بود که عمال دولت در مسئولیت خود اختیار ندارند، مسئولیت بی‎ حدی اختیار معنی ندارد و بسیار امور است که پیش بینی آن مقدور نیست باید مأمور با مسئولیت صحت و مصلحت اختیار عمل برای خود داشته باشد، تصدیق مانندی فرمودند لیکن ترتیب اثری دیده نشد … از محمدتقی خان بردار، سردار اسعد که نماینده ملت بود سلب مصونیت شد، همچنین قوام‎الملک و محمدتقی خان را به قصر (زندان قصر) فرستادند … از برای هیچکس امنیت نیست … ذخایر در یک مرکز جمع شد اما امنیت به هیچوجه حاصل نشد، عدلیه آلت تدارک پرونده جنایت است … از سال هفتم و هشتم سلطنت پهلوی امیدها به یأس مبدل شد … پایه عدالت متزلزل شد و همه محسنات به این عیب نمی‎ارزد. [33]

2. سرکوب واقعی مشروطه: این مطالب بهترین دلیل بر نابودی و سوختن اهداف مشروطیت می‎باشد، ضمن اینکه رفتارهای تروریستی و حذفی علیه افرادی چون مدرس، بهار و سرداراسعد بختیاری و …  که از فعالان نهضت به شمار می‎رفتند و توقیف مطبوعات و تعطیلی احزاب و تهدید مجلس و نمایندگان و دهها اقدام دیگر همگی از تیرهایی بود که به خلاصی و مرگ واقعی نهضت انجامید.

3. حذف سرمایه های ملی و انسانی جامعه: بدون تردید سیاست حذف و خشونت رضاخان علیه چهره‎های نخبه و فرهیخته سیاسی و فرهنگی کشور موجب از دست رفتن سرمایه‎های عظیم ملی ایران زمین گردید که به طور مثال این مسئله راجع به امثال مدرس در بخش سیاسی، اجتماعی و مذهبی یا عشقی و فرخی و بهار در عرصه سیاسی و ادبی و … عیان و مشهود است.

در بخش دیوانیان و سیاستمداران به چهره‎هایی برمی‎خوریم چون مستوفی و مصدق و … حتی افراد خبره، ولو وابسته به حکومت. باید توجه داشت که  برخی از این افراد در نوع خود از سیاستمداران خبره و باقیمانده سنت دیوانیان باسابقه و کارکشته ایران بودند که در طول تاریخ بعد از اسلام توانستند با حفظ هویت ملی و میراث بزرگ دیوانسالاری اداری ایرانیان باستان به تطبیق شرایط مختلف با تاریخ و فرهنگ کشور اقدام نمایند.[34] بدون شک از دست دادن آنان به زوال تدریجی آن میراث انجامید. رویدادی که در واپسین سالهای حکومت پهلوی دوم، به عیان آشکار شد. برخی دیگر از آثار سیاست مورد بحث حکومت پهلوی اول که به اختصار عبارت‎اند از:

1. نهادینه شدن خشونت علیه نخبگان؛

2. پیدایش ناامنی در تمامی ابعاد برای نخبگان و اندیشمندان؛

3. اخلال در مسیر تولید علم و اندیشه در علوم انسانی و وابستگی کشور در این شاخه‎ها تا به اکنون که دلیل اصلی آن عدم امنیت برای متفکران و روی آوردن به تقلید و اقتباس و ترجمه صرف بوده است.

4. پیدایش سازمانهای سرکوبگر پلیسی و طبقه نوین اشرافیت نظامی به دلیل

محدودیت برای افراد مستقل و نیز تعلق و علاقه وافر رضاخان به نیروی قزاق.

5. مخالفت اندیشمندان و فرهیختگان ایرانی از هر قشر و گروه با حکومت پهلوی که به ویژه در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به روشنی نمایان بود و به قول «کلر بری یر»، تمامی این افراد حتی لائیک‎ها با اعتقاد به محوریت امام خمینی(ره) در نهضت، پشت سر وی جمع گردیدند. رویدادی که اندیشمند فرانسوی میشل فوکو، آن را «نمایان گردیدن اراده جمعی یک ملت» خوانده است. در حقیقت، همانگونه که بلانشه گفته است، همه، جز انگلهایی که به راستی از رژیم ارتزاق می‎نمودند، حتی کسانی که مدتها با رژیم بودند و طرفدار سلطنت مشروطه، از یک ماه قبل (عاشورای 57) می‎گفتند: «مرگ بر شاه». [35]

 

پی نوشت ها :

 

[1] نگارنده خود بارها این عبارت را از افرادی همچون استاد گرامی جناب آقای دکتر رضا شعبانی، پیرامون سفر سرکوبگرانه رضاخان به منطقه لرستان شنیده است که طی آن بسیاری از جوانان بیگناه لر، شاید تنها به دلیل رشادت و تناسب قد و اندام خویش به قتل رسیدند.

[2] هدایت، مهدیقلی‎خان (مخبرالسلطنه)؛ خاطرات و خطرات، تهران، زوار، چاپ سوم، 1361، ص 417 (لازم به ذکر است که مخبرالسلطنه علاوه بر خدمت فراوان به قاجاران، خود چندین سال از وزرا و وابستگان حکومت رضاخان نیز بوده است و لذا اطلاعات او بکر، موثق،     دست اول و حتی استثنایی تلقی می‎گردد)؛ و، همایون کاتوزیان، محمدعلی؛ اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی؛ مترجمان: محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی؛ تهران، چاپ هفتم، 1379، نشر مرکز، ص 153.

[3] این تزریقات‎چی که جغد شوم مرگ و درحقیقت میرغضب دربار پهلوی بود، پس از شهریور 1320 در میدان توپخانه (امام خمینی) تهران به اتهام دهها فقره قتل به دار مکافات آویخته شد. (بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی؛ مدرس؛ چاپ اول، آذرماه 1366، جلد 2، ص 226).

[4] نامه ملا محمد کاظم محقق خراسانی (آخوند) و شیخ عبدالله مازندرانی به مجلس شورای ملی به نقل از: ترکمان، محمد؛ نظارت هیئت مجتهدین … ، تاریخ معاصر ایران، کتاب دوم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، تهران، چاپ نخست، بهار 1369، ص 23-22.

[5] مکی، حسین؛ زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه قاجار؛ تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1370، ص 80 ؛ و، سخنان مدرس در مجلس و کتاب زرد به نقل از: مدرسی، علی؛ پراکنده نگاهی به کتاب زرد، یاد، فصلنامه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، شماره بیستم، سال پنجم، پاییز 1369 ، ص 96 و 82-81.

[6] عبده، جلال؛ دادستان دیوان کیفر، به نقل از مدرس، جلد اول، ص 122-119 . همچنین در صفحات 163- 122 از همین کتاب مشروح دادگاه عاملان قتل آن مرحوم که در سال 1321 تشکیل گردید، آمده است.

[7] عقیلی، نورالله؛ با ستارگان آسمان ادب پارسی؛ فصلنامه سخن؛ اصفهان، دانشگاه علوم پزشکی، شماره سوم، تابستان 1381، ص 26-25.

[8] بهار، ملک الشعراء؛ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1371، ج 2، ص 114-105 ؛ و مدرس، ج2 ، ص 213-212 ؛ و کشاورز، فریدون؛ داستان انقلاب، رادیو بی بی سی، به نقل از یاد، همان شماره، ص 61.

[9] مدرس، ج 2 ، ص 226 ؛ و، کشاورز، فریدون؛ همان ، ص 61 .

[10] تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج 1 ، دیباچه صفحه ی تا یج؛ و، ج 2 ، ص 314-313، و 304-303 ؛ و، مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله، به نقل از مدرس، ج 2 ، ص 18.

[11] تاریخ مختصر احزاب سیاسی؛ ج 2، ص 17 و 15 ؛ و، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی؛ ص 170 ؛ و، کشاورز، کریم؛ همان، شماره بیست و یکم، ص 56 –55 (البته منظور نگارنده حزب توده که پس از شهریور 1320 تشکیل گردید نمی‎باشد، ضمن اینکه رویکرد به جریانهای غیر اسلامی و خارج از کشور ایران از هر قماشی که باشد یا ریشه در ساده انگاری دارد و یا در وابستگی).

[12] اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی؛ ص 171-169 ؛

[13] سنجابی، کریم؛ داستان انقلاب، همان، ص 63 – 62.

[14] این مسئله در بین قدیمی‎ها و بسیاری از داستانها و طنزهای آن دوران آمده است، ضمن اینکه چسباندن پسوند توده‎ای و کمونیست از ابزارهای حذف و سرکوب در زمان پهلوی بود. برای نمونه رجوع شود به: روحانی، حمید؛ نهضت امام خمینی، ج 2، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1376، ص 392-390.

[15] خاطرات و خطرات؛ ص 403 و 396-394 ؛ و، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی؛ ص 164-162 ؛ و، کشاورز، فریدون؛ همان، ص 61 ؛ و، مدرس؛ ج 1، ص 92.

[16] خاطرات و خطرات؛ ص 417 ؛ و، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی؛ ص 153-152 ؛ و، کشاورز، فریدون؛ همان، ص 61.

[17] بامداد، مهدی؛ شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری؛ به نقل از: مدرس، ج 3، ص 121 – 119 ؛ و، خاطرات و خطرات، ص 286 ؛ و، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ص 169.

[18] اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ص 153؛ و، خاطرات و خطرات؛ ص 402-401.

[19] مدرس، ج 2، ص 252.

[20] یاد، شماره 36-35، ص 71.

[21] یاد؛ همان، ص 71-70. منبع یاد‎شده، این واقعه را از قول سید محمود طالقانی که شاهد ماجرا بوده نیز نقل نموده است.

[22] حائری یزدی، مهدی؛ خاطرات (تاریخ شفاهی ایران)، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران، نادر، چاپ دوم، فروردین 1382، ص 65.

[23] خاطرات و خطرات؛ ص 403 ؛ و، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ص 153؛ و کشاورز، فریدون؛ همان، ص 61 ؛ و، مدرس، ج 1، ص 92.

[24] اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ص 171- 169.

[25] به طور مثال می‎توان به موارد ذیل اشاره نمود: ترقی صدر اصفهانی از کاه فروشی به صدارت که در زمان فتحعلی شاه اتفاق افتاد، آنهم به دلیل خدمتی که به آقامحمدخان قاجار کرده بود؛ (اعتماد السلطنه، محمدحسن‎خان؛ صدر التواریخ)؛ ادای دین گزاف سی هزار تومانی نشاط اصفهانی و دادن لقب اعتمادالدوله و مقام بالای حکومتی به این شاعر مفلس عارف مسلک؛ (هدایت، رضاقلی خان؛ ریاض العارفین، ص 313 ؛ و، روضه الصفای ناصری، از همان نویسنده)؛ و ارادت محمد شاه به حاجی میرزا آقاسی و سپس بخشش او توسط ناصرالدین شاه؛ (عقیلی، نورالله؛ موقعیت سیاسی صوفیان از سقوط صفویه تا جلوس ناصرالدین شاه قاجار، رساله کارشناسی ارشد، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ص 163 - 159).

[26] جمله اخیر یعنی وجود تروریست‎ها در شهربانی از ابراهیم خواجه نوری در کتاب بازیگران عصر طلایی نقل شده است. نگاه کنید به: مدرس، ج 2، ص 74.

[27] مانند قبایل هفتگانه و مجمع اهل اختصاص و ارکان دولت قاهره صفویان و شورای بزرگان قبایل در دیگر حکومتهای ایلی و همچنین استفاده از نظر وزرا، مشاوران، شیوخ و … . جایگاه خاص امثال نظام‎الملک طوسی (وزیر آلب ارسلان و ملکشاه و صاحب ‎سیاست‎نامه)، حاتم بیگ و شیخ بهایی نزد شاه عباس اول صفوی، غزالی (در نصیحه‎‎الملوک ‎به سنجر)، میرزای قمی و ملا احمد نراقی (نامه به فتحعلی شاه قاجار) شاهدی بر این مدعاست.

[28] حائری یزدی، مهدی؛ همان، ص 73-72.

[29] چونان سوزاندن با آتش و آب جوش برای درک بیگناهی و … که جهت اطلاع می‎توان به پژوهشهایی همچون ایران در زمان ساسانیان اثر نفیس آرتورکریستن سن  و تاریخ مردم ایران اثر عبدالحسین زرین‎کوب مراجعه کرد.

[30] زرین کوب، عبدالحسین؛ تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، امیرکبیر، چاپ ششم، 1371، ص 168 – 157.

[31] نگارنده نه تنها قصد کم اعتنایی به تمدن درخشان ایران باستان را ندارد بلکه، تمامی دورانها را چونان عضوی از یک پیکره یگانه می‎داند. آنچه مردود است زیاده روی بیش از حد در یک جنبه و نادیده گرفتن دورانهای بعد و از جمله اسلامی می‎باشد که در حقیقت دوران بلوغ و شکوفایی فکری و فرهنگی ایرانیان است.

[32] مددی، سهلعلی؛ دیدنی‎ترین عکس رضاخان، تاریخ معاصر ایران، همان، ص 285.

[33] خاطرات و خطرات، ص 403 و 402 و 397 و 386.

[34] نمونه این افراد را می‎توان در خواجه نظام‎الملک طوسی و صاحب ابن عباد و در زمان قاجاران در امثال میرزا عیسی‎خان و میرزا ابوالقاسم فراهانی مشاهده نمود.

[35] بری یر، کلر؛ و، فوکو، میشل؛ و، بلانشه، پی یر؛ به نقل از میشل فوکو؛ ایران، روح یک جهان بی روح؛ و 9 گفتگوی دیگر با میشل فوکو، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1379، ص 57 و 55.


کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی