02 تیر 1400
یاران و همفکران شیخ فضل الله نورى
اینکه شیخ فضل الله نوری، بانی اصلی و رهبر درجه اوّل انقلاب مشروطیت ایران، کارش به تحصن در زاویة حضرت عبدالعظیم(ع) کشیده شد و روز به روز در اقلیت کوچکتری قرار گرفت نه به خاطر کم بودن فضیلتهای شخصی او بود و نه به خاطر بیحساب بودن راه و منشش. او در اقلیت افتاد چون راه صعب و دشوارِ حقیقت هر سعه و طلاقتی را برنمیتافت و تا رسیدن به قلّة قاف مرغان بیشماری خسته و زار یا در پی دانه و دام میشدند.
بههرحال سیمرغ حقیقتجوی مشروطه به قلّة قاف مشروعه رسیدند و از همان روست که آن قلّه و آن مرغان در تاریخ جاودانه گشتند. عدة بسیاری میدانستند که شیخ بر سَبیل حقیقت صاف و شریعت ناب است، امّا ترس، طمع یا اشتباه در فهم مقتضیات زمان، آنها را از کاروان سرخ شیخ فضلالله نوری(ره) جدا کرد و به سرای عافیت بُرد، امّا عدهای از بزرگان سیاست و دیانت و علم و ادب نیز تا آخر در کنار او ماندند. شاعر و ادیب بزرگی چون پیشاوُری و مجتهد بنامی چون صاحب عروهالوثقی از آن جملهاند. در مقالة حاضر خلاصهای از زندگی، مواضع و پایداریهای ارزشمند یاران و همفکران شیخ شهید آمده است.
بسیارى از افرادی که آگاهىهای خویش دربارة مشروطیت را از تاریخنگاریهای مشروطه بهدست آوردهاند، تصور مىکنند که شیخ فضلالله نورى، به علت مواضع انتقادى که نسبت به مشروطیت داشت، در بین روحانیان عصر مشروطه، «تنها و غریب» افتاده و از همدلى و حمایت اکثر علماى آن روزگار محروم بوده است.
این تصور، بهرغم رواج آن، با واقعیت تاریخ، سازگارى نداشته و پژوهندة تاریخ مشروطیت، در تحقیق و بررسى خود، به شمار چشمگیرى از علماى آن روزگار (از مراجع بزرگ تقلید ایران و عراق گرفته تا فضلا و روحانیان کشورمان) روبهرو میشود که نسبت به مشروطه، موضعى همسان یا نزدیک به شیخ داشتهاند.
دراینباره میتوان از شخصیتهای علمی ــ دینی بلندپایه ذیل در ایران و نیز حوزههای علمی شیعه در عراق یاد کرد: آقا سید محمد کاظم یزدی «صاحب عروه» و شیخ احمد آلکاشف الغطاء و شیخ محمدحسین آلکاشف الغطاء «مصلح معروف» (در نجف اشرف)، حاجی میرزا حسن آقا مجتهد و شهید میرزا عبدالکریمآقا مجتهد و آقا میرزا صادقآقا مجتهد و آقا میرزا محسنآقا مجتهد (در تبریز)، شهید حاجی ملا محمد خمامی و بحرالعلوم رشتی (گیلان)، حاجآقا محسن عراقی (اراک)، آقا سید محمدباقر دریچهای «استاد آیتالله بروجردی» و شیخ مرتضی ریزی (اصفهان)، شهید آخوند ملا قربانعلی زنجانی و شهید حاجی شیخ حسین جوقینی (زنجان)، شهید حاج میرزا ابراهیم خویی «شارح معروف نهجالبلاغه» (خوی)، آخوند ملا حبیبالله شریف کاشانی و آقا سید محمدرضا پشت مشهدی «پدر آیتالله میرسید علی یثربی» (کاشانی)، آخوند ملا محمدجواد صافی گلپایگانی «پدر دو مرجع بزرگ معاصر: حاج شیخ لطفالله و حاج شیخ علی صافی گلپایگانی» (گلپایگان)، حاجآقا احمد طباطبایی قمی «برادر آیتالله العظمی حاجآقا حسین قمی» و حاج میرزا محمد قمی «ملقب ارباب» (قم)، حاج شیخ عبدالسلام تربتی «پدر دکتر محمود شهابی» (تربت)، حاج میرسید احمد طباطبایی «برادر سید محمد طباطبایی پیشوایی مشروطه» و حاجی ملا محمدعلی مجتهد رستمآبادی و ملا محمد آملی «پدر آیتالله شیخ محمدتقی آملی» و حاجی میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی «مؤلف رساله تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» و حاج شیخ روحالله دانایی قزوینی و حاج شیخ عبدالنبی نوری و حاجی میرزا ابوطالب زنجانی و حاجی آقا علیاکبر بروجردی و شمسالعلمای قزوینی «سرپرست علامه محمد قزوینی» و صدرالافاضل و ادیب پیشاوُری و شیخ مهدی امامی مازندرانی و حاج شیخ علی لنکرانی «پدر حاج شیخ حسین لنکرانی معروف» (تهران) و...
در این مقاله به بعضى از این شخصیتهاى مهم دینى که در آن دوران در قبال مشروطه (سکولار) با شیخ فضلالله نورى، همفکر و همموضع بودهاند اشاره شده است.
1ــ صاحب عروه
آیتالله العظمى آقا سیدمحمدکاظم طباطبایى مشهور به «صاحب عروه» (1247 ــ 1337.ق) مرجع عامّ تشیع در عصر مشروطه است که بهویژه پس از فوت آخوند خراسانى مرجع تقلید بسیاری از شیعیان شد![1] محدث قمى، وى را «سیّد عالمان امت، شیخ طائفه، پرچمدار تشیع و قطب آسیاى شریعت ... و مایه برکت روزگار ما» مىشمارد؛[2] بهطوریکه فقهاى بزرگ شیعه معمولاً آغاز مرجعیتشان را با نشر حواشى خویش بر «عروهالوثقا»ى او اعلام مىکنند.
از محضر صاحب عروه شاخصی همچون حاج شیخ عبدالکریم حائرى و حاج آقا حسین بروجردى برخاستهاند که جهان دانش به وجودشان مفتخر است. بهگفتة مهدى ملکزاده: «وی مریدان و مقلّدین زیاد در ایران داشت و عشایر شیعه عراق عرب، از او تقلید مىکردند و او را پیشواى مطلق خود مىدانستند و هرگاه ضرورت ایجاب مىکرد ممکن بود هزارها عرب مسلّح تحت اختیار او گذارند و احکامش را با آهن و آتش پیش ببرند».[3]
صاحب عروه نسبت به دسیسههای استعمار و شیوههاى مرموز نفوذ آن در جامعة اسلامى بسیار حساس بود و مدارایش با حکومتهاى ایران و عثمانى، و نیز قبولنکردن پول «موقوفه اَوَد» ــ که انگلیسیها پس از اشغال هند بر آن چنگ انداخته بودند ــ به همین امر برمىگشت و جهت ضداستعمارى داشت. ضدیتش با مشروطه (سکولار) نیز بدین علت بود که دست دشمن را در آستین آن هویدا و دیگ پلوى سفارت را در پیشبردش برپا مىدید! نیز باید از فتواهاى او بر ضد اشغال ایران و لیبى و عراق توسط روس و ایتالیا و انگلیس یاد کرد، که از برگهاى زرین حیات سیاسى اوست؛ چنانکه از خطر نفوذ و سلطة اقتصادى استعمار نیز غافل نبود و در این زمینه مىتوان به حمایتش از تأسیس شرکت اسلامیه (اصفهان، 1316.ق) اشاره کرد.
سیرة سید در امور سیاسى، چنانکه خود بارها گفته است، کسب اطلاع دقیق از چگونگی حوادث و سپس انتخاب بهترین نوع مقابله با آنها و اقدام قاطع و مدبّرانه در این راه بود و از اقدامات شتابزده و احساساتى، پرهیز میکرد و اگر کسانى، مغرضانه یا سادهلوحانه، او را در قبال حوادثى که بر جوامع اسلامى مىگذشت عاملى بىتفاوت و کنارهگیر! شمردهاند سخت به خطا رفتهاند. نامههاى بسیار او پیش و پس از مشروطه به علماى ایران و نیز فتواهایش بر ضد اشغالگران روسى و انگلیسى و... بهوضوح نشاندهندة اهتمامش به حل مشکلات جامعة اسلامى، با حفظ متانت و احتیاط در روبهرویی با قضایاست. وی در صدر مشروطه، از امضاى بىقید و شرط مجلس شورا ــ که از ماهیّت و نیز عملکرد اعضاى آن در آتیه بىاطلاع و نگران بود ــ خودداری کرد و حمایت از مجلس را منوط به انطباق کامل مصوبّات آن با موازین شرع شمرد. زمانى نیز که عوامل تندرو (گروه تقىزاده) زیر نقابِ هوادارى از آزادى و ستیز با استبداد، به «مبارزه با دین و روحانیت» برخاستند، عکسالعمل نشان داد و از تهدیدها و فشارها نهراسید.
دیدگاه صاحب عروه نسبت به مشروطه، همسو با آرا و نظریات حاج شیخ فضلاللّه بود و زمانی که شیخ در حضرت عبدالعظیم(ع) تحصن کرد، به حمایت از وی برخاست و در برابر جوسازى و تهدید گروههاى فشار فرمود: این «امر، راجع به دین اسلام است و حفظ جان و آبرو و شوکت مذهب جعفرى(ع) و خونها باید بشود و این معنى، جز به مطابقت با شریعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم، چیزى از عمر من باقى نمانده که از آن خائف باشم و از دین خود دست بردارم».[4] شیخ و یارانش نیز در لوایح منتشره در ایام تحصن، دیدگاههاى اسلامى و اصلاحى صاحب عروه را به نحوى گسترده بازتاب دادند.[5]
فرزند صاحب عروه، آقا سیداحمد طباطبایى، در دوران مشروطة اول و استبداد صغیر، در تهران زندگی میکرد. وى با شیخ فضلالله نورى ارتباط و تعامل داشته و همواره اخبار مرکز را با تحلیل حوادث و نیز پیشنهادهایى دربارة چگونگى مقابله با آنها، براى پدر میفرستاد.[6]
2ــ حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى
آیتالله العظمى حاجى میرزاحسنآقا مجتهد تبریزى، یکى از چهرههاى مشهور و بحثبرانگیز تاریخ مشروطیت در آذربایجان است. وى، در مقام فقیه متنفذ و رئیس علماى تبریز، همراه جمعى از عالمان شاخص آن شهر، پرچم قیام عدالتخواهى را در آذربایجان برافراشت و با حمایت جدّى و پیگیر خود از رهبران قیام عدالتخانه در پایتخت، در پیشبرد آن قیام تأثیر بسیاری داشت. اما پس از تأسیس و استقرار مجلس و مشروطه، بر سر «اسلامیّت» رژیم نوین، با عوامل چپرو و سستدین (و دینستیز) تبریز درگیر شد و این امر به هجرت معترضانة وى (و دیگر علماى بزرگ تبریز) از آن شهر انجامید.
ویژگیهایی همچون پارسایى، دادجویى، استعمارستیزى، مناعت در برابر ارباب قدرت، دانش دینى و شور دینپناهى و سوابق درخشان خانوادگى، سبب نفوذ عمیق مجتهد تبریز در بین مردم مسلمان آذربایجان شده بود.
دکتر مهدى مجتهدى نوشته است: «او اول مجتهد آذربایجان و رئیس حقیقى این ایالت بود. از تلگرافاتى که در ایام مشروطیت، از علماى نجف و تهران دربارة وى شده است و از تأثیرى که کنارهگیرى او از انجمن ایالتى ]تبریز[ در جریان مشروطیت کرد، اهمیت مقام و تأثیر او معلوم مىگردد».[7] همچنین حاج اسماعیل امیرخیزى، از یاران ستارخان، تصریح کرده است: «مجتهد در تبریز هواخواه زیاد داشت»[8] و نصرتالله فتحى ضمن اشاره به «مقام سخت بلند» وى در آذربایجان افزوده است: «موافقت و مخالفت او در هر کفّهاى قرار مىگرفت سنگینى مىکرد».[9]
ثقهالاسلام تبریزى مجتهد را مظهر و سخنگوى «تمام علما»ی تبریز مىشمرد[10] و امام جمعه خویى نیز (از ارکان مجلس شوراى صدر مشروطه) در نامه به ثقهالاسلام، مجتهد را «اَسَنّ و اقدم علماى آذربایجان» قلمداد کرده است.[11] مهمتر از همه، سیدعبدالله بهبهانى (پیشواى مشهور مشروط) در سخنانى که به مناسبت حضور مجتهد، در مجلس شورا (دهم ربیعالأول 1326.ق) و در آستانة بازگشت مجتهد به تبریز ایراد کرد چنین گفت: «...در باب جناب حجتالاسلام آقاى حاجى میرزاحسن آقا، اهالى آذربایجان استدعا کرده و استغاثه نمودهاند که تشریف ببرند. چون در واقع پیشوا و آقاى مملکت هستند و خوب نیست بیش از این بىپیشوا بمانند ...».[12]
مجتهد تبریز، همچون شیخ فضلالله نورى، نسبت به مشروطة سکولار و حامیان و مسئولان آن (جناح تقىزاده) موضع انتقادى داشت و به همین علت، در صدر مشروطه، معترضانه تبریز را ترک کرد و به تهران آمد و در تحصن شیخ نورى و یاران وى در حضرت عبدالعظیم(ع) شرکت کرد و بهرغم فشارها و خطراتی که همراهى شیخ در آن دوران براى او دربرداشت، در همراهى و وفادارى به شیخ پایدارى ورزید. پس از پایان آن تحصن نیز به تبریز بازگشت و در مخالفت با غربزدگىها و اسلامستیزىهایی که در پوشش حمایت از مشروطه انجام مىگرفت، ثابتقدم ماند؛ ازهمینرو پس از تجدید مشروطیت نیز، دوباره مجبور به ترک تبریز شد.
3ــ آخوند ملاقربانعلى زنجانى
آیتالله العظمى ملاقربانعلى زنجانى معروف به «آخوند» یا «حجتالاسلام زنجانى» (1246 ــ 1328.ق)، از شاگردان مهم شیخ انصارى و از مخالفان «پابرجا و اصولىِ» مشروطة اروپایى بود.
وى در زمان مشروطه، فقیهى مُطاع در دارالعلم بزرگ زنجان و پشتیبانى قاطع براى مشروعهخواهان بود. هرچند نسبت به مشروطة وارداتى، در مجموع، موضعى «منفى» و این اواخر حتى «ستیزناک» داشت، این مخالفت بیشتر از دیندارى و درک سیاسى او ناشى مىشد و نه همچون برخى افراد، از وابستگى به استبداد و زد و بند با شاه قاجار.[13]
دانش گستردة دینى، زهد و وارستگى چشمگیر، ایستادگى در برابر حاکمان ستمگر و حمایت از جان و مال مظلومان، ویژگیهایی است که مورخان براى حجتالاسلام برشمردهاند. که این ویژگیها که همة آنها، وى را محبوب دلها ساخته و بهویژه در منطقة خمسه، نفوذى تام بخشیده بود.
احمد کسروى که مخالفت او با روحانیت شیعه مشهور است، دربارة حجتالاسلام زنجانى گفته است: «دلداده ’حکومت شرعى‘ مىبود، و خود در زنجان و آن پیرامونها فرمان مىراند. زیرا به ’دعویها‘ رسیدگى کردى، و ’فتوى‘ دادى، ’قصاص‘ کردى، و ’حد‘ زدى، و ’زکات‘ و ’مال امام‘ گرفتى. بىتاج و تخت پادشاهى کردى ...».[14]
طبق اسناد و مدارک تاریخى موجود، وی از طلوع نهضت عدالتخواهى صدر مشروطه (که با تمهیداتى چون تحصن جمعى از مردم در سفارت انگلیس، به مشروطة وارداتى تغییر ماهیت داد) تا اوایل مشروطة دوم (که عوامل تندرو و سکولار، پیکر حاج شیخ فضلالله نورى ــ فقیه متنفذ پایتخت ــ را به انتقامِ طرّاحى اصول اسلامىِ مندرج در متمّم قانون اساسى، بر دار آویختند) با حفظ سلیقه و دیدگاه فقهى خاص خویش در حوادث مختلف، حضور مؤثر داشت و وجهة نظرش همهجا بسط حکومت خالص اسلامى، حفظ استقلال و تمامیت ارضى ایران، تقلیل ظلم و فساد و دفاع از حقوق محرومان بود. او به علت مخالفتِ توأمان و همزمانِ خویش با «استبداد قجرى» و «مشروطة اروپایى»، تقسیمبندىِ رایج و مرسوم رجال و گروههاى عصر مشروطه به دو دستة «مستبد و مشروطه» را در هم شکست و نشان داد که در این تحلیل رایج، افراد و گروههایی نیز هستند که در عین مخالفت با مشروطه، با استبداد نیز موافق نبودهاند و نمىتوان هرکس را که با مشروطه مخالف بوده لزوماً از هواداران استبداد دانست![15]
در عصر مشروطیت بین حجتالاسلام زنجانى و شیخ فضلالله نورى ارتباط و نامهنگاری دربارة مسائل روز وجود داشت. افزون بر این، زمانىکه شیخ در هنگام تحصن در حضرت عبدالعظیم(ع) از علماى ایران (از جمله زنجان) براى پاسدارى از دین در برابر عوامل سکولار و دینستیز (جناح تقىزاده) استنصار کرد،[16] حجتالاسلام زنجانى به نداى شیخ پاسخ اجابت داد، که این امر همان زمان در مذاکرات اعضاى مجلس شوراى ملّى منعکس شد.[17]
با رسیدن تلگراف فوق به زنجان، حجتالاسلام که با نیّت و دیندارى شیخ فضلالله بهخوبی آشنا بود و خود نیز از مسائل پشتپرده و دسیسههای استعمار بر ضدّ اسلام آگاهی داشت، و کیان اسلام را در آن برهة حساس از سوى جناح تندرو و دینگریز (بلکه دینستیز) مشروطه در خطر مىدید، همآوا با متحصنان، از مشروطة لندنى انتقاد کرد و دسیسههایى که تحت عنوان فریباى آزادى و مساوات در شُرُف انجام بود را افشا کرد.
کسروى بیان کرده است: حجتالاسلام تلگراف مزبور را «عنوان ساخته به مسجد آمد و پیروان را به سر خود گرد آورد و از مشروطه بدگوییها کرد و به مشروطهخواهان بیمهایى داد. روى هم رفته مشروطه در این شهر پا نگرفت، از این هنگام، زنجان، در دست ملاقربانعلى و پیروان او بود».[18]
روشن است با نفوذ وسیعى که زنجانى، بهویژه در منطقة خمسه و صفحات آذربایجان داشت، حضورش در گروه مشروعهخواهان، به زیان مشروطه بود؛ ازاینرو فاتحان تهران، پس از اعدام شیخ فضلالله نورى، به اشغال زنجان و حبس و قتل حجتالاسلام برآمدند و وقتى هم که قتل وى در ملأ عام را مساعد ندیدند وى را به خارج از کشور (شهر مقدس کاظمین(ع)) تبعید کردند؛ وى نه تنها خسته و رنجور در غربت جان سپرد، بلکه پس از مرگ نیز همچون شیخ نورى، هفتادواند سال هدف حملۀ نسبتها و تهمتهاى مختلف قرار گرفت و تاریخنگارانى چون کسروى ــ براى مخالفت با اسلام و روحانیت شیعه ــ سعى در «محو نام» یا «مسخ شخصیت» وى کردند.
4ــ میر سیداحمد طباطبایى
آیتالله حاجى میرسیداحمد حسینىطباطبایى سنگلجى (برادر آیتالله میرسیدمحمد طباطبایى پیشواى مشهور مشروطه)، از فقهاى پارسا و دردآشنا و مجاهد در عصر قاجار است که تلاش وى در راه مبارزه با استبداد قاجار و استقرار رژیم مشروطیت، در تاریخ آمده است.
میرسید احمد که «از علمای بزرگوار و سادات جلیلالقدر» خاندان طباطبایى بهشمار مىرفت،[19] در ایام جوانى همراه برادرش (سیدمحمد) در سامرا از شاگردان میرزا شیرازى (پرچمدار نهضت تحریم تنباکو) بود و در محضر ایشان به مدارج بالاى علمى رسید.[20] سپس به تهران بازگشت و در آن شهر، به «وظایف دینى و اجتماعى» قیام کرد و ادارة مسجد سنگلجى که از تأسیسات پدرش (آیتالله العظمى آقا سیدصادق طباطبایى) بود، برعهده گرفت.[21] مردم در پایتخت به سید احمد، به تبع نفوذ و خوشنامى پدر و نیز وارستگى خودش، توجه میکردند و مجدالاسلام کرمانى (که به علت اختلاف مواضع با سید احمد در عصر مشروطیت، از مخالفان سرسخت اوست) اعتراف کرده بود که سیداحمد «در میان عوام، قبول عامّه» داشته است.[22]
وى، در کنار اشتغال به شئون معمول روحانیت، نسبت به مسائل سیاسى نیز (ظلم و بىعدالتی و بهویژه سلطة بیگانگان بر مقدّرات جامعه اسلامى) حساس بود و توجه بسیاری به بسط عدالت و مبارزه با انحرافات فکرى و مفاسد اخلاقى داشت. او، همچون برادرش سیدمحمد، طی دوران مشروطیت (از جنبش عدالتخواهى گرفته تا رویدادهاى بعد) همهجا حاضر و متناسب با تشخیص دینى و سیاسى خویش، فعّال بود. به گفتة کسروى: «از آغاز کوشش [جنبش عدالتخواهى صدر مشروطه]، همگامِ برادرِ خود (شادروان طباطبایى) بوده و در کوچیدن به عبدالعظیم و قم همراهى نموده بود».[23]
طبق اسناد و مدارک تاریخى ورود سیداحمد به جنبش منتهى به مشروطیت، حتى مدتى پیش از برادرش سیدمحمد صورت گرفته است. یحیى دولتآبادى (از فعالان و پیشگامان مشروطه) ضمن شرح حوادث منتهى به مهاجرت صغراى علما به حضرت عبدالعظیم(ع) که ماهها پیش از تأسیس مشروطه انجام گرفت، «آقا سیداحمد طباطبایى» را در کنار سیدعبدالله بهبهانى، صدرالعلماء و شیخ مرتضى آشتیانى، چهار تن از «رؤساى حوزة روحانى مخالفِ» عینالدوله (صدراعظم عصر استبداد) مىداند که بعداً سیدمحمد طباطبایى نیز به آنها پیوسته است.[24] ناامیدى سیدمحمد از اصلاح عینالدوله و ورودش به جنبش عدالتخواهى صدر مشروطه، در ماه رمضان 1323.ق صورت گرفت؛[25] درحالیکه سابقة مخالفت سیداحمد با مسیو نوز (مستشار مشهور بلژیکى) و دولت حامى وى (عینالدوله)، به ماهها پیش از این تاریخ، یعنى به محرم 1323.ق بازمىگشت که بهبهانى و یارانش، پرچم اعتراض بر ضد نوز (و عینالدوله) را در منابر و مجالس برافراشته بودند.[26]
سیداحمد با توجه به همین سوابق مبارزاتى، زمانى که همراه شیخ فضلالله نورى و همرزمانش در بحبوحة مشروطة اول با هدف پاکسازى مشروطه و مجلس از عوامل آشوبگر و سکولار در حضرت عبدالعظیم(ع) تحصن کردند، اعلام کرد: «اول کسى که در نهضت عدالتخانه بدون تقیه اقدام کرد، او بوده است».[27]
قدیمیترین اثری که تاریخ ــ طبق پژوهش ما ــ از حضور سیداحمد در جنبشهاى سیاسى عصر خود نشان مىدهد، فعالیت او در مقام یکى از رهبران نهضت اعتراض به مسیو نَوز در محرم و صفر 1323.ق است.[28] علاوهبراین، باید از حضور وى در هجرت معترضانة سیداحمد همراه سیدین طباطبایى و بهبهانى بر ضدّ استبداد عینالدوله به حضرت عبدالعظیم(ع) در 16 شوال 1323.ق[29] و نیز هجرت معترضانة او همراه سیدین و شیخ فضلالله نورى به قم در 23 جمادىالاول 1324.ق[30] نام برد که تاریخ از آنها با عنوان «نهضت عدالتخواهى» یاد مىکند که سرانجام به صدور دستخط مظفرالدینشاه مبنىبر تأسیس مجلس شورا و مشروطیت انجامید و به حکومت عینالدوله و رژیم استبداد پایان داد.
با پیروزى جنبش عدالتخواهى و تأسیس مجلس شورا انتظار مىرفت که از آن پس، عقل و خرد جمعى، به جاى ارادة فردى و امیال نفسانى شاه و دولتمردان خودکامه، مقدّرات کشور را رقم زند. اما متأسفانه وقوع حوادث تلخ و غیرمنتظره در کشور بهویژه پایتخت، نظیر تکثیر و رشد بىرویّة انجمنها و جراید و مداخلة گسترده و مخرّب آنان در کلیة امور، تاخت و تاز عوامل افراطى و گاهی تروریست، و بىحرمتى پارهاى از جراید نوظهور به احکام اسلام و علماى دین، کشور را بهطور فزاینده و خطرناک در موجى از آشوب و ناامنى اجتماعى فرو برد و موجبات نگرانى شدید متدیّنین را فراهم ساخت. عوامل افراطى، در داخل مجلس نیز به رهبری امثال تقىزاده، از تصویب قوانین اسلامى جلوگیری میکردند.
در چنین وضعیتى، سید احمد در برابر انحراف نهضت از راستراه ملّى و اسلامى خویش موضع گرفت و همراه حاج شیخ فضلالله نورى برای «اصلاح و تهذیب مجلس و مشروطیت» بسیار کوشید.[31]
میر سیداحمد طی حوادث دوران مشروطه، با حاج شیخ فضلالله نورى همدلى و هماندیشى داشت و همچون شیخ، نسبت به انحراف نهضت از مسیر اصیل و نخستین خویش، حساس و نگران بود. او، همپاى ستیز با ظلم و بیداد حکام، با گرایشهاى منحرف فکرى و اعتقادى نیز بهشدت مخالفت مىکرد و نامههایى که در عصر مشروطیت از وى در انتقاد از دینگریزىها بلکه دینستیزىهاى مشروطهچیان تندرو و سکولار و نیز اعتراض به بیانات سیدجمال واعظ اصفهانى وجود دارد، گواه این امر است.[32] سخن سیداحمد مبنىبر اینکه «دین، مشروطیت بردار نیست»،[33] حاکى از باور استوار وى به «کمال و تمامیتِ» دین اسلام است.
سیداحمد طباطبایى در جمع متحصنان حضرت عبدالعظیم(ع)، همچون شیخ فضلالله نورى به منبر مىرفت و علل و اهداف تحصن را براى مردم تشریح مىکرد.[34] زمانى هم که افرادی براى ابلاغ پیام متحصنان به گوش مردم ایران، به شهرهاى دور و نزدیک فرستاده شدند، فرزند سیداحمد براى تبیین مقاصد متحصنان و جلب حمایت علما و مردم، به قزوین رفت.[35]
متحصنان در روزهاى نخست مهاجرت، یعنى در تاریخ 17 جمادىالاول 1325.ق در تلگرافى براى علماى ایران، انگیزة اسلامى خود را از هجرت به زاویة مقدسه اعلام کردند که در آن امضاى سیداحمد در کنار امضاى شیخ نورى، به چشم مىخورد.[36] افزونبراین، سیداحمد، بهطور جداگانه نیز در تبیین هدف خویش از مهاجرت به حضرت عبدالعظیم(ع) بیانیهاى صادر کرد که از سوى متحصنان انتشار یافت و در آن بر این مطلب تأکید داشت که هدف او و یارانش از تحصن، مخالفت با اساس مجلس و مشروطیت (به معناى «تحدید سلطنت») نیست، بلکه در پی اصلاح و تهذیب آن دو و جلوگیرى از نفوذ و مداخلة فرقههای ضاله در آن هستند: «مقصود، تطبیق این مجلس است با قانون محمدى(ص)... و رفع ید این فرقة جدیده ضالّه...».[37]
نفوذ اجتماعى ــ دینى سیداحمد، همراه نسبت فامیلى نزدیک او با سیدمحمد طباطبایى و شیخ فضلالله نورى، پشتوانة مهمى براى مشروعهخواهان در مبارزه با مشروطهخواهان سکولار محسوب مىشد؛ ازاینرو جناح مخالف، در جداسازى وى از شیخ فضلالله و جمع متحصنان تلاش بسیاری کردند، که البته بىنتیجه بود.[38]
همگامى میر سیداحمد با شیخ نورى فقط در دوران تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) نبود، بلکه پس از آن نیز، در حوادثى همچون همایش عظیم علما و مردم به رهبرى شیخ فضلالله[39] در باغشاه (شوال 1326)،[40] که علیه تجدید مجلس و مشروطیت (به شکل بحرانزاى آن در مشروطة اول) صورت گرفت، در کنار شیخ قرار داشت. در این همایش، که محمدعلىشاه نیز حضور داشت، سید احمد همراه شمار بسیارى از علماى پایتخت به رهبرى شیخ فضلالله، نامهاى را خطاب به شاه تنظیم و امضا کردند که ضمن انتقاد از وضعیت اسفبار و هرجومرج کُشندة حاکم بر کشور در مشروطة اول، استقرار رژیم مشروطیت و تجدید مجلس شورا (به شکل پیشین) را با اوضاع اجتماعى ــ فرهنگى ایران و نیز اصول و مبانى تشیع، ناسازگار مىشمرد و براى جلوگیرى از بروز مجدّد آشوب و اغتشاش کور در کشور، مصرّانه خواستار جلوگیرى شاه از بازگشایى مجلس شورا و اجراى عدالت به شیوة مناسب در کشور، بود.[41] طبقات دیگر مردم (تجار، کسبه و...) نیز که در اجتماع باغشاه حضور داشته یا تلگراف زده بودند، خواستة علما را تأیید کردند. شاه این درخواست را پذیرفت و در حاشیة نامه علما نوشت که از تشکیل مجدّد مجلس، «بالمرّه منصرف» شده و متعهد گردید که «به توجهات امام زمان(عج) در نشر عدالت و بسط معدلت، دستورالعمل لازم» را صادر خواهد کرد.[42]
با این سوابق، هنگام فتح تهران بهدست سرداران انگلوفیل و روسوفیل مشروطه (سردار اسعد بختیارى و سپهدار تنکابنى) و اعدام شیخ فضلالله، که موجى از فشار و تهدید و خشونت بر ضدّ علما (حتى عالمان مشروطهخواه) کشور را فراگرفت، سیداحمد نیز ناچار به انزوا رفت و تا پایان عمر (1329.ق) سهمی در ماجراهاى کشور نداشت.[43]
5ــ مجتهد رستمآبادى
حجتالحق حاجى ملامحمدعلى مجتهد رستمآبادى، معروف به «حاجى آخوند» و «مجتهد رستمآبادى»، از شاگردان نامدار شیخ مرتضى انصارى و از علماى محبوب و پرنفوذ تهران در عصر قاجار و مشروطیت، که به پاکى و طهارت نَفْس مشهور بود، به شمار میآید.
شیخ آقابزرگ تهرانى، تراجمنگار بزرگ معاصر، دربارة وی نوشته است: «از بندگان صالح خداوند بود و در نهایت ورع و پرهیزگارى مىزیست. در زندگى از وجوه شرعیّه بهره نمىگرفت و همچون اشخاص عادى و معمولى (از حیث مکنت مادّى) زیست مىکرد؛ لذا نزد خواص و عوام، مورد وثوق بود».[44]
آخوند رستمآبادى «به تقدّس مشهور بود»[45] و از اختلاط با دیوان و دیوانیان پرهیز مىکرد. وی در آستانة طلوع مشروطه نیز اعتراضی مردمى علیه سفارت انگلیس را سامان داد[46] که نشاندهندة روحیّة ضدّ استعمارى او بود. چنین کسى، در اوج مشروطه، شیخ را بسیار ستایش کرده و در پاسخ مرحوم رستمآبادى به نامة یکى از فضلاى نجف (دربارة مشروطه و مجلس) که از سوی متحصنان حضرت عبدالعظیم(ع) در سال 1325.ق انتشار یافته، چنین گفته است: «... امروز که حضرت مستطاب حجتالاسلام و المسلمین آقاى حاجى شیخ فضلالله ادامالله ظلّهالعالى در آستانة مقدسة حضرت عبدالعظیم(ع) با جماعتى از حجج اسلام و مجتهدین عظام و حافظینِ آیینِ خیرالمرسلین دامتبرکاتهم و کثیرى از اهل علم و افاضل طلاب و متدیّنین حفظهمالله معتکفاند، متّفق بر ضلالتِ [مجلس شوراى صدر مشروطه بوده] و الحق، به الهام حق، حق مىگویند؛ حضرت ثقهالاسلام حاج آخوند به آواز بلند مىفرماید: فَلْیَعْبُدوا رَبَّ هذَا اْلَبْیت. حضرت مستطاب شیخ معظّم شَّیَداللهُ انصارَه را صاحب کلمه حقّه و ناصر و حامى اسلام مىدانند و مجلس حالیه را ضالّ و مضل مىخوانند، مگر [آنکه] به قانون شرع اقدس محمدى(ص) تسویه و تصفیه نمایند».
نیز در پایان همین نوشته، پس از اشاره به مفاسد اجتماعى، سیاسى و فرهنگى مشروطه، بیان کرده است: «...مگر اکنون که بند را آب برده و فریبِ حرّیّت و آزادى [غربى] را خورده، حتىالامکان [به یُمنِ] مقالات خیرخواهانه ... حضرت حجتالاسلام، شیخ والامقام و سایر حجج اسلامیّه و مجتهدین عظام ... ارکان شرع نشر، و شریعت مشیَّد و منصور گردد ...».[47]
آن مرحوم همچنین در نوشتة دیگرى که در 4 رجب 1325.ق از سوى متحصنان چاپ شد به تفصیل از مرحوم شیخ و سهم ممتازش در دو قیام عدالتخانه و مشروطه مشروعه سخن گفته است.[48]
6ــ ملا محمد آملى
آیتالله العظمى آخوند ملا محمد آملى (1263 ــ 1336.ق) از علماى مبرّز تهران در عصر قاجار و مشروطیت است که امامت مسجد مجد را (از 1320.ق به بعد) برعهده داشت[49] و مردم وى را به فضل و تقوا مىشناختند. او به دلیل مواضع انتقادى خود نسبت به مشروطة (سکولار)، آماج هتاکى برخى از مورخان مشروطه قرار دارد، درحالیکه، تراجمنگاران از وى با عنوان «یکى از علماى برجسته عصر خود» یاد مىکنند که «داراى فضایل و کمالات ظاهرى و معنوى بوده است».[50]
برخى از تراجمنگاران، آملى را «از همطرازان مرحومان شیخ عبدالنبى نورى و شیخ فضلالله نورى» قلمداد کردهاند[51] و محمد شریف رازى وى را «از اجلاّى علما و اکابر فقها و مجتهدین اتقیا و مشاهیر مراجع روحانى طهران» مىشمارد که «یکى از مراجع امور دینى و مورد توجه اغلب طبقات و عموم روحانیان» بوده است.[52]
ملا محمد آملى، دغدغه و پرواى حفظ دین داشت که مخالفتش با مشروطه وارداتى و سکولار نیز از همین جا ناشى مىشد. فرزند ایشان، آیتالله حاج شیخ محمدتقى آملى فرموده است: «پدرم، چون حاج شیخ فضلالله نورى، جدّاً مخالف با مشروطه و مشروطهخواهان بوده است. منطق ایشان این بود که اکثر این مردم [مدعیان مشروطهخواهى] به ما دروغ مىگویند و با ما سر خدعه و مکر و حیله دارند؛ ما باید فقط قرآن کریم را که کتاب وحى الهى و دستورالعمل مدینة فاضله انسانى و معجزة باقیه حضرت خاتمالانبیا(ص) است حفظ کنیم ... ما را چه حاجت که با وجود قرآن کریم به دنبال اینگونه حرفها برویم ».[53]
او در عصر مشروطه، از آغاز تا پایان، یار و همفکر شیخ فضلالله نورى بود و در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) همراه شیخ، شرکت فعال داشت. نام آملى، نامهها و تلگرافهاى او و شیخ نورى به علماى ایران و عراق و نوشتههاى صاحب عروه دربارة وى، در لوایح متحصنان حضرت عبدالعظیم(ع) و تاریخنگاریهای مشروطیت آمده است.[54]
حسن اعظام قدسى مشهور به اعظامالوزاره (از فعالان صدر مشروطه در تهران) در خاطرات خویش، پایة فضل آخوند آملى (و نیز همراهى جدّى وى با حرکت اصلاحى شیخ فضلالله نورى در عصر مشروطه) را چنین آورده است: «ایامى که حاج شیخ فضلالله نورى در حضرت عبدالعظیم[ع] براى قانون اساسى، که باید مطابق احکام شرع تنظیم شود، تحصن اختیار کرده بود، طرفدارهاى ایشان از علما و طلاب و سایر طبقات هم، قسمتى شبها مىماندند و بعضى شبها به شهر مىآمدند و روزها مىرفتند، یکى از علمای برجسته، آخوند ملا محمد آملى بود. در مجالسى که علما بودند اگر در آن مجلس آخوند آملى حاضر بود مسائل علمى به واسطة حضور آخوند مطرح و مذاکره نمىشد، براى اینکه در مقابل آخوند نمىتوانستند عرض اندام نمایند. آخوند به کسى که در تهران ایمان داشت، حاج شیخ فضلالله نورى بود و آقاى نورى هم به ایشان فوقالعاده ابراز علاقه مىنمود. موقعى که شیخ فضلالله در حضرت عبدالعظیم بودند هواخواهان ایشان در شهر، مردم را تبلیغ به رفتن حضرت عبدالعظیم مىنمودند و عنوان هم، خواستن مشروطه مشروعه بود؛ یکى از مبلّغین پر و پا قرص، آخوند آملى بود».[55]
سخن اعظامالوزاره را مىتوان پذیرفت؛ زیرا وى، هم جزء مشروطهخواهان و مخالفان سیاسى ملا محمد آملى قرار داشت (بنابراین، امکان جانبدارى از آملى در وى وجود نداشت) و هم با محافل علمى و دینى پایتخت ارتباط داشته و از نزدیک، شخص آملى را مىشناخت.[56] افزونبراین، یکى از بنىاعمام اعظامالوزاره، موسوم به آقا شیخ على طالقانى (از مدرسان وقت تهران) داماد آخوند آملى بود.[57] خود اعظام بیان کرده است: ایام تحصن شیخ فضلالله و یارانش در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، روزى آملى از آقا شیخ على خواست که به شیخ در تحصن بپیوندد و چون شیخ على بر ادامة رویّة بىطرفانة خویش در قبال مشروطه اصرار ورزید، آملى با لحن تندى به وى گفت: «من مجتهدم و فتوا مىدهم و امثال شما هم باید اطاعت نمایید. در اینجا موضوع دین و شریعت اسلام است که در مخاطره افتاده است و باید یارى کرد».[58]
آملى، موضع انتقادى خود نسبت به مشروطه، و همگامى با شیخ نورى در این راه را، در دوران استبداد صغیر هم حفظ کرد؛ ازهمینرو در هنگام دستگیرى و اعدام شیخ، او نیز دستگیر شد و حتى قرار بود همچون شیخ در تهران اعدام شود، که واکنش تند افکار عمومى پایتخت نسبت به شهادت شیخ، امکان قتل آملى را از مشروطهخواهان تندرو گرفت و سردمداران مشروطة سکولار به تبعید وى (حصر با اعمال شاقه) به مازندران اکتفا کردند.
7ــ حاجى میرزا ابوتراب شهیدى
آیتالله حاجى میرزا ابوتراب شهیدى قزوینى (1278.ق ــ 1335.ش) فقیه اصولى، مفسر توانا، نظریهپرداز جنبش مشروعهخواهى، و منتقد مشروطه سکولار و نویسندة رسالة مشهور «تذکرهالغافل و ارشاد الجاهل» است.
حاجى میرزا ابوتراب، دانشمندى جامع بوده و در رشتههاى گوناگون (فقه، اصول، کلام، تفسیر و حتى مسائل اجتماعى ــ سیاسى مثل مشروطه) تألیفاتى به یادگار نهاده است[59] که مشهورترین آنها رسالة «تذکرهالغافل و ارشاد الجاهل» است که در سال 1326.ق (مقارن با دوران استبداد صغیر) نوشته شده و به بحث انتقادى راجع به مشروطه اختصاص دارد. مورخان معاصر نسبت به هویت نویسنده رسالة «تذکرهالغافل»، دیدگاههاى متفاوتى را ابراز داشته و از جمله، او را به شخصیتهایى چون شیخ فضلالله نورى و حاج عبدالنبى نورى نسبت دادهاند.
حاجى میرزا ابوتراب قزوینى در زمان مشروطة اول در تهران زندگی میکرد و از آغاز تا پایان، در انتقاد از مشروطة سکولار، با شیخ فضلالله نورى همآوا و همرزم بود. قزوینى نسبت به مشروطة وارداتى و هواداران سکولار آن، دیدگاه منفى داشت و در مقابله با این امر، به اقدامات گوناگونى دست زد که مهمترین و تأثیرگذارترین آن معرفىِ ماهیت و افکار غیراسلامىِ صحنهگردانان و نظریهپردازان مشروطة سکولار (میرزا ملکمخان، طالبوف، تقىزاده، ملکالمتکلمین و...) به مردم و بهویژه مراجع بزرگ نجف از طریق ایراد خطابه و نگارش نامه و رساله، در آن برهة حساس از تاریخ بود که در این زمینه، باید به نامة بلند و افشاگرانة وى در 27 صفر 1325.ق به صاحب عروه، و نیز رسالة تذکرهالغافل وى (چاپ تهران، شوال 1326.ق) اشاره کرد.
حاجى میرزا ابوتراب، در قزوین همسویى و همکارى خود را با اهداف اصلاحى شیخ نورى ادامه داد، که جلوة بارز آن، تأیید اقدام شیخ مبنىبر جلوگیرى از تجدید مجلس و مشروطیت (به شکل «بحرانزاى» مشروطة اول) بود.[60] تسلط مشروطهخواهان سکولار بر پایتخت در آغاز مشروطة دوم و اعدام شهید نورى، سبب انزواى شدید وى براى چندین سال شد.
میرزا ابوتراب، چند سال پس از اعدام شیخ به تهران بازگشت و «حدود شصت سال در تهران به کار مطالعه و تألیف اشتغال داشت و بالاخره در روز دوشنبه هیجدهم تیرماه 1335.ق ... در تهران چشم از جهان فروبست و پس از تشییع جنازه، در ابنبابویه به خاک سپرده شد و مجالس بزرگداشتى براى وى در تهران و قزوین برگزار شد».[61]
8ــ شمسالعلمای قزوینى
حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ محمدمهدى عبدالربآبادى قزوینى، ملقب به «شمسالعلما»، از ادبا و نویسندگان شاخص و مشهور عصر قاجار و از یاران دیرین و همرزمان وفادار حاج شیخ فضلالله نورى در دوران مشروطیت بود.
شمس العلما، سرپرست علامه محمدخان قزوینى (بنیانگذار تصحیح متون به روش علمى در ایران) و از نویسندگان «نامة دانشوران ناصرى» است که در زمان ناصرالدینشاه و زیر نظر علیقلى میرزا اعتضادالسلطنه (شاهزادة فاضل قاجار و وزیر علوم وقت ناصرالدینشاه) در دهة 1290.ق به بعد، نگارش یافت.[62] نامة دانشوران، در هفت جلد، «معجم یا قاموسالاعلام» وسیع و مفصلى است در شرح احوال و صفات و آثار رجال بزرگ و نامى اسلام، از سیاستمداران، دانشمندان، شعرا، نویسندگان، حکما، متألهین و متصوفه و... ، که انجمنى از علما و فضلا (از جمله شمسالعلما) در تهیه و تنظیم آن مباشرت داشتند[63] و در آن میان، «بار سنگین این کار بر دوش» شمسالعلما بود[64] و بهگفتة خود او در مقدمة جلد سوم نامة دانشوران در «جمع و ترتیب و تدوین و تبویب» آن کتاب، مباشرت تام داشت.
سرپرستى ادارة دارالتألیف که نگارش نامة دانشوران را برعهده داشت، تا زمان مرگ علیقلى میرزا اعتضادالسلطنه (1298.ق) با این شاهزاده بود و پس از آن به اعتمادالسلطنه (ندیم ناصرالدینشاه و وزیر انطباعات عهد ناصرى) منتقل شد که همکارى شمسالعلما با رئیس جدید نیز همچنان ادامه و توسعه یافت، بهگونهاىکه (طبق گفتة محمد قزوینى) بعضى از تألیفات مهمى همچون «المآثر و الآثار» یا کتاب سه جلدی «مطلعالشمس»، که بهنام اعتمادالسلطنه ثبت شده است، بهطور کامل یا بیشتر آن، در اصل، نوشتة شمسالعلما قزوینى است.[65] خدمت علمى و فرهنگى دیگر شمسالعلما، حضور فعال و شاخص وى در نهضت و انجمن معارف (سال 1315.ق به بعد) است که از حمایت رئیس دولت، ادیب و دانشمند وقت، میرزا علىخان امینالدوله (صدراعظم مظفرالدینشاه)، برخوردار بود و به تأسیس «انجمن معارف»، تشکیل «کتابخانة ملى» و مدارس جدید در پایتخت و دیگر شهرهاى کشور انجامید.[66]
حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى، و به پیروی از او، علامه مدرس تبریزى، شمسالعلما را «از افاضل نامى عصر ما و از اعضاى برجستة هیئت تألیفیه کتاب دانشوران» محسوب مىدارند[67] و ادوارد براون در یادداشتهایی که در پایان کتاب انقلاب ایران خویش ــ به استناد اظهارات علامه محمد قزوینى ــ آورده، شمسالعلماء را «یکى از متبحرترین طلاب ایران» شمرده و افزوده است: «او در معلومات فارسى ــ تاریخ عرب و ادبیات در ایران سرآمد اقران روزگار خود بوده یا به اصطلاح دوم نداشته».[68]
آیتالله محدث نورى ــ فقیه، حدیثشناس و مورخ ممتاز قرن 14 هجرى ــ طی نامهای به میرحامد حسین هندى (صاحب عبقات الانوار) در 6 جمادى الاول 1301.ق، با اشاره به مؤلفان چهارگانه نامة دانشوران، شمسالعلما را رئیس آنان شمرده و بیان کرده است: «خصوص رئیس اربعه، جناب آقاى شیخ مهدى قزوینى که الحق خیلى بافضل و کمال است».[69] نیز در نامة دیگری به صاحب عبقات گفته است: «...جناب مستطاب عالم فاضل آقا شیخ مهدى العبد الرب آبادى سلّمهالله که از فضلاى مؤلفین ’نامه دانشوران‘ است و رئیس و مقدّم ایشان، و در فضل و کمال و خُلق و تقوا ممتاز...».[70]
همچنین آیتالله حاج شیخ فضلالله نورى در تقریظى که در ماه رجب 1318.ق بر کتاب «مستدرکالوسائل» (نوشتة محدث نورى) نگاشته، دربارة شمسالعلما چنین گفته است: «جناب مستطاب ملاذ الأنام عمادالاسلام شمسالعلما آقا شیخ مهدى عبدالرب آبادى زیدت اشعّته و اشراقاته».[71]
شایان ذکر است مرحوم شمسالعلما از دوستان صمیمى و دیرین شیخ فضلالله بود و با شیخ و دوستان وى (نظیر حاجى آقا علىاکبر بروجردى، جلسات و شبنشینىهاى پربارى داشت.[72] چنانکه در سال 1319.ق همراه شیخ فضلالله به سفر حج رفت و در تصویرى که از شیخ و همراهانش در ساختمان سفارت ایران در اسلامبول موجود است، شمسالعلما با یک نفر فاصله، در سمت راست شیخ قرار دارد.[73]
شمس العلما، با این سوابق دوستى و پیوند عمیق علمى و اجتماعى با حاج شیخ فضلالله، وارد عصر مشروطیت شد و چنانکه انتظار مىرفت نسبت به این پدیدة نوظهور، مواضعى همسان شیخ فضلالله اتخاذ کرد. موضع کلى وى در این دوران را باید موافقت با «تحدید» استبداد و «مهار قانومند» خودکامگى، اما به شیوة اسلامى و پرهیز از مدلهاى لیبرال ــ سکولار غربى آن، شمرد.
شمسالعلما در تحصن معترضانة شیخ نورى و عالمان همفکرش در حضرت عبدالعظیم(ع) (11 جمادىالاول ــ 8 شعبان 1325.ق) حاضر بود و در نگارش یا ویرایش لوایح منتشره از سوى متحصنان، شرکت فعال داشت.[74] به واقع، سرمایة علمى و ادبى خویش را در راه تبیین افکار و اهداف متحصنان به کار گرفت. محمدعلى تهرانى (کاتوزیان)، از فعالان مشروطه و مخالفان شیخ فضلالله، با اشاره به فعالیت متحصنان برای چاپ و انتشار لوایح و مکتوبات خویش، بیان کرده است: «عمدة کسى که مبادرت به نوشتن اوراق روزنامه داشت، شمسالعلما عبد ربه [کذا] بود که یکى از نگارندگان مهم کتابنامه دانشوران بود ...».[75]
پس از پایان تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) نیز، شمسالعلما، همکارى خود با شیخ را تا پایان عمر آن شهید ادامه داد. از جمله، در شوال 1326.ق (اواسط دوران استبداد صغیر) که شیخ فضلالله و جمع بسیاری از علما و سایر طبقات در باغشاه تهران تجمع کرده و از محمدعلىشاه خواستار تجدید نکردن مشروطیت (به شکل «بحرانزاى» دوران مشروطة اول) بودند، در عریضهاى که از سوى علما به حضور شاه فرستاده شد امضاى شمسالعلما نیز وجود داشت.[76]
اسناد و مدارک موجود، حتى حکایت از حضور شمسالعلما (در روزهاى وانفساى پس از فتح تهران و سلطة مشروطهخواهان تندرو بر پایتخت) در خانة شیخ دارد و این امر نشان مىدهد که وى حتى در آن شرایط حساس نیز شیخ را تنها نگذارده است.[77]
در یادداشتها و تعلیقات علامه محمد قزوینى بر کتاب ادوارد براون آمده است که شمسالعلما «یکى از متبحرترین طلاب ایران بهشمار است. شمسالعلما دوست معظّم روحانى مستبد حاج شیخ فضلالله نورى (که در 31 ژوئیه 1909.م به دار آویخته شد) بوده و پنهان ساختن خویش را در خانة شیخ تا بازگشت مشروطیت (در ژوئیه 1909.م) عاقلانه تشخیص داده بود».[78]
با این سوابق طولانى از پیوند با شیخ و اشتراک مواضع در مقابل مشروطه، پیداست که جان خود شمسالعلما نیز پس از فتح تهران به شدت در خطر بود و حتى براى وى نیز از سوى بعضى از اعضاى کمیسیون عالى مشروطه درخواست اعدام شد،[79] که خوشبختانه با وساطت برخى از رجال فاضل وقت (مثل مرحوم سید نصرالله تقوى)[80] و نیز واکنش تند افکار عمومى نسبت به شهادت شیخ فضلالله از اعدام وی جلوگیری شد. شمسالعلما پس از آن تاریخ، تا پایان عمر منزوى و خانهنشین گردید و سرانجام در روز 24 ذىحجه سال 1331.ق / 24 نوامبر 1913.م دار فانى را وداع گفت.[81]
9ــ ادیب پیشاوُرى
آیتالله آقا سیداحمد رضوى مشهور به «ادیب پیشاورى»، حکیم، ریاضیدان، تاریخپژوه، شاعر و حماسهسراى بىهمالِ عصر قاجار است که بسیارى از رجال شاخص علمى و ادبى قرن اخیر (همچون میرزا محمد کلهر، سیدمحمد بقا، رفیعالملک بامداد، على عبدالرسولى، شیخالملک اورنگ، محمدحسین فروغى ذکاءالملک اول، عبرت نائینى، سدیدالسلطنه کبابى، علامه محمد قزوینى، علىاکبر دهخدا، بدیعالزمان فروزانفر، میرزا احمدخان اشترى، ابوالحسن فروغى، رشید یاسمى، عباس اقبال آشتیانى، مجتبى مینوى و...) از شاگردان وی بودند.[82] چنانکه ذکاءالملک فروغى اول به سال 1307.ق پیشاورى را «استادالادباء، مرجع الأشیاخ و الأفاضل، قبلة اهل معرفت و کعبة زائرین دل مىخواند»[83] و دهخدا نیز در مجلدات چهارگانة امثال و حکم، با عنوان «حضرت ادیب» یا «مرحوم ادیب» تقریباً از تمامى اشعار او استشهاد کرده است.[84]
دکتر شفیعى کدکنى، منتقد شعر ادیب، دانش و فرهنگى را که ادیب پیشاورى در طی حیات نسبتاً طولانى خویش اندوخته بوده است، چندان متعالى و بلند مىداند که بهگفتة او «هیچکس بعد از عصر خاقانى، در شعرش، بهرهمند از آن مایة دانش و فرهنگ نبوده است».[85]
چنین شخصیت دانشور و عدالتخواهى که به گفتة محمدابراهیم باستانى پاریزى «از آزادیخواهان بنام بود و هیچ آلودگى نداشت»،[86] قصیدهاى بلند و غرّا به زبان عربى در سوگ شیخ دارد که در آن، قدرت ایمان و قوّت قلب آن شهید بزرگ را، به زیبایى و شیوایى تمام باز گفته است:
«پیوسته از فضل و جود الهى، بارانى پاینده بر تربت تو بارنده باد!
تو، تنها دین محمد(ص) را فضل الهى یافتى و جز آن را، کفر و بیراهه و بیهوده انگاشتى.
تو را به دار آویخته خفه کردند، امّا نه از روى دشمنى با شخص تو.
تو را تنها بدین جهت کشتند که بانگ «لا اله الاّ الله» را خاموش سازند! ...
تو آن روز که دیگران به پروردگار محمد(ص) کافر شدند، بر ایمان خویش ثابت و استوار ماندى و در راه خدا بهشدت پایدارى ورزیدى؛ درست همچون کسانى که به پروردگار موسى(ع) ایمان آورده، تمتّعات دنیوى را ناچیز انگاشتند و به زندگى پشت پا زده و مرگ را پذیرا گشتند تا فرعونشان بر درخت آویخت، امّا یادشان جاودانه ماند.
روز سخت آزمون الهى در رسید و تو، امتحانى نیکو دادى. جوهرِ ایمانت، در آن روز سخت، از بوته ابتلا خالص به در آمد؛ چونان شمشیرِ مِشرَفىّ که صیقل و آخته، در دست جنگاورى دلیر و سلحشور به اهتزاز آید؛ اگر آن را بر صخره زند دَمَش هیچ کُندى نپذیرد و برّندگى از دست ندهد. در گردونة حوادث روزگار، نه قلبت مضطرب شد و نه زبانت به لکنت افتاد! مرگ به تو رخ نمود و به سویت حملهور شد؛ امّا تو خم بر ابروى خویش نیاورى.
پیشاپیش، یقین داشتى که آنان تو را خواهند کشت؛ جامِ بیدادشان را چون عسل سر کشیدى. تنها نه تو، هرکس که خداوند پناهش باشد و دینِ حق مستمسکش؛ چُنین خواهد بود».[87]
10ــ صدرالافاضل
میرزا لطفعلى نصیرى ملقب به «صدرالافاضل» و متخلّص به «دانش» (وفات 1310.ش) فقیه، حکیم، متکلم، ادیب، زبانشناس، شاعر، خطاط و دانشمند ذوفنون عصر قاجار و پهلوى است، که تحصیلات و تألیفات وى، از علم تا عرفان و هنر، و از دانشهاى عقلى و نقلى تا فنون ذوقى و شهودى، تنوع و گستردگی داشت؛ چنانکه، موضوع و محتواى آثار وى، از بحث دربارة لغت و خط (عربى، فارسى و عبرى) و صرف و نحو و عَروض و قوافى و ترتیل (نیکوخوانى قرآن) و منطق و طب و حدیث گرفته تا پند و اندرز و فکاهى و چیستان (لغز و معما) و ادب محاوره را شامل مىشود و بهگفتة علامه مدرس تبریزى در ریحانهالادب، تألیفات و آثار قلمى او «حاکى از تفنّن علمى و تنوّع فضلى و کمالى وى بوده و بهترین معرّف کمالات متنوعه او» است.[88]
علامه محمد قزوینى، صدرالافاضل را «از مشاهیر ادباى طهران» قلمداد کرده است که «در ادبیات عرب، فىالواقع در عصر خود ... عدیمالنظیر بود».[89] علامه مدرس تبریزى نیز در اثر مشهور خویش، ریحانهالادب، از وى با اوصافى چون «دانشمند یگانه»، «عالم فاضل کامل، محقّق مدقّق، جامع بارع» در معقول و منقول، و «شاعر ماهر» یاد کرده و او را «از مشاهیر ارباب کمال» در قرن چهاردهم محسوب مىدارد.[90]
فضل و ادب صدرالافاضل، توجه ارباب دولت را به خود جلب کرد و سبب شد که وى «در عهد مظفرالدین شاه قاجار براى تعلیم چند نفر از شاهزادگان و سپس بعد از عهد مظفرى براى تعلیم احمدشاه منصوب» گردد. احمدشاه، در دیدار و گفتوگویى که (هنگام جولان فزایندة دیکتاتور پهلوى در ایران) با رحیمزاده صفوى، نمایندة آیتالله مدرس و روزنامهنگار و سیاستگر مبارز عصر پهلوى، در پاریس داشت، خردهاى ادبى بر یکى از اشعار رحیمزاده وارد ساخته و به مناسبت، از آموزههاى استاد خویش صدرالافاضل یاد کرده است.[91]
صدرالافاضل، عشق و ایمانى راسخ به پیامبر گرامى اسلام(ص) داشت و آموزههاى بلند آن حضرت را، که در تعالیم ناب عترت محمدى(ع) متجلى است، بر دیگر ادیان و مکاتب ترجیح مىداد و خطاب به ایشان گفته است:
اى ختم رسل، کز تو بشر را ناز است
با شأن قِدَم، حدوث تو همراز است
در نزد کسى که از خرد بهرهور است
شرع حقّت بزرگتر ز اعجاز است[92]
صدرالافاضل، در عصر مشروطیت و در تقابل میان اسلامخواهان و غربباوران، جبهة نخستین را برگزید و با گروهى که (بهرهبرى امثال تقىزاده) مىخواست احکام اسلام را در پاى دموکراسى لیبرال ــ سکولار غربى ذبح کند، بهشدت مخالف بود؛ بهویژه آنکه، براى مرحوم حاج شیخ فضلالله نورى و مقام عالى علمى و معنوى وى ارزش بسیاری قائل بود و او را «اعلم عصر» و مظهر دانش و دیندارى مىشمرد.
اشعار پرشورى که صدرالافاضل در رثاى شیخ فضلالله و انتقاد شدید از جناح مخالف وى دارد گواه حضور او در صف مشروعهخواهان است. در قطعة مشهورى که (در سوگ شهادت شیخ) از وى به یادگار مانده و شهرتى بسزا دارد، آمده است:
کفر دیدى چه کرد با اسلام؟!
اى عجب! لا اله الا الله!
اعلم عصر را به دار زدند
در کجا؟! پایتخت شاهنشاه! [93]
کفر شد آشکار و دین پنهان
گشت اسلامْ خوار و علمْ تباه
رفت منصوروار بر سر دار
آن که حق گفت و شد ز حق آگاه
داد از خوابِ غفلتِ امروز!
آه از انتقامِ فردا آه! [94]
سرودههاى صدرالافاضل دربارة مشروطه و شیخ، به قطعة فوق اختصاص ندارد و افزونبراین، باید از قصیدة غرّایى یاد کرد که در همین زمینه سروده و دیدگاه بهشدت منفى خویش را راجع به عملکرد مشروطهخواهان (تندرو و سکولار) در آن مطرح کرده است.
در این قصیده، مشروطه (سکولار) را «فتنه آخرالزمان» خوانده است که جمعى منافق و بىدین، به فرمان دشمنان کفرپیشه (استعمار غرب)، بنیان مُلک و دین را تخریب کردند و شیخ فضلالله ــ بهمثابة دیدهبانى بیدار ــ مردم را از خطر این فتنة بزرگ و عاملان آن هشدار داد و جانش را فداى دین و دیندارى کرد.
هواداران مشروطه سکولار غربى، از عدالت سخن میگفتند؛ اما صدرالافاضل، عدالتى را که با چنین مشروطهاى بهدست آید، «عدالت»ى برپایة «کفر» مىدانست و کفر را نیز، «بدترین ظلم» مىشمرد:
اى هزاران لعن بر عدلى که کفرْ آن را اساس
خود چه ظلمى بدتر از کفر است اى بىفکر مرد؟!
به اعتقاد وى، قاتلانِ شیخ نورى، خود را «عدالتخواه» مىشمردند؛ غافل از آنکه، با اعدام وى، تیغ را بر «حلقوم عدالت» راستین کشیدهاند! تاریخ را ورق بزنید! هیچ قوم و ملتى در تاریخ، پیکر «پیرِ» هدایتگر خویش را بر دار نکرده است. با اعدام نورى، در ایران اسلامى «جان و ایمان، زار، عصمت، عار و عقل و هوش، خار» گردید، و آیندهاى بس تیره در تقدیر این کشور نقش بست. نه تنها شیخ بر دار رفت؛ آخوند ملا قربانعلى زنجانى نیز، که «اویس قَرَن و سلمان زمان» خویش بود، بوذروار از خانمان خویش رانده و آواره دیاران شد، و این نیز مصیبتى بر مصایب پیشین افزود ...
صدرالافاضل، که بادقت، این فجایع بزرگ و پیاپى را تعقیب مىکرد و از آنچه که بهنام عدل و آزادى در کشور مىگذشت بسیار اندوهگین بود، در بیان مصائبى که قلبش را مىفشرد، چنین سروده است:
الامان اى اهل دین از فتنة آخر زمان
وز نفاق اهل مُلک و کید اعدا الامان...
آنچه دید اسلام در این قرن هرگز مىندید
باللّه آیین مجوسى از فِتَن در صد قرآن
دیدهبانى بود از قومى بر ایشان از قضا
خواست دشمن روى آرد، کرد آگه دیدهبان
قوم هم تکذیب او کردند و هم آویختند
از سرِ دارش به زارى، کفزنان، شادىکنان ...
کیست این بردار و، جرمش چیست؟! آیینش چه بود؟!
زین عمل غمگین کیانند و، چه قومى شادمان؟!
آن اویس قرن و سلمان زمان[95] را مىنگر
همچو بوذر در بیابان یاوه کردندش چه سان!
شد به حسب نام قربان سوکوارش مىسزد
جمله ایران، نه تنها فرقه زنجانیان
نام فضلالله را چون ضم کنى با الشهید
آگهى یابى ز تاریخ و ز شرح داستان
شخصیتهاى فوق، نمونهاى از رجال دینى و مذهبى ایران و عراق بودند که در کشاکش حوادث عصر مشروطیت، در انتقاد از مشروطة سکولار با شیخ همرأى و همداستان بودند.
بىعلت نیست که در پایان یکى از لوایح متحصنان حضرت عبدالعظیم(ع) (مورّخ 23 جمادىالثانى 1325.ق) پس از اشارهاى دردمندانه به حملات و توهینهاى وقیحانة مشروطهچیان تندرو به شیخ، به این شعر عربى استشهاد شده که گذشته از تعریض به لئامت اینگونه افراد، حُسنِ نظرِ بزرگان علم و ایمان به شیخ شهید را بازگو کرده است:
اذا رَضِیَت عَنّى کِرامُ قَبیلتى
فَلا زالَ غَضْباناً عَلَىَّ لِئامُها!
یعنى، وقتى کریمان قومم از من راضیند، بگذار لئیمان طایفه پیوسته بر من غضبناک باشند![96]
پینوشتها
________________________________________
[1]ــ سید محسن امین، اعیانالشیعه، ج 10، ص 43
[2]ــ فوائدالرضویه، ج 2، صص 597 ــ 596
[3]ــ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 3، ص 512
[4]ــ محمد ترکمان، رسائل، اعلامیهها و مکتوبات ... و روزنامه شیخ شهید فضلاللّه نورى، ج1، ص 308
[5]ــ رک: همان، بخش مربوط به لوایح متحصنین حضرت عبدالعظیم(ع).
[6]ــ براى آشنایى با زندگىنامه، افکار و مجاهدات صاحب عروه رک: مظفر نامدار، اسوة فقاهت و سیاست؛ «معرفت سیاسى در اندیشة علامه مجاهد آیتالله العظمى سید محمد کاظم طباطبایى یزدى»، مندرج در: تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى، به اهتمام موسى نجفى، ج 5، 1377؛ السید محمد کاظم الیزدى؛ سیرته و اضواء على مرجعیته و مواقفه و وثائقه السیاسیة، کامل سلمان جبورى، منشورات ذوى القربى، قم: 1385؛ حسین مسرّت، شکوه پارسایى و پایدارى؛ زندگى، مبارزات و آثار آیتالله العظمى سید محمد کاظم طباطبایى یزدى، 1375؛ علی ابوالحسنی (منذر)، تصویر یک اصلاحطلب؛ سید محمدکاظم طباطبایى یزدى «صاحب عروه» پرچمدار عرصة جهاد و اجتهاد، مندرج در: زمانه، سال 2، ش 15(آذر 1382)
[7]ــ رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص 64
[8]ــ قیام آذربایجان و ستارخان، ص 48
[9]ــ زندگینامه شهید نیکنام ثقهالاسلام تبریزى، ص 331
[10]ــ نامههاى تبریز از ثقهالاسلام به مستشارالدوله، ص 160
[11]ــ زندگینامه شهید نیکنام ...، ص 305
[12]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 557
[13]ــ احمد کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان، صص 80 و 103؛ روزنامة اطلاعات، ش 14892(3دى 1354)، ص 19، اظهارات آقاى سید محسن میرزایى.
[14]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، همان، ص 403
[15]ــ رک: ابوالفضل شکوری، خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران، صص 8 ــ 7
[16]ــ رک: محمد ترکمان، همان، ج2، ص 59؛ حتى شیخ و همرزمانش (میرزا ابوطالب زنجانى، ملا محمد آملى و...) ماهها پس از آن تاریخ، در 24 ذىقعده 1325.ق، تلگرافى خطاب به «علما و مردم زنجان» ارسال داشتند که با این جمله ختم مىشد: «تا رگى در ماها است در نصرت شرع حاضریم. ان تنصرواالله ینصرکم». براى متن تلگراف اخیر رک: محمد ترکمان، همان، ج1، صص 153 ــ 152
[17]ــ رک: محمد ترکمان، همان، ج2، ص 113 به بعد.
[18]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، همان، ص 405
[19]ــ محمدشریف رازی، اختران فروزان رى و طهران یا تذکرهالمقابر فى احوال المفاخر، ص 303
[20]ــ رک: شیخ آقا بزرگ تهرانی، هدیة الرازى الى الامام المجدد الشیرازى، تهران: میقات، 1403.ق، ص 66؛ شیخ آقابزرگ تهرانی، نثباءالبشر، ج 1، صص 101؛ حسین طباطبایی، یادداشتهاى سید محمد طباطبایى از انقلاب مشروطیت ایران، چ 2، تهران: آبى، 1384، ص 70
[21]ــ محمدشریف رازی، همان، ص 303
[22]ــ انحلال مجلس ...، ص 286
[23]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 289 و نیز رک: یحیی دولتآبادی، حیات یحیى، ج 2، ص 7
[24]ــ یحیی دولتآبادی، همان، ج 2، ص 7
[25]ــ رک: عبدالحسین نوایی، یادداشتهاى ملکالمورخین سپهر، ص 251
[26]ــ رک: همان، ص 123؛ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اول، ج 1، ص 267
[27]ــ محمد ترکمان، همان، ج1، صص 251 ــ 250
[28]ــ رک: اعظامالوزاره، خاطرات من ...، ج1، ص 127؛ محمدمهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه، ج1، ص 24؛ ، ناظمالاسلام کرمانی، همان، صص 268 و 293 ــ 292؛ دکتر عبدالحسین نوایى، همان، ص 162
[29]ــ رک: ناظمالاسلام، همان، ج2، صص 343 و 355 ــ 354؛ یحیى دولتآبادى، همان، ج 2، ص 25؛ محمدعلی تهرانی کاتوزیان، مشاهدات و تحلیل اجتماعى و سیاسى از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص 150؛ عبدالحسین نوایى، همان، ص 293
[30]ــ ناظمالاسلام کرمانی، همان، ج 3، صص 501 ــ 500؛ اعظامالوزاره، همان، چاپ جدید، ج 1، ص 160
[31] ــ رک: محمدعلی تهرانی کاتوزیان، همان، صص 653 و 702 و 730؛ یحیی دولتآبادی، همان، ج 2، ص 128؛ احمد کسروی، همان، صص 373
[32]ــ رک: احمد کسروى، همان، صص 290 ــ 289
[33]ــ همان، ص 251
[34]ــ على ابوالحسنى (منذر)، خانه بر دامنة آتشفشان، چاپ مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص 100، به نقل از تاریخ انقلاب ایران، مستوفى تفرشى.
[35]ــ رک: مشاهدات و تحلیل اجتماعى و سیاسى از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص 732
[36]ــ احمد کسروی، همان، ص 376؛ محمد ترکمان، همان، ج2، ص 59 در مینوت تلگراف متحصنان به نجف اشرف نیز امضاى سید احمد را در کنار امضاى نورى مشاهده مىکنیم. رک: همان، ص 45 و نیز همان، ج1، صص 279 ــ 277
[37]ــ محمد ترکمان، همان، ج1، صص 252 ــ 250
[38]ــ براى شرح ماجرا رک: خانه بر دامنة آتشفشان، همان، صص 126 ــ 123
[39]ــ محمد مردوخ، تاریخ کرد و کردستان و توابع، ج 2، ص 251
[40]ــ احمد کسروى، همان، ص 826؛ راهنماى کتاب، سال 19، ش 12 ــ 11، بهمن 55 ، صص 909 ــ 906
[41]ــ محمد ترکمان، همان، صص 157 ــ 155، احمد کسروى، همان، صص 828 ــ 826
[42]ــ رک: احمد کسروی، همان، ص 827؛ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 4، صص 862 ــ 861؛ محمد ترکمان، همان، ج1، ص 156
[43]ــ دربارة شخصیت علمى و اخلاقى و مجاهدات آن مرحوم رک: علی ابوالحسنی (منذر)، آیتالله حاج میرسید احمد طباطبایى برادر سید محمد طباطبایى، پیشگام در امر «تأسیس» و «تصحیح» مشروطیت، مؤسسة مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران: 1385
[44]ــ نقباء البشر فىالقرن الرّابع عشر، تعلیقات سید عبدالعزیز طباطبایى، ج 4، ص 1480
[45]ــ خاطرات حاج سیاح، ص 570
[46]ــ نهضت مشروطه ایران بر پایة اسناد وزارت امور خارجه، صص 106 ــ 104
[47]ــ محمد ترکمان، همان، ج 1، صص 298 ــ 297
[48]ــ همان، صص 322 ــ 321
[49]ــ دررالفوائد، مقدمة حسن مصطفوى، صفحه ج.
[50]ــ شیخ محمدشریف رازی، گنجینة دانشمندان، ج 4، صص 372
[51]ــ زندگىنامه و خدمات علمى و فرهنگى ... مرحوم آیتالله شیخ محمدتقى آملى، ص 87
[52]ــ اختران فروزان رى و طهران، ص 365
[53]ــ در آسمان معرفت، ص 194
[54]ــ رک: احمد کسروى، همان، صص 360 و 376؛ محمد ترکمان، همان، ج1، صص 309، 240 و 256 ــ 255 و 305 ــ 304؛ همان، ج2، ص 59
[55]ــ خاطرات من ...، ج 1، ص 119
[56]ــ رک: همان، ص 31 به بعد.
[57]ــ همان، صص 37 ــ 36
[58]ــ همان، ص 120
[59]ــ رک: نیم نگاهى به تفسیر میرزا ابوتراب شهید قزوینى، على رفیعى علامرودشتى، همان، ص 168 به بعد؛ مینو در، سید محمدعلى گلریز، ج 2، ص 230؛ نقباء البشر، ج 1، ص 29
[60]ــ براى نوشتة حاجى میرزا ابوتراب رک: مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 4، ص 905
[61]ــ همان، ص 167، به نقل از: دائرهالمعارف تشیع، ج 1، ص 187
[62]ــ همان، صص 58 ــ 57
[63]ــ رک: یحیی آرینپور، از صبا تا نیما، ج 1، صص 198 ــ 197
[64]ــ همان، ص 197
[65]ــ وفیات معاصرین، همان، ص 58
[66]ــ برای شرح مفصل این جریان رک: یحیی دولتآبادی، همان؛ خاطرات احتشامالسلطنه؛ و نیز ملکالمورخین سپهر، مرآت الوقایع، بخش مربوط به حوادث اواخر 1315 به بعد.
[67]ــ الذریعة، ج 1، ص 304؛ ریحانة الادب، ج 3، ص 251
[68]ــ ادوارد براون، انقلاب ایران، ترجمة احمد پژوه، ص 402؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج 4، ص 7
[69]ــ نورعلم، دورة 4، شمارة 12 شمارة مسلسل 48، ص 95
[70]ــ همان، ص 97
[71]ــ براى مشاهده دستخط شیخ رک: محمد ترکمان، همان، ج1، ص 404
[72]ــ دوستعلی معیرالممالک، رجال عصر ناصرى، ص 102؛ این مأخذ داستان جالبی از جلسات یادشده آورده که خواندنى است.
[73]ــ تصویر مزبور را مىتوانید در کتاب «کارنامة شیخ فضلالله؛ پرسشها و پاسخها»، نوشتة على ابوالحسنى (منذر) مشاهده کنید.
[74]ــ رک: یحیى دولت آبادى، همان، ج 2، صص 130 ــ 129؛ محمدعلى تهرانى کاتوزیان، همان، ص 744
[75]ــ محمدعلی تهرانی کاتوزیان، همان.
[76]ــ همان، ص 156
[77]ــ رک: مقالة سید محمد على شوشترى در روزنامة اطّلاعات، 22 ــ 20 دى 1327
[78]ــ ادوارد براون، انقلاب ایران، همان، ترجمة احمد پژوه، ص 402؛ مهدی بامداد، همان، ج 4، ص 7
[79]ــ رک: محمدمهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه درروزگار، ج 2، صص 418 ــ 412
[80]ــ ادوارد براون، همان، ترجمة احمد پژوه، ص 402
[81]ــ محمد قزوینی، وفیات معاصرین، مندرج در: یادگار، سال 5 ، ش 3، ص 60
[82]ــ براى سخنان رجال یادشده و دیگر اهلنظر راجع به مقامات عالى علمى و اخلاقى ادیب، و قوّت طبع وى رک: علی ابوالحسنی (منذر)، آینهدار طلعت یار؛ سیرى در زندگانى و افکار ادیب پیشاوُرى، تهران: بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1373، بخش اول.
[83]ــ تاریخ بیهقى، همان، تقریظ ذکاءالملک فروغى در پایان کتاب.
[84]ــ مجلة آینده، همان، ص 565
[85]ــ جلالی پندری، زندگى و اشعار ادیب نیشابورى، مقدمة شفیعى کدکنى، صص 3 ــ 2
[86]ــ محمدابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادى، ص 591
[87]ــ دیوان ادیب پیشاورى، همان، صص 191 ــ 190؛ راجع به اشعار و آرای ادیب پیرامون مشروطه و شیخ فضلالله نورى رک: علی ابوالحسنی (منذر)، آینهدار طلعت یار ...، همان، صص 87 ــ 68
[88]ــ ریحانهالادب، ج 6، ص 192. براى سیاهة آثار و تألیفات وى رک: عبرت نائینی، مدینة الادب، ج 2، صص 899 ــ 898؛ ریحانهالادب، ج 6، صص 193 ــ 192
[89]ــ یادگار 7 سال 5، ش 4 و 5، ص 84
[90]ــ ریحانهالادب، ج 6، ص191
[91]ــ بهمن دهگان، اسرار سقوط احمد شاه، تهران: فردوسى، 1368، ص 75
[92]ــ مدینهالادب، ج2، ص 877
[93]ــ نسخه بدل: «پایتخت کشور شاه». مقصود، اشاره به اهمیت فاجعه است که نه در گوشهاى دورافتاده از میهن اسلامى، بلکه در مرکز و پایتخت ایران اسلامى شیعه، رخ داده است.
[94]ــ ریحانهالأدب، ج6، صص 264 ــ 263؛ مکارم الآثار،ج5، ص 1608؛ گنجینه دانشمندان، ج1، صص 145 ــ 144
[95]ــ اشاره به آخوند ملاقربانعلى زنجانى، پیشواى مشروعهخواهان زنجان و حومه، دارد. در حاشیه نوشته است: «جناب ملا قربانعلى اعلىالله مقامه که مرحوم میرزاى شیرازى قدّس سرّه از ایشان اجازه داشته».
[96]ــ محمد ترکمان، همان، ج 1، ص 281
مجلۀ زمانه