13 مرداد 1399
سقوط مشروطه
ایران از اوایل دورة قاجار برای انگلستان به مثابة دالانی به منظور حفاظت از هند تلقی میشد. ما به این مهم در همین رساله به طور مشروح پرداختهایم؛ و برای بحثی تخصصیتر در مورد سابقة موضوع، کتاب ارزشمند «رز گریوز» را برای مطالعه پیشنهاد میکنیم.[1] در این دوره به قول برخی نویسندگان عصر مشروطه به بعد مثل ملکالشعرای بهار، «رقابت روس و انگلیس در سر نعش بیگناه و خانة صاحب مرده ما ایران»، باعث هلاکت کشور شد. به قول همان نویسنده «همقدمی و هماوازی دمکراسی لندن و امپریالیزم پترزبورغ، یعنی اژدهای مسمومکننده و خرس خوردسازنده جنوب و شمال روح ما را مسموم و استخوانهای پوسیده ما را خورد و خمیر نمود!».[2] بنابر اظهار ملکالشعرای بهار، تا پیش از سال 1907، روسیه «سی کرور بندههای زرخرید» در ایران داشت و تلاش میکرد با این بنده زرخرید بر سواحل خلیج فارس و «یک تنگة نظامی دریایی ذیقیمت به نام تنگة هرمز» دست یابد. اما «انگلیس پدر اخلاق و معلم علم اجتماع چه آرزو داشت؟» جواب این بود: «یک دشت ویران و یک عرصة پهناور خراب، و یک ملّت کور و کر و فقیر و یک دروازه مهم دریایی، ولی بر روی دنیا بسته و مختص انگلیس.»[3] بهار در این عبارات به بهترین شکل استراتژی روس و انگلیس را در ایران تشریح کرده است. بنا به داوری او، که البته کاملاً واقعیت داشت، ایران برای روسیه کلید تسلط بر خلیج فارس و هندوستان بود؛ و برای انگلیس هم همین مقام را داشت. روسیه به دنبال تسلط تمامعیار بر ایران بود و انگلیس هم؛ از روسیه توقعی نبود؛ زیرا از زمان تأسیس امپراتوری رومانف سیاست کلان خود را بر حملات نظامی سازمانیافته استوار کرده بود. اما با انگلیس چه میشد کرد که ادعای دمکراسی و آزادیخواهی و مدنیت داشت، اما همسو با روسیه تزاری برای ویران ساختن ایران و بر جای گذاشتن سرزمین سوخته، از هیچ کاری فروگذار نمیکرد.
به همین دلیل در راستای طرح تشکیل دولت حائل،[4] دو قدرت بزرگ امپریالیستی روس و انگلیس در بحبوحة مشروطیت، ایران را با قرارداد 1907 به دو منطقة نفوذ تقسـیم کـردند، اما برای طرف انگلیسی مسئله ایران همچنان لاینحل باقی ماند.
هجوم سراسری روسیه به شمال ایران و اشغال بخشهایی از شمال غرب و شمال شرق کشور به دنبال اولتیماتوم مشهور روسیه، گرچه با توافق انگلستان صورت گرفت، اما نشان داد سرمایه مالی هندوستان و بریتانیا را همیشه خطر تهاجم نظامی روسیه تهدید میکند. توجه مداوم به «خطر روسیه» که بعدها در قالب «شبح سرخ» دامن زده شد، با مسئله نفت ارتباطی تنگاتنگ داشت. اینک دولت و سرمایهداران مالی بریتانیا از اندیشه دولت حائل به اندیشة استقرار دولت دستنشانده روی آوردند. این سیاست به طور آرام از دوره ناصری سرلوحه کار قرار گرفت.
هجوم روسیه به ایران نشان داد سرمایههای بریتانیا در ایران به چه میزان میتواند آسیبپذیر باشد. سر ادوارد گری درست به همین دلیل بود که به سال 1911 به هنگام اوجگیری بحران مشروطه در ایران، مسئله ایران را موضوعی بسیار جدی و در عین حال «ملالتآور» تلقی کرد.[5] به واقع انگلیسیها با ادعای دروغین حمایت از مشروطه ایران، تلاش داشتند از این فرصت برای مهار روسیه استفاده برند. روسیه طبق عهدنامة ترکمانچای نوعی برتری سیاسی در دربار قاجار به دست آورده بود و با حمایت از خودکامگی شاهان قاجار تلاش داشت این نفوذ را استمرار بخشد، انگلیسیها در ردای دفاع از مشروطه میخواستند توازن نیروها را به نفع خود به هم زنند. آنچه باعث میشد بیگانگان بیش از پیش چشم طمع به خاک ایران بدوزند، وضعیت داخلی ایران بود که شرایطی مناسب برای دستاندازیهای بیگانه فراهم میساخت؛ شرایطی که به دست روس و انگلیس شکل گرفته و دامن زده میشد.
مشروطیت در ایران اعلام شد؛ اما وضعیت داخلی ایران به هر چیزی شباهت داشت جز یک کشور مشروطه. نظم پیشین از دست رفت و هیچ نظم نوینی جایگزین آن نشد. بهواقع از همان دوره مشروطیت بحران در ایران بیداد میکرد، هر گوشه کشور به دست جباری بود که به هیچکس حسابی پس نمیداد؛ ایلات و عشایر همراه با سردستههای راهزنان، اختلافات و مشکلات ایلیاتی خود را بهانه کرده و به بهانة مشروطه و استبداد هر روز که میگذشت میخی دیگر بر تابوت استقلال و تمامیت ارضی کشور میکوبیدند. مطالب زیادی در این زمینه وجود دارد که ذکر آنها از حوصله بحث این دفتر خارج است، فقط به طور مثال به این فقره از مهدی شریف کاشانی اشاره میکنیم تا نشان دهیم این وضعیت منحصر به دوره سقوط مشروطه نبود، بلکه از همان روزهای نخست بحث داغ مشروطه و استبداد وجود داشت. کاشانی مینویسد: «درست در جشن سالگرد مشروطه، زمانی که تهران غرق سرور و چراغانی بود؛ کلیه ولایات مغشوش و هر کدام در دستان یک آشوبطلب قرار داشت. اقبالالسلطنه ماکوئی در ماکو مشغول قتل و غارت مردم بیگناه بود، فرزند رحیمخان چلبیانلو تبریز را مورد تاختوتاز قرار میداد، اصفهان از شرارت فرزندان و بستگان ظلالسلطان آرام و قرار نداشت، کرمانشاهان و بروجرد از حرکات سالارالدوله غرق اغتشاش بود؛ فارس به دست بیداد قوامالملک شیرازی سپرده شد، رشت از نزاع مشروطه و استبداد مغشوش، کاشان عرصه شرارت نایبحسین کاشی و فرزندانش گردید، و کرمان و یزد هم به خاطر مسئله انتخابات در کشمکشی تمام نشدنی قرار داشتند.»[6]
در آن ایام تاریک کمتر کسی بود که به فکر منافع ملّی کشور باشد. گروههای سیاسی و شخصیتهای گوناگون، مصالح کشور را در پای رقابتهای حقیر خود قربانی میکردند و اجازه نمیدادند نظم و ثبات شکل گیرد، موزر به جای منطق و زبان ایفای نقش میکرد. هر کس پرزورتر مخاطبش بیشتر. این بود وضعیت ایران پس از مشروطه. بر اثر این وضعیت هیچ نهاد استواری شکل نگرفت، نهاد کهن دینی نیز روز به روز تضعیف شد. سرانجام هم معلوم نشد مشروطه چیست. یأس و نومیدی کمترین دستاورد این وضعیت بود. انگلیسیها که کمترین ارزشی برای مشروطه ایران قائل نبودند، تلاش کردند از بحران و هرج و مرج کشور به نفع مصالح بلندمدت خود بهرهبرداری کنند. اولتیماتوم روسیه و اقدامات بعدی آن کشور در ایران بهترین فرصت را در اختیار بریتانیا قرار داد.
[1]. R. L. Greaves: Persia and the Defense of India, (London, 1959).
[2]. زبان آزاد، ش23، 7 ذیحجه 1335، 25 سپتامبر 1917، «روس، انگلیس و ایران.»
[3]. همان.
[4]. Buffer State.
[5]. R. L. Greaves: Persia and the Defense of India, (London, 1959), p.28.
[6]. مهدی شریف کاشانی: واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه- سیروس سعدوندیان، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1363)، صص130-131.
برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی