06 تیر 1400
شهید محمد صادق اسلامی: دیدیم برای دفاع از اسلام نباید ساکت نشست ( اعدام انقلابی حسنعلی منصور )
موسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی درباره مبارزات قبل از انقلاب اقای محمد صادق اسلامی (بعدا در انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند) در سال 1359 با وی مصاحبه ای بعمل می آورد که بخشی از آن در مجله عروة الوثقی ( نشریه داخلی حزب جمهوری اسلامی )چاپ گردید. فرازهایی از آن مصاحبه که به ماجرای اعدام انقلابی منصور پرداخته است، بشرح زیر می باشد:
مهم ترین عملیات مؤتلفه اعدام انقلابی منصور بوده است، می خواستیم این مسئله را توضیح دهید که از کجا چنین تصمیمی را گرفتید و چطور اجرا شد؟
وقتی امام در 15 خرداد دستگیر شد همه علمای تهران، همه علمای ایران در تهران جمع شدند. ما رفتیم حتی من خودم به آقای شریعتمداری پیشنهاد کردم که شما که در تهران جمع شدید حالت یک مجلس موسسان را پیدا کردید و بیایید تکلیف قانون اساسی و این حرفها را روشن کنید و نگذارید و از این مبارزاتی که شده و از این کشتاری که دادیم حداکثر بهرهبرداری را بکنید، متاسفانه گوش ندادند به پیشنهاد ما و حتی در این خط بودند که یک جوری مسئله را خاتمه بدهند و فیصله بدهند و برگرند که البته بعضی از برادرها و از روحانیون اقدام کردند، اعلامیهای از طرف اینها امضا شد، 4 امضا که امام خمینی را بهعنوان مرجع تقلید رسما معرفی کرد البته بعضیهایشان خیلی سختشان بود امضا کنند، بالاخره امضا کردند. چون اول آقای میلانی امضا کردند، دیگران هم که دیدند ایشان امضا کردند، دیدند نمیتوانند نه بگویند آنها هم امضا کردند و با 4 امضا منتشر شد. این هم از کارهایی که مؤتلفه کرد. اعلامیههای مرحوم آیت الله میلانی هم علیه فعالیتهای دولت توسط همین جمعیت مؤتلفه منتشر میشد و خود من یکی، دوتایش را چاپ و منتشر کردم، چون اکثر کارهای چاپی توسط من انجام میشد، در ارتباط با چاپخانههایی که بودم آنجا، خیلی هم وضع خطرناکی بود آن موقع اگر میگرفتند واقعا پدر در میآوردند، منتها ما خیلی ساده و عادی آدم در گونی و ترک دوچرخه میگذاشتیم و خیلی عادی برمی داشتیم میآمدیم، پلیس خیال میکرد که حالا اگر کسی اعلامیهای میبرد اینطرف، آن طرف، حتما باید در یک اتوموبیل فلان ببرد. ما همین طور میگذاشتیم رو و ترک دوچرخه و میبردیم. مثلا آنها فکر میکردند نصف شب میآورند و میبرند، روز روشن مثلا ساعت کار میبردیم. بعد از اینکه امام بعد از 15 خرداد آزاد و جشنهایی تشکیل شد و رفقا رفتند و فعالیت کردند در جشنها، سالگرد 15 خرداد شد. 12 محرم سال بعد ما رفتیم خدمت امام که شما اعلامیهای بدهید درباره سالگرد 15 خرداد، امام گفتند که من چیزی نوشتهام، مرحوم آقا مصطفی را صدا کردند و گفتند که مصطفی آن اعلامیه را بگویید بیاورد، آقا مصطفی آورد و گفتند که من این را نوشتم، فرستادم پیش آقایون مراجع، آقای شریعتمداری و اینها میگویند صلاح نیست ما امضا کنیم و شما هم به تنهایی ندهید، چیزی من عرض کردم خدمت ایشان که مردم را آوردید به میدان مبارزه، اگر رها کنید دیگران میگیرند و میبرند و ما نباید مردم را در این میدان مبارزه رها کنیم و اعلامیه ایشان را حالا، آن حرف صحیح است که اولین اعلامیه شما تک امضایی نباشد، یک همکاری وجود داشته باشد، اجازه بدهید حالا ما ببریم همین اعلامیه را مشهد و آنجاها امضا بگیریم و بیاوریم. اعلامیه را گرفتم من و یکی دیگر از رفقا آقای میرمحمد صادقی با هم رفتیم. اصلا میرمحمد صادقی یکی از تجار است که آقایون چپیها میگویند که مثلا سرمایهدارها خصلتا در حوزه نمیآیند. این بنده خدا همه هستی و زندگیش را گذاشته بود، اگر میگرفتندش آن موقع با اعلامیه پدرش را در میآوردند. این آقای میر محمد صادقی و من با هواپیما رفتیم مشهد اعلامیه را دادیم آقای میلانی امضا کرد، آقای حاج آقا حسن قمی هم امضا کرد، برگشتیم تهران دادیم، البته جدا برگشتیم، ایشان با هواپیما برگشت و من با قطار که اگر یکیمان گیر افتاد یکی دیگرمان برسد، دادیم آقای مرعشی هم امضا کرد و با 4 امضا منتشر کردیم. خیلی اعلامیه جالبی شد و دعوت مردم به تظاهرات روز به اصطلاح 12 محرم، این را خودمان میخواستیم که اعلامیه بدهیم، مردم را به تظاهرات دعوت کردیم. یک دفعه دسته ما سبز شد در خیابان رودکی با قرار قبلی قبلا همه در خیابان، یک دفعه پرچم رفت بالا، جمعیت آمد پشت پرچم، دستگاه متحیر ماند که این جمعیت از کجا سبز شده. حرکت کردیم تا مدرسه سپه سالار قدیم و مطهری الان آمدیم، حالا آنجا دیگر کماندوها ریختند و زدند عدهای را شل و پل کردند. با قنداق تفنگ به سر و کله مردم میزدند و مرحوم عراقی آنجا دستگیر شد. منم فرار کردم، من خیلی کم گیر میافتادم. در 15 خرداد هم همچین وضعی شد و 12 محرم هم اینطوری شد. وقتی آقایون مراجع را گرفتند و علمای تهران را، مرحوم عراقی رفت میدان را خبر کرد، برادران دیگر هم مجالس را ما جلسهای قبلا تشکیل دادیم، قرار شد اعلامیهای چاپ و منتشر شود؛ ولی دیگر به اعلامیه نرسید همان روز مردم حرکت کردند، اعلامیه میخواستیم بدهیم که روزهای بعد را تعطیل کنند؛ اما آن روز دیگر مردم حرکت کردند و خود ما هم اکثرا در گوشهای، در خیابانی در تظاهرات بودیم. بیشتر در خیابان خیام و مولوی و این جور جاها بودم که در تیراندازیها بودیم و نعش دست میگرفتیم و به اصطلاح زیر نعش مجروحینی که روی تخته بود شعار میدادیم تا نزدیکهای 2 بعد ازظهر، 3 بعد ازظهر که دیگر تمام شهر قرق شد و همه رفتند در خانهها، بعد هم اعلامیه دادیم و مردم را دعوت به اعتصاب عمومی کردیم.
در سالگرد 15 خرداد آنجا ما دستههامان تا آنجا آمد با عکس امام و قرائت قرآن و آنجا دیگر ریختند و پراکندهمان کردند به سمت خیابان، نگذاشتند دیگر برویم بالا و کار سال قبل را تکرار کنیم.
مؤتلفه در اعتصاب تاکسیرانی هم موثر بود؟
گفتیم تشکیلات 10 نفری خیلی نفوذ داشت دیگر همه جا پخش بود حتی در تاکسیرانی، وقتی بنزین گران شد ما گفتیم به همه بگویید که فلان روز اعتصاب، این تصمیم واحد خیلی مهم است دیگر که روز تعیین شود و ساعت معین شود اینها مهم در مبارزات همین است که یک روزی تعیین شود و این روز توسط یکی از چهرههای قابل اعتماد اعلام شود، گفته بشود و اینها عمل کردند.
یکی از کارهای جالبتان، آبان ماه سال 43 پخش اعلامیه امام خمینی علیه کاپیتولاسیون بود.
[بله،] که بعدش مسئله تبعید آقا [پیش] آمد، بعد از [اعلامیه] کاپیتولاسیون آقا را تبعید کردند. ما مردم را به اعتصاب دعوت کردیم، اینجا است که دیگر ناچار شدیم برویم سراغ ترور، چون بعد دعوت اعتصابمان برای تعطیل بازار و برگزاری میتینگ در مسجد آسید عزیزالله، تعطیلی بازار با یک مقدار خشونت شدید دستگاه امنیتی مواجه شد که عده زیادی را مغازهایشان را درشان تیغه کشیدند و مردم را مرعوب کردند، مردم هم با توجه به برنامههایی که در 15 خرداد گذشته بود و کشتاری که اینها کرده بودند، آن جرأت و شهامتشان را از دست داده بودند، امام هم در ایران نبود که رهبری کند مبارزه را که مثلا بگوید این برنامههایی که شما انجام دادید، در راه خدا است مقبول است، اگر کشته شوید شهید هستید و اینها، علمای تهران و علمای قم هم رهبری نمیکردند و مردم روحیه مبارزاتیشان به سردی گرایید. برادرها گفتند خوب ما در این وقت نباید ساکت بنشینیم، اینکه مرجع تقلید ما تبعید شود و هیچ اقدامی و عملی هم نشود برای اسلام زننده است، باید برای دفاع از اسلام کاری کرد. سازماندهی برای کار مسلحانه شروع شد، گروهی از هیئت مرکزی مأموریت یافتند که این سازمان دهی را انجام دهند.
گروه چه کسانی بودند؟
گروه، صادق امانی، مهدی عراقی، عباس مدرسی فر که الان جزء مجاهدین خلق است همین سه نفر. حاج هاشم جزء هیئت مرکزی نبود، آن موقع حاج هاشم جزء شاخههای پایینتر بود.
خود من هم بهعنوان یک عضو ساده در آن شاخه مسلحانه کار کردم، یک مأموریت هم برای کشتن نصیری رفتم که میخواست بیاید مسجد مجد ختم یک شخصی بود که یادم نیست ختم کی بود. دو روز قبلش هفت تیری به من دادند و رفتم تمرین تیراندازی کردم.
آمدم آنجا در جلوی مسجد مجد که وقتی نصیری میآید، عمل انجام شود. متاسفانه نصیری نیامد. البته من هم خیلی تحت محاصره مأمورین امنیتی قرار گرفتم، یعنی آنها کمی نگران بودند که مثلا من در یک مغازهای در آنجا نشسته بودم و آن مغازه را خیلی شدید مراقبت میکردند.
در هر حال ما کاری آنجا نتوانستیم بکنیم و نصیری هم نیامد؛ ولی ما آنجا فرد بودیم. گروه اصلی تصمیمگیرنده مرحوم صادق امانی و مهدی عراقی بود و عباس مدرسی فر. بعد در جلسهای در منزل مرحوم میر محمد صادقی، یکی از اعضای هیئت 12 نفری جلسهای داشتیم که نطفه سازمان به اصطلاح اعدام منصور در آنجا بسته شد. یعنی تصمیم به اینکه یک شاخهای باید برود دنبال این مأموریت، گرفته شد و شروع شد که البته من گفتم به عنوان یک فرد در اینجا کار میکردم ولی نه در هسته تصمیمگیری، بعضی دیگر از اعضای ما هم مثل همین سید علی اندرزگو عضو حوزه خود من بود که با اینها کار میکرد. بعد این آقایون 3 ماه مطالعاتی انجام دادند، قرار شد که سید علی اندرزگو مأمور شود که شناسایی کند.
البته خوب سید علی کارگر نجار بود، کرواتی میزد و به اصطلاح شکل و قیافه تر و تمیزی برای خودش درست میکند و امانی برایش یک دست کت شلوار خیلی شیک میخرد و میشود آقای ژیگولی که مرتب اینور، آنور میزند که من با آقای منصور کار دارم و بالاخره کشف میکند که حسنعلی منصور فلان ساعت میآید مجلس شورا، بعد از سه ماه مرحوم صادق امانی یک روز به من گفت که ما تصمیم گرفتیم که عملیاتی را انجام بدهیم، البته قضیه اینها اول خود شاه بود، هرچه تلاش کردند به شاه دسترسی پیدا نکردند این طرف و آن طرف از یک طریقی بتوانند در یکی از مثلا کابارهها، قمارخانهها که شبها میرفت ترور کنند، نتوانستند خط مسیر قبلا کاملا کنترل میشد و نمی شد اقدامی بشود، اینها ناچار میشوند که تصمیم را روی منصور بیاورند.
مرحوم امانی یک روز به من گفت که دیگر تصمیم گرفتهایم و استخاره هم کردم، استخاره خیلی خوب آمده این آیه آمد « اذهبا إلى فرعون إنه طغى ». گفتیم خیلی خوب برویم ببینیم چه میشود، بعد دستورشان را اجرا کردند البته من آن ساعتی که ایشان این حرف را زد گفتم که با یک عمل کاری انجام نمیشود، باید ترتیبی دهیم که این کار دنباله پیدا کند، ایشان گفتند ما تیر اول را میاندازیم، بقیهاش مردم یاد میگیرند [...] ولی خوب سعی هم میکنیم که گروههای دیگری هم باشند که این راه را ادامه دهند.
بعد که عمل واقع شد در یک جلسهای همدیگر را دیدیم، هنوز بخارایی اینها را لو نداده بود، البته بخارایی اصلا لو نداد، بخارایی کاملا مقاومت کرد. پلیس از بچههای خانه بخارایی دسترسی پیدا کرده بود به رفقای بخارایی که همین، نیک نژاد و هرندی و اینها باشند، از طریق آنها متوجه شد که یک حاج آقایی هم در اینها هست بعد بالاخره کشف میکنند که این حاج صادق امانی است و ما با صادق امانی این یک هفته، تماسهایی داشتیم که حتی اسلحههایشان را با همان اسلحههایی که تیراندازی کرده بودند، آن را هرندی و نیک نژاد توسط اندرزگو آوردند به من دادند و من بردم دادم به صادق امانی، دیگر از آن به بعد نتوانستیم صادق امانی را ببینیم، مخفی شد.
بعد مرحوم صادق امانی مخفی میشود تا اینکه [مأمورین] آمدند منزل ما، من خودم را به بیاطلاعی زدم و رفتند و آنها دیگر ما را رها کردند، حتی ما را به شهربانی بردند. من گفتم من اصلا شاگرد مغازه اینها بودم، نگفتم من شاگرد مغازه اینها هستم گفتم من دلالم و بعد اینها رفتند و از طریق احمد شهاب و اینها موفق شدند هاشم امانی را و بعد صادق امانی را گرفتند. [... بعد از مدتی] سراغ ما آمدند ما را گرفتند، ما هم رفتیم، ما را بردند در قزلقلعه و منتها من شانسی که آوردم، آخرین نفری بودم که مرا گرفتند.
چون آخرین نفر بودم آنها هرچه بود، گفته بودند. [لذا] من کتک کمتری خوردم، یک خورده گفتم چه میگویید مؤتلفه چی است و از این حرفها، یارو گفت این حرفها را برای من نزن، این است مؤتلفه اینها است، این شاخههایتان است، اینها را هم گرفتیم تو بگو هست یا نیست دیگر، گفتم بله، هست. گفت اساسنامه را کی نوشته؟ گفتم من نوشتم، این مسئله که من اساسنامه را نوشتم و از این حرفها دیگر خیال اینها راحت شد که نفری نیست، افراد من [را] هم میخواستند. گفتم آنها را دیگر صادق امانی اینها رفتند در شاخههای تروریستی نیامدند دیگر در جلسه ما، افراد دیگری را آورد در جلسه، افراد من همینهایی هستند که در جلسه هستند و شما گرفتید، در رفتیم از معرفی سازمانها.
ولی انصافا کم کتک خوردم، اما کتکی بعدا به ما زدند، من اعتراض میکردم به چیز بازداشتم، قرار بازداشتم یک شب ما را بردند و حسابی زدند که روابط من با صادق امانی کشف بشود که بتوانند قرار بازداشت من را به اصطلاح تمدید کنند، من دوباره به قرار بازداشتم اعتراض کردم، سوم، چهارم عید بود که کتک مفصلی خوردیم که قرار بازداشت دیگر بگوییم، بعد در زندان قزلقلعه که بودیم، مسئله 21 بهمن پیش آمد حمله به کاخ مرمر ما را از قزلقلعه بردند به عشرتآباد که قزلقلعه خالی بشود برای آن گروههای 21 بهمن، دو ماهی هم در عشرتآباد بودیم که مجموعا 4 ماه انفرادی داشتم بعد آوردنمان آنجا اعتصاب غذایی کردیم، بعد از اعتصاب غذا آوردنمان زندان قصر.
گروه مسلحانه اسلحههایشان را از کجا تأمین میکردند؟
اسلحههایشان را قاچاق میخریدند، قاچاق اسلحه زیاد بود، از سمت قزوین و کرمانشاه و اینها خریدند، من جمله مثلا تقی امانی برادر زاده صادق امانی یک مقداری از اینها را خریده بود.
موسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی