15 اردیبهشت 1393
15 سال پس از قیام پانزدهم خرداد، فرار شاه؛ مقدمه ورود امام خمینی
پس از خروج شاه از ایران، کشور غرق در شادی شد. مردم ایران در این روز پس از ماهها سرکوب و عزداری برای شهدا، طعم شادی فرار دیکتاتور را چشیدند. در پی خروج شاه، امام خمینی اعلام کردند به زودی به ایران خواهند آمد. سه روز پس از خروج شاه، با پیام امام خمینی مردم در سراسر ایران در تظاهرات میلیونی اربعین (29 دی 1357) شرکت کردند. بیش از پانزده میلیون نفر در سراسر کشور با حضور در این تظاهرات و انتشار قطعنامههایی خواستار سقوط حکومت پهلوی، بازگشت امام خمینی به کشور و تشکیل «حکومت اسلامی» در ایران شدند.
با این حال شاپور بختیار، که حتی از حزبش نیز اخراج شده بود، با تاکید بر اینکه «نخست وزیر قانونی» است، ادعا کرد 90 درصد روحانیون نیز طرفدار اویند؛ ادعایی که بلافاصله با انتشار اعلامیههایی از سوی روحانیون طراز اول ایران به شدت رد شد.
امام خمینی در 3 بهمن1357 به خبرنگار تلویزیون فرانسه گفتند: «برای تغییر رژیم، فشار افکار عمومی به معنی قانون است. ما به استناد همین قانون، قدرت را به دست میگیریم و حکومت را مستقر میکنیم.»
مانع تراشی بختیار برای ورود امام خمینی به ایران
در حالی که دی و بهمن 1357 مردم ایران شاهد خروج گسترده خارجیان، خصوصاً اتباع کشورهای غربی از ایران به وسیله هواپیما بودند، شاپور بختیار که ورود امام خمینی به کشور را پایان حکومت خود میدانست اعلام کرد فرودگاههای کشور به علت مشکل فنی تعطیل است! بختیار سعی داشت با به تاخیر انداختن ورود امام خمینی به کشور، اجتماعاتی به طرفداری خود برپا کند و از سوی دیگر با وعدههایی از قبیل انحلال ساواک و مجازات مقامات سابق و ... در صف انقلابیون شکاف ایجاد کند. در این روزها، در برخی از اجتماعات مردمی نیز درگیریهایی بین عناصر چپی و نیروهای مذهبی رخ داده بود. علاوه بر این، برخی از نشریات نیز با انتشار مقالات و خبرهایی میکوشیدند در میان مبارزان تفرقه به وجود بیاورند.
دولت شاپور بختیار در اوایل بهمن 1357 از نظر حمایت مردمی حرفی برای گفتن نداشت. اتکای این دولت در این روزها به نظامیان و حامیان غربی و در راس آنان امریکا بود که با گسیل ژنرال رابرت هایزر به ایران در صدد نجات حکومت پهلوی بودند. بختیار برای پیدا کردن پایگاه اجتماعی با همراهی گسترده نظامیان و خانوادههایشان در 5 بهمن اجتماعی در تهران برپا کرد. آنان اعلام کردند این تظاهرات در حمایت از «قانون اساسی» است. از سوی دیگر، نظامیان در برخی نقاط دست به مانور و رژه زدند.
بختیار پس از آنکه موفق شد موقتاً مانع ورود امام خمینی به کشور شود و با کمک نظامیان و خانوادههایشان چندین تظاهرات در تهران و برخی از شهرها در طرفداری از قانون اساسی راه بیندازد، تصور کرد میتواند با ترساندن مردم و کشتاری دیگر، مخالفان را عقب براند. از این رو در 8 بهمن 1357 در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی) نظامیان از بالای ساختمان ستاد ژاندارمری به سوی مردم آتش گشودند و دست به کشتار جدیدی زدند. در یورش نظامیان دهها نفر شهید و صدها نفر زخمی شدند.
در برخی از شهرها نیز چماقداران با حمایت نظامیان به مردم حملهور شدند. بختیار از سوی دیگر سعی کرد با امام خمینی مذاکره کند، اما امام خمینی با رد پیشنهاد بختیار اعلام کرد دیدارش با بختیار منوط به استعفای او از نخست وزیری است.
مردم و روحانیون نیز بر عزم خود برای ساقط کردن حکومت پهلوی افزودند. روحانیون در اعتراض به بسته شدن فرودگاهها از صبح 8 بهمن 1357 در مسجد دانشگاه تهران دست به تحصن زدند، تحصنی که با استقبال گروههای مختلف روبهرو شد.
ورود امام خمینی به ایران
سرانجام شاپور بختیار در اثر فشار مردم و تحصن روحانیون در مسجد دانشگاه تهران و سایر نقاط مجبور شد فرودگاهها را بازگشایی کند.
امام خمینی پس از چهارده سال و سه ماه تبعید و دوری از وطن (از 13 آبان 1343 تا 12 بهمن 1357)، در میان استقبال میلیونها ایرانی در 12 بهمن 1357 با پرواز ایرفرانس از پاریس در ساعت حدود 30/9 وارد تهران شد.
اولین سخنرانی امام خمینی پس از ورود به ایران
امام خمینی پس از ورود به تهران با خودرو بنز نیروی هوایی از کنار هواپیما به سالن فرودگاه مهرآباد منتقل شدند و در آنجا در جمع انقلابیون در سخنانی کوتاهی با تشکر از همه طبقات مردم فرمودند: من از عواطف طبقات مختلف ملت تشکر میکنم. عواطف ملت ایران به دوش من بار گرانی است که نمیتوانم جبران کنم. من از طبقۀ روحانیون که در این قضایای گذشته جانفشانی کردند، تحمل زحمات کردند، از طبقۀ دانشجویان که در این مسائل مصایب دیدند، از طبقۀ بازرگانان و کسبه که در زحمت واقع شدند، از جوانان بازار و دانشگاه و مدارس علمی که در این مسائل خون دادند، از اساتید دانشگاه، از دادگستری، قضات دادگستری، وکلای دادگستری، از همۀ طبقات، از کارمندان، از کارگران، از دهقانان، از همۀ طبقات ملت تشکر میکنم.
امام خمینی در ادامه گام نخست پیروزی با فرار شاه دانستند: آن زحمتهای فوقالعادۀ شماست که با وحدت کلمه پیروز شدید؛ البته در قدم اول، پیروزی شما... الآن [در مرحله اول است] و آن اینکه خائن اصلی را که محمدرضا نام دارد، از صحنه کنار زدید. گرچه گفته میشود که در خارج از کشور به دست و پا افتاده است؛ و حالا که اربابها هم دست رد بر سینۀ او زدهاند و او را راه نمیدهند، حالا متوسل شده به بعضی همجنسهای خودش، شاید بتواند باز راهی پیدا کند.
امام خمینی افزود ما پیروزی مان وقتی است که دست این اجانب از مملکتمان کوتاه شود و تمام ریشههای رژیم سلطنتی از این مرز و بوم بیرون برود و همه رانده بشوند.
امام خمینی سپس به همراه فرزندشان (حاج سید احمد خمینی) در خودرو بلیزی به رانندگی محسن رفیقدوست در میان سیل میلیونی مردم راهی بهشت زهرا شدند. ایشان ابتدا قرار بود به دانشگاه تهران بروند و در جمع روحانیون متحصن در مسجد این دانشگاه حاضر شوند اما به علت ازدحام جمعیت این برنامه لغو شد و امام خمینی مستقیماً به بهشت زهرا رفتند اما در نزدیکی بهشت زهرا خودرو در اثر فشار جمعیت از کار افتاد و در مسیر کوتاهی تا قطعه 17 بهشت زهرا (محل دفن شهدای 17شهریور) که جایگاهی برای سخنرانی در نظر گرفته شده بود از هلیکوپتر استفاده شد.
من به پشتیبانی مردم توی دهن دولت بختیار میزنم
امام خمینی در جمع میلیونها نفر از مردم تهران و سایر نقاط کشور که برای استقبال از ایشان به تهران آمده بودند سخنرانی کردند و بر غیرقانونی بودن مجلس و دولت منصوب شاه تاکید کردند. روئوس سخنان امام خمینی در بهشت زهرا بدین شرح بود: تشکر و تسلیت / رژیم سلطنتی مغایر عقل و قانون / رژیم پهلوی، تحمیلی و غیر قانونی / دولتهای دست نشانده و مجالس فرمایشی / فساد و ویرانی به نام اصلاح و ترقی / فریاد از دست شاه و امریکا / تعیین دولت با پشتیبانی ملت / هشدار به ملت ایران / اندرز و اتمام حجت به ارتش / قدرشناسی از نظامیان پیوسته به ملت
پس از پایان سخنرانی در ابتد با آمبولانسی به اطراف بهشت زهرا منتقل شدند و از آنجا با هلیکوپتر به بیمارستان هزار تختخوابی منتقل شدند. احمد ناطق نوری دراین باره می گوید بعد از سخنرانى حضرت امام به سوى هلى کوپتر رفتند مرتضی مطهرى، مفتح، انوارى و من دور امام بودیم همین که امام حرکت کردند مردم هر کدام به طرفى رفتند در این گیر دار و هجوم شدید مردم خلبان احساس کرد که هلیکوپتر مى خواهد منفجر شود و ممکن است خطر ایجاد شود پرواز کرد خواستیم برگردیم به جایگاه دیدیم که دیگر راهى براى بازگشت نیست کنترل از دست همه خارج شده هر کسى قدرت بیشترى داشت مى آمد و دیگرى را پس میزد تا به امام نزدیک شود و ابراز محبت کند. منهم تا آنجا که توان داشتم بکار مردم ولى خوب تنها بودم دیگر کارى نمیشد کرد. عمامه از سر حضرت امام افتاد و فشار عجیبى به ایشان مى آمد بطوریکه به هر طرف کشیده میشوند. من در آنجا احساس خطر میکردم یعنى مایوس شدم شروع کردم و داد و فریاد کردن ولى صداى من در آن شلوغى به گوش نمی رسید و هنوز هم براى خود من این مسئله حل نشده که چه نیرویى حضرت امام را از آن شلوغى نجات داد و ایشان را دوباره برگرداند به جایگاه رسیدم دیدم عبا را به سر امام کشیدهاند و حدود 20 دقیقه بود که حال امام خوب نبود و با حالتى خسته نشسته اند و دستشان را روى زمین گذاشتند تا اینکه یک مقدار حالشان خوب شد عمامهاشان را درست کردند چاره کار در آن دیدیم که امام را با آمبولانس ببریم. آمبولانس از شرکت نفت آنجا بوده آمد جلو با زحمت فراوان امام داخل آمبولانس شدند عباى ایشان گیر کرد من دیدم عبا دارد مانع میشود تا عبا را برداشتم و حاج احمد آقا و من هم با زحمت در قسمت جلو آمبولانس سوار شد آژیر میزدیم و پشت بلند گو می گفتم یکى از آقایان حالشان خوب نیست راه را باز کنید چرا که جرات نمی کردیم بگوئیم چه کسى است. از چالهها و سنگ قبرها و بلوک ها همینطور عبور می کردیم تا اینکه از بهشت زهرا بیرون آمدیم یک مقدار که از بهشت زهرا دور شدیم ، هلى کوپتر که از بالا دنبال ما مى آمد. در یک خیابانى پشت یک دیوار مخروبه به زمین نشست، خلبان خیلى جرات به خرج داد چون آن جا گل و لاى بود ما نفهمیدیم که جمعیت از کجا فهمید و چطورى جوشید با هزار زحمت امام را سوار هلى کوپتر کردیم. و از آنجا با هلیکوپتری به بیمارستان هزار تختخوابی منتقل شدند.
مردم در رفاه امام در شمیران
ایشان سپس با خودرو پژو از بیمارستان خارج شدند و در نزدیکی بیمارستان با خودرو پیکانی که اکبر ناطق نوری رانندگی آن را به عهده داشتند راهی منزل برادر زاده شان در خیابان شمیران شدند.
اکبر ناطق نوری درباره این حوادث می گوید: در هلى کوپتر همراه امام من بودم حاج احمدآقا بود و همان پهلوان کشتى، هلى کوپتر آمد بالاى مدرسه رفاه دیدیم که خیلى شلوغ است و حال امام خوب نیست خلبان می گفت کجا بروم ما هم خودمان نمی دانستیم کجا برویم خلبان گفت برویم پایگاه هویى ما ما هم آن موقع که هنوز رژیم ساقط نشده بود اطمینان نکردیم بالاخره آمدیم به سمت بیمارستان امام خمینى (هزار تختخوابى سابق) چون هم بیمارستان بود و هم اگر نیازى بود همانجا امکانات هست و هم اینکه جاى فرود هلى کوپتر داشت و هم اینکه ماشین من در حوالى این بیمارستان بود و چون کس دیگرى نبود با همان ماشین امام را ببرم خلبان آنچنان شیفته امام شده بود که می گفت هر کجا که بگوئید می نشینم، اگر بخواهید در خیابان هم هلیکوپتر را فرود مى آورم ، در بیمارستان پائین آمدیم براى دکترها و پرستار و بیماران آمدن یک هلى کوپتر به بیمارستان غیرمترقبه بود و من از حضرت امام تقاضا کردم که پائین تشریف نیاورند، بلکه در هلى کوپتر بنشیند و ایشان هم لطف کرده و قبول کردند من آمدم پائین ولى نگفتم چه کسى داخل هلى کوپتر است به دکترها گفتیم یک آمبولانس می خواهیم آنها به ما می گفتند بیمار چه کسى است؟ دکترها کارت خودشان را درآوردند و نشان دادند و گفتند اقلاً بیمار را به ما نشان دهید ما می گفتیم بیمار ما دیدنى نیست، ما فقط آمبولانس می خواهیم بهرحال دکترى آمد و گفت آمبولانس ما نیست ولى من یک پژو دارم که می توانم در اختیار شما قرار دهم پژو را آورد جلو، امام از هلى کوپتر آمدند پائین و با همان حالت خستگى براى آنهائى که در بیمارستان جمع شده بودند دستى تکان دادند بیماران و پرستارها و دکترها که بهت زده بودند امام را که دیدند هجوم آوردند به هر حال حضرت امام را سوار ماشین آقاى دکتر کردیم حاج آقا هم سوار شد من که نتوانسته بودم سوار شوم رفتم روى سقف ماشین نشستم نزدیک درب ورودى بیمارستان رسیدم جمعیت دیگر عقب افتاده بود یک چهار راه را گذراندیم که من به همان آقاى دکتر گفتم به در یک کوچه خلوت برود تا بتوانم ماشین را بردارم در یک کوچه محقر از ماشین پیاده شدیم از آقاى دکتر و آن آقاى پهلوان تشکر کردیم و آنها رفتند، امام ماندند و حاج آقا احمد و من، یک پیکانى داشتم که حضرت امام را سوار کردیم و توى خیابانهاى تهران حرکت می کردیم همه خیابانهاى آن منطقه خلوت بود چرا که همه مردم براى دیدن امام رفته بودند به بهشت زهرا و مدرسه رفاه صحبت بود که کجا برویم ، حاج احمد آقا گفتند ما یک فامیلى داریم در خیابان شمیران برویم آنجا منتها چون 17 سال بود که به آنجا نرفته بودند خانه را گم کرده بودیم توى خیابان احمدآقا پیاده می شد و از مردم سئوال می کردند ، فلان خیابان کجاست ؟ هیچکس هم نمیدانست که این پیکانى که گوشه خیابان است حضرت امام در آن نشسته اند، بهرحال آن منزل را پیدا کردیم وقتى زنگ زدیم خانمى در را باز کرد وقتى دید که حضرت امام به خانه ایشان آمدهاند (همه مردان خانه به استقبال امام به مدرسه رفاه رفته بودند) انگار که حالت شوک به او دست داد، حالت عجیبى پیدا کرده بود اما تشریف بردند آشپزخانه و شروع به حال و احوال پرسى کردند که حال بچهها چطور است؟ فلانى چطور است؟ و ... همه نگران بودند بعد یک نماز سه نفره به امامت امام خواندیم بدون آنکه کسى بداند ما کجا هستیم در بهشت زهرا همه از هم می پرسیدند که هلى کوپتر امام را کجا برده است با مدرسه رفاه تماس گرفته بودند گفته بودند که هلى کوپتر آمد این بالا ولى رفت بالاخره همه حضرت امام را گم کرده بودند و نگران شده بودند تماس گرفتند به مقامات آنموقع که از هلى کوپتر چه خبر؟ آیا شما بردید و اینجور حرفها، مقامات رژیم گفته بودند که تا بیمارستان را خبر داریم معلوم می شود که ساواک هم از بیمارستان به بعد ما را گم کرده بود بالاخره به مدرسه رفاه اطلاع داده شد و حاج آقا پسندیده آمدند هیچکدام از ما عبا نداشتیم نه حضرت امام و نه حاج احمد آقا و نه من رفتیم منزل حاج آقا جمارانى همین جائى که حضرت امام تشریف دارند یک عبا براى امام گرفتیم شب که شد امام تشریف آوردند مدرسه رفاه. از آنجایی که رفتن امام خمینی به منزل برادر زاده شان مخفیانه انجام شده حتی بسیاری از اعضای کمیته استقبال از این مساله آگاهی نداشتند و به شدت نگران بودند. برخی از آنان نگران در حیاط مدرسه رفاه نشسته بودند که ناگهان امام خمینی حدود ساعت 10 شب وارد مدرسه شدند.
انقلابیون از این میهراسیدند که مبادا امام توسط عوامل رژیم پهلوی ربوده شده باشد. حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی دراین زمینه میگوید:
«ما حدس میزدیم که رژیم اقدامی کرده است. این جزو پیشبینیهای ما بود که رژیم بر اساس طرحی از پیش تعیین شده در نقطهای امام را برباید و به نقطهای نامشخص برده و زندانی کند... قطع برنامهی پخش مستقیم ورود امام از تلویزیون بر این نگرانی افزود و شک و تردید ما و نگرانیهایمان را افزایشداد.»
اما این نگرانی پس از چند ساعت رفع شد، به این ترتیب که حاج سیداحمد خمینی به کمیته استقبال اطلاع دادند که امام کجاست. حجتالاسلام والمسلمین فضلالله محلاتی ـ از اعضای کمیتهی استقبال ـ در این باره میگوید:
«هلی کوپتر قرار بود بیاید جلوی مدرسهی رفاه و ما آنجا را آماده کرده بودیم برای ورود امام. جا هم مهیا کرده بودیم برای نشستن هلی کوپتر. از طریق بیسیم به ما گفتند که هلیکوپتر حرکت کرده، ولی ما هیچ صدایی نمیشنیدیم... ما وحشت زده و مردم در انتظار بودند. در همین حال بود که گفتند: «حاج آقا احمد پشت تلفن، شما را میخواهد». من فوراً رفتم توی مدرسهی رفاه. حاج احمد آقا گفت که امام حالش بد و خسته شده بود، دیدیم اگر با این خستگی دوباره بیاییم توی جمعیت، ناجور است. در یک گوشهی تهران پایین آمدیم و با ماشین رفتیم منزل داماد آقای آیت الله پسندیده. حالا شما به عمو (آیت الله پسندیده) بگویید زود بیایند. ما هم جمعیت را خبر نکردیم. اول ایشان (آیت الله پسندیده) را رد کردیم رفتند و بعد هم من با بلندگو آمدم و به مردم گفتم که امام جای دیگری تشریف بردهاند و حالشان هم خیلی خوب است، شما ناراحت نشوید. فردا صبحِ اول وقت، برای ملاقات امام هر کس بخواهد بیاید آزاد است.»
با این حال عدهای از یاران امام باز هم با وجود اعلام این خبر، نگران بودند؛ از جمله حجت الاسلام اکبر هاشمیرفسنجانی که آن روز در کمیتهی استقبال از امام در مدرسهی رفاه بود، در این زمینهمیگوید:
«باور نمیکردیم. فکر کردیم دارند ما را فریب میدهند. خیلی تلاش کردیم تا به واقعیت برسیم. فکر میکنم سرانجام صدای امام را خودمان از طریق تلفن شنیدیم تا آرام گرفتیم. البته بعضی ازهمراهان در ستاد نسبت به صحت این موضوع هم شک کردند و گفتند که رژیم دارد ما را فریب میدهد، ولی با اطلاعاتی که به دست آوردیم همان شب مطمئن شدیم که امام کاملاً سالم هستند و خیال ما راحت شد.»
حضرت امام در منزل آقای کشاورز ـ داماد آیت الله پسندیده ـ استراحت کرده بودند، تا اینکه در ساعات آخر شب عدهای از اعضای کمیتهی استقبال چون مهدی عراقی به آنجا رفته و امام را به مدرسهی رفاه برده بودند. اواخر شب بود که امام وارد مدرسهی رفاه شد. آیت الله سیدعلی خامنه ای که آن شب در کمیتهی استقبال از امام بود، در زمینهی ورود امام و احساسات اعضای کمیته استقبال از دیدن امام خمینی میفرمایند:
«در ستاد استقبال، در دبستان علوی نشسته بودیم. من مشغول تنظیم روزنامهای بودم که آنروزها به مناسبت ورود امام در همان ستاد منتشر میکردیم... من مشغول نوشتن بودم که خبر آوردند کسی درِ پشت حیاط کوچک مدرسه را میزند. آن موقع اسلحه نداشتیم. از آن در با چوپ حفاظت میشد. خلاصه در را باز کردیم، دیدیم امام هستند. یادم نیست که تنها بودند یا حاج آقا احمد نیز با ایشان بود. صدای شوِرانگیز «امام آمد، امام آمد» به همه رسید. ده بیست نفر از کسانی که آن شب در مدرسهی رفاه بودند امام را دوره کردند، امام نیز با وجود خستگی زیاد با روی خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. من تعجبم یکردم که ایشان با وجود آن همه خستگی مسافرت و رفتن به بهشت زهرا و سخنرانی چطور میتوانستند این چنین با روی خوش با مردم مواجه شوند. من هم جلوتر رفته بودم دم در، از فاصلهی یکی دو متری مشغول تماشای ایشان شدم. سالها بود امام را ندیده بودم، البته نزدیکتر نرفتم که مزاحمتی برایایشان ایجاد نکنم. امام آمدند و به طرف پلههای سرسرا که منتهی به طبقهی دوم میشد، رفتند. حدود پنجاه تا شصت نفر پایین پله مشتاقانه رهبرشان را نگاه میکردند، ایشان از پلهها بالا رفتند و همین که به پاگرد رسیدند، رویشان را بهطرف جمعیت چرخاندند و چهار زانو روی زمین نشستند. این حرکت بسیار جالب بود. مردم با دیدن این منظره متوقف شدند. امام با تبسم محبتآمیزی ازآنها احوالپرسی کرده و بعد شروع به صحبت کردند. آن ده ـ پانزده دقیقهای کهامام روی پلهها با آن تبسم زیبایشان برایمان صحبت کردند، از خاطرات جالب و فراموش نشدنی من است.»
امام خمینی در مدرسه رفاه خطاب اعضای کمیتۀ برگزاری استقبال فرمودند: تا ارادۀ خدای تبارک و تعالی نباشد برای بشر امکان ندارد که به یک همچو وحدت کلمهای برسد. شما میدانید، شما که در ایران بودید بهتر میدانید که در سرتاسر ایران، از آن دهات تا مرکز، همه یکدل و یکصدا این خاندان را طرد کردند. بچههایی که تازه زبان درآوردند با جوانها و پیرمردها همه هم صدا شدند. دست خدا با جماعت است. برادرهای من، این وحدت کلمه را حفظ کنید. رمز پیروزی شما وحدت کلمه است. اختلاف را کنار بگذارید.
امام خمینی وحدت حوزه و دانشگاه، بزرگترین پیروزی دانستند و فرمودند: من بزرگترین پیروزی را آشتی بین دانشگاه و مدارس علمی[حوزههای علمی]میدانم. اگر ما هیچ پیروزی پیدا نکرده بودیم الاّ همین معنا که بین دانشگاه و طبقۀ روحانی نزدیک کردیم و تفاهم حاصل شد ... و این دست خیانتی که سالهای طولانی جدایی انداخته بود بین این دو طبقه قطع شد. و بحمداللّه، هم روحانی فهمید که دانشگاهی آنچه اجانب گفتهاند نبود و هم طبقۀ جوان و دانشگاهی فهمیدند که روحانی آنطور که برای اینها توصیف کرده بودند نبود. آنها میخواستند که ملت را از هم جدا کنند و تمام هستی ملت را ببرند، و خود ملت[را] باز به هم ریزند ـ اختلاف با هم ـ از مصالحشان غافل باشند. شما ملت ایران ثابت کردید که با وحدت کلمه، یدِ اجانب، دست آنها را قطع کردید؛ دست این شاه ظالم، دست این محمدرضای ظالم را که میخواست تمام هستی ما را به باد فنا بدهد قطع کردید.
بدین ترتیب اولین روز ورود امام خمینی به تهران به پایان رسید. امام خمینی سه روز بعد، در حکمی، مهندس مهدی بازرگان را به نخستوزیری موقت برگزید. مردم در سراسر کشور با راهپیماییهای گستردهای، حمایت خود را از نخستوزیری مهندس مهدی بازرگان اعلام کردند، اما شاپور بختیار همچنان بر قانونی بودن خود اصرار داشت.
اما سرانجام در 22 بهمن 1357 انقلاب اسلامی مردم ایران که نقطه آغاز آن قیام خونین 15 خرداد 1342 بود، با رهبری الهی و هوشمندانه امام خمینی و همراهی آگاهانه و گسترده مردم ایران به پیروزی رسید و زمستان 1357، به بهار بیداری اندیشههای الهی پیوند خورد.
دفتر ادبیات انقلاب اسلامی