19 اسفند 1392

چراغ‌هایتان را خاموش کنید!


چراغ‌هایتان را خاموش کنید!

برای انجام پرواز در عملیات خیبر به ما گفته بودند: «در حین پرواز اگر مواجه با اشکال یا هدف هواپیماهای عراق و تیراندازی نیروهای پیاده دشمن قرار گرفتید، در روی جزیره‌ای که بعد از هویزه واقع شده است، فرود آیید».

در آن عملیات به علت وجود هواپیماهای دشمن به خصوص هواپیماهای پی.سی.7، مجبور بودیم که در ساعات شب پرواز کنیم. این هواپیماها که می‌توانستند سرعت خود را با بالگردهای ما تطبیق دهند و به سویمان تیراندازی کنند، بزرگترین مزاحم و مشکل برای ما در جزایر مجنون به خصوص در روز و ساعات روشن بودند.

نیمه شب چهارمین روز عملیات خیبر بود. تازه از پرواز بازگشته و در سوله مشغول استراحت بودیم که به سراغمان آمدند و گفتند:

- «هواپیماهای دشمن نیروهایمان را در جزیره بمباران شیمیایی کرده‌اند و حال بیش از صد بسیجی وخیم است و اگر تخلیه نشوند، همه از دست خواهند رفت.»

بی‌درنگ به سوی بالگردها دویدیم و استارت زدیم. چهار فروند بالگرد ترابری 214 و یک فروند بالگرد شینوک بودیم. من با بالگرد- 214 می‌پریدم. همان بالگرد شینوک، لیدر (سرپرست) ما شد و به سوی جزیره پرواز کردیم. مسیری را با چراغ‌های سفید و قرمز برای رفت و بازگشت ما تعیین کرده بودند. در زمان رفت مواجه با چراغ‌های قرمز و در بازگشت چراغ‌هایی با نور سفید می‌دیدیم. آن چراغ‌ها راهنمای خوبی برای پروازهای ما بودند. منتها آن شب خبر نداشتیم که همه چراغ‌ها در اثر باد و طوفان روز قبل واژگون شده بودند و مسیر به طور کامل در خاموشی مطلق قرار گرفته است. من به دنبال همان بالگرد شینوکی که راهنما و فرمانده بود پرواز می کردم. با دقت اما نگران چشم به نور ضعیف چراغ دم آن شینوک دوخته و سعی می‌کردم فاصله‌ام را با آن بالگرد و بالگردهای پشت سر حفظ کنم که خدای ناکرده اتفاق ناگواری پیش نیاید. مقدار دیگری که جلو رفتیم، هر چه با هم‌پروازم و کروچیف به زمین نگاه کردیم، چراغ و نوری ندیدیم. مشکوک شدم و از طریق تماس رادیویی از خلبان شینوک پرسیدم:

- «تو چراغی در زمین می‌بینی؟ ما که هر چه نگاه می‌کنیم نوری نمی بینیم.»

خلبان شینوک در جوابم گفت:

- «ما هم مثل شما! انگار بنا بود در موقع رفتن چراغ‌های قرمز ببینیم و در بازگشت سفید، پس کجا هستند؟»

من بلافاصله به خاطر این که مشکل جدیدی پیش نیاید به او گفتم:

- «پس تو هم چراغ دمت را خاموش کن که با استفاده از سرعت و زمان و زاویه سمت، به پرواز ادامه بدهیم!»

بالاخره به محل مورد نظر رسیدیم و صدایی هم از رادیو شنیدیم که گفت:

- «تمام چراغ‌هایتان را خاموش کنید!»

بالگرد شینوک فرود آمد و مشغول سوار کردن مصدومین شد. من هم در فاصله‌ای نزدیک به او در پشت سرش نشستم. درهای بالگرد را هنوز درست و حسابی باز نکرده بودیم که داخل بالگرد تا سقف پر از بسیجی‌های مجروح شد. گویا بیش از صد نفر شیمیایی شده بودند که باید تخلیه می‌شدند. با این خیال که تعدادی بالگرد هم در پشت سرم آماده برای فرود هستند، در تماس مجدد با خلبان شینوک، به او گفتم:

- «اخوی! اگر ظرفیتت کامل است زود پرواز کن که بقیه بالگردها هم بتوانند فرود بیایند.»

ایشان در جواب من گفت:

- «خواب دیدی خیر باشد، کدام بقیه؟ فقط من و تو هستیم که برای تخلیه این بندگان خدا به اینجا آمده‌ایم.»

ناباور و با تعجب گفتم:

- «اشتباه نمی‌کنی؟ خودم دیدم. همزمان با ما چند فروند دیگر هم استارت زدند و از زمین بلند شدند.»

خیلی مطمئن گفت:

- «بله با ما از زمین بلند شدند، اما آن سه بالگرد به نقاط دیگری برای انجام ماموریت فرستاده شدند. در حال حاضر فقط من و تو هستیم و باید تمام این مصدومان را تخلیه کنیم.»

با نگاه به داخل بالگردم که مجروحین روی هم نشسته و خوابیده بودند، گفتم:

- «من که دیگه جا ندارم. تو چی؟ جا داری؟»

در جواب من شتابان گفت:

- «نه به خدا. بالگرد من هم تا سقف پر شده. به امید خدا پرواز می‌کنیم و نجاتشان می‌دهیم. دنبال من بیا!»

اکثر مصدومانی که سوار کرده بودیم؛ چون شیمیایی بودند حالت خفگی و تهوع داشتند. چشمان آنها پر از اشک و دست‌ها و صورت‌ها هم پر از تاول‌های سرخ بودند. دشمن از بمب‌های خردل 11 استفاده کرده بود که خطرناک‌ترین نوع بمب شیمیایی بعد از سیانور 12 و بمب‌های هسته‌ای هستند.

با دیدن تاول‌های سر و صورت آنها، دردهای خودمان از یادمان می‌رفت و اشک در چشمانمان حلقه می‌زد. هر دو بالگرد بیشتر از ظرفیت خود سوار کرده بودیم و با وجود این که می‌دانستیم مشکل از زمین برخاستن خواهیم داشت؛ اما به خاطر وضعیت وخیم مصدومین، توکل به خدا کردیم و با هر جان‌کندنی بود از زمین بلند شدیم و به سوی محلی که بنا بود آنها را پیاده کنیم پرواز کردیم. ظرفیت استاندارد و قانونی بالگرد شینوک، 44 نفر و ظرفیت بالگرد 214، حداکثر 16 نفر است. در حالی که شینوک بیش از 70 نفر و من بیش از 20 نفر مصدوم داشتم، به نقطه فرود رسیدیم و با خوشحالی فرود آمدیم. شادی ما به خاطر آن بود که اگر در بین راه اتفاقی برای ما رخ می‌داد، بدون استثنا تمام آن مصدومین از بین می‌رفتند. اما با دیدن 15 نفر از آنها که در بین راه شهید شده بودند، غم دنیا روی دلمان تلنبار شد. منتها پس از 48 ساعت، صحنه‌هایی دیدیم که دهانمان از تعجب باز ماند. همان نفراتی را که نجات داده بودیم، پس از رفع مواد شیمیایی از بدن‌هایشان، در صف ایستاده بودند که دوباره آنها را به جزیره باز گردانیم.


فارس