16 مهر 1399

احسان نراقی و پرویز ثابتی


ابراهیم ذوالفقاری

احسان نراقی و پرویز ثابتی

اشاره :

احسان نراقی فرزند حسن ـ متولد 1305 (شمسی) کاشان نامبرده در سال 1326 جهت ادامه تحصیل به سوئیس عزیمت و در دانشگاه ژنو که وابسته به کمونیستهای یهودی بوده در رشته علوم اجتماعی به تحصیل پرداخت و در مدت تحصیل و اقامت در سوئیس به عنوان یکی از عناصر فعال در فعالیتهای کمونیستی شهرت یافت‌. وی در سال 1328 در فستیوال جوانان کمونیست در بوداپست شرکت نمود و در سال 1330 نیز ریاست هیات ایرانی شرکت کننده در برلین شرقی را به عهده داشت‌. او پس از فراغت از تحصیل‌، به عنوان کارشناس خاورمیانه و ایران در یونسکو مشغول کار شد و ضمن اعلام انزجار از نظرات و عقاید توده ای و کمونیستی خود، اعلام نمود که ترویج مرام کمونیستی در ایران ممکن نیست و بهترین حکومت در ایران مشروطه سلطنتی است‌. نراقی پس از مراجعت و اقامت در کشور به تناوب در ادارة آمار عمومی‌، شورای عالی فرهنگی‌، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی‌، فعالیت داشته و نیز عضو انجمن شورای عالی اقتصاد ـ کمیته عالی انقلاب اداری و نیز عضو انجمن بین‌المللی جامعه‌شناسی و انجمن بین‌المللی مطالعات علمی در ایران بوده و همچنین در سال 1344 در ساواک به تدریس اشتغال داشته است‌. او همچنین در داخل کشور با اعضای، حزب ملت ایران و در خارج با عناصر جبهه ملی سوم مرتبط بوده است‌. احسان نراقی مشاور وقت و کنونی یونسکو که به عنوان واسطی میان شاه و ملیون عمل می‌کرد در یکی از ملاقاتها پیام خیلی محرمانه رهبری جبهه ملی را به شاه انتقال داد. وی در این جلسه اظهار داشت: «دولت قدیمی من داریوش فروهر که سخنگوی جبهه ملی است خواهش کرد تا به صورت خیلی محرمانه این پیام را به شما برسانم‌. با آنکه تا به حال مقدار زیادی از راه به همراه انقلابیون مذهبی و غیر مذهبی پیموده ایم معذلک بخش عمده ای از جبهه ملی گذشته از همه چیز حاضر است که رژیم شاه و حتی پسرتان را مورد حمایت قرار دهد. مشروطه براینکه شما با وضوح تمام اعلام کنید که مطابق قانون اساسی کشور، حقوق مردم را محترم می‌شمارید»

درمطلب پیش رو به رابطه احسان نراقی با ساواک و شخص پرویز ثابتی پرداخته شده است. 

*****

یکی از کارکردهای اصلی مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، که تقریباً همزمان با تشکیل و سازماندهی ساواک و در عرض کانون مترقی حسنعلی منصور شکل گرفت، به خدمت گرفتنِ روشنفکران و شبهِ روشنفکران شرق و غرب زده ای بود که از طریق آن، از یک سو، رژیم شاهنشاهی پهلوی، به سبک و شیوه ی دموکراسی غربی! مورد توجیه قرار گیرد و از دیگر سو، گفتار و نوشتار آنان، در مهار و چهارچوب مشخص منتشر شود.  نگاهی کوتاه به کارنامه و همکاران  این مؤسسه و همراهی این قشر با احسان نراقی به روشنی گویای این مطلب است.  
ارتباط تنگاتنگ مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی با ساواک و جایگاه ویژه احسان نراقی در نزد پرویز ثابتی، خصوصاً در زمانی که در ساواک به تدریس اشتغال داشت، حکایتی است که در بسیاری از اسنادی توسط ساواک پیرامون برخی از افرادی که در عرصه روشنفکری حضور داشته اند، به ثیت رسیده، متبلور است.  
زمانی که فعالیت ها و نوشته ها و اظهارات جلال آل احمد به معضلی برای ساواک تبدیل شد، در گزارشی مفصلی که پیرامون سوابق او تهیه شد، نوشته شد:
 « ...  این شخص، فردی است زیرک که تا به حال مدرک محکمه پسند و مستندی علیه خود به دست نداده و به علاوه به جهت اینکه نویسنده ای مشهور است دارای معروفیت بوده و دستگیری و تعقیب وی بیش از آن که مفید به فایده ای باشد موجب بروز جنجال تازه و مبنای تحریکات جدیدی از سوی مخالفین قرار می گیرد و در عین حال نمی توان او را به حال خود رها نمود و نسبت به رفتار او بی اعتناء ماند. نظر به اینکه نامبرده انگیزه خود را از همه این اقدامات، فقر و ناراحتی های عمومی در داخل مملکت قلمداد می نماید به نظر این بخش، چنانچه ترتیبی اتخاذ گردد که سریعاً مشارالیه از طریق وزارت آموزش و پرورش به عنوان وابسته فرهنگی به هندوستان منتقل گردد، حاوی دو نتیجه خواهد بود. اول آنکه نامبرده با مشاهده فقر و فاقه فاحش و چشمگیر مردم هندوستان از نزدیک و مقایسه آن با وضع مردم ایران، پی به اشتباهات دیرینه خود برده و متوجه خواهد شد که برخلاف تصور او، مملکت ایران و مردمش در رفاه به سر می برند و در همسایگی این مردم، ملتی زندگی می کنند که از احتیاجات مبرم و اولیه زندگی محرومند. نتیجه دیگر این اقدام این خواهد بود که شخص مورد بحث به فاصله قابل توجهی از محیط ایران دور و مجالی برای ادامه تحریکات و فعالیت های مضره نخواهد داشت...»1
زمانی که این پیشنهاد مورد موافقت پرویز ثابتی قرار گرفت، اجرای آن به مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی محوّل گردید. از این رو، احسان نراقی، حدود 81 روز بعد و 10 ماه قبل از درگذشت جلال آل احمد، با سیمین دانشور، همسر جلال، تماس گرفت و از برنامه ی تابستانی جلال پرسید و بعد گفت:
« ... اگر جلال برنامه ای ندارد، به اتفاق، به مدت یک ماه برای مطالعاتی در قسمت فرهنگ افغانستان به آن کشور مسافرت نمایند و کتابی در این باره بنویسند.»
سیمین دانشور از این پیشنهاد استقبال کرد و قول داد که:
« آل احمد را حتماً برای این سفر حاضر خواهد کرد.»
در همین مکالمه بود که احسان نراقی برای پیشگیری از ملاقات یک وکیل امریکائی به نام « کارولاینز » با جلال آل احمد، که برای پیگیری پرونده تمدید گذرنامه ی فردی به نام « خسرو کلانتری » به ایران آمده بود، او را از اعضای سازمان سیا و جاسوس اسرائیل معرفی نمود، که در ذیل آن نوشته شد:
« تذکرات دکتر نراقی به جلال آل احمد، هنگام مسافرت کارولاینز به ایران با اشاره قبلی ساواک بوده است...»2                
احسان نراقی‌ در سال 1305 ش در کاشان به دنیا آمد. در 21 سالگی جهت ادامه تحصیل به سوئیس رفت و در دانشگاه ژنو ،که بنا بر نقل، وابسته به کمونیست های‌ یهودی‌ بود، در رشته علوم اجتماعی‌ به تحصیل پرداخت و در مدت تحصیل و اقامت در  سوئیس، در حالی که تحت تأثیر فضای عمومی و با هدایت سرویس های جاسوسی، شبکه های چپ نمای غربی در حال سازمان یافتگی بود، به عنوان یکی‌ از عناصر فعال در فعالیت های‌ کمونیستی‌ شهرت یافت . در سال 1328 ش در فستیوال جوانان کمونیست در بوداپست شرکت نمود و در سال 1330 نیز ریاست هیئت ایرانی‌ شرکت کننده در برلین شرقی‌ را به عهده داشت . او پس از فراغت از  تحصیل، به عنوان کارشناس خاورمیانه و ایران در یونسکو مشغول کار شد و ضمن اعلام انزجار از نظرات و عقاید توده ای‌ و کمونیستی‌ خود! اعلام نمود که ترویج مرام کمونیستی‌ در ایران ممکن نیست و بهترین نوع حکومت در ایران، مشروطه سلطنتی‌ است . نراقی‌ پس از مراجعت و اقامت در کشور، به تناوب دراداره آمار عمومی‌، شورای‌ عالی‌ فرهنگی‌، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، انجمن شورای‌ عالی‌ اقتصاد و کمیته عالی‌ انقلاب اداری‌ اشتغال و همچنین در انجمن بین المللی‌ جامعه شناسی‌ و انجمن بین المللی‌ مطالعات علمی عضویت داشت و بر اساس رهنمودهای تشکیلاتی، در داخل ایران با اعضای‌حزب ملت و در خارج کشور با عناصر جبهه ملی‌ سوم مرتبط بود. او از آغاز ترقی امیرعباس هویدا در دیوانسالاری رژیم پهلوی و قرار گرفتن او در هیأت مدیره شرکت نفت، به عنوان مشاوری امین در خدمت او قرار گرفت که این ارتباط را تا پایان عمر او ادامه داد.
در تیر ماه سال 1349ش، زمانی که منوچهر هزارخانی توسط ساواک دستگیر شد، نسرین فقیه که خواهرزاده ی احسان نراقی بود و با هزارخانی نیز روایطی داشت! گفتگوئی تلفنی با پرویز ثابتی انجام داد. صراحت لهجه ی ثابتی در مورد احسان نراقی و جایگاه او در دستگاه امنیتی شاه، در این گفتگو به شرح زیر است:
 «... نسرین سئوال کرد، زن هزارخوانی‌ قصد دارد او را ببیند. آقای‌ ثابتی‌ در پاسخ اظهارداشت: من به شما توصیه می‌ کنم که شلوغ نکنید، زیرا این شلوغ کرد ن ها به نفع شما نیست... من با دوستی‌ که با دکتر نراقی‌ دارم، توصیه می‌ کنم شلوغ نکنید... در این جریان، تنها کاری‌ که من کرده ام، این است که به شما کاری‌ نداشته باشند...  به هر حال، من در این حد، روی ‌سابقه دوستی‌ رعایت شما را کردم... من فقط به خاطرشخص دایی‌ شما نگذاشتم در این جریان بازداشت بشوید...من... به خانواده شما خیلی‌ علاقه دارم و اگر سند برایتان رو کنم باید بروید زندان پس بهتر است سند رو نشود... من برای‌ آخرین بار به شما توصیه می‌ کنم که ارتباط خود را با این افراد قطع کنید و دنبال کار آقای‌ هزارخوانی‌ دیگر نروید. بیش از این بنده نمی‌ توانم توصیه کنم، فقط اگر روزی‌ ول نکردید، من شرمنده نباشم و اگر دردسری برایتان ایجاد شد، من هیچ مسئولیتی‌ ندارم...»3
دایره ی مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی، به میزانی گسترده طراحی شده بود که سلایق و مشرب های متفاوتی را در برمی گرفت. از منوچهر هزارخانی و غلامحسین ساعدی گرفته تا مصطفی شعاعیان و غلامحسین صدیقی...
گوشه ای از میزان نقشی که احسان نراقی در مهار اینگونه افراد داشت، در توصیف غلامحسین ساعدی، به صورت زیر بیان شده است:
«...  آشنائی‌ با {جلال}آل احمد، تمایلات زیادی‌ را جهت مطالعات اجتماعی‌ در من بیدار کرد و بدین جهت از سال 42 به بعد، من جهت نوشتن مونوگرافی‌ به چندین آبادی‌ رفتم و دو سه کتابی‌ که نوشتم، همه را مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی‌ منتشر کرد. از سال 45 که در انتشار کتاب سخت گیری‌ به عمل می‌ آمد... به خدمت آقای‌ نخست وزیر رفتیم... آقای‌ نخست وزیر گفتند که شما باید یک نفر نماینده داشته باشید تا در این امر با ما بحث کند. مرا انتخاب کردند و من چندین جلسه در نخست وزیری‌ همراه آقایان دکتر {ناصر}یگانه و احسان نراقی‌ و ایرج افشار حضور رساندم {یافتم}... در این موقع من به سفر جنوب رفتم، البته چندین بار و ضمن نوشتن کتاب، موضوع را هم نوشتم که توسط دکتر نراقی‌ تسلیم آقای‌ نخست وزیر شد... وجود آل احمد در واقع جاذبه زیادی‌ برای‌ جوانان داشت و در هر مسئله با او صلاح مصلحت می‌کردند... یک سفر با او به قصر شیرین رفتم... یک سفر چهار روزه هم به تبریز رفتیم... سفر تبریز آل احمد را خیلی‌ به هیجان آورده بود، طوری‌ که در هواپیما دو نفری‌ طرحی‌ برای‌ مونوگرافی‌ تاریخی‌ و جغرافیائی‌ تبریز ریختیم که با احسان نراقی‌ در میان گذاشتیم و بالاخره موفق نشدیم آن راروی‌ کاغذ بیاوریم... از فعالیت های‌ عمده ما در آن موقع، تشکیل کانون نویسندگان ایران بود، که تقریباً نزدیک به 80 نفر جمع شده بودند و همه با هم اختلاف نظر داشتند، هر بار سر یک موضوعی‌، بخصوص در انتخاب هیئت مدیره و به ثبت رساندن کانون، اغلب دعوا بود... کسی‌ که بیشتر تمایل به بحث سیاسی‌ داشت، جلال آل احمد بود، که اغلب همه چیز را از آن زاویه نگاه می‌ کرد...یک بار که من از طرف مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی‌ برای‌ نوشتن مونوگرافی‌» قره داغ »  مأمور شده بودم، چون کار خیلی‌ سنگین بود، به چند نفر کمک هم احتیاج داشتم او {بهروز دهقانی} با کمال میل آمد و خیلی‌ آرام و متین کار کرد...»4
در اوج گیری جریان انقلاب اسلامی، احسان نراقی نیز یکی از کسانی بود که از تمامی ظرفیت خود برای مهار انقلاب بهره گرفت تا شاید بتواند رژیم شاهنشاهی پهلوی را از سقوط نجات دهد. یکی از این اقدامات، تماس با ملی گراها بود. برخی از این تلاش ها در گفتگوی تلفنی او با پروانه اسکندری{همسر داریوش فروهر} به شرح زیر به ثبت رسیده است:  
« ... شخص ناشناسی‌ ضمن تماس با خانم داریوش فروهر ( پروانه) اظهار داشت: برنامه دیروز دکتر سنجابی‌ چطور شده، چون جلسه داشتند. خانم فروهر گفت: من نمی‌دانم، چون نویسندگان را کمیته خواسته و تهدید به کتک زدن کرده و نگذاشته جلسه تشکیل بدهند . ناشناس گفت: نویسنده ها را شهربانی‌ از این رو اجازه نداده که شما مجوز قانونی‌ ندارید، ولی‌مانع تشکیل جلسه دکتر سنجابی‌ نشده اند... بالاخره خمینی‌ کار دست همه می‌ دهد و عکس العمل روی‌ آن اعلامیه تندی‌است که یک ماه پیش داده و در آن روی‌ یک شخص بخصوص ( اعلیحضرت همایونی‌) تکیه کرده... و این یک بدبختی‌ برای‌مملکت شده... از خمینی و جنبش وی‌ چیزی‌ که منجر به آزادی‌ اندیشه در ایران شود، به وجود نخواهد آمد. او که نباید مقابله کند، او باید حرفش را به عنوان یک پیشوای‌ دینی‌ بزند؛ مگر او می‌ خواهد باعث پاشیدن حکومت و یا جمهوری‌ اسلامی‌ در ایران بشود... من آن روز در حضور هما ناطق و سیمین دانشورگفتم: شما که این اعلامیه های‌ تند را امضاء می‌ کنید، در طول چند سال کدامیک از کتاب های‌ شمارا سانسور کردند و به چاپ نرساندند و گفتم: هما خانم! شما که استاد دانشگاه هستید، نه تنها جلو چاپ کتابهایت را نگرفته اند، بلکه هزینه چاپ آن را هم دستگاه داده، پس چرا تندروی‌ می‌ کنید؟ یک مقدار معتدل تر باشید... در پایان اضافه نمود: اگر داریوش از وضع جلسه دکتر سنجابی‌ اطلاعی‌ داشت ما را در جریان امر قرار دهید...»5

 پی نوشت ها  
1 . جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک . زمستان 1379 . مرکز بررسی اسناد تاریخی . ص 165
2 . همان .  ص 181 و 182
3 . کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک . زمستان 1382 . مرکز بررسی اسناد تاریخی . ص 163
4 . همان . ص 181
5 . همان . ص 345


وبلاگ عبور از تاریخ