آنچه از کودتای 28 مرداد آموختیم
در سال 2003 کتابی تحت عنوان <همه مردان شاه> به قلم استفان کینزر در آمریکا منتشر شد که عنوان پرفروشترین کتاب را از سوی روزنامههای نیویورکتایمز، لسآنجلستایمز و واشنگتن وردپست به خود اختصاص داد. کینزر که به اسناد سازمان سیا دسترسی پیدا کرده بود، در کتاب خود گزارشی لحظهبه لحظه از کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332 علیه دولت ملی دکتر مصدق ارائه دادهو با جانبداری از ملیگرایان آن زمان ایران، انتقادهای تند و تیزی به دولت وقت آمریکا وارد کرده بود. او انقلاب ایران را واکنشی به همان کودتا میدانست که در عمل باعث روی کار آمدن حکومتی مخالف با آمریکا شد؛ چیزی که دولتمردان آمریکا به هیچوجه پیشبینی نمیکردند. در هر صورت کتاب <همه مردان شاه> با ترجمههای مختلفی در ایران منتشر شده و به چاپهای متعددی رسیده است که همین ما را بینیاز از معرفی بیشتر اثر میکند، اما این کتاب به تازگی در آمریکا تجدید چاپ شده است، آن هم با مقدمه جدیدی که نویسنده در آن مناسبات امروز ایران و آمریکا را تحلیل میکند. در آن روزها که دولت بوش، ایران را تهدید به حمله نظامی میکرد، کینزر با نوشتن این مقدمه و یادآوری اشتباه تاریخی آمریکا در ماجرای کودتای 28 مرداد از بوش میخواهد که از تاریخ درس بگیرد. آنچه در پی میآید، خلاصهای از این متن است.
تقدیم به مردم ایران
از هنگامی که ایالات متحده حکومت دموکرات ایران را برکنار کرده بیش از نیم قرن میگذرد. این کتاب آن عملیات سرنوشتساز را بازخوانی میکند و عواقب تخریبی آن را برمیشمارد. این کتاب حکایتی را بیان میکند که باید به صورت یک درس واقعبینانه مورد توجه قرار گیرد. در سال 1953 ایالات متحده بر آن شد تا منافع کلان خود را از راه حمله به نظام ایران که مورد تاییدش نبود، تضمین کند. دستاوردهای این حمله درست خلاف آن چیزی بود که رهبران آمریکا انتظار داشتند.
اگر ایالات متحده در سال 1953 ماموران خود را برای خلع محمد مصدق نخستوزیر اعزام نمیکرد، ایران به احتمال قوی به راه خود در مسیر دموکراسی ادامه میداد. به همین ترتیب امکان آن وجود داشت که در دهههای آتی، ایران به صورت نخستین کشور دموکراتیک در خاورمیانه مسلمان و شاید هم به عنوان نمونهای برای دیگر کشورها و فراتر از آنها درآید. بدون شک این روند میتوانست مسیر تاریخ را نهتنها برای ایرانیان و خاورمیانه که حتی برای ایالات متحده و جهان دگرگون سازد.
ایالات متحده با بازگرداندن محمدرضا شاه به تخت طاووس، پیشرفت آهسته و بلندمدت ایران به سوی دموکراسی را با توقف پرطنینی همراه ساخت. شاه به مدت 25 سال با توسل به سرکوب حکومت کرد. به عبارتی، در سال 1953آمریکا یک ایرانی ملیگرای مردممدار را از حکومت به زیر کشید که به اصول و ارزشهای دموکراسی توجه داشت و به جای او کسی را به قدرت نشاند که بیشتر ارزشهای مورد پذیرش آمریکاییان را نادیده میگرفت. اکنون در کاخ سفید فشار برای حمله به ایران به همان میزان و نیرومندی سال 1953 است.
[اما] حمله به ایران چرا؟ کسانی که موافق حمله به ایران هستند پاسخهای گوناگونی ارائه میکنند. از جمله آنها میگویند به ایران نباید اجازه داد که به صورت یک قدرت هستهای در آید، ایران نسبت به موجودیت اسرائیل تهدید بهشمار میرود، ایران مرکز پدید آمدن یک <هلال شیعه> است که خاورمیانه را ناپایدار میسازد، ایران گروههای تندرو بنیادگرا را در کشورهای همسایه مورد پشتیبانی قرار میدهد [اما] دلیل بسیار روشن برای انجام یک حمله بر ضد ایران دسترسی به منابع عظیم نفت آن کشور است. هنگامی که در سالهای 1920، وینستون چرچیل صنعت نفت ایران را در اختیار گرفت، آن را <هدیهای از سرزمینی زیبا و فراتر از رویاهای شگفتآور خودمان> نامید. این پندار هنوز وجود دارد، به ویژه در دولت بوش که بیش از هر دولت دیگری در تاریخ آمریکا با صنعت نفت در ارتباط است.
پیش از آنکه قدرتهای بزرگ تصمیمهای بلندمدتی برای دگرگون ساختن جهان اتخاذ کنند، رهبران آنان بهطور معمول نسبت به درسهای تاریخ توجه ویژه مبذول میدارند. با عنایت به این نکته، هرگونه گفتمان جدی درباره ایران مدرن و بهطور طبیعی هر بحثی درباره مداخله آمریکا در این کشور، باید با توجه به نتایج کودتای 28 مرداد مورد ارزیابی قرار گیرد. در سال 1953، ایالات متحده که مشتاق رسیدن به هدفهای کوتاهمدت بود، عملیاتی را به اجرا گذارد که برای ایران و خود آن کشور فاجعه به بار آورد. برخی در واشنگتن بر این باورند که رویداد گذشته با دوران کنونی ارتباط و تناسبی ندارد. آنان باور دارند که این بار ایالات متحده میتواند به ایران حمله کند و پیروزمند از آن بیرون بیاید.
بسیاری از آمریکاییان عالی مقام، تصمیم رئیسجمهور بوش در حمله به عراق در سال 2003 را به عنوان سیاست اشتباهی برای کشورشان میدانند. با این حساب، حمله به ایران میتواند فاجعهآمیزتر از عراق باشد. روشن است با این جنگ، جنبش دموکراتیک ایران پس خواهد رفت و دستکم برای یک نسل دیگر دورنمای دگرگونی سیاسی را به عقب خواهند انداخت و مردم ایران را که در خاورمیانه از دوستترین مردمان نسبت به آمریکا هستند، به دشمنترین تبدیل سازد. همچنین آمریکا ناگزیر خواهد بود در خلیجفارس بهطور ژرفی، درگیر بماند و مجبور باشد در همه تضادهای منطقهای دخالت کند و تسلط حکومت شیعه همسایه عراق را بپذیرد و از آرام شدن عراق صرفنظر کند و به احتمال زیاد ناظر قطع جریان نفت باشد که میتواند برای اقتصاد کشورهای غربی مصیبتی به بار آورد.
با توجه به عواقب یاد شده اکنون پرسش این است، چرا ایالات متحده باید به ایران حمله کند؟ آنانی که با نظریه حمله موافق هستند، میگویند این کار 3 دستاورد خواهد داشت؛ از دستیابی به ساخت سلاحهای کشتار جمعی جلوگیری میکند، یک نظام ضدآمریکایی را برکنار میسازد و حکومت نوینی را که دموکراتیک و همگام با آمریکا باشد بر سر کار میآورد. آنان گمان میکنند که این حکومت به شرکتهای آمریکایی اجازه میدهد به منابع نفتی ایران دسترسی آزادانه داشته و به آمریکا این اقبال را میدهد که نفوذ گذشته خود را در ایران بازسازی کند.
همه ایرانیان از این واقعیت آگاهند که هنگام پدید آمدن ایالات متحده، کشور آنان بیش از دو هزار و 500 سال عمر پرافتخار را پشت سر گذارده بود. جدای از باورهای سیاسی، هنگامی که تهدیدهای واشنگتن به گوش میرسد خونشان به جوش میآید. ایران یکی از کهنترین ملتهای جهان است و تاریخ آن از پیروزیهای بزرگی حکایت میکند، مردمش تحت رهبری مردان بلندآوازهای چون کوروش و زرتشت، جهانی را به تمدن رسانیدهاند. همچنین شعرا و اندیشمندانی را که به فرهنگ جهانی خدمات برجستهای انجام دادهاند، در خود پرورانده است. این فرهنگ پربار، احساس نیرومندی از غرور و سربلندی به آنان بخشیده است.
برخلاف آمریکاییان، همه ایرانیان میدانند، ریشه دموکراسی ایران زمانی کنده شد که ایالات متحده در سال 1953 با دخالت خود آن را سرکوب کرد. با توجه به این واقعیت تاریخی، شاید ایرانیان حق داشته باشند که ادعای کنونی آمریکاییان را برای آزادسازی خود جدی ندانند. برخی [ایرانیان] تردید دارند که چرا ایالات متحده کوشش خود را برای از میان بردن برنامه هستهای ایران متمرکز کرده است، چه همین برنامه را برای نخستین بار ایالات متحده در سالهای 1970، هنگامی که شاه برسر قدرت بود و بسیاری از ایرانیان هم آن را حق طبیعی خود به شمار میآوردند، به ایران پیشنهاد کرد. پشت این انگیزههای اشاره شده و در پس تهدیدهایی که هر روز به صورت کوفتن طبل جنگ صدای آن از واشنگتن بلندتر به گوش میرسد، ایرانیان طرح بدبینانهتری را احساس میکنند. ایرانیان بر این باورند که ایالات متحده در پی آن است که ایران را در مرز دوستی و خدمتگزاری نگاه داشته، نفت آن را استخراج کرده و در خاک آن پایگاههای نظامی برپا کند. دلیل دخالت ایالات متحده در سال 1953 در ایران، همین عوامل شناخته شدهاند. بنابراین، دلیلی وجود ندارد که امروز در این هدفهای آمریکا دگرگونیهای اساسی رخ داده باشد.
حملههای لفظی به ایران از زمان روی کار آمدن دولت جورج بوش در سال 2001، به صورت برچسبی عادی از سوی واشنگتن در آمده است. بوش ایران را مهمترین دولت پشتیبان تروریسم خواند و سپس هشدار داد که ظهور ایران به عنوان یک قدرت هستهای قابل پذیرش نخواهد بود. معاون رئیسجمهور آمریکا، ایران را در صدر فهرست نقاط مشکلآفرین جهان قرارداد.
اینگونه تهدیدهای لفظی ممکن است پارهای کشورهای کوچک، فقیر و جداافتاده و ناپایدار را بترساند، اما هرگاه اینگونه تهدیدها کشوری باغرور مانند ایران را نشانه بگیرد، نتیجه معکوس خواهد داشت. مقاومت آنان را سختتر کرده و مانند هر جای دیگر موجبات همبستگی مردمی را که دوست ندارند وسیله لافزنها و دروغگویان قرارگیرند، فراهم میکند.
به نظر میرسد تصور نظریهپردازان سیاسی ایالات متحده نسبت به ایران این باشد که نظام ایران ضعیف شده و نسبت به اعمال فشارها آسیبپذیر گردیده است. در واقع باید اذعان کرد که نظام نهتنها قویتر از هر زمان دیگری است بلکه فروپاشی اتحاد شوروی نیز از فشار بر مرزهای شمال غرب ایران کاسته و به ظهور یک دوجین کشورهای نوپا با اکثریتی مسلمان انجامیده و فرصتهای کلان تازهای را برای ایران فراهم آورده است. در نخستین روزهای قرن تازه، قیمتهای بالای نفت، قدرت اقتصادی تازهای به ایران بخشید. سپس برخلاف انتظار ایالات متحده که کوشش داشت یک حرکت ائتلافی بینالمللی ضدایرانی را ساماندهی کند، با از میان برداشتن دو دشمن که ایران بیش از همه از آنها ترس داشت، بزرگترین خدمت را به کشورمان کرد؛ نخست حکومت طالبان در افغانستان که به وسیله گروهی کهنهپرست سنی افراطی ضدایرانی اداره میشد و سپس حکومت صدام حسین در عراق که در دهه 1980، جنگ ویرانگری را به ایران تحمیل کرد.
از زمان حمله ایالات متحده به عراق، نفوذ ایران آهسته ولی پیوسته رو به رشد گذارده است. حکومت تازه عراق در اختیار شیعیان قرار دارد که با ایران همکاریهای نزدیکی دارند و ایرانیان را ستایش میکنند. رئیسجمهور افغانستان حامد کرزای با این جملات ایران را مورد ستایش قرار میدهد: <ایران دوست بسیار عزیز ما است.> در لبنان در سال 2006، هنگامی که حزبالله که ایران از آنها پشتیبانی میکند در برابر حمله اسرائیل ایستادگی کردند و پس از آن کوششهای بازسازی جنگ را برعهده گرفتند، به نظر بسیاری از مسلمانان، ایران برنده آن جنگ خوانده شد.
با توجه به بحران عراق و چالشهای درونمرزی در کشورهای مصر و سوریه، ایران به صورت تنها قدرت مسلمان خاورمیانه است که میتواند در فرامرزهای خود بر رویکردها اثرگذار باشد. ایران نفوذ خود را در عراق، لبنان، فلسطین، حماس، حزبالله، جهاد اسلامی و همچنین بازیگران بیرون از دولتها افزایش داده است. ایران هرگز در تاریخ نوین خود به میزان امروز نیرومند نبوده است. با قاطعیت میتوان گفت سرچشمه این نیرومندی بیش از همه، رفتارهای خصمانه آمریکا است.
در سال 1953 ایالات متحده با تجاوز آشکار، نخستوزیر؛ محمد مصدق را سرنگون کرد و از پیشرفت ایران به سوی آزادی جلوگیری به عمل آورد. این اقدام در بلندمدت به ضرر هر دو کشور تمام شد. نیم قرن پس از آن، گروهی دیگر از رهبران آمریکایی، دستور حمله به عراق را صادر کردند و با همان نتایج مخرب روبهرو شدند. بهرغم همه این شکستها، هنوز در واشنگتن کسانی هستند که به پیروزی نیروی نظامی بر ایران باور دارند.
ایرانیها هرگز کودتای 1953 که در نتیجه آن حکومت ملی، دکتر محمد مصدق، به وسیله آمریکا سرنگون شد و یک نظام سیاسی، استبدادی جانشین آن گردید را از یاد نخواهند برد. درواقع، جامعه ایران یکی از مهمترین فرصتهای تاریخی خود را برای استقرار دموکراسی از دست داد. ایالات متحده هنوز هم بهای آن اقدام ضددموکراسی خود را میپردازد و باید گفت برای یک مداخله ستیزهجویانه چند دهه گذشته نیز بهای گزافی پرداخت کردهاند. اگر اکنون آمریکا دوباره به ایران حمله کند، ایرانیان در نیمقرن دیگر باز هم انتقام خود را خواهند گرفت. آمریکاییان خردمند این نکته را به خوبی دریافتهاند. گیتس توصیه میکند باید از <یک شیوه تجدید نظر شده> براساس گفتمان و مشارکت استفاده شود.
نخستین جنبه اساسی روش تجدید نظر شده، باید تعهد آمریکا برای مذاکره مستقیم و بدون پیششرط با دولت ایران باشد. یکی دیگر از علتهایی که ایالات متحده در ربع قرن گذشته نتوانسته با ایران به مذاکره بنشیند این است که طبقه آمریکاییان سیاسی هرگز نتوانستهاند خود را از شوک از دست دادن شاه و بحران تحقیرآمیز گروگانگیری که به دنبال آن پیش آمد، برهانند. برای آن رویدادها، ایالات متحده نظام کنونی را مسوول میداند و نکوهش میکند. هنگامی که ایالات متحده نتواند این مشکل روانی را از سر بگذراند و راه گفتمان جدی با ایران را بازگشایی کند، هیچگونه پیشرفت دلخواهی در روابط دو کشور پدید نخواهد آمد.
سرنوشت دو کشور به عنوان دشمنان همیشگی رقم نخورده است. درواقع ایران و آمریکا هدفهای کلان مشترکی نیز دارند؛ دو طرف صمیمانه خواهان پایداری سیاسی در عراق و افغانستان هستند. هر دو طرف، به دلیلهای متفاوت، صادرات بدون دغدغه و آرام نفت به بازارهای غرب را خواستارند.
آمریکا میتواند از داشتن روابط تازه با ایران امتیازهای زیادی به دست آورد به ویژه اگر این روابط با شکیبایی و آرامش همراه باشد در بهبود اوضاع خاورمیانه که اکنون در حال از هم گسیختگی قرار دارد، موثر واقع میشود. ایران نیز میتواند از داشتن رابطه با آمریکا بهرهمند شود. مشکلاتی که در درون نظام ایران وجود دارد؛ فاصله طبقاتی میان گروههای ثروتمند و فقیر را که دهها سال وجود داشته افزایش داده است. اکنون تورم بسیار بیرحمانه، درجه بیکاری بالا به ویژه میان جوانان، وجود بیماریهای اجتماعی مانند اعتیاد و فحشا نیز بر آنها افزوده شده است. [اما] تهمت زدن مکرر از هر دو سو مانع رسیدن به توافقی است که هر دو طرف از آن بهرهمند میشوند.
توطئه عملیات آژاکس که از سوی سیا برای سرنگون کردن نخستوزیر محمد مصدق طراحی شد، بحرانهای فراوانی را در ایران در پی داشته است. امروز بهطور مستمر صداهای ضدآمریکایی بلندتر میشوند. ضرورت دارد که آمریکاییان اثرهای مخرب دخالت نظامی آن کشور در ایران را بفهمند. جهان در انتظار حضور رهبری در دولت آمریکا است که بتواند تفاوت روابط موجود میان ایران و آمریکا را از سال 1979 تشخیص دهد.
روزنامه اعتماد ملی 6 آبان 1387