20 شهریور 1393
شهید مدنی نماد معنویت و اخلاص
سلوک مردمی و منش اخلاقی شهید مدنی، بارزترین ویژگی وی در جذب و هدایت نسل جوان بود و ایشان با پیروی از شیوه ائمه اطهار(ع) و بزرگان دین، در جلب قلوب مردمان موفقیت شگفتی داشت. در این گفتگو به این خصائل اشاراتی شده است.
چگونه با آیت الله مدنی آشنا شدید؟
آشنایی بنده با سید بزرگوار حضرت آیت الله مدنی از دوران کودکی بود. من مکتب میرفتم و سئوالی داشتم و ایشان را در ایستگاه عباس آباد یا ایستگاه کرمانشاه آن موقع دیدم و سئوالم را پرسیدم از همان جا آشنائی ما شروع شد و در مسجد مهدیه که توسط ایشان ساخته شده بود، ادامه پیدا کرد.
مسجد مهدیه چگونه ساخته شد؟
این مسجد در خیابانی که تقریباً منتهی میشد به باغ های همدان قرار داشت و بعضی از مشروب فروشی ها در این خیابان بودند. شهید مدنی تصمیم گرفتند با ساخت این مسجد از فعالیت آنها جلو گیری کنند، لذا زمینی خریداری شد و حاج قاسم همدانی- البته اگر این نام، درست به یادم مانده باشد، چون بچه بودم و چنین چیزی در ذهنم مانده- که در تهران زندگی میکرد، آمده و دیده بود که جای کوچکی را برای ساخت مسجد انتخاب کردهاند- همان جائی که الان درمانگاه مهدیه هست – و به این دلیل که دیدند اینجا کوچک هست، زمین بزرگی را روبروی آن خریداری کردند و مسجدی از خشت و گل در آنجا ساخته شد. البته الان محل تبدیل به یک مسجد آجری زیبا شده است.
سابقه آشنائی خانواده شما با شهید مدنی به چه زمانی برمیگردد؟
بعد از رحلت آیت الله بروجردی، شهید مدنی در همدان، پدر من و بعضی از همدانی ها را به تقلید از حضرت امام راهنمائی کردند. باعث و بانی این کار کسی نبود جز آیت الله مدنی. در آن زمان من به جلسات قرآن آقای مسکین میرفتم. ایشان با شیوهای بسیار زیبا، به کودکان درس اصول دین و فروع دین میداد. در آن دورانی که ما میرفتیم، ایشان در جلسه به نام علویون و کاظمیون داشت. کسانی هم که قرآن را خیلی خوب میخواندند، به جلسه بعد از ظهر میرفتند. ما روز اولی که رفتیم، جایزه گرفتیم و به مسجد رفتیم. کم کم درس ها را یاد گرفتم تا اینکه موضوعی را که نمیدانستم از آقای مدنی پرسیدم و ایشان مرا تشویق کرد که به درس خواندن ادامه بدهم و از آن به بعد در دعاهای که در مسجد مهدیه خوانده میشد، شرکت میکردم و آیت الله مدنی را در آنجا میدیدم.
شغل اصلی شما چه بود؟
من در نقشه کشی فرش کار میکردم. نقشه کشی فرش آمیرزا اسحاق در راسته اسکندریه بود که سرتاسر در آنجا میوه می فروختند، ولی در کاروانسرای اسکندریه که هنوز هم هست، مغازهای به نام نقشه کشی فرش بود به نام میرزا اسحاق یاقوت که ما در آنجا شاگردی میکردیم. نزدیک ترین مسجد به این مغازه که ما ظهرها یا مغرب و عشاء میرفتیم، مسجد بهبهانی های مقیم همدان بود که مسجد کوچکی بود و ما تعجب میکردیم که آقای مدنی چطور به آنجا میآمدند.یادم هست یکی دو ماه رمضان را آنجا رفتم و شهید مدنی آنجا تشریف میآوردند.
چرا شهید مدنی به چنین مسجد کوچکی میآمدند؟
علتش را بعدها این طور شنیدم که آقای مدنی که به خاطر بیماری به مرادبیگ آمده بودند و حضرت آیت الله آخوند ایشان را آورده بودند. ایشان گفته بودند اگر مرا به شهر میبرید، باید به مسجدی ببرید که امام جماعت نداشته باشد و گرنه من به مسجدی که امام جماعت داشته باشد نمی آیم و برنامه آنجا را به هم نمیزنم و لذا دیده بودند که بهترین جا مسجد بهبهانی است چون نزدیک بازار است و مرکزیت دارد، ولی تنها اشکالی که داشت این بود که کوچک بود.
اولین بارقه های انقلاب چگونه دیده شد؟
ما همگی در مسجد پیغمبر(ص) جمع میشدیم که آقای عالمی در آنجا بود و شعار میدادیم. بعد به تدریج مسجد میرزا داوود تبدیل به مرکز انقلاب شد. قبلاً آیت الله دامغانی در آنجا نماز جمعه میخواندند و بعد آقای عالمی به آنجا رفتند و نماز را اقامه میکردند. شهید مدنی قبل از انقلاب هر وقت به مسجد میآمدند، ته صف میایستادند و به آقای عالمی اقتدا میکردند. یک بار در نماز جمعه، مردم ایشان را حرکت دادند و به صف اول آوردند. بنده هم در صف اول نشسته بودم. ایشان تشریف آوردند و من در کنارشان بودم و نماز جمعه را به امامت آقای عالمی خواندیم. آقای عالمی به آقای مدنی اصرار کردند و آقای مدنی نماز عصر را خواندند.
از نحوه مدیریت امور توسط شهید مدنی در قبل از پیروزی انقلاب چه خاطراتی دارید؟
ایشان با بصیرتی که داشتند، امور را به بهترین نحو اداره میکردند. موارد زیادی یادم هست. ما به مسجد جامع میرفتیم و ایشان روحانیون زیادی را میآوردند، از جمله فردی به نام آقای علوی، آقای غفاری، شهید باهنر، شهید بهشتی، آیت الله خامنهای را دعوت کردند. رابط این کار هم علی آقا محمدی بود. این افراد ده شب ده شب منبر میرفتند. گاهی هم عبدالرسول حجازی میآمد. شهید مدنی وقتی این آقایان میآمدند، تقریباً دیگر سخنرانی نمیکرد، بلکه فاصله بین این روحانیون سخنرانی میکرد که همراه بود با گریه، حس جذابیت محبت محمد و آل محمد (ص) بود. نورانیت جلسات ایشان عجیب بود.
حاج آقای فاضلیان هم در همدان بودند و ما قبل از انقلاب، توسط ایشان هم از مسائل خبردار میشدیم. گاهی اوقات به مسجد ملا جلیل میرفتیم که آقایان فتحی ها در آنجا مراسم میگرفتند و ما گاهی اوقات در آنجا خبری از انقلاب میشنیدیم. پدر من یکی از کسانی بود که با چندین جلسه آشنا بود و تقریباً ما را به مجالسی میبرد که در آنجا علیه شاه صحبت و سخنرانی میشد. یکی مجلس حاج آقا فاضلیان بود و یکی مجلس شهید بزرگوار آیت الله مدنی بود. البته دیگران هم بودند، ولی نه به شدت ایشان. اوایل که حضرت آیت الله آخوند ملاعلی هم بودند، به مجلس ایشان هم میرفتیم.
شیوه مبارزه شهید مدنی با گروه ها و انجمن های انحرافی چگونه بود؟
شهید مدنی موافق مبارزه با انجمن هائی چون حجتیه نبود و میگفت باید همه نیروی خودمان را متوجه مبارزه با شاه کنیم و پراکنده نشویم. روشن بینی عجیبی داشت و لذا جوانان زیادی در اطراف ایشان جمع شده بودند.
تظاهرات و مبارزات علنی علیه رژیم شاه از چه زمانی در همدان آغاز شد و نقش شهید مدنی در این عرصه چگونه بود؟
پس از آنکه برای شهادت حاج آقا مصطفی مراسم گرفته شد، هر روز در همدان تظاهرات بود. از آن زمان حتی دانش آموزان مدارس هم بیرون میآمدند و شعار میدادند. یک روز در پاساژ محمدیه، بنائی در حال کار کردن بود. مأموران به طرف دانش آموزان تیر شلیک کردند که به او خورد و از بالای پشت بام افتاد و به شهادت رسید. یا نوجوانی به نام جلال سنائی که با تیر و کمان به سربازانی که با تانک و اسلحه به مردم تظاهر کننده حمله میکردند، حمله میکرد و به شهادت رسید.
شهید مدنی به تدریج کنترل شهر را به دست گرفت و مدیریتش به گونهای بود که ارتشی ها جرئت نمیکردند خلاف حرف ایشان حرف بزنند. پایگاه نوژه هم در تهران بود و همافرها گهگاه میآمدند و با ایشان دیدار داشتند. تصمیم گیری درباره راه پیمائی ها و مسیرهای آنها با آیت الله مدنی بود. اغلب راه پیمائی ها از بوعلی شروع میشد و خود ایشان جلو میافتاد. خانواده آقای مدنی در قم بودند و ایشان گاهی به آنجا و گاهی به تبریز و گاهی به لرستان میرفتند.
چه شد که ایشان به قم آمدند؟
یک روز بزرگان همدان به قم میروند و ایشان را به همدان میآورند و استقبال شدیدی از ایشان میشود. البته عدهای از مأمورین ساواک ملایر میخواستند ایشان را ترور کنند که موفق نشدند.
از جمله درایت های ایشان این بود که به ارتشی ها همدان گفته بودند اگر شما خودتان مجسمه شاه را پائین نیاورید، مردم خودشان این کار را میکنند و ممکن است خونریزی بشود، پس بهتر است خودتان این کار را بکنید که آنها هم شبانه این کار را کردند ایشان با درایت تمام این مسائل را گذراند.
مجاهدین خلق همیشه علاقه داشتند با آرم و پلاکاردهای خودشان در تظاهرات شرکت کنند و ایشان اجازه نمیداد. ما میگفتیم اینها را بزنیم بکشیم. شهید مدنی لبخندی میزد و میگفت: «بالام! شما تا به حال چند نفر را کشتی که میخواهی اینها را بکشی؟» میگفتیم:«پس بگوئید چه کتاب هائی را بخوانیم که بتوانیم جوابشان را بدهیم؟»می گفت:«شما استبصار و اصول کافی بخوان، نیازی به خواندن کتاب های ضاله اینها نداری و خود به خود میتوانی جواب همه را بدهی.»
ماهنامه شاهد یاران، شماره 57، مرداد 1389.