حزب توده روز ۲۸ مرداد تماشاگر میدانداری‌ اراذل و اوباش بود


بابک امیرخسروی

پاسخ امیرخسروی به عمویی:
حزب توده روز  ۲۸ مرداد تماشاگر میدانداری‌ اراذل و اوباش بود

مصاحبه اخیر محمدعلی عمویی درباره مواضع حزب توده ایران در قبال کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با واکنش یکی از اعضای سابق این حزب مواجه شد که در پاسخی تفصیلی که برای «تاریخ ایرانی» ارسال کرد، نوشت: «ایراد اساسی و محوری کادر‌ها به رهبری وقت حزب، دست روی دست گذاشتن و تماشاگر ماندن در برابر میدانداری آشوبگران و الواط، در صبح ۲۸ مرداد و فلج نگهداشتن شبکۀ حزبی و عدم استفاده از امکانات تشکیلات حزب، برای مقابله با اوباش بود.»
 
بابک امیرخسروی، نویسندۀ کتاب «نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران» در پاسخ به اظهارات عمویی، با اشاره به اسناد تصویب شدۀ حزب توده در پلنوم وسیع چهارم کمیتۀ مرکزی در تیرماه ۱۳۳۶ که خود عضو کمیسیون‌ تدوین کننده قطعنامه‌ پلنوم بود، با انتقاد از رهبری حزب در طول دوره مصدق نوشته است: «در یک کلمه بگویم متاسفانه مدیریت حزب در آن سال‌های طوفانی، در دست کوته‌آستینان بود!»
 
پاسخ امیرخسروی به عمویی را در پی می‌خوانید:
 
صادقانه بگویم و اعتراف کنم که برای من، از نظر اخلاقی و احساسی، نقد و زیر پرسش بردن گفته‌های این مبارز نستوه سیاسی طیف چپ که جوانی و عمر گرانقدر خود را در زندان‌ گذرانده است، بسیار دشوار است.
 
رفیق عمویی انسانی شریف و پاکدامن، ایراندوست و میهن‌پرست و حامی محرومان جامعه است و بدین ملاحظات، ایشان عمیقاً مورد احترام و تجلیل من است. همۀ این ملاحظات است که کار مرا در پاسخ دشوار می‌کند.
 
اگر ملاحظات اخلاقی فوق‌الذکر در میان نبود، در یک کلمه می‌گفتم آنچه در این مصاحبه می‌خوانیم، تحریف خشن و بازی با واقعیت‌های تاریخی، برای توجیه سیاست‌های نادرست و ویرانگر و ضد ملی رهبری وقت حزب تودۀ ایران در دوران ۲۸ ماهۀ حکومت ملی دکتر محمد مصدق است.
 
علی رغم همۀ سجایای انسانی آقای عمویی، که جنبه‌هایی از آن را برشمردم، استنباط من از خواندن مصاحبه این است که ایشان به واقع، حزب تودۀ ایران و به ویژه کمّ و کیف رهبری حزب را بدرستی نمی‌شناسد. از سوی دیگر، چنین به نظر می‌آید که ایشان، بنا به ملاحظاتی نمی‌خواهد در اظهارنظر دربارۀ سیاست‌ها و عملکردهای رهبری حزب تودۀ ایران، پا را از آنچه ایشان از سیاست‌های رهبری حزب تودۀ ایران، در سال‌های ۳۳-۱۳۳۲ در مطبوعات حزبی آموخته بودند، فراتر بگذارد؟ بنابراین توضیحات و پاسخ‌های وی دربارۀ سیاست‌ها و تحلیل‌های حزب دربارۀ دولت دکتر مصدق و به ویژه فاجعۀ ۲۸ مرداد، عملاً در همان محدودۀ پلمیک‌های سطحی و مغرضانه‌ای محصور می‌ماند که ایشان در مطبوعات حزبی آن زمان نظیر بسوی آینده و شهباز و نامۀ مردم، خوانده‌اند.
 
یادآوری این نکته ضرورت دارد که رفیق عمویی در سال‌های اوج جنبش ملی، تقریباً عضو سادۀ حزب (فکر کنم مسئول یک حوزه در سازمان مخفی اندر مخفی افسران) بود. و از آنچه در سطوح بالای حزب (حتی سازمان نظامی) می‌گذشت، بی‌خبر بود. طی ۲۵ سال زندان دوران شاه کوچکترین تماسی با حزب نداشت و نسبت به دنیای آن بیگانه مانده بود. نه تنها در پلنوم وسیع چهارم کمیتۀ مرکزی در تیرماه ۱۳۳۶ حضور نداشت که به نقد سیاست‌های رهبری وقت حزب، از جمله جریانات پیش و پس از رویداد ۲۸ مرداد پرداخت و در قطعنامۀ ویژه‌ای، ارزیابی نقادانه‌ای از کیفیت رهبری حزب ارائه نمود؛ آقای عمویی به طریق اوُلی، از آنچه در دیگر پلنوم‌های حزب طی آن ۲۵ سال نیز گشت، بی‌خبر بود. استنباط من این است که ایشان، بعدها نیز چندان تلاش جدّی برای شناخت و دریافت واقعیّت آنچه در حزب گذشت، نکرده است. از بعضی نوشته‌های ایشان، نظیر «دُرد زمانه» چنین بر می‌آید که با برخی پژوهش‌ها دربارۀ حزب تودۀ ایران، نظیر «گذشته چراغ راه آینده است» آشناست و حتی مندرجات آن را مورد تجلیل قرارمی دهد. ولی معلوم نیست به چه ملاحظات و کدام «مصلحت‌اندیشی»، به نقد‌ها و بررسی‌های حتّی همین کتاب، بی‌توجّه مانده و ترجیح می‌دهد در همان «گذشته» بماند و همان تزهای سال‌های ۳۲-۱۳۳۰ رهبری وقت حزب را، در مصاحبه‌اش، تکرار نماید!
 
با اطمینان می‌توان گفت که اظهارات ایشان در بررسی سیاست‌های حزب در قبال دولت ملی دکتر محمد مصدق در این مصاحبه، گامی چندان فراتر از تکرار همان پلمیک‌های ارزان قیمت رهبری وقت حزب در آن سال‌های سرنوشت‌ساز بر نمی‌دارد. با تمام احترام خالصانه‌ای که به ایشان دارم، ناچارم بگویم موضع‌گیری‌ها و ارزیابی‌های ایشان از سیاست‌ها و عملکردهای رهبری حزب در این مصاحبه، فاقد هرگونه ارزش علمی است و نباید مرجع تلقی شود. مندرجات این مصاحبه، بدبختانه نتیجه‌ای جز به گمراهه کشاندن نسل جوان که تشنه شناخت حقیقت است، ندارد.
 
نمی‌دانم شما کتاب من «نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران» را خوانده‌اید یا نه؟ حدوداً ۳۰۰ صفحه از کتاب، معطوف به بررسی سیاست رهبری وقت حزب در دوران حکومت دکتر مصدق است. از جمله به تفصیل مسائل مربوط به کودتای ۲۴ و ۲۵ مرداد و به ویژه حوادث روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد و آنچه در روز غم‌انگیز و فاجعه‌آفرین ۲۸ مرداد گذشت، پرداخته‌ام. در این کتاب کوشیده‌ام از مقام یک توده‌ای قدیمی که از نوجوانی در صفوف آن بزرگ شده و تربیت یافته است، و تقریباً در تمام پلنوم‌ها و جلسات کمیتۀ مرکزی حزب حضورداشته، و کم و بیش با سیاست‌ها و گردانندگان و رهبران آن از نزدیک آشناست، با دیدی انتقادی ولی در نهایت انصاف و بی‌غرضی به بررسی سیاست‌های حزب و رهبری آن بپردازم. یادآوری آن لازم است که ارزیابی‌های من، کاملاً همسو و مطابق با اسناد تصویب شدۀ حزب در پلنوم وسیع چهارم کمیتۀ مرکزی در تیرماه ۱۳۳۶ می‌باشد. به نظر می‌رسد که آقای عمویی این مصوبات را که انتشار بیرونی نیز یافته است نخوانده‌اند، زیرا باور آن بسیار دشوار است که انسان شریفی از تبار عمویی، با علم به اسناد تصویب شدۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، که با مشارکت فعال ۶۰-۷۰ نفر از کادرها برگزار شد، باز همان «استدلالات» و پلمیک‌های سخیف و یکسویه و غرض‌آلود سال‌های ۳۳-۱۳۳۲ رهبری وقت حزب در تهران را تکرار بکند.
 
اگر نسخه‌ای از کتاب در اختیارتان نیست، عزیزانی که شخصاً نمی‌شناسم، زحمت کشیده آن را به صورت پ. د. اف در سایت‌ها گذاشته‌اند. اگر وقت خواندن ۹۰۰ صفحه کتاب را ندارید، لطفاً‌‌ همان بخش ۳۰۰ صفحه و یا لااقل «باب دوم کتاب» (ماجرای غم‌انگیز سقوط دکتر مصدق)، صص ۷۲۵-۳۹۹ را از نظر بگذرانید. اگر پرسشی پیش آمد با من در میان بگذارید تا اگر توضیحی دارم در اختیارتان بگذارم. به گمانم، با ملاحظۀ مطالب مستند و استدلالات مندرج در آن بخش از کتاب، به نادرستی سخنان و ادعاهای آقای عمویی در این مصاحبه و نیز دیگر مصاحبه‌ها و خاطرات ایشان پی ببرید.
 
اگر بخواهم به نقد و اصلاح همۀ مطالب مندرج در مصاحبۀ ایشان بپردازم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود. لذا در زیر و به عنوان مثال، تنها به توضیح و نقد یکی دو مطلب بسنده می‌کنم. متاسفانه فرصت بیش از این نیست. وگرنه، سطر به سطر و جمله به جملۀ این مصاحبه درخور نقد و اصلاح است:
 
۱ـ آقای عمویی گله‌مند است که منتقدین: «مسئولیت دولت و جبهه ملی را نادیده می‌گیرند، به این نکته استناد می‌کنند که... حزب توده ایران یک سازمان افسری داشته و بنابراین در داخل ارتش نفوذ داشته است و می‌توانسته کودتا را خنثی کند.» سپس پرخاشجویانه می‌گوید: «این کمال عافیت‌طلبی آقایان است! آقایان شما در راس حکومت بودید، ستاد ارتش را در اختیار داشتید.»
 
سخنان و شیوۀ استدلال ایشان مرا به یاد جزوۀ معروف «دربارۀ ۲۸ مرداد» انداخت که پس از فاجعۀ ۲۸ مرداد، رهبری وقت حزب برای مقابله با موج گستردۀ انتقادات کادر‌ها و اعضای موثر حزب، به قصد توجیه بی‌عملی خود و انداختن مسئولیّت به دوش دولت دکتر مصدق و جبهۀ ملی منتشر ساخت. گوهر استدلال جزوه این بود که محور مبارزه در سال‌های جنبش ملی شدن صنعت نفت علیه امپریالیسم است. لذا «اگر در مرحلۀ دوم انقلاب، رهبری و لذا مسئولیّت بیشتر با نهضت ماست، در مرحلۀ اوّل، رهبری در دست بورژوازی ملی و لذا مسئولیّت بیشتر با اوست.» (به نقل از قطعنامۀ پلنوم وسیع کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران «دربارۀ مرحلۀ انقلاب ایران و خطاهای اساسی دو سند»). در همان سند از جمله آمده است: «رفقای تصویب کنندۀ جزوه، دچار سردرگمی در مسائل تئوریک بودند... و در عین حال بخاطر موجّه کردن خطای رهبری حزب در ۲۸ مرداد و تبرئه‌جویی از این خطا بوده است.» شیوه‌ای که متاسفانه آقای عمویی پس از گذشت ۶۰ سال، از سر گرفته است.
 
من که آن هنگام جزو کادرهای جوان و از منتقدین سرسخت سیاست و رفتار رهبری حزب در قبال حکومت ملی دکتر مصدق بودم، تذکر این نکتۀ مهّمی را به رفیق گرامی عمویی ضروری می‌دانم: ایراد اساسی کادر‌ها به رهبری وقت حزب، در برش تاریخی ۳۳-۱۳۳۲ که در قطعنامۀ پلنوم وسیع چهارم در ۱۳۳۷ نیز بازتاب یافته و بیان شده است این نبود و نیست که چرا حزب تودۀ ایران و سازمان توانمند افسران آن، به تنهایی جلو «کودتای» ۲۸ مرداد را نگرفت و یا آن را خنثی نکرد! (گو اینکه اگرتوده‌ای‌ها به سرعت و قاطعیت وارد میدان می‌شدند، فراری دادن اوباش مزدور، در همان ساعات اولیّۀ سرازیر شدنشان به خیابان‌ها، ناممکن نبود.) ایراد اساسی و محوری کادر‌ها به رهبری وقت حزب، دست روی دست گذاشتن و تماشاگر ماندن در برابر میدانداری آشوبگران و الواط، در صبح ۲۸ مرداد و فلج نگهداشتن شبکۀ حزبی و عدم استفاده از امکانات تشکیلات حزب، برای مقابله با اوباش بود. نتیجۀ بی‌عملی و ندانم‌کاری و بی‌کفایتی رهبری حزب موجب شد که توده‌ای‌های معصوم، بی‌آنکه گناهی داشته یا کوتاهی کرده باشند، بخاطر داغ ننگ‌آور «خیانت» به نهضت ملی که بر پیشانی حزب نقش بست، هنوز هم در عذاب وجدان بسر می‌برند.
 
در آن روز سرنوشت‌ساز، از صبح و طبق معمول آن روز‌ها، تمام شبکۀ حزبی در خیابان‌ها در حال آماده باش بود و جوانان شجاع و پیکارجو و از جان گشتۀ حزبی، خون دل می‌خورند و اشک می‌ریختند و منتظر رسیدن دستور رهبری برای اقدام و دست بکار شدن، بی‌تاب بودند؛ دستوری که هرگز نرسید تا آنکه آشوبگران کاملاً بر اوضاع مسلط شدند. لومپن‌ها و چاقوکشانی که‌‌ همان صبح ۲۸ مرداد از سبزه میدان تجهیز شده بودند، این بی‌عملی توده‌ای‌ها را به حساب قدرت خود واریز کردند! شعبان بی‌مخ که در حوالی ظهر همان روز۲۸ مرداد از زندان فرار کرد، سوار بر کامیون اوباش، نعره می‌کشید: «به قوت شاه‌پرست توده فراری شده»! (نقل به معنی) خود آقای عمویی که آن هنگام مسئول یک حوزۀ حزبی افسران بود، مثل سایرین، در همین حالت انتظار بسر می‌برد و خون دل می‌خورد. در مصاحبه‌اش به آن اشاره می‌کند.
 
در مصوبات پلنوم وسیع چهارم (تیرماه ۱۳۳۶) آمده است: «اگر علت ذهنی، یعنی ضعف رهبری نبود؛ اگر از میان مظاهر این علل ذهنی خطاهای چپروانۀ رهبری حزب در روزهای پیش از ۲۸ مرداد، به ویژه عدم تحرک وی در روز ۲۸ مرداد نبود؛ علیرغم علل عینی در شرایط مساعد موجود، حزب ما می‌توانست دست به اقدامات سریع و مجدانه بزند. نمی‌توان با اطمینان گفت که این اقدامات حتماً و مسلماً به پیروزی می‌رسید و یا شکست می‌خورد. ولی با اطمینان می‌توان گفت که اولاً این اقدامات با توجه به شور انقلابی مردم امکان برای پیروز شدن داشت و ثانیاً اگر هم پیروز نمی‌شد، حاکی از لیاقت حزب ما برای اجرای وظایف تاریخی و انقلابی خود می‌بود و ناچار به بالا رفتن اعتبار و حیثیت حزب منجرمی گردید...لازم است تصریح شود که در بروز خطای رهبری، یعنی عدم آمادگی، غفلت وعدم تحرک وی، مسئولیّت اساسی متوجه خود رهبری است. البته نمی‌توان و نباید آن را به اتکاء علل عینی توجیه و تبرئه کرد، زیرا علت عینی نمی‌تواند موجّه این امر باشد که رهبری یک حزب انقلابی در موقع لازم، به وظیفۀ خود عمل نکند. و نیز در اینجا سودمند است تصریح شود که در حادثۀ ۳۰ تیر۱۳۳۱ و روی کار آمدن قوام و کودتای۲۵ مرداد نیز روش رهبری، علی رغم شکست این ماجرا‌ها، قابل انتقاد است». سپس به توضیح آن می‌پردازد. (به نقل از قطعنامۀ پلنوم وسیع کمیتۀ مرکزی، دربارۀ خطای رهبری حزب در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲)
 
۲ ـ ایراد اساسی‌تر دیگر به رهبری وقت حزب، تشنج‌آفرینی‌ها و شعارهای تحریک‌آمیز و نگران کنندۀ رهبری حزب در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۸ مرداد بود، زیان و ضرر آن‌ها کمتر از بی‌عملی رهبری حزب در روز ۲۸ مرداد نبود. چه بسا بخشی از این بی‌عملی، ناشی از همین تندروی‌های حزب در فاصلۀ روزهای ۲۵ تا ۲۷ مرداد بوده باشد. ماجراهای آن دو سه روز، از موضوعات و مسائل بسیار مهمی در رابطه با ۲۸ مرداد است که متاسفانه آقای عمویی کاملاً به آن‌ها بی‌توجه مانده و یا احیاناً مشغلۀ ذهنی خود نمی‌پندارد؟
 
هنگامی که پس از فرار شاه و دستگیری بسیاری از عوامل کودتا، کشور به آرامش نیاز داشت، به دستور رهبری وقت حزب و به ویژه رهبری سازمان جوانان حزب، صبح تا شب در خیابان‌ها و میادین، تظاهرات و میتینگ‌های دائمی برپا بود. دکتر مصدق در پی تشکیل شورای سلطنتی برای پر کردن خلاء قدرت پس از فرار شاه بود. در همین لحظات سرنوشت‌ساز تاریخی، به جای حمایت از دولت و حفظ آرامش در کشور، رهبری حزب ناگهان در ۲۶ و ۲۷ مرداد، با شعار «سرنگون باد سلطنت، زنده باد جمهوری دموکراتیک» پا به میدان گذاشت و میتینگ‌های وسیعی برپا کرد و شهر تهران را به هم ریخت. این فراز از اعلامیۀ رهبری حزب در ۲۷ مرداد ۱۳۳۲، بازتاب روشن این سیاست است: «برچیده باد سلطنت، پیروز باد جمهوری دموکراتیک!... هر کس بخواهد بساط سلطنت را با تشکیل شورای نیابت سلطنت و یا جانشین کردن شاه فراری به وسیلۀ مزدور دیگر محفوظ نگه دارد، به جنبش استقلال ملّی خیانت می‌کند و آب به آسیاب استعمارگران می‌ریزد.» ملاحظه می‌شود که منظور و هدف از این شعار و سخنان، آشکارا، به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق مشروطه‌خواه بود. اگر رهبری حزب در تحقق این شعار موفق می‌شد، فرجام آن، برانداختن دولت مشروطه‌خواه دکتر مصدق بود نه شاه فراری!
 
اقدامات تحریک‌آمیز به دستور رهبری وقت حزب، در عصر روز ۲۷ مرداد، نظیر آویختن شعار پارچه‌ای بزرگ سرتاسری در میدان توپخانه، با شعار «زنده باد حزب تودۀ ایران»، پخش علنی «نامۀ مردم» ارگان کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران که هنوز حزبی «غیرقانونی» و زیرزمینی بود، ریختن به ادارات و مغازه‌های مردم برای پائین کشیدن عکس‌های شاه و خانوادۀ سلطنتی و در نتیجه برخورد با کسبه و مردم عادی و تحریک و درگیری با سربازها و ماموران انتظامی و ناتوانی دولت مصدق برای کنترل اوضاع متشنج پایتخت، مردم را سخت دچار واهمه ساخت و زمینه را برای واکنش در ۲۸ مرداد و خنثی ماندن مردم فراهم آورد.
 
آقای عمویی در مصاحبه‌اش، مدّعی است که سیاست حزب پس از سی تیر ۱۳۳۱، «همراهی و همگامی» با دولت دکتر مصدق بود! آیا اینگونه رفتارها و سیاست‌ها و شعارهای تحریک‌آمیز، در آن روزهای بحرانی، «همراهی و همگامی» با دولت دکتر مصدق بود؟
 
این‌هاست ایرادات و انتقادات اساسی به رهبری حزب تودۀ ایران در آن برش تاریخی، به ویژه رابطه با فاجعۀ ۲۸ مرداد! که متاسفانه آقای عمویی حتی اشاره‌ای به این جریان‌ها نمی‌کند که تماماً علیه دولت ملّی دکتر مصدق بود. بلکه برعکس، از «همراهی و همگامی» رهبری حزب با دولت دکتر مصدق سخن می‌راند و جوانان تشنه به شناخت تاریخ واقعی جنبش را، به بیراهه می‌کشاند!
 
بی‌گمان برخی از حکومتیان، به ویژه زنده یاد دکتر حسین فاطمی و بعضی احزاب وابسته به جبهۀ ملی نظیر حزب ایران، نیروی سوم و حزب زحمتکشان و حزب ملت ایران، که از کودتای ۲۵ مرداد و مشارکت شاه در آن بسیار عصبانی بودند، به درجات متفاوت در این تندروی‌ها سهیم بودند. کافی است به عناوین و مطالب مطبوعات روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد، نظیر باختر امروز (دکتر فاطمی)، جبهۀ آزادی (ارگان حزب ایران)، نیروی سوم (ارگان حزب نیروی سوم)، خاور زمین و... نظری بیفکنیم. ولی قصد ما در اینجا، بررسی چندوچون سیاست‌های رهبری حزب تودۀ ایران است، نه کل جنبش.
 
من با تفصیل، در کتاب «نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران» به برخی خطاها و بعضی تصمیمات زیان‌آور دولت دکتر مصدق در صبح روز ۲۸ مرداد اشاره کرده‌ام. از جمله خلع سرهنگ اشرفی از ریاست شهربانی و انتصاب سرتیپ دفتری بجای او که با کودتاچیان همکاری تنگاتنگ داشت و نقش مهمّی در سردرگمی سرتیپ کیانی که به دستور سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش، با یک گردان پیاده و گروهان تانک شرمن از پادگان عشرت‌آباد و قصر برای سرکوب اوباش وارد شهر شده بودند، بازی کرد. و در نهایت، همگی آن تانک‌ها بدست افسران بازنشسته شده از سوی مصدق افتاد که به خون او تشنه بودند. افسران بازنشسته سوار همان تانک‌ها شده، راهی خانۀ دکتر مصدق شدند و منزل او را به قصد کشتن دکتر مصدق بمباران کردند. وگرنه ارتشیان، فی نفسه، به هیچ وجه علیه دولت دکتر مصدق وارد میدان نشده و نقشی در سرنگونی دولت وی نداشتند. و یا می‌توان تصمیم سرتیپ ریاحی رئیس ستاد لشکر در صبح ۲۸ مرداد را مثال آورد. نتیجۀ بخشنامۀ او به نیروهای انتظامی که معروف به «نعل وارو» است، بجای سرکوب اوباش به حمایت از آن‌ها مبدل گردید. جزئیات این ماجرا که خود وی در دادگاه نظامی توضیح می‌دهد، در کتابم قید شده است.
 
۳ ـ نکتۀ دیگری که توضیح آن را ضروری می‌بینم، در رابطه با بیانات آقای عمویی در مورد تدارک تسلیحاتی حزب برای جلوگیری از کودتاست. آقای عمویی می‌گوید: «سازمان نظامی‌ در حد توان خودش این کار را می‌کرد، تیم نارنجک‌انداز فراهم کرده بود، نارنجک‌ساز همین طور. ما چیزی حدود ۱۵ هزار نارنجک ساختیم. کار ساده‌ای نبود؛ چه از لحاظ تکنیک آن و چه از لحاظ خطراتی که می‌توانست حمل، توزیع تی‌ان‌تی، به وجود آورد... مسلح کردن حزب یک چیز دیگری بود که در حد و توان ستاد ارتش بود. فقط دکتر مصدق می‌توانست این کار را بکند. از لحاظ مسلح شدن که نیاز به پیام شخص دکتر مصدق داشت یعنی مساله یک مساله سیاسی بود. سیاست آقای دکتر مصدق باید بر این قرار می‌گرفت که کودتا باید سرکوب شود، یعنی آنچه که ارگان حزب گفت که کودتا را به ضدکودتا تبدیل می‌کنیم، به امید این بود که آقای دکتر مصدق مثل سی تیر برای مردم پیام بدهد و امید داشت که پیام بدهد: مردم ایران دولت منتخب شما با خطر کودتا روبرو است. شما را به مقابله با آن دعوت می‌کنم.»
 
بیانات آقای عمویی حقیقتاً شگفت‌آور و باور ناکردنی است! آیا واقعاً ایشان از ماجرایی که در سازمان نظامی می‌گذشت تا این حدّ بی‌خبر بود که نداند آغاز عملیات نارنجک‌سازی مربوط به ماه‌های پس از فاجعۀ ۲۸ مرداد بوده و مصادف با هنگامی است که دکتر محمد مصدق اسیر و زندانی کودتاچیان در پادگان عشرت‌آباد بود و قادر به دادن پیامی نبود! بگذریم از اینکه اساساً اینگونه رفتار با فرهنگ سیاسی او خوانایی نداشت!
 
جان کلام ایشان این است که رهبری حزب توده ایران برای تحقق شعار حزب «کودتا را به ضدکودتا تبدیل می‌کنیم»، در نهایت توان خود تدارک دیده و در آن شرایط دشوار، ۱۵ هزار نارنجک تهیه کرده بود. منتهی برای مسلح شدن کامل حزب و مردم، امیدوار بود که «دکتر مصدق مثل سی تیر برای مردم پیام بدهد و امید داشت که پیام بدهد مردم ایران دولت منتخب شما با خطر کودتا روبرو است. شما را به مقابله با آن دعوت می‌کنم!» تا در لبیک به آن، توده‌ای‌ها همراه با دیگر اقشار مردمی دست بکار شوند. از جمله خود ایشان! چنانکه می‌گوید: «با گروهانم، در راس حرکت کارگران [راه آهن] به طرف خنثی کردن نیروهای کودتا بروم، اشغال پادگان‌ها، مسلح کردن مردم و در نتیجه خنثی کردن سنگ تمام و کامل عمل کودتا!»
 
مشکل بتوان باور کرد که آقای عمویی در دفاع از سیاست و عملکردهای نادرست رهبری حزب به هر قیمت، آگاهانه ماجرای نارنجک‌سازی را، که ماه‌ها پس از ۲۸ مرداد صورت گرفته بود، با شعار «کودتا را به ضدکودتا تبدیل می‌کنیم»، که به ماه‌های پیش از کودتای ۲۸ مرداد مربوطست و در اعلامیه‌ها و سرمقاله‌های ارگان‌های علنی و مخفی بازتاب داشت، گره زده است تا به خوانندۀ مصاحبه‌اش القاء کند: اگر خطایی در مقابله با کودتای ۲۸ مرداد بوده است و یا کم کاری صورت گرفته باشد، عامل آن، نه رهبری حزب توده ایران، بل شخص دکتر مصدق است که می‌بایست «مثل سی تیر برای مردم پیام بدهد» و مردم را برای مقابله با کودتا فرابخواند! بگذریم از اینکه در سی تیر نیز مصدق پیامی نداده بود! در سی تیر، این آیت‌الله کاشانی و فراکسیون مجلس جبهۀ ملی بودند که مردم را به ایستادگی فراخواندند.
 
بی‌گمان آقای عمویی، که همانند سایر اعضای سازمان نظامی حزب که در ماه‌های پس از مرداد ۱۳۳۲ در کار جمع‌آوری اسلحه و مهمات بودند، از جریان تهیّۀ نارنجک‌سازی در آن زمان آگاهی داشته است. به گمانم در خاطرات خویش از این ماجرا، یاد می‌کند. پس چرا و با چه انگیزه‌ای در مصاحبۀ خود، به چنین خلط مبحثی دست یازیده است که جز گمراهی جوانانی که مصاحبۀ ایشان را می‌خوانند و به ایشان اعتماد دارند، حاصلی ندارد؟ بگذریم از اینکه تصمیم به نارنجک‌سازی پس از ۲۸ مرداد، اساساً یک اقدام ماجراجویانه و از کارهای بی‌حاصل رهبری حزب پس از ۲۸ مرداد بود و در پلنوم وسیع چهارم شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت. بنا به اظهارات مهندس علّوی عضو هیات اجرایی کمیتۀ مرکزی در بازپرسی‌هایش، چند ماه پس از ساختن نارنجک، بتدریج عده‌ای از اعضای هیات اجرائیّه با ادامۀ این کار مخالفت کردند و «آخر امر تصمیم گرفته شد که دیگر تهیه نشود و نارنجک‌های موجود را در اولین فرصت از بین ببرند». انگشتان چند نفر از رفقای ارجمند ما در جریان آزمایش نارنجک، صدمه دید. سرگرد مهندس مظفری دست راست و بینائی یک چشم خود را از دست داد و علیل شد و خانواده‌اش از هم پاشید. واقعاً غم‌انگیز است که آقای عمویی اینک پس از ۶۰ سال، این اقدام نسنجیده و ماجراجویانه را به عنوان تدارکات حزب برای مقابله با کودتا به رخ خواننده می‌کشد.
 
رهبری وقت حزب که در ۲۸ مرداد دست روی دست گذاشته، تماشاگر میدانداری‌های اراذل و اوباش مانده بود. میدانداری‌هایی که در بعد از ظهر آن روز منجر به سقوط دولت ملی دکتر مصدق گردید؛ در برابر طوفان اعتراضات کادرها و اعضاء حزب، و با انگیزۀ جبران بی‌عملی خود، بی‌حساب و عجولانه، دست به یک رشته عملیات حادثه‌جویانه و «بلانکیستی» زد. از جمله تدارک «قیام» و ایراد ضربت در ۳۰ مرداد به قصد برانگیختن مردم بود که در نطفه خفه ماند، دستبردهای پارتیزانی که عملاً انجام نگرفت، خرابکاری در فرودگاه قلعه مرغی بود که منجر به از کار افتادن چند هواپیما گردید، تماس با سران ایل قشقایی برای اقدام مسلحانه که بی‌نتیجه ماند و بجایی هم نمی‌رسید؛ جمع‌آوری اسلحه و مهمات و نارنجک‌سازی که عواقب آن را پیشتر توضیح دادیم. همۀ این اقدامات و تصمیمات در قطعنامۀ ویژه‌ای در پلنوم چهارم شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت. در قطعنامۀ پلنوم، تحت عنوان «دربارۀ برخی تصمیمات حادثه‌جویانه رهبری حزب»، از جمله آمده است: این تصمیمات و اقدامات، «ناشی از تحلیل نادرست شرایط، دنباله‌روی و تبعیت از تمایلات خود بخودی و مبتنی بر یک سلسله اطلاعات غیردقیق و محصول پربها دادن به قدرت خود» بوده و «دارای جنبه‌های حادثه‌‌جویانه و در مواردی بلانکیستی» بوده است.
 
گوهر خطای رهبری در این راستا، بدان جهت بود که پس از ۲۸ مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق و مسلط شدن نظامیان، که توازن نیرو‌ها کاملاً به هم خورده بود، به جای عقب‌نشینی و حفظ نیرو‌ها برای پیکار‌های بعدی، دست به اقدامات تهاجمی زد. بدیهی است که در این پیکار نابرابر، باخت با او بود و در نتیجه، همه چیز را از دست داد و حزب کاملاً متلاشی گردید. از اینگونه خطا‌ها در مصاحبۀ ایشان باز هم مشاهده می‌شود. ولی به گمانم همین نمونه‌ها که در بالا ذکر آن رفت، برای پاسخ به پرسش شما، کافی به مقصود باشد.
 
۴ ـ ممکن است این پرسش پیش بیاید: چگونه رهبری حزب توانمند و بزرگی از تبار حزب تودۀ ایران در سال‌های اوج نهضت ملی در ایران، با آن همه امکانات و برخوردار از یک سازمان نظامی که بیش از ۶۰۰ افسر و درجه‌دار را در بر می‌گرفت و تشکیلات چند هزار نفری آزموده و جان بر کف داشت، دچار آن همه خطا در طول حکومت ۲۸ ماهۀ دکتر مصدق شد، و در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۷ مرداد آن همه به بیراهه رفت و در روز ۲۸ مرداد، دچار بی عملی وبی تدبیری فاجعه‌بار گردید؟
 
در یک کلمه بگویم متاسفانه مدیریت حزب در آن سال‌های طوفانی، در دست کوته‌آستینان بود! وضعیّت و کیفیت رهبری حزب در ایران، حالت انسانی را داشت که تنۀ آن طی دوازده سال مبارزات علنی و مخفی، تنومند و پرتوان شده و ده‌ها و ده‌ها کادر آزموده و برای جامعۀ آن روزی ایران، نسبتاً با دانش سیاسی شایان توجّه بود؛ ولی سر این تنۀ تنومند، رهبری آن، برخلاف بدنۀ حزب، کوچک و حقیر مانده بود. بسیاری از رهبران فهمیده و فرهیختۀ رهبری، نظیر ایرج اسکندری، احسان طبری، رادمنش و...در خارج کشور بودند. پنج نفری که در ایران رهبری حزب را دردست داشتند، به جان هم افتاده، دسته‌بندی کرده، برای یکدیگر و کادرهای معترض پرونده‌سازی می‌کردند و از سواد و دانش سیاسی در خور جنبش، بی‌بهره بودند و در طول سال‌ها زندگی مخفی و زیرزمینی، از مردم و واقعیّت‌های جامعه به دور مانده و دیگر شناخت لازم نداشتند.
 
در قطعنامۀ پلنوم وسیع تحت عنوان «اختلافات در دستگاه رهبری» از جمله آمده است: «در داخل کمیتۀ مرکزی دو جهت اختلاف وجود دارد که در مبارزات خود، شیوه‌های به کلی غیراصولی و ناسالم به کارمی برند: تهمت‌زنی، پرونده‌سازی، سوءظن بی‌جا، عدم رعایت اصولیّت تشکیلاتی، ناسازگاری با جمع، تک‌روی، خشونت، لجاج، کین‌توزی! چنین است نمونه‌هایی از این شیوه‌ها». از یک رهبری با این کیفیّت، چه انتظاری می‌توان داشت؟
 
من عضو کمیسیونی بودم که این قطعنامه‌ها را تدوین کرد. صادقانه اعتراف کنم که شرم حضور، مانع از آن شد که بیش از این پرده‌دری بشود. صفاتی که در بالا از نظر گذشت، واقعاً تعدیل شدۀ آن ارزیابی‌هاست که کادر‌ها از رهبری داشتند.
 
در آستانۀ ۲۸ مرداد، اختلافات و تهمت‌زنی‌ها وعدم اعتماد به یکدیگر عملاً رهبری حزب را فلج کرده و از هرگونه تفکر و اقدام سالم بازداشته بود. بی‌اعتمادی به یکدیگر حدی بود که رفقا مخفیگاه خود را از همدیگر پنهان می‌کردند تا یکدیگر را لو ندهند! چنین رهبری ناتوان و غرق در صفات رذیله فوق‌الذکر، دریک کلمه ضعف رهبری، عامل مهمی در توضیح علل ذهنی خطاهای حزب در آن زمان و به ویژه در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۸ مرداد و از آن تاریخ تا فروپاشی حزب تودۀ ایران ماست! 


تاریخ ایرانی