14 مرداد 1400
ستارخان در گرداب دستهبندیهای سیاسی
در پی حسادتهایی که نسبت به ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی توسط عدهای از مشروطهخواهان فاتح تهران ابراز شد، بهراحتی میشد افق نامیمون تبعید آنها را مشاهده کرد.
هرچند این دو تن به دلیل نفوذ معنوی خود در جامعه آن روز ایران این جسارت را از حاسدان گرفته بودند تا حرفی از تبعید و اخراج و خلعسلاح آنها بزنند، اما روند حوادث در کشور بهخصوص پایتخت به گونهای بود که کمکم مقدمات این امر فراهم شد. ستارخان و باقرخان در 28 اسفندماه 1288 هجریشمسی تبریز را در میان بدرقه خوب مردم به مقصد تهران ترک کردند تا به این ترتیب صفحهای دیگر از تاریخ معاصر ایران رقم بخورد. سردار اسعد بختیاری و سپهدار تنکابنی که پیش از آنها وارد تهران شده بودند، تلاش کردند تا از ورود این دو به تهران مانعتراشی کنند؛ امری که با استقبال پرشور مردم تهران از آنها عملا به محاق رفت.
سهشنبه 22 جمادیالثانی 1326 قمری برابر با دوم تیرماه 1287 شمسی، یکی از تلخترین روزهای تاریخ ایران است. در این روز محمد علی شاه، مجلس شورای ملی که کعبه آمال و آرزوهای ملت دردکشیده و به ستوه آمده بود، را به توپ بست. تعدادی از مشروطهخواهان را کشت و تعدادی را به غل و زنجیر استبداد گرفتار ساخت. اما در این هنگام همه گمان میکردند که آزادی برای همیشه از این سرزمین رخت بر بسته، شرارههای امید و آرزو در دلها خاموش و <اهریمن جور بر فرشته آزادی پیروز شده است، سردار دلیر و رشیدی که آفرینش او یکی از شیرین کاریهای آفریدگار است پا به میدان نهاد و بیرقهای سفید را واژگون و مردم را برای مبارزه و به دست آوردن آزادی دوباره آماده ساخت. این مردبزرگ، ستارخان بود که بر اثر جانفشانیهای شگفت خود سردار ملی لقب گرفت. >
قیام ستارخان و پایمردی دلیرمردان خطه آذربایجان بار دیگر به کالبد مرده ملت ایران جانی تازه دمید و روحهای پژمرده را دوباره سیراب کرد، نهال نورسته مشروطیت که به دست محمدعلی شاه آسیب دیده بود با خون هزاران مرد و زن و کودک این سرزمین آبیاری شده و جوانه زد و سرانجام در روز جمعه 27 جمادی الثانی 1327 255 تیرماه 1288) بعد از یک سال و بیست و دو روز ثمر خود داد و آن پیروزی نهایی نیروهای ملی بر دشمنان مشروطیت و آزادی بود.
دعوت سردار ملی و سالار ملی به تهران
روسها و عوامل مستبد و وابسته به آنها تمام سعی و تلاش خود را برای خاموش کردن چراغ آزادی به کار برده بودند؛ اما با مردانگیهای ستارخان، مظهر قدرت ملی، و مقاومت مردم تبریز ناکام ماند. روسها بعد از سقوط محمد علی شاه به تحریک و تشویق عوامل خود برای ایجاد آشوب و غارتگری در آذربایجان پرداختند. هیچگاه فکر انتقام از ستارخان را از خود دور نکردند و حتی در این راه از یاری و مساعدت رقیب انگلیسی هم برخوردار بودند. لذا انواع تهمتها را به سردار ملی و همرزمش باقرخان سالارملی روا میداشتند. او را عامل اغتشاش و ناامنی معرفی کردند. حتی شایعه نمودند، آنها قصد غارت بانکهای روس و انگلیس را دارند.
مخبرالسلطنه والی آذربایجان که سردار ملی را رقیب پرقدرت خود میدانست، نیز به بدگویی از ستارخان اقدام کرده، روزنامههایی چون شمس و حبلالمتین به آتش این بدگوییهایی و تهمتها دامن زدند. ولی با وجود همه تبلیغات سو و توطئهها، ستارخان به اندازه دلیری خود فروتن و بیآزار بود. او هرگز از قانون یا فرمان والی سرپیچی نمیکرد. همچنین در پاکدامنی و بینیازی و همچنین احترام به قانون این سردار رشید داستانها گفته شده است که مجال ذکر آن نیست.
به هرحال دشمنان ستارخان از <نفوذ معنوی او در میان ملت و احترامی که مردم نسبت به او داشتند نگران بودند و برای دور کردن او از آذربایجان دست به مانورهای سیاسی زدند. پی در پی از طرف دولت، تبعید او و هم رزمش باقرخان را میخواستند. اما چارهکار بسی مشکل بود. زیرا محبوبیت و معروفیت ستارخان در ایران و کشورهای آزاد جهان مخصوصا در حوزه علمیه نجف به درجهای بود که هضم کلمه تبعید یا احضار ستارخان از طرف دولت برای ملت ایران غیرممکن و مخاطرات زیادی داشت.
از اوایل اسفند ماه تلگرافات پی در پی از سوی نایبالسلطنه، سپهدار سردار اسعد، سردار محیی، مستشارالدوله رئیس مجلس و چند تن از رجال و دولتمردان جهت دعوت او به تبریز مخابره میگردید. درخواستهای مکرر و تلگرافهای پی در پی او را به تردید انداخت.
ستارخان بعد از ملاقات با اعضای انجمن ایالتی آذربایجان متوجه اهمیت موضوع شد. نظر وی آن بود که مسبب تمامی این مسائل مخبرالسلطنه والی وقت آذربایجان است. لذا در این زمان ستارخان به منظور دوری از تبریز و خلاصی از کشمکش با مخبرالسلطنه و به نوعی ابراز ناخشنودی از وضعیت، پیشنهاد مسافرت به تهران را پذیرفت. باقرخان سالار ملی هم به این سفر رضایت داد.
روز 28 اسفندماه 1288 از روزهای فراموش نشدنی و پرجوش و خروش تبریز بود. مردم تبریز برای بدرقه دو قهرمان آزادی مهیا شده، سردار ملی وسالار ملی در معیت بیش از صد تن از مجاهدان در میان طوفانی از احساسات و عواطف مردم شهر تبریز را به مقصد تهران ترک نمودند.
آن روز قلوب و نگاهها از نگرانی متلاطم بود. اما اطمینان به فراقی بیپایان و وداع آخرین نداشت.
چون گزارش استقبال بیسابقه شهرها و روستاها از این کاروان به تهران رسید، روسها و همچنین سردار اسعد و سپهدار، از آمدن آنها به تهران ناخشنود گشته و ابتدا به قصد منصرف کردن آنها از آمدن به تهران، تلگرافی به نجف فرستادند و از آیات عظام آخوند خراسانی و مازندرانی تقاضا کردند که سردار ملی و سالار ملی را به نجف بخوانند که بیثمر بود.
چون خبر حرکت کاروان تبریز از کرج به گوش مردم تهران رسید در آن روز راه میان کرج ـ تهران همچون خیابانی پرجمعیت سراسر مملو از کالسکه، درشکه و اسب و قاطر افرادی بود که به جهت خوشامدگویی و استقبال آمده بودند.
عدهای از اعضای دولت و نمایندگان مجلس و گروهی از آزادیخواهان و جمعیت انبوهی از مردم تهران در مهرآباد گرد آمده و چادرهایی بر پا کرده بودند. شور و هیجان وصفناشدنی بر همه جا حاکم بود. چنان حالتی از شادمانی ایجاد شده بود که تهران تا آن روز به یاد نداشت. اولین پذیرایی باشکوه از مهمانان در باغ معیرالممالک واقع در مهرآباد به عمل آمد؛ پس از آن در میان طوفان احساسات، کاروان تبریز به طرف تهران رهسپار شد. <از آنجا تا به دربار، سراسر راهها پر از تماشاچی گردیده بود و پشت بامها از زنان و بچهها انبوه شده بود. مردم پیاپی دستههای گل فرو میریختند و آوازهای شادمانی در میآوردند. سرانجام کاروان با این شکوه به دربار رسیدند. >
شاه و هیات دولت در عمارت گلستان، انتظار ورود آنان را داشتند. پس از آنکه با تجلیل و احترام از طرف دولت پذیرایی صورت گرفت، با همان کوکبه و جلال به طرف خانه صاحب اختیار که در آن زمان مجللترین خانههای تهران بود، روانه شدند. پس از چند روز سردار ملی به پارک اتابک رحل اقامت افکند و سالار ملی در باغ عشرت آباد ساکن گردید. برای هر کدام ماهانه 100 تومان از دولت مستمری تعیین گردید که چند ماهی هم این مستمری پرداخت شد.
این استقبال باشکوه و بیمانند که از قهرمان آزادی صورت گرفت، میزان قدرشناسی مردمی را میرساند که مصائب و مشکلات جانکاه استبداد صغیر را متحمل شده و بهار آزادی خود را مدیون مجاهدت و جانفشانی این قهرمانان در سختترین روزها میدانستند.
شور و شعف زایدالوصفی که مردم در حضور سردار بهادر پسر سردار اسعد و یفرم خان ارمنی، در تبریز ودیگر حسودان و رقیبان در تهران ابراز میکردند، آغاز ماجرایی بود که سرانجام به تراژدی دردناکی انجامید.
اختلافات و دودستگی
سردار ملی هر چند برای فراغت از کشمکش و گریز از درگیری با رقبا و به امید آسودگی و استراحت تبریز را ترک نمود اما به گرداب رقابتها و اختلافات تهران دچار گشت.
در پی کشاکش دو حزب اعتدالیون و عامیون، فضای سیاسی تهران به چنان غباری از اختلافات دچار شده بود که طبیعت یکرنگ سردار و سالار گنجایش درک آن همه دغلکاری و خیانت را نداشت. آن روز صحنه سیاسی تهران گرفتار رقابت بین سردار اسعد و سپهدار اعظم از یک سو و ملاکین و شاهزادگان و درباریان از سوی دیگر بود.
از سوی دیگر، نیروهای فاتح تهران که مجاهدین خوانده میشدند وضعیت پریشانی داشتند. از میان مجاهدین بختیاری، گروه سردار اسعد، وضعیت رضایت بخشی داشت. اما ضرغام السلطنه بختیاری و یاران او مورد بیتوجهی واقع می شدند و از وضع خود ناراضی بودند. از اردوی مجاهدان شمال، قطع نظر از نیروهای سپهدار و گروه یپرم که کار نظمیه را در دست داشتند، بقیه مجاهدین، همچون سردار محیی و همراهانش، از کارهای دولتی برکنار مانده و به شدت از این وضعیت ناراضی و نگران بودند.
ستارخان قهرمان آزادی، در مواجه با این چنددستگی و رقابتها رویه مسالمتآمیز و میانجیگری را در پیش گرفت. کوشش بسیار نمود تا اختلافات میان دستهها را به اتحاد مبدل سازد. اما دیری نپایید که خود او هم در گردونه اختلافات قرار گرفت.
حزب بازی، رقابت، دستهبندیهای سیاسی، و برخورد افکار به جای اینکه بستر مناسبی برای ترقی و پیشرفت کشور فراهم نماید، به دشمنی انجامید. در آن آشفته بازار سیاسی، بیشترین زیان متوجه مردم و نیروهای برخاسته از متن جامعه شد و افشاندن تخم زهرآگین نفاق و کینه، حاصلی جز دسیسه و توطئه بین دوستان قدیم و رقیبان جدید به بار نیاورد. سرانجام هم توطئهکار را به خشونت کشاند و افرادی را به قربانگاه رساند.
اولین قربانی (ترور آیتالله بهبهانی)
با شدت یافتن رقابتها، حزب اعتدالیون برای از کار انداختن دموکراتها به مذهب و حربه تکفیر تمسک جسته و شایعه کردند که علمای نجف به بیدینی تقی زاده لیدر حزب فتوی داده و این فتوی توسط آیتالله بهبهانی اعلام خواهد شد.
چنین شایعهای برای تقی زاده و دسته او به حدی زیان آور بود که امکان برانگیختن جنبش علیه او داده می شد. این حزب که قدرت و نفوذ بهبهانی را مانع مقاصد خود میداشت، دست به توطئه زدند در شب 24 تیرماه برابر با 9 رجب 1328 قمری آیتا... بهبهانی توسط چهار تن ناشناس در منزل ترور گردید.
اکثر منابع قاتلین را از دسته حیدر عمواوغلی میدانند و خود او را به همراهی سه نفر به نامهای رجب سرابی، حسین ا... و علی اصغر مسبب این قتل معرفی کردهاند.
صبح آن روز با انتشار این خبر بازارها بسته و مردم دسته دسته روانه منزل آن مرحوم شدند.
تقیزاده انقلابی تندرو و رهبر دموکراتها در این جریان متهم اصلی محسوب میشد. او برای در امان ماندن از انتقام به منزل سردار اسعد پناه برد، اما با آنکه وکیل مجلس بود نتوانست در ایران بماند و با گرفتن 400 تومان از مجلس روانه اروپا شد و در دوران حکومت پهلوی بازگشت.
در این زمان کابینه سپهدار از کار باز ماند، مجبور به استعفا گردید. مستوفیالممالک مأمور تشکیل هیأت دولت گشت. او اخراج تقیزاده را مالالمصالحه با مردم قرار داد. اگرچه برخی از منابع از روی تعصب و حمایت از تقیزاده همچون <قیام آذربایجان و ستارخان> به تبرئه تقی زاده پرداختند، ولی جای هیچ تردید در دخالت او و آلت دست قرار دادن حیدر عمواوغلی در این ماجرا نیست.
دومین قربانی (ترور علی محمدخان تربیت)
با اوجگیری اختلافات، در اثر ترور مرحوم بهبهانی، واکنشها از حد انتظار دموکراتها خارج گشت. تقی زاده با فرار از کشور جان بهدر برد، اما به دنبال خود محیطی پر از رعب و تشنج به جا گذاشت که نتیجهای خونبار داشت و این بار قربانی، خواهرزادهاش، میرزاعلی محمدخان تربیت بود.
او در روز نهم مرداد در چهارراه مخبرالدوله مورد حمله عدهای از مجاهدین دسته معزالسلطان و سردار محیی قرار گرفته، کشته شد.
این ترورها سبب شد که یک موج تبلیغاتی علیه مجاهدین به وجود آمد. وزرای مختار انگلیس و روس برای خلع سلاح مجاهدین، دولت را تحت فشار قرار دادند. دولت مستوفی الممالک هم که از همان آغاز زمامداری وعده داده بود اوضاع را سر و سامان دهد؛ این فرصت را برای اجرای منظور خود، یعنی پایان دادن به هرج و مرج و ناامنی، مناسب دید.
اما جریان وقایع به گونهای پیش رفت و متوجه هدفی شد که به اجرای شومترین اندیشه استعمار و دردناکترین فاجعه مشروطیت انجامید و این بار هدف، سردار و سالار ملی بودند. همان دستهای پنهانی که آنها را از تبریز بیرون کشیده بود، لحظهای از تعقیب آنها نیاسوده بود و این بار به اجرای اصل نقشه شیطانی، و سوق دادن آنها به ورطه نابودی بر میآمد.
لایحه خلع سلاح
کابینه مستوفی الممالک در هجده رجب قدرت را بهدست گرفت. اگرچه کابینه ائتلافی بود سرداراسعد پستی نداشت، اما کابینه به میل او تشکیل شد. چند تن از اعضای دموکرات در رأس وزارتخانههای حساس قرار گرفتند؛ از جمله: احمد خان قوامالسلطنه وزارت جنگ، حکیمالملک وزارت معارف، حسینقلی خان نواب وزارت خارجه، و صنیعالدوله وزارت مالیه. <اعتدالیون اگرچه تمایل و طرفداری دموکراتها را نسبت به کابینه میدانستند، اما از در مخالفت در نیامدند زعمای آنها نظر به سوابق تاریخی که با خانواده و شخص مستوفیالممالک داشتند راه سازش پیش گرفتند. >
دولت جدید جلوگیری از هرج و مرج و ناامنی را سرلوحه وظایف خود قرار داد. بالا گرفتن کشاکش و بروز ترورها و ایجاد جو وحشت سبب فشار افکار عمومی برای رفع این معضل گردید. روسیه و انگلیس و خصوصا روسها در مورد به خطر افتادن امنیت اتباع خویش و همچنین درباره حفظ منافع خود تهدید کردند که قشون خود را به خاک ایران خواهند آورند.
مستوفی الممالک که خلع سلاح مجاهدین را بدون موافقت قبلی با سران ملیون و مجاهدین، به وسیله قزاقها و نیروهای نظامی دولتی امکان پذیر نمیدانست، در روز 26 رجب کلیه سران مجاهد و ملیون را به جلسه مجلس شورای ملی دعوت کرد. در این جلسه که ستارخان و باقرخان نیز حضور داشتند، پس از 8 ساعت گفتوگو، قانون خلعسلاح به تصویب رسید و طبق آن جز نیروهای شهربانی و ژاندارم کسی دیگر حق حمل اسلحه را نداشت.
ستارخان و باقرخان در وهله اول و سایر سران مجاهد در مرحله دوم با این امر موافقت کردند. مردم که از ترورهای سیاسی دچار بیم و هراس شده بودند، از اقدام مجلس و دولت با خرسندی استقبال نمودند.
بهفرمان یفرمخان، رئیس نظمیه، اعلامیه خلع سلاح عمومی در روز دوازدهم مرداد ماه بدین شرح صادر گردید: <چون به تاریخ 26 رجب 1328 قمری از طرف مجلس مقدس مواد ذیل رأی داده شد، لهذا به حکم هیات وزرای عظام مواد مقرره مجلس شورا را به اطلاع عموم رسانده، ذیلا طریق اجرای آن را به عموم اهالی تهران و حوالی پیشنهاد مینماید.
1ـ اسلحه را باید از اشخاص غیرنظامی و غیرمطیع بدون استثنا خلع نماید.
2ـ خلع اسلحه به حکم دولت توسط نظمیه و مامورین نظامی و قوای مرتبه دولت خواهد بود.
3ـ هر کس در مقابل این حکم تمرد کند به قوه قهریه گرفتار خواهد شد.
4ـ از مجامع مطبوعاتی، که موجب فساد و هیجان باشند به قوه قهریه جلوگیری خواهد شد. چون مقصود از مقررات مجلس و اهتمامات هیات وزرای عظام آسایش شهر و جلوگیری از هر گونه اغتشاش است، اهالی شهر نیز باید از این اقدام اولیای دولت با کمال مسرت استقبال نمایند. لهذا باید عموم اهالی شهر و ساکنین شهر غیر طبقات نظام، پلیس، ژاندارم و سایر قوای مرتبه دولت باید اسلحه خودشان را توسط نظمیه به وزارت جنگ تحویل نموده و از قرار قیمتی که کمیسیون مخصوص نظامی تعیین کرده است قیمت آن را دریافت دارند. >
این نکته لازم به ذکر است، پرداخت قیمت شامل تفنگهایی که نشان دولتی نداشتند میشد. تفنگهای مجاهدینی که علامت دولتی دارند از این قاعده مستثنی بوده، پولی بابت آنها پرداخت نمیشد. قانون منع حمل اسلحه چنانکه انتظار میرفت قابل اجرا نبود.
آنچه بیش از همه مانع اجرای این مصوبه شد، تبعیض و نابرابری در اجرای طرح بود.
یفرمخان که ریاست نظمیه را داشت، عده زیادی از هواداران مسلمان و ارمنی خود را به لباس سربازی درآورده و در صف نیروهای دولتی متشکل ساخت. قوای بختیاری تحت فرمان سردار اسعد و تفنگداران سپهدار در رده قوای مسلح دولتی قرار گرفته و از حدود شمول قانون خارج شدند.
بنابراین قانون خلع سلاح شامل مجاهدان تابع ستارخان و باقرخان و معزالسلطان، سردار محیی و گروه ضرغامالسلطنه بختیاری میشد.
اگر چه عدهای بر این عقیدهاند که اجرای عادلانه قانون خلع سلاح باعث فاجعه نمیشد، اما پرواضح است که فئودالها و دولتمردان، رقیبان محبوب و مقتدری را از عامه مردم در کنار خود غیرقابلتحمل میدیدند. عوامل حزب دموکرات هم به آنان چون رقیب نگریسته و با چنگ و دندان تیزه کرده در پی صید بودند و به هیچ چیز جز جنگ و خونریزی رضایت نمیدادند.
در بخش نخست به سیر تحولات ایران در دوران مشروطه از به توپ بسته شدن مجلس توسط محمدعلیشاه و استبداد صغیر تا نهضت مردم ایران برای اعاده مشروطیت پرداختیم. ستارخان بهعنوان یکی از آزادیخواهان تبریز در این نهضت مردمی نقشی بجا و در خور داشت تا جایی که او را سردار ملی نامیدند اما با حضور مشروطهخواهان در تهران حوادثی در پایتخت ایران رخ نمود که آمال و آرزوهای بسیاری از آزادیخواهان و مشروطهطلبان را برباد داد و آنها را به کنج عزلت کشاند.
در این میان ستارخان نیز از این قاعده مستثنا نبود و مانند دیگر آزادیخواهان گرفتار قهر دوستان شد. اینک بخش پایانی این مطلب پیش روی شماست.
امیر خیزی مینویسد: <بنده و سردار جنگ به منزل سردار اسعد رفتیم و چون قضیه را به ایشان گفتم، ایشان در جواب گفت به سردار بگو در گرفتن سلاح از مردم غیرنظامی مجاهدت کند و از عواقب وخیم این امر که مجاهدین مسلح را برخلاف امر دولت در پارک جا داده است بپرهیزد والا تا چند ساعت دیگر نه ستار میماند نه باقر، نه مجاهد، نه پارک. همه با خاک یکسان خواهند شد. >
نویسنده تاریخ هجده ساله آذربایجان نوشته است: <دسته حیدر عمو اوغلی بر این خرسندی نداشتند که دسته مجاهدان چهار تن را تنها از ابزار جنگ لخت کنند، بلکه بر آن میکوشیدند که کار را به زد وخورد رسانیده و گزندی به خود آنان برسانند. بیگمان بسیاری از وزیران و دیگران هم این آهنگ را داشتند و بیشک همسایگان نیز خواستار همین مساله بودند؛ به ویژه درباره ستارخان که از دیرباز چنین بدخواهی را داشتند. >
محاصره پارک اتابک
روز پنجشنبه 10 مرداد ماه، ستارخان بعد از بازگشت از مجلس به افراد خود دستور داد که تفنگ و فشنگ خود را گرد آورده و برای تحویل دادن به دولت آماده باشند و گفت: <کاری نکنید که کاسه بر سر ما بشکند. >
اطرافیان او خطر را کاملا احساس کرده و از این امر ناخرسند بودند اما ستارخان و باقرخان به دادن تفنگ رضایت داشتند. فردای آن روز زمانی که ستارخان در مهرآباد به میهمانی رفته بود از سوی یفرمخان آگهی خلع سلاح پخش شد که 48 ساعت مهلت داده بودند. مجاهدان ناراضی دسته معزالسلطان و سردار محیی و ضرغامالسلطنه و مجاهدین قفقازی دسته دسته روانه پارک اتابک شدند و خود را در پناه ستارخان قرار دادند. اعتراض مجاهدان بالا گرفت و به هر تدبیر ستارخان را به پارک باز گرداندند.
مجاهدینی که تفنگهایشان علامت دولتی داشت و دولت اعلام کرده بود که در ازای آن بهــایی نمیپردازد، میگفتند این اسلحهها را ما از چنگ دشمنان مشروطه درآوردهایم و تحویل نمیدهیم.
برای ستارخان نیز، که ابتدا خود از موافقین خلع سلاح بود، این نحوه عمل دولت ناگوار آمد و او را دو دل و مشکوک ساخت. مهلت 48 ساعت دولت ظهر یکشنبه پایان پذیرفت. نمایندگان آذربایجان در مجلس به نامهای شیخ اسماعیل هشترودی، معین الرعایا و معتمدالتجار، سعی در ختم غائله داشتند. یک بار اسدا... میرزا وزیر پست و تلگراف با سردار ملی و سالار ملی گفتوگو کرد و حتی وزرای مختار عثمانی و آلمان به وساطت پرداختند که موثر نیفتاد زیرا سردار ملی و یارانش از عاقبت کار آگاه نبودند و موضوع را ساده میگرفتند. ستارخان گاهی میگفت: <مگر بابت 300 تفنگ مردم را خواهند کشت؟>
از عصر شنبه دولت در تدارک جنگ بود و صبح روز یکشنبه 2130 تن از نیروهایش که شامل فدائیان ارمنی، دسته حیدر عمواوغلی، بختیاریها، نیروهای ژاندارم، قزاق، و پلیس بودند، تحت فرماندهی سردار بهادر فرزند سردار اسعد و یفرمخان روانه پارک شدند. دو عدد شصت تیر، دو توپ ماکزیم و یک توپ بیابانی در اطراف پارک مستقر و آماده درگیری شدند.
چون وقوع درگیری مسلم شد، سردار محیی از پارک فرار کرده و به سفارت عثمانی پناهنده شد. ضرغامالسلطنه دیگر فرد مهم در تحریک مجاهدین فورا تهران را ترک و در حرم شاه عبدالعظیم متحصن گشت. بدینگونه اینان خود را از مهلکه رهانیدند و دیگران را تنها گذاشتند.
روز یکشنبه ستارخان آخرین تصمیم را گرفت. به مجاهدین پیشنهاد کرد که یک و نیم از ماهانه پسمانده ایشان را از دولت گرفته و برای یک و نیم دیگر او تعهد نمود که پس از چندی پرداخت شود. مجاهدان نیز بیگفتوگو تفنگها را تحویل بدهند. اسماعیل امیرخیزی از سوی ستارخان به دربار رفته و با هیات وزرا به گفتوگو پرداخت، هیات وزرا پیشنهاد را پذیرفت و دو تن به نامهای مرآت السلطان و میرزا غفارخان زنوزی برای تحویل گرفتن تفنگها به پارک رفتند.
با آمدن فرستادگان، پس از نوشتن اسامی مجاهدین، برنامه دریافت تفنگها شروع شد. هنوز چند تفنگ را نگرفته بودند که ناگهان دو تن از کارکنان سفارت عثمانی بهنام جمیل بیگ و جمال بیگ به میان مجاهدان آمدند و خطاب به مجاهدان گفتند: <این مجاهدان در راه آزادی تلاشها کردهاند و بیشتر ایشان پدر یا پسر خود را از دست دادهاند. تفنگها را در جنگ از دست دشمنان بیرون آوردهاند. این رفتار دولت با اینان بیدادگرانه است. >
مشخص نیست اینان چرا و از سوی چه کسی بدین کار برانگیخته شده بودند، اما این گفتهها اثر ناگوار خود را بر جای گذاشت و مجاهدان مجددا شوریدند و از دادن تفنگها خودداری کردند. ستارخان وقتی واقف شد، برآشفت، چون از آغاز روز گرفتار تب بود، در این هنگام تب و خشم دست به هم داده و او را از تاب انداختند. چنان حالش به هم خورد که نتوانست بنشیند. او را به اتاقش منتقل کردند و این موضوع عامل دیگری بر گسیختگی امور شد لذا نمایندگان دولت در پارک نمانده و به سرعت خارج شدند.
ظهر روز یکشنبه مهلت 48 ساعته پایان یافت و دو، سه ساعت بیشتر از مهلت گذشت، مجاهدین داخل پارک پشت عمارت سه طبقه وسط پارک و بالا و پشت درختان چنار، سنگر گرفته، آماده دفاع بودند. در آن سوی دیوارهای پارک، نیروهای دولتی و بختیاری تمامی خانهها و ساختمانهای اطراف پارک را در تسخیر داشتند. تیراندازی یکی از هواداران دستهحیدر عمواوغلی به سوی دربان پارک بهانه شروع درگیری گشت. مجاهدان پارک آن را شروع جنگ دانسته، درها را بسته و مهیای جنگ شدند. عدهای از بازرگانان و مردم تهران که جهت همدردی به پارک آمده بودند، در این حال آماده، گرفتار گشتند.
عدهای کوشیدند از دولت یک ساعت مهلت بگیرند، اما راه بسته و سیم تلفن قطع شده بود. ستارخان پیاپی سفارش میکرد که جنگ نکنید. از آن سوی پارک نمایندگان آذربایجان برای مصالحه تلاش میکردند اما دیگر کار از کار گذشته بود. زیرا انقلابیون دموکرات نمیخواستند شکار از دست برود.
از حدود ساعت 5/2 بعدازظهر درگیری آغاز شد. صدای شلیک گلوله و غرش توپها و رگبار شصتتیرهایی که فرزندان راسخ انقلاب را آماج بیرحمانهترین شقاوتها و دسیسهها قرار داده بود، به اوج خود رسید. ستارخان یک بار تفنگ به دست گرفته و به تیراندازی پرداخت و قوای بختیاری که دست به پیشروی زده بودند را عقب راند. او مجددا به اتاق خود بازگشت و این آخرین تیراندازیاش بود. چون درگیری بالا گرفت، ستارخان یکبار دیگر برای سرکشی به سنگرهای پشت بام، به سوی پلکان رفت. هنوز چند پلهای طی نکرده بود که ناگهان گلولهای صفیرکشان بر پایش نشست و استخوان پای او را شکست. همراهانش او را به اتاقش برده، سعی کردند جلوی خونریزی شدید پای مجروح او را بگیرند. شیرمردی که از آن همه جنگهای سخت و طاقتفرسا با مستبدین و دشمنان مشروطیت گزندی ندیده بود، در تهران آن هم در آستانه سالگرد مشروطیت، از سوی مشروطهخواهان چنین هدیهای را به شومی هر چه تمامتر دریافت نمود. مجاهدین علیرغم زخمی شدن ستارخان، همچنان مقاومت میکردند. در ساعت 8 بختیاریها در سمت غربی پارک را با نفت آتش زده و پس از نیمسوز شدن در از آنجا پیشروی را آغاز کرده و جنگ تا ساعت 9 همچنان ادامه یافت، تا آنکه مجاهدان ناامید شده و دست از ایستادگی برداشتند. باقرخان خود را به نیروهای سردار بهادر تسلیم کرد و امان طلبید. در این وقت بر مهاجمین مشخص شد که ستارخان زخمی گردیده، پس فورا دکتری برای معالجهاش خبر کردند. چهار ساعت از شب گذشته، صدای تیراندازی به کلی خاموش و شهر را سکوت فرا گرفت.
باقرخان و ستارخان و پسر 10 سالهاش یدا... خان با درشکهای مخصوص، به خانه صمصامالسلطنه منتقل شدند و معالجات پای او ادامه یافت. عدهای از مجاهدین پارک در تاریکی شب موفق به فرار شدند. بیش از 200 تن از آنان گرفتار و به زندان شهربانی منتقل شدند. انگلیسها در کتاب آبی، تلفات دولتیان را 7 تن و مجروحین را 23 تن و از مجاهدین 18 تن کشته و 40 تن مجروح را ذکر میکنند ولی تعداد کشتگان بیش از این تعداد بوده است.
روز بعد از ماجرا در کوچههای تهران مجاهدی دیده نمیشد. بعد از این حادثه، دولت قدرت گرفته و سردار اسعد خود را بدون رقیب میدانست، اما تنفر عمومی از کابینه بالا گرفت. مردم تهران از این پیشامد افسرده خاطر بودند. دولت حکومت نظامی اعلام و سختگیری را آغاز کرد. ولی مردم بازارها را باز نمیکردند. مردم شهرهای دیگر چون از حادثه آگاهی درستی نداشتند، ساکت ماندند. به جز از دو شهر تبریز و رشت، اعتراضی برنخاست. مردم تبریز نمایندگان خود را به تلگرافخانه خواستند و چگونگی ماجرا را سوال کردند. نمایندگان یا نمیدانستند یا نمیخواستند شرح درست ماجرا را بگویند لذا پاسخهایی دادند که درست نبود و گناه را به گردن دو سردار مجاهد انداختند. مردم رشت تلگرافی به نام رئیس مجلس و نایبالسلطنه فرستادند و چگونگی ماجرا را پرسیدند که این نشانگر خشم و دلآزردگی آنان بود.
سپهدار اعظم رقیب اصلی سردار اسعد که نقشی مزورانه و ظاهرا در حاشیه ماجرا داشت، کمی قبل از بحران به باغ ییلاقی خود در جوار سفارت روس واقع در زرگنده رفته و منتظر نتیجه ماجرا ماند. پس از واقعه چون میدانست در تهران علیه دولت وقت نمیتواند دست به اقدامی بزند، به خارج از تهران رفته و در اجرای نیات خود تلاش کرد و از نفوذ خود در میان فئودالها و خوانین مازندران استفاده کرده و آنها را به شورش بر ضد دولت بر انگیخت.
علاوه بر این، دولت وقت در مرکز و جنوب هم گرفتاریهایی داشت که مدتی بعد، با اوجگیری نفرت مردم از بختیاریها و ارامنه، کابینه مستوفیالممالک سقوط کرد. سردار اسعد مجبـــور به مصالحه با سپهدار شد. این بار سپهدار اعظم کابینه تشکیل داد. وزرای اعتدالی بر سر کارآمدند، اغتشاشات مصنوعی در مرکز و جنوب و فتنه در شمال خاموش شد.
سپهدار با اختیارات اخذ شده از مجلس برای رفع آشوب و ناامنی، جهت قلع و قمع مخالفان سیاسی خود مانند یار محمد خان، حیدر عمو اوغلی و امثال آنها اقدام نمود. این وضعیت تا مرگ نایب السلطنه عضدالملک در 17 رمضان 1328 ادامه یافت. در این مرحله قربانی، دموکراتها بودند که فدای قدرتطلبی و فزونخواهی سپهدار شدند.
این بازی دوجانبه و رقابت دو فاتح بزرگ تهران به فاجعه پارک انجامید. آنان بیهیچ آسیبی هــمچــنان در پست رئیسالوزرایی جـابهجا شدند. از این رو فاجعه پارک اتابک تلخترین میوه تبهکاریها و دغلبازیهای این دسیسهبازان بود. آنها بیگناهانی سادهدل و بیریا را بهخاطر امیالی شیطانی به قربانگاه سوق دادند و خود نظارهگر حریصانه عاقبت این بازی ناجوانمردانه شدند.
سرانجام قهرمانان آزادی
ستارخان پس از چندی از خانه صمصامالسلطنه به خانه دیگری که برایش اجاره شده بود منتقل و ماهانه از سوی مجلس 400 تومان مستمری میگرفت اما زخم پایش همچنان باقی بود و حتی بیم قطع آن میرفت. بر اثر تلاش پزشکان اندکی زخمش بهبود یافت. ولی همچنان تا پایان عمر میلنگید چون خواست به تبریز برگردد، دولتیان مانع شدند.
سرانجام در اثر عواقب همان جراحت چهار سال بعد بیشتر زنده نماند. سرانجام در عصر روز سه شنبه 25 آبان ماه 1293 شمسی 288 ذیحجه 1332 ق) 166 نوامبر 1914) این قهرمان بزرگ آزادی، پشت و پناه مردم درمانده، در غربت و تنهایی دار فانی را وداع گفت و نام با افتخار خود را در سرلوحه تاریخ انقلاب مشروطیت جاویدان ساخت.
دولت جنازه او را با تشریفات نظامی در شهر ری در جوار بقعه حضرت شاه عبدالعظیم به خاک سپرد. سن او در زمان مرگ 48 یا 50 سال بود.
باقرخان، دیگر قهرمان آزادی، بعد از واقعه پارک اتابک با تصویب مجلس ماهانه 300 تومان مستمری میگرفت. او چند سالی در تهران در انزوا زیست. به هنگام جنگ جهانی اول، که جریان مهاجرت پیش آمد، وی رهسپار غرب کشور شد. در جنگهایی که با روسها روی داد شرکت کرد. در یک ماموریت در راه قصر شیرین به دست صاحبخانهای، که جهت استراحت شبانه خانه شوم او را انتخاب کرده بود، گرفتار گردید. صاحبخانه بیرحم به طمع اسلحه و نقدینه همراه آنها، سر باقرخان و همراهانش را در بستر خواب از تن جدا و جسدشان را در چاهی مخفی نمود.
پس از چندی موضوع کشف گردید. مسببین جنایت تیرباران و جسد باقرخان در کمال گمنامی به خاک سپرده شد. این واقعه در محرم سال 1335 قمری صورت گرفت.
روزنامه اعتماد ملی