21 خرداد 1399
در بررسی کتاب الف. لام. خمینی مطرح شد:
امام خمینی شخصیت گمشده مان را به ما بازگرداند
امام خمینی به ما کمک کرد به هویت اصلی خودمان بازگردیم
بهبودی: سلام عرض میکنم خدمت همه ایرانیان سراسر جهان و سپاسگزار دعوت شما هستم، برای این برنامه. امیدوارم دقایقی که خدمت شما هستم در این برنامه مفید واقع بشم.
مجری: درود بر شما، آقای بهبودی یک مقدار با خود شما آشنا بشویم و در واقع بپردازیم به کتاب بسیار ارزشمندی که نوشتید و سرکار خانم آل عباس هم به درستی اشاره فرمودند، و اگر کسی جامع و کامل دنبال یک مدرک و سند معتبر در مورد هم زندگی شخصی، هم زندگی عرفانی، هم زندگی سیاسی حضرت امام هست، میتواند به کتاب شما استناد بکند. شما از سرزمین سردار ملی و سالار ملی هستید، از سرزمین شهریار هستید. یکی پر از احساس، یکی پر از حماسه و منطق و تلفیقی از این چیزها. بفرمایید.
بهبودی: تعریفی که شما از کتاب کردید قابل تحدیده، من برای اینکه اغراق نشه در مورد کتاب، عرض میکنم که این کتابی کامل برای شناخت هر چه بهترِ قهرمان این نوشته نیست، چراکه اول معرِف باید اضلاعی از معرَف باشه که بنده چنین ادعا و توانی ندارم، دوم اینکه ما برای آشنایی و شناخت آدمهای معمول همواره دچار مشکل هستیم، و چه برسه این شناخت مربوط به افرادی باشه که ورقی را در تاریخ یک کشور بلکه منطقه بلکه در جهان بهم میزنند، این کتاب مطلقاً این ادعا رو ندارد که میتواند صاحب تجربه رو به خواننده کاملاً بشناساند، این یک تلاش است، یک سعی است، و همانطور که در مقدمه نوشتم، برداشتی است از جهان کثرت امام خمینی، ما به جهان درون و پنهان ایشان به وجه اصلی و وجه ممیزه و شاخصه آن وجود مبارک بود ورودی نداریم.
مجری: ... آن چیزی که در کتاب شما جالب است، من دوست دارم به آن اشاره بکنم، شما از کودکی، فعالیتهای حضرت امام، نوجوانیاش، جوانیاش، ازدواجش، نامهنگاریهایش، همینجور آمدید جلو، اینها را هم بررسی کردید. به همین خاطر من میگویم این کتاب، یک کتاب (به ویژه برای نسل امروز) قابل توجهی است و میتواند یک تاریخنگاری آسان و قابل درک باشد. یعنی شما فقط به زندگی سیاسی و انقلابی امام مثلاً از خرداد 42 بسنده نکردید و به تعبیر زیبای خودتان تلاشی را انجام دادید که این تلاش بسیار قابل تحسینه.
مجری دوم: برگردیم به سال جوانی شما؟ در مقدمه نوشتید در هفده، هجده سالگی نام او به گوشم خورد، در همان خیزشهای هرازگاهی برخی شهرها. چندسالتون بود آن زمان که انقلاب به اوج رسید و زمان شکلگیری انقلاب اسلامی بود.
بهبودی: در خرداد 57 دیپلم گرفتم، یعنی همون هفده، هجده سالی که فرمودید، از یک خانواده سنتی یا مذهبی معمول نبودم که در نسبت با عقیدههای جاری بخواهم کسی رو بشناسم یا از طریق خانواده، کسی به من شناسونده بشه. مواجهۀ من با امام خمینی همین حوادثی بود که در سال 56 و 57 در ایران رخ داد و این جمله من الآن ممکنه برای شنوندهها جنبۀ ذهنی یا شعاری داشته باشه، ولی تعداد قابلتوجهی از جوانان اون روز از مخدوش شدن شخصیتشان در رنج بودند. شخصیت ملی و هویتی که بتونه اونها رو سرپا نگه داره، تقریباً خالی بودند، دنبال صدای تازهای میگشتند، که بتوانند به اون تکیه بکنند، صدایی که از امام خمینی بلند شد، غیر از اینکه میتوانست متکای ما باشه، صداقتی با خود داشت که ما تاب مقاومت در برابر او را نداشتیم. به همین علت بسیاری از همگنان من، که الزاماً رنگ و بوی مذهبی در پیشینۀ خودشون نداشتند، به این صدا پاسخ دادند، و در برابرش تسلیم شدند.
مجری: در جایی از یادداشت اشاره فرمودید که انگار دنبال یک قهرمان میگشتید، و بعد حس کردید که قهرمان زندگیتان را پیدا کردید، چه ویژگیهایی داشت این قهرمان که شما جذب این شخصیت بزرگ شدید؟
بهبودی: اولین حرفی که ایشون در فرودگاه مهرآباد بعد از اینکه آمدند گفتند، یکی از جملاتی که گفتند، با این مضمون که من آمدم که شخصیت شما را دوباره به شما برگردانم. این برای من و امثال من یک مژده بود، که ما میتوانستیم این رو با تمام وجودمان درک بکنیم، ببینید، همه چیز در دسترس ما بود. از آنچه که الآن ممنوع است، به وفور در آن زمان یافت میشد، به یک معنا چیزی نبود که بخواهی و نتوانی بهش دسترسی پیدا کنی . همان چیزهایی که الآن ممنوع شده و ممکنه، متأسفانه بعضیها حسرتش را بخورند، ما چیزهای دیگری کم داشتیم، و آن برمیگشت به همان هویتی که یک انسان میخواهد ازش برخوردار باشد. حالا متأسفانه یا خوشبختانه، من به واسطۀ نسبتی که با برخی از فامیلهایمان داشتم به خانه تعدادی از مستشارها رفت و آمد کرده بودم، برخورد اینها رو من از نزدیک دیده بودم، که چقدر تحقیرآمیزه، ارج و قربِ چشمآبیها را نسبت به مومشکیهای ایرانی دقیقاً حس کرده بودم. اینکه چرا به ما محل نمیگذارند، اینکه پس جایگاه ما در این کتابخانهای که الآن دهۀ پنجاه خودش را دارد میگذراند، کجاست! من کجای این کتابخانه قرار دارم! کجا خودم را باید بشناسم! این حفرهای بود که در وجود ما بود و ما تلاش میکردیم که اون رو پر بکنیم. آقای خمینی با صدای خودش نوید پر کردن این حفره را به ما داد.
مجری: با قلب شما ارتباط برقرار کرد؟
بهبودی: دقیقاً. و علتش هم همینه که بعد از چهل و چند سال، با اینکه نه نفع مالی برای من داشته، نه آوردۀ دیگری، نه سمتی، دست برنداشتیم هنوز، یعنی به همون حقیقتی که بهش رسیدیم، هنوز بهش معتقدیم.
مجری: انگیزه شما از اینکه سراغ زندگینامه حضرت امام رفتید، چی بود؟ آیا عشق بود؟ یا یک رسالت بود! یا هردوی اینها بود.
بهبودی:حرفهایی که زدم کاملاً جنبه شخصی داشت، حالا شاید احتیاط میکردم، شاید اینها را هم نمیگفتم. اما آهنگ برای نوشتن چنین کتابهایی قطعاً جنبه فردی نمیتواند داشته باشد. اینطور نیست که من امروز بنشینم، و به خاطر تعلق خاطری که به آقای خمینی دارم تصمیم بگیریم یک همچنین کتابی بنویسم. اول و آخر این کتاب بر اسناد و مدارک استوار است. آیا من با تصمیم شخصی میتوانم به این اسناد و مدارک دسترسی پیدا بکنم؟! قطعاً اینجور نیست. من برای دریافتن چهل و چند جلد از اسناد سازمان اطلاعا و امنیت کشور نمیتوانم، بروم به کجا مراجعه بکنم؟! پس یک آهنگ سازمانی است. یعنی یک سازمانی که قدرت دسترسی به این اسناد و مدارک را دارد، یک تصمیمی میگیرد، بعد پیشنهاد میدهد به یک نویسنده. خوشبختی من این بود که این پیشنهاد به من داده شد.
مجری: به منابعی اشاره کردید، منابعی که به راحتی هم قابل دسترس نبود، پس شما برای دریافت این منابع سراغ افرادی رفتید، سازمانهایی رفتید و این منابع را چطور گردآوری کردید؟ سختی کار حتماً داشت، گردآوری چنین منابعی.
بهبودی: ناشر طبعاً این توان را داشت که به این اسناد و مدارک دسترسی پیدا بکند، اما در کنار این مدارک پنهان، بخش وسیعی نیز اسناد و مدارک منتشر شدهای وجود داشت که اینها باید برگهنویسی و دستهبندی میشد، این هم از عهده یک نفر خارج است. گروهی که گاه کمتر یا بیشتر از ده نفر بودند، یک سال وقت را صرف این کار کردند و تقریباً همه منابعی که در مورد حضرت امام منتشر شده بود را شناسایی و برگهنویسی و دستهبندی به لحاظ تاریخی و آماده بهرهبرداری کردند.
مجری:حالا برسیم به اسم کتاب الف. لام. خمینی. یعنی چی؟
مجری دوم : اسم را چه کسی انتخاب کرد، خودتان؟
بهبودی: بله. نمیشه آدم پنج سال برای یک کار وقت بگذارد اما از عنوانش بگذرد و راضی بشه کس دیگری این انتخاب رو انجام بدهد.
مجری: [مثل] پدر و مادری که دوست دارند اسم فرزند رو خودشون انتخاب بکنند.
بهبودی: بارها گفتم این را، تکرار میکنم که برای پیدا کردن این اسم شاید چند سال من، با فکر او خوابیدم و بیدار شدم. نه اینکه اتفاق مهمی افتاده باشه، ولی در نهایت به این اسم رسیدم. دو وجه دارد. الف و لام، میدانید که در ادبیات عرب متوجه تعریف است. یعنی به قول خود شما که فرمودید قبل از برنامه، شناساندن و معرفی کردن یک کلمه، یک پدیده. یک مفهوم این است، که ما میخواهیم در واقع امام خمینی را تعریف بکنیم، تا آنجایی که میتوانیم بشناسانیم. دوم گرتهبرداری از حروف مقطعهای است که در برخی از سُوَر قرآنی وجود دارد. کسانی که در این زمینه تحقیق کردند، گفتند این حروف رمز و رازی است که بین حضرت رسول[ص] و باریتعالی بود. و به کُنه آن پی نبردند. من خواستم بگویم که من هم با نوشتن این کتاب نمیتوانم به کُنه امام خمینی پی ببرم، اما تلاشم را میکنم.
مجری: چرا از الف و لام معرفی عربی استفاده کردید، ما در فارسی بالاخره ادبیات ما اینقدر قدرت دارد که در واقع بتواند معرفی بکند، نداشت، واقعاً! آقای بهبودی!؟
بهبودی: خب، من که سراغ ندارم، اما یک همخوانی باید بین این دو وجه که خدمتتان عرض کردم، یک ترادفی باید وجود میداشت که به اصطلاح به این نتیجه رسیدم.
مجری: این قابل فهم و آساننویسی، فکر میکنم یکی از شاخصههای نوشتاری شماست.
بهبودی: این را شما و خوانندگان باید بگویند، من که نمیتوانم روی آن صحه بگذارم یا کمرنگ و پررنگش بکنم، اما؛ کتاب که نوشته میشود، طبعاً دنبال خواننده است! ما نمیتوانیم کار تکراری انجام بدهیم.
مجری: شما برای چه خوانندهای این کتاب رو [نوشتید]. در نظرتان بود بیشتر با چه سن مخاطبی این کتاب را در میان بگذارید، نوشتهها برای چه کسانی بیشتر باشد؟
بهبودی: در اساس، تاریخ یک رشتۀ همهگیر و عمومی و همگانی نیست. گروههای خاصی ازش استقبال میکنند. یا دانشجوها هستند، یا اساتید هستند، یا بخش کوچکی از جامعه که علاقهمندند به تاریخ هستند. بنابراین انتظار داشته باشیم که هر کتابی که با روشهای علمی در تاریخ نوشته میشود، وارد جامعه بشود و مثلاً شیوع پیدا بکند.
طبعاً این کتاب هم در عداد همان آثار باید برشمرده بشود. اما، من اگر قرار بود کاری که پیش از این در مورد انقلاب یا زندگی امام انجام شده بود را انجام بدهم، قطعاً نباید این کار را انجام میدادم. بنابراین باید یک ویژگیها و یک فرازهایی در این کتاب باشد که ادعا بکنیم که مثلاً چنین کار جدیدی صورت گرفته. از نظر من مهمترین ویژگی این کتاب ادبیاتش است. لحن و گویش آن است.
مجری:خیلیها دوست دارند که [=از] نسل جدید با زبانی که برایشان آشناست و قابل درک هست با تاریخ انقلاب آشنا بشوند، به هر حال این وظیفهای است که شما به نظر حقیر به راحتی از پس آن برآمدید که به زبان امروز سخن بگویید.
بهبودی: تاریخ و ادبیات دو رشتۀ موازی هستند، نقطۀ تلاقی فراوانی ندارند، یکیش بر بنیاد خیال هست و دیگری بر بنیاد مدرک و سند. این دو دنیای متفاوت است. منتها ادبیات یک حیثیتی دارد که اجازه میدهد نویسنده به نحوی مشروع از آن در تاریخ استفاده بکند. من از این بخش استفاده کردم و بدون اینکه به طرف خیال، گمان و این بنیۀ اصلی از ادبیات بروم، با اتکا به اسناد و مدارک لحن کتاب را سعی کردم خواندنی بشود. سعی کردم اگر اسناد و مدارک اجازه میدهد به تصویر نزدیکش بکنم و فرازهای این کتاب آنجاهایی است که توانسته به تصویر خودش را نزدیک بکند. طبیعی است که وقتی تصویر در ذهن خواننده نقش ببندد، درک و فهمش از این حادثه تاریخی ماندگار و شاید چندبرابر بشود.
مجری: فرمودید حدود چهار، پنج سال خوابیدید، بیدار شدید، زندگی کردید و دغدغه داشتید و متمرکز بودید روی نوشتن این کتاب، به اتفاق تعدادی از دوستان. میشود مواردی را مصداقی بفرمایید، آن چیزهایی را که در زندگی حضرت امام، چه زندگی شخصیشان، چه زندگی اجتماعیشان، چه زندگی سیاسی و انقلابیشان، مهاجرتشان، درسخواندنشان، برای شما خیلی جالب بوده و کمتر در واقع در منابر و معابر به آن اشاره شده و گفته شده در تریبونها، اشاره بکنید، چه هست؟
بهبودی: یک موضوعی را بگویم که مرتبط با این پرسش حضرتعالیست. کتاب تقریباً از دو بخش تشکیل میشود، یک بخش که فارغ از هرگونه اسناد و مدارکِ جدی و قابل تأمل است و یک بخشی که با وفور اسناد و مدارک مواجه است. هرکدام از اینها مشکلات خودش را داشت. امام یک وجب بیشتر از زبان خودشان دربارۀ زندگیشان صحبت نکردند. آن چیزی است که حاج احمدآقا پسر ایشان در واقع با موچین ظاهراً کشیدهاند بیرون و موجود است از زبان ایشان.
مجری: چرا؟ به خاطر آن شخصیت عرفانیشان، که حالا دائماً هم تأکید میکردند به کمال الانقطاع و دوست داشتند که خیلی در واقع در مورد ایشان اغراقآمیز صحبت نشود،
بهبودی: از ناحیه من، پاسخ نمیدانم است. من نمیتوانم در این مورد قضاوت بکنم. و اصلاً دعب این را نداشتهاند که بخواهند خودشان را معرفی بکنند. از سال 41 به بعد که ایشان وارد جهان سیاست میشوند ما با وفور اسناد و مدارک مواجهیم که روح مورخ یا تاریخنگار را برای راستیآزمایی و شناسایی این که کدوم بخش از این اسناد و مدارک درست هست و باید به آن تکیه کرد، درگیر خودش میکند و به شکلی تابفرسا او را تا مرز فرسودگی هم پیش میبرد. بنابراین قبل از سال 41 ما با نبود اسناد مواجهیم، و بعدش با وفور اسناد. اینها هر کدام هم آسانیهای خودش را دارد، هم مشکلات خودش را. اما وقتی وارد زندگی ایشان میشویم، به هر حال چهرهای که در رسانههای رسمی و تشریفاتی کشور ما از ایشان معرفی شده به نظر من بخش سخت آن است. از بخشهای نرم، عاطفی، عاشقانه و دوستداشتنی کمتر گفته شده. من وقتی به این نکتهها میرسیدم برایم فوقالعاده بود، چون جنبههای جدیدی از مراتب وجودی ایشان برای من روشن میشد.
مجری: اتفاقاً دیدید که یک شاعر وقتی کتاب شعری را گردآوری میکند، اشعارش را گردآوری میکند، معمولاً دعوتش که میکنند برای اینکه ابیاتی از آن کتاب شعر را در شب شعری بخواند معمولاً شعرا یکی دو تا از شعرهای کتابشان را انتخاب میکنند، و بیشتر آن را میخوانند. الآن اگر قرار بود که شما فرازی از این کتاب را انتخاب بکنید و برای ما بخوانید کدام فراز، کدام قسمت و بخش کتاب، فصل کتاب برایتان جذاب است که هر وقت میروید سراغ کتاب، جذابتر از بقیه [است و] به آن بخش بیشتر توجه میکنید.
بهبودی: یک موقعیتهای عجیبی در زندگی ایشان هست که من همهاش در ذهنم نمانده، چون بیش از هزار صفحه کتاب است، خب چند سالی هم هست فاصله گرفتم ازش. شما وقتی صحیفه امام را باز میکنید، اولین نوشته نامهای است که ایشان به همسرش از بیروت نوشته. یک نامۀ کاملاً عاشقانه. خب، ما هیچوقت در ضمیر و ذهنمان نمیآمد که یک آخوند! بخواهد به زنش عشق بورزه! و بعد، آن علنی بشود، مثلاً برای عامۀ مردم. آن عجیب است برای ما. خب از یک آدم رمانتیک، شاعر، داستاننویس یا یک آدم معمولی این چیزها برمیآید ولی از کسی که در جهان فقه و اصول و حکمت و عرفان سیر کرده، [جمله منعقد نشده].
دوره کودکی و نوجوانی ایشان به نظرم دوره بسیار سختی بوده.
مجری: چطور؟
بهبودی: ایشان پنجماهشون نشده بود که یتیم میشوند و پدرشان را میکشند، در واقع ترور میکنند. در دامن عمه و مادرش بزرگ میشود و خودشان یکجا گفتند که من به اصطلاح عاطفه و عشق را از مادرم گرفتم، و مدیریت را از عمه گرفتم. این دو زن، دو شخصیت متفاوتی داشتند که تأثیرگذار بوده. یا وقتی یک جا آشکار میکند که هنوز وقتی مادرم بهم لالایی میگفت که دو بافته گیسویش از دو طرف آویزان شده بود را از یاد نمیبرم، برای من خیلی جالب بود. خب، این بخشها چیزهایی نیست که من به آن پی برده باشم، قبلاً منابعی مثل کتاب سرکار خانم فاطمه طباطبایی که مأنوس بودند با پدرشوهرشان. این ریزگفتهها را از ایشان گرفتند که بعد منابع بعدی مثل من توانستیم به آنها تکیه کنیم. به هر حال نقاط عاطفی، عاشقانه، و ریزموضوعاتی که ما از یک آخوند اصلاً انتظار نداریم، در این کتاب کم نیست.
مجری: آقای سیدحمید روحانی که ایشان هم مورخ هستند و دستی بر قلم دارند، در برنامه صبحبخیر ایران با ایشان صحبت کردم از ویژگیهای حضرت امام میفرمودند و اینکه حضرت امام از درشتنمایی و اغراق به شدت پرهیز میکردند. میگفتند من یک جایی نوشته بودم که ایشان در سال فلان از مادری فاضله، رشیده، مؤمنه، بعد یک سری صفات را نوشته بودم، بعد کتاب را بردیم پیش حضرت امام که ببینند، بعد به چاپ برسد، میگفت، گفتند آقای روحانی شما از کجا میدانید که مادر من رشیده بوده، مؤمنه بوده، فاضله بوده، چرا اینقدر اغراق کردید. یک ذره قابل فهمتر، ملموستر، با توجه به آن فضا شما کتاب را بنویسید که خانم آل عباس(مجری دوم) هم اشاره کردند که شما با یک ادبیات بسیار خوب و روان در واقع انتخاب کردید. شما چقدر حالا با توجه [جمله ناتمام]، ما وقتی به یک کسی عشق و ارادتی داریم، دوست داریم با کلماتی این معشوق را وصف بکنیم که دین خودمان را ادا بکنیم، ولی با توجه به اینکه شما تاریخدان هم هستید و فرمودید که بنیان تاریخ با بنیان ادبیات کاملاً متفاوت هست، چه جوری این جمع نقیضین را بهم رساندید تا بتوانید این اثر را چاپ بکنید؟
بهبودی: بله. در ابتدای کتاب هم یادآور شدم که من دارم زندگینامۀ قهرمان زندگیام را مینویسم و این با تاریخنویسی جور در نمیآید. یعنی من اگر بخواهم از موضع علاقه به توصیف و تعریف شخصی بپردازم، این یک چیز دیگری، است، تاریخ نیست. یکی از سختیهای این کتاب که حضرتعالی هم در موردش صحبت کردید، نگه داشتن فاصله بین خودت و صاحب ترجمه است.
مجری : بین حس خودت نسبت به کسی که ارادت دارید.
بهبودی: بله. این فاصله را بتوانی نگه داری و مخلوط نکنی. البته این را عرض بکنم خدمتتان که از نظر بنده، ما مورخ یا تاریخنگار بیطرف که نداریم. چرا که انتخاب یک موضوع، خودش یعنی طرفداری. حالا من ممکن است این موضوع را انتخاب بکنم، ممکن است زندگی مردم در عصر عیلامیان را انتخاب بکنم. به هر حال، این یعنی گرایش. مضاف بر اینکه وقتی من مطالب را میبرم و از صافی درونم آنها را بیرون میآورم، این رنگ و بوی خود من را میگیرد.
مجری: بالاخره حس شما دخیل میشود در نوشتارتان.
بهبودی: بله. منتها یک حد مجاز دارد. این یک دوز معین دارد. تقریباً میتوانم بگویم که در عرف تاریخنگاری، این پذیرفته شده که اگر تو بتوانی این عرف را نگه داری، کارت یک کار قابل قبول شمرده خواهد شد. ولی اگر بخواهی یقهدرانی بکنی، تعریف بکنی، از خود بیخود بشوی، این دیگه[جمله ناتمام]
مجری: یعنی ما در نگارش تاریخ سوگیری نمیتوانیم بکنیم.
بهبودی: نخیر! چون من این را دوست دارم، بنابراین اگر اشتباهی یک جایی انجام داده، آن را ذکر نکنم [جمله ناتمام]
مجری: نکته دیگری که در کتابتان، فصلی که مربوط به پانزده خرداد هست را مرور میکردم و شاید برای نسل امروز (فرزندان من و شما) سؤال باشد که امام تقریباً از میانسالی وارد جریانسازی انقلاب شدند و بعد 15 خرداد. در این زمینه میخواستم یک مقدار بیشتر صحبت بکنید.
بهبودی: سالی که فرمودید، سال بازنشستگیه. سال استراحته. سال احتیاط و حزمه. دوراندیشی و کنار نشستن و دوریگزیدن از بلایا و حوادث و طبیعت انسان همینه دیگه.
اما این پدیده کیست که در یک همچنین فصلی از زندگی وارد یک میدانی میشود و به قدری پیگیر که پانزده سال بعد نتیجهاش را میبیند. این توان و این نیرو از کجاست؟ این کدام گدازه است که از درون این فرد فوران میکند. من مدعی شناخت این بخش از پدیده وجودی ایشان نیستم اما خانمش میگوید ، مرحوم خانم ثقفی میگویند که ایشان به شدت در برابر مسائل دینی حساسیت داشت. حالا شما این را سیاست هم پیچ کنید باهاش، ببینید در زمانی که قرار است ایران دچار نوسازی و اصلاحات دیکتهای خارج از کشور بشود و جای مجتهد جامعالشرایط و صدایی که قبلاً در برابر چنین وقایعی میایستادند، خالیست، کسی که چنین، تعصب بگویم، حالا یا هر کلمهای که شایسته ایشان باشد، وارد میدان میشود و در دورهای که باید اعلام بازنشستگی بکند، تازه دغدغهمندی خودش را [ابراز میکنند] یعنی به آن جهان کثرتی که قبلاً وارد شده بود، آن را علنی میکند و همچنان هم کنار میکشد، یعنی وقتی میآیند، رجوع میکنند به ایشان، عکس میخواهند بگیرند، رسالهاش را میخواهند منتشر بکنند، و از ایشان فتوا میخواهند، همچنان دوری میکنند. اما او لابد و ناچار است از اینکه از این دنیا پذیرایی نکند. بالاجبار این کار را میکند و تن به حواشی و مسائل پیرامونی آن هم میدهد. این گدازه از کدام بخش از نهانگاه درونی ایشان فوران کرد، من فقط در همین گفتۀ سرکار خانم ثقفی تمسک میکنم، اما واقعیتش در جایی دیگری باید جستجو شود.
مجری: پس هنوز شما هم به جواب نرسیدید؟
بهبودی، نه. نه! ببینید. ایشان از کوههای یخ مثال میزنند که اینقدرش بیرون است و بقیهاش ناپیدا. ایشان چنین ویژگی دارد. ما بخش پنهان ایشان که شاید هشتاد، نود درصد از مرتبۀ وجودی ایشان را شامل میشود، بیخبریم.
مجری: در مورد حضرت علی علیهالسلام فرمودند که جمع نقیضین بودند، زاهد و عابد و [نامفهوم، احتمالاً= چینهروز] بودند، مرکب کودکان یتیم بودند ولی در میدان نبرد و سیاست بسیار قهار بودند. جناب سهراب سپهری هم تعبیر زیبایی داره، اونجایی که میگه: من قطاری دیدهام که سیاست میبرد و چه خالی میرفت و قطاری دیدم که فقه میبرد و چه سنگین میرفت. به نظر میآید که در تاریخ معاصر ما یک شخصیتی که این ویژگیها را کامل داشته باشد، حضرت امام است که جمع نقیضین است. یک دختر و پسر فرانسوی میآیند از ایشان درخواست عکس میکنند، عکسی یادگاری در کمال تواضع قبول میکنند، بعد در مقابل دیکتاتورها میایستند و حرفهایی را میزنند که خیلی احتیاج به شجاعت و قدرت دارد. هم سیاستمدارند، هم عارفند، هم سوار قطار سیاستند، هم سوار قطار فقه. دریافت شخصی شما بعد از این همه تحقیق و پژوهش چطور میشود همه اینها را در کنار هم جمع کرد و در یک وجود متبلور کرد، چه اتفاقی میافتد؟
بهبودی: شاید حرفم تکراری باشد، اما شاید بینندگان شما بوی تازگی از این حرف به مشامشان برسد. آقای خمینی بیش از چهل سال درس خواند و درس داد. ما یک دوره کارشناسی چهارساله را میگذراندیم، خودمان را باد میزنیم و احساس میکنیم که کار مهمی انجام دادیم. چهل سال! درس خواند و درس داد. ایشان بر هرمی نشسته بود که سه ضلع داشت و دانشآموختۀ هر سۀ این سه ضلع بود. یک ضلعش عرفان بود. وقتی در دوره جوانی، ایشان شرحی مینویسد بر کتاب فصوصالحکم ابن عربی، در دورۀ جوانی، بیست و چند سالگی و اشکال هم میگیرد، که من نمیفهمم این چیزها را ولی تا الآن نشنیدم که کسی این اشکالات را بگوید که بیخود است. معلوم میشود که در عرفان عملی هم یک مراتبی را گذرانده که خب ما بیاطلاع هستیم.
کسی که در دوره ممنوعیت تدریس یا یادگیری فلسفه برود به طرف آن و بگوید که من برای خواندن آثار ملاصدرا احساس کردم که نیازی به استاد ندارم! در این هم به یک قله میرسد، این شد دو ضلع. و ضلع سوم فقه و اصول است. ایشان در هر سه زمینه تقریباً به نهایت خودش رسید و بر قلهای ایستاد که این آموزهها آن را شکل داده بود. شاید بخشی از آن گدازهای که گفتم ناشی از اجتماع این سه علم بود.
مجری: خب پس ضلع سیاست چه شد؟
بهبودی: خب! آن بعداً [شکل گرفت] به نظر من سیاست قدرتی ندارد که یکی از این اضلاع را تشکیل بدهد. نقطۀ اشتراک اینهاست که ایشان را وادار میکند وارد دنیای سیاست بشود. و ایشان را وادار میکند که بازتعریف بکند بعضی از مبانی دینی را. آنچه که ایشان در مورد امر به معروف و نهی از منکر میگوید، دنیای جدیدی را به روی هم طبقه روحانی و هم مردم باز کرد. آنچه که ایشان در مورد قیام لله میگوید، عرصه جدیدی را باز کرده. تعریف جدیدی ایشان ارائه داد از اینها. این ناشی از جمع بین همان سه علمی بود که در وجود ایشان نهادینه شده بود.
مجری: در شبکههای اجتماعی در این ایام، گفته بودند که حضرت امام اصل و نسب ایشان به هند برمیگردد، و این آرم الله هم که روی پرچم ماست از یک آیین سیک هست در هندوستان که امام تأکید کردند که این آرم حتماً باشد. بعد داستانپردازیهای عجیب و غریب کردند که هند چون مستعمره فلان جا بوده، در ادامهاش ما هستیم و از این حرفها. شما که تاریخ را خواندید و با دقت و وسواس و تعهد این کتاب را نوشتید برای ما از پیشینه حضرت امام هم بفرمایید و اینکه چقدر این اخبار و این شایعات [معتبر] هست.
بهبودی: همین چند روز پیش، یک عکسی در فضای مجازی به دست من رسید که یک کسی که شمایل نژاد هندی دارد یک بچهای را بغل گرفته و گفته که این خمینی است و این هم پدرش است. بچه حدود سه چهار سالش است و این آقا هم که مرد میانسالی است. خب ما گفتیم که ایشان چهارماه و نیم بود که پدرش را کشتند. فضای مجازی فضای لغزندهای است که برای باور آن باید یک مقدار با تأمل برخورد کنیم . در مورد پیشینه حضرت امام پرسیدید، سیداحمدنامی که پدربزرگ ایشان باشد از هند مهاجرت میکند به سمت غرب. گویا آشنایی ایشان با یک بازرگان باعث این مهاجرت بوده. آنطور که معلومه سیداحمد فرد متمولی بوده و از تضییقات و فشارهایی که انگلیسیها در آن زمان بر او و اطرافیان او وارد کرده بودند، دست به این مهاجرت میزند و آن ثروت خودش را هم (حالا یا همه یا بخشی از آن را) با خودش به ایران میآورد. ابتدا میرود به بینالنهرین. راه ورود به ایران (به حساب امروز) از افغانستان و پاکستان یا هند آن زمان نبوده بلکه از طریق کشتی، [از] بمبئی، میرفتند به بصره، از بصره میرفتند بغداد، از بغداد به ایران می آمدند. ایشان چون شیعه مذهب بوده، طبعاً در بینالنهرین به زیارت عتبات میرود و بعد از آنجا وارد ایران میشود و با دختر آن بازرگان ایرانی که در هند با او آشنا شده بود ازدواج میکند. در سفری دوباره، میرود و با مایملک بیشتری از علاقهجات خودش را تبدیل به نقدینگی میکند و میآورد به ایران. در کتابی که منتشر شده و نشاندهندۀ سندهای ملکی ایشان است ما متوجه میشویم که با یک فرد تقریباً ثروتمندی روبرو هستیم. گفته میشود که ایشان ملبس به لباس روحانیت بوده، پذیرفتنی است. جدّ من تاجر بود که ملبس به لباس روحانیت بود، این برای آن موقع عیب نبوده. آنچه که ما الآن تصور میکنیم یک فرد روحانی نباید داودستد بکند در زمانهای پیشین عیب محسوب نمیشده. جزئی از کار و زندگی و مشغله بوده. بنابراین جدّ حضرت امام از منطقۀ شیعهنشینی از هند مهاجرت میکند به ایران، سیداحمد، وقتی هم امضا میکرده، موسوی امضا میکرده، سیداحمد موسوی امضا میکرده. زمانی که خواست از سجلاحوال برای ایرانیان صادر بکنند، خانوادۀ، نوههای سیداحمد موسوی هم خواستند برای خودشان فامیل انتخاب کنند. شرح این را مرحوم آسیدمرتضی پسندیده مفصل گفته. به اینها اجازه ندادند که هر سه برادر یعنی آقاروحالله، آقانورالدین و آقامرتضی یک فامیل انتخاب بکنند. یکی شد مصطفوی، یکی شد پسندیده، یکی شد هندی. مرحوم آقای نورالدین هندی به دلیلی فوت میکند، برایش مجلس ختم میگذارند، خبر به سیدنعمتالله نصیری مسئول ساواک میرسد، وقتی اسم هندی را میبیند، حساس میشود و میگوید الآن وقتشه که یک جوری ما آقای خمینی را بچسبانیم به هندوستان و بگوییم که این انگلیسیه، و به اصطلاح اعقابش مربوط به آنجا هستند و غیره و ذالک. تلاش زیادی صورت میگیرد، از تمام شعب ساواک در سراسر ایران درخواست میکنند که تحقیق بکنند و بگویند که چه نسبتی بین این فرد و آن زمان که انگلیسیها در هند حاکم بودند وجود دارد. هیچ جوابی نمیآید، بلکه گفته میشود که اعقاب ایشان در هندوستان توسط انگلیسیها کشته شدند و آنها درواقع فرار کردند و مهاجرت کردند (به ایران). این داستانی است که ساواک درست کرد، در آن دمید، در سال 57 بر اساس آن مقالهای نوشت که بعد باعث آن قیام قم شد و بقیه ماجرا.
شبکه جام جم