دوئل تکاوران ایرانی در اسکله البکر عراق
تعداد کل عراقیها بیست نفر بود که فرمانده آنها دستگیر شد و با هلیکوپتر او را منتقل کردند، یک نفر هم که از پا درآمد، نُه نفر هم که خود را تسلیم کردند، پس باقی میماند نُه نفر دیگر که هنوز مقاومت میکردند.
گروه حماسه و مقاومت فارس- بعد از آنکه دو اسکله نفتی بزرگ عراق به نامهای البکر والامیه که منجر به انهدام کامل اسکله نفتی الامیه و قسمتی از اسکله البکر گردید بار دوم تصمیم گرفته شد اسکله البکر به طور کامل تخریب شود و برای این کار چهار نفر از تکاوران نیروی دریایی (عملیات ویژه) برای این کار انتخاب شدند که این مأموریت حیاتی و مهم را انجام دهند که نفرات آن همه از یگان عملیات ویژه (تکاوران) بود که سرپرست این تخریب را ناوبان سوم رحمان الفتی به عهده داشت.
یک هفته بود که تدارک این عملیات را میدیدیم و وسایل مورد نیاز را آماده میکردیم تا اینکه موقع حرکت رسید. بعدازظهر روز 6 آذرماه 59 با دو فروند هلیکوپتر به پرواز درآمدیم و به طرف محل مأموریت حرکت کردیم.
سه نفر از برادران دیگر هم که مسئول مخابرات و دستگاههای مخابراتی بودند و فرماندهی آنها را ناوبان یکم شکوری به عهده داشت به همراه ما بودند.
پس از مدتی پرواز به اسکله نفتی البکر رسیدیم. چهار نفر از تکاوران که مسئولیت تخریب را به عهده داشتند باید اول پیاده میشدند تا اسکله را پاکسازی کنند و از آنجایی که در تخریب مرحله اول عملیات، محل باند هلیکوپتر غیر قابل استفاده شده بود و محلی برای فرود آمدن هلیکوپتر نبود بایستی عملیات هاور انجام میگرفت و نفرات به پایین میپریدند. اولین نفر، سرپرست تیم تخریب بود که پایین پرید و بعد از او نفرات بعدی.
طبق هماهنگیهای قبلی به دو تیم دو نفری تقسیم شدیم و هر دو نفر به سمت مأموریت خود به حرکت در آمدیم. من با یکی از نفرات مسئول سمت چپ بودم و دو نفر دیگر مسئول سمت راست بودند. در طرفی که مسئولیت آن به عهده من بود کسی از نیروهای دشمن وجود نداشت ولی موقعی که در حال بازگشتن بودیم متوجه سه نفر شدم که به طرف هلیکوپتر میرفتند.
بلافاصله فهمیدم دشمن بر روی اسکله مستقر است و نفر سوم از نیروهای دشمن است که به دست بچههای ما اسیر شده. نفر اسیر شده فرمانده آنها بود که پس از سؤالاتی که به زبان انگلیسی از او کردیم سوار هلیکوپتر شد و هلیکوپترها سریعاً از منطقه دور شدند.
ما مطمئن بودیم نفرات دشمن که روی اسکله بودند به مرکز خبر داده و احتمال آنکه هواپیماهای جنگی آنها به منطقه اعزام شود زیاد است. بنابراین هلیکوپترها باید سریعاً از منطقه دور میشدند که این کار را هم کردند. مدت زیادی نگذشته بود که ناگهان متوجه شدیم دو فروند میگ عراقی به منطقه وارد شدند و سریعاً در مسیری که هلیکوپترها رفته بودند قرار گرفتند ولی خوشبختانه هلیکوپترها توانسته بودن از منطقه خارج شوند بنابراین میگها سریعاً بازگشته و به پرواز به فراز اسکله پرداختند.
تعداد عراقیهایی که بر روی اسکله بودند بیست نفر بود. تجهیزات آنها عبارت بود از سه قبضه تیربار کالیبر 50، سه قبضه آرپیجی،یازده قبضه کلاشینکف و نوزده عدد موشک زمین به هوا، ما این اطلاعات را ازفرمانده آنها که در مرحله اول به اسارت ما در آمد در اختیار داشتیم.
عراقیها با دیدن میگهای خود روحیه تازهای گرفتند و شروع به تیراندازی به طرف ما کردند. فاصله ما با آنها حدود 200 متر بود.
سلاحهای ما مختصر بود و با مهمات ناچیزی که در اختیار داشتیم باید صرفهجویی میکردیم ولی آنها با داشتن مهمات زیاد در تیراندازی به طرف ما مشکلی نداشتند. تیراندازی ما به طور متناوب بود تا اینکه رحمان الفتی دستور شلیک آرپیجی را صادر کرد و (شهید) مسعود حسینی این کار را انجام داد ولی به هدف اصابت ننمود.
موشک بعدی را من شلیک کردم که به هدف خورد و یکی از عراقیها را از پا درآورد و همین باعث شد تا پارچه سفیدی را به عنوان تسلیم بلند کنند.
با صدای بلند آنها را صدا زدیم، یک نفر که زیر پیراهنی سفیدش را بر سر اسلحه زده بود جلو آمد و به دنبال او نفرات دیگر به طرف ما آمدند. نُه نفر بودند و با اطلاعاتی که از آنها کسب کردیم، فرمانده آنها درست گفته بود.
تعداد کل عراقیها بیست نفر بود که فرمانده آنها دستگیر شد و با هلیکوپتر او را منتقل کردند، یک نفر هم که از پا درآمد، نُه نفر هم که خود را تسلیم کردند، پس باقی میماند نُه نفر دیگر که هنوز مقاومت میکردند.
هوا کمکم تاریک میشد و پیشروی به علت وجود لولهها و موانع روی اسکله و همینطور محدودیت دید میسر نبود. حرفهای اسرای عراقی و تلاشهای ما برای بیرون کشیدن بقیه آنها به جایی نرسید.
بدین ترتیب عملیات باید متوقف میشد و در انتظار صبح میماندیم. به عراقیها از جیره غذایی خودمان دادیم و منتظر شدیم تا صبح بقیه اسکله را پاکسازی کنیم. اما هلیکوپترها پس از آنکه به بوشهر میرسیدند برای ما تقاضای کمک میکردند و ناوچه پیکان مأمور رساندن کمک، مهمات و غذا شد. با رسیدن پیکان شادی زایدالوصفی همه ما را فرا گرفت.
اسیران عراقی را تحویل پیکان دادیم و غذا و مهمات را از ناوچه تحویل گرفتیم و منتظر صبح شدیم. با پیکان هماهنگی شد قبل از طلوع آفتاب از اسکله جدا شود و با آتش توپخانه ما را پشتیبانی کند تا بتوانیم زیر پوشش آتش ناوچه حرکت کنیم و بقیه عراقیها را دستگیر نماییم.
سپیده صبح دمید ولی پیکان به جای پشتیبانی ما ناگهان به طرف دریا حرکت کرد. این کار پیکان برای ما تعجبآور بود ولی بعداً فهمیدیم که با حضور ناوچههای عراقی در نزدیکی اسکله پیکان برای نابودی آنها حرکت کرده است.
درگیری بین ناوچهها شروع شد و با توپخانه یکدیگر را مورد حمله قرار دادند و از آنجایی که اکثر گلولهها رسام بود، رؤیت آنها به سادگی انجام میگرفت. پیکان در مدت کوتاهی سه فروند از ناوچههای دشمن را غرق کرد و ما منتظر بازگشت آن بودیم. در دور دست افق دریایی پیکان را میدیدیم که با شهامت میجنگد و به مقابله با ناوچههای دشمن ادامه میدهد.
ناگهان انفجار شدیدی شنیده شد و متعاقب آن دود غلیظی اطراف پیکان را فرا گرفت. احتمال آنکه این دود متعلق به موشک شلیک شده پیکان باشد بعید بود. باور کردن اینکه پیکان مورد هدف قرار گرفته باشد نیز برایمان مشکل.
در همین اثنا بود که پیکان از میان دودها بیرون آمد و با سرعت هرچه تمامتر به طرف اسکله حرکت کرد. با چسبیدن ناوچه به اسکله به طرف آن دویدیم. چند نفر زخمی بودند و یکی از بچهها دستش شکسته بود. دودی که ما آن را دیده بودیم متعلق به یکی از موشکهای عراقی بود که قبل از آنکه پیکان را مورد هدف قرار دهد با توپ پیکان منفجر شده بود.
در همین اوضاع و احوال پیکان با پایگاه تماس گرفته و تقاضای هواپیمای جنگی کرده بود که جنگندهها هم به موقع رسیدند و با بمباران هدفها تعدادی از ناوچههای عراقی را غرق کردند. جنگندهها بعد از اتمام مأموریت به پایگاه بازگشتند و پیکان در کنار ما پهلو گرفت.
در این موقع شیئی که دودکنان به طرف اسکله میآمد توجه ما را به خود جلب کرد. اول فکر کردیم فانتومی است که سقوط کرده ولی هنگامی که به یکی از پایههای اسکله برخورد کرد و منفجر شد، ماهیت آن شخص گردید.
پیشروی ما در روی اسکله باید شروع میشد. 4 نفر تکاور بودیم که دو نفر دو نفر همدیگر را پشتیبانی کرده تا به محل دشمن رسیدیم. جنازه یکی از عراقیها به همراه اسلحهاش روی زمین افتاده بوده و سلاحهای زیاد دیگری به طور پراکنده به چشم میخورد.
معلوم بود که عراقیها فرار کردهاند اما چگونه، نمیدانستیم. شاید یکی از ناوچههای عراقی شب در کنار اسکله پهلو گرفته بود و نُه نفر عراقی را از صحنه خارج کرده بود.
برای تخریب اسکله از مهمات خود آنها استفاده کردیم و پس از پاکسازی اسکله و تخلیه مهمات بر روی ناوچه از بوشهر به پیکان ابلاغ شد تا بازگشت خود را آغاز کند. ساعت حدود 12 ظهر بود که ما از اسکله جدا شدیم.
تصمیم گرفتم پیش عراقیها بروم و با آنها کمی صحبت کنم. در آشپزخانه دریچه کوچکی بود که به باشگاه افسران باز میشد و از آنجا میتوانستم با اسرا صحبت کنم. عراقیها تا مرا دیدند خوشحال شدند چون روز قبل آنها را اسیر کرده بودیم و خیلی به آنها رسیده بودیم.
از من سیگار خواستند ولی نگهبان گفت: این کار را انجام ندهم چون ممکن است آتشسوزی راه بیندازند. گفتم: تا سیگارشان تمام نشده از پیش آنها نمی روم. 4 نخ سیگار داشتم، یکی را برای خودم برداشتم و سه تا را هم به آنها دادم.
سیگارم هنوز تمام نشده بود که صدای مهیبی به گوش رسید و متعاقب آن موج انفجار شدید مرا از دریچه به داخل باشگاه فشار داد. دود غلیظی سراسر آشپزخانه را فرا گرفت. احساس کردم آخرین لحظه زندگیام است.
از آشپزخانه زدم بیرون. خیلیها سروصورتشان خونی شده و زخمی هم زیاد داشتیم. کشتی صدمه دیده بود و هر کس دنبال چیزی میگشت. دنبال لایف ژاکت گشتم ولی نتوانستم پیدا کنم. در این موقع آژیر ترک ناو زده شد و آنهایی که زنده بودند و قادر به شنا کردن، داخل آب پریدند.
آنچه اتفاق افتاد، موشکی بود که به ناوچه اصابت کرده بود. دو نفر از تکاوران با سلاح سبک تیراندازی میکردند ولی موشک بعدی هم از راه رسید و به پل فرماندهی اصابت کرد. در فاصله یکی دو دقیقه ناوچه به داخل آب فرو رفت و پیکان با همه قهرمانی اش غرق شد.
بچههایی که لایف ژاکت داشتند در روی آب شناور بودند و همین باعث شد ترکشهای موشک دوم تعدادی از آنها را در سطح آب به شهادت برساند. بعضی هم بر اثر موج انفجار زیر آب رفتند و بیهوش شدند. از دو قایق نجات ناوچه یکی پنجر بود و یکی سالم.
تعدادی به قایق پنچر چسبیده بودند و قایق سالم را هم باد میبرد. حال من به نسبت خوب بود. با یک نفر از اسرای عراقی که سالم مانده بود به طرف قایق شنا کردیم. نفر عراقی اول به قایق رسید و بعد من و بعد هم نفر سوم.
آوار شدیم و شروع کردیم به پارو زدن به طرف بچهها ولی باد مانع پارو زدن بود، قایق نجات هم طوری ساخته شده که مشکل است آن را در جهت مخالف جریان باد به حرکت درآورد. خلاصه نتوانستیم به بچهها نزدیک شویم.
نفر عراقی به طرف یکی از مجروحان عراقی رفت تا او را نجات دهد و همزمان، جریان باد ما را از آن دو نفر جدا کرد. بدین ترتیب من و یک نفر دیگر در قایق سالم ماندیم.
لحظات به کندی میگذشت تا اینکه ناگهان چشممان به یکی از ناوچههای عراقی افتاد که به ما نزدیک میشد چون قایقمان سالم بود و از مسافت دور دیده میشد، خیلی ناراحت شدیم و خود را اسیر یافتیم ولی ناوچه عراقی دور زد و از ما دور شد و هنگامی که صدای فانتوم شنیده شد علت این عکسالعمل ناوچه عراقی برایمان روشن گردید.
فانتوم روی ناوچه عراقی شیرجه کرد ولی راکت شلیک شده به ناوچه اصابت نکرد. فانتوم با دور زدن و عبور از بالای سر ما حمله دوم را انجام داد و راکت دوم ناوچه را به آتش کشید و لحظاتی بعد با انفجاری شدید به قعر دریا فرو رفت. مزدوران بعثی باز هم دستبردار نبودند و ناوچه دیگری را وارد صحنه نبرد کردند که این ناوچه هم با اولین موشک یکی از فانتومها به آتش کشیده شد و با سرعت به طرف جزیره بوبیان حرکت کرد ولی در حال حرکت منفجر شد.
2 ساعت از غرق شدن ناوچه پیکان میگذشت که هلیکوپترهای خودی از دور نمایان شدند و چون قایق نجات ما سالم بود اول ما را دیدند و به طرف ما آمدند. با اشاره دست به آنها فهماندیم که به سوی زخمیها بروند و اول آنها را نجات دهند. هلیکوپترها به طرف قایق دوم رفتند و شروع به جمعآوری زخمیها کردند. ما آخرین نفراتی بودیم که جمعآوری شدیم.
هوا کمکم تاریک میشد که به منطقه رسیدیم و ما را تخلیه کردند.
*احمد شمس زاده علوی
فارس