05 دی 1401
جمهوری رضاخانی و پیامدهای آن به روایت اسناد تاریخی و مطبوعات
مقدمه
کودتای ١٢٩٩ از نقاط عطف تاریخ معاصر ایران محسوب میشود. این کودتا زمینه صعود تدریجی رضاخان سردارسپه به مراتب بالای قدرت و سرانجام اضمحلال سلسله ١٤٠ ساله قاجار را فراهم کرد. رضاخان در ابتدای امر فقط مرد نظامی کودتا بود. در پیمایش اولین گامها در راه قدرت به «ریاست دیویزیون قزاق» و لقب «سردارسپهی» از سوی احمدشاه مفتخر شد. اما چیزی نگذشت که عذر ماژور مسعودخان کیهان، وزیر جنگ، خواسته شد و رضاخان به مقام وزارت جنگ رسید. رضاخان از اقدامات نسنجیده سیدضیاءالدین طباطبایی و عدم همراهی وی با احمدشاه قاجار استفاده کرد و با همراهی با احمدشاه زمینههای سقوط دولت سیدضیاء را فراهم نمود و بعد از سقوط سیدضیاء در تمام کابینههای بعدی همچنان توانست وزارت جنگ را در اختیار خویش قرار دهد. سرانجام هم پس از چند کابینه کمدوام، رضاخان خود به نخستوزیری رسید. سردارسپه بعد از رسیدن به مقام نخستوزیری تا رسیدن به رأس قدرت یک گام بیشتر فاصله نداشت؛ اما برای حذف نهایی سلسله قاجار و در رأس آن احمدشاه با مانعی به نام قانون اساسی مشروطیت مواجه بود؛ زیرا قانون اساسی مشروطیت سلطنت را در خاندان قاجار موروثی نموده بود. بنابراین درصدد برآمد تا با همفکری و همراهی مشاورانش با استقرار اندیشه جمهوریخواهی که اینک به یک موج مسلط جهانی تبدیل شده بود، به هدف خود جامه عمل بپوشاند.
تلاشها و تحرکات جمهوریخواهان برای استقرار جمهوری رضاخانی
تکاپوهای هواداران رضاخان برای استقرار جمهوری از دیماه ١٣٠٢ش شروع شد. برای فراهم شدن زمینه، نشریاتی به حمایت از رژیم جمهوری و برشمردن خیانتهای قاجاریه و تعریف و تمجید از سردارسپه پرداختند. از جمله این روزنامهها، ستاره ایران را میتوان نام برد که در تخریب چهره قاجار پیشقدمتر از همه بود. عکس احمدشاه با کلاه شاپو که دوش به دوش یک زن اروپایی ایستاده بود نخستین بار در این نشریه به چاپ رسید. در زیر آن نوشته شده بود: «آیا چنین پادشاهی لایق احترام یا دفاع است؟ سلطان جوانی که کلاه دورهگردان را از تاج کیان برتر دانسته و سرزمین اسلام را به محل عیش و نوش خود مبدل ساخته است، بایسته و سزاوار پادشاهی نبوده و نیست».۱ این عکس نخستین بار در روزنامه تایمز لندن چاپ شده بود.
با بلند شدن زمزمة مخالفت رژیم جمهوری با مبانی دینی، روزنامه ستاره ایران در مقالهای با عنوان «اسلام و جمهوریت» نظام جمهوری را به هیچ روی مغایر با اسلام ندانست و در عین حال آن را در بردارنده جنبههای مفید و مثبت و نیز نقاط قوت نظام مشروطه دانست و تأکید کرد که براساس آن قانون اساسی، مجلس، سازمانهای سیاسی و اداری و ... به قوت خود باقی خواهند ماند و تنها به جای سلطان موروثی، مردی برگزیده ملت، قابل اعتماد، مسلمان و وطنپرست خواهد نشست.۲ روزنامه شفق سرخ همچنین در مجموعه مقالاتی که به صورت مسلسل، و در سه شماره تحت عنوان «جمهوری، سلطنت و قاجاریه» به چاپ رساند، به مقایسه تطبیقی رژیمهای سلطنتی و جمهوری به لحاظ مبانی اخلاقی پرداخت و در این مقایسه رژیمهای سلطنتی را مرکز مفاسد اخلاقی و اجتماعی و برعکس رژیمهای جمهوری را پایه و رکن اساسی اصول اخلاقی و اجتماعی دانست. شفق سرخ دراین زمینه نوشت:
از وجهه اخلاقی اگر به سلطنت نگاه کنیم خانواده سلطنتی مرکز معائب اخلاقی و ذمائم اجتماعی هستند و از همین لحاظ محکوم به انقراض هستند. اگر همان انرژی و پشت کار آقامحمدخان در سایر سلاطین قاجاریه موجود بود ممکن نبود این خاندان محکوم به انقراض شود. اگر همان فعالیت فرانسوای اول و هانری چهارم در اخلاف آنها بود امواج انقلاب فرانسه از روی تاج و تخت بوربون به آن سهولت عبور نمیکرد. بدیهی است اگر فضایل اخلاقی و اجتماعی در یک فامیل موجود باشد و سلطه هم در دست آنها باشد ممکن نیست آنها منقرض شوند. به همان دلیلی که روم متمدن و فاسد مغلوب طوایف وحشی و با اخلاق ژرمن شد، به همان دلیل نیز سلطنتها در مقابل مزایای اخلاقی افراد معدود دیگری محو و نابود میشوند، مگر اینکه فامیلهای سلطنتی افراد فامیل خود را مثل افراد طبقه دوم و سوم تربیت کنند.
پس این مطلب معلوم شد که خانوادههای سلطنتی مرکز مفاسد اخلاقی و اجتماعی هستند و از آنجاست که سیلاب مفاسد به جامعه سرازیر میشود. اما در جمهوریت اینطور نیست: دائماً افراد با عزم و اراده و مملو از عشق و امید و مجهز به معلومات و سایر مواهب طبیعه از میان جامعه برخاسته و خود را به مبدأ سیادت ملی نزدیک میکنند و آنقدر میدوند و برای جامعه زحمت میکشند و جامعه از مزایای طبیعی آنها استفاده میکند تا به آرزوی خود نائل شوند. در مملکتی که حکومت مطلقه موجود است و اراده یک شخص حاکم و مالک مملکت است، در یک همچو مملکتی راه ترقی اجتماعی فقط اینست که شخص بیشتر تملق بگوید، بیشتر اطاعت کند و در عین حال مرتکب هر رذائلی شود؛ فقط خاطر یک نفر را راضی نگاه دارد و با کائنات بدی کند و برعکس در یک مملکت جمهوری هر کسی میتواند به قوه تقوی، حسن خدمت به جامعه، بروز فعالیت و نشان دادن پشت کار و معلومات، خود را به مبدأ سیادت نزدیک و بواسطه به کار انداختن هوش و ذکاوت، خود را به آمال خود برساند. از این لحاظ است که سلطنت روح فضائل را در مملکت میکشد و برعکس اصول جمهوری یک میدان وسیعی پیش روی آنان باز و موجبات تقوی و فعالیت و اکتساب معلومات را برای افراد فراهم میکند.۳
روزنامه ستارة ایران به عنوان یکی دیگر از سخنگویان جنبش جمهوریخواهی و در ذکر محاسن جمهوریت در یکی از سرمقالههای خود به مقایسه بین جمهوریت و مشروطیت پرداخت و در پاسخ به سئوالاتی نظیر اینکه آیا ایران با وجود حکومت مشروطه بیشتر و سریعتر پیشرفت خواهد نمود یا با حکومت جمهوری و اینکه چه نوع تشکیلاتی از جمهوریت برای ایران مناسبتر است، به مقایسه بین دو حکومت مشروطه و جمهوری پرداخت:
جمهوری یعنی حکومت محدود قانونی که سیاست آن قابل انتقال باشد. بنابراین اساس جمهوری همان حکومت مشروطه بوده و فقط برخی تفاوتهای جزئی که ابداً در اساس تأثیری ندارد مابین جمهوریت و مشروطیت موجود میباشد مسلم است که چراغ مشروطیت در جنب خورشید جمهوری بیاثر بوده و هر دماغی جمهوریت را بر مشروطه ترجیح میدهد. اساس جمهوریت همان مشروطه است جز اینکه رئیس آن قابل تغییر است و هر چند سال یک مرتبه عوض میشود. مثلاً در اتازونی ٤ سال و در فرانسه ٧ سال، در ترکیه ٤ سال و در روسیه ٦ سال مدت ریاست جمهوری یک نفر است. جمهوریت در مقایسه با مشروطیت یک مزیت دارد و آن رسیدن حق به صاحب حق است؛ زیرا هیچ کسی نمیتواند بر ملت حکومت نماید. مگر بر طبق لیاقت و کفایت و در حکومت مشروطه این اصل مهم پایمال میشود. زیرا در مشروطیت بزرگترین شرط رسیدن به مقام سلطنت و ریاست بر مردم این است که اولاد و جزو فامیل پادشاه اولیه باشند و هیچ چیز مضحکتر و هیچ قانونی فاسدتر از این نیست که حقوق یک ملت به ارث به این و آن برسد.
عیب دیگر بزرگ مشروطیت اتفاق افتادن عدم لیاقت پادشاه است، زیرا وقتی در مملکت مشروطه سلطان مطابق انتظارات و آرزوهای مردم از کار در نیامده و بعد از سلطنت کاملاً بوظایف خود عمل ننمود در این صورت بدیهی است مملکت دچار بینظمی و اختلال شده و اگر مردم بخواهند این پادشاه را منفصل نموده و زمام امور را بدست سلطان دیگری بدهند یقیناً تولید اشکال مینماید. چنانکه تاریخ اوضاع فرانسه تقریباً از اوایل انقلاب ١٧٨٩ تا ١٨٧٢ که دراین بین چندین بار مملکت فرانسه جمهوری و باز سلطنتی شده است بهترین دلیل این ادعا میباشد.۴ در پایان این مقاله نویسنده در مورد اینکه کدام یک از تشکیلات موجود جمهوری در دنیا برای ایران مناسبتر است، «جمهوری آمریکا» را مناسبتر میداند و مینویسد:
به عقیده ما بهترین طرز حکومتها برای ایران حکومتی است که حتیالامکان اقتداراتش بیشتر باشد، زیرا چنانکه مجملاً در فوق اشاره کردیم ایران در عداد دول ضعیفی است که هنوز رشد و نمو سیاسی آن تکمیل نشده است و بنابراین اگر اختیارات ریاست جمهوری در ایران بسیار کم بوده و به عبارت اخری کاملاً حکومت در دست مجلس و ملت باشد یقیناً اسباب اشکال خواهد بود. در فرانسه اختیارات رئیس جمهور خیلی محدود است یعنی تشکیلات جمهوری آن مملکت طوری است که غالباً رئیس الوزراها مقتدرتر از رؤسای جمهوری شدند و مسئولیت امور هم کاملاً به عهده وزراست و از همین نقطه نظر مسیو میلراند رئیس جمهور کنونی فرانسه در موقع انتخابات قبول نمیکرد و ریاست وزراء را بر ریاست جمهوری ترجیح میداد. در اتازونی نسبتاً رئیس جمهور خیلی مقتدرتر است و زمام کلیه امور در دست او بوده و اختیار عزل و نصب وزراء با اوست. ما باید تشکیلاتی برای جمهوری خود اختیار کنیم که بیشتر شبیه به آمریکا باشد یعنی اختیارات رئیس جمهوری زیاد باشد و اگر غیر از این باشد یقیناً دچار اشکال خواهیم شد.۵
علاوه بر روزنامههای چاپ پایتخت که سنگ جمهوری را بر سینه میزدند، در ولایات نیز روزنامههایی دم از جمهوریخواهی میزدند. از جمله این روزنامهها میتوان از روزنامههای استخر و خورشید ایران چاپ شیراز نام برد. روزنامه استخر به مدیریت محمدحسین استخر در بحبوحه این جریان با درج مقالاتی در روزنامه خود به حمایت همه جانبه از این جریان پرداخت و حتی مقالاتی را که از کشورهای همجوار به این روزنامه ارسال میشد، به چاپ میرساند. از جمله این مقالهها میتوان از مقالهای به قلم شخصی به نام «میرزا محمدخان جعفرزاده نوقانی» از هندوستان اشاره نمود که در این مقاله نویسنده علاوه بر اینکه از انعکاس جمهوریت در کشور هندوستان خبر میدهد، از دغدغههای خود برای استقرار جمهوری سخن میراند.
نوقانی مینویسد:
زمزمه جمهوری بالا گرفته و به تمام اقالیم دوردست هم سرایت کرد، در اثر این زمزمه گاهی کلمه انقلاب هم به گوش میخورد و آنهائیکه عاشق این عنوان بودند فعلاً میبینند دیرشان شده، حاضر شدهاند که نوای انقلاب را ساز کنند و بهر قیمتی است جمهوری را بدست بیاورند. مسلم است که انقلاب بهترین وسیله ترقی و بیداری ملت است. ولی چه انقلابی، انقلابی که ملت بکند و ملت بخواهد و توده مایل باشد. انقلابی که جامعه بداند برای چیست و مقصود از این انقلاب چیست و در عوض انقلاب چه میگیرد و چه میخواهد. ایرانی ١٨ سال است در آتش هرج و مرج میسوزد و اسمش را انقلاب میگذارند. هر اتفاق سوئی پیش آمد، هر خونریزی شد، هر یاغی و گردنکشی از هر گوشه مملکت سر بیرون آورد و مایه ریختن خون و برباد دادن صدها هزار نفوس و ملیونها ثروت شد اسمش را انقلاب گذاردند. خاطر دارم اوقاتی که سالارالدوله در کردستان طغیان کرده بود در نظر داشت با ایل کلهر و همراهانش تهران را مسخر کند و به تخت سلطنت جلوس نماید، اسم این حرکت جاهلانه احمقانه را که نقطه مقابل حکومت ملی و قیام به مخالفت قوانین شوروی بود انقلاب گذاشته بود. اینکه سلسله قاجاریه مایه مذلت و بدبختی و سرافکندگی ملت ایران هستند، شبهه نیست؛ اینکه سلاطین این خانواده سالها ایران را حتی از آفریقا هم عقب انداختند شکی نیست؛اینکه این خاندان سراسر افتضاح به تمام معنی نالایق و به تمام معنی شهوتران و خوشگذران و بیعلاقه به مملکت و تخت وتاج بودند تردیدی نیست؛ اینکه تمام مفاسد و رذائل اخلاقی جامعه ایران ناشی از این خانواده و حرکات وقیح آنهاست هیچ شبهه نیست. اینها همه درست است؛ ولی انصاف بدهید که اگر مقصود اسم و مسمی است که داریم (مشروطه) واقعاً در مشروطه مگر تغییر رژیم ندادیم؛ مگر تغییر اسم ندادیم؛مگر این مشروطه ما مضحک و مسخره اهل عالم نیست. پس دیگر چه میخواهید، بروید اول ملت را تغییر بدهید، آنوقت هر چه میخواهید، بخواهید. آنچه در اینجا (هندوستان) شهرت دارد این است که اکثریت ملت ایران خواهان جمهوری هستند. جرایدی که از ایران میآید و جراید منتشره در خود هندوستان مملو از این قضیه است. خدا کند اینطور باشد. معروف است که یگانه قائد توانای ایران سردارسپه در رأس این اکثریت قرار دارد. اگر اینطورها باشد دیگر معطلی ندارد و مایه امیدواری است؛ ولی اگر غیر از این باشد میترسم مثل دوره مشروطه بشود و این اطمینان و امنیتی که سراسر ایران را فراگرفته از دست برود و یک آتش هرج و مرج و اختلاف روشن شود، آن وقت نامش را انقلاب بگذارند. از لفظ چه نتیجه باید عقب ]دنبال[ معنی رفت. عجالتاً ایران دارای یک نعمت بزرگی است که شاید کاملاً قدر آن را نمیداند و آن نعمت امنیت است. ایرانی میتواند در زیر سایه این نعمت در مدت دو سال چندین قدم اساسی بردارد که لااقل حیات خود را از فقر و بیکاری تأمین کند. ایجاد مؤسسات فنی، کارخانجات، کشف معادن، امتیاز به کمپانیهای مهم قابل اطمینان و بالاخره کشیدن خط آهن اینها رگ و ریشه و بیخ و شالوده حیات امروزی است که دولت و ملت و مجلس (در تحت هر رژیمی که میخواهد مملکت باشد) باید دست به دست هم بدهند از موقع استفاده بکنند و جلو بروند.
رژیم هر چه میخواهد باشد- فرانسه جمهوری است، انگلیس سلطنتی، در کدام قدم انگلیس از فرانسه عقب است، به شما اطمینان میدهم که به گفته خودتان تخم جمهوری در ایران پاشیده شده و طولی نمیکشد که سبز و خرم میشود. ایران را جمهوری شده بدانید. ولی طوری شود که به مجرد بلند شدن صدا مملکت آتش نگیرد و مردم از گرسنگی نمیرند.۶
از دیگر روزنامههای فارسی که در خارج منتشر میشد و از جمهوریخواهی طرفداری میکرد، روزنامه آزادی شرق به مدیریت «عبدالرحمن سیفآزاد» بود، که در برلین چاپ و منتشر میشد. مقارن با جنبش جمهوریخواهی در ایران در سال ١٣٠٢ شمسی، این روزنامه نیز از سردارسپه در راه تحقق جمهوریت حمایت میکرد. این روزنامه طرفدار با حرارت جمهوری بود:
پاینده و برقرار باد حکومت جمهوری در ایران، نیست و نابود باد مخالفین جمهوری ولو اینکه صاحب منصب و سپاهی باشد. زنده باد نام نیک آن سرداری که [سردارسپه] لوای جمهوری را در ایران استوار نماید.۷
آزادی شرق در طرفداری از جمهوریت مطالب سخیف و عجیب و غریبی مینوشت. وی در یازده مورد به سردارسپه توصیه کرده بود:
١- به دوستانی که برای تو فداکاری و برضد دشمنان تو و ایران کوشش نمودهاند بسیار اهمیت ده و همیشه آنها را بر دوستانی که از ترس و یا طمع تازه پیدا میشوند ترجیح ده و مگذار دوستانت بیاعتماد شوند. مخصوصاً روزنامهنویسهائی که در ایران هستند و حیثیت خود را از روی عقیدهای که به تو داشتند برای ماندگاری تو فدا نمودند آنها را مادی و معنوی قوت بده.
٢- تعلیم اجباری و نظام اجباری را برای نام نیک خودت در ایران با همدستی یک عده وکلای وطنخواه جهت کمال و ترقی ایران به زودی از مجلس بگذران.
٣- تعداد زوجات را متروک کن. زیرا به حکم عدل و عقل به این بیتربیتیها که در خانوادههای اهل مشرق زمین و عموماً و در ایران خصوصاً موجود است دو زن گرفتن خلاف انسانیت و موارد شرعی است.
٤- موقافاتی که خرج اشخاص راحت طلب تنبل میگردد فوراً قسمت اعظم آنها را مخصوص معارف و قشون ایران که امروزه مهمترین لوازم هیئت اجتماعیه ما هستند نمایند و قسم دیگرش را برای کسبه بیبضاعتی که سرمایههایشان تمام شده و با داشتن عیال و اطفال زیاد عاجز و پریشان ماندهاند بنمائید.
٥- برای انجام یافتن مواد فوق و رفع تمام موانع و ترقیات ایران لازم است ٢٥ نفر از شاهزادگان تنومندی که در گوشه و کنار ایران مشغول انقلاب و تحریکات هستند، ٢٥ نفر از وزرای سابق و وزرایی که از یغماگری و حکومتهای ولایات عودت نموده و به کسی حساب پس ندادهاند و مجازات نشدهاند، ٢٥ نفر از وزرای سابق و وکلای خیانتکار بدسابقه که خیانتکاریهایشان بر عامه واقع شده، ١٥ نفر روضهخوان و واعظ ریاکار چون سید کاظم درویش و شیخ عبدالله واعظ و پنج نفر روزنامهنویسهای قدیم و جدید را در یکی از شبهای مقدس که میتوان آینده نام چنان شبی را عید بزرگ ملی ایران نامید، در نصفه شب همه را وارونه پاهایشان را به قنارههایی که مخصوصاً میبایست در میدان توپخانه ساخته شود، آویزان کنند و به گردن هرکدامشان طوق لعنت بیاویزند و صبح زود هم عید ملی بزرگ ایرانیها (جمهوریت) را اعلام کنند.۸
روزنامه رستاخیز، چاپ مصر به مدیریت عبدالله رازی در یکی از مقالات تحت عنوان «قاجاریه- مشروطه، جمهوریت، سردارسپه» که بر بالای اولین صفحه آن با درج عکسی از سردارسپه و آوردن این عبارت در زیر آن «تمثال رادمرد غیور و سردار رشید ایران آقای رضاخان سردارسپه» ، به انعکاس جمهوریت در ایران و موانعی که در راه تحقق آن وجود دارد، میپردازد و در پایان مقاله انقلاب فکری و ادبی را مقدمه هر انقلابی در ایران دانست.
رازی در این زمینه مینویسد:
حقیقه ما از طرفی از بر باد رفتن تخت و تاج قاجار خشنود و از جهتی از خامی ملت اندیشه کردیم که مبادا در این موقع باریک کار را به جایی برسانند که باعث صدگونه ندامت شود. از چند شهر بزرگ بگذرید و نظری به دهات و قصبات و ایلیات چادرنشین ایران بنمائید، ملاحظه میفرمائید این ملت از مشروطه، جمهوری، استبداد و غیره چه میفهمد. هنوز این بیچارهها نفهمیدهاند که ایرانی یا اقلاً ساکن ایرانند و باید ایران را وطن و آسایشگاه مشترک خود دانسته در حفظش بکوشند، بلکه با هم دشمن و نسبت به یکدیگر کینه ورزند، به قسمی که اگر چند روزی مهلت یابند شمشیر آبدار میان هم کشیده یک دیگر را نابود میکنند. این بغض و عداوت نه فقط در قلوب ایلیات و چادرنشینان ما است؛ بلکه مشاهده میشود اهالی شهرهای بزرگ هم گاهی به یک دیگر کنایات دلخراشی میزنند و در خصوص طهرانی، اصفهانی، شیرازی و تبریزی نزاع میشود. ما کار به عدة معدودی از اشخاص با سواد نداریم، بلکه مقصودمان عموم ملت است، که چسان در جهل و غفلتند. در صورت نبودن علم و معرفت، وحدت ملی، عاطفه وطن پرستی و تسلط بغض، کینه، حقد وحسد در قلوب اهالی یک مملکت، متحیر بودیم مقصود از جمهوریت طلبیدن یک چنین ملتی چیست و باعث آن کیست. همینکه جرائد از اطراف رسید و با اخبار ایران آشنا گشتیم دانستیم که مقصود اصلی ملت نه این است که اساس جمهوریت بر مشروطه ترجیح دارد و آن به حفظ حقوق بشری نزدیکتر از این است، بلکه عموم متفقالکلمه اظهار تنفر از دودمان قاجاریه نموده خلاصی خود را از دست این سلسله بیگانه میطلبند... ۹
به هر حال همانگونه که «ملیکف» خاطرنشان ساخته است؛ این امر که روزنامههای تهران تقریباً همزمان با شروع به انتقاد از قاجاریه و سپس تبلیغ اندیشههای جمهوری خواهانه کردند، حاکی از این است که در این باره از قبل بین اصحاب جراید و هیأت دولت تبانی شده بود.۱۰
جنبش جمهوریخواهی به این نحو شروع شد و چنانکه گفته شد اخبار آن به زودی در جراید کشورهای دیگر از جمله ترکیه، هند و کشورهای اروپایی انعکاس یافت. ملکالشعرای بهار گفته است که در این خصوص نیز دست پنهان سردارسپه در کار بود. بدین معنا که او از مدتها پیش علاوه بر تبانی با جراید داخلی، کسانی را نیز به اروپا و کشورهای همسایه گسیل داشته بود، تا مخفیانه با جراید کشورهای همسایه و بویژه با جراید اروپایی ارتباط برقرار کرده و با پرداخت رشوه آنها را وادار به درج اخبار در مورد نهضت ضدقاجاری و جمهوریخواهی ایران کنند.۱۱
در اسفند ١٣٠٢ فعالیت تبلیغی هواداران جمهوری شدت گرفت. در تهران و دیگر شهرها میتینگهای زیادی در طرفداری از جمهوریت برگزار شد. در این تجمعات همان چیزهایی گفته و خوانده میشد که در روزنامه و نشریات نوشته میشد. این گردهماییها پس از آن صورت گرفت که سیلی از تلگرافهای دستوری، از طرف رضاخان، فرمانده کل قوا، به فرماندهان لشکری و از سوی آنان به فرماندهان تحت امرشان صادر گردید.
سرلشکر خدایارخان خدایاری، وزیر پست و تلگراف، تمام امکانات آن وزارتخانه را برای پیشرفت جمهوریت بسیج کرد. یکی از کارمندان تلگرافخانه تهران از فعالیت آن اداره در نیمه اول اسفند ١٣٠٢ چنین میگوید:
از بس که از طرف رئیسالوزرا تلگراف رمز به امرای لشکر شرق، غرب، جنوب و شمال نمودیم و از طرف خدایارخان به رؤسای تلگرافخانه، گیج شدیم و مشاعرمان زایل.۱۲
در آن تلگرافها، سردارسپه به فرماندهان نظامی دستور میدهد، اول: مدیران نشریات را سریع و محرمانه ملاقات کرده از آنان بخواهید شروع به ذکر سعایت و معایب سلسله قاجار و محاسن و مزایای جمهوری نمایید و مردم را به خلع احمدشاه تحریک و تشجیع نمایند؛ یعنی همان کاری که روزنامههای هوادار جمهوری در تهران انجام میدادند؛ دوم: خیلی محرمانه و جداگانه رهبران و متنفذان طبقات علما، تجار، اصناف و احزاب سیاسی ملاقات شوند و از آنها خواسته شود به تأسی از جراید، مبادرت بر دادن میتینگ در مخالفت با سلطنت خاندان قاجار و موافقت با جمهوری کنند؛ سوم: اقشار یاد شده ترغیب به ارسال مکاتیب و تلگرافهای زیاد با هزاران مهر و امضاء به مجلس شورای ملی گردند و محتوای نامه و تلگرافها باید از این قرار باشد: به نمایندگان اختیار تامّه برای تغییر رژیم داده شود؛ نمایندگان تهدید شوند در صورت استنکاف از برقراری جمهوری، دچار عقوبت ملی خواهند شد و تهدیدهای دیگر نظیر بستن بازار و تعطیلی عمومی؛ ضرورت دارد تلگرافهای ارسالی روزهای ٢١ و ٢٢ اسفند مخابره گردند. چهارم: اقدامات نظامیان برای پیشبرد طرح جمهوریت باید کاملاً مخفیانه، محرمانه و غیررسمی باشد و مداخله آنان اصلاً مشهود نباشد و هیچ توسلی به مبادی خارجی صورت نگیرد.۱۳ دستورالعملهای مشابهی نیز برای همه فرماندهان ارشد نظامی یا امیران لشکرهای پنجگانه فرستاده شد و بر ضرورت اجرای آن تأکید گردید.۱۴
علاوه بر فعالیتهای یاد شده، جریانها و تشکلهای سیاسی رنگارنگی نیز با هدف دفاع و پیشبرد جریان جمهوریخواهی پدید آمدند تا خلاءهای موجود را به نحو مؤثری پر کنند. احزابی چون «تجدد»، «حزب جمهوریخواهی»، «حزب مستقل دموکرات ایران»، جمعیت معارف و ...، نمونهای از تشکلهای سیاسی یاد شده بودند که پشتیبانی از رضاخان و جمهوریخواهی او را در سرلوحه برنامههای خود قرار دادند. به عنوان نمونه میتوان از برنامه حزب جمهوریخواه ایران برای جلب افکار عمومی اشاره کرد که در آن بر موارد زیر تأکید شده بود:
١. تأیید در تغییر رژیم سلطنت به جمهوریت و حاکمیت تامه ملت
٢. تأسیس بلدیههای قانونی و انجمنهای ایالتی و ولایتی
٣. افتتاح مجلس سنا
٤. تعلیمات ابتدائیه اجباری
٥. خدمت نظام وظیفه اجباری عمومی
٦. تأیید در پیشرفت مسائل اقتصادی، خصوصاً راه آهن۱۵
همچنین میتوان از ایراد لایحهای توسط معیرالملک از اعضای «جامعه معارف» و در حمایت از جمهوریت که در روز ٢٦ حوت (اسفند) ١٣٠٢ خطاب به ریاست مجلس پنجم مؤتمنالملک قرائت شد، اشاره کرد. در این بیانیه که توسط ٦٠ نفر از نمایندگان جامعه معارف تنظیم شده بود، چنین آمده بود:
اگرچه جامعه معارف برطبق دستورمقرره خود از دخالت در امور سیاسی ممنوعست لیکن نظر به اینکه یگانه مقصود و مرام ما تشیید مبانی معارف و نشر علم و ادب در مملکت بوده و تنها وسیله استخلاص جامعه ایران را از چنگال فقر و بدبختی در بسط و توسعه معارف میدانیم و از طرف دیگر فقط مانع و رادع پیشرفت این اساس مهم را قطعاً وجود زمامداران قاجاریه از بدو سلطنت این خانواده تاکنون تشخیص داده و نیز بر اطلاعات تاریخی مستحضر هستیم که این طایفه مخصوصاً در عدم پیشرفت و توسعه معارف، جدیتی به سزا و وافر داشته و حفظ سلطنت خویش را در محو معارف میدانستند و نظر به اینکه مسلم دانستهایم که راه رسیدن به این مقصود مقدس محو و انقراض آل قاجار را از سریر سلطنت است، لذا به پاس تنفر عموم افراد حساس این مملکت و انزجار کافه معارفخواهان از سلطنت این خانواده از آن نمایندگان محترم که به منزله آئینه افکار عموم میباشند درخواست مینمائیم که به نام تعطیل عمومی و اراده قطعی ملت ایران در انتزاع حکومت از ایل بیگانه قاجاریه به فوریت تصمیم ملت را عملی نموده و با استقرار اصول مقدس جمهوریت وظیفه نمایندگی خویش را ادا نمایند.۱۶
همگام با این تلاشها، گردهماییها، میتینگها و تظاهرات خیابانی در دفاع از جمهوریخواهی ادامه یافت. در به راه انداختن این نمایشها اصحاب مطبوعات و چهرههای وفادار به رضاخان آشکارا ایفای نقش میکردند. گردهمایی بزرگ مدرسه ناصریه تهران (سپهسالار) یکی از همین تظاهرات مصنوعی بود. در این جلسه مدیران مسئول هشت نشریه معتبر از حاجمیرزایحیی دولتآبادی دعوت به عمل آوردند که در این اجتماع باشکوه سخنرانی کند. اما او از بیم مطرح ساختن تفسیر ویژهای از جمهوریت - مغایر با آنچه در ایران آن روز جریان داشت- از حضور در جلسه خودداری ورزید. اما ضیاءالواعظین از نمایندگان هوادار رضاخان در این جمع به امر او به سخنرانی پرداخت.۱۷
در این گردهمایی (کنفرانس) مطبوعات که با حضور پنج هزار نفر از «طبقه منورالفکر و تجار و کسبه و کارگر» در مدرسه سپهسالار برگزار گردید، ضیاء الواعظین در نطق مفصلی سلسله قاجار را دشمن شرافت و افتخارات تاریخی خواند که میخواستند آثار عظمت و شرافت ایران را محو نمایند و با تمجید از سلسله زندیه و در رأس آن کریمخان زند، از اینکه وی نام سلطنت و پادشاهی را به خود نبست، و خود را وکیل الرعایا نامید تمجید نمود و وکیل الرعایا را همان رئیس جمهور قلمداد نمود. در ادامه هوشمندی و درایت کریم خان را به خاطر اینکه سیادت بحری ایران را احیا نمود و بواسطه فتوحات عمدة خود دست اجانب را از سواحل خلیج فارس کوتاه کرد قابل ستایش دانست.
در پایان این کنفرانس ضیاء الواعظین گفت:
در این روز مبارک (١٩ حوت) که روز ولادت حضرت سیدالشهدا است، جمهوریت را که مایه سعادت و ترقی ملل است به ملت ایران تبریک گفته، امیدواریم که از برکت صاحب امروز ملت ایران در زیر لوای جمهوریت و تأییدات حضرت ولی عصر(عج) لباس ذلت را از تن دور نموده، شرافت اسلامی و حیثیات ایرانی را حفظ و با یک جنبش مردانه خود را به کاروان دنیا نزدیک کند.۱۸
با این حال نهضت مصنوعی جمهوری، هیچگاه در میان مردم ایران طرفدار پیدا نکرد؛ بلکه عموم مردم و نیز رجال برجسته و ملی همچون آیتالله مدرس و ملکالشعرای بهار و امثال آنان از مخالفان محکم و ثابتقدم جمهوری بودند. در این رابطه علی دشتی که در روزنامه شفق سرخ، برای جمهوری رضاخانی مقالات حماسی مینوشت، سالها بعد، در کتاب پنجاه و پنج، که به مناسبت پنجاه و پنجمین سال سلطنت پهلوی نوشته، به این نکته اعتراف میکند که مردم طرفدار جمهوری نبودند. در این کتاب دشتی مینویسد:
تاریخ جمهوری روم و تاریخ انقلاب فرانسه قوة تخیل مرا برافروخته بود. علاوه بر آن فرو ریختن امپراطوری اتریش، روسیه و عثمانی یکپارچه مرا طرفدار رژیم جمهوری کرده بود و خیال میکردم، اگر نغمه جمهوریت بلند شود تمام آزادیخواهان به زیر پرچم سردارسپه جمع میشوند و حکومت شوروی نیز از آن پشتیبانی خواهد کرد.۱۹
دشتی به عنوان یکی از مبلغان تجددگرای جنبش جمهوریخواهی و از سخنگویان اصلی آن اندکی بعد از لغو این جنبش به نپختگی و نسنجیدگی و حتی «کودکانه» بودن آن اعتراف نمود:
فکر جمهوریت فکری خام و نسنجیده بود. ما از فرط خامی خیال میکردیم، کافیست ندای جمهوریت طنین افکند و سردارسپه مقتدر از آن حمایت کند. آزادیخواهان همه بدین سوی میگرایند. مردم که از دوران سلطنت قاجار دلخوشی ندارند با ما هم آواز میشوند ولی در مقام عمل همه حسابها غلط از آب در آمد. علاوه بر این، طرز اقدام و موقعنشناسی و پیروی صرف از احساسات بود و در تمامی این کار آن کسانی که مؤسس این فکر بودند (و از جمله خود من) خام و بینقشه بودیم و کودکانه به کار دست زدیم.۲۰
دشتی یکی از موانع مهم عدم تحقق جنبش جمهوریخواهی را مجلس دورة پنجم شورای ملی و فقدان یک اکثریت متشکل در این مجلس دانست و اعتقاد داشت که:
در امر جمهوریت مطبوعات ایران به طور یکدست و یکنواخت فکر جمهوری را تبلیغ میکردند و مردم نیز در ولایات به حمایت از سردارسپه میتینگهایی ترتیب دادند و سیل تلگرافها به تهران سرازیر شد و خلع احمدشاه را میخواستند، اما اینها کافی نبود، چرا که مجلس که باید این قضیه را تحقق بخشد کار نمیکرد؛ چون در مجلس پنجم یک اکثریت متشکل و با ایمان وجود نداشت.۲۱
دشتی در نهایت حرکت جمهوریت را بعد از عدم تحقق آن نقطه عطفی دانست. زیرا بر این اعتقاد بود که:
سردارسپه با هوش نافذ و شامه تند سیاسی و فکر مثبت و واقعگرایش دریافت که این حرکت و نهضت به جای درستی منتهی نمیشود. به طوری که ٢١ ماه بعد که نقشه تغییر سلطنت که در مجلس مؤسسان به میان آمد دیگر با آن مخالفتی که با جمهوریت شد با تغییر سلطنت ظاهر نگردید؛ زیرا مردم دلخوشی از سلطنت قاجاریه نداشتند و برعکس به سردارسپه که مدتی نزدیک پنج سال مخالفان حکومت مرکزی را از بین برده بود و همه مردم به رفاه و آسایش رسیده بودند و طبقات مولد ثروت چون زارع، تاجر، کاسب و صنعتگر بدون ترس از اجحاف خوانین و متنفذین محلی به کار خود مشغول شده و مملکت شکل مملکت به خودش گرفته بود و حکومت مرکزی واقعاً حکومت مرکزی شده بود.۲۲
روزنامه حبلالمتین کلکته و جمهوریت
اخبار مربوط به جنبش جمهوریخواهی ایران، از همان آغاز، به طور وسیع و گسترده، در جراید کشورهای دیگر و به ویژه کشورهای اروپایی انعکاس یافت. این تبلیغات بیشتر بر اثر مساعی و تلاش طرفداران سردارسپه که به توصیه وی به خارج از کشور برای تبلیغات در زمینه این جنبش عزیمت کرده بودند صورت گرفت و اینها در تلقین اندیشه جمهوریخواهی به مطبوعات ایرانی در خارج از کشور نقش موثری ایفا نمودند. بویژه آنکه اخبار مزبور با اغراق و مبالغه همراه بود. بعضی از مقالاتی که در نشریات فارسی چاپ خارج منتشر میشد، به طرفداری از جمهوری حملات شدیدی به روحانیت میکردند. حبلالمتین در مقالهای در دفاع از جمهوری رضاخانی، سابقه جمهوریخواهی در ایران را به دوران مشروطیت رساند و نوشت:
اوضاع سیاسی عالم که ایران را نیز از آن خارج نتوان دانست هر ساعت متغیر، خاصه وضعیت آسیا که با قدمهای بسیار سریع به طرف تکامل رهسپار [است] و طوق انقیاد را [کنار] گذارده و به طرف مطاعیت پویان است. فیالواقع اگر قلوب افراد حساسین ایران شکافته آید در صدی نود و پنج از سلطنت شخصی ولو شاهعباس کبیر و نادرشاه اعظم باشد متنفراند؛ چه ملت ایرانیه به هوش آمده و همه خرابیهای نوعی خود را از نفوذ سلاطین شخصی دانسته، به همین مناسبت در خلع محمدعلی قاطبه ملت قائل به جمهوریت بودند، ولی دو عامل مانع قوی در کار بودی: اول سرنیزههای دولت تزاری روس، دوم رقابت مکنونه مرحوم سردار اسعد و سپهدار اعظم که هر یک طالب آن مقام بودند. بدین مناسبت دانشمندان صلاح به بلند نمودن بیرق جمهوریت ندادند. نتیجه آن را هم از سال ١٩١٤ که پادشاه کنونی ما به تخت نشست دیده و میبینند. این است که ولو محبوبترین اشخاص به خیال سلطنت شخصی در ایران قیام کند، مبغوضترین مردم خواهد گردید و ما در بدو ورود حضرت سردارسپه به طهران که مسبوق بر پیشآمدهای بعد از ورودشان بوده و هستیم تحت عنوان فوق مدلل داشتیم که تبدیل سلطنت به سلطنت نه صرفه ملت است نه مفید به شخص شخیص حضرت سردارسپه لذا همان مطلع را تعقیب نموده، حضرت رئیسالوزراء محبوب خودمان را متذکر شده باز هم تجدید میکنیم (شخصیت زایل است و نوعیت قائم).۲۳
پس از آنکه طرح جمهوری رضاخانی کنار گذاشته شد و طرح سلطنت رضاخان مطرح شد، حبلالمتین مقالهای با امضای مستعار «خدادادخان» منتشر کرد که منعکسکننده نگرانیهای آگاهان و دربردارنده پیشبینیهایی بود که کمی بعد به وقوع پیوست:
آیا کسی میتواند به ما اطمینان کامل دهد که سردارسپه چون بر سریر شاهی در آید بر همان اندازه اختیاراتی که قوانین مشروطه برای او معین کرده اکتفا نموده و حدودی برای خود قائل گردد؟ بشر از حرص محض سرشته است و طمع و آرزوی انسانی حدودپذیر نیست، آقای سردارسپه صاحب منصب قزاق بود. در هنگام کودتا رئیس کل قزاقخانه گردید. قانع نشده و کوشید وزیر جنگ گردید، قانع نشد و کوشید و رئیسالوزراء گردید، قانع نشده و میکوشد که شاهنشاه تاجدار کشور باستانی ایران گردد. و از کجا توان دانست به شاهی که چون رسید، به فکر استقلال و استبداد تامه نیفتاده و با قوائی که در زیر فرمان دارد و با تجربههائی که در این چند سال در میدان مبارزه سیاست ایران آموخته است برای برانداختن اساس حکومت ملی و آزادی ملت نکوشد، و کاری را که ناپلئون بزرگ درباره جمهوریت سابق فرانسه و سلطان عبدالحمید دربارة مشروطیت اول مملکت ترکیه کردند او درباره مشروطیت ایران کند! و شاید هنگام و روزگاری هم بیاید که سیاست یکی از همسایگان نیز همان اقتضا را داشته باشد و سلسله شوق را سلسله جنبان برسد!۲۴
نامه فرنگستان به مدیریت مشفق کاظمی که در برلن منتشر میشد، از دیگر نشریاتی بود که از جمهوری دفاع میکرد. نامه فرنگستان نیز مانند حبلالمتین در دفاع از جمهوری حملات شدیدی به روحانیت میکرد؛ و خواهان جدا کردن سیاست از دین بود. در پاسخ به طرح مسئله مخالف اسلام بودن جمهوری مشفق کاظمی در مقالهای میپرسد: «کجای جمهوری مخالف اسلام است؛ مگر یکی از سرمشقهای حکومت جمهوری امروزه حکومت خلفای راشدین نیست؟». کاظمی راه نجات ایران را در کوتاه کردن دست روحانیت، و بقول خودش «هادیان بیسواد»، میداند و در مقالهای تحت عنوان «نهضت بر ضد هادیان بیسواد نهضت حقیقی ایران است»، با قلمی که به فحاشی نزدیکتر و از عفت و منطق و استدلال به کلی دور است گناه اولین و آخرین را در عقبماندگی ایران به گردن روحانیت میاندازد و راه چاره را در تقویت افراد متجدد (لابد هادیان باسواد) میداند و مینویسد: «تا آخوند و هادی بیسواد در امور مملکت دخالت میکند کار پیش نمیرود. باید در مقابل تعصب او تعصب جدید تولید کرد. باید تعصب افراد متجدد همانطوری که فعلاً مشهود است، روز به روز قویتر شده و بالنتیجه از قدرت پیشوایان بیسواد عامی کاسته بالاخره آنها را ضعیف و در صورت امکان به پای میز محاکمه دعوت نموده خورد نماید.» این است آمال و آرزوهای روشنفکر نظریهپرداز رضاخانی؛ در نظر او باید «تعصب جدید» تولید کرد. آنچه در نظر او محکوم است نفس تعصب نیست. اگر این تعصب به مذهب منتسب و متعلق باشد، محکوم است؛ اما اگر تعصب به تجدد و مخالفت با مذهب مربوط شود، محکوم که نیست هیچ، باید خود آن را «تولید» کنیم.
بعد از شکست جمهوریخواهی و رفتن رضاخان به قم در روز ٦ فروردین، دیدار وی با علمای تبعیدی، صدور بیانیه ١٢ فروردین از سوی وی مبنی بر انصراف قطعی از جمهوریت و بیانیه روز ١٤ فروردین ١٣٠٣ که علما بر لغو جمهوریت صحه نهادند، مخالفتهای مردم و بعضی از نمایندگان مجلس به رهبری مدرس، با دولت رضاخان ادامه یافت. جراید اقلیت نیز در مقالاتی که بر ضد جمهوری اجباری و تحمیلی به چاپ میرساندند، آشکارا و یا تلویحاً از سردمدار اصلی جمهوریخواهی یعنی سردارسپه انتقاد کردند. به عنوان نمونه میتوان به قرن بیستم، هفتهنامه تندرو سیاسی و مخالف جمهوری رضاخانی به صاحب امتیازی و نویسندگی سیدمحمدرضا عشقی اشاره نمود. قرن بیستم دو بار توقیف گردید و سومین دوره آن در ١٣٠٣ش همزمان با آغاز نغمه جمهوریت از سر گرفته شد. در این دوره بیش از یک شماره منتشر نشد و مطالب و مقالات همین شماره باعث کشته شدن میرزاده عشقی گردید. در این شماره که در ٧ تیر ١٣٠٣/٢٤ ذی قعده ١٣٤٢ به چاپ رسید، مطالب و اشعاری در مخالفت با جمهوری رضاخانی منتشر شد. با انتشار همین شماره، روزنامه قرن بیستم توقیف گردید و میرزاده عشقی در ١٢ تیر ١٣٠٣ هنگام بامداد در منزل مسکونیاش (در دروازه دولت تهران) توسط دو نفر به قتل رسید.۲۵
منظومه طویل «جمهوری نامه» که در روز ١٥ فروردین ١٣٠٣ چاپ و منتشر شد و به زودی نزد مردم معروف و مشهور شد، منظومهای زیبا و روان بود که تاریخچه مختصر جنبش یا غوغای جمهوری خواهی را به شعر دربرداشت و کلیات وقایع و جریانات مربوط به جمهوریخواهی در آن گنجانده شده بود. به گفته حسین مکی علیرغم این که در آن روزها شهرت داشت که جمهورینامه اثر طبع میرزادة عشقی است، اصل آن منظومه در حقیقت از ملکالشعرای بهار بود؛ ولی چون در جمع ادبای تهران سروده شده بود چندین بیت از آن نیز اثر طبع عشقی، رحیمزاده صفوی رسا و کوهی کرمانی و ... بود.۲۶ عشقی همچنین در منظومه جمهوری سوار -که یک مثنوی سیاسی بود- تحت عنوان «داستان کاکاعابدین و یاسی»، جمهوریخواهی را نقشه انگلیسها برای چپاول و غارت ایران میداند و این اندیشه را در قالب داستان و تمثیلی زیبا بیان میکند. در این داستان که عشقی انگلیسها را تحت عنوان «جناب جمبول» خطاب میکند، به این نتیجه میرسد که انگلیسها بعد از عدم موفقیت در تصویب قرارداد ١٩١٩، به کودتای ١٢٩٩ روی آوردند و در ادامه چون در کودتا نیز به منافع خود نرسیدند، جنبش جمهوریخواهی را به راه انداختند.۲۷
همچنین روزنامه نسیم صبا به مدیریت حسین کوهی کرمانی نیز در مخالفت با جمهوری رضاخانی مطالبی منتشر کرد. از جمله شعر زیر که در هجو روزنامه ناهید، سروده شده بود. ناهید از طرفداران جمهوری رضاخانی بود:
با بسته شدن پرونده جمهوری رضاخانی، غائله پایان نیافت؛ و از گوشه و کنار کشور سر و صداهای مصنوعی به طرفداری از جمهوری و مذمت و اظهار نفرت از سلسله قاجار آغاز شد. به عنوان نمونه روزنامه «ندای گیلان» نیز بعد از بیانیه ١٢ فروردین ١٣٠٣ سردارسپه مبنی بر انصراف از جمهوریت، خطاب به سردارسپه نوشت که نهضت جمهوریت و اجتماعاتی که در تلگرافخانه برای این نهضت صورت میگیرد، مربوط به کسی نبوده و شخص سردارسپه نیز دخالت در هیچیک از این مراتب نداشته است. و این مراتب را فقط خواست ملت دانست که هیچ چیز در مقابل این اراده سهمگین استقامت نخواهد نمود و در ادامه نوشت، مردم گیلان فقط به خاطر محبتی که به شخص سردارسپه داشتهاند تاکنون در مقابل احساسات ملی ساکت نشستهاند. این روزنامه همچنین خطاب به سردارسپه نوشت که «ملت گیلان فرضاً که سلطنت مشروطه را قبول نمایند، ابداً به سلسله قاجار اجازه نخواهد داد که خون سی کرور نفوس زکیه را فدای شهوات نفسانی و حیوانی خود نمایند» و در پایان از سردارسپه خواست که «به هر صورت ممکن به قاجار خاتمه داده و به سعادت مملکت خیانت نکند.»۲۹
اما چرا روحانیت و در رأس آنها آیتالله شهید سیدحسن مدرس با جمهوری مخالفت کردند؛ آیا آنان آنطور که بعضی از روشنفکران مدعی هستند، از رژیم جمهوری شناخت درستی نداشتند و آن را معادل کفر و زندقه میدانستند و رژیم سنتی سلطنتی را به اسلام نزدیکتر میدانستند؟ بهتر است علت مخالفت مدرس با جمهوری را از زبان خودش بشنویم:
من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدراسلام هم تقریباً و بلکه حقیقتاً جمهوری بوده است؛ ولی این جمهوری که میخواهند به ما تحمیل کنند، بنابر اراده ملت ایران نیست، بلکه انگلیسیها میخواهند به ما تحمیل کنند و حکومتی را که صددرصد دست نشانده و تحت ارادة خودشان باشد در ایران مستقر سازند و از همه مهمتر بواسطه مخالفت احمدشاه با قرارداد و خواستههای انگلیسیها میخواهند از او انتقام بگیرند. اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزادیخواه و ملی بود حتماً با او موافقت میکردم.۳۰
وزیرمختار وقت آمریکا در ایران [کرنفلد] نیز در گزارشی که به دولت مطبوعش ارائه نمود، بر این عقیده مدرس صحّه میگذارد و از نظر وی «علت اصلی مخالفت او (مدرس) با جمهوریخواهی رضاخان این است که در نظر وی جنبش جمهوریخواهی اجباری و تحمیل اراده یک شخص، و نه تجلی خواسته واقعی مردم، است...»۳۱
علاوه بر این مدرس در پاسخ به اعتراض برخی از نمایندگان اقلیت در مجلس و همکارانش که معتقد بودند اگر نامبرده با جمهوری مخالفت نمیکرد، رضاخان یک دوره رئیس جمهور میشد و بعد از شرش راحت میشدیم، گفت:
من موافق جمهوری واقعی هستم و حکومت صدر اسلام هم جمهوری بوده است ولی جمهوری رضاخان که عامل انگلستان است، جمهوری واقعی نبوده، به علاوه رضاخان را که رئیسالوزراء بود حتی نتوانستیم در مجلس استیضاح کنیم. بنابراین پس از یک دوره ریاست جمهوری که پشتیبانی هم مانند انگلستان داشت، چطور میتوانستیم او را کنار بگذاریم.۳۲
نصرالله سیفپور فاطمی، که دوران نوجوانی خود را مقارن با جنبش جمهوریخواهی سال ١٣٠٢ شمسی سپری نمود، در کتاب خاطرات خود مینویسد:
علیرغم ارادتی که پدرم به مدرس داشت به وی گفت که مخالفتش با جمهوری اشتباه است، بگذارید سردارسپه به ریاست جمهوری انتخاب شده و خود تغییر رژیم به مردم درس تازهای خواهد داد وقتی که بفهمند سلطان کشور را به نام رئیس جمهور با رأی مردم انتخاب کنند، این خود پیروزی بزرگی است. ولی مدرس با لجاجت مخصوص به خودش میگفت سردارسپه نباید از این مقامی که هست بالاتر رود. مدرس سالها بعد میگفت که ما با جمهوری و جمهوریخواهان دعوا نداشتیم مبارزه مجلس پنجم با عقیده نبود، بلکه از روز اول برای حفظ حکومت مشروطه و اصول دموکراسی و آزادی بود. مجلس پنجم فصل تازهای در تاریخ سیاسی ایران آغاز کرد. مرام و مقصود ما این بود که نگذاریم قزاقان تحت رژیم دیکتاتور برجان و مال مردم مسلط بشوند.۳۳
به عقیدة مدرس هدف انگلیس از طراحی برنامه تغییر حکومت در ایران، محو موجودیت اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ملت ایران و تصاحب ثروت و منابع ملی ایران از طرق و روشهای جدید است. وی دربارة عواقب اقتصادی تغییر حکومت میگوید:
مقصود از تغییر رژیم آن است که ایرانی کلیه اسباب و عوامل مقاومت منفی را از کف بدهد و خصایصی را که باعث بقای حیات اقتصادی و اجتماعی او میباشد، به یک باره ببازد: لباسی اختیار کند که از عهده خرج آن برنیاید و سبک معیشتی را دنبال کند که نانش نرسد و روزی پیش آید که درآمد هیچکدام از خاندانهای شریف و رنجبر کفاف هزینه و مخارج آنان را ندهد ... ثروت و مکنت در دستهای معدود مردم بیدل و بیایمان گرد آید و سایر مردم به آنان با چشم کینه و بغض بنگرند ... با سیاستی که طی تغییر رژیم عملی خواهد شد، ایران کلیه رشتههای معیشت و عوامل دوام و بقا را گم خواهد کرد و نامش از ردیف اقوام زنده زدوده خواهد شد.۳۴
او همانند کسی که دوران پنجاه ساله بعدی حاکمیت رژیم پهلوی را دیده باشد، آینده ایران پس از استقرار رژیم پهلوی را چنین پیشبینی میکند:
در رژیم نوی (جمهوری) که نقشه آن را برای ایران بینوا طرح کردهاند، نوعی از تجدد به ما داده میشود که تمدن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسلهای آینده خواهد نمود. ... قریباً چوپانهای قریههای قراعینی و کنگاور، با فکل سفید و کراوات خودنمایی میکنند، اما در زیباترین شهرهای ایران هرگز آب لوله و آب تمیز برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است شمارة کارخانههای نوشابه سازی [مشروبات الکلی] روزافزون گردد، اما کورة آهنگدازی و کارخانه کاغذسازی پا نخواهد گرفت. درهای مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد؛ اما سیلی از رمانها و افسانههای خارجی که در واقع چیزی جز حسین کرد فرنگی و رموز حمزه فرنگی نیستند، بوسیله مطبوعات و پردههای سینما به این کشور جاری خواهد گشت. به طوریکه پایه افکار و عقاید و اندیشههای نسل جوان ما از دختر و پسر تدریجاً بر مبنای همان افسانههای پوچ قرار خواهد گرفت و مدنیت مغرب و معیشت ملل شرقی را در سر رقص و آواز و دزدیهای عجیب آرسن لوپن و بیعفتیها و مفاسد اخلاقی دیگر خواهند شناخت، مثل آنکه آن چیزها لازمه متمدن بودن است.۳۵
در مورد نقش محمد خالصیزاده در جنبش ضد جمهوریخواهی و ضد روحانی نیز باید گفت که وی رهبری و سازماندهی تظاهراتی را که از بازار شروع شد عهدهدار گردید. وی در روز ٢٨ اسفند ١٣٠٢ - هنگامی که نظمیه تهران، به ریاست درگاهی، برای وادار کردن بازاریان به بستن دکانها و شرکت اجباری آنها در تظاهرات جمهوریخواهی، گروهی را تحریک به ایجاد اغتشاش در بازار کرد و حتی دستور داد که مسجد شاه و دیگر مساجد تهران را که از مدتها پیش محل اجتماع مخالفین جمهوری و واعظان و روحانیون جمهوری ستیز بود محاصره کنند - به مسجد شاه آمد تا بر ضد جمهوری سخنرانی کند. خالصیزاده وقتی که مسجد را در محاصرة نظمیه دید، بیمحابا در وسط بازار سجاده پهن کرد و به نماز ایستاد. بعد از نماز با یک سخنرانی بلیغ و مهیج مردم را دعوت به انجام تظاهرات ضد جمهوری و جمهوریخواهان و رفتن به مجلس شورای ملی و تحصن در آنجا نمود. خالصیزاده توانست حمایت اکثریت قریب به اتفاق بازاریان و روحانیون محلی را بدست آورده و بازاریان نیز که قبلاً به خاطر استفاده از بازار پررونق شب عید، حاضر به بسته شدن دکاکین خود برای شرکت در جنبش و تظاهرات جمهوریخواهی نشده بودند، با طیب خاطر پشت سر خالصیزاده به راه افتاده و به مجلس روی آوردند.۳۶ بدین ترتیب بازار بسته شد؛ ولی نه به نفع جمهوریخواهان بلکه بر علیه آنان. در جریان جنبش جمهوریخواهی، احمدشاه، ولیعهد و درباریان او نیز روی روحانیون مخالف جمهوری و به ویژه خالصیزاده حساب ویژهای باز کرده بودند. گزارش یکی از مأموران امنیتی انگلیس که ذیلاً نقل میشود مؤید این گفته است:
احمدشاه کوشش دارد که بوسیله ملاها مبارزهای بر ضد جنبش جمهوریخواهی ترتیب دهد و در روز ٤ مارس ١٩٢٤ ضمن یک تلگراف دستورهائی به وسیله ولیعهد داده و گفته است که او شخصاً در راه بازگشت دادن علمای تبعیدی به عراق گامهائی برخواهد داشت. در همان روز ولیعهد، خالصیزاده را احضار کرد و از او خواست که جریان را به پدرش شیخ مهدی خالصی که در این هنگام در مشهد به سر میبرد تلگراف کند. در روز ٥ مارس ولیعهد به نائینی و اصفهانی نامهای نوشت و در همین روز خالصیزاده تظاهرات خیابانی در تهران به سود احمدشاه به راه انداخت.۳۷
البته از گزارش فوق چنین برمیآید که خالصیزاده فقط به دلیل خواست احمدشاه و ولیعهد او اقدام به مبارزه با جمهوریخواهی کرده است. اما تأمل در احوال وی و پدرش ما را به این نتیجه میرساند که چه احمدشاه میخواست یا نمیخواست و چه ولیعهد وی در تهران میبود یا نمیبود آنها به مبارزه با جمهوریخواهی ادامه میدادند. چرا که از نظر آنان رضاخان عامل دستنشاندة انگلیس به شمار میآمد و جمهوریخواهی او نیز نقشهای بود که او با حمایت ضمنی و تأیید پنهانی انگلیسیها برای استقرار دیکتاتوری خود در ایران طراحی کرده بود. در تأیید تحلیل فوق میتوان به یکی از بهترین اسناد این برهه زمانی یعنی خاطراتی که به قلم خود شیخمحمد خالصیزاده، در زندان خواف و به زبان عربی در سال ١٣٤٣ قمری نگاشته شده است، اشاره کرد که در واقع روند فروپاشی جمهوری رضاخانی را در ١٨٧ بند به رشته تحریر درآورده است. خالصیزاده در خاطرات خود توضیح میدهد که مخالفت او با جمهوریخواهی رضاخان نه از جهت مخالفت با نظام جمهوری بلکه مخالفت با براندازی حکومت مشروطه و قانون اساسی و روی کار آمدن حکومتی استبدادی به نام جمهوری و بدست رضاخان بوده است. او معتقد بود که پشت این تغییر و تحول، سیاستهای استعماری انگلیس قرار دارد و رضاخان عنصر پیشبرنده این سیاست است.۳۸ خالصیزاده از بوجود آمدن قانون اساسی تازهای به جای قانون اساسی مشروطیت توسط جمهوریطلبان و حامیان رضاخان اشاره میکند که براساس یکی از مواد آن، سردارسپه برای مدت ٢٢ سال رئیسجمهور میشد. افزون بر این به نظر خالصیزاده، دیگر مواد آشکارا نشان میداد که هدف اصلی این جنبش، براندازی حکومت ملی و قانون اساسی و تغییر آن به حکومتی استبدادی است؛ حکومتی که قانون آن اراده سردارسپه تا پایان عمر بود و حتی فکری هم برای پس از آن نکرده بود.۳۹ در این خاطرات همچنین خالصیزاده به شرکت ارامنه و یهودیان و بهائیان در تظاهرات و میتینگهای طرفداران جمهوری رضاخانی اشاره میکند. به طوری که بهائیان با استناد به گفتههای رهبرشان «میرزاحسینعلی» مردم تهران را به آیین خود نیز فرا میخواندند.۴۰ از نظر خالصیزاده اینگونه کارها نفرت عموم کسانی را که از مشروطه نیز بیزار بودند، برانگیخت؛ زیرا از آن جز فساد اخلاق و ارتکاب آشکار گناه و زشتی ندیده بودند. از سویی در مییافتند که جمهوریت، بر پایه بیدینی استوار بوده، مروجان آن دشمنان دین و اخلاقاند.۴۱ همچنین خالصیزاده در مورد کنسرتی که عارف در گراند هتل و در روز ٢٢ حوت (اسفند) ١٣٠٢ به نفع جمهوریخواهان و جمهوریت برگزار کرده بود و در آن علیه دین و روحانیت نیز اشعاری را سروده بود مینویسد:
روزی عارف را بعد از محفلی که علیه دین و روحانیت از خود بروز داده بود خواستم و به او گفتم: تو به سرکلنل محمدتقیخان قسم میخوری و او را برجستهترین چهرة تاریخ ایران میبینی، چگونه مجیز قاتل او (سردارسپه) را گفته، تأییدش میکنی؟ پاسخ داد: به پولی نیاز دارم تا به شمیران، ییلاق تهران بروم؛ از همین رو، جمهوری را وسیلهای برای آن قرار دادم و از آن مراسم سه هزار تومان نصیبم شد و چون معتقدم کار تمام شده و مجلس من نه چیزی از آن کم میکند و نه چیزی به آن میافزاید، برگزارش کردم. من به شمیران خواهم رفت و تو را به خدا میسپارم، هر کاری به نظرت درست رسید انجام بده.۴۲
خالصیزاده با نقل این مطلب به این نتیجهگیری میرسد که مقاومت در برابر این جنبش و نابود کردنش بسیار آسان بود. زیرا کسی از آنچه باور ندارد، دفاع نمیکند. از سویی در این جنبش همه سردمداران و مروجانش به انجام رسیدن آن باور نداشتند و تنها آن را وسیلهای برای هدفی دیگر ]استقرار دیکتاتوری سردارسپه و پادشاهی وی[ میدانستند. حتی خود سردارسپه به عنوان بزرگترین رهبر و رئیس آن عقیدهای خلاف آن داشت؛ چه اینکه او در پی پادشاهی بود. زیرا او که در روزگار مشروطه حتی قوانین آن را رعایت نمیکرد، چگونه میتوانست به جمهوری پایبند شود؟۴۳
خالصیزاده در فرازی دیگر از خاطراتش به مخالفت روسها با جمهوریخواهی به خاطر آنکه انگلیس حامی آن میباشد اشاره دارد و مینویسد: این اوضاع را بررسی میکردم و باور داشتم که انگلیسها نقشهای برای ایران کشیدهاند تا آن را نابود کرده، آزادیاش را از بین خواهند برد. مقاومت شدید نمایندگان روس را، با همه توان و آمادگی برای رویارویی وحتی گسیل نیروهای نظامیاش میدیدم و به یقین در مییافتم که آنان به روشنی میدانند که این حرکات به خواست انگلیس بوده، و در راستای هدفهای دیگر است. وگرنه روسیه بلشویک چگونه میتوانست مخالف جمهوری باشد؟ بلکه در راستای تقویت بنیانهای بلشویک، تأیید جمهوری لازم مینمود. پس ناگزیر او بر این معنا آگاه شده، که «جمهوری» تنها یک نام بود و حقیقت آن استعمار انگلیس است. از این رو از آن بیم یافته، نیروی خود را برای رویارویی با آن آماده مینمود.۴۴ خالصیزاده در این خاطرات همچنین به سخنرانی بلیغی که بعد از سیلی خوردن مدرس در مجلس توسط احیاءالسلطنه بهرامی، در مسجد سلطانی در مورد جمهوریت ایراد کرد اشاره کرده و در آن از شکلی از حکومت که موافق نظر مسلمانان باشد ولو جمهوری موافق است و مینویسد: از نظر دین اگر بخواهیم ببینیم کدامیک از این دو شکل برای کشور بهتر است، به نظر من، جمهوری و مشروطه یکسانند. چه اینکه پیشرفت کشور متوقف (وابسته) به یکی از آن دو نیست و این حقیقت از مقایسه میان چین جمهوری و انگلیس مشروطه آشکار میشود. قانون اساسی هرگونه قدرتی را از شاه گرفته است و به عنوان مثال، رئیس جمهور آمریکا قدرتی دارد که شاه ایران ندارد. او نمیتواند با پیشرفت کشور در صورت وجود کارگزارانی برای آن مخالفت کند. پس بهتر است به فکر بوجود آوردن مردانی اهل عمل برای کشور باشیم پیش از آنکه، به تغییر شکل حکومت بیندیشیم.۴۵ در ادامه این سخنرانی خالصیزاده حق اعلام جمهوری در ایران را به فرض اینکه تحقق یابد از طریق مراجعه به آرای عمومی و از طریق تشکیل مجلس مؤسسان میداند، نه از طریق مجلس شورای ملی؛ زیرا مجلس شورای ملی براساس قانون اساسی مشروطیت مسئولیتش فقط به قانونگذاری در چارچوب آن قانون محدود میشود و به جز مجلس مؤسسان کسی حق تغییر حکومت و بازبینی در قانون اساسی را ندارد. البته به شرط آنکه انتخابات این مجلس نیز آزاد باشد نه مانند مجلس شورای ملی که به نظر خالصیزاده، بیشترشان دزدانی هستند که کرسیهای مجلس شورا را با زور سردارسپه غصب کردهاند.۴۶ خالصیزاده همچنین در این سخنرانی در صورت تحقق جمهوری رضاخانی به تبعات ناشی از آن اشارهای صریح نمود و خطاب به جمعیت حاضر گفت: همه ما میدانیم تلگرافها به زور از مردم گرفته میشود و همه مردم از این نوع جمهوری ناخشنودند و اگر در چنین شرایطی جمهوری اعلام شود به طور قطع اختلافی میان مردم و حکومت پدید خواهد آمد که چه بسا به نابسامانی منتهی شده که کشور را به ورطه نابودی خواهد کشاند. اگر بخواهیم با استفاده از تلگرافهایی که با فشار از شهرها میرسد جمهوری را اعلام کنیم قانون اساسی کشورمان بازیچه دست پیروز صحنه خواهد شد و فردا اگر نخستوزیر یا دیگری حاکم شود و بخواهد جمهوری را به حکومتی استبدادی تبدیل کند، هر طور بخواهد تلگرافهایی از شهرها خواهد رسید و شکل حکومت را تغییر خواهد داد و قانون اساسی به اراده تلگرافها و نه مردم خواهد بود. اگر یکی از دولتها نخواهد شکل جدید حکومت را به رسمیت بشناسد، به این استدلال میکند که رأی مردم نبوده است و البته آنها حق ابراز چنین نظری را ندارند. و با هر ابزاری میتوانیم آنها را وادار به رسمیت شناختن کنیم. در حالی که ما نیروی روسیه یا حداقل ترکیه را نداریم تا بگوییم با سلاحمان جلو هر که ما را به رسمیت نشناسد میایستیم تا او را وادار کنیم ما را به رسمیت بشناسد. به خصوص که همه مردم نسبت به این حرکت بدبیناند و در آن صورت هر دولت (کشوری) میتواند آنچه میخواهد در برابر به رسمیت شناختن ما پیشنهاد کند و با وجود ضعف ما و قدرت روسیه نباید پیشنهادهای آنها در برابر به رسمیت شناختن ما فراموش شود. و شما فراموش نکردهاید که انقلاب مشروطه چه نابسامانی و جنگهای داخلی به همراه داشت که بیگانگان آتش آن را میافروختند. فراموش نمیکنید تا اینکه کار به معاهده ١٩٠٧ کشیده شد تا روسیه و انگلستان ایران را تقسیم کردند. کار بدانجا کشید که روسیه به اشغال ایران اعتراض کرد؛ و اگر جنگ جهانی با وقوع انقلاب در روسیه پایان نمییافت بیشک از ایران نام و اثری در هستی باقی نمیماند و حال که ایران پس از آن انقلاب، توانست ثبات خود را حفظ کند، نباید با سوءنیت مدیریت آن را به مانند چنان وضع هلاک باری سوق دهیم که هیچ نیازی به آن نداریم.۴۷ همچنین خالصیزاده به وقایع روز ٢٨ اسفند و تعطیلی بازارها با زور و سرنیزه درگاهی و عمال نظمیه که از آن صحبت نمودیم و همچنین وقایعی که به انصراف رضاخان از جمهوریت انجامید اشارات مفصلی نموده است. از بحث فوق میتوان چنین نتیجه گرفت که مبارزه خالصیزاده و دوستان و هواداران روحانی او با جمهوریخواهی در حقیقت مبارزه با انگلیس بوده است و نه به خاطر سلطنتطلبی یا کهنهاندیشی و سنتگرایی. شاید اگر آنها مطمئن میشدند که این جنبش یک جنبش ملی و مردمی است، نه تنها برخلاف آن به پا نمیخاستند بلکه به نفع آن وارد عمل شده و از هواداران آن میگشتند. اما با شناختی که آنها از ماهیت باطنی و حقیقی جنبش مزبور و رهبری آن داشتند، مانع از چنان هواداری میگشت.
از دیگر علمای مخالف جمهوری رضاخانی میبایست به شیخ حسین لنکرانی و عبدالحسین خرازی اشاره نمود، که در وقایع روز ٢ حمل (فروردین) ١٣٠٣ که منجر به لغو نهایی جمهوریخواهی گردید، نقشآفرینی نمودند. لنکرانی به عنوان یکی از روحانیون مخالف این جنبش، بعد از لغو نهایی آن به همت دیگر روحانیون و مردمی که آن را یک جنبش دموکراتیک نمیدانستند، برای توضیح واقعیت این جریان و روشن کردن اذهان نسلهای بعد نسبت به علت مبارزه ملت ایران با جمهوری رضاخانی بیانیه مبسوطی با عنوان «برای قضاوت تاریخ، انگلیس و ایران، لندن و تهران»، با امضای «رش. حسین لنکرانی» و در ضمیمه روزنامه اتحاد اسلام در ٢٨ رمضان ١٣٤٢ قمری / ١٤ ثور(اردیبهشت ) ١٣٠٣ شمسی منتشر کرد. در این بیانیه، لنکرانی ضمن انتقاد شدید از ظلم و استعمار بریتانیا و رضاخان بر ضد اسلام و ایران، به دفاع از قانون اساسی کشور (به عنوان حافظ استقلال و آزادی کشور و مانع بزرگ دیکتاتوری) پرداخته و دربارة ضعف قاجارها و کمبودهای طبیعی آن و معایب عملکرد خاندان قاجار نیز توضیحاتی داده بود.۴۸ لنکرانی بعد از نگارش این مقاله، از سوی رضاخان به کلات نادری تبعید گردید؛ چرا که در آن مقاله از سردارسپه به عنوان رهبر جمهوری، به «رب النوع استبداد» یاد نموده بود.۴۹ لنکرانی در این بیانیه، به مانند خالصیزاده و دیگر ناظران سیاسی آن روزگار، جمهوریخواهی رضاخان را یک نقشه انگلیسی میدانست و بر این باور بود،که انگلیسیها چون از تصویب قرارداد ١٩١٩ در مجلس شورای ملی ناامید شدند، لذا کودتای سوم اسفند ١٢٩٩ را بوجود آوردند و بدین وسیله الغای قرارداد غیررسمی را انتشار دادند، از آنجایی که از طریق کودتای ١٢٩٩ نیز نتوانستند اهداف خود را جامه عمل بپوشانند و قانون اساسی مشروطیت یکی از مهمترین موانع برای به ثمر نشستن اهداف و ایدههای آنها در ایران بود، در صدد بر آمدند از طریق جمهوری این مانع را برطرف نمایند.۵۰ لنکرانی در ادامه از جمهوری تحمیلی بر مردم توسط انگلیسها و عمال آنها (سردارسپه و طرفدارانش) سخن رانده و مینویسد: سبحانالله، آنهایی که دیروز استقلال هم برای ایران نمیخواستند امروز یک مرتبه جمهوریطلب شدهاند. این مطلب مسلّم است که رژیم جمهوری، آزادی تام میدهد حتی در دیانت. در ممالکی که رژیم جمهوری حکم فرماست برخلاف رژیم مشروطه تبلیغات آزاد است، حتی برای سلطنت طلبان. ولی در ایران از یک طرف، حریف جامعه تهدید و درب مساجد بسته میشود [بستن بازار و مساجد توسط جمهوریطلبان و وقایع ٢٨ حوت] و از طرفی نه تنها مخالفین، بلکه طرفداران حقیقی و جدی جمهوری ملی (یعنی آنهایی که در قضایا، فقط از نقطه نظر اجتماعی، وارد و حاضر نبودند موافقت خود را در همه جا مطابق دستورات صادره اجرا کنند) حق اظهار یک کلمه و اجازه بیان نظریه خود را ولو به کنایه نداشتند. در ایران تبلیغات برای جمهوری مصنوعی یک مرتبه شروع و سیل خون بود که از جدولهای جراید سرازیر شد و برای نیل به آزادی(!)، بله آزادی برای فروش ایران، آزادی برای محو اسلام، آزادی برای اختناق و تجدید استبداد، آزادی برای سلب امنیت و تجزیه مملکت؛ مقالات عجیب و غریب نوشته میشد. اینها تمام برای نیل به آزادی بود. ولی چه آزادی؟! جراید آزاد، ولی فقط برای ترویج جمهوری استعماری؛ مخابرات آزاد، ولی تنها برای نشر تلگراف جعلی؛ نطق آزاد، ولی منحصراً برای کسانی که از طرف مقامات مخصوصه تعیین میشوند؛ مجامع آزاد، ولی فقط برای همان افراد معدود مزدوری که به نام ملت ایران فریاد انقلاب مصنوعی میزدند. عجبا سانسور مطبوعات، حتی برای نطق وکلا و مذاکرات رسمی مجلس شورای ملی؟ تأمین مسلوب، حتی در محوطه پارلمان؟ هر گاه یک نفر از همه چیز میگذشت و حاضر میشد حقایق را بنویسد و وسیله رسمی برای نشر آن (از قبیل امتیاز جراید و مجلاتی که اتفاقاً دچار قصاص قبل از خیانت نشده بودند) بدست میآورد، تازه مطابع تحت مراقب تامه پلیسهای تأمینات، و مطبعهای نبود که در هر ساعت لااقل چهار دقیقه پلیس حروف آن را تفتیش و زیرو رو نکند. خلاصه، تضییقات نه به اندازهای بود که قلم بتواند از عهده شرح هزار یک آن برآید.۵۱ لنکرانی هر چند معتقد است که مبارزه با این جنبش و لغو نهایی آن به نفع خاندان قاجار تمام میشود، اما به خاطر اینکه انگلیسها و رضاخان بر سرنوشت کشور مسلط نشوند خود را ناچار به مبارزه با این جنبش میبیند: خلاصه، پاس حرمت همان قانون اساسی و رعایت مقتضیات سیاست فعلی است که ما را از تعرض به مقام سلطنت باز میدارد، ولی این مطلب مباین با اعتراف به حقایق تاریخی و اظهار تأثر از سلسله قاجار نیست. این مطلب ما را منع نمیکند از اینکه تصدیق نماییم که حقاً این طبقه لیاقت این مقام را نداشته و ندارند. و موافقیم با اینکه پادشاه ایران در نتیجه بیعلاقگی به مملکت و بیاعتنایی به مقدرات خود را منفور کرده؛ ولی در عین حال نمیتوانیم موافق باشیم که یک نفر خودسرانه برحسب اراده شخصی خود به همراهی چند نفر بیمسلک بیعلاقه، سیاست استعماری انگلیس را به نام مبارک جمهوری به ملت ایران تحمیل نماید.۵۲
نتیجهگیری
آشنایی ایرانیان با واژه جمهوری، نتیجه ورود ایران به دایره سیاست بینالملل در سالهای آغازین قرن ١٩ میلادی بود. بدنبال راهیابی این واژه به ادبیات سیاسی دوران قاجار، تشریح آن به عنوان یک نظام سیاسی برای مردم در سالهای قبل از استقرار مشروطیت در ایران بر عهدة نواندیشان و روشنفکران گزارده شد، هر چند این تلاشها پس از مشروطیت نیز ادامه یافت. برای نخستین بار در طول تاریخ ایران در سال ١٢٩٩ شمسی/ ١٩٢٠ میلادی با کمک دولت شوروی در شمال ایران جمهوری جنگل تشکیل و نظام سلطنتی مطرود گردید؛ اما حیات جمهوری جنگل کوتاه بود و این فقط بواسطه ظهور رضاخان در صحنه سیاسی ایران بر اثر کودتای سوم اسفند نبود؛ کودتایی که به رغم صحت ادعای نقش بریتانیا در طراحی آن، نه رضاخان اولین و آخرین نامزد برای انجام آن بود و نه هدف اولیه آن عزل احمدشاه از سلطنت. مشخصه اصلی تاریخ سیاسی ایران در سالهای آغازین پس از کودتا قدرت رو به ازدیاد رضاخان است، فرایندی که از یک طرف معلول شگردهای سردارسپه و از طرف دیگر نتیجه مساعدت گروههای مختلف فکری داخل و قدرتهای خارجی نسبت به وی بود. رضاخان در آبان ١٣٠٢ شمسی در حالی مأمور تشکیل کابینه گردید، که حمایت اکثر گروههای داخلی و خارجی، همراه با ضعف احمدشاه سبب گردیده بود تا سردارسپه برخلاف تضمین سلطنت احمدشاه قبل از کودتا، درصدد خلع احمدشاه و انتقال قدرت برآید. مانع اصلی رضاخان برای نیل بدین منظور، قانون اساسی بود. رضاخان و مشاورانش با محاسبه غلط از حمایت علما، و تحولات ایجاد شده در افق فکر ملیگراها، دموکراتها و نواندیشان ایرانی بر اثر انقلاب اکتبر، جنگ جهانی اول و استقرار رژیم جمهوری در ترکیه، درصدد برآمدند، تا با توسل به شعار جمهوریخواهی بر این مشکل فایق آیند. علاوه بر این ماهیت سکولار نظامهای جمهوری تازه تأسیس در ممالک اسلامی مانند ترکیه که همگی در دنبالهروی از غرب و تضعیف پایههای دین و کاهش نفوذ نهادهای مذهبی مصمم به نظر میرسیدند، علما را از بروز حرکتی مشابه در ایران نگران ساخت.
از جمله علمایی که از استقرار جمهوری رضاخانی در ایران ممانعت به عمل آوردند، آیت الله مدرس بود. مدرس به عنوان مجتهدی وارسته و سیاستمداری آگاه، به رغم نظر مساعدش نسبت به نوسازی ساختاری سیاسی جامعه، پس از اطلاع از ماهیت جمهوری رضاخان با آن به مخالفت برخاست و جولانگاه اصلی مبارزات وی مجلس پنجم شورای ملی بود. بدنبال پیروزی مدرس، رضاخان درصدد برآمد تا با استفاده از نفوذ علما در میان مردم به ماجرای جمهوریخواهی به نحو آبرومندانهای خاتمه دهد. لذا طی مسافرتی به قم انصراف خود را از جمهوری اعلام و علما نیز آن را تأیید کردند. در حقیقت جریان جمهوریخواهی مهمترین تلاش روشنفکران و تجددگرایان هوادار رضاخان در مسیر تغییر نظام سیاسی مشروطه بود که با هدف تمرکز سیاسی و ایجاد حاکمیتی مقتدر صورت میگرفت. ادبیات سیاسی، تاریخی و روشنفکری این عهد سرشار از چنین رویکردی است و سردمداران این حرکت اقتدارگرا، تمرکزطلب، تجددخواه و ناسیونالیست بودند. آنان در نقطه مقابل مشروطیت و سلسله قاجار قرار داشتند. بنابراین به رغم شعارهایی که درباره جمهوریت سرداده میشد، این طرح با ماهیت واقعاً دموکراتیک آن تعارض داشت و هدف آن ارتقای مردمسالاری از سطح مشروطیت به سطح جمهوریت نبود؛ زیرا این خواسته در نظام مشروطه میتوانست تحقق یابد. علت واقعی مخالفت مدرس با جمهوریخواهی نیز همین موضوع بود. او جمهوریخواهی را از اساس کاذب و بیاعتبار میشمرد که با دست اجانب همراهی میشود. او که بیش از هر چیز از بازگشت دوباره استبداد هراس داشت و به سوگند در وفاداری به قانون اساسی پایبندی نشان میداد با این حرکت مخالفت ورزید. حال آنکه او به یک مردمسالاری حقیقی باور داشت. برای تحقق جمهوریت، محافل سرّی، مطبوعات، نظامیان و سایر عوامل سردارسپه، با بسیج مردم در تلگرافخانهها و طرح تقاضای تغییر نظام سیاسی خطاب به مجلس بر دامنه این جنبش افزودند. به هر حال شکست این جنبش به شاه فرصت داد تا با استفاده از فضای پدید آمده نسبت به رضاخان سلب اعتماد نموده و خواهان عزل وی گردد. پیامد این ماجرا کنارهگیری و استعفای رضاخان بود. موقعیت سردارسپه چنان متزلزل گردید که او ابتدا قصد داشت از کشور خارج شود؛ اما سرانجام به رودهن رفت. در پی این حرکت بحران بزرگی کشور را فراگرفت. نظامیان به سود او وارد عمل شده به تهدید نهادهای قانونی از جمله مجلس پرداختند و اوضاع را به شدت ناامن نمودند. روزنامهها و محافل هوادار دولت خواستار بازگشت بیقید و شرط و محترمانه سردارسپه شدند. در پی این آشفتگی مجلس طی یک نشست اضطراری به سردارسپه رأی اعتماد داد و ١٢ نفر از نمایندگان جناحهای مختلف در ٢٠ فروردین ١٣٠٣ شمسی از سوی مجلس به رودهن رفتند و وی را با احترام به جایگاه پیشینش بازگرداندند. پس از این رخدادها مسیر تحولات کشور در فضای دیگری به جریان افتاد که نهایتاً به تبدیل سلطنت منجر شد. در قبال جمهوری رضاخانی دول خارجی حاضر در ایران نیز به گونهای دیگر موضعگیری نمودند. گروهی از ناظران سیاسی برهه زمانی یاد شده و محققین و مورخین تاریخ معاصر ایران جمهوریخواهی را منحصراً یک نقشه از سوی انگلیسیها برای تحقق منافع استعماری خود در این برهه میدانستند و بر این اعتقاد بودند که انگلسیها که از تصویب قرارداد ١٩١٩ و کودتای ١٢٩٩ نتوانسته بودند منافع خود را تحقق بخشند، این جنبش را در ایران به راه انداختند تا از قبل آن بتوانند منافع از دست رفته خویش را بازیابند. روسها نیز به عنوان یکی دیگر از دول خارجی در ایران از آنجایی که جمهوریخواهی رضاخان از نظر آنها جنبه ضدامپریالیستی و ضدانگلیسی داشت، و تغییر رژیم در ایران را به مثابه انتقال نظام موجود در ایران به یک نظام نیمه بورژوازی میدانستند، از آن حمایت نمودند. در جبهه مقابل روشنفکران و تجددگرایان هوادار جمهوری رضاخانی، روشنفکران مخالف این جنبش بودند، که این جنبش را یک جنبش غیردموکراتیک دانسته و آن را زمینهای برای ایجاد دیکتاتوری رضاخان و پایمال شدن آرمانهای مشروطه میدانستند؛ زیرا به نظر آنها بهترین تجلی دموکراسی و نظامهای دموکراتیک در مشروطیت نهادینه شده بود و بنابراین استقرار جمهوریت در ایران را به مثابه از دست رفتن آرمانهای مشروطه که بر اثر مبارزات و تلاشهای مشروطهخواهان بر علیه نظام استبدادی قاجاریه به دست آمده بود، میدانستند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
پانوشتها:
* دانشجوی دوره دکترای تاریخ ایران اسلامیِ دانشگاه پیام نور.
** کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی.
*** عضو هیأت علمی دانشگاه پیام نور.
۱- ستاره ایران، سال نهم، شماره ۱۵۷، دوشنبه، ۲۵ شعبان ۱۳۴۲، ۱۱ حمل ۱۳۰۳، ۳۱ مارس ۱۹۲۴، ص ۱.
۲- ستارة ایران، سال نهم، شماره ۱۵۱، پنجشنبه، ۲۱ شعبان ۱۳۴۲/ ۷ حمل ۱۳۰۳/ ۲۷ مارس ۱۹۲۴.
۳- شفق سرخ، سهشنبه ۵ شعبان ۱۳۴۲/ ۲۱ حوت ۱۳۰۲/ ۱۲ مارس ۱۹۲۴/ شماره مسلسل ۲۲۳/ س دوم، شم ۱۷، ص ۱.
۴- ستاره ایران، جمعه ۱ شعبان ۱۳۴۲/ ۱۷ حوت ۱۳۰۲/ ۷ مارس ۱۹۲۴، شم ۱۴۳، س نهم، ص ۲.
۵- همان، ص ۲.
۶- روزنامه استخر، پنجشنبه غره ذیقعدهالحرام ۱۳۴۲/ ۱۶ جوزا ۱۳۰۲/ ۵ ژوئن ۱۹۲۴ شم ۱، س ۷، ص ۳.
۷- آزادی شرق، س چهارم، ۱۹۲۴، برلین، شماره ۳۱.
۸- همان، ص ۱۴.
۹- رستاخیز، قاهره، س اول، شم چهارم، اول می ۱۹۲۴، ۲۷ رمضان ۱۳۴۲، ص ۱۵۳.
۱۰- ملیکف، ا.س، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چ اول. تهران، صص ۷۵-۷۳.
۱۱- بهار، محمدتقی (ملکالشعراء)، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران (انقراض قاجاریه)، ج اول، امیرکبیر، چاپ دوم، تهران، صص ۱۶۶-۱۶۵.
۱۲- سالور، قهرمانمیرزا (عینالسلطنه)، ۱۳۷۹، روزنامه خاطرات عینالسلطنه، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، ج ۸ و ۹، تهران، انتشارات اساطیر.
۱۳- رستمی، فرهاد، خاندان پهلوی به روایت اسناد. ج ۲، چ اول، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، صص ۱۰۳-۱۰۲؛ مکی، حسین، تاریخ ۲۰ ساله ایران، جلد دوم، چاپ ششم، انتشارات علمی، تهران، صص ۴۸۰-۴۷۹؛ دهنوی، محمد، برگهائی از تاریخ، مقاله در معرفی اسناد (مندرج در مجموعه مقالات تاریخ معاصر ایران، کتاب اول، چاپ اول، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، تهران: ص ۱۶۳).
۱۴- مکی، همان، ص ۴۸۰.
۱۵- ستارة ایران، س نهم، شم ۱۵۲، چهارشنبه ۱۳ شعبان ۱۳۴۲/۲۹ حوت ۱۳۰۲/۱۹ مارس ۱۹۲۴، ص ۴.
۱۶- ستاره ایران، س نهم، شم ۱۵۰، دوشنبه ۱۱ شعبان ۱۳۴۲/۲۷ حوت ۱۳۰۲/ ۱۷ مارس ۱۹۲۴، ص ۲.
۱۷- دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، انتشارات عطار و فردوسی، تهران، ص ۳۴۸.
۱۸- ستاره ایران، سال نهم، شم ۱۴۶، یکشنبه ۱۹ حوت ۱۳۰۲/ ۶ شعبان ۱۳۴۲/ ۱۲ مارس ۱۹۲۴، ص ۲.
۱۹- دشتی، علی، پنجاه و پنج، چ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، ص ۱۲۷.
۲۰- همان، ص ۱۲۸.
۲۱- همان، ص ۱۳۱.
۲۲- همان، ص ۱۳۲.
۲۳- حبلالمتین، سال سی و سوم، شم ۶، دوشنبه ۶شعبان ۱۳۴۳ قمری/ مارس ۱۹۲۵ میلادی، ص ۱.
۲۴- همان، ص ۴.
۲۵- بهبودی، روزشمار تاریخ معاصر ایران، ج دوم، چ اول، تهران، صص ۶۴۱-۶۴۰.
۲۶- مکی، همان، ص ۵۸۹.
۲۷- مشیر سلیمی، علیاکبر، کلیات مصور عشقی، چاپ ششم، امیرکبیر، تهران، صص ۲۸۶-۲۷۶.
۲۸- نسیم صبا، شم ۱۸، س دوم، دوشنبه ۱۴ شوال ۱۳۴۲ق، ص ۱.
۲۹- عظیمی، رقیهالسادات، جمهوریت رضاخان، مجله سیاست خارجی. س نهم، شم ۴، ص ۱۶۹۳.
۳۰- مکی، همان، ج دوم، ص ۴۹۵.
۳۱- مجد، محمدقلی، از قاجار به پهلوی (بر اساس اسناد وزارت خارجه آمریکا: ۱۳۰۹-۱۲۹۸)، ترجمه سیدرضا مرزانی و مصطفی امیری، چاپ دوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، ص ۲۷۱.
۳۲- فدایی عراقی، غلامرضا، مدرس مجتهدی وارسته و سیاستمداری آگاه. ماهنامه اطلاعات سیاسی و اقتصادی، س ششم، شم ۵۲-۵۱، انتشارات مؤسسه اطلاعات، تهران، ص ۴۲.
۳۳- همان، ص ۳۹۰
۳۴- رحیمزاده صفوی، علیاصغر، اسرار سقوط احمدشاه. به کوشش بهمن دهگان، چاپ اول، انتشارات فردوسی، تهران، صص ۸۵-۸۴.
۳۵- همان، صص ۸۶-۸۵.
۳۶- مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه. ج سوم، چ سوم، انتشارات زوار، تهران، صص ۵۹۲-۵۶۴؛ بهار، همان، صص ۴۴-۴۳؛ مکی، همان، ص ۴۸۴.
۳۷- حائری، عبدالهادی (۱۳۶۴)، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، چ دوم، تهران، امیرکبیر، ص ۱۸۷.
۳۸- سلمانی رحیمی، امیر، برشی از خاطرات خالصیزاده/ روند فروپاشی جمهوری رضاخان. فصلنامه مطالعات تاریخی، س چهارم، شم ۸۶، ص ۸۴.
۳۹- همان، ص ۸۴.
۴۰- همان، ص ۸۵.
۴۱- همان، ص ۱۸۶.
۴۲- همان، ص ۸۷.
۴۳- همان، ص ۸۸.
۴۴- همان، ص ۹۳.
۴۵- همان، صص ۹۵-۹۴.
۴۶- همان، ص ۹۴.
۴۷- همان، ص ۹۶.
۴۸- لنکرانی، شیخ حسین، «رب النوع استبداد در معبد جمهوری». ماهنامه زمانه، س اول، شم ۶ و ۵، ص ۲۲.
۴۹- همان، ص ۲۲.
۵۰- همان، صص ۲۵-۲۴.
۵۱- همان، ص ۲۵.
۵۲- همان.
منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی؛ شماره 39؛ صص 171 تا 221
تصاویر اسناد پیوست این مقاله را در اینجا ببینید