18 شهریور 1395
جلال آلاحمد: سیاست بازی دلم را به هم می زند
خبرگزاری فارس در آستانه آغاز مهر ماه سه بخش از یادداشتهای روزانه جلال آل احمد را که مربوط به اول مهر ماه است نخستین بار منتشر کرده است.
زنده یاد جلال آل احمد به دو کار علاقه داشت و با جان و دل به آنها میپرداخت؛ یکی از آنها تدریس بود و دیگری نویسندگی؛ اما رابطهاش با سیاست کمی پیچیده بود.این پیچیدگی از آنجا سرچشمه میگرفت که او بین «سیاست» و «سیاست بازی» فرق قایل بود. به عبارت دیگر، آلاحمد به عنوان یک روشنفکر مسئول یا یک هنرمند متعهد، با سیاست و نفس امر سیاسی به معنای داشتن آگاهی و نگاه و تفکر انتقادی نسبت به قدرت و نهادهای وابسته به آن و همچنین با درگیرشدن به منظور مهار قدرت و تصحیح عملکرد نهادهای حکومتی، مسأله ای نداشت و حتی ورود به این حوزه را برای خودش و همفکرانش لازم می دانست. به همین علت نیز تمام عمرش و همچنین تمام آثارش آکنده اند از اینگونه موضع گیری ها و درگیری های سیاسی است، ولی همینقدر که عمل سیاسی ناب به «سیاست بازی» تبدیل میشد، پا پس می کشید.
منظورش از «سیاست بازی» هم باندبازی، توطئه گری، پاپوش دوزی علیه رقبا و غیرخودی ها، تصفیهحساب های درون سازمانی و درون حزبی و در یک کلمه «بریابازی» بود، یعنی مجموعه اقداماتی که با انحراف از هدف اصلی کار سیاسی آغاز می شود و مآلاً به کاسبکاری برای شریک شدن در قدرت و کسب سهمی از قدرت می انجامند. نمونه های متعددی از این نوع پاپس کشیدن ها و ناسازگاری های آل احمد با سیاست بازها و سیاست بازی ها را در مناسبات او با مدیران حزب توده، حزب زحمتکشان ملت ایران و نیروی سوم می توان دید.
یادداشت های روز اول مهر 1339 آل احمد نیز نشان می دهند که او چگونه با بهانه تراشی از حضور در یک جلسه حزبی آنچنانی طفره می رود تا با شوق و ذوق به نوشتن که مورد علاقهاش بود، بپردازد:
«... «ملکی»(1) باز امروز جلسه دارد، برای اعلام «جامعۀ سوسیالیست های نهضت ملی ایران» که دو تا از نم کرده هاش دیشب آمدند و اعلامیۀ چاپ شده اش را برایم آوردند و دعوت برای امروز که من البته نخواهم رفت، چون از دهان جوانک ها پرید که انتخاباتی هم خواهدبود. حضور در یک جلسۀ انتخاباتی برای هیئت اجرائی حزب البته دشوار است، اگر آدم بخواهد مثل من کنار گود بماند و دخالتی در امری نداشته باشد. خوبیش این است که داریوش(2) باید بیاید اینجا و گرفتاریم و بهانۀ خوبی در دست است...
«دیگر اینکه این قصۀ «نان و قلم» (3) را نگاهی کردم، باید دور و درازش کرد. 49 صفحه نوشته ام، در همین حدودها باید به آن افزود تا رنگ و رونقی بگیرد و سروسامان پیداکند. محیطی که قصه را در آن گذاشته ام، احتیاج به توضیح و توجیه بیشتری دارد و همچنین بازی کنان دست دوم و سوم محتاج معرفی بیشترند. وقت کنم، به آن خواهم پرداخت. یکی دو فصل در میان آنچه تا بحال نوشتهام، باید تپاند و دو سه فصل هم در قسمت اخیر که طرحش ریخته شده و خیال می کردم با دو سه صفحه سر و تهش را بهم خواهم آورد و تمامش خواهم کرد. بله، باید کمی دور و درازتر بشود و خالی از روده درازی هائی که در توضیحات از جزئیات هست.»
در هفتم مهرماه هم با خوشحالی می نویسد:
«...گویا از شر "ملکی" هم خلاص شده ام. بیانیۀ "جمعیت سوسیالیست ها" را درآوردند و پخش کردند و در یک جلسۀ عمومی قضیه را اعلام کردهاند که مرا هم خبر کرده بودند، ولی نرفتم. هِی فرستاد و هِی من نرفتم، تا عاقبت رضایت داد. تجربه "وثوقی"[4] و اینکه به راحتی وقتی صلاحش باشد، میتواند مرا با "نادرپور"[5] عوض کند، و اصلاً سیاستبازی دلم را بهم میزند.»
لازم به توضیح است که اشارات آخر این یادداشت، معطوف به یکی از همین سیاستبازیهاست، ماجرایی که خود آلاحمد در «مثلاً شرح احوالات» بدینگونه گزارشش کرده است:
باز همین جورهاست تا اردیبهشت 1332 که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود، و با همان بریابازیها، که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان میآمد.
اسناد و یادداشت: محمدحسین دانایی
1 - خلیل ملکی، نویسنده، سیاستمدار و نظریه پرداز سیاسی و مؤسس تشکل های سیاسی همچون نیروی سوم و جامعه سوسیالیست های ایران.
2 - پرویز داریوش، مترجم.
3 - کتابی که بعدها با عنوان "نون و القلم" چاپ شد.
4 - ناصر وثوقی، حقوقدان و مدیر مجله اندیشه و هنر.
5 - نادر نادرپور، شاعر و فعال سیاسی.