20 اسفند 1392

به آن روز نزدیک امیدوارم


به آن روز نزدیک امیدوارم

فقط حرفه‌ای‌ها کارش را می‌بینند. او پشت پرده است. برای کارش مثال‌های متفاوتی می‌آورند. یکی که جبر حساب و کتاب زندگی امانش را می‌بُر‌ّد و خسته می‌شود، دیگری برای دوا و دکتر چشمش بیمه‌ای ندارد. که عمری خود را مسئول تر‌و‌خشک کردن نوشته‌های این‌و‌آن می‌داند. سوی دیگر و روی دیگر این سکه جادوی کلمه است. کلمه‌هایی که پشت هم رج می‌کشند و در مقابل چشمان خواننده رژه می‌روند، پرکشش و جذاب خواننده را مسحور عرصة جولان‌دهی خود می‌کنند. حال شعر باشد، داستان، نمایشنامه یا هر‌چیز دیگری. مهم ویرایش آن است که نوشته‌ای زیبا و روان چشم را روی کاغذ بلغزاند و گاه، منعطف و آهنگین خواننده را وادار به بلند خواندن کند تا برای دیگران هم لذتی فراهم آید.
کار ویراستار به چشم کسی نمی‌آید. خواننده مطلب را می‌خواند، لذتش را می‌برد که حالا نکته‌ای آموزشی باشد، قطعه‌ای غمگین یا شاد و هیجان‌زده، فرقی نمی‌کند. او نام نویسنده را رو یا پشت جلد می‌بیند. تنها حرفه‌ای‌ها، که نان و زندگی‌شان را از پس نوشتن و خواندن همین کلمه‌های آرام و جسور، که دنیای تضاد و تناقض و کشمکش حادث می‌شود، به دست می‌آورند، می‌دانند ویراستار چه کرده است.
عقابی یکی از ویراستاران حوزه ‌هنری به حساب می‌آید. از همان روزهایی که اخبار جنگ در صدر تیترهای روزنامه‌های روز بود، او ناخواسته و خواسته گام در راه ادبیات و فرهنگ گذاشته، ذائقه‌اش چشمه‌های ادبیات را می‌جوشاند. سی و یک ساله بود که دوباره وارد همان فضای جنگ شد، اما این بار همراه با خاطرات رزمندگان.

 

آقای عقابی شما کی و کجا به دنیا آمدید؟
در روز 15 اسفند 42، در تهران؛ که روز درخت‌‌کاری است.
از ابتدا نقاشی خواندید؟
دیپلم تجربی را خرداد 60 گرفتم و مهر 68 وارد دانشگاه شدم؛ رشتة زبان و ادبیات فارسی در دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران. البته سال 64 هم در رشتة عکاسی دانشکدة همین دانشگاه قبول شده بودم؛ اما تا آخر جنگ که نتوانستم سر کلاس حاضر شوم. مهر 67 هم که سر کلاس رفتم، دیدم درس‌‌های جانبی دست‌‌و‌‌پا‌‌گیرش موافق مذاقم نیست. برای همین سال 68 دوباره کنکور دادم. آن‌‌قدر ناشی بودم که نمی‌‌دانستم می‌‌توانم تغییر رشته بدهم و البته کسی هم راهنمایی‌‌ام نکرد.
آشنایی شما با جنگ از کجا نشئت گرفت؟ در چه عملیات‌‌هایی شرکت کردید؟
روز 31 شهریور با دوستانم داشتیم سقف مدرسه‌‌مان در خیابان زنجان شمالی، نزدیک میدان آزادی، را رنگ می‌‌زدیم که صدای بمباران فرودگاه مهرآباد در همه‌‌جا پیچید. با موتور خود را تا جایی که می‌‌شد، رساندیم. باور نمی‌‌کردیم که هواپیماها عراقی باشند. چیزی درونمان شکسته بود. از هم می‌‌پرسیدیم که مگر کسی جرئت دارد و می‌‌تواند به کشور اسلامی ما حملة نظامی بکند؛ آن هم عراق؟ کشوری با آن‌‌همه امام شیعه. چشم‌‌هامان آن روز کمی به ماجراهای روزگار بازتر شد؛ اگرچه پیش‌‌تر چندان غافل هم نبودیم.
مهر سال 62 به سربازی در سپاه رفتم و مهر 63 خودخواسته به لشکر محمد رسول‌‌الله اعزام شدم. از آن ماه تا پایان جنگ حدود 36 ماه در جبهه حاضر بودم. عملیات بدر، پدافندی عملیات والفجر 8، عملیات کربلای 1، عملیات کربلای 4، عملیات کربلای 5، عملیات بیت‌‌المقدس 2 و چند دورة پدافندی را به یاد دارم.
چه خاطراتی از جنگ در ذهنتان نقش بسته است؟
شهادت دوستان بارها مرا، که آتشفشان احساس بودم، درهم شکست؛ اولین خاطرة تکان‌‌دهندة نظامی‌‌ام راجع به عملیات بدر است. عقب‌‌نشینی که آغاز شد، دیدم قدیمی‌‌ها دارند چهار دست و پا درون کانال آبیاری به سمت خط خودی برمی‌‌گردند. من هم تقلید کردم. چند قدمی نرفته بودیم که دیدم فواره‌‌ای از خون از سر نفر جلویی من، که اتفاقاً مسئول (شهید غیاثی) دستة ما بود، به آسمان جهید. برای لحظه‌‌ای مات ماندم که چه شد. رو برگرداندم به نفر بعدی، شهید مصلح، که اتفاقاً یکی از سه مسئول گروهان گردانمان بود، خبر بدهم و بپرسم که چه باید بکنیم که تا نگاهم با صورتش یکی شد، فواره‌‌ای از خون هم از سر او به آسمان بلند شد. ماندم بین دو شهید و متحیر بودم که چه باید بکنم. نفر بعدی، تیربارچی دسته‌‌مان بود. حیرت مرا که دید، گفت: باید برویم. پرسیدم: جنازه‌‌ها؟ گفت: اگر شد، برمی‌‌گردیم. آن روز رفتیم؛ اما هرگز برنگشتیم.
آخرین خاطرة سهمگین نظامی‌‌ام هم شنیدن خبر قبول قطعنامه بود که درباره‌‌اش سکوت می‌‌کنم تا به امامم اقتدا کرده باشم. هیچ کلمه یا جمله‌‌ای گویای حال‌‌و‌‌قال آن روزهای ما نیست.
چگونه و از کدام نشریه ویراستاری را آغاز کردید؟
سال 71 در نیمة کار دانشگاه بودم که چند تا از کتاب‌‌های دفتر مقاومت به دستم رسید. خوشحال شدم که کسی دارد روی خاطرات جنگ کار می‌‌کند؛ اما در بعضی صفحات غلط‌‌های املایی هم می‌‌دیدم و غصه می‌‌خوردم. همین حساسیت، کار دست من و آقای سرهنگی داد. یک بار غلط‌‌های املایی چند تا کتاب را جمع کردم، نشانی دفتر مقاومت را گرفتم و در باغ حوزه ‌‌هنری، داخل یک کانکس، آقای سرهنگی را ملاقات کردم. مرا به لطف پذیرفتند و به من پیشنهاد همکاری دادند. همان روز شاید برای اولین بار کلمة ویرایش را از زبان ایشان شنیدم. بعد دست مرا در دست آقای بهبودی گذاشتند تا به من بگویند نقطه چیست و ویرگول را کجا می‌‌گذارند و... بدین ترتیب من ویراستار شدم.
نام کتاب اول که یادم نیست، هیچ؛ خیلی چیزهای دیگر را هم فراموش کرده‌‌ام؛ چون حافظة درستی ندارم.
آیا شما به ویرایش در تاریخ شفاهی اعتقاد دارید؟
اگر بنا باشد آهنگ گفتار حفظ شود، ویرایش آن هم شیوة خاصی دارد. ویرایش، طیف گسترده‌‌ای از حداقل تا حداکثر دارد. اینکه هر کار به چه نوع ویرایشی نیاز دارد، پرسش بی‌‌پاسخی نیست؛ ولی به نظر بنده بهتر است هر نگارشی را چشمی دیگر بپاید. وظیفة ویرایش، اصلاح غلط‌‌ها، زدودن اضافه‌‌ها و پاسداشت دستور و قواعد زبان است؛ نه تغییر آهنگ نوشتار و جمع این‌‌ها با هم ممکن است.
چطور می‌‌توان روی یک اثر ویرایش موفق انجام داد؟
تشخیص اینکه هر اثر به چه ویرایشی نیاز دارد، به نظر صاحب اثر مربوط است و تجربة ویراستار؛ مهم، توافق این دو نفر است.
درباره ویرایش و انواع آن بیشتر توضیح می‌‌دهید؟
ویرایش انواع متفاوتی دارد: زبانی، علمی، محتوایی، ادبی، فنی که همان علائم نگارشی، قطع و وصل، سر سطر و... است. در کشورهایی که به ویرایش به نحو تخصصی نگاه می‌‌کنند، هر‌‌یک از انواع بالا را یک نفر انجام می‌‌دهد. در کشور ما همة این انتظارات را از یک نفر دارند. تازه ویراستار به خاطر غم نان مجبور است هر کاری را بپذیرد؛ خاطره، داستان، شعر، کتاب مرجع، کتاب علمی را انواع علوم نظری، فنی، هنری و... بنابراین باید چیزکی دربارة هر‌‌کدام بداند. البته جبر روزگار، یعنی ویرایش هر کتاب، به او می‌‌آموزاند و چیزهایی یاد می‌‌دهد. طبعاً پس از ویرایش ده کتاب داستانی، او تخصصی کوچک هم در این‌‌گونه نوشتار پیدا می‌‌کند؛ به شرط اینکه تعامل خوبی با نویسنده داشته باشد؛ یعنی دانش‌‌آموز هم باشد. وقتی در ده زمینه کار کرد، در همه آن زمینه‌‌ها توانا می‌‌شود. بعضی اثرها فقط به ویرایش فنی نیاز دارند، بعضی به نوع یا انواع دیگر ویرایش‌‌ها، بنابراین وقتی یک ویراستار ایرانی متنی را ویرایش می‌‌کند، گاهی هر کلمه از متن را در ذهنش از چند فیلتر یا صافی گذر می‌‌دهد تا آن را باقی گذارد یا اصلاح کند. این کار بسیار شاقی است که دیگران به آن بسیار بی‌‌توجه‌‌اند.
این است که من بدون مطالعات تخصصی گاهی کاری را پذیرفته‌‌ام و موفق هم بوده‌‌ام. شاید گاهی لنگ زده‌‌ام؛ اما به کمک صاحب اثر راه را ادامه داده‌‌ام. طیف متنوع کارهایی که انجام داده‌‌ام، بیانگر این است که بنا بر انتظاری که از ویراستار دارند، باید دل به دریای بی‌‌کران کتاب زد و نترسید. «خود راه بگویدت که چون باید رفت.»
آیا خاطرات جنگی شما به ویرایش اثرهای مورد بازخوانی‌‌تان کمک کرده است؟
بی‌‌تأثیر نبوده؛ بلکه مؤثر هم بوده. اینکه می‌‌دانسته‌‌ام فلان قله در فلان عملیات تصرف نشده است و نویسندة خاطره برعکس نوشته، مرا در کارم موفق‌‌تر کرده است. این یعنی اگر یک کتاب در زمینة معماری برای ویرایش به من داده شد و من پیش‌‌تر مطالعاتی در این زمینه داشتم، بی‌‌شک در ویرایش آن موفق‌‌ترم؛ اما به نظر بنده بدون دانستن هیچ‌‌چیز دربارة موضوعی، باز هم می‌‌شود متنی دربارة آن را ویرایش کرد. من از موسیقی چیزی بیش از نام هفت نت آن نمی‌‌دانسته‌‌ام و چند جلد کتاب را در این زمینه با موفقیت ویرایش کرده‌‌ام. در واقع گاهی محتوای اثر هیچ ربطی به ویراستار ندارد و مؤلف ضامن صحت و سقم آن است؛ اما این هم بسیار واضح است که بهتر است ویراستار یک اثر، دربارة محتوای آن هم صاحب‌‌نظر باشد. یعنی باید ما موسیقی‌‌دان ویراستار، داستان‌‌نویس ویراستار، معمار ویراستار یا برعکس، ویراستار موسیقی‌‌دان، ویراستار داستان‌‌نویس و ویراستار معمار داشته باشیم. چقدر زیادی حرف زدم!
آیا تا کنون برای ویرایش به نقشه جغرافیایی نیاز پیدا کردید؟
تا به حال متن جغرافیایی ویرایش نکرده‌‌ام و نمی‌‌دانم؛ اما اگر منظورتان داشتن لوازم کار پیش از شروع آن است، جوابتان را در سؤال قبلی دادم. البته در ویرایش خاطرات جنگی، جغرافیا نقش مهمی داشته، خودم بارها به نقشه‌‌های جغرافیایی و نقشه‌‌های عملیاتی و البته تجربة صاحب‌‌نظران مراجعه داشته‌‌ام.
مشکلات و تلخی‌‌های کارتان چه چیزهایی است؟
حق‌‌نشناسی، ناسپاسی، ناکافی بودن درآمد، زیاد شدن دست به علت زیاد شدن آمار کسانی که با ننه‌‌شان قهر کرده و می‌‌کنند و اینکه فکر می‌‌کنند لوازم کار یک ویراستار، یک مداد است و یک پاک‌‌کن. بعضی هم که اصلاً با خودکار ویرایش می‌‌کنند. مشکل دیگر ثبت نشدن نام ویراستار در شناسنامة کتاب در بسیاری از مؤسسات انتشاراتی است. ناشناخته بودن این عنوان شغلی حتی بین تحصیل‌‌کرده‌‌ها. و قس‌‌علی‌‌هذا.
چرا نام شما در شناسنامه کتاب‌‌هایی که ویرایش کرده‌‌اید نیامده است؟
در حدود چهارپنجم کتاب‌‌هایی که ویرایش کرده‌‌ام، نام بنده در شناسنامة کتاب نیامده. علتش را از ناشران بپرسید. اگر اسم ناشران را نمی‌‌دانید، به شما بگویم. ناشران دولتی بیشتر این‌‌گونه هستند. یک بار از کسی که کتاب برای ویرایش به من می‌‌داد، علت این تضییع حق را پرسیدم، گفت: در شورای این سازمان تصمیم گرفته‌‌اند نام ویراستار در شناسنامه نیاید. پرسیدم: چرا؟ گفت: می‌‌گویند ممکن است بعدها این ویراستار شوت از آب درآید. در‌‌این‌‌باره حرف زیاد است؛ ولی ساختن بقیة این دیالوگ (گفت‌‌وگو) را به خودتان می‌‌سپارم.
آیا ویراستاران جنگی در پی راه‌‌اندازی تشکلی نیستند؟
خبر ندارم؛ ویراستاران جنگ یا جنگی که با کل ویراستاران نسبت خاص و عام دارند. آن‌‌قدر از هم دوریم که من نام یک ویراستار جنگی دیگر را هم نمی‌‌دانم؛ یعنی کسی که ویراستار باشد و دست‌‌کم ده اثر جنگی را ویرایش کرده باشد. نمی‌‌گویم نیست؛ می‌‌گویم من نمی‌‌شناسم؛ آن هم به‌‌خاطر شیوة تعاملی که در بین اصحاب فرهنگ و مؤسسات این سبک کارها وجود دارد و البته روابط عمومی ضعیف خودم.
میزان درآمد ویرایش با زحمت کارش چه سنخیتی دارد؟
اگر کافی بود که بنده مرده‌‌شوی همة فرقه‌‌ها نمی‌‌شدم. کار، همیشگی نیست. کارمزد هم یکسان و مشخص نیست. به علت نیاز مالی گاهی تن به استثمار و خودفروشی هم می‌‌دهیم. مگر قبول اینکه اسم من در شناسنامة کتاب نیاید، خودفروشی نیست؟ گاهی بنده درحالی‌‌که کارمزد ویرایش حداقل کلمه‌‌ای سه تومان بوده، برای یک مؤسسة انتشاراتی اسلامی و انقلابی کاری را به کمتر از کلمه‌‌ای یک تومان انجام داده‌‌ام. برای گرفتن آن کار دوندگی هم کرده‌‌ام. همان‌‌طور که گفتم، گاهی ویرایش یک کار، یعنی پنج نوع ویرایش هم‌‌زمان: آیا املای این کلمه درست است یا نه؛ آیا ادیبانه هست یا نه؛ موافق قواعد دستور زبان هست یا نه؛ آیا اشکال محتوایی دارد یا نه؟ آیا معادل شیواتر دارد یا نه؟ و... شما بفرمایید که آیا کارمزدی که داده می‌‌شود، متناسب با این‌‌همه زحمت فکری هست یا نه؟ این زحمت که فکری است و نه بدنی، گاهی اجازة کار بیش از چند صفحه در روز نمی‌‌دهد. یک اثر گاهی آدم را دچار افسردگی می‌‌کند و بعضی اوقات چند روز دست و دل آدم به کار نمی‌‌رود. این اتلاف‌‌ها که جایی به چشم نمی‌‌آید؛ اما هست و البته دست خود آدم هم نیست. کار با تمام وجود، همة انرژی آدم را تخلیه می‌‌کند.
تاکنون درباره ویرایش متون جنگی شیوه‌‌نامه‌‌ای منتشر شده است؟
خبر ندارم. من خودم شیوه‌‌نامه‌‌ام و البته هیچ طلب‌‌کاری هم ندارم که از من بپرسد تو بر چه اساسی کار می‌‌کنی و...
آیا برنامه‌‌ای دارید که فوت‌‌و‌‌فن ویرایش را به کسی آموزش دهید؟
فوت‌‌وفن کوزه‌‌گری را که نمی‌‌توانم بگویم؛ اما قرار است تجربیاتم را به نحوی که در فکر دارم، منتقل کنم.
علاوه بر آثار جنگی در چه زمینه‌‌های دیگری ویرایش کرده‌‌اید؟
غیر از خاطرات جنگی، کتاب‌‌هایی در زمینة مدیریت و مدیریت بهره‌‌وری، آثار معماری، موسیقی، مباحث متنوع نظری دانشگاهی و... که یادم نمی‌‌آید، هم ویرایش کرده‌‌ام؛ از جمله یادنامة افراد، و...
تا کنون با چه مراکزی در امر ویرایش همکاری داشته‌‌اید؟
در حوزه‌‌ هنری با دفتر مقاومت و پژوهشگاه، در بنیاد مستضعفان با مدیریت بهره‌‌وری، کانون پرورش فکری، مجلة نیستان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مؤسسات انتشاراتی خصوصی و...
ویراستاری در اینترنت را چگونه ارزیابی می‌‌کنید؟
آن‌‌طور که شنیده‌‌ام، حضور ویرایش در اینترنت (منظور سایت‌‌ها و وب‌‌لاگ‌‌های فارسی است) بسیار کم‌‌رنگ و در حدود 5/0 درصد است. علت اصلی هم بافت این رسانه است. البته راه تقویت این خدمت در اینترنت هم معلوم است: حضور بیشتر کسانی که مقید به ارائة آثار ویراسته هستند و آموزش غیر‌‌مستقیم ویرایش و ویراسته‌‌نویسی توسط هم‌‌اینان.
این بنده نیز بنا دارم اظهار وجودی در این عرصه بکنم؛ تا چقدر توفیق بیابم!
اگر بخواهید ناگفته‌‌های یک ویراستار را بگویید، چه درد‌‌دل‌‌هایی دارید؟
ناگفته که زیاد است. بعضی که باید ناگفته بماند. گفتنی اینکه این بنده اولین کار جدی‌‌اش و تنها کارش در همة سال‌‌های کاری‌‌اش ویرایش بوده و راه ارتزاق دیگری نداشته. امروزه، یعنی مدتی است که، حسابی خسته شده‌‌ام. ناجوانمردی دیده‌‌ام؛ زندگی‌‌ام اداره نشده؛ حقوقم ضایع شده؛ با التماس کار می‌‌دهند و با پررویی پولش را نمی‌‌دهند. من امروز به رانندگی با وانت در خیابان با همة سختی‌‌اش مشتاق‌‌ترم و البته آن هم نمی‌‌شود. اگر شده بود، شما امروز رنج خواندن این‌‌ها را بر چشم نمی‌‌کشیدید. گاهی خودم را لعنت می‌‌کنم که آن روز آن چند تکه کاغذ را برای آقای سرهنگی بردم و گاهی هم نمی‌‌دانم چه دعایی در حق آقای بهبودی کنم که ویرایش را یادم داد. در این حال از هر‌‌کس هم درخواست شغل، منظورم شغل دیگر است، می‌‌کنی، می‌‌گوید یک کتاب هست، یا یک مجله هست، یا... بدبختی این است که به خاطر تجربة به دست‌‌ آمده، هر‌‌کس کار خِنِسی دارد که هیچ‌‌کس نپذیرفته یا نتوانسته انجام دهد، یاد عقابی می‌‌افتد.
من مدیون خاطرات جنگ هستم. از طرفی این کتاب‌‌ها زندگی ناچیز مرا اداره کرده‌‌اند و از طرفی من با همة وجود به محتویات این کتاب‌‌ها عشق می‌‌ورزم. من با ویرایش این کتاب‌‌ها می‌‌اندیشم که آن جنگ یا دفاع مقدس هنوز به پایان نرسیده و من در خط مقدم یا دست‌‌کم عقبة آن هستم. بعضی کارها را من در حال بغض و گریه ویرایش کرده‌‌ام. یاد آن کرامت‌‌ها و حماسه‌‌ها در این سال‌‌ها با من همواره بوده و هست. شاید خستگی پیش‌‌آمده‌‌ام به‌‌خاطر این باشد که مدت‌‌هاست کاری برای جنگ نکرده‌‌ام. شاید هم به‌‌خاطر اینکه قدمی به سمت بالا برنداشته‌‌ام. فلک را باید سقف شکافت و طرح دیگری از نو در‌‌انداخت؛ ان‌‌شاءالله.
اما یقین دارم که این کتاب‌‌های فعلاً مهجور، در روزگاری نه‌‌چندان دور، کانون توجه حق‌‌جویان و ره‌‌پویان عالم خواهد شد.
آن روز، حق‌‌مدار سپاسگزاری این کمترین را هم در نظر خواهد داشت و از امثال ما دیوانگان کارنشناس دستگیری خواهد کرد. من به آن روز نزدیک امیدوارم.

 به نظر بنده بهتر است هر نگارشی را چشمی دیگر بپاید. وظیفه ویرایش، اصلاح غلط‌‌ها، زدودن اضافه‌‌ها و پاسداشت دستور و قواعد زبان است؛ نه تغییر آهنگ نوشتار و جمع این‌‌ها با هم ممکن است.


ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره شماره 36