03 مرداد 1395

زندگینامه شهید حاج حسن حسین زاده موجد (قسمت دوم)


زندگینامه شهید حاج حسن حسین زاده موجد (قسمت دوم)


پس از بازجویی‌های مفصلی که در مدت 23 روز صورت گرفت، پرونده اتهامی به «بازپرسی ارتش شاهنشاهی» ارسال[1] و پیرامون آن، چنین اظهارنظر گردید:

«مشارالیه یکی از طرفداران سرسخت و جدی روحانیون مخالف، به ویژه خمینی بوده که در راه به ثمر رساندن آرمان‌های وی، از هیچ عملی رویگردان نیست.»[2]

4 روز پس از ارسال پرونده به دادرسی ارتش شاهنشاهی، در شعبه سوم به ریاست سرهنگ سجاد سرفراز، از ایشان بازجویی به عمل آمد و سؤالاتی که در بازجویی ساواک صورت گرفته، دوباره تکرار شد. در این بازجویی نیز، حسن حسین‌زاده موحد به عنوانِ آخرین دفاع، به مبانی اعتقادی خود اشاره کرد و  ضمنِ به چالش کشیدنِ زندانیِ شدنِ خود به نفع رژیم اشغالگر قدس، گفت:

«در آغاز گفتم من مسلمانم و شیعه اثنی‌عشری و با توجه به اینکه آنچه من کردم و در پرونده من مضبوط است، همه حاکی از احساسات مذهبی من است و با توجه به اصل دوم متمم قانون اساسی، تراکتهای من اقدام بر ضد امنیت مملکت نبوده و احترام به مقام مرجع تقلید و مخالفت با عوامل ضد قرآن و مذهب یعنی (اسرائیل) مترتب هیچ‌گونه جرمی نخواهد بود و در این باره، مطلبی دیگر به عنوان دفاع ندارم.»[3]

و 16 روز پس از آن، قرار مجرمیت وی صادر[4] و پس از تهیه کیفرخواست، به دادگاه عادی شماره 1 ارسال گردید.[5] این دادگاه! در تاریخ 17/5/47 تشکیل و او را به «شش ماه حبس تأدیبی» محکوم نمود.

حاج حسن موحد که کم‌کم با آموزش‌هایی که از افراد باتجربه دریافت کرده بود، ادبیات دفاعی خود را تغییر داده، در این دادگاه به عنوانِ آخرین دفاع، ضمن اشاره به قانون اساسی گفت:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم. از وقتی که در اجتماع بزرگ وارد شدم، در دبیرستان و اجتماعات و شهر وارد شدم و مطالعه کردم، آنچه به دستم آمد، [ایران]کشوری است جعفری و مذهب آن هم مذهب جعفری است. شخص اول مملکت باید دارای مذهب جعفری و مروج آن باشد. اساسنامه‌ها و قوانین هم باید تباینی با قوانین اساسی نداشته باشد. قانون اساسی و متمم آن به نظر مراجع تقلید احترام گذاشته است و نظر آنها را برای تدوین قوانین، محترم دانسته است. من به عنوان یک متهم که جرمم محرز است، من مخالفت با اسرائیل کردم. من مسلمانم. اسرائیل متجاوز است و شخص اول مملکت هم در سخنان خود به این نکته اشاره فرمودند. من یک ایرانیم و مسلمان و از آزادی‌هایی که دادستان فرمودند، برخوردار نبوده‌ام. حمایت از اسلام کرده‌ام، باید به زندان بروم. با اسرائیل مخالفت کرده‌ام، باید به زندان بروم. من به وطن علاقه دارم و به کسانی که ... [بدخواه] مذهب باشند من با آنها مخالفم ... من مقلد آیت‌الله خمینی هستم. ایشان هم یک روحانی است و در هیچ دادگاهی محکوم نشده است. من به ایشان ارادت دارم. اگر منطق و قانون باشد، زندان و کتک زدن نمی‌خواهد. ما می‌گوییم این مملکت اسلام است و بیانات ایشان، تمام قال رسول‌الله و قال‌الله است و اگر اینها جرم است، پس این مملکت اسلام نیست، کار ما هم جرم است.»[6]


و پنج

رأی این دادگاه، مورد اعتراضِ طرفین قرار گرفت و برای بررسی به دادگاه تجدیدنظر شماره 2 ارسال شد.[7] دادگاه تجدیدنظر در تاریخ 7/7/47 به ریاست سرتیپ مجید نقدی تشکیل شد. در این دادگاه، حاج حسن موحد، پایِ سازمان ملل را نیز به میان کشید و در پاسخ به سؤالات بازپرس و در آخرین دفاع از خود، گفت:


«اعمالی که من کردم، روی یک هدف مقدس و پاک بود که آن، انجام وظیفه اسلامی بود و این وظیفه را بر خود واجب می‌دانستم؛ چنانچه سازمان ملل متحد و تمام جوامع بشری، برای یک انسان آزادی قائل شدند؛ حق آزادی بیان و عقیده را به اشخاص داده‌اند. طبق قانون اساسی مملکت، اینجا مملکت جعفری است و مذهب رسمی، اسلام و اصول حقه جعفریه اعلام شده است و مطابق همان قانون، قوانین موضوعه نباید با قوانین دین [مخالفت] داشته باشد و باز طبق همان قانون، این مخالفت با قوانین شرع، جز با نظر علمای عالیقدر ممکن نیست. اعمالی که من کرده‌ام، تراکتی بر علیه دولت متجاوز اسرائیل بوده. هر مسلمان وظیفه‌اش این است که با این دولت مبارزه کند. تجاوز اسرائیل چیزی نیست که من بگویم؛ دولت می‌گوید؛ شخص اول مملکت می‌گوید. در یکی از سخنان شخص اول مملکت، سیاست تغییرناپذیر کشور ما، احترام به سازمان ملل متحد است و همین سازمان، اسرائیل را محکوم کرد. تمام شخصیت‌های مملکت، عقیده خود را راجع به اعمال تجاوزکارانه اسرائیل بیان داشته‌اند و مخالفند. آیا اینجا مستعمره اسرائیل است که مخالفت با اسرائیل قدغن است... پخش تراکتی به نفع حضرت آیت‌الله خمینی، که مرجع تقلید من است. من کار به دولت ندارم، من قبل از هر چیز مسلمان هستم و طبق قانون مملکت، مقلد ایشان هستم. قانون اساسی این حق را به من می‌دهد که من عقیده‌ام را بیان کنم. این حکومت دموکراسی است. گفتار شخص اعلیحضرت همایونی که به ما درس می‌دهند، می‌گویند ما از انقلاب[سفید] دو هدف داشتیم؛ یکی احترام فردی و یکی اجتماع و اعمال هیئت حاکمه ثابت می‌کند که به این عمل نمی‌کنند. مرا در زندان قزل قلعه با شلاق و فحش بازجویی می‌کنند. یک روز مرا بردند به بازجویی، بعد از اینکه خیلی مودبانه با من رفتار شد؛ بعد از اینکه از من سؤال کردند چه می‌خواهی؟ گفتم اجرای قانون قرآن. بعدازظهر، بازپرس مرا چک زد و گفت باید بگویی عقیده ندارم. در چنین شرایطی من خفقان می‌گیرم.  شاه می‌گویند ما نمی‌خواستیم از این انقلاب خفقان ایجاد شود. پس چرا مأمورین دولت بر عکس آن عمل می‌کنند. تراکتی که من پخش کردم، مبتنی بر این بوده است که من مقلد ایشان بوده‌ام و میلیون‌ها نفر مقلد ایشانند و این جرم نیست. تراکت دیگری که در مورد اسرائیل است، با توجه به اینکه من شیعه هستم و اینجا مملکت شیعه است، شخص اول مملکت می‌گویند اسرائیل متجاوز است؛ من هم همین را گفتم. تراکت دیگری راجع به شهدای فیضیه است، سه سال پیش در این روز، مجلس ختمی بود یک عده [به] آنها حمله کردند، بدون هیچ مدرکی اینها را کشتند و زدند و این عمل خلاف شئون اسلامی است و هیچ فعالیتی نمی‌کردند. این عمل ظلم بود و این در نظر[من]، ظلم بوده و این جرم است.»[8]

این اظهارات، چنان کوبنده بود که نه تنها موجب تخفیف در رأی صادره دادگاه بدوی نشد، که به اتفاق آراء به دو برابر، یعنی «یکسال حبس تأدیبی» افزایش یافت![9]

در این مرحله، امکان فرجام خواهی فراهم بود که حاج حسن موحد، از فرصتِ آن نیز بهره برد و تقاضای فرجام‌خواهی نمود؛ ولی «از شرف عرض پیشگاه شاهانه گذشت، تصویب نفرمودند.»[10]

او، با این همه فشار و تحمل ظلم و ستم و اجحاف در حقوق همچنان یک انقلابی خستگی ناپذیر بود و در محیط زندان هم، لحظه‌‌ای از تلاش غافل نمی‌شد؛ یک نمونه از همین تلاش‌ها شرکت در اعتصاب غذای زندانیان بود که موجب شد برای مدتی ممنوع‌الملاقات شود.[11]

این مرحله بازداشت، در تاریخ 6/3/48، پس از یک سال و یکماه، پایان یافت و حاج حسن موحد برای بار دیگر از زندان آزاد شد.[12]


مرحله سوم (18 سالگی)

چهار روز پس از آزادیِ وی از زندان، رحیم قزوینی به شهید آیت‌الله سعیدی گفت: «دوست عزیزمان، آقای حسین‌زاده از زندان آزاد شده است؛ ما همگی خوشحال و خندانیم.» که آیت‌الله سعیدی پاسخ داد: «رحیم آقا، همیشه خوش خبر باشید... سلام بنده را هم به آقای حسین‌زاده برسانید. ان‌شاءالله به زودی ایشان را خواهم دید.»[13]

یک هفته پس از آزادی حاج حسن موحد، جلسه هیئت انصارالحسین در منزل مسکونی پدریِ او، تشکیل شد. سخنران این جلسه، شهید حجت‌الاسلام فضل‌الله محلاتی(ره) بود که با مطرح نمودنِ شرایط حکومت در زمان خسرو پرویز، به محرومیت‌های اجتماعی در حکومت پهلوی اشاره کرد و گفت: «محرومیت است که این چنین اوضاع را به هم می‌زند.»[14]

در این مرحله، حاج حسن موحد که در ضمنِ بازداشت، با ترفندها و روش‌های مختلف مبارزه تشکیلاتی بیشتر آشنا شده بود، به همراه چند تن دیگر از مبارزان، هیئت انصار المهدی را پایه گذاری کرد:

«حسن حسین‌زاده موحد اخیراً مبادرت به تشکیل هیئتی نموده که شب‌های جمعه جلسات آن برقرار می‌گردد و خودش نیز گویندگی آن را به عهده گرفته است.»[15]

این گزارش موجب شد او را که بیش از 2 ماه از آزادی و آغاز فعالیت‌های مجددش سپری نشده بود ـ به دستور اداره کل سوم ـ تحت کنترل ساواک تهران قرار می‌گیرد:

«با نفوذ و رخنه در جلسات متشکله هیئت انصارالمهدی، در جریان کلیه فعل و انفعالات انجام شده از ناحیه افراد شرکت کننده، به‌ویژه حسن حسین‌زاده موحد بوده و نتایج را مستمراً ضمن تعیین موارد سیزده‌گانه مورد لزوم و همچنین نوع همکاری محمدرضا سعیدی با هیئت موصوف به این اداره کل اعلام دارند.»[16]

پس از این دستور، ساواک تهران موفق شد همکاری یکی از اعضای جلسه را جلب نماید و ضمنِ قراردادنِ شماره رمز «2109» برای او، از محتوایِ گفتگوهای اعضایِ هیئت و سخنرانان آن، آگاهی یابد.[17]

در یکی از گزارش‌های مربوط به این هیئت، در خصوص نحوه‌ی سخنرانی حاج حسن موحد، آمده است:

«شدت سخنرانی‌هایش آن موقع بود که مرتب او را به زندان می‌بردند و آزاد می‌کردند، لامذهب‌ها خیلی هم کتکش می‌زدند.»[18]

او خود، در بازجویی‌هایش در این باره گفته است:

«گاه ‌و بیگاه به عنوان سخنران صحبت کرده، در صحبت‌ها مسائلی را که جنبه‌های اجتماعی داشت، مطرح می‌کردم؛ از قبیل مسائل مربوط به اسرائیل و قضیه فلسطین و راجع به حکومت اسلامی.»[19]

حضور مستمرِ حاج حسن موحد در جلسات هیئت انصارالمهدی، که یکی از سخنرانانِ آن حجت‌الاسلام عبدالمجید معادیخواه بود، به طور پیوسته گزارش می‌شد و موجب گردید تا دو مرتبه برای او احضاریه فرستاده شود، که وی به هیچ یک از آنها ترتیب اثر نداد. در این بین، آقای معایخواه نیز ممنوع المنبر و هیئت انصارالمهدی نیز رسماً به وسیله مأمورین شهربانی تعطیل گردید.[20]

در همین ایام، همزمان با حضور سرمایه داران امریکایی به ریاست راکفلر در ایران، آیت‌الله شهید سعیدی(ره) اعلامیه‌ی شدیداللحنی را خطاب به «ملت مسلمان ایران» صادر نمود که با آیه‌ی شریفه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» آغاز شده بود؛[21] که به همین علت، دستور دستگیری او صادر و در تاریخ 11/3/49 عملی گردید.[22] شدتِ شکنجه‌های وارده به او، به میزانی بود که پس از 9 روز، در تاریخ 20/3/49 در زندان قزل قلعه به شهادت رسید[23] و این، آغاز فعالیت‌های دیگری برای حاج حسن موحد بود.

پس از این شهادت مظلومانه، اداره کل سوم ساواک در نامه‌‌ای به ساواک قم نوشت:

«در مراسم سوم و هفتم نامبرده، منحصراً اقوام و بستگان او حق شرکت دارند.»[24]

هر چند در تهران، مراسم متعددی در بزرگداشت ایشان تشکیل شد، ولی خفقان به میزانی بود که در جریانِ برگزاری مراسم چهلمین روز شهادت ایشان، در گزارشی نوشته شد:

«در ساعت 0900 روز جمعه 19/4/49 عده‌‌ای از جمله چند نفر از جوانان طرفدار خمینی که اسامی آنها مشخص نگردید، در منزل مرحوم سعیدی حضور داشتند و دربارۀ برگزاری مراسم چهلم نامبرده بحث می‌کردند.»[25]

یکی از این جوانان، حاج حسن موحد بود که با آن شهید بزرگوار ارتباط نزدیک داشت:

«در همین مدت، با مرحوم سعیدی رفت و آمد داشتم. ایشان هرگاه جزوه‌ای به دستشان می‌رسید، به من می‌دادند. ابتدای کار، جزوه‌ای بود به نام(استفتائات) که ایشان به من داده بودند، تعداد یکی دو سه تا به من دادند، که من هم مطالعه می‌کردم و مسائلش را می‌گفتم ... پس از چندی ایشان اعلامیه‌ی دیگری از مرحوم آیت‌الله حکیم، در مورد قضیه مسجدالاقصی به من دادند ... پس از آن 6 درس از ولایت فقیه آیت‌الله خمینی باز من از ایشان خریدم.»

همین ارتباط و علاقه حاج حسن را واداشت تا در تهیه و توزیع اعلامیه‌ی برگزاریِ مراسم، نقش فعالی ایفا نماید:

«اعلامیه چهلم ایشان را، که البته با اجازه به چاپ رسیده بود، به طور مشروح و مبسوط من توزیع کردم. این اعلامیه در 2000 برگ در چاپخانه کارون نو واقع در بازار، نرسیده به مسجد جامع با هزینه شخصی اینجانب در حدود 500 ریال به چاپ رسید و توسط اینجانب و حسن خلیل‌نیا، در بازار و مساجد و نیز توسط علی طباطبایی خراسانی، برادر خانم آن مرحوم، در تهران و قم توزیع شد. در قم، در ‌روز ختم، تعدادی از این اعلامیه توسط اینجانب توزیع گردید ... متن اعلامیه مذکور، به انشاء اینجانب بود و تا آنجایی که به خاطر دارم، مفاد آن از این قرار بود: به مناسبت اربعین مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین آیت‌الله حاج سید محمدرضا سعیدی خراسانی اعلی‌الله مقامه الشریف، روز جمعه تاریخ - در ساعت - دوستان آن مرحوم بر سر مزارش جمع می‌شوند.»[26]


سی

ایشان که در طولِ دوران مبارزه و هم نشینی با مبارزین قدیمی، تجربه بیشتری اندوخته بود، و در حفاظت از اسناد مبارزاتی و اندیشه‌های خود روش‌های نوینی آموخته بود. در این نوبت، با هدفِ ایجاد مصونیت برای فعالیت‌های سیاسی خود، برقراری ارتباط با حزب ملت ایران، که تشکیلاتی ناسیونالیستی و قانونی بود را، در دستور کار قرار داد و حدوداً در دی ماه سال 1349ش، با پرداخت حق عضویت ماهانه 140 ریال، به عضویتِ آن درآمد:


«توسط آقای حاج محمد خلیل نیا، به حزب ملت ایران دعوت شدم. در این جمعیت، ماهانه 150 ریال به عنوان حق عضویت می‌دادم و دو ماه این مبلغ را پرداخت کرده‌ام.»[27]

عضویتی که در بازجویی‌های خویش، از آن بهره گرفت و گفت:

«تنها کاری که در این مدت می‌توانست برای من فعالیت سیاسی محسوب شود، عضویت در حزب قانونی ملت ایران بود. من اساسنامه این حزب را خوانده‌ام؛ با قانون اساسی مغایرت نداشت و دعوت‌کنندة من به حزب، که آقای حاج محمد خلیل نیا بود، ایشان تأکید فراوانشان بر همین اصل بود که حزب قانونی است.»[28]

و در سایه این پوشش، جزوه ولایت فقیه امام خمینی(ره) و پیامِ ایشان به حجاج بیت‌الله‌الحرام را پخش می‌نمود و به دیگر فعالیت‌های مذهبی خود نیز ادامه می‌داد. در همین هنگام، با رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز رابطه داشت؛ تا جایی که سخنرانی‌های ایشان در هیئت انصارالمهدی را از روی نوار پیاده می‌کرد تا به صورت جزوه به دست انتشار سپرده شود.

در آذرماه سال 1349، برای ملاقات با آقای منتظری به اصفهان سفر کرد.[29] چندی بعد، یعنی در تاریخ 25/12/49 برای بار سوم ـ در ساعت 7 صبح ـ منزل مسکونی حاج حسن حسین‌زاده موحد مورد بازرسی قرار گرفت و او نیز دستگیر شد. در این نوبت، باتوجه به آموزش‌هایی که در زندان فراگرفته  و تجاربی که خود اندوخته بود، تنها کشف سه حلقه نوار، از سخنرانی‌های رهبر معظم انقلاب، حاصل این بازرسی بود.[30]

در این دوران پس از تحمل 20 روز بازجویی طاقت‌فرسا، پرونده وی با این نظریه تنظیم شد: «مشارالیه که از سوابق محکومیت کیفری خود متأثر نشده، پس از استخلاص از زندان، مجدداً مبادرت به تهیه و توزیع اعلامیه‌های مضره نموده است.»[31] به دادسرای نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردید.[32]


سی و یک

این بار در کیفرخواستی که سرگرد پرویز سپهر به عنوان دادستان، آن را تنظیم کرده بود، اتهامات وی به این شرح برشمرده شد:


«تهیه و پخش اعلامیه‌های مضره. عضویت در حزب به اصطلاح ملت ایران و پیگیری اعمال خلاف قانون. اعتراف متهم به اینکه اعلامیه‌ای (با هزینه شخصی که حاوی افکار مضره می‌باشد) تهیه و پخش نموده و در مجلس ترحیم سعیدی نام برای سلامتی روحانیون افراطی شعار داده است. سوابق متهم دایر بر محکومیت‌های مشارالیه.»[33]

و بر این اساس، فعالیت‌های او «از لحاظ عضویت در حزب به اصطلاح ملت ایران و مخالفت و ضدیت با سلطنت مشروطه ایران از درجه جنایت و منطبق با بند 1 ماده 1 قانون مجازات مُقدِمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت» تعیین گردید.[34]

در این نوبت، دادگاه به ریاست سرهنگ محمدصادق کبیر، در روز 22/1/1350 تشکیل جلسه داد. حاج حسن حسین زاده، در این دادگاه نیز، زمانی که با اتهام «اقدام بر ضد امنیت مملکت، تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد حکومت ملی. همکاری و همفکری با عناصر و روحانیون اخلالگر و افراطی»، روبرو شد، با صراحت بیان نمود:

«اینجانب، هیچ‌گاه قصدی در جهت برهم زدن امنیت نداشته و ندارم. آنچه کرده‌ام، تنها به عنوان مقلد حضرت آیت‌الله خمینی، تنها جنبه انجام وظیفه مذهبی داشته است. من از خود بر مفاد اعلامیه هیچ نیفزوده‌ام. مرجع تقلید من نوشته است و دیگری آن را طبع نموده و آنچه من کرده‌ام، فقط انتشار تعداد کمی از آنها بوده است.»[35]

و زمانی که درباره پخش «اعلامیه مضره انقلاب فلسطین»، مورد سؤال قرار گرفت، گفت:

«چنانچه ملاحظه می‌فرمایید، در این اعلامیه هیچ‌گونه تحریکی علیه دولت ایران وجود ندارد و آنچه هست، برعلیه آمریکا و حکومت اردن است؛ به مناسبت جنگ داخلی اردن. این مسائل را بسیار به طور علنی در مجامع مذهبی از قبیل حسینیه ارشاد می‌گفته‌اند و هیچ‌گونه ممانعتی به وجود نمی‌آمد و غرض از نشر این‌گونه مطالب، استمداد مالی از ملت ایران جهت چریک‌های فلسطینی بوده و این مطلب هم علناً در حسینیه ارشاد طرح و عملی ‌شد و هیچ‌گونه ممانعتی به وجود نیامد.»


سی و دو

و در نهایت، از پوششِ عضویت در حزب ملت ایران بهره گرفت و گفت:


«اینجانب در حزب ملت ایران عضویت داشته‌ام؛ ولی اولاً در زمان عضویت من در حزب، از ناحیه حزب فعالیتی سر نزده و ثانیاً فعالیت‌های قبلی حزب، مخالفت با اعمال و لوایح بوده؛ (منظور از لوایح لایحه بحرین است)؛ ولی هیچ‌گونه مخالفت با سلطنت مشروطه نداشته است. به هر حال، عضویت من در حزب، تنها به عنوان قانون و برای دفاع از قانون بوده است.»[36]

معلوم نیست به چه دلیلی این دادگاه به مرحله صدور رأی نرسید و یک ماه بعد در تاریخ 22/2/1350، دادگاه دیگری به ریاست سرهنگ ستاد حسن صفاکیش تشکیل شد.

در این دادگاه! دادستان فردی به نام، فاتح کردنژاد که سرگرد قضائی بود، گفت:

«این جوان، که خود را بی‌گناه می‌داند و معتقد است که فعالیت بر ضد مملکت نداشته، در بازجویی‌هایی که از او شده، به ‌نفع آیت‌الله خمینی شعارهایی داده، اعلامیه پخش کرده است و در این بی‌نظمی‌ها شرکت داشته است. البته عده‌ای معتقدند که فرد خائن بالفطره نیست و اجتماع او را به آن صورت درمی‌آورد، ولی این متهم، گرچه دو بار تنبیه ‌شده و متنبه نشده، باید شدیدتر تنبیه بشود.»[37]

و زمانی که نوبت به آخرین دفاعیات «متهم» رسید، حاج حسن حسین‌زاده موحد، با آرامشی که از خصوصیاتِ روحانی او بود، گفت:

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. در کیفرخواست دو اتهام واهی به من نسبت داده شده و به اتهام بند 1 ماده 1 قانون مجازات مُقدِمین علیه امنیت کشور و نیز قسمت اخیر ماده 79 ق. م. ع برای من تقاضای کیفر شده است‌. اتهام اول که در متن کیفرخواست، به اتهام عضویت در حزب ملت ایران طرح شده، بی‌اساس است. در کیفرخواست بدون ذکر هیچ دلیلی، حزب ملت ایران را در شمار جمعیت‌های مخالف سلطنت تلقی کرده‌اند؛ حال ‌آنکه با توجه به مفاد مرامنامه این حزب و رویه‌ای که در طول مبارزات گذشته داشته است، به ‌هیچ‌وجه نمی‌توان آن را از جمله جمعیت‌های مخالف سلطنت به حساب آورد و اداره‌کنندگان یا اعضای آن با ماده 1 مُقدِمین مجازات شود. هیچ‌یک از مراجع قانونی یا جزایی، هیچ‌گاه حزب ملت ایران را غیر قانونی اعلام نداشته‌اند و تاکنون هیچ عضو آن، در دادگاهی به این اتهام محکوم نشده‌اند و جای تأسف است که صادرکننده کیفرخواست، به یک حزب ناسیونالیستی که همواره خواستار بزرگی ایران بوده و مبارزات دامنه‌داری برای حفظ قانون اساسی کرده است، چنین نسبت ناروا داده است. در مورد تهیه اعلامیه، فقط در مورد آیت‌الله سعیدی تهیه شده که اولاً با اجازه وزارت اطلاعات و به طور رسمی و علنی بوده و حاوی هیچ مطلب مضره نبوده و تنها دعوتی برای شرکت در مجلس ترحیم بوده است. در مورد پیام قائد اعظم، مرجع تقلید شیعیان حضرت آیت‌الله خمینی می‌باشد، تنها توزیع 50 یا 60 برگ بوده که وظیفه شرعی خود را انجام داده‌ام و این را فکر نمی‌کنم تهیه و توزیع اوراق مضره تلقی کرد. اینک به عنوان آخرین دفاع، بار دیگر توضیح می‌دهم که حزب ملت ایران، یک حزب ملی و خواستار آزادی و آبادی ایران بوده و طبق قوانین اساسی تشکیل و هیچ‌گاه نه از لحاظ مرام و نه رویه، ضدیتی با سلطنت مشروطه نداشته است و من هم عملی نکرده‌ام، لذا خواستار برائت خود هستم. دیگر عرضی ندارم.»[38]


سی و سه

با وجود این دفاعِ جانانه، اعضایِ دادگاه که نسبت به حضرت امام خمینی(ره) دارایِ حساسیت بالایی بودند، او را «به اتفاق آرا به سه سال و یک ماه حبس مجرد» محکوم نمودند و این درحالی بود که دادستان، به علت قلت رأی، به آن اعتراض نمود؛[39] تا پرونده، طی شماره 2/2367/66/401- 29/2/1350 به دادگاه تجدیدنظر شماره 3 تهران ارسال شود.


در این مرحله، دادگاه تجدید نظر در روز 11/3/1350 به ریاست سرهنگ سیروس مظفری تشکیل شد؛ که در ابتدایِ جلسه، حاج حسن، صلاحیت دادگاه را مورد سؤال قرار داد:

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. در مورد صلاحیت دادگاه و نقص تحقیقات در دادگاه بدوی، اشاره‌‌ای کردم؛ ولی بدان توجه نشد. اکنون به استحضار می‌رساند که به نظر اینجانب، با توجه به اصل 72 و 79 متمم قانون اساسی و با توجه به این نکته که بزه انتسابی به اینجانب، بدون هیچ تردید، سیاسی است؛ دادگاه نظامی، آن هم بدون حضور هیئت منصفه، صلاحیت رسیدگی به آن را ندارد.

در مورد ایراد نقص به تحقیقات و پرونده نیز، باید به استحضار برسانم چون در کیفرخواست، حزب ملت ایران که مرا به عنوان عضو آن مورد اتهام قرار داده‌اند، جمعیتی با مرام و رویه ضد سلطنت مشروطه ایران تلقی شده، لازم بود بازپرس محترم در مورد دلایل و مدارکی که مبنی بر این ادعا وجود دارد، از من تحقیق می‌نمود یا لااقل مرامنامه حزب را که مدعی هستند مفاد آن ضد سلطنت مشروطه ایران است، به پرونده ضمیمه می‌نمود تا دادرسان محترم بتوانند با روشنی قضاوت کنند. از این رو تقاضا دارم برای تکمیل تحقیقات و پرونده تصمیم لازم اتخاذ شود. حسن حسین‌زاده موحد»[40]


سی و چهار

باوجود این اعتراض، دادگاه بدون توجه به نظریه‌ی متهم!، پس از مشورتی مختصر، «به اتفاق آرا دادگاه را صالح و پرونده را کامل تشخیص و به رسیدگی» ادامه داد.


پس از این کش و قوس، در این جلسه دادگاه بود که حاج حسن موحد به صورت تلویحی به فرمایشی بودن آن اشاره نمود و گفت:

«در دادگاه بدوی، به طور تفصیل از پرونده دفاع نمودم؛ ولی در همان وقت متوجه شدم چیزی که برای آقایانِ دادرسان مطرح نبود، توجه به پرونده و دفاع بود. تنها منشی دادگاه بود که مجبور بود مطالب را بنویسد و دادرسان مشغول صحبت بودند. نمی‌دانم روی چه حساب، جوانی را به سه سال زندان محکوم می‌نمایند. به کدام دلیل حزب ملت ایران، حزب مخالف سلطنت مشروطه بوده. مگر امروز که مرا به این اتهام کشیده‌اند، قبلاً حزب را غیرقانونی اعلام کرده‌اند و یا دستگیری من به خاطر غیر قانونی بودن حزب بوده؛ تنها چیزی که در موضوع ساواک یافت نمی‌شود، موضوع حزب است و مقامات امنیتی اصلاً با من کاری نداشتند ... لذا با توجه به اینکه من هیچ‌گونه اقدامی بر ضد امنیت مملکت ننموده‌ام،  نباید چنان مجازاتی تحمل نمایم و از حضور هیئت دادرسان، تقاضای صدور برائت خود را می‌نمایم.»[41]

پس از این گفتگوها، این دادگاه نیز وارد شور! شد و «سه سال و یک ماه حبس مجرد» ایشان را «از هر لحاظ موجه و مدلل تشخیص و به اتفاق آرا آن را تأیید» نمود.[42]

در این نوبت نیز، حاج حسن از فرصت «فرجام خواهی» بهره گرفت که: «از شرف عرض پیشگاه شاهانه گذشت، فرجام‌خواهی را تصویب نفرمودند.»[43]


سی و پنج

حرکت در مسیرِ هدف، تعطیل بردار نبود و حاج حسن موحد که در زندان، ضمن هماهنگی‌های تشکیلاتی، از محضر بزرگانی چون آیت‌الله محی‌الدین انواری(ره) بهره می‌برد، خود نیز بر کرسی تعلیم نشست و قرآن آموزی را آغاز کرد و این درحالی بود که «تشکیل هر نوع جلسه‌ای بدون اجازه رؤسای اندرزگاه» ممنوع بود.


زمانی که حاج حسن موحد برای این فعالیت خود مورد بازجویی قرار گرفت، در پاسخ به علت امتناعِ از آمدنِ به نگهبانی، با صراحت گفت: «به خاطر خواندن قرآن، به کسی توضیح نمی‌دهم.[44] و به همین علت «به منظور انتباه، به مجرد اعزام» گردید.[45] و اداره اطلاعات شهربانی نیز، دستور به مراقبت از اعمال و رفتار وی را صادر نمود.[46]

در راستای همین مراقبت‌ها بود که عدم شرکت وی در برنامه نیایش صبحگاهی زندان و دیگر فعالیت‌هایی که داشت، موجب بازجویی دوباره[47] و انتقال او به زندان قزل حصار گردید.[48] در همین سال‌ها، سرهنگ محرری که ریاست زندان را به عهده داشت، در گزارشی نوشت:

«زندانی محی الدین انواری... رهبری سایر زندانیان را در اندرزگاه به عهده دارد و به وسیله زندانی حسن حسین‌زاده موحد دستورات لازم را به سایر زندانیان می‌رساند.»[49]

مرحله‌ی سوم بازداشت حاج حسن حسین‌زاده موحد در تاریخ هفتم فروردین ماه سال1353 به اتمام رسید و از زندان آزاد شد.[50]


مرحله چهارم ( 22 سالگی)

در این نوبت هم، آزادیِ حاج حسن حسین‌زاده موحد، چندان طولانی نبود و در دی ماه سال 1353، پس از 8 ماه، دوباره دستگیر و زندانی شد.[51]

برقراری ارتباطِ تشکیلاتی در درونِ زندان و سپس انتقالِ پیام‌های تعیین کننده به بیرونِ بازداشتگاه برای افرادی که تحت تعقیب قرار داشتند، جرم کمی نبود و دستگیری مجدد او را به دنبال داشت.

در این موقع بود که در بازجویی‌های سختی که از وی صورت گرفت، با توجه به آموزشی که در خصوص چگونگی برخورد با بازجویان ساواک و خلاصی از شکنجه‌های قرون وسطایی آنان دیده بود، گفتن آن دسته از فعالیت‌های درون زندان را که دیگران نیز در ضمن بازجویی‌های خود، پرده از آن برداشته بودند، در دستور کار قرار داد:


سی و شش

«گاه‌گاهی جلسات سرود و شعرخوانی جمعی برگزار می‌شد که من مجبوراً در آنها شرکت می‌کردم ... در شهریور 52 مرا به بندی که عزت‌ شاهی نیز در آنجا بود منتقل کردند. در آنجا ... مدتی به اصرار عزت، با او و عبدالله مهجوم، کتابهایی نظیر تفسیر پرتوی از قرآن جلد اول (تفسیر سوره بقره) و اثبات وجود خدا و کتاب آفرینش و انسان نوشته محمدتقی جعفری را می‌خواندیم ... علاوه بر این، با عبدالله مهجوم مدتی به خواندن نهج‌البلاغه مشغول بودم ... در همین مدت بود که عزت ‌شاهی با پیگیری و اصرار زیاد به سراغ من می‌آمد و از من می‌خواست که پیغام‌های او [را] قبول نموده و به بیرون برسانم.»[52]


پیغام‌های انتقالی، مطلبی نبود که مأمورین امنیتی رژیم شاه بتوانند به سادگی از کنار آن بگذرند. عزت شاهی، چگونگی اعترافاتِ خود را در خصوصِ افراد و ناگفته‌های فعالیت مشترک خود با آنان را به صورت شفاهی به حاج حسن موحد منتقل نموده بود تا او به صورت مکتوب به تشکیلات برساند و این، همزمان با آغاز زمزمه‌های تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین‌خلق(منافقین) بود که تا این زمان، در بین مبارزین به عنوان سازمانی مذهبی شناخته می‌شد و مورد حمایت متدینین، اعم از روحانی و بازاری و دیگر افرادی که در مسیر مبارزه بودند، قرار داشت:

«عزت‌‌شاهی، در اردیبهشت سال 51 توسط علیرضا بهشتی به گروه مجاهدین پیوسته و با شخصی به نام ابوذر، توسط شخص دیگری به نام محمدی به مجاهدین مربوط می‌شده؛ در مدت 3 یا 4 ماه در تهران بوده و در شهریور ماه به دستور محمدی، برای مطالعه و خودسازی عازم مشهد می‌شوند ... پس از آن، به ایشان دستور مراجعت به تهران می‌دهند ... عزت در هیچ عملی شرکت نداشته و از عمل هیچ کس هم مطلع نبوده است ... کسانی به عضویت مجاهدین در می‌آیند که معتقد به ایدئولوژی اسلامی باشند و کسانی که دارای این طرز تفکر نباشند از مجاهدین نیستند. سعی کنید به قشر روحانی و بازاری نزدیک شوید. در همکاری با عناصر کمونیست، مراقب باشید که ضربه نخورید. اینها عناصر صادقی نیستند و در زندان هم صداقت نشان نمی‌دهند.»[53]


سی و هفت

پیام‌ها، منحصر به پیام‌های عزت‌شاهی نبود؛ پیام محمدصادق کاتوزیان برای پدرش، پیام دکتر عباس شیبانی از قولِ آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی برای آقای هاشمی رفسنجانی؛ پیام مصطفی جوان خوشدل برای مادرِ علیرضا کبیری؛ پیام شهید حاج مهدی عراقی برای حسن فکور؛ پیام حسین عابدینی برای حاج مصطفی صفا؛ از جمله پیام‌هایی بودند که حاج حسن موحد حامل آنها به بیرونِ زندان بود و اینها با توجه به نفوذی که در صفوف مبارزین وجود داشت، از چشمِ مأمورین ساواک پنهان نماند.


در کنارِ این اتهام، فعالیت‌هایی از قبیل کمک به خانواده‌های زندانیان سیاسی، رفتن به کوه به صورت گروهی و گوش دادن به رادیوهای غیرمجاز، مانند رادیو میهن‌پرستان و همچنین انتقال کتاب با جلد تعویض شده به داخلِ زندان، از دیگر اتهامات او بود:

«من در این زمینه، کتاب ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی، نوشته سید قطب، که کتابی است آزاد ولی در زندان راه نمی‌دادند، توسط کچویی صحافی و تعویض جلد نموده به وسیله رضا منصوری برای زندان فرستادم. چند کتاب از مهندس بازرگان را نیز صحافی نمودم، ولی فقط یکی را به منصوری داده بودم که آن را نیز چون به زندان راه نداده بودند، به من پس داد.»[54]

این فعالیت‌ها، که در بازجویی از دیگر افراد نیز مورد تأیید قرار گرفته بود، موجب شد تا در این نوبت، در گزارش بازجویی وی بنویسند:

«فعالیت و ارتباط مشارالیه با اعضای فعال و مؤثر و متواری یک گروه خرابکار و برانداز معتقد به مبارزه مسلحانه و براندازی رژیم مشروطه سلطنتی و ایجاد یک حکومت واحد اسلامی، محرز و مسلم است. با عرض اینکه نامبرده فردی است فوق‌العاده متعصب و پای بند به ایدئولوژی مشی خود، که با ادامه فعالیت مجدد خویش این جانبداری را به اثبات رسانیده و تحمل کیفر گذشته در او هیچ‌گونه تأثیری نداشته و همچنان به رویه ضدمیهنی ادامه داده و سبب گسترش فعالیتهای خرابکارانه و متواری شدن افراد و ترور در کشور شاهنشاهی شده، که با توجه به سوابق اتهامی موجود، امکان فعالیت جدی‌تر و وسیعتر از ناحیه یادشده کمافی‌السابق وجود دارد. اینک که پرونده‌ امر تکمیل گردیده در صورت تصویب جهت اقدام قانونی به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردد.»[55]

بر اساس این نظریه، پس از چند ماه بازجویی در کمیته مشترک ضدخرابکاری، پرونده به شعبه 12 دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردید.[56]


سی و هشت

دادگاه در تاریخ 31/4/1354 تشکیل جلسه داد. این بار، نه تنها اعترافاتِ متهم صریح بود، که دیگران هم در تک نویسی‌های خود به آن اذعان نموده بودند و امکان دفاع به شیوه‌ی نوبت‌های قبل وجود نداشت و پس از برگزاری دادگاه‌های فرمایشی، ایشان را به «پانزده سال حبس جنایی درجه 1» محکوم نمودند.[57]


پس از گذشت حدود یک سال و نیم از زمانِ بازداشت، حاج حسن موحد، در همین ماهِ سال 1355ش، طبق رسمی که وجود داشت، با نوشتنِ عریضه‌‌ای تقاضای عفو کرد، که نتیجه‌‌ای نداشت و پس از حدود 3 ماه درباره آن نوشته شد:

«با توجه به مدت محکومیت و میزان تحمل کیفر فعلاً اقدامی مقدور نیست.»[58]

در این موقع، کشور در شرایط التهاب قرار داشت. در سالگرد 15 خرداد، در کوی دانشگاه تهران تظاهراتی صورت گرفت و متعاقبِ آن، درگذشتِ ناگهانی دکتر علی شریعتی در 29 خردادماه همان سال، محیط‌های دانشجویی و روشنفکری و حتی بازار تهران را تحت تأثیر قرار داد و 45 روز بعد از آن، امیرعباس هویدا، پس از حدود 13 سال نخست وزیری، از این سمت کنار گذاشته شد و یک هفته بعد از آن، روزنامه گاردین نوشت:

«مجلس سنای ایران، قانون محاکمه متهمین در دادگاه‌های سری نظامی را لغو کرد. از این به بعد، تمام محاکمات نظامی باید علنی باشد، مگر در موارد خاصی که دادستان نظامی تقاضای سرّی بودنِ را پیشنهاد کند.»[59]

در این موقع، کشور ایران درگیر اتفاقات گوناگونی بود، تا اینکه در اول آبان ماه سال 1356ش، آیت‌الله حاج سید مصطفی خمینی(ره) به طرزی مشکوک از دنیا رحلت نمود. این درگذشت ناگهانی، که امام خمینی(ره) آن را «از الطاف خفیه الهی» نامید، آغازی بر پایان عمرِ رژیم ستمشاهی پهلوی بود و انقلاب اسلامی در سراسر کشور شعله‌ور گردید و تعویض نخست وزیران یکی پس از دیگری نیز نتوانست رژیم شاهنشاهی را از مخمصه‌‌ای که گرفتار آن شده بود، نجات دهد. در این مدت، آزادی زندانیان سیاسی، که یکی از مطالبات مردم بود و در شعارهای روزانه‌ی خود آن را مطرح می‌کردند، در دستور کار قرار گرفت. اولین گروه آنان، که 21 نفر بودند، در 14 آذر ماه 1356 از زندان آزاد شدند.

در این آزادی‌های نوبه‌ای، سهم حاج حسن حسین‌زاده موحد، در نوبت آخرین روزهای عمر رژیم بود. زندانی 7569، که نوجوانی خود را در زندان‌های رژیم شاهنشاهی به جوانی برومند و کارآزموده تبدیل کرده بود، دو ماه قبل از فروپاشی کامل حکومت شاهنشاهی در 22 بهمن ماه سال 1357ش، در تاریخ 21/9/1357 از زندان آزاد شد.[60]


سی و نه

 

 

پیروزی انقلاب اسلامی

انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 1357ش به پیروزی رسید و برقراری حکومتِ عدلِ جمهوری اسلامی، ثمره‌ی خونِ شهدایِ مظلوم و تلاش‌ها و مجاهداتِ افرادی بود که در زیر سخت‌ترین شکنجه‌های رژیم شاهنشاهی، با تنی رنجور، ولی با روحی توانمند و روحیه‌‌ای استوار، تحت رهبری امام خمینی(ره) مقاومت نمودند.

حاج حسن موحد که شخصیتی فرهنگی بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیت‌های فرهنگی دینی روی آورد، فعالیتی که تا واپسین روزهای حیات طیبه‌اش ادامه یافت.

با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359ش، به صورت داوطلبانه راهی جبهه شد و پس از چندی، که لشکر محمدرسول‌الله(ص)، شکل گرفت، به عنوان استاد و مربی عقیدتی، کرسی تدریس اخلاق را که همراه با ارائه اصول اعتقادات بود، در پادگان دوکوهه، محورهای کرخه، کارون و فاو، در سنگرهای مختلف برپا نمود.

حاج حسن موحد، مرد مبارزه بود از این رو با کوشش فراوان توانست جواز حضور در خطوط مقدم جبهه را دریافت و در سال 1365ش در عملیات کربلای 5 شرکت نماید. در این عملیات بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفت. پس از مدتی که خبری از او نشد و با گواهیِ هم‌رزمانی که بدنِ او را غرقِ خون دیده بودند، شهادتِ وی مورد تأیید قرار گرفت و در اعلامیه‌‌ای که برای برگزاری مراسم بزرگداشت او به چاپ رسید، نوشته شد:

«شهید بی مزار،‌ ‌ای لاله‌ی پاک                                بوَد منزلگهت در اوجِ افلاک

بدین وسیله شهادت عارفانه معلم اخلاق، مجاهد فی سبیل‌الله، اسوه مقاومت و ایثار، شهید مفقودالجسد حاج حسن حسین‌زاده موحد ... به آگاهی می‌رساند.»[61]

و در روز دوشنبه اول تیرماه سال 1366ش، که مصادف با روز شهادت امام جعفر صادق(ع) بود، مجلسی از ساعت 4 الی 5/6 بعدازظهر در مسجد الزهرا(س) واقع در خیابان ری، خیابان آب منگل برگزار گردید.


چهل

دوران اسارت


درحالی که در تهران، مراسم بزرگداشت او برپا بود، حاج حسن موحد با تنی مجروح، راهی «اردوگاه 11 تکریت» شد. اردوگاهی که صلیب سرخ نیز از آن اطلاعی نداشت و اسامی اسرایِ موجود در آن، به هیچ کجا اعلام نشده بود.

پس از گذشت 4 سال، که هر ساله مراسم یادبوی برای او گرفته می‌شد و مزارِ نمادینِ او در قطعه 24 بهشت زهرا، در کنار یار و همسنگرش؛ شهید محمد کچوئی، میعادگاه چشمانِ منتظر پدر و مادر و بستگان و دوستانش بود، در سال 1369ش و در جریان مبادله‌ی اسرا، حاج حسن موحد با پیکری تکیده و مجروح، درحالی که به علت عدم درمان جراحات شدید، زانوانش در محاذات سینه خشک شده و وزن او به 30 کیلو رسیده بود، به وطن بازگشت.

آسیب‌های وارده بر او جدی بود تا جایی که پس از چندین ماه بستری شدن و مورد عمل جراحی قرار گرفتن، تنها یکی از پاهای او، تا حدی بهبود یافت به گونه‌ای که تا پایان عمر به کمک دو عصا قادر به حرکت بود.


پس از اسارت

این بهبودیِ مختصر، دوباره او را به عرصه فعالیت‌های فرهنگی کشاند تا همراه با سید و سالار آزادگان، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی، گروه راهپیماییِ از تهران تا خسروی، در ایام عرفه را سازماندهی نماید و همراه با برپایی جلساتِ نورانی زیارت جامعه کبیره، به فعالیت‌های متعدد و گسترده خود ادامه دهد.


سرانجام

 حاج حسن موحد که از دورانِ نوجوانی، به تهجد شبانه عشق می‌ورزید و با قرآن انسی دیرینه داشت و مناجات و دعا، جزء لاینفک زندگیِ او بود، در سحرگاه آخرین روز سال 1394ش، زمانی که برای اقامه نوافل شب به پا خاسته بود، دعوتِ داعیِ حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوست و پس از تشییعی با شکوه، در اولین روز سال 1395ش، که جمعی از شخصیت‌های کشوری و لشکری نیز در آن شرکت داشتند، در یکی از صحن‌های حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد.

و سلامٌ علیه یوم وُلِد و یوم مات و یوم یُبعَثُ حیّاً

 

پی نوشت:

[1]. همین مجموعه، سند شماره: 31084/316 - 6/4/47  

[2]. همین مجموعه، سند گزارش بازجویی: 2/4/47

[3]. همین مجموعه، اسناد بازپرسی: 10/4/47

[4]. همین مجموعه، سند شماره: 768 - 26/4/47

[5]. همین مجموعه، سند شماره: 1/595/66/401/13 - 7/5/1347

[6]. همین مجموعه، سند شماره: 253 - 17/5/1347

[7]. همین مجموعه، سند شماره: 2/595/66/401/13 - 28/5/1347  

[8]. سند صورت جلسه رسمی دادگاه: 7/7/47

[9]. همین مجموعه، سند دادنامه دادگاه تجدید نظر شماره: [2] - 7/7/47

[10]. همین مجموعه، سند شماره: 305 - 22/7/1347

[11]. همین مجموعه، سند شماره: 27835/20 ﻫ 3- 13/8/47 و اسناد بازجویی: 25/12/1349

[12]. همین مجموعه، سند شماره: 7569/6500/12 - 8/3/48

[13]. همین مجموعه، سند شماره: 13481/20 ﻫ 3- 12/3/48

[14]. همین مجموعه، سند شماره: 13748/20 ﻫ 3- 25/3/48

[15]. همین مجموعه، سند شماره: 14906/20 ﻫ 3- 16/5/ 48

[16]. همین مجموعه، سند شماره: 3734/321- 29/5/48

[17]. همین مجموعه، سند شماره: 17865/20 ﻫ 3- 23/10/48

[18]. همین مجموعه، سند شماره: 14471/20 ﻫ 3- 9/2/49

[19]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25/12/49

[20]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25/12/1349

[21]. شهید آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، ص 450 و 451

[22]. همان، ص 465

[23]. همان، ص 481

[24]. همان، ص 494

[25]. همان، ص 569

[26]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25/12/1349

[27]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25/12/1349

[28]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 26/12/1349

[29]. همین مجموعه، سند شماره: 4041/316- 9/9/49

[30]. همین مجموعه، سند صورت مجلس: 25/12/49

[31]. همین مجموعه، سند گزارش بازجویی

[32]. همین مجموعه، سند شماره: 135/312- 15/1/50

[33]. همین مجموعه، سند کیفرخواست

[34]. همان

[35]. همین مجموعه، سند صورت جلسه رسمی دادگاه، مورخه: 22/1/1350

[36]. همان

[37] همین مجموعه، سند صورت جلسه رسمی دادگاه، مورخه: 22/2/1350

[38]. همین مجموعه، سند صورتجلسه رسمی دادگاه: 22/2/1350

[39]. همین مجموعه، سند دادنامه دادگاه: 22/2/50

[40]. همین مجموعه، سند گزارش مکتوب حاج حسن موحد به دادگاه

[41]. همین مجموعه، صورت جلسه رسمی دادگاه تجدیدنظر شماره: 3، 11/3/1350

[42]. همین مجموعه، سند دادنامه دادگاه: 11/3/50

[43]. همین مجموعه، سند شماره: 239 - 25/3/1350

[44]. همین مجموعه، سند بازجویی سروان زرنگار

[45]. همین مجموعه، سند شماره: 1775- 29/6/50

[46]. همین مجموعه، سند شماره: 7569/6500/12 -  3/7/50

[47]. همین مجموعه، سند شماره: 45401/52800/12 - 3/3/51 و سند شماره: 1606  - 18/7/51

[48]. همین مجموعه، سند شماره: 7569/6500/12  - 5/7/51

[49]. همین مجموعه، سند شماره: 43216/854/7/2- 23/5/52

[50]. همین مجموعه، سند شماره: 7569/6500/120  -  11/1/1353

[51]. همین مجموعه، سند شماره: 1176/ک  - 26/9/53

[52]. همین مجموعه، اسناد بازجویی، ص 349

[53]. همین مجموعه، اسناد بازجویی، ص 350

[54]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 26/9/1353

[55]. همین مجموعه، سند گزارش بازجویی

[56]. همین مجموعه، سند شماره: 1574/ ک - 24/3/54

[57]. همین مجموعه، سند شماره: 7/11336/66/401 - 10/10/54

[58]. همین مجموعه، سند شماره: 3/11336/66/401 -  13/2/2536

[59]. روزشمار تاریخ ایران، باقر عاقلی، ج 2، ص 320 و 323 و 325

[60]. همین مجموعه، سند شماره: 7569/120  -  22/9/57

[61]. همین مجموعه، اسناد ضمائم


یاران امام به روایت اسناد ساواک کتاب پنجاه و هشتم، مرکز بررسی اسناد تاریخی ، بهار 1395