26 فروردین 1400
غربت تاریخ
قل سیروا فیالارض فانظروا کیف کان...
دوازده ساله بودم که به مدرسه راهنمایی دکتر حسابی که یکی از مدارس نمونه شهر شیراز بود وارد شدم. در دوران ابتدایی دانشآموز ممتازی بودم و معدل کلاس پنجم من 65/19 بود. روز یکشنبه اول سال بود و روز دوم سال تحصیلی که پیرمردی که ریش و سبیل خود را تراشیده بود وارد کلاس شد و خود را به عنوان معلم تاریخ آموزشگاه معرفی کرد.
در جلسه دوم، وی درس را آغاز کرد و به بحث آریائیها و مادها رسید و این در حالی بود که من هنوز نمیدانستم خواندن درس تاریخ که باید سطر به سطر آن را حفظ کرد چه فایدهای دارد؟! بالاخره روزی این پرسش را در میان گذاشتم. او توجیهاتی ارائه داد اما فقط نکته آخر به دل من نشست: فایدة تاریخ این است که اگر درس بخوانید و نمرة 20 بگیرید، معدل شما بالاتر میشود و دانشآموز ممتاز میشوید و...
در هر حال این ابهام همین طور باقی ماند و واقعاً نمیتوانستم دل به تاریخ بسپارم تا این که هنگام اعلام نمرات ثلث اول نمره درخشان این درس شوکی در من ایجاد کرد. 9، نُه تمام. این اولین نمرة تک و بدترین نمرهای بود که در زندگی کسب کرده بودم. اما پیرمرد معلم به من گفت: اردلان! ناراحت نباش شکستها مقدمهای است برای پیروزیهای بعدی...
این نمرة افتضاح و آن ابهام دست به دست هم داد و نفرتی ابدی از درس تاریخ برای من ایجاد کرد تا این که در دوران دبیرستان که مقارن سالهای اولیه ورودم به حوزة علمیه نیز بود و من ذهن خود را دائماً معطوف به مشکلات جهان اسلام نموده بودم، جرقهای در ذهنم پدید آمد که باید ریشه مشکلات را شناخت و ریشة آنها در دل تاریخ قرار دارد این بود که با عزم تمام در دانشگاه وارد رشته تاریخ شدم، اما رویارویی با یک محیط کاملاً واپس خورده از دانشجویانی که چون در رشتههای دلخواه و پردرآمدی مثل حقوق قبول نشده بودند و از ترس اعزام به خدمت سربازی مجبور به انتخاب رشته تاریخ شده بودند، مثل خوره جانم را میگرفت.
در نهایت به این نتیجه رسیدم که جامعه و نگرش اجتماعی نیز دید خوشی به تاریخ، علم تاریخ و رشته تاریخ ندارد. هیچوقت یادم نمیرود که روزی به شکل اتفاقی با ناظم دوران راهنمایی برخوردم. (10 سال پس از دورة راهنمایی) همین که به او گفتم من دانشجوی رشتة تاریخ هستم، با تلخکامی و شگفتی گفت: تو که درست خوب بود، چرا مثل بقیة دانشآموزان آن مدرسه به رشتههای پزشکی و مهندسی نرفتی؟ من هم به ناچار در پاسخ به او گفتم: من خود را در رشتة تاریخ، خوشبختتر از هر رشتة دیگری میدانم...
بیتردید بسیاری از مشکلات اجتماعی ما ریشه در تاریخ دارند، اما جای بسی شگفتی است که چرا با تاریخ چنین بیمهری میشود؟!
در جواب بدین پرسش به این نتیجه رسیدم که جامعة ما در گام اول یعنی تعریف واژة تاریخ، گامی به خطا برداشته است و این خود زمینهای برای اشتباهات بعدی شده است. برای روشن شدن مطلب تصمیم گرفتم سری به دایرهالمعارفها و فرهنگها بزنم و چون چیزی عایدم نشد، لغتنامة دهخدا را تورق نمودم و از قضا این کتاب از همه دایرهالمعارفهای دیگر پربارتر بوده در نهایت نیز به یک منبع خارجی نگریستم.
به راستی تاریخ چیست؟! این چه پرسشی است که در مقام پاسخ به آن، 70 من کاغذ درنوردیده شده است و این در حالی است که هنوز نه تنها بخش اعظم جامعه، بلکه نخبگان و پژوهشگران و حتی دانشجویان و اساتید رشته تاریخ نیز با آن رویاروی هستند. گذری به گروههای تاریخ در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور این مشکل را نمایانتر میسازد. گروه زیادی از دانشجویانی که در مقاطع مختلف تحصیلی رشته تاریخ درس میخوانند و حال آنکه در پاسخ به این پرسش بازمیمانند گویی هرگز خود نیز پاسخی برای پرسشهای فکری خویش نجستهاند و تنها به دست و پا زدنی مذبوحانه برای دفاع از مشروعیت و شأنیت اجتماعی رشتة تحصیلی خویش پرداختهاند و به گفتن جملاتی تکراری که دیگر شنیدن آن ملالآور شده است (به خاطر تکراری بودن و کثرت استعمال) بسنده مینمایند و کاملاً روشن است که در پایان، خود آنها نیز مجاب نشدهاند تا چه رسد به مخاطبان آنها.
رخوت و بیانگیزگی در امر پژوهش تاریخ، تا حدودی مولود همین نگرش است. به دیگر سخن بخش وسیعی از اصحاب تاریخ هرگز خود نیز، تاریخ را نشناختهاند تا چه رسد به این که بتوانند آن را به دیگران نیز بشناسانند. البته ناشناختگی تاریخ و یا کمی جسورانهتر علم تاریخ، خاص دوران ما نیست. این غربت همواره در سدههای پیشین نیز مطرح بوده است. اما اوج آن در دوران حاکمیت ستمگرانة پیروان مسلک پوزیتیویسم بر سرنوشت علم بود. بیتردید خوانندگان گرامی نیک آگاهند که پوزیتیویستها نوک پیکان دشمنی خود را به سوی علوم انسانی نشانه رفته بودند و با ددمنشی تمام به نفی علوم انسانی پرداختند، آن هم نه ازمنظر اپیستمولوژیک (امکان معرفتپذیری) بلکه حتی از منظر آنتولوژیک (وجود شناسی). اگر چه پوزیتیویسم در مهد پیدایش خود یعنی غرب شکست قاطعی خورد اما با افسوس فراوان باید گفت نفوذ ژرفی در جامعه امروز ما پیدا کرده است!
بیتردید بسیاری از نارساییهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... جامعه امروز ایران ریشه در علوم انسانی دارد که این حقیقتی انکارناپذیر است، اما انکارناپذیرتر از آن این که انبوهی از مشکلات و معضلات ریشههای جدی تاریخی دارند و تنها راهکار آن دو، دست کم یک شرط اساسی برای یافتن راهکار آن انجام پژوهشهای تاریخی، آن هم به مفهوم شایسته تاریخ میباشد.
جامعهای که تاریخ را صرفاً بررسی رویدادها و وقایع گذشتگان و نبش گور پدران و نیاکان و داستانی برای خواب شب کودکان و یا خوراکی برای پاسخگویی به میل افتخارطلبی به گذشته میداند، چگونه میتواند آن را راهگشای نارساییها و پرسشهای پیچیدة سیاسی و اجتماعی کنونی بداند؟ افسوس از جامعهای که نیاز آن به تاریخپژوهشی برای دشمنان آن کاملاً روشن است و هزینة مالی چشمگیری را سالانه صرف پژوهشهای تاریخی و ایرانشناسی مینمایند و صدها کانون غربی و آمریکایی و صهیونیستی برای این کار تأسیس نمودهاند، اما گویا این نیاز هنوز برای خود این جامعه روشن نشده است. بنیادیترین عامل این نارسایی، نگرش و دیدگاه این جامعه نسبت به تاریخ و یا به گمان ما علم تاریخ است که متأسفانه خود موجبات ایجاد یک طلسم آهنین در برابر پژوهشی دانشمدار برای موضوعات تاریخی فراهم آورده است. بیشک نخستین و اساسیترین وجهة آن، وجهه شناختی این جامعه میباشد که بر دانش تاریخ اعمال و یا شاید تحمیل شده و میگردد. این شناخت و شناختن این شناخت خود میتواند آغاز گامی برای دریافتن این نارسایی باشد، تا بتوان از راه آن به کند و کاوی پیرامون یک راهکار نیز پرداخت. هر چند شاید انجام این راهکار خارج از توان ما یادآوران باشد.
نگاهی به وضع موجود تاریخ در ایران،ویژهنامه یاد، نشریه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، سال بیستم، پاییز 1384، شماره 77