11 مرداد 1400
بیانیه روز 16 شهریور 57 چه بود و چه کسی آن را قرائت کرد ؟
از عید فطر حرکت شروع شد. آن موقع سازماندهی راهپیماییهای تهران در چهارده مسجد، یعنی چهارده منطقه تهران انجام میشد. در آن تقسیمبندی، تهران چهارده منطقه داشت. هر منطقه هم یک مسجد مشخص به عنوان پایگاه ارتباط مردم با هدایتکنندههای این راهپیماییها بود. کسی که هدایت راهپیمایی مردم را به صورت رسمی در اختیار داشت، روحانیت مبارز تهران بود. البته پشت صحنه شورای انقلاب بود و گروههای دیگری هم همکاری میکردند، ولی نهادی که تحت نام او اعلامیهها و بیانیهها صادر میشد، روحانیت مبارز تهران بود. آن چهارده منطقه الآن قابل شناسایی است. راهپیمایی روز شانزده شهریور رسماً اعلام شده بود. من از تبعیدگاهم، جیرفت، آمده بودم تهران. مسیر آن راهپیمایی، یعنی راهپیمایی شانزده شهریور از حدود میدان فردوسی تا میدان آزادی فعلی بود. من تا پایان راهپیمایی با این جمعیت بودم. در میدان شهیاد آن روز و آزادی امروز، ناگهان شعارِ فردا میدان ژاله پخش شد. طبعاً برای هدایتکنندگان راهپیمایی و شهید بهشتی که مراسم آن روز را اداره میکردند، سؤال بود که این راهپیمایی از سوی چه کسی اعلام شده است؟ شخص ایشان در دوراهی حیرتانگیزی قرار گرفته بود. میکروفون دست ایشان بود. قطعنامة آن راهپیمایی را هم ـ اگر به خطای حافظه دچار نشده باشم ـ آقای ناطق خواندند. وقتی این شعار مطرح شد، چند نفری که پیرامون این میکروفون بودند مورد مشورت قرار گرفتند که چه کار کنیم؟ به مردم چه بگوییم؟ بگوییم فردا شرکت کنید؟ اگر کار مشکوکی باشد، چه؟ بگوییم شرکت نکنید؟ تقابل با عواطف و احساسات مردم است. اینکه آیا این اعلام در بین مردم خودجوش بود یا عواملی نقش داشتند، احتیاج به کار تحقیقی و پژوهشی دارد. یکی از عواملی که در این قضیه مؤثر بود، مجموعة پیرامونی یکی از معممین به نام آقای یحیی نوری بود. در واقع محل اجتماعی بود به نفع جنبش و نهضت. مشکلی هم نداشت. مشکلی که بود این بود که آقای نوری در مرکز تصمیمگیری آن روز نهضت حضور نداشت. یعنی، در شورای مرکزی روحانیت مبارز، به هر دلیل، حضور نداشتند. طبعاً کسانی که پیرامون ایشان جمع میشدند، ساز دیگری میزدند. چنین زمینهای هم بود. از طرفی گروههایی هم بودند که مخالف بودند همة این کارها از یک جا هدایت شود. اینها زمینة شبهه و حیرت بود که چه باید کرد؟ اما موج کلی سمتگیریِ مثبت داشت. یعنی اگر شعاری داده میشد که مثلاً فردا راهپیمایی بشود، ولو اینکه این شعار ناشناخته باشد، در مقابل چنین شعاری، شناختهترین تشکلها هم نمیتوانست کاری بکند. چون آنچه که عواطف کلی جامعه میخواست، ادامة نهضت بود. به همین دلیل بنبستی ایجاد شد. شهید بهشتی به همین بسنده کرد که ما از راهپیمایی فردا اطلاعی نداریم. در واقع حداکثر کاری که میتوانستند بکنند که اگر خدای نخواسته پشت این شعار هدف شبههناکی باشد و الآن قابل شناخت نباشد، وظیفهشان را به این شکل انجام دادند. اعلام کردند که : این راهپیمایی مربوط به ما نیست. ما مسئولیتش را به عهده نمیگیریم. به همین دلیل هم راهپیمایی هفده شهریور در مقایسه با راهپیماییهای آن دوره جمعیت کمتری داشت. شاید هم رژیم بدش نمیآمد که مقابله با مردم در صحنهای باشد که کمتر تلفات بدهد. مجموع اینها مواردی بود که موضوع را شبههناک میکرد. من یادم است آن شب که از میدان شهیاد آن موقع با شهید بهشتی به منزل ایشان رفتیم، تا سه چهار ساعت بعد از برگشت از راهپیمایی، موضوع تلفنها، گفتگوها و مشورتها این بود که برای فردا چه باید کرد؟ به همین دلیل هم بنده با چند نفر تصمیم گرفتیم که فردا برویم و آنچه را که اتفاق میافتد از نزدیک ببینیم و اگر احیاناً چیزی دیده شد که احتیاج به واکنش داشت، انجام دهیم. عوامل رژیم اما خیلی سریعتر از آنچه که فکر میکردیم وارد کشتار مردم شدند. این شبهه هم بود که آیا فردا رژیم جرأت میکند به سوی مردم تیراندازی کند. تحلیلها میگفت که رژیم در این شرایط دست به خونریزی نمیزند. این کار برای رژیم، در واقع خودکشی بود، اما به هر حال اتفاق افتاد.
کتاب نشست تخصصی کالبد شکافی یک واقعه موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی صفحات 36 و 37