09 مرداد 1391
تجلیل دکتر مظفر بقائی از شاه و سلطنت
در 21 فروردین 1344، شاه در برابر کاخ مرمر آماج گلوله های یک سرباز وظیفه به نام رضا شمس آبادی قرار گرفت. همان زمان دکتر مظفر بقائی نامه ای به شاه نوشت و به نحوی ضمن محکوم کردن این عمل، آن را به دستهای خارجی نسبت داد. با وجود آنکه بقایی ظاهراً معتقد به سلطنت مشروطه و تفکیک قوا بود، لیکن در عمل محور نظم را نه قانون اساسی بلکه شخص شاه می دانست. او معتقد بود لطمه به «شاهنشاه آریامهر» باعث ریشه کن شدن اساس موجودیت ایران است به این دلیل که «ما دولت قوی نداریم که در حوادث بتواند مقاومت کند و قدرت حفظ نظم و امنیت را داشته باشند.» او معتقد بود شخصیتی نظیر شاه ایران در تمام دنیا دیده نشده است؛ رهبری چنان جسور که به هنگام خطر خود را اینگونه نجات دهد. او به حادثة 21 فروردین 1344 استناد می کند که گویا شاه در برابر رگبار مسلسل تاکتیک نظامی به کار برد و از زمان خشابگذاری مجدد شمس آبادی استفاده کرد و « مانند یک سرباز در سنگر مقاومت کردند.» به زعم بقایی، محور استقلال ایران حفظ جان شخص شاه است، بنابراین باید برای حفظ و دوام رژیم اقدامات جدید انجام گیرد. نامه در شرایطی نوشته می شد که به دنبال ترور حسنعلی منصور، شاه سرلشکر پاکروان را از ریاست ساواک عزل کرده و به جای او فردی خشن و سفاک چون نعمت الله نصیری را گمارده بود. از آن زمان به بعد فضای رعب و وحشت بر سراسر ایران گسترده شد و بالهای سیاه دیکتاتوری حتی کوچکترین فعالیت سیاسی را در چنبرة نفوذ خود گرفت. از طرف دیگر به دنبال ترور نافرجام شاه، ماده ای در قانون اساسی گنجانده شد که اگر ولیعهد به سن قانونی نرسیده باشد و شاه از دنیا برود، همسر او تا رسیدن ولیعهد به سن قانونی نیابت سلطنت را عهده دار خواهد بود. بر طبق دیدگاه بقایی برای بقای نظام سلطنت، راهی جز خلع ید از سیاستمداران کهنه و سپردن امور به دست جناح تازه وجود نداشت. او تلویحاً هشدار داد در غیر این صورت رژیم در معرض انهدام قرار خواهد گرفت:
پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی
اعلیحضرتا - آخرین باری که عریضه ای تقدیم نمودم نیمة شهریور 1342 بود. در این مدت ضرورتی به تصدیع خاطر همایونی ندیده ام و امروز و «در این لحظات بسیار حساس و بحرانی که مملکت در لبة پرتگاه مخوفی قرار گرفته است وظیفة خود می دانم بار دیگر (که امید است آخرین بار نباشد) به اعلیحضرت همایونی روی آورده و حقایقی را بی پرده و صریح به عرض برسانم». این چند جمله و جملاتی که حسب مورد بعداً به جای خود دوباره به عرض خواهد رسید به نقل از همان عریضه [شهریور 1342] است.
در این فاصله زمانی که از لحاظ عمر ملت ایران، عمر مملکت و عمر پادشاه مدت زیاد ولکن از لحاظ تاریخ لحظاتی بیش نیست، حوادث زیادی در دنیا و کشورداری و تغییرات عمده ای در مملکت به وقوع پیوسته ولی آنچه که مایه خوشوقتی است این است که همانطور که در آن نامه آرزو کرده بودم عریضة یاد شده آخرین عریضه نشد و اکنون برایم این سعادت نصیب شده که بار دیگر و حسب وظیفه خاطر همایونی را مصدع گردم.
نمی دانم برای اعلیحضرت موجبی پیش آمده که حوادث و اتفاقاتی را که در خارج از کشور تحت عنوان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و یا فعالیتهای مخرب و خطرناک تحت حمایت حکومت عراق به وجود آمده غیر از زوایای دیدی که تا به حال بررسی شده، و از این دید که اگر تمام عوامل به وجود آورنده این حوادث ناشی از اقدامات و عملیات اشتباه آمیز اکثراً خائنانه دولتها به اعلیحضرت و ملت ایران نبوده لااقل سهم عمده ای را در ایجاد وضع حاضر بازی کرده است.
در شهریورماه 1320 همانطور که گفته شد کشور ما به عنوان پل موردنظر بود و در اکثر حوادث بعدی دولتهای امپریالیستی از هر قطب که تصور شود هدفشان تاراج و به یغما بردن ثروتهای ملی ما بوده و هست و یا منظورهای استراتژیکی داشته اند. ولی وضعی که مخصوصاً دولتهای از سال 42 به بعد به وجود آورده اند، ما را در موقعیتی قرار داده که علاوه بر ثروتهای ملی مملکت، اعلیحضرت و سلطنت ایران مورد هدف آنها است.
یقین دارم قلب شاه گواهی میدهد که هنوز هم مثل همیشه نسبت به قانون اساسی و رژیم سلطنت وفادار هستم و معتقدم که وجود پادشاه ضامن تمامیت مملکت است و آرزو دارم که پایه های تخت سلطنت استوار و علاقه مردم به پادشاه روزبروز بیشتر باشد
می خواهم از تکرار این چند جمله که از همان عریضة پیشین استخراج کرده ام این نتیجه را بگیرم که اعتقاد ما، چه خودم و چه هم مسلکان و دوستانم که در حزب زحمتکشان ملت ایران متمرکزند و یا در سازمانهای مختلف سیاسی و اجتماعی همکاری داشته و یا دارند، این است که در شرایط امروز دنیایی و حداقل تا حدود نیم قرن آینده حفظ تمامیت ارضی مملکت، استقلال حدود جغرافیائی ایران بدون وجود پادشاه به صورتی غیر از سلطنت مقدور نیست. دولتهای خائن به اعلیحضرت، رهبران کردها را در آن سوی مرزهای ایران تقویت کردند که کردها به اخذ امتیازاتی از دولت عراق نائل آیند، و نتیجه این شده که همین سازمان چریکی کرد در داخل خاک عراق یک خطر جدی برای کردستان ایران باشد که برای پیشگیری آن دولتها ناچار از قتل عام مردم کردستان هستند و در هر حال آنچه که نگهداری و باقی ماندن کردستان ایران را در زیر پرچم شاهنشاهی ایران ممکن ساخته وجود مقام سلطنت است و این امر با وجود رژیمی از نوع جمهوری ممکن نبود. به هرگوشه و کناری از مملکت نگاه کنیم همین طور است. آذربایجان، گرگان، بلوچستان و کرمان، خوزستان و...
پس اگر از شروع زندگی سیاسیم از این نظریه و تز دفاع کرده ام، استیضاح دولت ساعد و مبارزه با رزم آراء، غروب روز سیم تیرماه 31 در بدترین شرایط در حالیکه هیچ کس جرئت دهان باز کردن نداشت، در نهم اسفندماه 31 و جریانات نیمه اول سال 32 و هر وقت دیگری حفظ قانون اساسی هرگز فراموش نشده و اگر در طول مبارزات و فعالیتهای سیاسی هم اقداماتی کرده ام که مورد نارضایتی اعلیحضرت هم بوده است ناشی از این حس است که لازمة حفظ استقلال و تمامیت ارضی وجود و بقاء مقام سلطنت و لازمة وجود و بقاء مقام سلطنت ، حفظ قانون اساسی است و این سه مسئله و موضوع قابل تفکیک از هم نیست. حفظ سرحدات مملکت و استقلال آن، نگهداری نظم موجود مادام که اعلیحضرت در قید حیاتند شاید با تدابیری که فعلاً به کار می رود مقدور باشد که این خود مسئله قابل بحثی است. ولی همان حادثة دردناک 21 فروردین [1344] را مجسم سازیم که اگر خدای ناکرده توطئه چیها، که مسلماً ریشة خارجی داشتند، در اقدام خود موفق شده بودند، تکلیف سلطنت و مملکت و مردم چه بود؟ آیا نخست وزیر جرئت داشت که خود را به رادیو برساند و درخواستی از مردم بکند و این درخواست پشیزی ارزش داشت؟ یا کدام مقام انتظامی بود که جرئت حضور در ادارة محل خدمت خود را داشته باشد؟ آیا این مسایل با نیات اعلیحضرت در باقی ماندن سلطنت و رسیدن آن به ولیعهد اساساً مطابقتی دارد؟
خداوند انشاءالله عمر طولانی به اعلیحضرت عطا فرماید، ولی اگر هر موضوعی قابل محاسبه صددرصد باشد، تنها موضوعی که حتی یک در هزار نمی توان بر آن یقین داشت زنده ماندن انسان است. در جمهوری متحد عرب هر چیزی مورد انتظار می توانست باشد، الا مرگ جمال عبدالناصر و هر چیزی قابل پیشگیری بود که پیشگیری می شد الا مرگ او که پیش بینی پذیر نبود و نشد. ملتفت این نکته هستم که اعلیحضرت خود توجه کافی به این مسئله دارند و شاید اصلاح اخیر قوانین اساسی همین منظور بوده است. ولی صرف وجود توجه بدون اینکه زیربنای اساسی مملکت بر این مقصود کار گذارده شود کافی به مقصد نخواهد بود.
سابقاً دو گروه مقتدر و متنفّذ در مملکت بودند که حامی سلطنت هم محسوب می شدند. وجود افکار اصلاح طلبانه در اعلیحضرت و اقتضاء زمان البته نمی توانست وجود گروه اولی را که به عنوان مالکین و فئودالها نامیده می شدند تحمل نماید. این گروه از بین رفته بدون اینکه جانشین آن یعنی زحمتکشان رهانیده شده از دست مالک مورد حمایت دولت باشند. بر اثر اشتباهات و بی نقشی دولتها بعضاً همراهی آنها با نقشه های خیانت آمیز کشورهای خارجی و برخلاف گزارشهای کاملاً دروغ مقامات مسئول مملکت امروز نه تنها از حامیان سلطنت نیستند، بلکه اگر بررسی دقیقی به عمل آید مسلم خواهد شد که در بین آنها افکار مخالفت آمیز با مقام سلطنت جوانه می زند.
گروه دوم مقامات مذهبی بودند. دولتهای وقت بعضی از آنها را در وضعی قرار دادند که راهی جز مبارزه با آنان نبود و بقیه را مقامات مختلف خریداری کردند. که قطعاً این نکته مورد عنایت اعلیحضرت هست که شخص و یا مقامی که عقیده و نظر و یا خود را می فروشد مطلقاً قابل اعتماد نیست، زیرا اگر خریدار مناسبتری پیدا شد او که فروشندة عقیده و رأی و شخصیت خود هست آن را به بهای گرانتر خواهد فروخت. از این گروه خریداری شده که نه موقعیتی بین مردم دارند و نه کسی حرف آنها را گوش میدهد، هرگز خدمتی در حفظ مقام سلطنت برنمی آید. گروه مخالف هم که از ابتدا حسابش روشن است. گروه روشنفکر رضایت قلبی با جریانات مملکتی ندارد. دهقانان و کارگران که سماور، الاغ و اسب آنها برای پرداخت طلب بانک کشاورزی و یا طلبکار به مزایده گذارده میشود، نمی توانند در گروه طرفداران وضع حاضر باشند. مالکین و روحانیون و اهل مذهب و تعصب هم وضعشان روشن است. پس تنها قدرت قابل محاسبه نیروی انتظامی است که در آن مورد چون نه اطلاعات نظامی دقیق دارم و نه تماس نزدیک، بنابراین اعلیحضرت شخصاً بهتر می توانند آن را ارزیابی فرمایند. ولی بخصوص بعد از جنگ دوم جهانی وضع حکومتهایی که منحصراً متکی به قوای انتظامی بوده اند متأسفانه رضایتبخش نیست. وضع عراق در زمان ملک فیصل و بعد از آن، سوریه، همین پاکستان هم پیمان خودمان، ترکیه همسایة دیگرمان، الجزایر، لیبی و...
انگیزة تصدیع مجدد خاطر همایونی همین مسایل است که همانطور که عرض شد حسب وظیفه وطن دوستی و علاقه ام به بقاء استقلال و تمامیت مملکت و لزوماً حفظ رژیم سلطنت مشروطه بار دیگر وظیفه خود دانستم که آنچه را که به صلاح مملکت و اعلیحضرت و آیندة ولیعهد ایران می دانستم عرض نمایم. کسی که فعالیت اجتماعی و سیاسی می نماید، طبعاً در معرض اشغال پستهایی است که اجتماع اقتضا دارد، ولی اعلیحضرت بهتر از هر کسی می دانند که خداوند تبارک و تعالی روح جاه طلبی و مقام پرستی را یا در نهادم خلق نکرده و یا آن را در طول زمان از بین برده است و لذا هیچ انگیزه و محرکی بجز آنچه که معروض افتاد نمی توانم داشته باشم. در همان عریضه عرض کرده بودم که «هر قدر در تاریخ به عقب برویم و هر نوع حکومتی را در نظر بگیریم اولین شرط برای صدراعظم و وزیر خوب راستگویی به پادشاه است. وزیر دروغگو به اندازة وزیر خائن خطرناک است... قوانین اساسی مملکت دولتها و وزرا را مسئول تخلفات قانونی می داند و حتی دستورات شفاهی و کتبی پادشاه موجب برائت آنان نیست. ولی سیاست خارجی که اینک بیش از هر زمان دیگر در پی برانداختن رژیم سلطنتی است به دست همین دولتها هر کار خلاف مصلحت مملکت که خواسته انجام داده ولی با اینکه دولت و وزرا مسئول هستند . کنفدراسیون، عمال بعثی و خلاصه قاطبة مردم عامل نارضایتی خود را متوجه اعلیحضرت میدانند. اگر قوانین اساسی تماماً و بدون کم و زیاد اجرا شود، اگر نمایندگان مجلس از طرف مردم انتخاب شوند و اگر مجالس مقنّنه که به این ترتیب انتخاب شده اند وظایف قانونی خود را عهده دار گردند و اگر دولتها مسئول مجالس باشند و اگر آزادیهای پیش بینی شده در قوانین اساسی در حق مردم شناخته شود، سیاست خارجی متوجه این نکته میشود که با ترور پادشاه نمی تواند به نظر خود نائل آید و نتیجتاً دنبال این مقصود نمی رود. اگر تمام قدرتها و اختیارات در یک فرد جمع شود همیشه آن فرد مورد نظر است چه پادشاه باشد، چه رئیس جمهور.
یک بار دیگر از تصدیعی که دادم پوزش میطلبم ولی به این اعتبار که لازمة عهده داری مقام سلطنت استماع هر نظر و صلاحدیدی است چه مورد پسند باشد و چه غیر آن و از طرفی لازمة وطن دوستی و انسانیت، گفتن حقیقت است ولو اینکه آن گفتار موجب ملال خاطر مخاطب گشته و یا اسباب زحمت گوینده گردد، به خود جرئت دادم که اوقات ذی قیمت اعلیحضرت را اشغال نمایم. باشد که عرض صادقانه در برابر دروغ های گزافی که غلامان جان نثار و خانه زاد برای حفظ وضع موجود و نتیجتاً باقی ماندن خود در مصادر امور به عرض میرسانند جلوهای داشته باشد. در حقیقت غرض از نگارش این نامه تفهیم غیرمستقیم این نکته بود که تنها کسی که میتواند از بحرانی تر شدن اوضاع جلوگیری کند و رژیم سلطنت را حفظ کند، همانا شخص دکتر مظفر بقایی است. پیش از این هم در دهه چهل و بعد از ماجرای ترور ناموفق شاه در کاخ مرمر، در جلسه ای که در منزل بقایی تشکیل شد، مهندس محمدتقی نورایی پیشنهاد کرد بقایی تقاضای ملاقاتی از «اعلیحضرت همایونی» بنماید و «پس از شرفیابی اوضاع و احوال مملکت را به عرض معظم له» برساند. قاسملو ضمن پشتیبانی از نظر نورائی اضافه کرد «در این شرایط که وخامت کشور و ملت و رژیم را تهدید میکند و شاید بعدها نیز بکند باید این ملاقات انجام گیرد و مراتب خدمتگذاری و تشریح موقعیتی که به وجود آمده است بیان شود. »
بقایی اعلام کرد برای ملاقات با شاه حرفی ندارد، لیکن نگرانی او آن است که «هنوز برای اعلیحضرت همایونی این فکر جدی نباشد که این اتفاقات خطرات بزرگی را در آتیه در بردارد و تصور کنند عادی است و رفع شده و در حقیقت قبول نکنند که تاریخ ما و رژیم ما در معرض تهدید است.» او از اتکاء شاه به «قدرت موجود» و اظهارات اطرافیان مبنی بر رفع هر گونه خطر اظهار نگرانی کرد، «چون وقتی 50 نفر از نزدیکترین مشاوران آمدند و گفتند خطر رفع شده، وضع خوب است، زندگی مردم خوب است، عناصر مخالف سرکوب شدهاند، ایشان هم باور خواهند داشت.» او ترور شاه را محصول تصمیم «4 نفر از انگلستان» دانست که به وسیلة سربازی در تهران عملی شده بود. او همین ترور را هم محصول روشن نبودن اوضاع دانست. به همین دلیل شاه نمیتوانست خطرات را پیشبینی کند. بقایی معتقد بود یک تشکیلات مخفی چه در ایران و چه خارج از کشور جریانات را رهبری میکند. در پایان بقایی گفت این اوضاع «خطری است بسیار جدی و غیر قابل انکار»؛ خطری که ابعاد آن «برای اعلیحضرت همایونی کاملاً روشن» نیست و مشاوران او این حوادث را جداً درک نمی نمایند. بقائی توجه به این مطالب را برای «حفظ مملکت و رژیم» ارزیابی کرد و قرار شد پس از مراجعت شاه از مسافرت خارج کشور از او تقاضای شرفیابی کند: «ضمناً از منبع نیز خواهش کرده مواردی که بایستی با اعلیحضرت همایونی مذاکره شود روی کاغذ یادداشت و به دکتر ارائه دهند»
از طرف رؤسای ساواک به منبع مرتبط با بقایی دستور داده شد مواردی که باید مطرح شود تهیه گردد و قبل از اینکه به بقایی تحویل گردد به ساواک گزارش شود. در جلسه ای دیگر محمد تقی علویان قوانینی درباره بازگشت شاه به ایران با بقایی صحبت کرد و گفت شاه دستور داده است برای ورود او از بستن طاق نصرت و چراغانی خودداری نمایند. اوگزارش داد بر خلاف دستور شاه «شرکت واحد اتوبوسرانی طاق نصرت بسته است و مثل سابق که شاه از خارج تشریف می آوردند کارگران در خیابانها رژه می رفتند و تظاهرات می کردند و دکتر بقایی اظهار داشت علاقه است کاری نمی شود کرد»
در جلسه ای دیگر موسی شهیدی خبرداد احتمالاً برای فسخ قراردادی که ایران با حمایت آمریکا با شوروی بسته است « خیلی کارها خواهد شد.» بقایی تذکر داد شهیدی بر طبق قولی که داده است نباید وارد مسایل سیاسی شود. آن قول را شهیدی به مأمورین سازمان امنیت داده بود: «موسی شهیدی اظهار داشت خود دستگاه های انتظامی می دانند که ما خطری برای او نداریم. دکتر بقایی در حالی که می خندید اظهار داشت اگر دستگاه بخواهد ما علیه شما شهادت خواهیم داد»
زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی