19 آذر 1392
حکم میکنم !
سوم اسفند ماه سال ۱۲۹۹ ه.ش تهران با بهت و اضطرابی ناشناخته روز خود را آغاز کرد. شب پیش از آن، صدای شلیک چند تیر توپ و هیاهوی سوارانی که در کوچهها و گذرها به شتاب میتاختند، آسایش خواب را در چشمان ساکنان بعضی از محلهای پایتخت شکسته بود. در آن صبح سرد زمستانی، هنگامی که پیشهوران و رهگذران از مسیر هر روزه خود میگذشتند، حضور نظامیان مسلح و آماده را در معابر و چهارراههای اصلی و مراکز دولتی و نظامی شهر مشاهده کردند و دیری نکشید تا دریافتند «رضاخان میرپنج» تهران را با دو هزار و پانصد تن از نیروهای قزاق به تسخیر خود در آورده است.
رهبری سیاسی این رویداد که بعدها «کودتا» خوانده شد، بر عهده جوان روزنامهنگاری به نام «سید ضیاءالدین طباطبایی» بود که اجرای عملیات نظامی آن ـ با تمهیدات از پیش طراحی شده ـ به فرماندهی رییس بریگاد قزاق صورت گرفت. در همان روز یا روز دیگر، رضا خان برای آن که قدرت و هیبت خود را به همگان نشان دهد، اعلامیهای در نه ماده صادر کرد که در سرآغاز آن، این عبارت تند و آمرانه خودنمایی میکرد: «حکم میکنم» این اولین جملهای بود که سردار قزاق تازه به دوران رسیده، خطاب به آحاد ملت ایران ادا نمود و از آن پس، هر چه کرد، بر معنای همان عبارت کودتاه دلالت یافت؛ بیهیچ کاست و کم؛ «حکم میکنم»!
رضا خان پیش از کودتای سوم اسفند برای مردم ایران و در بین رجال سیاسی چهره چندان شناختهای نبود؛ گرچه وقوع برخی پیشامدها ا و را در میان همقطارانش آشنا ساخته بود. رضا در یکی از روستاهای «سوادکوه» مازندران در خانواده یک نظامی به دنیا آمد. (۱۲۹۵ ق) نوزاد بود که پدرش در گذشت و مادرش در شرایطی طاقت فرسا او را به تهران برد و در منزل برادرش ساکن شد. از حال و روزگار خردسالی رضا تا سنین چهارده، پانزده سالگی وی، اطلاع روشن و موثقی در دست نیست؛ جز این که مادرش به عقد قزاقی «داداش بیک» نام (که اتفاقا همنام با پدر رضا بود) در آمد. اما عمر مادر چندان نپایید و رضا در اوان کودکی بیمادر شد، و در واقع، از مهر مادری و تربیت خانوادگی بینصیب ماند. در همین زمان، توسط داییاش که خیاط قزاقخانه بود، به عنوان قزاق ساده و بدون حقوق وارد شغل نظام گردید و پس از مدتی ، حفاظت راه ساری و سوادکوه به او و چند تن دیگر واگذار شد.
چندی بعد، به دلیل جدیتی که در حفظ و مراقبت بانکهای خارجی و سفارتخانهها در تهران از خود نشان داد، به شهر مشهد اعزام و به گروهبانی محافظان بانک استقراضی روس منصوب گردید. پس از این مأموریت، به تهران آمد و به عنوان وکیل باشی گروهان شصت تیر به کار گمارده شد. در این دوران ، به اقتضای علاقه و شور جوانی، به رسم قزاقها با قمهکشی و بستن راهها، به خودنمایی پرداخت و در بین لوطیها و بزن بهادرهای محله «سنگلج» تهران، آوازهای یافت. زندگی رضا خان تا میانسالی در بیسوادی و تنگدستی گذشت و جز داشتن روحیه سربازی ـ نظامی ـ و تنی تنومند و درست، ویژگیهای شخصیتی دیگری در او نبود؛ اما چیرگی بر حریفان و رضایت و اقبال صاحبان مکنت و مقام از ا و، به مروز وی را تا احراز درجه افسری و فرماندهی گروهان شصت تیر و چندی بعد، رتبه یاوری و ریاست دسته تیراندازان بریگاد قزاق همدان بالا برد تا سرانجام درجه سرهنگی (۱۲۹۴ ش) و سپس سرتیپی (۱۲۹۷ ش) گرفت. از جمله عملیات نظامی او در این سالها، سرکوب قیام «میرزا کوچک خان جنگلی» از سوی دولت «وثوقالدوله» بود. این رویداد و نیز همراهی او با مقدمه چینی و زمینهسازی انگلیسیها برای تصفیه لشکر قزاق از فرماندهی هواخواه حکومت انقلابی روسیه (سرهنگ کلرژه) ، بیش از پیش مورد توجه دولت و سیاستگذاران بریتانیا واقع شد، تا آن گاه که به اعتراف خود و پسرش (محمدرضا پهلوی) انگلیسیها او را بر سر کار آوردند و در انجام کودتای سوم اسفند به همراهی «سید ضیاءالدین طباطبایی» ـ که هوا خواهیاش از انگلیسیها زبانزد بود ـ مساعدت کردند؛ گرچه خود او بعدها انگیزهاش را از این اقدام ـ یعنی کودتا ـ وطنخواهی خویش خواند و قلمداد کرد. این وطنخواهی که عامل و طراح آن یک ژنرال انگلیسی به نام «ادموند ایرونساید» بود، منجر به برکناری قاجاریه و ایجاد دولتی میشد که بتواند با برقراری نظم وامنیت، اولا نزد عموم مردم و آنان که رویه امور را مشاهده می کردند، وجاهتی یابد و ثانیا اعتراض مخالفان داخلی را در اعاده و احیای قرارداد ننگین ۱۹۱۹ وثوقالدوله، خاموش سازد و در صورت لزوم سرکوب کند. به موجب این قرارداد اداره تمام امور نظامی و مالی و سیاسی ایران تحت نظر و سیطره دولت انگلستان قرار میگرفت. در واقع هدف بلند مدت دولت بریتانیا از این اقدام، تأمین منافع استعماری این دولت در ایران و هند بود. بلافاصله پس از کودتا، رضا خان که خود را به عنوان فرمانده قوای قزاق اعلی حضرت شهریاری (احمد شاه قاجار) معرفی کرده بود، از جانب آخرین سلطان دودمان قاجاری، به بالاترین درجه نظامی، یعنی سرداری دست یافت و با لقب «سردار سپه» وزیر جنگ کابینه جدیدالتأسیس سید ضیاء رییس الوزرا شد. رضا خان سردار سپه ، از این زمان تا سال ۱۳۰۴ با طراحی و انجام ترفندهای مختلف، تحت حمایت پنهان سیاستگذاران دولت انلگیس و به اتکای مساعدتهای بیدریغ همراهان و قوای نظامی زیر دست خود، با استفاده از آشفتگیهای اجتماعی و سیاسی آن هنگام، به سرعت مدارج ترقی را طی کرد، تا سرانجام به تخت سلطنت ایران تکیه زد و «رضا شاه» شد.
شرح کردهها و کارنامه اعمال رضا خان در مقاطع مختلف این دوره بیست ساله ـ از روزی که او را بر سر کار آوردند، تا آن زمان که آورندگانش او را بر سر جای خود نشاندند و از صحنه سیاسی ایران بیرون راندند ـ بسیار طولانی است و در شماری از کتابهای تاریخی ـ از جمله تاریخ بیست ساله تألیف حسین مکی ـ انعکاس یافته است. اما در این کتاب، صرفا شیوه حکمرانی و مشی اخلاقی او مورد نظر و توجه است، و این وجه ـ که در اولین جمله خطابی وی در اطلاعیه روز کودتا، نمودی آشکار داشت ـ از دید معدود انسانهای هوشمند و تیزبین وقت، به ویژه شهید مدرس، پنهان نبود.
نگاهی گذرا بر زندگی رضا خان، آشکارا نشان میدهد که از تربیت و عطوفت خانوادگی در کودکی بهرهای نبرد و در نوجوانی، تحت تأثیر تعلیمات نظامی آن زمان، روحیهای خشک و خشن و خالی از هر گونه نرمخویی و احساس یافت. علاوه بر این، تنگدستی و سختی معیشت توأم با زیادهخواهی، بعدها که به مرور نردبان ترقی را پیمود و به قدرت رسید، او را در گردآوری مال و ضبط و تصرف اموال دیگران، به خصوص زمینهای آباد شمال، حریص و سیری ناپذیر ساخت. در برخورد با مخالفانش، کینه و لجاجتی به افراط داشت؛ حتی با نزدیکان و هم پیمانانش ـ که او را در احراز مقام سلطنت، یاریهای بیدریغ کرده بودند ـ به سبب سوءظن فراوان، با سختی و شدت تمام رفتار کرد و بیشتر آنان را روانه سیاهچال و تبعید نمود، و تعدادی را نیز به وضعی فجیع به کام مرگ فرستاد.
شهربانی رضا خان، چیزی شبیه گشتاپوی آلمان بود که پرونده سازی و خبرچینی رؤسای آن، همه را به ترس و یأس وا میداشت و حتی عدلیه او، به تعبیر «مخبرالسلطنه هدایت» ، «آلت تدارک پرونده جنایت شد.» (خاطرات و خطرات /۵۱۴۹). بد آمد او از کسی یا چیزی، آتش خشم را در وجودش، چنان بر میافروخت که ملاحظه هر گونه مصلحتبینی و عاقبتنگری را از برابر دیگران ترش آورش، دور میکرد. توهین و ناسزاگوییهای بیحد و حساب او خرد و کلان را میآزرد . موارد مکرر اتفاق میافتاد که با عصای خود، وزیر و وکیل را تهدید و حتی مضروب میکرد، از این رو نزد تمامی اطرافیانش، این اندیشه اندک اندک رسوخ و رواج یافت که هیچ کس از آسیب او، جان سالم به در نخواهد برد و «هر کس میگفت خداوند شری بدهد که خیر او در آن باشد» (احمد امیر احمدی /۴۱۹) ؛ حتی «محمدعلی فروغی» ـ که حق معلمی بر گردن شاه داشت و مقام او نزد رضا خان، از همه بالاتر بود ـ در روزهای آخر حکومت او میگفت: «من در حالی هستم که اگر سقف خانهام بر سرم فرود آید و بمیرم، راضی هستم؛ زیرا از چنگال این شاه خلاص میشوم». (احمد امیراحمدی /۴۱۵) و فرمانده بیباک و خونریزش «سپهبد امیراحمدی» ـ که در سرکوب عشایر، قصاب لرستان نام گرفته بود ـ به رغم خوش خدمتیهای فراوانش در مظان اتهام قرار گرفت و بارها قصد خودکشی کرد.
به همین سبب دوره زمامداری رضا شاه، به تمام معنا استیلای استبداد مطلق تلقی گشت و آن گاه که مجبور به جلای وطن شد و به حالت ترس و گریز جان به در برد، با آن که ارتش ایران از هم متلاشی شد و کشور به اشغال نیروهای بیگانه در آمد، عموم مردم خلاص و رهایی از سایه سنگین دیکتاتور را، مایه نجات و خوشحالی خویش شمردند. این شیوه حکمرانی که از هر گونه رایزنی و عاقبتنگری پرهیز داشت و بر «رژیمی یک نفره» استوار بود، با وجود نفوذ و مراقبت شدید پلیس مخفی و پرونده سازیهای امثال درگاهی، آیرم و سرپاس مختاری ـ رؤسای فتنهگر شهربانی ـ و دیگران، چون بر بیاعتمادی و اضطراب متکی بود، نمیتوانست چندنان دوامی داشته باشد. واقعیت این است که نظام حکومتی رضا شاه ، به هیچ وجه پایگاه مردمی نداشت. این نحوه رفتار و حکمرانی، آن چنان آشکار بود که فرزند و جانشینش را ـ ضمن توجیهی که فحوای آن توهین به ملت ایران بود ـ به این اعتراف واداشت که :«رویه پدرم در کارهایی که باید انجام میگرفت، حاکی از آگاهی او به طبیعت مردم خاور زمین و بر اساس قدرت آمرانه استوار بود» (مأموریت برای وطنم /۱۱۳).
اما اقدامات عمرانی و فرهنگی و دگرگون سازیهای ظاهری رضا خان، از جمله احداث راهآهن، خیابان کشیهای جدید و تأسیس دانشگاه تهران و فرهنگستان که نزد برخی، نقطههایی روشن در دوره سیاه استبدادی او به نظر آمد، آن سان که میباید، برپایهای درست و سنجیده استوار نبود و آن گونه که میتوانست و میباید، به حال ملک و ملت مفید واقع نشد و در زمان مقتضی، دستاوردهای لازم و شایانی به بار نیاورد. «دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما ، راهآهن کشید و بیست سال برای متفقین تدارک مهمات دید. عقیده و ایمان رجال مملکت را از بین برد. املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج کرد. اصل ۸۲ قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد. برای بقای خود، قوانین ظالمانه وضع کرد. چون به کمیت اهمیت میداد، بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد. کارون معرفت به اروپا فرستاد ؛ ولی نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد ... اگر خیابانها آسفالت نبود، چه میشد؟ و اگر عمارتها و میهمانخانهها ساخته نشده بود، به کجا ضرر میرسید. من میخواستم روی خاک وطن راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم. خانهای در اختیار داشتن، به از شهری است که دست دیگران است ... بر فرض که با هوا خواهان این رژیم، موافقت کنیم و بگوییم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد [اما] در مقابل آزادی که از ما سلب نمود، برای ما چه کرد؟ هیچ ملتی در سایه استبداد به جایی نرسید» (جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران /۱۵۳).
به سبب همین اوصاف بود که به تعبیر محقق بلند آوازده معاصر، شادروان دکتر زرینکوب: «سلطنت او یک استبداد مطلق بود که ظواهر مشروطیت را که از جمله مجلس و مطبوعات و عدلیه و هیأت دولت میشد، حفظ کرده بود؛ اما اراده ملوکانه او، جایی برای استقلال هیچ یک از آنها باقی نگذاشت» (روزگاران ایران /۲۴۳) .
باری ، برخورد قلدرمآبانه و تندرویهای بیحساب او، به خصوص در معارضه و مقابله با اعتقادات اسلامی ـ همچون کشف حجاب و ممنوعیت برگزاری مجالس سوگواری در ایام محرم و صفر و خلع لباس روحانیان ـ وقایع تلخ و خونینی به دنبال داشت که خاطر مردم را از کردههایش گرانبار ساخت و زمینه دلگریزی و ضدیت خاموش توده مردم را فراهم کرد. سرانجام رضاخان که در میان رجال دربار و نظامیان پیرامونش ـ که گمان میکرد حافظ تخت و تاج اویند ـ تکیهگاه و مأمنی نداشت و در بین آحاد جامعه، جایی برای ماندن خویش باقی نگذاشته بود، به اندک تکانی از خواب بیست ساله خود بیدار شد و چون همه مستبدان خود رأی به سوی سرنوشتی مبهم که برکشندگانش فراروی او قرار دادند، گام گذاشت و از صفحه روزگار محو شد؛ اما رد کردهها و ناکردههایش در حافظه اوراق و اسناد بر جای ماند. اینکه از میان آن همه اوراق و اسناد و اقوال در این کتاب به جنبههایی از روش و روحیه قلدر مآبانه او، بر اساس منابع تاریخی و به ویژه خاطرات رجال آن عهد، در گزینهای اندک پردخته خواهد شد تا خواننده با برهای از تاریخ معاصر ایران و نمودهای رفتار فرمانروایی که در ضرب و شتم، تبعید ، قتل و توهین، ید طولایی داشته، آشنا شود و دریابد که چگونه «این مرد کله گرد با صدایی خشدار، همچون صدای کودکان مبتلا به آسم، بر مملکت ایران حکم میرانده و چرا در ایران آن روز، جز ترس ، تقلب ، بیشرافتی و بیماری» نبوده است (تاریخ کمبریچ /۲۴)
شایان تذکر است که در این قطعات خاطرات و بریده نظرات محققان و گزارشگران این دوره، ـ نمونهوار ـ به صورت موضوعی در کنار یکدیگر تدوین و چیده شده است و به این سبب از آنچه فراهم آمده، نمیتوان پیوستگی تاریخی حوادث و نیز کفایت و بسندگی یک اثر فراگیر را توقع داشت.
اگر بخواهیم این سرآغاز را با جملهای متناسب متن، به پایان ببریم و پاسخی فراخور به اولین عبارت اعلامیه کودتای رضا خان بدهیم، این کلام منسوب به پیامبر اسلام (ص) قابل نقل خواهد بود که : «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم / حکومت با کفر پایدار میماند؛ ولی با ظلم پایدار نمیماند». سر این کلام و معنای آن را دودمان پهلوی در دو واقعه تاریخی و به یادماندنی تجربه کرد و عیان ساخت؛ نخست در شهریور ماه ۱۳۲۰ و دیگر بهمن ماه ۱۳۵۷. این گونه بود که با بسته شدن پرونده حکمرانی جبارانه پدر و پسر، بساط آخرین خاندان سلطنتی، آن سان از ایران برکنده شد که حتی خاک این خطه نیز پیکر سرد و خاموش آن دو را در خویش نپذیرفت و جای نداد.
در غروب روز پنجم اسفند ماه ۱۲۹۹ معروفترین اعلامیه رضا خان ، منتشر و طبق دستور وی ،به در و دیوارهای پایتخت الصاق شد:
حکم میکنم
▪ ماده اول: تمام اهالی شهر تهران ، باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.
▪ ماده دوم: حکومت نظامی در شهر، برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر، غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور نماید.
▪ ماده سوم: کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس، مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند، فورا جلب و مجازات سخت خواهند شد.
▪ ماده چهارم: تمام روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت، به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر گردد.
▪ ماده پنجم: اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه، به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوه قهریه متفرق خواهند شد.
▪ ماده ششم: تمام مغازههای شراب و عرق فروشی، تئاتر و سینما و کلوپهای قمار، باید بسته شود و هر مست که دیده شود، به محکمه نظامی جلب خواهد شد.
▪ ماده هفتم: تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوایر دولتی، غیر از اداره ارزاق تعطیل خواهد بود. پستخانه، تلفونخانه، تلگرافخانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
▪ ماده هشتم: کسانی که در اطاعت از مواد فوق، خودداری نمایند، به محکمه نظامی جلب و به سختترین مجازاتها خواهند رسید.
▪ ماده نهم: کاظم خان به سمت کماندانی (فرماندار نظامی) شهر انتخاب و معین میشود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
۱۴ جمادی الثانی ۱۳۳۹ - رییس دیویزیون قزاق ضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قزاق - رضا
● جواب رندان تهران به اعلامیه رضا قزاق
..... عصری یکی از نوکرها از راه رسید و اعلانی که همان ساعت به در و دیوار شهر چسبانده بودند، آورد. هنوز رطوبت چسبی که برای الصاق به آن زده بودند، باقی بود. این همان «حکم میکنم» رضا خان قزاق، رییس قزاقهای مهاجم است که بعضی از رنود جلو حکم میکنم با مداد .... میخوری، گذاشتند که فردا آژانهای نظمیه، هر جا این جمله اضافی را جلو حکم میکنم اعلانات دیدند، اصل اعلان را از دیوار کندند.
● اولین دست درازی رضا خان
از شگفتیهای روزگار این که اتومبیل روزلزرویس گران قیمتی را که نصرتالدوله از لندن برای سواری شخص خود خریده و قصد داشت که پس از انجام کودتا از آن استفاده نمایند، بعد از حرکت خود او به تهران و ذوب برفها و باز شدن راه، اتومبیل مذکور که به وسیله راننده شخصی خود، نصرتالدوله عازم تهران بوده، در نزدیکیهای کاروانسرا سنگی (جایی بینکرج و تهران) با اردوی نظامی که از قزوین به قصد کودتا حرکت کرده و عازم تهران بوده، مصادف میگردد و چون هیکل زیبا و درخشان اتومبیل مورد توجه افسران اردو قرار میگیرد، اتومبیل موصوف ، با اجازه فرمانده کل اردو مصادره میگردد ، و برای سواری شخص میرپنج رضا خان تخصیص مییابد و میرپنج بر همان اتومبیل وارد تهران شده و یکسر به میدان مشق سابق و دفتر فرمانده کل لشکر قزاق میرود، و دستور بازداشت کسانی را که لیست آنها قبلا به وسیله شخص سید ضیاءالدین طباطبایی تنظیم گردیده و خود نصرتالدوله و پدرش فرمانفرما هم جزو آنان بودهاند، صادر میکند.
● اعتراف رضاخان به کودتا
پس از مسافرت احمدشاه، اغلب از جراید تهران، موضوع کودتا را مورد بحث قرار داده، مقالات تند و آتشینی منتشر میساختند و نسبت به عمال کودتا، قضاوت و داوری میکردند، و برخی از این جراید، از نظر بعضی که نسبت به نصرتالدوله داشتند، به مشارالیه حمله نموده، او را یکی از عمال کودتا معرفی میکردند و چون در برخی از این مقالات، نسبت به کارکنان کودتا حمله شدید مینمودند، به سردار سپه برخورده، روز ۲۴ جمادیالثانی ۱۳۴۰ برابر سوم حوت ۱۳۰۰ خورشیدی، ابلاغیه رسمی ذیل را صادر و با کمال رشادت اعلام کرد که مسبب حقیقی کودتا منم و جدا از بحث روی این موضوع مهم تاریخی جلوگیری کرد. در این ابلاغیه بلندبالا رضا خان، صراحتا اظهار میکند که «بیجهت اشتباه نکنید و از راه غلط، مسبب کودتا را تجسس ننمایید. با کمال افتخار و شرف، به شما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم و با رعایت تمام معنا، این راهی است که من پیمودهام و از اقدامات خود، ابدا پشیمان نیستم». و در پایان ، به روزنامهنگاران تأکید میکند که «صریحا اخطار میکنم که پس از این، بر خلاف ترتیب فوق، در هر یک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود به نام مملکت و وجدان آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هم هر که باشد، تسلیم مجازات خواهم نمود».
● گواهی دکتر مصدق به انگلیسی بودن کودتا
[به] خاطر دارم سردار سپه رییسالوزرای وقت، در منزل من، با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفیالممالکت و دولتآبادی و مخبرالسلطنه و تقیزاده و علا اظهار نظر داشت که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سر و کار پیدا کرد. آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد؛ ولی روزگار آن را تکذیب کرد و به خوبی معلوم شد، همان کسی که او را آورد، چون دیگر مفید نبود ، او را برد.
● مرا انگلیسها سر کار آوردند
سردار سپه از روی روحیات نظامی، حرفها را صریح و به اصطلاح عوام، پوست کنده میزند؛ چنان که در یکی از جلسههای مشاوره خصوصی که در خانه دکتر محمد خان مصدقالسلطنه منعقد بود، از وطنپرستی صحبت به میان آمد، او گفت، مثلا مرا انگلیسیها سر کار آوردند. اما وقتی آمدم، به وطنم خدمت کردم.
برگفته از کتاب: حکم می کنم! انتشارات مدرسه، نوشته علیرضا کمره ای همدانی
مرکز اسناد انقلاب اسلامی