11 خرداد 1399

ویژگی ساخت قدرت در دوره رضاشاه


برای بررسی ابعاد سیاست فرهنگی این دوره و گفتمان حاکم سیاسی، قبلاً لازم است که ویژگیهای ساخت قدرت در رژیم شاه مورد بررسی قرار گیرد . تبلور این خصائص را می‌توان در عرصه‌های فرهنگ و اجتماع این دوره مشاهده کرد.

بحث درباره رابطه دولت با فرد و، به تعبیر مارکس، دولت با طبقات اجتماعی موضوع جامعه‌شناسی سیاسی است، گرچه در جامعه شناسی سیاسی برخی نه به دنبال این رابطه بلکه در پی فهم مسائل دیگر اجتماع سیاسی می باشند. برای مثال، ماکس وبر کمتر در پی پاسخگویی به رابطه دولت و جامعه است؛ او در جامعه شناسی سیاسی خود به دنبال اهمیت و ساخت دولت مدرن است. وبر در صدد شناخت خصائص دولت مدرن و از سویی انواع اقتدار و مشروعیت سیاسی است به نحوی که نوع سلطه و مشروعیت دولت مدرن را بررسی کند. 1
 
چه به دنبال موضوع نبرد طبقاتی باشیم، آن‌گونه که مارکس همت می‌نمود، و چه در تعقیب ویژگیهای جامعه مدرن و مسئله مشروعیت باشیم، آن‌گونه که وبر بود و چه در پی فهم اهداف و اغراض دیگر جامعه‌شناسان باشیم،2 موضوع جامعه‌شناسی سیاسی رابطه ساخت قدرت سیاسی و گروهها و طبقات اجتماعی است که در مد نظر تمام جامعه‌شناسانی است که در حوزه سیاست به مطالعه می‌پردازند.3 نظریات اخیر جامعه‌شناسی از قرن 18م به بعد عمدتا در تکاپوی یافتن ارتباط بین قدرت عمومی و حوزه خصوصی بوده است. بر اساس برداشتهای لیبرالی در تعامل حوزه دولتی و خصوصی پی به وجود قدرت دولتی از سویی و جامعه مدنی از سوی دیگر می‌بریم. آنچه که امروزه از مفهوم جامعه مدنی برداشت می‌شود شامل همه حوزه‌هایی است که در مقابل دولت قرار می‌گیرند. حوزه‌ای متشکل از کارگزارانی از قبیل تشکلها، احزاب، نیروهای اجتماعی، جماعات و گروهها و طبقات که در آن منازعات مختلف فکری، ایدئولوژیکی ، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی صورت می‌پذیرد. 4 در این حوزه، به علت تکثر در عرصه‌های سیاست، فرهنگ، دین، اقتصاد و اجتماع، به گرایشهای گوناگون فکری و سیاسی فرصت عرضه داده می‌شود.
 
این جامعه درست در نقطه مقابل جامعه توده‌ای یا انبوه 5 قرار می‌گیرد. در جامعه توده‌ای افراد به مثابه سلول و یا دانه‌های منفرد و مجزای از یکدیگر بوده و هیچ‌گونه تعامل و یا کنش متقابل درونی ندارند. انسانهای این جامعه بسان ذره و یا دانه‌شن به عنوان توده شناسایی می‌شوند، به گونه‌ای که هیچ‌گونه هنجار و یا فرم مشخص و یا خویشتن مشخص و... به تعبیر بهتر، هویت مشخص ندارند. با بررسی چنین رابطه‌ای، نظامهای سیاسی متعددی طبقه‌بندی می‌شوند. از طرفی، بر اساس ساخت قدرت و ایدئولوژی نیز رژیمهای سیاسی متفاوتی به دست می‌آید.
 
با این وصف، در طبقه‌بندی قدرت، رژیم رضاشاه با عناوین و استدلالهای مختلفی عرضه می‌شود. برخی به آن نظام شبه‌مدرن، استبدادی مدرن؛ 6 بعضی پاتریمونیال 7 و یا نئوپاتریمونیال؛ برخی دیگر ناسیونال مدرن؛ بعضی نظام توتالیتر، توده‌ای، استبدادی، 8 فاشیستی، دیکتاتوری نظامی و بناپارتیستی، کمالیسم 9 نام نهاده‌اند.
 
بسیاری از تحلیلگران تاریخ تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران معتقدند تمرکز قدرت در دست شاه و دربار رژیم را به یک نظام کاملاً استبدادی تبدیل کرد، به گونه‌ای که شاه در تمام امور سیاسی، اقتصادی، نظامی، اجتماعی و فرهنگی حضور فعال داشت.
 
دولت رضاشاه بر دو رکن مهم و اساسی استوار بود. دستگاه حکومتی با توسل به دو رکن ارتش و دیوان سالاری، به استقرار، تثبیت و تداوم خود پرداخت. به این دلیل برخی نظام سیاسی او را استبدادی نظامی 10 می‌نامند.
 
قدرت مرکزی شاه در ارتش وفادار به او مستقر بود. ارتش نهادی قدرتمند در دست شاه بود که، به واسطه آن، سلطه بر تمامی نهادها و تأسیسات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را میسر ساخت. از رهگذر ارتش و نهادهای بوروکراتیک، که تحت ید قدرت او بود، مناسبات مختلف از جمله سیاست (داخلی و خارجی) و فرهنگ رقم می‌خورد. شاه از همان ابتدای حکومت کنترل مجلس را به دست گرفت و با انتصاب نمایندگان خاصی در پارلمان راه را برای دخالت در ارکان دیگر هموار ساخت.
 
اردشیرجی در همین خصوص می‌گوید:
از لحاظ تعریف سیاسی، رضاشاه اتوکرات است و اینکه در ایران ظواهر سیستم پارلمانی به چشم می‌خورد ناقض این حقیقت نیست؛ زیرا ترکیب مجلس با نظر و تصویب نهایی شاه است و نه انتخاب مردم؛ و رضاشاه نیازی ندارد که مجلس را به توپ ببندد.
 
استبداد شاه حتی از سوی هواداران سیاستهای او نیز مورد پذیرش واقع می‌شود. محمدعلی (همایون) کاتوزیان که از ضرورت دفاع همه‌جانبه از تمامیت ایران وجلوگیری از هرج ومرج و خط تجزیه کشور توسط شاه سخت دفاع می‌کند و از سویی از اقدامات او در شکل‌دهی به زیرساختهای نوین اقتصادی ایران حمایت و تمجید می‌نماید، با ذکر این ادعا که «حکومت استبدادی بیرحم از هرج و مرج دائم بهتر است» در نهایت، استبدادورزی شاه را همراه با اقدامات شبه‌مدرنیستی او غیرضروری می‌داند، دو خصلتی که، بنا به قول او، هم به کشور وهم خود شاه آسیبهای جدی وارد ساخت. چه کسانی که در جریان تاریخ‌نویسی و بررسی تاریخی ـ اجتماعی سعی کردند از شاه اسطوره‌ای شرقی بسازند و از خدمات وی در باب نوسازی اقتصادی و اجتماعی از قبیل حفظ تمامیت ارضی کشور، توسعه شهرنشینی مدرن و تدوین قوانین قضائی، ایجاد بانکداری مدرن، طرح الگوی جدید آموزشی و پرورشی در سطوح مختلف، کشف حجاب، تأسیس کارخانه، توسعه تجارت و صنایع، راه‌اندازی راه‌آهن سراسری و... نام می‌برند و چه مورخان و جامعه شناسانی که از او با ارائه چهره تیره‌ای حاکی از غضب و بیرحمی در تلاشهایش در سرکوب طبقات پایین‌دست ایران و از سویی جد و جهد جهت حفظ و ارتقای منافع طبقات بالای اجتماعی نام می‌برند و در سیاست خارجی او را متهم به همدستی با انگلیسها می‌کنند، خصوصا در جریان عقد قرارداد نفتی، هر دو گروه برقدرت فائقه شاه و کنترل دولت مرکزی از سوی او از طریق نهادهای منحصر شاهی صحه می‌گذارند. بدین دلیل جان فوران نام این اقدامات را فرایند تجددخواهی نظامیبه رهبری دولت می‌گذارد.
 
گرچه توسعه ارتش، به ویژه تأسیس نیروی هوایی و نیروی دریایی در سالهای نخستین دهه دوم حکومت شاه، بیشتر به بهانه مقابله با تجاوز خارجی بود؛ ولی آن نیروی نظامی هیچگاه در این مسیر به کار نیامد و، به طور خاص، در جریان تجاوز خارجی در شهریور 1320ش بجز عده بسیار قلیل از سرحدات کشور دفاع ننمودند و، مانند خود شاه، فرار را بر بقا ترجیح دادند. با وجود این، آن دستگاه حاکم از این قدرت در جهت اهداف داخلی حداکثر استفاده را نمود و با سرکوب اقوام و اقلیتها و نیروها و افراد معارض و یا خارج از حکومت زمینه استقرار و بسط قدرت خود را فراهم آورد.
 
حیطه فرهنگ واجتماع نیز از این وضعیت برکنار نبود؛ لذا تمام فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی در فضای استبدادی و تحت کنترل شدید در راستای خواسته‌های رژیم تحقق می‌یافت. علاوه بر این، چون سیاستهای فرهنگی ــ اجتماعی این دوره منفک از یکدیگر نیستند، لذا باید دستاوردهای آن دو را با هم مطالعه کرد. این سیاستها وقتی جنبه عملیاتی به خود می‌گیرد، در یک بستر نهادی و بوروکراتیک تحقق می‌یابد. به همین علت، ضمن بررسی دیدگاههای نظری که در قالب بیانیه‌ها، سخنرانیها، کتب و سایر رسانه‌های دیداری و شنوایی وقت به ثبت رسیده است، نگاه کلی به مؤسسات مدرن که در فضای مدرنیسم و جهت اعمال آن دسته از نقطه‌نظرات تأسیس یافته‌اند، خود می‌تواند مطالعه محقق را تکمیل نماید.
 
تأسیس نهادهای اجتماعی، از قبیل دادگستری با روح سکولاریستی حاکم بر آن تحت عنوان اصلاح قضایی از طریق جایگزینی قوانین عرفی با قوانین شرع پی گرفته شد و در کنار آن روحانیت را از منصب قضا برکنار ساخت و، در عوض، قضات به کار گرفته شدند. تشکیل انجمن آثار ملی، برگزاری کنگره‌های بین‌المللی و جشن هزاره فردوسی، تغییر و تحولات در ساختار آموزشی و پرورش و، به تعبیری، ایجاد آموزش و پرورش سکولار، صدور مجوز برای تأسیس مدارس بیگانه، اقلیتهای مذهبی و مدارس مختلط، اعزام دانشجو به خارج از کشور، تأسیس دانشسراهای عالی و مقدماتی مطابق تجربه اروپا، ایجاد دانشگاه تهران با پیروی از الگوهای غربی، ایجاد مؤسسه وعظ و خطابه، تأسیس اداره اوقاف، تأسیس اداره تربیت بدنی و پیشاهنگی، ایجاد فرهنگستان و سازمان پرورش افکار، که هر کدام به صورت مجزا قابل بحث و بررسی می‌باشند، مطابق فضای فوق شکل گرفته‌اند.
 
محمدعلی کاتوزیان دوره هفده ساله به تخت نشستن رضاشاه تا کنار گذاشتن او از قدرت را به دو دوره تقسیم می‌کند و به لحاظ رعایت نکردن حقوقق مدنی و تصرف در اراده ملی از سوی او دوره اول را دوره «قدرت مطلقه» و دوره دوم را دوره «قدرت مطلقه توأم با خودکامگی» لقب می‌دهد. وی معتقد است از 1303هـ. ش تا 1312هـ. ش دوره‌ای است که حاکمیت او از نوع دیکتاتوری توأم با نظم و قانونمندی است. در واقع، نزدیکان توان ارائه نقطه‌نظرات خود را به وی دارند. به گونه‌ای که می‌توانند اراده او را تحت الشعاع قرار دهند و نظریاتش را تعدیل نمایند؛ و، در عین حال، جان و مال و شرف و امنیت مردم یکسره در گرو امیال شاه یا اطرافیانش نیست؛ ولی از 1312ه . ش تا 1320ه . ش، یعنی دوره دوم، دیکتاتوری به استبداد مطلق تبدیل شده، حاکمیت او توأم با هوی و هوس و خودکامگی است؛ با این حال، تجربه تاریخی این دو دوره حکایت از روندی معکوس دارد.
 
حسین بشیریه سازمان و نحوه اعمال قدرت این دوره تاریخی ایران را با نظام سنتی متفاوت دانسته، با عطف توجه به نظام سیاسی قاجارها که آن را به نظام پاتریمونیال نسبت می‌دهد، دوره جدید را حاوی خصائل نو و منحصر به فرد می‌داند. وی دوره جدید را مبتنی بر تمرکز و انحصار منابع قدرت در دست شاه و دربار دانسته است به گونه‌ای که از تکثر و پراکندگی منابع قدرت دوره قبل شواهدی در دست نیست. منابعی که هرچند به صورت غیررسمی در متن حیات اجتماعی ـ سیاسی ایرانی حضور داشت و در طول چند سده نهادینه شده بود؛ و مهم آنکه این حوزه‌های مستقل حقوقی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همچون اشراف زمیندار، خانها و رؤسای قبایل و عشایر و علما و روحانیان و طبقه بازرگانان و تجار، به جز مواقعی بحرانی و محدود، تهدیدی برای دولت مرکزی محسوب نمی‌شدند. وی آغاز حکومت پهلوی را با حاکمیت نوعی نظام سیاسی زیر عنوان «ساخت دولت مدرن مطلقه» همراه می‌داند.
 
دولت رضاشاه نخستین دولت مدرن مطلقه در ایران بود و با آنکه برخی از ویژگیهای آن ریشه در گذشته داشت لیکن نظام سیاسی جدیدی به شمار می‌رفت. حکومت رضاشاه با متمرکز ساختن منابع و ابزارهای قدرت، ایجاد وحدت ملی، تأسیس ارتش مدرن، تضعیف مراکز قدرت پراکنده، اسکان اجباری و خلع سلاح عشایر، ایجاد دستگاه بوروکراسی جدید و اصلاحات مالی و تمرکز منابع اداری، مبانی دولت مطلقه مدرن را به وجود آورد.
 
وی قلع و قمع گروههای قدرت برای مثال گروههای ــ به توسط ارتش و بوروکراسی مدرن شاه و به دست آوردن انحصار قدرت در عرصه‌های مختلف از سوی رژیم و دخل و تصرف در ساختارهای نظام متناسب با اراده شاه را ویژگی انحصاری این دوره می‌داند.
 
نظام سیاسی بناپارتی از جمله نظامهای دیکتاتوری بورژوایی متخذ از قالب تحلیل سیاسی است که کارل مارکس از کودتای 1851م لوئی بناپارت در فرانسه به دست می‌دهد. هیجدهم برومر لوئی بناپارت عنوان یکی از آثار مهم مارکس است که، در کنار نبردهای طبقاتی در فرانسه، تحلیلی جامع و گویا متناسب با روح تحلیل طبقاتی از تحولات سیاسی و اجتماعی فرانسه نیمه دوم قرن نوزده به دست می‌دهد. مارکس، در اثر مورد نظر، به وقایع پیش آمده از فوریه 1852م و ارتباط آنها با یکدیگر در فرانسه می‌پردازد. «او در این کتاب به مسئله قدرتِ نوعی از دولت می‌پردازد که ظاهرا بیان‌کننده سلطه یک طبقه اجتماعی نیست؛ بلکه بر تمامی جامعه مدنی سلطه یافته و از بالا در مورد مبارزه طبقاتی موجود در جامعه حکومت می‌کند». مارکس، مطابق معمول، در تحلیل مسائل سیاسی مورد نظر خود به فهم ارتباط عمل سیاسی با مناسبات اقتصادی و طبقاتی پرداخته نسبت این دو را در فرانسه بعد از شکست انقلابهای سال 1848 و حاکمیت نظام کودتا بررسی می‌کند. با این توصیف، امروزه به مرام هواداران ناپلئون بناپارت که در پی ناکامیهای انقلاب فرانسه به امپراتوری آن کشور رسید، «بناپارتیسم» اطلاق می‌شود. در ضمن، این واژه اشاره دارد به نظریه غلبه برنابسامانیهای اجتماعی با توسل به حکومت دیکتاتوری یک فرمانده نظامی مقتدر. با وجود تفاوتهای بیشمار بین حکومت بناپارتی فرانسه با حکومت مورد نظر در ایران، ازجمله حضور طبقه کارگری به عنوان عامل تهدید دولتی در فرانسه و وجود یک طبقه دهقانی مدافع آن از سوی دیگر، با این حال، برخی نظام سیاسی پهلوی اول را از نوع بناپارتی قلمداد می‌کنند.
 
برخی از محققان از آن نظر که رضاشاه با استقرار ارتش جدید و با مدد از قدرت نظامی اصلاحات از بالا را تحقق بخشید، مفهوم «بناپارتیسم» را به حکومت وی رساتر از مفاهیمی از قبیل «توتالیتاریسم» ارزیابی می‌کنند. بدیهی است که اصلاحات انجام شده در آن دوره از قبیل ایجاد نظام دیوانی مدرن، اصلاحات قضایی، حقوقی، اقتصادی و مالی، وحدت و یکپارچگی ملی و تمرکز قدرت بدون به کارگیری قوه قهریه از سوی مقامات نظامی و انتظامی صورت عینی نیافت.
 
مفهوم «توتالیتاریسم» را در ادبیات سیاسی به دو وجه سیاسی و اجتماعی مورد بررسی قرار می‌دهند. در وجه سیاسی عبارت است از رژیمی متمرکز و استبدادی که این تمرکز از سوی سازمانی حزبی در قالب دولتی با بوروکراسی گسترده اعمال می‌شود. در این حالت، دولت بر تمام شئون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه نظارت کرده و راهبرد آن را انحصارا در اختیار دارد؛ به علاوه آنکه این سازمان حزبی توسط ایدئولوژی مدرن رهبری می‌شود. لذا می‌گویند که نظامهای توتالیتر از جمله نظامهای مدرن قلمداد می‌شوند. تحقق این صورتبندی را در قرن بیستم در رژیمهای فاشیستی و نازیستی و سوسیالیستی می‌بینیم. «توتالیتاریسم سیاسی» دارای ویژگیهای متعدد می‌باشد که از آن جمله‌اند:
ــ حاکمیت استبداد متمرکز و دولت فراگیر
ــ حاکمیت قدرت در دست حزب حاکم
ــ حاکمیت فرد در رأس دولت وحزب
ــ حاکمیت ایدئولوژی مدرن
ــ بسیج توده‌ای.
 
البته ویژگیهای دیگر را نیز بر آن مترتب می‌دانند؛ از جمله کارل فردریک این صفات را برای آن قائل است:
   1. یک حزب واحد توده‌ای که معمولاً یک رهبر فرهمند آن را رهبری می‌کند.
   2. یک ایدئولوژی رسمی
   3. کنترل حزب بر اقتصاد
   4. کنترل حزب بر رسانه های همگانی
   5 . کنترل حزب بر سلاح
   6. یک نظام تروریستی کنترل پلیسی.
 
وجوه «توتالیتاریسم» در عرصه اجتماع نیز بی‌تناسب با وجه سیاسی آن نیست. در این عرصه نیز شاهد حاکمیت استبداد دولتی در قلمرو اجتماع می‌باشیم. از طرفی ایدئولوژی دولتی جهت بسیج توده‌ای از سوی رسانه های فراگیر دولتی تبلیغ می‌شود و توده‌های مردم را در مسیر اهداف ایدئولوژیک حزب «هدایت» می‌کند. دولت با در دست گرفتن نظام آموزشی و پرورشی و در اختیار قرار دادن وسائل ارتباط جمعی در نزد خود به هدایتافراد و گروههای اجتماعی مبادرت می‌ورزد.
 
نظامهای سیاسی توتالیتر را به دو گروه راست و چپ تقسیم می‌کنند. گرچه، در بنیاد، هر دو یکسان می‌باشند؛ ولی تفاوتهایی برای آنها قائل‌اند. نظام توتالیتر راست، اعم از فاشیسم و نازیسم، اساسا ضددموکراتیک و خواهان اختناق پلیسی است؛ ولی نظام کمونیستی ذاتاً دموکراتیک می‌باشد گرچه در مرحله عمل اینچنین نبود.
 
نظام سیاسی مورد نظر حداقل دارای وجوهی از نظامهای توتالیتر است. سلطه دستگاه حاکمه بر ارکان مختلف اجتماع به گونه‌ای که نوسازی از بالا را تحقق بخشد، آن را به سمت چنین نظامی نزدیک می‌سازد؛ به ویژه آنکه در مناسبات فرهنگی شاهد یک نظام متمرکز در عرصه ایدئولوژی‌سازی می‌باشیم. امحاءِ نهادهای فرهنگی سنتی از قبیل مدارس قدیم، مدارس دینی و جایگزینی مؤسسات تمدنی مدرن در حیطه فرهنگ و تسلط بر ارکان مختلف آن چنین بستری را محقق می‌سازد. محمود دلفانی در خصوص «سازمان پرورش افکار» که بعدا به آن خواهیم پرداخت می‌گوید: «سازمان پرورش افکار» در دسته‌بندی سازمانهای فرهنگی، در زمره «سازمان فرهنگی متمرکز» قرار می‌گیرد. این نوع از سازمانهای فرهنگی نوعا در کشورهایی که دارای حکومت تمرکزگر استبدادی هستند، پدید می‌آید. مهم‌ترین ویژگی این سازمانها عبارت‌اند از:
   1. سازمانهای فرهنگی تمرکز یافته، اغلب هماهنگ و همسان می‌باشند.
   2. هدف این سازمانها یکسان سازی فرهنگی است.
   3. روش این‌گونه سازمانها، کاملاً اداری و اجرای دستورهای رسیده الزامی است.
   4. بودجه فرهنگ هر محل، نمایندگان فرهنگی و... عموما متمرکز و تحت نظارت مستقیم وزارت فرهنگ است.
   5. در سازمانهای فرهنگی تمرکز یافته، مسئولیت امور و بررسی تمام مسائل فرهنگی برعهده وزارت فرهنگ است. در پدید آمدن سازمانهای فرهنگی متمرکز ، علاوه بر عامل تمرکزگرایی دولت واستبداد حکومتی، عوامل دیگری نیز وجود دارد.

در جامعه توده‌ای، توده به عنوان ماده خامی صرفا در تیررس تبلیغات و تلقینات است. تبلیغات محیطی است که به او شخصیت می‌بخشد. به همین علت، بسیج‌پذیر است؛ یعنی رهبر مقتدر و یا حزب حاکم خواستها و انگیزشهای معین را جهت همسان‌سازی توده‌ها فراهم کرده و، با تبلیغات مکرر و با استفاده از احساسات، ایشان را در یک بسیج عمومی به حرکت درمی‌آورد و با خود همراه می‌سازد. در چنین وضعیتی، انسانهای منفرد، منزوی و جدای از کل جامعه به علت فقدان اطلاعات و آگاهیهای لازم، به صورت انبوه در یک جهت همچون سیل به جریان می‌افتند. جهتی که به عنوان ایدئولوژی از سوی طبقه الیت، یعنی نخبگان جامعه تعیین و مقرر می‌گردد و توده‌ها به آن به صورت آگاهانه و غیر آزاد و توأم با عدم انتخاب پاسخ مثبت می‌دهند. علت این پاسخ به درهم شکستن هنجارها و ارزشهای حاکم و اعتقادات و باورهایی برمی‌گردد که بر اثر تحمیل شرائط نوین به جامعه حادث می‌گردد. فروپاشی جامعه سنتی و پیدایی جامعه مدرن، که به نوبه خود به ضعف همبستگی اجتماعی می‌انجامد علت اصلی چنین رخدادی است. تئوری پردازان جامعه توده‌ای از قبیل متفکران اگزیستانس همچون هایدگر و یاسپرس و هم‌اندیشمندان حوزه جامعه‌شناسی از قبیل امیل دورکیم و هم نظریه‌پردازان سیاسی همچون هانا آرنت و روانشناسانی چون اریش فروم جملگی پیدایی جامعه مدرن را در پیدایی چنین وضعیتی مؤثر می‌دانند. گرچه هرکدام، نقطه تأکید مشخصی دارند، با این حال، آن نقطه‌نظرات در یک مسیر جریان دارد.

 
خوزه ارتگایی گاست فیلسوف محافظه کار اسپانیایی در کتاب طغیان توده‌ها به سال 1929م با ترسیم نوع جدیدی از انسان یعنی «انسان توده‌ای» به نقد گرایشهای دموکراتیک در جامعه مدرن پرداخته است. او ظهور چنین پدیده‌ای را، که از آن به «طغیان توده‌ها» یاد می‌کند، به عنوان واقعیت زندگی عمومی در مغرب زمین در عصر مدرن بیان می‌کند. آنگاه به تطبیق اوضاع و احوال امروز توده‌ها با دیروز آنها می‌پردازد؛ «... افرادی که توده امروز را تشکیل می‌دهند، پیشاپیش وجود داشتند، لیکن به عنوان توده یا توده‌ها شناخته نمی‌شدند. آنها در قالب گروههای کوچک در سراسر جهان پراکنده بودند و یاحتی به تنهایی و در انزوا به شیوه های گوناگون زندگی می‌کردند و از یکدیگر گسیخته و جدا بودند. هر گروه و حتی هر فردی فضایی جداگانه، یعنی، به اصطلاح، «فضایی از آن خویش»، را در مزارع، روستاها، شهرها و حتی در محلات شهرهای بزرگ اشغال می‌کرد....
 
با این حال گرچه جامعه توده ای را محصول عصر مدرن در جامعه غربی می‌دانند؛ ولی در جریان توصیف آن وقتی از اجمال گذشته به تفصیل برویم مشاهده می‌کنیم که همان اوضاع و احوال، جوامع غیرمدرن غربی را نیز تهدید می‌کند، به گونه‌ای که چنین وضعیتی می‌تواند در آنها نیز اتفاق بیفتد. به تعبیری، در جوامع در حال توسعه یا توسعه‌نیافته و ازجمله ایران آغاز عصر پهلوینیز که در آن ایران دوره گذار را طی می‌کند، دچار بحران شده، به گونه‌ای که نظم سنتی گذشته فرو پاشیده و یا در حال فروپاشی است. در چنین حالتی جامعه را دچار بی‌نظمی می‌بینیم که در تکاپوی رسیدن به نظم جدید است و بافتهای قبیله‌ای، عشیره‌ای و خانوادگی گسسته و یا در حال گسستن است و جامعه در تب تجربه چهارصدساله فردیت غرب و مدرنیت می‌سوزد.
 
بنابه قول دورکیم، جامعه در این وضعیت دچار «آنومی» (: بی‌هنجاری) شده است. به نظر او جامعه توده‌ای مظهر وضعیت آنومی است. کم رنگ شدن وجدان جمعی قبلی در این جامعه باعث گسیختن شیرازه اجتماعی شده و، در نهایت، نظم اجتماعی را بر هم می‌زند. در این موقعیت که حد وسط جامعه سنتی، با همبستگی خاص خود، و جامعه جدید که خود مولد همبستگی جدید است، فرد هویت قومی، نژادی، محلی ، مذهبی، طبقاتی و صنفی گذشته را از دست داده، به تعبیری البته، «از خود بیگانه»، شده و باید هویت جدیدی را در وضعیت بحران هویت احراز نماید و خود را متعلق به جمعی بداند واز بی‌پناهی نجات یابد. لذا سخت در پی احیای همبستگی البته از نوع جدید است. در این حین، سازمانهای بوروکراتیک مدرن جهت پر کردن این خلأ تأسیس می‌شوند. کار ویژه نهادهای مدرن همسان‌سازی است و همسان‌سازی ویژگی اصلی جامعه توده‌ای است. جامعه مورد نظر ما نیز در چنین وضعی به سر می‌برد. در این جامعه، تمایزات سنتی از بین رفته، با فروپاشی و گسیختگی هویتهای قومی که در دستور کار رژیم است و همانندسازی که حتی در ظاهری‌ترین شکل خود، یعنی لباس و کلاه یکسان خلاصه می‌شود، دیگر جماعات گذشته به چشم نمی‌آیند. مکانیسمهای اداری و فرهنگی جدید در تعقیب خلأ پدید آمده، یعنی فقدان عوامل و سازمانهای امنیت‌بخش اجتماعی و به جهت ایجاد اجماع جدید، الگوهای رفتاری جدید، تأسیس می‌شوند. این الگوها که از منبع انضباط اخلاقی مدرن تغذیه می‌شوند جایگزین نظام اخلاقی و یا علائق اخلاقی و معنوی سنتی می‌گردند.
 
مدارس جدید، شیوه تعلیم و تربیت جدید، دستگاه بوروکراتیک جدید و، به طور عینی‌تر، سازمانها و نهادهایی همچون سازمان پرورش افکار این مسئولیت را به عهده می‌گیرند. نهادهای فوق به کار فرهنگ‌سازی مشغول می‌شوند. این فرهنگ به امحاءِ خرده‌فرهنگها، فرهنگهای محلی، سنتی، بومی و دینی و... می‌پردازند. با تضعیف علقه‌های سنتی و گسیختن شیرازه اجتماعی زمینه پذیرش فرهنگ دستوری یا آمرانه به عنوان عامل التیام‌بخش بدون تعقل‌ورزی حاصل می‌آید. فشارهای اجتماعی ناشی از فقد اعتقادات و احساسات مشترک و به تعبیر دورکیم «وجدان جمعی» انسانهایی را که به صورت ذره‌ای پراکنده شده‌اند سمت و سوی جدیدی می‌بخشد؛ که این سمت و سو همانا جامعه توده‌ای است. بالاخره او نیازمند به جامعه است؛ چرا که «جامعه ابرقدرتی است با طبیعتی خاص که انسان را وابسته به خود می‌خواهد و او را چون بنده‌ای به خدمت خویش می‌گیرد». در این حالت آگاهی و همبستگی قبلی در آگاهی و همبستگیتوده‌ای مستحیل می‌گردد و نوعی همگرایی میان ایدئولوژیهای طبقات مختلف پیدا می‌شود و نمادهای مشترک فراطبقاتی در سراسر جامعه گسترش می‌یابد. طبقات مختلف مردم، به ویژه نخبگان، گرد یک ایدئولوژی واحد فراخوانده شده و در راستای عمل به آن در قالب بخشنامه‌ها، قوانین جاری و... بسیج می‌شوند. چرا که جامعه توده‌ای استعداد ویژه‌ای برای ایدئولوژیک شدن دارد و ایدئولوژی نیز مدعی اعاده و احیای نظم مطلوب و همبستگی و زندگی معنوی از دست رفته است. سازمانهای توده‌ای نهادها و هنجارهای لازم برای آگاهی‌بخشی را در اختیار جامعه توده‌ای قرار می‌دهند. همبستگی حاصل از این آگاهی‌بخشی بسیار احساسی و عاطفی است و در عین حال غیرعقلانی و جنبه یقینی ندارد. لذا بسیار شکننده، غیرخودجوش، ظریف، صوری و کاذب، غیرپویاو توأم با عدم مداومت است.
 
با چنین زمینه‌ای رهبری توده‌ای از بین کسانی که بیشترین آسیب را از اوضاع جاری دیده‌اند یارگیری می‌کند. شاهزادگان و اشراف دوره قاجاری، که مناسبات منضبط طبقاتی خود را از دست داده‌اند، عشایر و ایلیاتیها، به ویژه خانزاده‌ها که نظم قبیله‌ای خود را از دست داده‌اند، طبقه متوسط جامعه شهری که خود منتقد اوضاع قبل بودند و از جمله آن دسته که به نوعی با فرهنگ مدرن آشنا شده بودند، تحصیلکردگان در دیار فرنگ که وضعیت موجود را نامناسب تشخیص می‌دادند و از همه مهمتر مشروطه‌خواهان و اصلاح‌طلبان که آمال و آرزوهای خود را ناکام می‌یافتند و کسانی که دارای ریشه‌های اجتماعی سست‌تری بودند در این بسیج عمومی شرکت کردند. پذیرش ایدئولوژی حاکم و رهبری مقتدر از سوی این جریانات ریشه در همین عامل دارد. رهبری با مدد نخبگان فکری و سیاسی که در پی ناجی بودند دست به ایدئولوژی‌سازی زد. گرچه شاه از سواد کافی بی‌بهره بود ولی به این نکته واقف بود که طبقه نخبه‌ای را به همین منظور گرد خود آورد و برنامه‌های آنان را به مرحله اجرا گذارد.
 
«ناسیونالیسم رمانتیک»، ایدئولوژی و یا سمبل کلی بود که در قالب همبستگی نژادی ـ ملی و تقویت روح ملی ایرانی در فضای فکری، فرهنگی اجتماع تعمیم یافت؛ به گونه‌ای که کمتر ادیب، نویسنده، متفکر و یا سیاستمداری را می‌یابیم که خارج از این بسیج توده‌ای دست به قلم ببرد و یا عمل نماید. چه کسانی که درون نظام دولتی جای دارند و چه اشخاصی که خارج از سیستم فعالیت می‌کنند در این پروسه شرکت کردند و سمبل ناسیونالیسم به عنوان گفتمان غالب در عرصه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاکمیت یافت.
 
با عنایت به این موضوع و با توجه به اینکه در این دوره شاه تأسیس حزبی فراگیر همچون حزب خلق ترکیه را از مشاوران و عوامل سیاسی خود طلب می‌نمود و با وجود این، به دلایلی چنین نهادی تأسیس نشد، می‌توان به این نتیجه رسید که هیئت حاکمه از مهم‌ترین عامل ایجاد نظام توتالیتر تهی بود. در عین حال، آرمانهای رژیم سیاسی به علت تقابل ایدئولوژیک با باورهای مذهبی و سنتی جامعه موفق به اقناع ایدئولوژیک در کلیت جامعه نشده است. از این‌رو در ایجاد بسیج توده‌ای حداقل در بین بخشی از پیکره اجتماع وقت عاجز مانده است، گرچه در نتیجه گسست فکری و ایدئولوژیک جامعه، که از چند دهه قبل آغاز شده بود، توانسته بود بر موج پدید آمده سوار شود؛ ولی در هدایت آن به طور کلی موفق نبود؛ و در ثانی به دلیل خصلتهای ذاتی جامعه توده‌ای، سرانجام، تلاشها به صورت ناکامل و ناموفق متوقف شد؛ از این‌رو، در خوش‌بینانه‌ترین حالت می‌توان آن نظام را شبه توتالیتر نام نهاد.
 
برخی به شیوه غیرمتعارف از آنچه که در جامعه‌شناسی از مدلهای نظامهای سیاسی نام برده می‌شود، نوع نظام سیاسی دوره مورد نظر را، با الهام از بابی سعید، «کمالیسم» نامیده‌اند. بابی سعید برنامه اصلاحی مصطفی کمال در ترکیه را نه فقط به عنوان یک مدل سیاسی، اجتماعی وحتی نهضت بلکه به عنوان گفتمانی هژمونیک جهت جداسازی دولت از اسلام معرفی می‌نماید، گفتمانی که سرانجام در هیئت نهضتی بزرگ به بخشی از کره خاک سر و سامانی دیگر بخشید و به عمر نوعی از حاکمیت (: خلافت) پایان داد؛ و از آنجا تأثیرات خود را بر سایر مناطق با همان شرایط بر جای گذاشت. بنا به گفته سعید، این گفتمان در طول دوره شکل‌گیری جمهوری جدید در ترکیه (45-1923م) ظاهر شد.
 
از نظر بابی سعید گفتمان کمالیسم حاوی مؤلفه‌های زیر بود:
   ــ غیردینی کردن
   ــ ملی‌گرایی
   ــ مدرن شدن
   ــ غربی شدن.
 
او می‌گوید دو راهبر اول، به طور واضح، در شش شعاری که کمالیستها برای تلخیص ایدئولوژی خود تدوین کرده بودند، طرح‌بندی شد. تحت عنوان، به اصطلاح، «شش تیر» کمالیسم. (جمهوریخواهی، ملی‌گرایی، مردم‌گرایی، سوسیالیسم دولتی، غیردینی کردن و انقلاب‌خواهی). دو موضوع دیگر، یعنی مدرن شدن و غربی شدن کاملاً در سراسر گفتمان به چشم می‌خورد.
 
سعید معتقد است «کمالیسم» بر ساختار ذهنی شاه ایران تأثیر وافرداشت، به گونه‌ای که او علنا سیاستهای آتاتورک را تقلید کرد. در اینکه رضاشاه در اعمال سیاستهای راهبردی خود عمیقا از آتاتورک الهام گرفت تعرضی نیست؛ مسئله این است که «کمالیسم» را در ادبیات سعید به عنوان یک گفتمان می‌یابیم و، همان‌گونه که گذشت، نظام سیاسی به تعامل دو حوزه خصوصی و عمومی اشاره دارد؛ حال آنکه در گفتمان، صرف مناسبات دموکراتیک یا غیر آن به میان نمی‌آید. بنابراین، پذیرش گفتمان «کمالیستی» به عنوان نوع نظام سیاسی خالی از اشکال نیست؛ با این حال، انعکاسی از محتوای آن نظام است.
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. به این دلیل از مارکس و وبر نام بردیم که معمولاً این دو را از آن نظر که شالوده جامعه‌شناسی سیاسی را بنا نهادند از بنیادگذاران جامعه‌شناسی سیاسی می‌دانند گرچه اگوست کنت، هربرت اسپنر و امیل دورکیم را نیز از بنیادگذاران جامعه‌شناسی نام برده‌اند.
2. برای مثال، کاتانو موسکا، ویلفر دو پارتو، روبرت میشلز، هرولدلاسول، تئودور آدورنو.
3. موضوعات متعددی که در کشاکش این رابطه بررسی می‌شوند عبارت‌اند از: توزیع قدرت، احزاب سیاسی، مشارکت سیاسی، ایدئولوژی و شکل گیری افکار عمومی....
4. نک: حسین بشیریه. جامعه‌شناسی سیاسی. تهران، نشر نی، 1374. ص 328 به بعد.
5. mass society.
6. مثل محمدعلی همایون کاتوزیان
7. همچون احمد اشرف
8. مانند جان فوران         
9. مانند بابی سعید
10. military autocracy.


موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران