01 خرداد 1392
عبدالرحیم طالبوف
زندگىنامه اجمالى
وى به سال 1250 قمرى در تبریز به دنیا آمد و در سن شانزده یا هفده سالگى به «تفلیس» رفت و به تجارت مشغول شد. پس از مدتى ثروت کلانى به دست آورد و زبان روسى را آموخت و با آثار اندیشمندان روس و فرانسه دمساز شد. پس از چند سال سکونت در تفلیس، به «تمرخان شوره» مرکز داغستان، مهاجرت نمود و تا سال 1329 ق، یعنى پایان عمرش، در همانجا به سر برد.(1)
دیدگاه انتقادى به اوضاع اجتماعى ایران
طالب اف ساختار نظام ایران را قبول نداشت و از فقدان قواى مجزّا و دستگاههاى منظّم و داراى وظایف مشخص و عدم قانونمندى در نظام مدیریت کشور انتقاد مىکرد. از اینرو، در نوشتههایش از وضع محاکم شرع و عرف و بى سر و سامانى وزارتخانهها و فقدان موازین حقوقى مکتوب در کشور به شدت خرده مىگرفت، و مىگفت: «هر بیننده از خود سؤال مىکند: اگر این ترتیب وزارتخانهها تأسّى از فرنگیان است، کدام دولت اروپا وزیر بىسواد دارد؟ در کجا وزیر اسم دارد، اما اداره ندارد؟ اسم بىمسمّا براى چیست و رسم کجاست؟ مثلاً، وزیر عدلیه شخصى است که مطلق وجود علم حقوق را قایل نیست؛ با ده نفر اجزا و معاون در عمارت عالیه و اطاقهاى متعدد مىنشیند، به امور متنازع فیهاى مردم مىرسد. اگر اساس این اداره یعنى دستورالعمل قطع دعاوى از روى شرع است، صاحبان شرع در هر کوچه از این متاع مىفروشند و خریدار مىجویند و اگر از روى قانون مملکت است، مدرسه تعلیم قانون ما کجاست؟ کتب حقوق ما کدام است، و دستگاه وضع قوانین و اصلاح و تغییرات او چه نحو است؟ اگر نه شرع است و نه قانون، اساس عدل ما نظر و خیال وزیر است. در همه جاى ایران از داروغه گرفته تا حاکم، همه با رأى و میل و نظر شخصى خود آمر و حاکمند... دستگاه ظلم و استبداد را در کدام لغت " عدل" مىگویند.»(2)
چنانکه پیداست، وى در این نوشتار در عین زیر سؤال بردن نظام قضایى و حقوقى قاجار و نفى استبداد، ناکارامدى قوانین شرع را در حل مشکلات جامعه به خواننده القا مىکند.
شیوههاى برخورد با ادیان آسمانى
طالب اف مانند سایر روشنفکران غربزده آن روزگار، همچون آخوندزاده و ملکم خان، راه ترقّى ملت ایران را کنار نهادن روحانیت و موازین شرع از عرصه حیات سیاسى و اجتماعى مىدید، ولى بر خلاف آخوندزاده به صراحت دین را انکار نمىکرد و آن را افیون ملت و دولت نمىخواند، بلکه با شیوههاى زیرکانه و پنهانى به جنگ دین مىرفت، به طورى که بدون انکار صریح خدا و دین، دین را از ماهیت اصلى آن تهى مىکرد. اهم شیوههاى او از قرار زیر بودند:
الف. ناکارآمد خواندن علوم دینى براى اداره زندگى: وى در کتاب مسائل الحیات در غالب یک داستان، گفتوگوهاى یک عالم متقّى به نام آقارضا و یک شخص متجدّد به نام احمدآقا را مطرح کرده است، که ضمن مىکوشد ناتوانى دروس حوزه و علوم دینى را براى روزگار نو از زبان خود آن عالم بیان کند. و مىنویسد: «... از آقارضا (نماد یک عالم متقّى، ولى موافق غربزدگى) که مردى فاضل و شاعر است، پرسیدم: تازه چه دارید؟ گفت: جامعه المعقول و المنقول نزد شما نشسته، من چه مىدانم و چه داشته باشم؟ گفتم: چرا فروتنى و شکسته نفسى مىکنى، ده هزار جلد کتاب دارى، دفینه معلومات شما به ده نفر عالم کافى است. گفت: نه خیر، آنچه من و امثال من مىدانیم السنه اموات است، یا معلوماتى که از حیّز انتفاع عصر افتاده و جزو افسانه شده؛ آنچه احمدآقا (نماد یک روشنفکر) مىداند امروز به کار خود و دیگران مىخورد. همه دنیا محتاج آن معلومات است و هرچه ما مىدانیم، در روى کاغذ ملت دیگر باید بنویسیم و با عینک فرنگى باید بخوانیم. معلومات ما وقتى کافى بود که احتیاج مردم اینقدر وسعت نداشت، مراوده ملل با این تقریب خارج تصور بود. اما احمد مىتواند از خاک ما چینى بسازد، سنگ ما را بلور کند، ریگ صحراى ما را شیشه نماید، از پنبه و پشم وطن تنظیف و ماهوت خوب و پاک براى عمامه و ردا ببافد، از نفت سیاه روغن خورش تجزّا بکند و جوهر او را چون روغن چراغ بسوزاند. زمین را تا گاو ماهى بکند و هرچه طبیعت در ناف او گذاشته و پنهان نموده، همه را در آورد و مصرف نماید و به ثروت عمومى بیفزاید. چه بگویم؟ بنده از معلومات خود منفعلم. آنچه مىدانم این است که هیچ نمىدانم.»(3)
ب. تفسیر لیبرالیستى و ماتریالیستى از آموزههاى دین: طالب اف تلاش مىکرد تا از واژه مقدس «شهید فى سبیلالله» و رمز ماندگارى او، یک تفسیر لیبرالیستى، منقطع از حیات اخروى و بقاى روح پس از مرگ ارائه دهد. وى قداست شهید را به این مىدانست که در راه «آزادى» جان خود را از دست مىدهد و بقا و جاودانگىاش را به ماندگارى نامش در میان جامعه مىدانست و مىگفت: «شهداى هر ملت دائم الحى و روز ولادت و وفات ایشان از ایام متبرکه معدود مىباشد. چرا؟ به جهت اینکه در سرِ حفظ حقوق و آزادى و عدم تبعیت به ریاست مستبد، از جان خود گذشتند و زنده و جاوید شدند.
شهداى جهاد فى سبیلالله را معنى دیگر نیز موروث زندگى جاوید و احترام مخصوص است. آنها ـ یعنى شهدا ـ چون وظیفه و مأموریت ایام خودشان را، که معاونت بنى نوع و ارائه به طریق مستقیم آزادى و حفظ وجود است، در زندگى خود به وجهالکمال اجرا نمودند، بعد از وفات نیز تاریخ ایشان براى اخلاف خود، کتاب تشویق و تعلیم اجراى همان وظایف، معاونت نوع و حفظ وجود مىباشد. پس هر قدر آثار ممدوحه گذشته آنها به اعصار آینده نافذ است، همان قدر نام گرامى ایشان زنده محسوب است و احترام ایشان واجب است.»(4) وى پس از بیان این تفسیر، به سراغ پاسخ این سؤال مقدّر مىرود که مگر آزادى چه قداستى دارد که شهید راه آزادى در سایه آن قداست مىیابد؛ ولى در پاسخ، به دلیل عدم اعتقاد به پاداش اخروى، به ناچار سعى مىکند به آزادى قداست نفسى ببخشد تا از این رهگذر، به منطق شهید ارج و اعتبار بنهد؛ او مىگوید: «آزادى مثل سایر اقوال و افعال ما مقدّمه نیست که از او نتیجه تولید گردد: مثلاً مشى را طى مسافت، خواندن را تحصیل معلومات، خوردن را تقویت بدن، گفتن را تبلیغ معنویات، عبادت را تقرّب خدا، ادب را جلب محبت، کفایت را پیشرفت امور، شجاعت را مغلوبى دشمن، عدل را سعادت و بر کات، ظلم را تنفّر و مغضوبى و نیکویى را نیکنامى نتیجه مىباشد. هکذا به هرچه متوجه باشى دریابى که از مقدّمه یک نتیجه است، مگر «آزادى» که فقط آزادى و براى آزادى است؛ یعنى آزادى نتیجه بىمقدّمه، یا مقدّمه بىنتیجه است که منطق ما به وجود اوّلى و دومى قایل نیست.»(5)
وى بقاى روح و حیات اخروى را، بدون آنکه نامى از آنها بیاورد، منکر مىشود و پایان حیات بشر را نیستى مىخواند. علاوه بر این، عالم «ذرّ» را به عالم «مولکولر» یعنى عالم آزادى مطلق ذرّات مادى از یکدیگر، تفسیر مىکند، و این در حالى است که اساسا عالم «ذرّ» در قرآن مجید عالمى روحانى و مجرّد از ماده معرفى شده، پیش از خلقت عالم مادى تحقق یافته است. به عبارت او توجه کنید: «بعضى حیات را نیز از الفاظ مجرّده مىدانند و مىگویند که حیات نیز فقط حیات و براى حیات است. ولى به عقیده ما، حیات مقدّمه و نتیجه او مرگ است.
اما آزادى در حیات و ممات یکسان است، خواه در عالم ذرّ (مولکولر)، آزادى ذرّات مطلق یعنى بىشرط و تکلیف و در آزادى تعیّن (حال اتصال ذرّات) آزادى او محدود، یعنى محکوم قوانین پیوستگى ذرّات و تکالیف مدنیّت یعنى شرع و عرف مىباشد...»(6) وى با نفى عالم غیب و حیات پس از مرگ، سرانجام نمىتواند به این پرسش پاسخ بگوید که شهادت چه نفعى براى خود شهید خواهد داشت. اگر بناست شهید پس از مرگ نیست و نابود گردد، دیگر چه فایدهاى دارد که نامش باقى بماند و یا آزادى بقا یابد. در هر دو حال، او نه تنها نفعى نمىبرد، بلکه به سبب از دست دادن لذایذ حیات دنیوىاش، متضرّر گردیده است.
ج. تبیین اومانیستى از ادیان آسمانى: یکى از شیوههاى طالب اف این بود که سعى مىکرد به بشر و حیات مادى انسان در مقابل خدا و ادیان الهى اصالت بدهد، به طورى که هدف از دین را تأمین زندگى مادى و این جهانى بشر تفسیر مىکرد. و از این رهگذر، زمینه بىاعتنایى به آموزههایى را که به ظاهر با رونق زندگى مادى بشر تعارض دارد، فراهم مىآورد و مقدّمه فکرى نفى عزادارى براى سیدالشهداء علیهالسلام و یا اجراى حدود بر مرتدان را ترتیب مىداد. او در مسالک المحسنین مىنویسد: «همه شرایع آسمانى و قوانین زمینى فقط براى سهولت زندگانى بشر وضع شده.»(7)
بىتردید، در در پرتو این برداشت از دین، بسیارى از احکام و شعایر اسلامى تعطیل و یا کم رونق خواهند شد؛ زیرا اگر ما بپذیریم فلسفه وجودى ادیان رونق بخشى به زندگى انسانها بوده است، در صورت انکار دین توسط یک مرتد، نمىتوان وى را اعدام کرد؛ چون حیات یک انسان از رونق افتاده، نابود خواهد شد. همینطور در ایامى چون عاشورا و یا ایام شهادت امیرمؤمنان علیهالسلام و زهراى اطهر علیهاالسلام نمىتوان دست از کار کشید و به عزادارى پرداخت؛ چرا که این کار موجب اخلال در تحصیل معاش خواهد شد.
د. ارائه دینشناسى تاریخى: طالب اف بدون اشاره به عدم اعتقادش به آسمانى بودن ادیان، تلاش کرد تا با ارائه نظریههاى ساختى، مراحل تکوین دین تاریخى را سامان دهد. وى در خلال بیان مراحل تکامل ادیان در طول تاریخ، در باور خواننده به آسمانى بودن دین تردید ایجاد کرده، مذاهب را ساخته و پرداخته بشر و غیرمرتبط با خداوند و پیامبران الهى جلوه مىدهد.
وى در کتاب احمد مراحل تکوین دین تاریخى را چنین بیان مىکند: «در نظر اول، معلوم مىشود که سکنه دوره سنگ عقیده و مذهب و آداب و رسوم نداشته، و چون بهایم از آمیزش با دختران و خواهران خودشان پروایى نمىکردند و از تعلیم و کتاب بىخبر بودند... در دوره برنز، مىبینیم معبدها ساخته شده، مردم خدایى از سنگ و فلز براى خودشان تراشیده، عقیدهاى داشتهاند و بیم و امیدى در حیات آنها طلوع نموده و به قدر وسعت فهم خودشان عالم دیگرى براى بعد از مرگ هم نقشه زدند.»(8)
طالب اف در حالى این نظریه را ارائه مىدهد که بر اساس آیات قرآن مجید، اولین انسانى که بر روى کره زمین آفریده شد، خودْ پیامبر خدا بود و معابد و کلیساها و دیرها غالبا به دست پیروان ادیان آسمانى و پیامبران الهى پدید آمدند و اخبار از عالم پس از مرگ و روز حساب و جزاى اعمال از تعالیم سفیران الهى بودهاند. اگر هم انحرافى همچون پرستش بتهاى سنگى و فلزى در طول تاریخ مشاهده مىشود، به دلیل شیطنتهاى برخى از پیروان همین ادیان آسمانى و یا دشمنان ادیان بوده است. ولى طالب اف بدون توجه به این امور، سعى مىکند با استناد به بىخبرى مردم از تعلیم و کتاب، و پرستش بتهاى سنگى و چوبى، کلیّت دین را مصنوع نسل آدم معرفى کند. بالطبع تحلیل او چیزى جز نفى تعالیم موجود دین، در قالب اصلاح دینى یا «پروتستانتیسم اسلامى»، نخواهد بود؛ چرا که اگر ما پذیرفتیم دین در اصل خویش مصنوع بشر بوده و یا حتى برخى از تعالیم آن به دست خود انسان، بدون اراده الهى، به اقتضاى شرایط هر عصرى تغییر و یا تکامل یافته، به آسانى به تعطیل و یا تقطیع بسیارى از تعالیم دین موجود، به بهانه کهنگى و عدم سازگارى با واقعیتهاى روز، تن خواهیم داد.
ه . نفى دخالت خدا در اداره زندگى زمینى: طالب اف وجود خدا و یا پیدایش هستى به ید قدرت الهى را اعتقاد نداشت اما هرگز به این عقیده الحادى خویش تصریح نمىکرد، بلکه گاه دم از عبادت و خدا مىزد و نتیجه عبادت را قرب الهى مىشمرد، ولى با بیان زیرکانهاى مىگفت: خدا پس از خلقت زمین، اختیار امور آن را به خود زمین واگذار نمود تا گردونه هستى را به هر صورتى که خواست به چرخش درآورد؛ هرکه را خواست بکشد و هرکه را خواست زنده کند. از طرف خداوند مىگفت: «بعد از آنکه زمین مسکن تو با سایر افلاک تکوین خود را تکمیل نمودم، قوّه انبات بر او دادم، هواى نسیمى به دور او پیچیدم، فصول اربعه را مقرّر داشتم. در هواى نسیم، تشکیل برف و تگرگ و تموّج خلق کردم. آن وقت کره زمین را مثل سایرین استقلال دادم [! [که در مدار خود بگردد هرچه دارد به خود بدهد و از خود بگیرد.»(9)
طالب اف در این فراز، سعى مىکند با ایجاد پیوند بین اندیشه ماتریالیستى، که اداره امور هستى و تحوّلات عالم مادى را به خود ماده نسبت مىدهد، با اندیشه اسلامى، که اساس خلقت را از آن خداوند مىداند، پیوند برقرار کند تا از یک سو، با پذیرش اصل «خالقیت الهى» جلوه دینى خود را نزد خواننده حفظ کند و از سوى دیگر، تعبّد دینى خواننده را در عمل به دستورات شریعت در حیطه زندگى دنیوى بکاهد؛ چرا که وقتى کار امور این جهان به خود زمین واگذار شده باشد، دیگر التزام به دستورات دینى نقشى در سعادت زندگى دنیوى نخواهد داشت و قلمرو دین از دنیا جدا خواهد شد.
طالب اف در میان اقران معاصر خود، براى تحریف و تغییر و به تعبیر منوّرالفکران غربزده «اصلاح دین» تلاشهاى زیادى نمود، به طورى که برخى او را بنیانگذار و نقطه آغاز طرح پروتستانتیسم اسلامى و به عبارت واضحتر، «التقاط دینى» در ایران دانستهاند.(10)
سرانجام، نوشتههاى دوپهلو و مزورانه طالب اف موجب گردید در میان خواص و عوام در چگونگى برخورد با آثار وى اختلاف ایجاد شود؛ برخى آنها را به قیمت گزافى مىخریدند و برخى دیگر به رهبرى شهید شیخ فضلالله نورى کتاب او را ضد شیعه و تشیّع مىخواندند.(11)
پس از انقلاب مشروطه در دوره اول مجلس، از تبریز به نمایندگى برگزیده شد.(12) ولى به تهران نیامد و از شرکت در مجلس خوددارى کرد. طبق نقل کسروى، یکى از بهانههایش از عدم حضور در مجلس، تکفیر شیخ بود؛ زیرا شیخ به استناد مطالب کتاب مسالکالمحسنین، او را بىدین خوانده و این مطلب در روزنامه حبلالمتین درج گردیده بود. بدین روى، مىترسید در تهران ترور شود.(13)
شیفتگى در برابر غرب
وى علاوه بر اصلاح دین و برقرارى دموکراسى غربى، اصلاح خط و زبان و تغییر الفبا را از شروط ترّقى ایران مىشمرد. علاوه بر این، او از فکر نظام وظیفه اجبارى و ایجاد راه آهن نیز حمایت مىکرد.(14) ریشه اصلى رویکرد فکرى و سیاسى طالب اف به غرب، شیفتگى شدید او نسبت به آداب زندگى و فرهنگ حاکم بر غرب بود. از اینرو، وقتى به مغرب زمین مىنگریست، تمام محاسن ملت خود را فراموش مىکرد و دین و آیین و خلوص و برادرى به دور از تزویر مسلمانان را به باد انتقاد مىگرفت و هیچ ثمر و اثرى برایش قایل نبود. ولى وقتى به مردمان فرنگ مىرسید، مىگفت: «مرحبا به قومى که در یک زندگى... شرف دو حیات را نایل هستند: یکى حیات ابدان و دیگرى حیات وجدان.» حال آنکه اگر مردم مغرب وجدان داشتند، جنگهاى خونین وحشتانگیزى را، که در هر یک از آنها میلیونها انسان را به کشتن مىدادند، برپا نمىکردند و اموال ممالک ثروتمندى چون هند را به غارت نمىبردند و از نیروى جسمانى بردگان افریقا براى عیش روزافزون خویش ظالمانه بهره نمىگرفتند.
ولى جناب طالب اف چنان مفتون و مبهوت غرب شده بود که هیچیک از این فرازهاى سیاه کارنامه غرب را نمىدید. حتى جنگهاى خونین آنان را تجلّیگاه رأفت و مهربانى معرفى مىکرد و به خورد ملت ایران مىداد؛ مىگفت: «جنگ ابناى بشر با یکدیگر طبیعى است، نه مصنوعى... جنگ و خونریزىهاى این عهد هیچ نسبت به عهود سابقه ندارد و در محاربات سابقه مجروحین را زیرپاى اسب پایمال مىکردند. اسرا را قطار بسته گردن مىزدند، بلاد مفتوحه را قتل عام و ویران مىنمودند. حالا عقب محاربین، دسته اطبا و نسوان خادمه به عنوان «خواهر مهربان» با اسباب جرّاحى و کوزههاى پرآب و خورجین دواجات و تابوتهاى فنرى براى حمل مجروحین قدم به قدم مىروند؛ زیر گلوله مىگردند، زخمشان را مىبندند...؛ اگر مغلوبین تشنه و گرسنه هستند اول آنها را چون مهمان عزیز اطعام مىکنند و سقایت مىنمایند، بعد موافق شروط منعقده با خلعالسلاح یا مسلّح آزاد مىکنند یا مثل اسرا به محل اقامت مىفرستند و در آنجا به آموختن صنعت و تدریس مىگذارند.»(15)
آرى، وقتى انسان مبتلا به سطحىنگرى گردیده، مجذوب زرق و برق تمدن غرب شد، بدون آنکه از خود بپرسد به چه دلیل اروپاییان جنگ جهانى اول و دوم را بر ملل شرق تحمیل کردند و جان و مال و ناموس آنها را به خطر افکندند؟ و یا به چه دلیل آنان را در اسارت خانهها حبس کردند؟ به چمدانهاى زیبا و زنان مهربان و عریان صلیب سرخ و روزنامهها و کتبى که در اسارتگاهها براى سرگرم نمودن و تخدیر فکرى اسرا پخش مىکردند مىنگرند.
به هر حال، طالب اف یکى از مهمترین معماران اندیشه مشروطه غربى بود که با نگارش آثار متعدد اعتقادى و سیاسى و اجتماعى، زمینه روى کارآمدن یک نظام لیبرال را فراهم نمود.
مهمترین آثار او عبارتند از: مسائل الحیات، مسالک المحسنین، کتاب احمد یا سفینه طالبى و ایضاحات در خصوص آزادى.
کتابهاى طالب اف در آستانه مشروطه مکرّر چاپ و منتشر گردیدند و در غربگرایى انقلابیان تأثیر بسزایى گزاردند. کتاب مسالک المحسنین در خلال انقلاب مشروطه، با قیمت گزافى خرید و فروش مىشد.(16)
جمعبندى
با توجه موارد مطرح شده درباره جریان روشنفکری غرب گرا در جنبش مشروطیت ، وجوه مشترک ذیل در حیات فکرى و اجتماعى ایشان به چشم مىخورند:
1. همگى داراى گرایشهاى الحادى بوده، دین را پدیدهاى انسان ساخته مىدانستند؛ که برخى به آن تصریح مىکردند و برخى دیگر به صراحت آن را ابراز نمىداشتند، اما با زبان کنایه، دین را «افیون ملتها»، و موجب رکود و عقبماندگى جامعه، مىشمردند.
2. همه آنها در سنین جوانى و دوران رشد و بالندگى در محیطهاى التقاطى و یا مراکز فرهنگى غربى پرورش یافته بودند، از اینرو، مبتلا به تحجّر عقیدتى و یا فقر اطلاعات دینى گردیدهاند.
3. غالبا خود در خارج از کشور و در شرایط مطلوب مادى به سر مىبردهاند و از توده ملت و دردها و سنّتها و باورهاى عمیقشان درک صحیحى نداشتهاند.
4. درک آنها از فرهنگ و تمدن غرب و علل پیشرفت اروپا به شدت سطحى و روبنایى بوده است؛ به گونهاى که غرب را یکسره بهشت و ایران را یکسره جهنم مىدیدهاند و نیل به تمدن غرب را بزرگترین و برترین آمال و آرزوى بشر شرقى پنداشته، راه رسیدن به این آرزو را تنها در طریقى که آنان از آن گذر کرده بودند، منحصر مىدیدند.
5. آنها علاوه بر آشنایى با فلسفه و علوم سیاسى و اجتماعى، از نویسندگان چیره دست و قلم به دستان هنرمندى بودند که افکار موردنظر خود را در قالب داستان و یا طنز و با زبانى ساده و روان به صورت روزنامه و مقاله و کتاب منتشر مىکردند. از اینرو، به زودى اندیشههایشان در محافل فرهنگى منتشر گردید و اذهان بىخبر و غیر نقّاد را تسخیر کرد.
6. نقد عزادارى و تقلید، تلاش براى تغییر خط، بازگشت به ایران باستان و تفسیر زمینى از ادیان آسمانى از مهمترین ترفندهاى آنان براى دینزدایى و غربى کردن ایران به شمار مىآمده است.
پىنوشتها
1و2ـ ر.ک: محمدرضا فشاهى، تحولات فکرى و اجتماعى در جامعه فئودالى ایران، تهران، گوتنبرگ، 1354، ص 386/ ص 392.
3ـ علىاکبر ولایتى، مقدّمه فکرى نهضت مشروطیت، چ ششم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ص 65 / به نقل از: طالب اف، مسائلالحیات، تفلیس، مطبعه غیرت، 1324 ق، ص 49.
4الى6ـ ر.ک: علىاکبر ولایتى، همان، ص 66و67، به نقل از طالباف، همان، ص 94 تا 96.
7ـ طالب اف، مسالک المحسنین، تهران، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1347، ص 99.
8ـ همو، کتاب احمد یا سفینه طالبى، چ دوم، گام، 1336، ص 63.
9ـ همو، مسالک المحسنین، ص 133.
10ـ ر.ک: علىاکبر ولایتى، پیشین، ص 67.
11ـ ر.ک: غلامحسین زرگرنژاد، رسائل مشروطیت، نشر کویر، 1374 / شیخ فضلالله نورى، رساله تذکرة الغافل و تنبیه الجاهل، ص 179 و 180.
12و13ـ ر.ک: احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، چ 18، 1376، ص 189 و 190 / ص 231.
14ـ ر.ک: محمدرضا فشاهى، پیشین، ص 392.
15ـ ر.ک: علىاکبر ولایتى، همان، ص 65 و 66 به نقل از: طالب اف، مسائل الحیات، ص 49.
16ـ ر.ک: غلامحسین زرگرنژاد، همان، ص 179 و 180.
17ـ فریدون آدمیت، اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى، تهران، پیام، چ 2، 1357، ص 13.
نشریه معرفت