06 تیر 1400
کودتای سوم اسفند به روایت مصدق
یکی از موضوعات جنجالی مجلس چهاردهم بحث اعتبارنامه سند ضیاءالدین طباطبایی بود که دکتر مصدق با آن مخالفت کرد او در جلسات 16 و 17 اسفند 1322 مطالبی را در مورد کودتا و نقش سید ضیاء افشا کرد که خواندنی است او در این جلسات اظهار داشت: کودتا شب 3 حوت واقع و دستخط شاه شب ششم حوت به ولایات مخابره شده است و این دستخط در اثر کودتاست والا سابقه داشت که یک مدیر روزنامه که نه طی مراحل اداری نموده و نه مقبولیّت عامّه داشته است، یک مرتبه رییسالوزرا بشود و دیگر این که در این دستخط اختیارات تامّه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزراء صادر شده و به آقا مأموریّت نداده بود که مردم را حبس کند و نیک و بد را باهم بسوزاند. چون من مردّد که شخص طرف اعتماد روزنامه رعد است یا دیگری، تصمیم گرفتم که در صورت اوّل تسلیم نشوم و خود را برای هرگونه پیشآمدی حاضر نمایم و پس از آنکه به وسیله رییس تلگرافخانه تحقیق و معلوم شد که مدیر روزنامه رعد است، تصمیم غیر قابل تردید خود را اجراء نموده و تلگراف زیر را به شاه مخابره نمودم.
6 حوت 1299 از شیراز بعد از عنوان
دستخط جهان مطاع تلگرافی به واسطه تلگرافخانه مرکزی زیارت شد در مقام دولتخواهی آنچه میداند بعرض خاکپای مبارک میرساند، که این تلگراف اگر در فارس انتشار یابد، اسباب بسی انقلاب و اغتشاش خواهد شد و اصلاح آن خیلی مشکل خواهد بود چاکر نخواست در دولتخواهی موجب این انقلاب شود و تاکنون آن را مکتوم داشته، هرگاه تلگراف مزبور بر حسب امر ملوکانه انتشارش لازم است، امر جهانمطاع مبارک صادر شود که تلگرافخانه انتشار دهد.
بلافاصله پس از مخابره این تلگراف بیانیه رییس دولت و رییس کلّ قوّا رسید و مردم بیشتر به عدم صداقت گفتههای آنها پی برده و عموم اهل شهر بر علیه حکومت جدید قیام نمودند به طوری که «فتحالدّوله» اهل تهران که در شیراز بود و تلگراف تبریکی به رییس دولت مخابره نموده بود، در خطر جانی واقع شد و قنسول انگلیس او را با خود نزد اینجانب آورد و تقاضای تأمین نمود و «سیّد ضیاءالدّین طباطبایی» هم چون از اوضاع شیراز مستحضر شد، شب 10 حوت این تلگراف را به من مخابره نمود.
بعد از عنوان ـ آگاهی یافتهام که تلگراف تصدی مرا به شغل ریاست وزراء انتشار نداده و گفتهاید که از حدوث اشکالات احتراز نمودهاید. این خبر به اینجانب معلوم داشت که حضرتعالی از وضعیّات بیاطلاع و افق تهران را همانطور تصوّر کردهاید که قبلا دیده و عینآ مشاهده کردهاید نه چنین نیست. دوری مسافت و بیاطلاعی از جریان، حضرتعالی را از اطلاعات مفید محروم داشته است این حکومت جدیدالتشکیل که به اسلحه و آتش یک سرکرده و نماینده اقتدار قشونی است، به کسانی که در معبر او ایجاد اشکالات نمایند، جز مشت چیزی نشان نمیدهد و در لحظه واحد جان و مال و عائله اشکالکنندگان به عنوان رهینه صداقت آنها در معرض تهدید گذارده میشود و این زبری و خشونت نه برای مصالح شخصی است بلکه برای مصالح وطنی است که هر اقدامی را مجوّز و مشروع میسازد.
بنابراین تصوّر اینکه قرائت دستخط اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه، محتمل است حدوث اشکالی را تولید کند، بالمرّه فکری نارسا بوده است با کمال اقتدار و با نهایت نیرومندی لازم است وظیفه خود را ایفا نمایید. تشکیل این دولت وطنی و اصلاحکننده را هیچکس جز خیانتکار نمیتواند تردید کند آن هم فورآ تنبیه میشود من در اینجا تمام رجال پوسیده دروغین را توقیف کردم ندای اصلاحات داده و با تهوّر و جسارت قشونی که در تحت امر دارم، هر مانع و مشکلی را به هیچ میشمارم.
حضرتعالی اگر نیز میخواهید نماینده چنین دولتی باشید با جسارت قدم برداشته، اصلاحات را در خطه مأموریت خودتان شروع کنید واز تقویّت بینهایت اینجانب استفاده نمایید و باور کنید که اشخاص دانشمند و بیغرض را مجالی شایسته به دست آمده است راست و بیپرده همانطور که عادت من است به حضرتعالی سابقه میدهم که نسبت به شخص شما خوشبین و خیلی مایلم که از چون حضرتعالی شخص شایسته در اصلاحات فارس استفاده کنم.
بهطور متقابل لازم است از صداقت و صمیمیّت حضرتعالی آگاه گردم بنابراین منتظرم که خودتان برای خودتان تعیین تکلیف نمایید، ولی در همین حال هم خود را از ذکر این نکته که باز یک شمه از صمیمیّت و صداقت من است ناچار میبینم و آن این است که انتخاب طریقی جز صداقت و راستگفتاری برای اشخاصی که مرجع این سؤالات من میشوند، مصلحت نیست و موجب زیان خودشان میشود امیدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات، حضرتعالی ازآن فاصله بعید، آغوش گشاده مرا، برادرانه در بغل گرفته، کمک و مظاهرت خودتان را به احترام منافع ملّی به من اهداء نمایید روش و منشور خودم در بیانیهای که امر دادهام به ولایات مخابره کنند، لامحاله ملاحظه و از عقاید اینجانب آگاهی یافتهاید. ریاست وزراء
به این تلگراف جوابی ندادم و چون در بیانیه خود نوشتهاید که قرارداد را ملغی نمودم، عرض میکنم که در 19 میزان 1299 که به ایالت فارس منصوب شدم و قرارداد انگلیس و ایران ملغی نشده بود نخواستم به قشون جنوب رسمیّت بدهم و با رمز کارگزاری کل بنادر این تلگراف را به مرکز مخابره نمودم :
اداره پلیس جنوب که از قرار مذکور 3000 نفر است کتبآ و شفاهآ با ایالت رجوعاتی داشته و دارند و در مواقع رسمی و اعیاد هم حاضر میشدند مستدعی است تکلیف معیّن فرمایید که روابط آنها از چه قرار باید باشد.
نمره 2630 ـ 19 میزان
کابینه مرحوم «مشیرالدّوله»، تلگراف مرا بلاجواب گذاشت و چون سابقه را تأیید نکرد اینطور صلاح دیدم که به قشون جنوب رسمیّت ندهم و به آنها رسمآ مکاتبه نکنم و سلام رسمی را که آن وقت به یکی دو دفعه محدود نبود و در تمام اعیاد مذهبی انعقاد مییافت، ترک کنم و آنها را نپذیرم. ولی آقا که قرارداد را ملغی نموده بود معلوم نشد به چه دلیل قشون جنوب را به رسمیّت شناخت و آنها را به موجب تلگرافی که قرائت میشود به تهران احضار نمود.
تلگراف رمز شب 12 حوت از تهران به شیراز ـ ایالت جلیله فارس برای اطلاع حضرتعالی اعلام میدارد به فرمانده قشون جنوب امر شده است که یک ستون قشون با توپخانه به تهران اعزام دارند. 11 حوت نمره 1401 «سیّد ضیاءالدّین» ریاست وزراء.
وصول این تلگراف بر تأثرات عمومی افزود و هر کس که روزنامههای گلستان 7 رجب 1339 و استخر 24 حوت و بیانیه شورای مطبوعات 25 حوت و عصر آزادی 20
حمل 1300 را بخواند، میتواند به وطنپرستی اهالی فارس و حقیقت افکار عمومی متوجّه گردد اهالی روز به روز بر مقاومت خود افزودند و من به هیچ یک از تلگرافات آقا جواب ندادم در نتیجه مذاکرات با آقای «کلنل فریزر» فرمانده کل قشون جنوب، این تلگراف را به شاه مخابره نمودم.
از شیراز به تهران ـ بعد از عنوان
نظر به آثار پیشامدهای محتملالوقوع و کسالت مزاجی که بغتتآ عارض شده چاکر را از تحمل زحمت فوقالعاده و مقاومت ممنوع مینماید و تا ورود آقای «قوامالملک» از محال ابوابجمعی خودشان، به هر زحمت باشد حوزه ایالتی را مراقبت مینماید و بعد از ورود ایشان، امر، امر مبارک خواهدبود. 16 حوت 1299 شمسی غرض از آثار پیشامدهای محتملالوقوع که در این تلگراف نوشته شده همان خلع «سلطان احمدشاه» از سلطنت ایران است که برای من مثل روز روشن بود زیرا موقعی که شاه در لندن حاضر نشد در دعوت رسمی دولت انگلیس از قرارداد اسمی ببرد و آن را بشناسد، با این که «ناصرالملک» به او گفته بود اگر مقاومت کند از سلطنت خلع میشود شاه وطنپرست بر مقاومت خود افزود و از قرارداد اسمی نبرد برای شاه چه بالاتر از این که امروز نامش به نیکی برده شود. حوادثی که موجب بلندی نام میشود کم است و شاید در عمر کسی به این حوادث تصادف نکند. خوشبخت کسانی که از این حوادث استفاده کنند و بدبخت آنهایی که خود را مطیع پیشامد نموده و با هر ناملایمی بسازند در سلسله سلاطین قاجار 7 نفر سلطنت نموده که از آنها فقط دو نفر پادشاه نامی شدهاند، اوّل «مظفرالدّین شاه» هست که در سلطنت او آزادی نصیب ملّت شد و بعد «احمدشاه» است که تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت ای کاش که این پادشاه جوانبخت به کودتا تسلیم نمیشد و زودتر مقام سلطنت را ترک میکرد.
از شاه جوابی نرسید و معلوم نیست که با نظریات من موافقت میکند و مرا به ایالت فارس باقی میگذارد و یا این که منتظر است «قوامالملک» از فسا بیاید و افکار عمومی را ساکت کند و بعد استعفای مرا قبول نماید، چون احساسات روز به روز بیشتر و مردم آشوبطلب میخواستند از اوضاع سوءاستفاده کنند و مقاصد خود را انجام دهند. برای جلوگیری از اغتشاش در حوزه ایالتی و تحریکات متنفذین در 24 حوت از اعیان شهر این پیشنهاد رسید.
شیراز 4 رجب 1339 مطابق 24 حوت 1299
بعد از عنوان، چون پارهای بینظمیها در اطراف این ایالت شروع شده، سارقین دست به کار هرزگی و شرارت زده، در ظرف این چند روز، چندین اتّفاق غیرمنتظره افتاده و ناامنی دارد انتشار پیدا مینماید و در این موقع بعضی هنگامهطلبها ممکن است برای تأیید بینظمی و به همخوردگی به بعضی عملیّات بپردازند، لازم است تلگرافاتی که به تلگرافخانه فرستاده میشود در تحت نظر ایالت باشد استدعا میشود به ریاست تلگرافخانه مرکزی امر و مقرّر فرمایید تلگرافاتی که به نقاط گفته میشود، قبل از این که به نظر کارگذاران حضرت اشرف عالی برسد مخابره ننمایند و تلگرافات مخلّ نظم و صلاح مملکت را توقیف نمایند «ابوالقاسم نصیرالملک ـ مؤیدالملک ـ محمّدباقر لطفی ـ نوری فضلعلی ـ رییس نظمیه و سه امضای دیگر».
پس از این که پیشنهاد مزبور اجرا شد آقای «ماژور مید» قنسول انگلیس مرا ملاقات و اظهار نمود که آقایان «سردار فاخر» و «مشارالدّوله» تلگرافی از تهران به شیراز مخابره نمودهاند که به مقصد نرسیده من جواب دادم نظارت رییس تلگرافخانه راجع به تلگرافاتی است که از شیراز به خارج مخابره میشود و در تلگرافاتی که از خارج به شیراز میرسد حق تفتیش ندارد و باید بلادرنگ آنها را به مقصد برساند. معلوم شد که اظهارات من ایشان را متقاعد نکرد و بعد این مراسله را به من نوشتند :
فدایت شوم، واقعآ از زحمت دادن به حضرت اشرف خجالت میکشم، امّا چاره ندارم عرض شود که چند روز قبل خدمتتان عرض کردم که از قراری که جناب وزیرمختار فرموده بودند بنابود که آقای «سردار فاخر» و «مشارالدّوله» یک تلگرافی کنند به جناب آقای «حشمتالممالک»، آن وقت از ایشان پرسیدم که همچو تلگرافی رسیده است یا خیر چند روز که گذشت از جایی شنیدم که واقعآ رسیده بود و لیکن به آقای مزبور ندادندش. حالا هم وزیرمختار سؤال میکند که تلگراف رسید یا خیر. خدمت ایشان چه جواب بدهم اگر از جایی جلوگیری از دادن این به صاحبش شده باشد تا یک اندازه برای اینجانب جواب دادن به وزیرمختار مشکل است چه کنیم؟ «ماژور مید».
من یقین دارم که آقایان مخابرهکنندگان تلگراف با تقاضای آقای وزیرمختار انگلیس موافقت ننموده و تلگرافی به شیراز مخابره نکردهاند و الاّ سهل بود که با سیم کمپانی که آن وقت دایر بود و تحت تفتیش ایالت هم نبود تلگراف دیگری مخابره کنند و قنسول انگلیس را از من مکدّر ننمایند.
دو روز بیشتر به عید نمانده بود که چند نفر از اعیان، منجمله مرحوم «نصیرالملک» که قبل از ایالت این جانب به علت تقصیر سیاسی در حبس بود، به ملاقات من آمدند و پیشنهاد نمودند که روز اوّل سال سلام منعقد شود و نظریه خود را این طور بیان نمودند که چون قشون جنوب را رسمآ دولت شناخته است اگر سلام منعقد نشود مخالفتی است که با قشون جنوب و دولت هر دو میشود و ممکن است که دولت به قشون نامبرده دستوراتی دهد و بدبختیهای سابق ما باز تجدید شود اگر شاه استعفای شما را قبول کرد همه باید از قشون جنوب که قشون ایران شده اطاعت کنند و اگر ننمود شما میتوانید باز نظریّات خود را تعقیب نمایید. این بود که روز اوّل حمل سلام منعقد شد و دویم حمل هم شاه استعفای مرا به موجب این تلگراف قبول کرد. از تهران به شیراز بعد از عنوان، استعفای شما از ایالت فارس به تصویب جناب رییسالوزرا قبول شد، لازم است کفایت امور ایالتی را به «قوامالملک» تفویض نموده فورآ حرکت نمایید چون شاه مرا به فوریت احضار نمود و ظنّ قوی بود که آقای «سیّد ضیاءالدّین طباطبایی» مرا توقیف کند متجاوز از 40 روز در قریه سیّدان که تا شیراز 12 فرسخ است ماندم و در این اثناء از آقای «آرمیتاژ اسمیت» کارتی رسید مشارالیه پس از انعقاد قرارداد «وثوقالدّوله» به سمت مستشاری در مالیه ایران دخالت داشت. کابینه «مشیرالدّوله» که بعد از کابینه «وثوقالدّوله» تشکیل شد از نظر این که قرارداد اجرا نشود، او را به لندن فرستاد که شرکت نفت جنوب را تفتیش کند و آقای «سیّد ضیاءالدّین» با این که قرارداد را الغاء نموده بود آقای آرمیتاژ را برای تصدی شغل سابق به تهران احضار نمود و باز در وزارت مالیه دخالت داد مقصود آرمیتاژ از فرستادن کارت این بود که مرا ملاقات کند و من هم برای این که زمامداران وقت به این ملاقات محملی نبندند و آن را پیراهن عثمان نکنند و به من زحمت نرسانند امتناع نمودم چون برای ورود آقای «نصرتالسلطنه» قائممقام من زمینه تهیه شده بود. و در 18 ثور ایشان وارد شیراز شدند دیگر صلاح ندانستم که در خاک فارس بمانم.
به قصد تهران حرکت نمودم و در قهیار که تا اصفهان 8 فرسخ است امنیه ناشناسی را دیدم که مرا از دستور دولت مطلّع کرد و گفت که اگر در اصفهان بمانم اداره امنیه مرا توقیف میکند و چنانچه از شهر خارج شوم به مرکز اطلاع میدهد که به واسطه عدم توقف من در اصفهان دستور بلااجرا ماند این بود که از شهر گذشتم و در قریه گز که دو سه فرسخ است تا اصفهان چند روز ماندم و از آنجا با بلدی که آقای «غلامحسین بختیار»، (سردار محتشم) فرستاده بودند وارد چهارمحال شدم و چند روز بعد کابینه سیاه سقوط کرد. در 14 جوزای 1300 تلگرافی از «قوامالسلطنه» رسید که مرا برای پست وزارت مالیه به شاه معرفی کرد پس از ورود به تهران آقای آرمیتاژ که خود را عضو وزارتخانه من میدانست به دیدن من آمد قیافه ایشان به قدری شریف و جذّاب بود که میگفتم ای کاش منافع متعارضه بین ما نبود و میتوانستم با ایشان همکاری کنم. نه ایشان میخواستند که از مالیه ایران دور شوند و نه حبّ وطن به من اجازه میداد که ورود ایشان را در مالیه تصدیق کنم و قرارداد از بین رفته را تجدید کنم. کابینه «قوامالسلطنه» هم که خواست ما را دست بدست بدهد نتوانست. شرح قضیه اینست که میخواست اوراقی به امضای «آرمیتاژ» و من منتشر شود که سرمایهداران خارجی و داخلی به امضای ما دو نفر اعتماد کنند و آنها را خریداری کنند و گره از کار وزارت جنگ که احتیاج مبرمی به وجه داشت، بگشاید. مرا به هیأت دولت دعوت نمود و با اینکه «سردار سپه» مایل اینکار بشود و در هیأت دولت هم بود که من از ایشان ملاحظه کنم امتناع نمودم و مدّتی بعد که با ایشان در امور مملکتی ملاحظه میشد، به من گفت که از جواب شما در آن جلسه طوری عصبانی شدم که میخواستم همانجا با شما گلاویز شوم. گفتم اگر میشدید در من اثری نمیکرد زیرا به هیچ قیمتی حاضر نمیشدم که مستشار انگلیسی در امور مالیه دخالت کند و قرارداد را تجدید نمایند.
چند ماهی کار وزارت مالیه بدون وزیر میگذشت و آرمیتاژ هم برای اینکه میخش محکم شود کار جدّی نمیکرد و امور به کام دوستان میگشت. بعد از آنکه آرمیتاژ مأیوس شد قصد حرکت نمود و روزی که به بازدید او رفتم از من طوری پذیرایی کرد که هیچ وقت فراموش نمیکنم و یقین دارم اگر با او موافقت میکردم، عشری از اعشار آن احترامات را به من نمیکرد. اینجاست که باید به عظمت اخلاقی ملّت انگلیس پی برد. از آنچه گذشت معلوم شد که آقا در بیانیه خود قرارداد را الغاء نمود و بعد آن را عملا اجرا کرد.
آقا در تلگراف 6 حوت مینویسد «با قشونی که تحت امر دارم، هر مانع و مشکلی را به هیچ میشمارم» معلوم نیست این قشون به چه ترتیب تحت امر او در آمد؟ بسیار مشکل است که کسی صاحبمنصب نظامی نباشد و به مرکز هم اتکایی نداشته باشد و قشونی را که تحت سرپرستی «اسمایلز» انگلیسی است مطیع خود کند و موقعی که وارد تهران شد، قشون مرکزی مقاومت نکند و ساکت بماند و شاه هم تسلیم شود. اگر این قشون تحت امر آقا بود چرا رییس آن خود را در عرض آقا گذاشت و بیانیهای مثل بیانیه خود آقا داد آیا میشود گفت که به کمک دسته قزاقی که تحت امر خارجی است انقلاب کنند و ملّت را به راه راست هدایت نمایند؟ آیا بوسیله یک بیانیه پوچ میتوان انقلابی شد و یا این که دعوی اصلاحات کرد؟ کدام آدم بیبصیرتی است که با این حرفها گول بخورد اگر فرمایشات آقا اساس داشت و اگر نظریاتشان در خیر مملکت بود چرا رجال وطنپرست را توقیف و حبس نمود؟
اشخاص وطنپرست ملّت را حقیر نمیکنند و به افکار عمومی احترام میگذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتیبان خود کنند و هرکس که به ملّت خود احترام نکرد، پشتیبان او جای دیگر است. به اتکّای خارجی قیام نمودن و به روی هموطنان تیغ کشیدن و آنان را توهین کردن و حبس نمودن، کار وطنپرستان و آزادمردان نیست آقا را چه وا داشت که پیرامون این عملیّات برود و چه باعث شده بود که صالح و طالح را حبس کند در اصلاحات باید اشخاص بد را از کار خارج نمود و محاکمه و محکوم کرد.
اگر مقصود انقلاب بود خوبست آقا توضیح دهد که در ایران زمینه برای چه انقلابی حاضر بود و یا چه اشخاصی میخواست هادی انقلاب شود روزگار ثابت کرد نه مصلح بود و نه انقلابی و مأمور بود کابینه محلّلی تشکیل دهد تا از ترس او مردم به «سردار سپه» ملتجی شوند و به او اهمیت بدهند تا او به مقصود خود برسد. آیا کسی هست بگوید که مرکز اتکاء آقا ملت ایران است بخاطر دارم که «سردار سپه» رییسالوزارای وقت در منزل من با حضور مرحوم «مشیرالدوله» و «مستوفیالممالک» و «دولتآبادی» و «مخبرالسلطنه» و «تقیزاده» و «علاء» اظهار کرد که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سروکار پیدا کرد آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد ولی روزگار آن را تکذیب کرد و به خوبی معلوم همان کسی که او را آورد، چون دیگر مفید نبود، او را برد دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راهآهن کشید و 20 سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمات دید عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل 28 قانون اساسی را تغییر داده و قضات دادگستری را متزلزل کرد و برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود چون به کمیت اهمیت میداد بر عده مدارس افزود و چون به کیفیت عقیده نداشت سطح معلومات تنزل کرد کاروان معرفت به اروپا فرستاد، سجیه آنها را ناتوان و معدوم کرد.
اگر به تدریج که دختران از مدارس خارج میشدند حجاب رفع میشد چه میشد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بیتدبیر چه نفعی برای ما داشت. اگر خیابانها آسفالت نبود چه میشد؟ اگر عمارتها و مهمانخانهها ساخته شنده بود به کجا ضرر میرسید من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم خانه در اختیار داشتن به از شهری است که دست دیگران است این است کار سیاستمداران وطنپرست که کسی را آلت اجرای مقصود قرار میدهند و پس از اخذ نتیجه از بردن او به مردم منت میگذارند.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران