16 مرداد 1400

صفات شخصى مهدى هاشمى


 بى گمان بسیارى از کنشهاى هر فرد در برخورد با جامعه و مسایل سیاسى و اجتماعى آن، بازتابى از خصلتهاى درونى و ژرفاى وجودى او به شمار مى‌رود که از آن خصلتهاى درونى به جنبه‌هاى اصلى و یا اولیه «شخصیت» یاد مى‌شود.
     در شکل‌گیرى جنبه‌هاى اصلى شخصیت هر فرد به همان اندازه که عوامل متعدد و مختلفى نقش محورى و غیرقابل انکارى را ایفا مى‌کنند، در شدت و ضعف این جنبه‌ها نیز عوامل دیگرى بى تأثیر نیست که مى‌تواند جنبه‌هاى اولیه را در مسیر غلط و یا درست، جهت بخشد.
     از این روست که دین مبین اسلام با اهتمام به مسئله تعلیم و تربیت از زمان قبل از جنین تا مقطع شکل‌گیرى شخصیت فرد، مراحل و برنامه‌هاى خاصى را ارائه داده است که هر مرحله آن از جایگاه ویژه‌اى برخوردار است که در ارزیابى این جنبه‌ها و تقسیم بندى علمى آن، روانشناسان، شخصیت افراد را به «درون گرا» و «برون گرا» «موافق» «مخالف» «سلطه جو» و «مطیع» تقسیم و از یکدیگر متمایز مى‌کنند.
     «صفات شخصیت» یا همان اجزاى شخصیت هر فرد، متأثر از جنبه‌هاى اصلى و اولیه هر فرد است که مکتب حیاتبخش اسلام با برنامه‌هاى خاص خود و قرار دادن هر روحیه در مجراى خاص «جنبه‌هاى اولیه شخصیتى» و به فراخور وضعیت روحى و جسمى هر فرد، و نیز برنامه‌هاى اخلاقى براى جهت بخشى درست «صفات شخصیتى»، هر انسانى را در مسیر تعالى روح هدایت مى‌نماید.
     گرچه از «صفات شخصیتى» هر فرد مى‌توان به «جنبه‌هاى اولیه» وى دست یافت اما از نظر بسیارى از روانشناسان کشف شخصیت درونى هر فرد به دلیل پیچیدگى شخصیت، کارى مشکل و دستیابى و کشف آن از ژرفاى درون آدمى کارى بس دشوار است. مهدى هاشمى در اعترافات خود به صراحت، هم از جنبه‌هاى اولیه شخصیت خود سخن به میان آورده و هم انگشت بر صفات شخصیتى خود نهاده است.
     بیان این نکته در اینجا ضرورى است که خداوند متعال فطرت هر انسانى را الهى و در راستاى نیل به تعالى آفریده است و در وجود هر یک قابلیتهایى را به ودیعه سپرده است که در اثر عوامل مختلف این قابلیتها به «جنبه‌هاى اولیه» و «ملکات نفسانى» زشت و یا خوب مبدل مى‌گردد و خصلتهاى الهى و انسانى و یا هواهاى نفسانى و شیطانى خود را بروز مى‌دهند. مهدى هاشمى در یکى از اعترافات خود هم به ملکات نفسانى و جنبه‌هاى اولیه شخصیتى و هم صفات شخصیتى خود، تحت عنوان خصلتهاى شیطانى و نفسانى اشاره مى‌کند و آنها را اساس و منشأ همه بدبختیهاى خود برمى‌شمارد و مى‌نویسد:
«انتخاب قهدریجان به عنوان یک پایگاه علنى در شرایط خفقان بود ... خصلتهاى شیطانى مانند قدرت‌طلبى که نتیجه غرور و عجب بود و خودمحورى و استبداد فکرى، ریا، تکبر، خودبزرگ‌بینى، مرا احاطه کرده بود و منشأ بسیارى از برخوردهاى عملى‌ام در قتلها، انباشتن اسلحه و مهمات و... از این خصلت شیطانى سرچشمه گرفته بود...»
عجب
     اعتراف مهدى هاشمى به خصلت شیطانى قدرت‌طلبى و بیان صفات رذیله‌اى چون عجب و غرور و خودمحورى به عنوان ریشه‌هاى اصلى و اساسى ملکه شدن این خصلت که به بروز همه جرایم وى منتهى شد، چگونگى سیر سقوط اخلاقى مهدى هاشمى و شکل‌گیرى شخصیت او را بیش از پیش فرا روى مخاطب جوان و انقلابى قرار مى‌دهد. مهدى هاشمى در تبیین ریشه‌هاى این خصلت خطرناک که هم فرد و هم جامعه را به مرز دهشتناکى سوق مى‌دهد به صفتى اشاره مى‌کند که سرآغاز همه لغزشهاى اخلاقى و سیاسى او به شمار مى‌آید. صفتى به نام عجب، که انحراف از مسیر حق را جهت مى‌بخشد و به موازات رشد علمى، زمینه رسوخ و افزایش خودمحورى و خودمعیارى را نیز فراهم مى‌سازد.
     وجود مقدس پیامبر اکرم (ص) در روایتى عُجب را از صفاتى برمى‌شمارد که زمینه هلاک فرد را فراهم مى‌کند.
    عجب، یا همان صفت بالیدن به کمال، یا نعمتى که خداوند متعال آن را در نهاد آدمى قرار داده است  در زندگى و اعترافات مهدى هاشمى از جایگاه ویژه‌اى برخوردار است و در مسایل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى به گونه‌هاى مختلف خود را نمایان مى‌سازد. مهدى هاشمى در اعترافاتى به منشأ صفت رذیله عجب و مراحل رشد آن اشاره مى‌کند.
«... من یادم هست که از همان اوایل زندگیم که وارد مبارزات شدیم یک سلسله کارهاى مثبت خیلى مختصرى که آن زمان داشتیم مثل پیشرفتهایى که توى درس خواندن و توى مسایل علمى برایم حاصل شده بود و اولین قدم عجب مرحله عجب همان زمان، دچار من شده و به دنبال مرحله ضعیف از عجب تدریجا آنچه آمدیم تا آخر زندگى مبتلا شدیم. مسایل و مطالبى بودند که نکات مثبتى بود در زندگى ما به همان نسبت هم موجب شد که ما دچار عجب و غرور شویم و روى هم رفته این حالت عجب از یک نقطه خیلى ضعیفى شروع شد و همواره ریشه مى‌کرده در زندگى ما و همین، منشأ یک سلسله بدبختى ما شد آن اوائل طلبگى خوب من چون هوش و حافظه خوبى داشتم و درسم را جدى مى‌خواندم، توى درسهایم پیشرفت خوبى کرده بودم به طورى که همان سالهاى اول و دوم طلبگى‌ام مى‌توانستم به عربى چیزى بنویسم و یک بار که امتحانات شروع شد قرار بود امتحان بدهیم و اینها، من به عربى نوشته‌ام که همین نوشتنم به عربى باعث شد که مردود بکنند مرا توى امتحان که تقلب کرده و اینها...»
    با نگاهى به اسناد ساواک مى‌توان رگه‌هاى عجب و غرور را در اعترافات مهدى هاشمى و در بیوگرافى که او از زندگى خویش به ساواک ارائه مى‌دهد بخوبى مشاهد کرد. او از دو سال تحصیل خود در حوزه به عنوان «ترقیات ژرف در همه زمینه‌هاى علمى» یاد مى‌کند و مى‌گوید: «در اثر عشق و علاقه وافرى که به ترقى علمى داشتم و در مدت یکى دو سال ترقیات ژرفى در همه  زمینه‌هاى علمى نصیبم گشت»
     مطالعات خارجى، قدرت بیان، مقبولیت کاذب در بین جوانان و جذب آنان، تکیه بر نوگرایى و نواندیشى و سایر مؤلفه‌هاى سیاسى و اجتماعى دیگر که وى را از سایر دوستان متمایز مى‌ساخت، موجب گشت که مهدى هاشمى از همان اوان جوانى خود را بر برج عاج نظاره کند و با مطلق کردن برداشتها و اندیشه‌هاى خام خود تا آنجا خود را در مسیر تندباد مرگبار عُجب قرار دهد که ضمن طرد تفکر سالخوردگان و معمّرین و انتقاد از سنتهاى دینى، فرهنگى و اجتماعى جامعه، حتى خود را از پدر و استاد عاقلتر و برتر بیابد و در اندک زمانى از چاله عجب به چاه تکبر و غرور سقوط نماید. در متن کیفر خواست دادسراى اصفهان علیه گروه «هدفیها» به استناد گواهى محمد على جعفرزاده برخورد او با نسل گذشته و پدر خود این گونه ظهور مى‌کند:
«ما در منزل رمضان جمالى بودیم. در آنجا جلسه‌اى بود که سید مهدى هاشمى هم بود. کتاب شهید جاوید را براى مردم تبلیغ مى‌کرد. در آن جلسه حاج اصغر شیخى که با سواد بود حضور داشت گفت: کتاب را قبول نداریم، ولى سید مهدى هاشمى مى‌گفت: قدیمى‌ها نمى‌فهمند.
     حاج اصغر گفت: ما هر چه داریم، پدر تو هم قدیمى است. هاشمى گفت: پدر من هم نمى‌فهمد لذا سه نفرى از آن جلسه رفتیم».
     صحه گذاردن مهدى هاشمى بر نقطه نظرها، تحلیلها و برداشتهاى خود در مسایل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، مذهبى و فرهنگى در کنار عدم روحیه انتقادپذیرى، لجاجت و استبداد رأى او را مى‌توان، نمودى از عجب درونى وى و از شاخصه‌هاى اصلى درگیرى او با دوایر دولتى و ارگانهاى نظام جمهورى اسلامى به شمار آورد. شاخصه‌هایى که وى خودبینى خود را بدان به منصه ظهور مى‌رساند و خود را در قالبهایى چون کارشناسان و متخصصین اصلى در همه زمینه‌هاى سیاسى اجتماعى و... دانستن است؛ تا آنجا که در این خصوص مى‌گوید.
«در زمینه مسایل فکرى این حالت را من داشتم، هم در مسایل سیاسى و مسایل خارجى فکر مى‌کردم ما دیگر کارشناسان و متخصصین اصلى این قضیه هستیم و هیچ کس از ما بهتر نیست و نمى‌شود بهتر باشد و تنها ما هستیم که لیاقت براى اینکارها را داریم و هم اینکه ما به خودمان حق دادیم که با وزارت خارجه و اطلاعات مخالفت بکنیم؛ ناهماهنگ بشویم...»
    خودبینى مهدى هاشمى و عنوان کردن خویش به عنوان تنها کارشناس و متخصص اصلى در همه امور فرهنگى سیاسى و اجتماعى و پافشارى او بر ایده‌ها و اندیشه‌هاى خاص و غیرعملى خود ـ چون دیگر همفکران و همراهانش ـ تنها به صفت رذیله عجب باز نمى‌گردد چرا که در کنار این مؤلفه درونى عوامل دیگرى چون مسایل سیاسى و نگرش خطى و صحه گذاردن بر برداشتهایى که با خط فکرى خاصى منطبق بود وى را به تنگ نظرى و تعصب کورکورانه‌اى سوق داد که بى‌شک این مؤلفه نیز در کنار مؤلفه‌هاى دیگر در ملکه شدن این صفت رذیله در نهاد او دخیل بوده است. وى در جایى دیگر مى‌گوید:
«... تجزیه و تحلیلى که از مسایل سیاسى و اجتماعى داشتیم، یعنى خطى مسایل را بررسى مى‌کردیم. این هم یک عامل بوده که ما را روى آن نظریات خودمان بیشتر متعصب مى‌کرد و حالت تنگ نظرى برایمان بوجود مى‌آورد.»

استبداد رأى و خودمحورى
     بى شک دو مؤلفه عجب و نگرش خطى، هر فرد و هر جریانى را به سوى حصار مطلق کردن اندیشه‌ها و نیز ایده‌ها و عملکردهاى خطى مورد علاقه خود سوق مى‌دهد و در زمانى کوتاه تمام روزنه‌هاى روشنایى را بر روى وى مسدود مى‌سازد. در این مرحله است که خودمحورى از دامان عُجب زاده مى‌شود و استبداد رأى و لجاجت با همه جلوه‌هاى زشت و ناپسند خود در سایه نگرش خطى و برخورد خطى خود را نمایان مى‌سازد. مهدى هاشمى، بعد از انقلاب و در روزهاى آغازین بازجویى که هنوز به قتلها و جرایم پشت پرده خود اعتراف نکرده بود به این خصلت اشاره مى‌کند و مى‌نویسد:
«... خود من داراى یک نقطه ضعف خصلتى هستم به نام لجاجت و استبداد به رأى که در بسیارى از کارها و اعمالم موجب بروز تعصب و پافشارى و تندروى شده است... همین حالت استبداد به رأى و پافشارى روى نقاط اختلاف با مسئولین یکى از عوامل عدم موفقیتم در کشور است که امیدوارم خود را اصلاح کنم...»
    او پس از اعتراف به قتلها و جرایم دیگر، از استبداد رأى و خودمحورى به عنوان مسئله‌اى وراثتى و جزئى از خمیرمایه وجودى خود پرده برمى دارد و مى‌گوید:
«... محور دوم، استبداد به رأى هست. عدم نشست با بزرگان که در ما به وفور بوده؛ ما علاوه بر اینکه این استبداد به رأى را به عنوان یک خصلت در خودمان داشتیم به عنوان یک امر وراثتى هم از مرحوم به ارث برده بودیم. مادرمان مرتب مى‌گفت که پدر شما هم همین طور در کارهایش استبداد رأى  داشت و مى‌گفت: شما همه‌تان به پدرتان رفته‌اید در استبداد رأى، حالا آن اوایل زندگى کمتر مشهود بود، اما در مراحل بعدى نمونه‌هاى خیلى زیادى من در زندگى دارم که على‌رغم اینکه دسترسى به بزرگان زیاد داشتم و مى‌توانستم با آنها مشورت بکنیم در کارهایمان؛ ولى اعتقاد نداشتیم به مشورت با دیگران و همیشه سعى مى‌کردم خودم تصمیم بگیرم و تصمیمات خودم را برایش اصالت قائل بودم...»
    مهدى هاشمى در جایى دیگر ضمن اشاره به استبداد به رأى و خودمحورى به عنوان خصلتهاى ذاتى و درونى، مطرح شدن را به عنوان یک محور در همه زمینه‌هاى فکرى و عملى خود، از علل و عوامل دیگر رشد و تقویت این خصلت برمى‌خواند و مى‌گوید:
«... علاوه بر فطرت وراثتى که در ما بوده مسئله استبداد و خودمحورى؛ یک سرى غلطهاى اجتماعى بالاخره ما را کشاند به اینکه خودمان را به عنوان یک شاخص و یک محور در همه زمینه‌ها در فکر و در عمل و برخورد و غیره مطرح بکنیم...»
    بافت اجتماعى، زمان و مکان، رویکرد جامعه به نگرشى تازه در مسایل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى هر یک به نوعى در سیر نزولى و تصاعدى هر فرد در مقوله‌هاى گوناگون خصوصا مسایل اخلاقى نقشى بسزا ایفا مى‌کند. در کنار مقبولیت کاذب و وضعیت فرهنگى و اجتماعى جامعه، روند رو به رشد نوگرایى در مقطعى خاص از زمان در رشد و تقویت خودمحورى در فرد ضعیف‌النفس چون مهدى هاشمى بى تأثیر نبود.
     تشویقها و ترغیبهاى کاذب و نظرخواهى‌هاى افراد و اشخاصى که همواره براى نیل به اهداف و یا بر کرسى نشاندن باورها و برداشتهاى خاص به رایزنى و جستجوى افکار و افراد مى‌پردازند و خود هر ازگاهى در پى محمل و ملجئى همواره فرد و یا جریانى را محک مى‌زنند، در زندگى مهدى هاشمى و سقوط فکرى و اخلاقى او خصوصا تبدیل خودمحورى در وجود او به یک ملکه نفسانى از جایگاه ویژه‌اى برخوردار است. تصویر افرادى که امثال مهدى هاشمى را از سویى همفکر و همراه و از سویى دیگر سکوى پرواز خویش قلمداد مى‌کردند، در اعترافات مهدى هاشمى چنین خود را مى‌نمایاند:
«... خوب ما بعد آمدیم قم به خاطر همان سوابقمان این یک مقدار مسایل قبلاً داشتیم و اینها توى این جمع دوستان مثلاً یک حالت مقبولیتى خود به خود براى ما پیش آمده بود. قبول داشتند ما را به اصطلاح دوستان. توى هر کارى با ما مشورت مى‌کردند. حال چه کار تخصصى بود چه نبود اعم از مسایل خارجى، داخلى حوزه و کذا. هر مسئله‌اى که پیش مى‌آمد دوستان با ما مشورت مى‌کردند ما را قبول داشتند. این حالت هم انسان را بیشتر تشویق مى‌کند به تأثر و خودمحورى و خودمعیارى و با اینکه من بعضى اوقات مى‌گفتم من به این کار سررشته ندارم، نمى‌دانم، آنها مى‌گفتند: نه هر چه شما بگویید ما همان کار را مى‌کنیم و اینکه ما را بالاخره مى‌کشاند [ند ]به اینکه در این در این حالت تقویت بشویم. تقویت هم شدیم دیگر در این حالت.»
    مهدى هاشمى در اعترافى دیگر از مقبولیتى کاذب در بین اقشار مختلف جامعه، استقبال از نوشته‌ها و سخنرانیهایش در برهه‌اى خاص از زمان، اشاره مى‌کند که در آن برهه هنوز موفق به تزکیه و تهذیب نگشته بود. برهه‌اى که نه تنها فرصت بازنگرى در عملکردها را عملاً از وى سلب کرده بود، بلکه «موجب گشت تا روند تهى شدن از معنویتها و غرورها به شخصیت کاذب و موهوم» در وجودش روند شتابانى را در پیش گیرد:
«خدا نکند همان طور که مقام معظم رهبرى [حضرت امام راحل ]فرمودند: انسان قبل از تهذیب نفس در جامعه و در میان مردم مطرح گردد. من هنگامى که این جمله از سخنرانى امام شنیدم آن را با خود تطبیق نمى‌کردم بلکه دیگران را مشحون آن مى‌دانستم غافل از اینکه خودم یکى از بارزترین مصادیق فرمایش امامم. به احتمال زیاد این جمله آموزنده امام از فرمایش امام سجاد در صحیفه سجادیه (مکارم الاخلاق 20) گرفته شده باشد که مى‌فرماید «و لا ترفعنى فى الناس درجةً الا حططتنى عند نفسى مثلها و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت ذلةً باطنةً عند نفسى بقدرها» یعنى پروردگارا مرا در میان مردم به درجه‌اى ممتاز مگردان مگر آنکه به همان اندازه خودم [را در نزد خود ]کوچک و متواضع گردانى و هرگونه عزت ظاهرى که بمن عطا مى‌کنى پس از آن باشد که به همان اندازه روح فروتنى را در نفسم ایجاد کرده باشى. من برخلاف فرمایش امام سجاد علیه‌السلام و جمله حضرت امام دام ظله العالى پیش از آنکه نفسم براى ورود به جامعه آماده شود به امور اجتماعى و مردمى رو آوردم و از آنجا که از قوّت بیان و قلم و مدیریت و مطالعات و تحلیل برخوردار بودم در میان قشرى از نیروهاى انقلاب شهرت یافتم.
     استقبال از نوشته‌ها و سخنرانیهایم که در عین حال ریشه‌اى در جناح بندیهاى سیاسى کشور نیز داشت مرا تا حدودى فریفت و روح انانیت را در وجودم دامن زد و اینجا بود که دیگر احتمال وجود نقص و کمبود و لغزش را در خود نمى‌دیدم بلکه به عکس به وفور ناخودآگاه خویشتن خویش را مى‌ستودم و این امر موجب گشت تا روند تهى شدن از معنویت‌ها و غرور به شخصیت کاذب و موهوم در وجودم تسریع گردد و بلغ ما بلغ»
    استبداد به رأى ذاتى و وراثتى، مقبولیت کاذب اجتماعى، عدم الگوگیرى از نظام حوزه و متون شیعى و نیز رویکرد به الگوهاى خارجى و متون غیر اسلامى موجب گشت تا مهدى هاشمى در همه مقوله‌هاى گوناگون سیاسى، اجتماعى و حتى مفاهیم اسلامى و قرآنى تنها به برداشتهاى خاص خود بسنده کند و به قول خود «زیر بار فلک هم نرود». این خودمحورى و خودمعیارى در برداشتها و در برخوردها با افکار و آراى دیگران را مى‌توان زیرساخت اصلى در لغزشهاى فکرى مهدى هاشمى نیز به شمار آورد:
«... من زیر بار فلک هم نمى‌رفتم. یعنى در هیچ کارى، نه در صحنه تفکر و اندیشه به غیر از آن الگوها و اسوه‌هایى که انتخاب کرده بودم زیر بار کس دیگر و نه در انتخاب شیوه برخورد و نحوه برخورد زیر با کسى مى‌رفتم تا بخواهم ازش الگو بگیرم، خودم براى خودم معیار بودم و هم در عمل، در خود عملى که انجام مى‌دادم، حال این اعمال جمعى یا عمل فردى. یادم هست که یکى از خصلتهاى بسیار مؤثر که در من وجود داشت و من تحت تأثیر این خصلت به طور جدى قرار داشتم، آن حالت خودمعیارى بود. نمونه‌هایش هم زیاد 
هست. دیگر از برداشتهاى سطحى از اسلام گرفته که قبلاً بحث مفصل کردیم در آن محور؛ خوب آن نکته اصلى این بود که من به برداشت خودم خیلى متکى بودم و این حالت اتکا و اعتماد صد در صد و مطلق کردن، که من در ذهن و برداشت و دریافت خودم داشتم در مسایل فکرى و برداشتى موجب آن همه انحرافات و لغزشها شد.
     در انتخاب روش هم در برخوردهاى اجتماعى و هم در کار تبلیغات و کار تربیتى صد در صد به روشى متکى بودم که خودم انتخاب مى‌کردم؛ حال این روش سابقا عملى شده، نشده، نقاط ضعف این روش مثلاً چى هست، مشورتى بکنم در رابطه با نقاط ضعف این روش، مطلقا چنین چیزى نبوده.
    مهدى هاشمى که با بهره‌گیرى از اهرمهاى مختلف و ترفندهاى گوناگون پایه‌هاى قدرت خود را هر روز بیش از روز گذشته محکمتر و گسترده‌تر مى‌نمود، در حقیقت با استفاده از این اهرمها، در عرصه‌هاى سیاسى، اجتماعى نمودهاى خودمحوریها و استبداد به رأیها را به منصه ظهور مى‌رساند و در این رهگذر تا بدانجا پیش رفت که تنها به سخنانى از شخصیتهاى مورد قبول خود جامه عمل مى‌پوشاند که مغایر با اندیشه‌ها و عملکردهاى او به شمار نمى‌رفت. او همین حالت را در همه زمینه‌ها و در همه برخوردها با همفکران و دوستان نزدیک خود اعمال مى‌کرد. به گونه‌اى که مزورانه با میدان دادن به آنان در جلسه‌هاى به اصطلاح مشورتى همواره مترصد آن مى‌شد که ایده‌ها و دیدگاههاى خود را بر کرسى نشاند. نمود عینى برخورد مهدى هاشمى در این محافل تا جایى است که مى‌توان هدف وى از تشکیل مجالس شور و بررسى را در مقوله‌هاى گوناگون سیاسى، فرهنگى و... تنها و تنها خط دهى غیر مستقیم، انتقال دریافتهاى تازه خود و متقاعد کردن قولى و عملى شرکت کنندگان برشمرد تا نظرخواهى از آنان:
«... در مقابل خطوط مختلف باید چگونه برخورد کرد، با اینکه ما حالا با آیه‌الله منتظرى نزدیک بودیم خیلى نزدیک بودیم و ایشان هم مرتب یادم هست که در جلسات عمومى که صحبت مى‌کردند و اینها راجع به سعه صدر و اینکه برخوردها باید باز شود و برخوردها مثلاً خیلى منبسط بشود در این محور ایشان خیلى بحث مى‌کرد نسبت به حزب جمهورى و هم به دیگران ولى خوب ما روش خاص خودمان را داشتیم. روشى بود که به دریافتهاى خودمان شخصا و هیچ ربطى هم نداشتیم که حال، آیه‌اللّه منتظرى چه مى‌گویند که مثلاً بر محور شرح صدر، ایشان عمل مى‌کرد. ما دقیقا در نظر تنگ نظرى یک روشى انتخاب مى‌کردیم براى مبارزه و هکذا مسایل سپاه و بعد از سپاه، بعد هم این اواخر مسئولین کشور.
     این حالت خودمعیارى در ما بوده مثلاً ممکن است که حداکثر مشورتى که مى‌کردیم با طیف دوستان خود ما بوده که مشورتها، من یادم هست که انگیزه [ما] از مشورت این بود که آنها را متقاعد بکنیم نه اینکه انسان در مشورت به طور آزاد برخورد بکند. حال هر چه جمع بندى شد آن را عمل بکند نه. چون آنها از من پایین‌تر بودند سعى مى‌کردم با دادن اخبار و در برخورد، مثلاً جدى آنها را هم به همین خط خودم به همین روش خودم معتقد کنم. این روش و این خط، و آنها مى‌پذیرفتند مشورت این طورى ما داشتیم از راه مثل آقاى کیمیایى  و آقاى میرزایى و کذا. از این مشورتها داشتیم؛ مشورتى که این حالتى بود و مثلاً در نهایت باز آن حالت خودمعیارى در یک جمع مثلاً پنج نفرى، شش نفره حاکم مى‌شد...»
    اعترافات کتبى و شفاهى مهدى هاشمى در خصوص انتخاب دوستان و همفکرانش گویاى این حقیقت است که وى در راستاى نیل به اهداف خود و برطرف ساختن موانع فراروى خویش، در گزینش از هر قشر و صنفى انگشت بر افراد و اشخاصى مى‌نهاد که یا توان تسلط بر آنها را در کنشها و واکنشهاى سیاسى و اجتماعى ـ چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت ـ دارا باشد و یا این نیروها قدرت تبلیغ و رِله کردن افکار و اندیشه‌هاى او را در یکى از مواضع و اهداف از پیش تعیین شده داشته باشند و همواره بر محوریت او در تمام مسایل گوناگون سیاسى، 
اجتماعى مهر تأیید زنند. از همین جاست که نیروهاى مرتبط با مهدى هاشمى در تقسیم‌بندى اولیه به دو دسته طبقه‌بندى مى‌شود که هر دو گروه خواسته و ناخواسته قبلاً از جدول و فیلتر خودمعیار وى مى‌گذشتند. باید به این نکته اذعان داشت که او در شناسایى و روانشناسى افراد، تجربه و مهارت فراوان و تبحرى خاص داشت و با تکیه بر روشهاى خاص خود و بهره‌جویى از تکیه‌گاههاى دیگر، تشکل‌هایى را شکل مى‌داد که در واقع خودمحورى و خودمعیارى او را ارضا مى‌کرد. او در این زمینه مى‌گوید:
«... مثلاً فرض کن در زمینه تشکل اگر معتقد به یک فرم خاص تشکیلاتى بودم، این را مى‌گفتم. چون معلول یکى سرى تحقیقات و کنکاشهاى علمى است باید به آن پایبند بشوم شدیدا؛ و شخصى را هم به آنجا راه نمى‌دادم و هکذا مقوله‌هاى دیگر.
     سؤال: در انتخاب دوستانتان و همراهان حرکتتان؟
     جواب: در انتخاب دوستان همچنین در انتخاب دوستان هم یک معیارهاى خاصى براى انتخاب دوست و همفکر و همراه انتخاب مى‌کردم و تعیین مى‌کردم و طبق آن ضوابط مى‌گفتم این انتخاب صحیح است و اینجا، جایگاه شرح صدر نیست...»
    جمله پایانى مهدى هاشمى در خصوص انتخاب دوست و همفکر و تکیه او در اعترافاتش بر این نکته که این مقوله دیگر «جایگاه شرح صدر نیست» بیش از پیش نگرش تاکتیکى مهدى هاشمى را به مقوله‌هاى اخلاقى، خصوصا مقوله شرح صدر شفاف‌تر و روشنتر مى‌سازد بدین معنا که وى به همان اندازه که از شرح صدر و خویشتن‌دارى ظاهرى به عنوان اهرمى در جذب نیرو بهره مى‌گرفت، در چینش نیروها و تشکلات خاص بر آن خط بطلان مى‌کشید.
     اعترافات مهدى هاشمى در خصوص دوستان و نیز عملکرد همکاران و همراهان او بر این نکته اذعان دارد که او در وهله نخست کسانى را جذب خویش مى‌کرد که خودمحوریها و برداشتهاى خاص او را در خصوص مسایل گوناگون سیاسى و اجتماعى و نیز خودکامگى‌هایش را در جامعه عملى سازند. از این رهگذر معمولاً کسانى بر گرد مهدى هاشمى حلقه مى‌زدند و جذب تشکلهاى وابسته به او مى‌شدند که یا از نظر روحى دچار کمبود بودند و یا روحیه تأثیرپذیرى آنان به قدرى بوده که با کوچکترین اشاره مهدى هاشمى احساسات آنان بر تعقل و تفکرشان غلبه مى‌کرده است. گذشته از معدود دوستان و همفکران مهدى هاشمى که از نظر فکرى و اخلاقى در عرض وى حرکت مى‌کردند. پرونده مهدى هاشمى و سایر دوستانش گویاى حکمفرمایى روح متقابل تحریک کننده و تحریک‌پذیر بر این جریان و نیروهایش مى‌باشد که در این فراز تنها به مواردى چند از این فضاى حاکم در طیف مهدى هاشمى بسنده مى‌کنیم. مهدى هاشمى در بخشى از اعترافات خود در خصوص یکى از مسئولین بخش آموزش واحد نهضتها مى‌نویسد:
«... روح تحریک‌پذیرى و خامى در او زیاد است به سادگى مى‌توان از او استفاده نمود. عقاید دینى چندان نیرومندى ندارد. خیلى سطحى است. چون روحیه ابتکار خوبى دارد در هیچ ارگانى اشباع نمى‌شود و زود از این شاخ به آن شاخ مى‌شود و نظر به اینکه عقاید مذهبى قوى ندارد خطر جذب خداى نخواسته به بعضى جریانات مشکوک را دارد. او زمانى مى‌گفت من در جناح بندیهاى سیاسى هر کس را که زمینه کار صنعتى برایم فراهم سازد قبول خواهم داشت...»
    و در خصوص یکى دیگر از مرتبطین و همراهان قدیم‌الایام خود تا زمان بازداشت مى‌نویسد:
«... بدین وسیله اطلاعات خود را درباره برادر ... یکى از قدیمى‌ترین محافظین خود به شرح زیر بیان مى‌دارم:
سابقه آشنایى: «او را قبل از انقلاب مى‌شناختم آن زمان زیاد در مسایل مبارزات نبود.»
روحیه: او فردى است تحریک‌پذیر به این معنا که زیاد نمى‌تواند عواقب کار را بسنجد و همین که مطلبى به نظرش رسید مى‌گوید یا کار به فکرش خوب آمد انجام مى‌دهد. در حقیقت قدرت تعقل کمترى دارد...»
    و مهدى هاشمى درباره کاظم‌زاده یکى از عوامل قتلهایى که توسط باند اتفاق افتاده نیز مى‌نویسد:
«... فردى است درشت هیکل، قوى اندام و نیرومند ولى ساده لوح و بى‌فکر. قبل از انقلاب به خاطر همین بى فکرى‌اش چندین بار مورد هجوم مخالفین محلى قرار گرفت و با کارد و قمه شدیدا مصدوم شد و خونریزیهاى زیادى از او شد ولى به خاطر قدرت بدنى زیاد از پاى درنیامد.... فردى است صریح اللهجه، مستضعف، ساده‌لوح، صادق و تحریک‌پذیر...»
    مهدى هاشمى همواره از روحیه پاک و بى‌آلایش جوانان و صداقت و خامى برخى از عوام در راستاى اهداف و برنامه‌هاى خود سوءاستفاده مى‌نمود و آنان را به سمت و سویى که خط فکرى و جناح سیاسى او اقتضا مى‌کرد سوق مى‌داد. و در این راستا از هیچ حربه‌اى چون دروغ، نیرنگ و تحریف و تخریب افراد و افکار مقابل خود و جریان دوستانش سر باز نمى‌زد. سوءاستفاده مهدى هاشمى از روحیه بى آلایش بسیارى از نیروهاى مردمى خصوصا ناپختگى جوانان در سوق دادن آنان به سمت و سویى که عملى شدن اهداف و انگیزه‌هاى غیراخلاقى وى را در پى داشت، از جمله حرکتهاى غیراخلاقى و غیرانسانى است که نامى جز ساختن پل از روحیه‌هاى بى شائبه این قشر در رسیدن به مقاصد خود نام دیگرى نمى‌توان بر آن نهاد.

تفوق‌طلبى
     از خصلتهاى دیگرى که چون خودمحورى ریشه در خود بزرگ‌بینى و عجب دارد، روحیه تفوق‌طلبى و برترى جویى است. در حالى که همین روحیه تفوق‌طلبى باعث شده بود تا همواره از پذیرش رهنمودهاى مقام ولایت و بزرگان دین سرباز زند، اما در عین حال انتظار داشت تا دیگران به نقطه نظرها و دیدگاههاى او احترام بگذارند. مهدى هاشمى در ضمن تبیین مبانى فکرى خود (بحث تعقل و تعبد)، در پاسخ و پرسشى به روح تفوق‌طلبى نسبت به دوستان خود اشاره مى‌کند که قبل از هر چیز بیانگر برخورد دوگانه او با مفاهیم و مقوله‌هاى مختلف اخلاقى، فکرى و اعتقادى است. برخوردى که پرده از تضادى بر مى‌دارد که این جریان عملاً در عینیت جامعه با آن روبرو بوده و هست.
     سریان برخى مفاهیم اخلاقى به مبانى فکرى چون سریان تفوق‌طلبى در برخورد با مقوله تعبد و تعقل و ظهور آن در سیره عملى از دیگر مؤلفه‌هایى است که بحث مستقل و جداگانه‌اى را طالب است که در این مقال نمى‌گنجد. این مقوله در پرسش و پاسخ مهدى هاشمى خود را این گونه به ظهور مى‌رساند:
س : ... در برخورد با کسانى که مریدان و تربیت‌کنندگان دست شما به حساب مى‌آمدند آیا اجازه مى‌دادید به آنها که نسبت به خود شما با تعقل برخورد کنند یا انتظار داشتید که متعبدانه مسایل شما را بپذیرند؟
     ج: متأسفانه در اینجا قضیه به عکس بوده است و من گفته‌ام در یکى از مصاحبه‌هایم که، ما در عین حالى که خودمان را مطلق مى‌کردیم و حالت اطاعت پذیریمان از رهبران، از اولیاى امور و مثلاً از صلحا کم بوده و تعبد از آنها را خیلى دلیل و حجت برایش قائل نبودیم ولى در طرف مقابل انتظار ما بوده که کل دوستان و کل همفکران ما و کسانى که زیر دست ما بودند مطیع ما باشند و اگر مثلاً کسى از دوستان ما، مریدان ما، یک وقت انتقادى مى‌کرد که البته انتقاد فکرى، کمتر انتقاد عملى از ما مى‌کرد ما برآشفته مى‌شدیم و حتى در بعضى موارد سخت آن طرف را محکوم مى‌کردیم که این یک نوع تزلزل در شخصت است به نظر من که در یک طرف شخصیت انسان، شخصیت تعقلى باشد و آزادى محض در عقل و اندیشه و در عین حال همان شخصیت به دیگران اجازه این حرف را ندهد و این حالت را؛ و اگر کسى آمد سخنى برخلاف سخن انسان، تفکرى برخلاف فکر انسان مطرح کرد آن را، دست به افشاگرى بزند، انتقاد، محکومیت و مبارزه داشته باشد، این تضاد در شخصیت ما بوده...»
حیله‌گرى
     جریان مهدى هاشمى و همفکرانش را مى‌توان جریان حیله‌ها و تزویرها نامید. جریانى که نه تنها با سبک و سنگین کردن معادلات سیاسى و اجتماعى و چرخشهاى زمانى و درکِش و قوسهاى جامعه، موجودیت خود را حفظ کرد، بلکه توانست در بسیارى از موارد موازنه‌ها را به نفع خویش سنگین سازد. اینکه چگونه وى و دوستانش توانستند براى مدتى طولانى با بهره‌گیرى و تمسک به اهرمها و تکیه گاههایى خاص به حرکتهاى ضد اخلاقى و گسترش دایره نفوذ فکرى خود ادامه دهند و یا جناح انشعابى پس از برخورد حضرت امام (ره) با مهدى هاشمى در پیکره نظام نفوذ کند، به مشى حیله گرانه مهدى هاشمى و دیگر همقدمانش باز مى‌گردد. روحیه و مشى که وى در خصوص آن مى‌گوید:
«... حیله‌گرى هم که دنبال همان حالت سیاست زدگى و سیاست بازى خوب در من بود، وجود داشت که سعى مى‌کردم با یک سرى حرکتهاى توطئه‌آمیز و حرکتهاى حیله‌گرانه و انتخاب یک سرى وسایل و ابزار نامشروع مثلاً مخالفت کنم.»
    حرکتهاى حیله‌گرانه مهدى هاشمى تنها به تمسک جستن وى به ابزارهاى نامشروع در مخالفت با نظام، مسئولین و نیز تضعیف رهبرى ختم نمى‌شود؛ بلکه در تورق اعترافات و اسناد مربوط به او و همفکرانش حیله‌ها و تزویرها به اشکال و انحاى مختلف رخ مى‌نماید. نامه پراکنى‌هاى مهدى هاشمى و بى‌گناه جلوه دادن خود نزد مسئولین نظام را مى‌توان از شگردهاى همیشه و دیرینه مهدى هاشمى و ابزارهاى حیله‌گرى وى به شمار آورد که این حیله او به قبل از انقلاب و هنگام دستگیرى وى به اتهام قتل شمس آبادى باز مى‌گردد.
     مهدى هاشمى در این فصل از زندگى خود در زندان براى مراجع داخل و خارج از کشور، شخصیتهاى حوزوى و غیر حوزوى نامه‌هایى را ارسال داشت که تأمل در آن بیش از پیش پرده از حیله‌گرى و تزویر این عنصر فرصت طلب برمى‌دارد. مهدى هاشمى در این نامه‌ها به گونه‌اى قلم رانده است که گویى جز او کسى سوگوار و صاحب دم مرحوم شمس آبادى به شمار نمى‌رود.
او روحیه تزویر و حیله‌گرى را حتى در روزهاى آغازین دستگیرى و تا آن زمان که هنوز خود را در آخر خط و بن‌بست عملى نیافته بود، حفظ کرد. مهدى هاشمى در این زمان با نامه پراکنى‌هاى زیرزمینى به همفکران، دادن اطلاعات دروغ و تحلیلهاى غلط به بازجوها به خصوص در مسئله قتل عباسقلى حشمت و پسرانش، تصویر دیگرى از شخصیت درونى و متضاد با ظاهر خویش  به نمایش گذارد. تصویرى که جز حیله‌گرى و پنهان داشتن چهره واقعى خود، نامى دیگر نمى‌توان بر آن نهاد.
اعترافات و عملکردهاى مهدى هاشمى نمایانگر این واقعیت است که روحیه تزویر و حیله‌گرى و نیز عدم صداقت با روح و روان به قدرى عجین بود که وى در آغاز و آن زمان که بناى همکارى را با مسئولین پرونده داشت هر از گاهى گرفتار ملکه وجودى و جنبه اصلى شخصیت خود مى‌شد، تا جایى که گاهى پس از اعتراف و نگاشتن مطالبى در خصوص مسایل مطروحه و تحویل دادن آن، به سرعت برگهاى بازجویى را از بازپرسان پس مى‌گرفت و ضمن پاره نمودن آنها لحظه‌اى مى‌گریست و سپس حقایق را بار دیگر به قلم مى‌آورد.
     با آغاز رویارویى مهدى هاشمى با دوستان و متهمین دیگر این پرونده، ضمیر ناخودآگاه و جنبه‌هاى اولیه او نیز به ظهور رسید. مهدى هاشمى در این مقطع درصدد برآمد به نوعى مأمورین امنیتى و دوستان خود را بفریبد. اشاره او به حالتهاى آنى و شیطانى در خصوص فریب دوستان و بازپرسان بیش از پیش ملکات درونى و شخصیتى وى را آشکارتر مى‌سازد وى در خصوص این اقدام خود مى‌گوید:
«... موقعى که من از برادر عزیز بازجو با اشاره خواهش کردم بروید، هدفم این نبود که به ابراهیمى خط انحرافى بدهم بلکه مى‌خواستم در یک بحث خودمانى او را نصیحت کنم؛ ولى پس از رفتن آن برادر به بیرون اتاق که چند دقیقه‌اى بیشتر به طول نینجامید خط انحرافى به او دادم. باز گفت از من جلسات خصوصى را مى‌خواهند که من درست نفهمیدم منظورش چیست؟ چون عجله داشتم و فکر مى‌کردم الآن صحنه تغییر مى‌کند. از این رو پرسیدم چه جلسه خصوصى؟ لذا دنبال جلسه قبل گفتم این مطلب را نیز بگو تا راحت باشى.
     در ادامه همین صحنه، همین که بازجو به طور پنهانى وارد اتاق شد که من او را مى‌دیدم ولى ابراهیمى او را نمى‌دید. ترسیدم یک بار در حضور برادر بازجو دو مرتبه سؤالى بکند. لذا فورا گفتم خوب من حرفهایم را زدم که او بفهمد دیگر سؤالى نکند، در ضمن صحبتهایى که براى او مى‌گفتم، او یکى دو سؤال کرد گفت به من گفته‌اند با شما صحبت نکنم. گفتم اشکالى ندارد صحبت نکن.
     پس به طور اجمال هدف اولیه من از اینکه به جناب آقاى رى شهرى قول دادم در این زمینه همکارى کنم، قولم صد در صد صادقانه [بود که] در حد مقدور همکارى کنم به شرط آنکه مراقب خودم باشم تا تحت تأثیر شیطان نفس واقع نشوم. علت اصلى دادن خط انحرافى تحت تأثیر یک حالت آنى قرار گرفتن بوده نه یک عامل از قبیل اینکه برادر ابراهیمى از ناحیه خط دادن به او دچار تعزیر شده خودم را گناهکار دانسته و مستحق عقوبت.
     مواردى که به او گفتم، اجمالاً یکى شرکت در قتل شمس‌آبادى بود و دیگر جلسه خصوصى ؛ ضمنا فایده‌اى که این جلسه داشت این بود که حدس من به یقین تبدیل گشت. من قبل از این جلسه، یقین و اطمینان به میزان شرکت او در جریان قتل نداشتم و نظر به روابط گرمى که با جعفرزاده و شفیع‌زاده داشته حدس مى‌زدم ولى دیگر... بر من مسلم شد که او نیز شرکت داشته است. اکنون ضمن عذرخواهى مجدد از کلیه برادران مسئول بازجویى با اعتراف به لغزش خود از خداوند طلب بخشش کرده و در آینده ثابت خواهم کرد که این لغزش قابل جبران است.
عقده درونى
     عقده درونى و کمبود شخصیت، از ملکات دیگر روحى و درونى مهدى هاشمى است که عوامل ریشه‌هاى شکل‌گیرى این دو خصلت نیز  به نوعى به دوران کودکى و نوجوانى او باز مى‌گردد. قرائن، اعترافات و اسناد، گویاى این واقعیت است که مهدى هاشمى در ایام کودکى و نوجوانى و حتى فصل جوانى توان بروز شخصیت خود را چه در محیط خانواده و چه جامعه نداشته است و او همواره در تلاشى پیگیر در صدد بوده است تا به نحوى این خلأ روحى را به نوعى پر سازد. انجام کارهاى عمرانى و فرهنگى در قبل از انقلاب و روآورى او به مشى غوغا سالارى را مى‌توان بخشى از نیازهاى روحى وى برشمرد. تا آنجا که مى‌توان اذعان داشت رویکرد او به گروهها، تشکلها و جناحهاى گوناگون و حتى قرار گرفتن وى در صف مبارزین و انقلابیون تا حدودى ریشه در مطرح کردن خود و رفع عقده حقارت داشته است تا اداى تکلیف. مهدى هاشمى در راستاى رسیدن به جایگاه و تصویرى ایده‌آل و بلند، صفات رذیله‌اى چون «عجب» و «خودمحورى» را در ذهن و اندیشه خود زینت داده بود. او همه راههاى رسیدن و دست یافتن به آرمانها ایده‌آل‌هاى ذهنى را یکى پس از دیگرى آزمود ولى هیچ گاه به مطلوب و مقصودى که در نظر داشت نایل نشد و به جایگاهى که براى خویش به تصویر کشیده بود، دست نیافت.
     از آنجا که خمیرمایه وجودى هر فرد روزى در نوشتار، سخنرانى و یا موضعگیریهایش تجلى مى‌کند و نویسنده، سخنران و... ناخواسته جنبه‌هاى شخصیت پنهان خود را به نوعى آشکار مى‌سازد و ناخودآگاه بازگو کننده راه عملى و یا تئوریى است که در زندگى پیش گرفته است، مهدى هاشمى نیز از این امر مستثنى نیست. او در قبل از انقلاب در طى سخنرانى تحت عنوان «شخصیت کودک» انگشت بر علل طغیان، خودکشى، مبارزه با سالخوردگان و معمرین توسط کودکان در سن بزرگسالى مى‌نهد که در حقیقت تعریف تکوین شخصیت اوست. او در این سخنرانى مى‌گوید:
«... ضربه غیر مستقیم، بى اعتنایى‌هاى فراوان و بیش از حد به بچه است. یک دفعه چون که کمبود شخصیت دارد و هنوز شخصیتش شکل نگرفته و ساخته نشده، این در محیط خانه، نیازمند مهر و محبت پدر و مادر است یعنى مى‌خواهد که پدر و مادر بنشینند محبت به او بورزند. یک دفعه در دبستان یا دبیرستان احتیاج دارد که از معلمش، سرپرستش یک عنایتى و توجهى ببیند، یا یک جوان انتظار دارد که در جامعه از بزرگان اجتماع و بزرگسالان اجتماع یک توجه و عنایت بیشترى ببیند. این یک خلأ و کمبودى است در روح و شخصیت بچه و جوان؛ هم در حال بچگى و هم در دوران جوانى هم در خانه، هم در دبستان و هم در اجتماع. این بچه‌ها و جوانها احساس مى‌کنند. این کمبود را؛ احساس مى‌کنند این نیاز را؛ مى‌گویند، ما احتیاج داریم به محبت و به ولایت و به اینکه دیگران به ما توجه  بکنند. براى ما شخصیت قایل بشوند. به حرف ما گوش فرا بدهند و اگر ما اظهاراتى کردیم به حرف ما گوش بدهند. این یک انتظارى است، احساسى در آن بچه‌ها و جوانها؛ وقتى با پدر و مادر، با معلم و دبیر یا بزرگان اجتماع به این بچه یا جوان به طور کامل بى‌توجهى کردند، یعنى نه او را زدند و نه محبت کردند، هیچ کدام، نه از عملیاتش انتقاد کردند و نه تحسین هیچ کدام نه او را تنبیه کردند نه تأدیب و نه تشویق هیچ کدام در جامعه نه به طور مثبت و نه به طور منفى، نه خوب و نه بد هیچ گونه اعتنایى نکردند به این بچه، مثل اینکه این بچه اصلاً انسان نیست و اصلاً قابل اعتنا نیست در جامعه و قابل انسانیت نباشد؛ یک همچو طورى با بچه رفتار کردند این روش بى‌اعتنایى کردن به بچه و جوان، به طور کامل نه مثبت و نه منفى این یک نوع ضربه منفى است. یعنى این بچه در خودش احساس حقارت و تقصیر مى‌کند و مى‌گوید: پسر! من انسان نیستم لابد؛ یا من در انسانیتم ضعفى هست؛ یا من یک کمبودى دارم؛ یا من ننگى دارم که مردم این طور به من بى‌اعتنا هستند. در خانه، پدر و مادر به من بى‌اعتنا، در دبستان، معلم بى‌اعتنا، در دبیرستان دبیر، در جامعه، همه بى‌اعتنا، این بى‌اعتنایى کردن، یک احساس حقارت و پستى در این بچه ایجاد مى‌کند. این بچه یک کمى متأثر مى‌شود. یک کمى ناراحت مى‌شود ولى این ناراحتى، چون که این بچه قدرت ندارد، نیرو ندارد، این مى‌ماند در آن حالت بى‌توجهى و شعور مرموز و دائما رشد مى‌کند این عقده، این گرفتگى، این ناراحتى تا کى؟ تا زمانى که این بچه یک حالت استغنا و بى‌نیازى از پدر و مادر پیدا بکند چون در دوران طفولیت خود را محتاج پدر مى‌بیند چون نانش، آبش، لباسش، خانه‌اش، امنیتش، راحتیش، همه‌اش بستگى دارد به این پدر و باید این پدر به او نان بدهد. لباس بدهد. راحتى بدهد چون نیازمند است و خود را محتاج پدر مى‌بیند اگر  ناراحتى از دست پدر و اگر قدرت [هم ]داشته باشد براى انتقام، اما چون محتاج است، انتقام نمى‌گیرد و نمى‌تواند بگیرد. همین که این بچه رشد کرد سنش و عقلش بالغ شد، رسید به حدى که شخصا مى‌تواند کار بکند و نانش و آبش و لباسش تأمین بشود، مى‌تواند در جامعه بدون کمک پدرش زندگى کند یعنى حالت بى‌نیازى، حالت استغناى مطلق به آنچه که رسید آن عقده‌ها، آن فشارها، آن رنجها، آن گرفتگیها، آن ضربه‌هاى مثبت و منفى که در دوران طفولیت و دوران بچگى یا از ناحیه پدر یا مادر یا معلم و استاد یا پیرمرد جامعه آن ضربه‌ها که خورده است و در حالت بى‌توجهى مانده و خود بچه نمى‌فهمید، بزرگان نمى‌فهمیدند، حالا که بچه رشد کرده و به سن بلوغ رسیده و به حال بى‌نیازى رسیده و در خودش احساس قدرت مى‌کند، احساس شخصیت مى‌کند، اینجا مى‌خواهد از گذشتگان انتقام بگیرد. این انتقامش به صورتهاى مختلف در مى‌آید و مى‌گویند واکنش یا عکس‌العمل...
یا مادر را مى‌زند یا از اوامر پدر تخلف مى‌کند به طور عمدى؛ یا اگر گرفتار بیشتر شد از محیط خانه فرار مى‌کند؛ یا اگر از جامعه فسادش و اختناقش بیش از حد شد دست به انفجار و خودکشى مى‌زند یا خود را مسموم مى‌کند.
به هر حال یک واکنشى یک انتقامى یک قصاصى در برابر آن عقده‌ها آن ضربه، آن تهاجمى که در دوران طفولیت به آن شخصیت شده بود...»

خشونت
     در رهگذر قرار دادن این جنبه شخصیتى به عنوان اصل و محور زندگى، مهدى هاشمى تا بدانجا پیش رفت که حتى در پذیرش الگوهاى خود، معیارى را جز خیزش، خروش و خشونت نمى‌شناخت، او با همین نگرش و معیار نه تنها مذهب و تاریخ را تفسیر مى‌کرد بلکه الگوهایى را به جامعه و قشر جوان معرفى مى‌نمود که داراى چنین مؤلفه‌اى باشند.
پرداختن به یک مقطع خاص از زندگى ائمه اطهار علیهم‌السلام، مشروعیت قایل شدن براى برخى از علما تأسى کردن به نویسندگان یکسونگر، رد هرگونه رفورم و اصلاح در جامعه، تفکر انقلاب در انقلاب و مقوله‌هاى دیگرى که در جلد نخست و در مبانى فکرى به آن پرداخته شده از بعد تربیتى ریشه در نگرش و گرایشى دارد که در همان اوان کودکى در شخصیت مهدى هاشمى نهادینه شده است.
     مهدى هاشمى در ترسیم و تبیین عوامل درونى و تأثیرگذارى که «روح خشونت» را به جزئى از شخصیت و ملکه وجودى وى مبدل ساخت، به عقده‌هاى دوران کودکى اشاره مى‌کند و مى‌گوید:
«... مى‌توانم بگویم مثلاً در هر یک از کارهاى ما یا در اکثر کارهاى ما اگر عواملى به چند شعبه تقسیم بشود یک شعبه آن در خشونت تقسیم مى‌شود و من در زیربناى شخصیتم مثلاً نوشته‌ام که توى اولین جزئى که از شخصیت ما بسته شده از آن زمان بچگى، که حالا آن زمان نمى‌فهمیدیم یا مى‌فهمیدیم همین مسئله خشونت بود که با گرایش به خشونت، یک سرى عقده‌ها در ما بوجود آمد...»
    مهدى هاشمى در جایى دیگر به عوامل اجتماعى و تربیتى خاص خود در محیط اشاره مى‌کند و مى‌گوید:
«...تدریجا عوامل اجتماعى کمک کردند، تربیت فرهنگى به اینجا رسید که خشونت براى من یک اصل مطلق شد...»
مهدى هاشمى در سندى دیگر از چهار مؤلفه به عنوان انگیزه‌هاى خشونت نام مى‌برد که بحث پیرامون این مؤلفه‌ها و تبیین و توضیح هر یک از آنان در جلد نخست و در بخش مبانى فکرى آورده شده است؛ ولى براى بهتر روشن نمودن مخاطبان، بیان این نکته در این بخش ضرورى است که اشاره مهدى هاشمى در تبیین این انگیزه‌هاى چهارگانه به «مقوله‌هاى نفسانى با ریشه فکرى» و «مقوله‌هاى فکرى با ریشه نفسانى»، مؤید دیدگاه تفکیک ناپذیرى برخى از جنبه‌هاى شخصیتى و اخلاقى مهدى هاشمى از مبانى فکرى اوست . دیدگاهى که مدتها ذهن دست‌اندرکاران این نوشتار را به خود مشغول داشته است. از این رو قرار گرفتن علل و عوامل و انگیزه‌هاى خشونت در جلد نخست و در بخش مبانى فکرى مهدى هاشمى بدین نکته باز مى‌گردد.

قساوت قلب
     بى‌شک هر جریانى که به مقوله خشونت به چشم اصلى و اساسى و نیز ابزارى کارى در پیشبرد اهداف خود بنگرد و در راستاى دستیابى به قدرت بدان تمسک جوید، در اندک زمانى عاطفه، مروت و گذشت در نهاد نیروهاى وابسته به آن جاى خود را به قساوت قلب مى‌دهد. در این زمان است که به همان اندازه اگر براى فردى چون مهدى هاشمى در رسیدن به اهداف خود صدور حکم قتل و ضرب و شتم امرى ساده و پیش پا افتاده مى‌نماید، براى مجریان و همفکران دیگرش اجراى آن، سهل و عادى جلوه مى‌کند.
     پرونده متهمین جریان مهدى هاشمى در قبل و بعد از انقلاب مشحون از نکاتى است که پرده را از قساوت قلب نیروهاى وابسته به این طیف برمى‌دارد. ذکر مواردى از وضعیت روحى و روانى این طیف، بیش از پیش صفات شخصیتى وابستگان آن را آشکار مى‌سازد.
     به استناد بازپرسى به تاریخ 21/2/55 پرونده قاتلین مرحوم آیت‌اللّه شمس‌آبادى به خط اسداللّه شفیق‌زاده و در مقام آخرین دفاع و در قبال اظهار بازپرس که از وى مى‌پرسد: «محرک خودت را به طور صریح و روشن معرفى کن؟» وى اظهار مى‌دارد:
«... به نظر شما آدم‌کشى مهم است؟ از نظر شرع و قانون و دستگاه قضایى  آدمکشى کار مشکل و مهمى است ولى آدم کشتن مهم نیست. یک نفر تصمیم مى‌گیرد یک نفر را مى‌کشد لازم نیست 50 نفر یک نفر را بکشد من هم تحریک شدم تصمیم گرفتم و کشتم...»
     خبرنگار روزنامه اطلاعات در قبل از انقلاب، سیماى آرام و بى‌خیال حسین مرادى قاتل صفرزاده را به هنگام نشان دادن محل اختفاى جنازه این گونه به تصویر مى‌کشد:
«... حسین مرادى یکى از متهمان که در نهایت خونسردى سیگارى به لب داشت و در اتومبیل سوارى متعلق به مأموران امنیتى نشسته بود، خیلى آرام از اتومبیل پیاده شد و یکى از چند حلقه چاه مربوط به قنات متروکه قلعه سفید را نشان داد و گفت: جنازه در همین جاست...»
     شاید براى خبرنگار روزنامه اطلاعات در قبل از انقلاب چهره آرام و بى‌عاطفه حسین مرادى تعجب برانگیز بود ولى براى حاضرین در جلسه دادگاه در ضمن اعتراف به زیر گرفتن فردى بنام تقى امینى و رها کردن او کارى تعجب‌آور نبود:
     «... سال پیش هنگامى که در کارخانه سوسن کارگر بودیم یک شب در حوالى «خواجو» با موتور سیکلت مردى را زیر گرفتم و فرار کردم و روز بعد از حادثه متوجه شدم که آن مرد مرده است. از این رو به شیراز فرار کردم و دوستانم موتور و قالیهاى مرا فروختند و با دادن 16 هزار تومان به خانواده مقتول حادثه، رضایت آنان را جلب کردم و بدین ترتیب جریان حادثه فاش شد...»
    گفتگوى حشمت و قاتلین او در لحظات واپسین زندگى، تصویر دیگرى از قساوت قلب این طیف است. ربودن و قتل حشمت و دو پسرش در ماه مبارک رمضان ـ در حالى که مهدى هاشمى در اعترافات خود به مسجد رفتنهاى فرزند کوچک حشمت و شرکت او در نماز جمعه اشاره مى‌کند ـ از قساوت قلبى حکایت دارد که «روح خشونت» را بر همه وجود آنان حاکم نموده بود. قساوت قلبى که نه قسم به خدا و قرآن و نه حرمت ماه رمضان و نه نام امام و آقاى منتظرى کوچکترین روزنه‌اى از عاطفه در وجود آنها نگشود.
     رضا مرادى قاتل حشمت و پسرانش در اعترافاتش مى‌نویسد:
«... صحبتهاى ما با عباسقلى از این قرار بود که به عباسقلى گفتم که رابطه خودت را با خارج بگو و توطئه‌هایى که بر علیه انقلاب کردى بگو و کثافت کارى و عیاشیهایت را که مى‌کردى بگو و جریان چماق بدستى که راه انداختى بگو در جواب گفت که به جان امام خمینى [ره] و به جان آیت‌الله منتظرى من هیچ رابطه با خارج و با ضد انقلاب ندارم و چماق بدست هم من نبودم و اگر هم عیاشى کردم توبه مى‌کنم. من گفتم حال تو را گرفتیم توبه مى‌کنى باید بگویى که با چه کسانى بر علیه انقلاب توطئه مى‌کردى با چه کسانى چماق بدست راه انداختى گفت: به قرآن من چماق بدست راه نینداختم و توطئه بر علیه انقلاب نکردم و باز قسم جان امام را خورد که محمد گفت ولش کن و یکى یکى آنها را از هم جدا کردیم به فاصله حدودا 15 تا 20 متر از هم دیگر فاصله داشتند و محمد یک طناب کوچکى آورد اول انداختیم به گردن 
عباسقلى از جلو و از پشت گردن هى دو نفرى کشیدیم تا خفه شد...» 
لجاجت و یکدندگى
     در رهگذر ارزیابى برخى از خصلتهاى درونى و جنبه‌هاى اصلى و شخصیتهاى مهدى هاشمى و جریان وابسته به او مى‌توان به روحیه لجاجت و یکدندگى این نیروها نیز اشاره کرد. روحیه‌اى که در شخص مهدى هاشمى به صورت خودمحورى و استبداد و در دوستان و همفکرانش به صورتهاى دیگر جلوه مى‌کرد. این روحیه نیز چون خصلتهاى دیگر در اعترافات، اسناد و عملکردهاى این جریان به انحا و اشکال مختلف خود را مى‌نمایاند که به ذکر چند مورد از آن بسنده مى‌کنیم. مهدى هاشمى در نوشتارى در خصوص رضا مرادى (قاتل حشمت و پسرانش) به خلق و خوى تند وى اشاره مى‌کند و در جاى دیگر وضعیت روحى وى را چنین به تصویر مى‌کشد:
«... من رضا مرادى را قبل از انقلاب مى‌شناختم ایشان در جلسات من شرکت مى‌کرد و پس از انقلاب از بدو پیروزى تا زمان دستگیرى با هم در سپاه و منطقه فعالیت داشتیم... او (رضا مرادى) فردى است یکدنده و متعصب که اگر حرفى را بزند ولو اینکه این حرف باطل باشد از آن سرسختانه دفاع مى‌کرد و در میان بچه‌ها به این خصلت معروف است درباره او یک ضرب‌المثل مى‌گویند که اگر رضا گفت: وسط دنیا این نقطه است حاضر است آن را اثبات نماید.»
    روحیه رضا مرادى را مى‌توان در مرتبطین دیگر مهدى هاشمى نیز جستجو کرد. مهدى هاشمى در اعترافى در خصوص یکى دیگر از مرتبطین خود به روحیه لجبازى و یکدندگى وى اشاره مى‌کند و مى‌نویسد:
     «روحیه و خصلتها: او فرد جدى و سرسخت و پشتکار دارى است. تعصبات فکرى سیاسى او زیاد است فردى است اهل جدل و بحث و به یک عبارت فردى است یکدنده و لجباز».
    مهدى هاشمى در خصوص روحیه غیرقابل اصلاح یکى دیگر از وابستگان فکرى خود مى‌نویسد:
«... او یکى از علمداران اختلاف بود. به طور کلى از یک بدبینى خاصى به سپاه اصفهان برخوردار بود که به هیچ‌وجه قابل سازش و التیام نبود.»
    جنبه‌هاى اصلى شخصیتى و نیز وضعیت روحى خاص برخى افراد را مى‌توان از انگیزه‌هاى رویکرد افراد و اشخاص مختلف به جریان مهدى هاشمى و ترغیب و تلاش آنان در ایجاد تشکلهایى که به نوعى خشونت بر آن حکمفرما بود به شمار آورد. مهدى هاشمى در بخشى از اعترافات خود در خصوص یکى از مرتبطین خود و انگیزه‌هاى وى در جذب و حرکتهاى ضربتى و تشکلهاى به اصطلاح امر به معروف مى‌نویسد:
«... او به خاطر عصبانیت شدید که داشت، بعد از پیروزى انقلاب به سرعت جذب حرکتهاى ضربتى نهى از منکر شد...»
    همین روحیه نیز بر بیشتر نیروهاى طیف فکرى و وابسته به مهدى هاشمى و نیز جناح انشعاب این جریان در اصفهان به چشم مى‌خورد. روحیه‌اى که این طیف همواره با حاکم کردن روح غوغاسالارى و خشونت، معادلات سیاسى و اجتماعى منطقه را با تمسک جستن به این ابزار و بهره گرفتن از نیروهاى غیر متعادل به نفع خود، تغییر مى‌دادند. وى در خصوص یکى از مرتبطین و همفکران اصفهانى خود مى‌نویسد:
«... واقع این است که من او را خوب نمى‌شناسم یعنى چهره واقعى‌اش براى کمتر کسى هویدا شده است. او در پوشش جنون و دیوانگى دست به هر کارى مى‌زند و همیشه آزادى عمل دارد. اولاً او از نظر طیف فکرى جزء طیف فکرى ما و دوستانمان بوده است.»
    قانونگریزى و رنگ مذهبى بخشیدن به خشونت در قالب دفاع از مذهب در طیف انشعابى این جریان و نیروهاى وابسته به مهدى هاشمى در شهرهایى چون اصفهان به قدرى حاد و غیرقابل تحمل بود که در برخى از محافل خصوصى آنان حتى نسبت به عملکردهاى همدیگر لب به شکوه مى‌گشودند.

پی نوشت:

1. پرونده مهدى هاشمى، ج 9 ص 28

2. قال رسول‌الله ص : «ثلاث مهلکات : شحٌ مطاع و هواء متبع و اعجاب المرء بنفسه. (محجة البیضاء، ج 6، صص 272 ـ 273).

3. معراج السعادة، باب صفت عجب.

4. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.

5. کالبد شکافى انحراف، نوار 5»

6. همان.

7. پرونده مهدى هاشمى، ج 1 صص 158 و 159

8. مهدى هاشمى سخت‌گیریهاى پدر در مسایل دینى و پافشارى وى براى ترک تحصیل دولتى و رفتن به حوزه را نوعى استبداد به رأى قلمداد مى‌کند.

9. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.

10. همان.

11. کالبد شکافى انحراف، نوار 5

12. پرونده مهدى هاشمى، ج متفرقات ص 73

13. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.

14. على اصغر کیمیایى پس از آشنایى با مهدى هاشمى به سال 1359 مسئولیت فرهنگى واحد نهضتها را به مدت شش ماه بر عهده داشت؛ سپس به واحد پاسخ به سؤالات روابط خارجى در دفتر آقاى منتظرى مشغول به کار شد. با آغاز شکل‌گیرى حرکت فرهنگى این طیف در جذب و پرورش طلاب جوان در راستاى اهداف خود وى مسئولیت فعالترین مدرسه تحت پوشش به نام «مدرسه بعثت» را برعهده گرفت و به یکى از فعالترین نیروهاى طیف وابسته به مهدى هاشمى مبدل شد.

15. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.

16. کالبد شکافى انحراف، نوار 6.

17. پرونده مهدى هاشمى، ج 9، ص 107.

18. پرونده مهدى هاشمى، ج 8، ص 22

19. پرونده مهدى هاشمى، ج 8، ص 26

20. کالبد شکافى انحراف، نوار 1.

21. کالبد شکافى انحراف، نوار 5.

22. در جلد چهارم این مجموعه، «مهدى هاشمى و روحانیت»، مکاتبات مهدى هاشمى در زندان آورده خواهد شد.

23. ر. ک : بخش مکاتبات مهدى هاشمى در زندان در جلد «مهدى هاشمى و قتلها».

24. پرونده مهدى هاشمى، ج 2، صص 128 و 119 و 120.

25. ر. ک: همین کتاب جلد نخست، ص 199

26. کالبد شکافى انحراف، مهدى هاشمى، نوار 8.

27. همان.

28. از باب نمونه جوان‌گرایى مهدى هاشمى هر چند مبناى فکرى دارد ولى از جنبه روحى و اخلاقى هم مى‌توان آن را به تحلیل گذارد. مهدى هاشمى به لحاظ عقده‌هاى دوران جوانى و کودکى با پرداختن به مقوله جوان‌گرایى و اهتمام به این قشر در صدد انتقام از معمرین و بزرگسالان برآمد.

29. پرونده رضا مرادى، ص 61

30. پرونده بازجویى مهدى هاشمى، ج 2، ص 129.

31. پرونده مهدى هاشمى، ج 8، ص 10

32. پرونده بازجوى مهدى هاشمى، ج 8، ص 26.

33. پرونده بازجویى مهدى هاشمى، ج 8، ص 132 و 133.

34. پرونده مهدى هاشمى، ج 8،

 


برگرفته از کتاب «بن بست» منتشره از سوی اداره کل اطلاعات اصفهان