12 آبان 1397

گزارش مامور ساواک از تبعید امام: گفت «من برای دفاع از وطنم تبعید شدم»


گزارش مامور ساواک از تبعید امام: گفت «من برای دفاع از وطنم تبعید شدم»
پس از تصویب لایحه کاپیتولاسیون توسط مجلس شورای ملی در مهرماه 43، امام خمینی 4 آبان ماه در سخنرانی معروف خود در فیضیه به آن واکنش نشان می دهند. امام خمینی پس از این سخنرانی، نیمه شب سیزدهم آبان شبانه دستگیر و به تهران منتقل و بلافاصله به ترکیه تبعید شد. مامور ساواک که ایشان را به ترکیه منتقل کرده و روزهای آغازین تبعید آنجا حضور داشته، گزارشی از این انتقال و اقامت به تهران میفرستد که محتوای آن در بولتن ارسالی برای شاه و مقامات ارشد درج می‌شود. موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی برای نخستین بار تصویر این بولتن و تلگراف امام پس از سکونت در ترکیه را به همراه روایت کتاب «الف لام خمینی» از ماجرای تبعید امام منتشر می کند:



«آقا، شب سیزدهم آبان را کنار همسر و برخی فرزندانش گذراند. خربزه خوردند. این میوه درشت و شیرین و آبدار را بسیار دوست داشت. قدس ایران گفت که نخور؛ سینه ات درد می کند؛ فردا نمی توانی درس بدهی. گفت که فردا درس نخواهم داد. نیمه شب برای نماز شب بیدار شد. شاید هم آن شب نخوابید. «آقا از ابتدا بیدار بود و مشغول نماز شب.»

نخستین رفت وآمدها و هیاهوها را که شنید، شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل شخصی؛ چیزهایی که پس از دستگیری به آنها احتیاج پیدا می کرد. «مثل مهر، دستمال، شانه.» یادش رفت حوله بردارد. «من در اتاقی خوابیده بودم که یک طرفش دیوار کوچه بود. از صدای پای جمعیت و هیاهو از خواب پریدم. از اتاق بیرون آمده وارد ایوان جلوی اتاق شدم. با منظره عجیبی مواجه گشتم. کماندوهای شاه پشت سر هم روی دیوار منزل مان می آمدند...؛ با این که دیوار بلند بود و نردبانی در کار نبود. صدای تنفس آنها که حاکی از اضطراب شان بود، فضا را پر کرده بود.» درِ خانه را به شدت می کوبیدند. یکی از نیروهایی که خود را به این طرف دیوار رسانده بود، با لگد در میان اندرونی و بیرونی را شکست. این جا بود که صدای آقای خمینی بلند شد و به مرز فریاد رسید: «ساکت! درِ حیاط مردم را نشکنید! خودم می آیم. چرا وحشی گری می کنید؟» صدایش به اندازه ای بلند و پرجذبه بود که همه آن هیاهوها یکباره خوابید. انگار مهاجمان درجـا خشک شده باشند؛ سکوت همه جا را گرفت.

«آقا به آرامی آمدند طرف من. گفتم: دیدی گفتم می گیرندت. باز گفت: نترس. دست کرد در جیب اش و مهرش را، یعنی مهری که روی آن «روح الله الموسوی» حک شده است، بیرون آورد و گفت: این پیش شما باشد تا خبری از من برسد. به هیچ کس ندهید. به خدا سپردمت. من هم گفتم: خداحافظ. خدانگهدارت. و رفت.»

برای این عملیات که 15 دقیقه بیشتر نکشید، روزها برنامه ریزی شده بود. از هشتم آبان، خانه آیت الله، شبانه روز زیر نظر مأموران بود. نیروهای عمل کننده تا ساعت سه صبح سیزدهم آبان نمی دانستند که چرا به قم آورده شده اند.

بسان خرداد پارسال، او را سوار فولکس کردند. شاید همان خودرو کارمند ساواک قم بود که پارسال خسارت دیده بود و تقاضای جبران کرده بود. آن را تا سر کوچه هل دادند. هر کس از همسایه ها از پنجره سرک می کشید، با تهدید مأموران مسلح روبرو می شد. این بار احمد بود که پشت سر خودرو می دوید. پابرهنه و سراسیمه خودش را به کوچه رسانده بود. پشت فولکس چند مأمور در حال حرکت بودند. چند سنگ به طرف شان انداخت. برگشتند و چند فحش بد دادند. احمد که نتوانسته بود پدر را ببیند، به خانه بازگشت. مشهدی علی، خادم خانه را پی برادرش، مصطفی، فرستاد. سراغ مادر را گرفت. «من زیر پتوی خود دراز کشیده بودم... رفتم زیر پتو تا تأثر خودم را به احمد منتقل نکرده باشم.»

آخر کوچه، و پس از رسیدن به بیمارستان فاطمی، خودرو را عوض کردند. وقتی پیاده شد، بار دیگر تشر زد که «خجالت نمی کشید؟ چرا این قدر وحشی گری می کنید؟ چرا مزاحم مردم می شوید؟ چرا در خانه مردم را شکستید؟» دیدند که کسی به رسم پوزش خم شد، دست آیت الله را ببوسد.

خودرو دوم حرکت کرد. راننده و مأموری در جلو، آیت الله میان دو نفر در عقب به سوی تهران رفتند. آن که کنار راننده نشسته بود، با تهران در تماس بود؛ گزارش می داد و دستور می گرفت. «یکی از آن دو نفری که پهلوی من نشسته بود تا فرودگاه گریه می کرد و من او را دلداری می دادم. او متأثر بود که چرا وارد شغلی شده است که باید با مردی مثل من این گونه رفتار کند.»

نماز صبح را باید وسط راه خوانده و حدود هفت صبح در فرودگاه بوده باشد. سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران، منتظر بود. وقتی آقـای خمینی رسید، خـود را به او رساند و گفت که به ترکیه خواهید رفت. توجهی نکرد و با بی اعتنایی گفت: «بهتر.» مولوی گفت اگر بخواهید خانواده تان را به ترکیه می فرستیم. پاسخش منفی بود. هواپیمای هرکولس ارتش آماده پرواز بود. بیش از یک سال بود که ایران این هواپیماهای نظامی ترابری را از آمریکا خریده بود. ساعت هشت سوار این هواپیماهای بی صندلی شدند. سرهنگ حسین افضلی، از طرف سازمان اطلاعات و امنیت کشور، مأمور مستقیم و همراه آیت الله خمینی بود. چه جملاتی در آسمان بین این دو رد و بدل شد؟ حتماً اندک بوده، اما همان را نیز کسی نمی داند، اما تک جمله ای از آقای خمینی خطاب به افضلی در میان سندها به جای مانده است: «من برای دفاع از وطنم تبعید شدم.» چای نوشید و به پییشنهاد افضلی به کابین خلبان رفتند. تا فرودگاه ترکیه در کابین بودند. پرسش هایی از دستگاه ها و کارکرد هواپیما کرد. خلبان پاسخ داد.

هواپیما ساعت 11:30 در فرودگاه آنکارا به زمین نشست. مأموران سازمان امنیت ترکیه، ماخ، منتظر بودند. آیت الله را تحویل گرفته، سوار بر خودرو، به سوی هتل بلوار پالاس رفتند. 35 کیلومتر پیمودند. اتاقی در طبقه چهارم برای استراحت مرجع تبعیدشده ایران آماده شده بود. هوای آنکارا بهتر از قم بود.»





متن گزارش ساواک به شرح زیر است:

نامبرده بالا در حین حرکت به ترکیه در هواپیما به مراقب خود اظهار داشته من برای دفاع از وطنم تبعید شدم و پس از ورود به ترکیه بیشتر وقت خود را باستراحت و تلاوت قرآن و نماز میگذراند. یک بار نیز بمدت دوساعت وسیله اتومبیل و همراه با محافظ خود در شهر آنکارا گردش نموده است.

در آنکارا بشخص مزبور توصیه گردید چنانچه بخواهد برای آینده در شهر گردش نماید میبایست از لباس و کلاه مخصوص روحانیون در ترکیه استفاده کند که در بدو امر با این پیشنهاد موافق نبود، ولی بالاخره با اکراه ابراز موافقت کرد.

ضمنا پس از پخش خبر مربوط به تبعید مشارالیه بوسیله رادیو و بعضی از روزنامه ها صلاح در این دیده شد که محل او از آنکارا به شهر بورسا (BURSA) واقع در سیصد و بیست وکیلومتری غرب آنکارا منتقل گردد.