
11 مهر 1404
ماجرای تراشیدن محاسن روحانیون توسط ساواک و رهایی آیتالله خامنهای
در زمان حکومت پهلوی، سازمان اطلاعات و امنیت کشور ( ساواک) با روشهای مختلف اقدام به شکنجههای جسمی و روحی انقلابیون میکرد تا آنها را از ادامه مبارزه با رژیم پهلوی باز دارد. یکی از این شکنجه ها تراشیدن محاسن روحانیون مبارز بود. رهایی امام خامنه ای از تراشیدن محاسن خود به وسیله ی دعا ماجرای جالبی دارد، روایت شکنجه های ایشان در دستگیری پنجم در صفحات 446 تا 447 از کتاب «شرح اسم » به رشته تحریر درآمده است. کتابی که در تابستان 91 توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به قلم هدایت الله بهبودی منتشر شده است و خواندن آن خالی از لطف نیست:
این پنجمین زندان آقای خامنهای بود. غیر از زندان نخست، که در بیرجند دستگیر شد و به مشهد انتقال یافت، در سه زندان بعدی، ریش او را نتراشیدند. اما ستردن ریش، قانون زندان جدید بود. او زمانی متوجه این موضوع شد که چهره یکی از روحانیان زندانی در نگاهش نشست. چنان محاسن او را رُفته بودند که وحشتزده شد. وقتی میخواستند در سال 42 ریش او را بزنند، با دستگاه موزن آمده بودند، نه تیغ. میدانست که هفتهای یک روز نوبت این کار است. منتظر رسیدن آن روز نبود، اما از راه رسید. در این اندیشه بود که مقاومت کند یا تسلیم شود. به نتیجهای نرسید. دست نیازش را به طرف آسمان گرفت و از خدایش خواست او را از این رنج در امان دارد. درهای سلول یکی پس از دیگری باز میشد و زندانی را برای ریش ستردن میبردند. نوبت او شد. در سلولاش را باز کردند. وقتی نگاه مدیر زندان به آقای خامنهای افتاد، گفت: نه، بمان. در را بستند و رفتند.
چه روی داده بود؟ نمیدانست. تعجب کرد و خدایش را سپاس گفت. خیلی زود خبر بقای محاسن صاحب سلول شماره 14 در زندان پیچید. هفته بعد، وقتی یکی از روحانیان را برای ریشتراشی میبردند، با صدای بلند اعتراض کرد که چرا ریش مرا میزنید؟ چرا ریش زندانی سلول 14 را نمیزنید؟ او از این که یکی از هممسلکانش از این رنج رهایی یافته، خوشحال نبود و با فریادهایش، هم آقای خامنهای را به خطر ریشتراشی میانداخت و هم حسد خود را به گوش همه میرساند. ول کن نبود. به نگهبان زندان گفت که برو و به مسئولان زندان بگو که زندانی سلول 14 برای ریش زدن نمیرود؛ من هم نمیروم. داد و بیداد او مدیر زندان را به داخل کشاند. مدیر، در سلول شیخ را گشود و با فحش او را روانه اتاق ریشتراشی کرد. آقای خامنهای یقین کرد با زمینه فراهم شده او را هم خواهند برد، اما در سلول او را باز نکردند.