03 خرداد 1399
چرا سیّد ضیاءالدّین طباطبایی از فلسطین به ایران بازگشت؟
بعد از شهریور 1320 و سقوط دیکتاتوری «رضاشاه» و تبعید او به جزیره موریس، تلاشهای گستردهای بهمنظور بازگردانیدن «سیّد ضیاءالدّین» از فلسطین به ایران از سوی امپریالیسم انگلستان صورت گرفت.
«در سال 1322 شمسی مقدّمات بازگشت وی به ایران توسط انگلیسها فراهم شد و با وجودی که تعدادی از نمایندگان مجلس و دولت شوروی و خصوصآ سفیر آن کشور در تهران و شخص شاه با بازگشت «سیّد ضیاء» مخالف بودند، معهذا انگلیسیها موفّق به بازگرداندن وی به ایران شدند اعتقاد عموم هم بر آن بود که همانگونه که حزب توده مورد حمایت دولت شوروی قرار دارد، «سیّد ضیاء» نیز از طرف انگلیسیها حمایت میشود و بنابراین او ابزار سیاست امپریالیستی انگلستان در ایران است. مورخین تاریخ ایران نیز در این موضوع متّفقالقولند که «سیّد ضیاء» تنها حامی قرارداد معروف 1919 ایران و انگلیس، برگزیده سیاست بریتانیا در ایران بوده است اسناد منتشر نشده وزارت امور خارجه انگلستان نیز پرده از مسئله بازگشت دادن «ضیاء» به ایران برمیدارد و روشن میسازد که بازگشت «سیّد ضیاء» به ایران، به خواست و با حمایت دولت انگلیس صورت گرفته و هدف از آن نیز چنین بود که «سیّد ضیاء» با تشکیل حزبی، به مقابله حزب توده که نفوذی فوقالعاده پیدا کرده بود، بپردازد.
در اوایل ماه اوت 1941 (مرداد ماه 1320) طبق دستورالعمل دولت انگلستان «کلنل تیگ Teague» یک مقام نظامی انگلیس در فلسطین، «سیّد ضیاءالدّین طباطبایی» را در مزرعهاش واقع در نزدیکی غزّه ملاقات کرد و نظر وی را در مورد بازگشت به ایران جویا شد «کلنل تیگ» پس از این ملاقات چند ساعته در گزارشی برای کمیسر عالی انگلیس در فلسطین خاطر نشان میسازد که چنانچه از «سیّد ضیاء» خواسته شود تا به عنوان نخستوزیر به ایران بازگردد، او با اکراه آن را قبول نموده و حاضر به ترک مزرعه خود و بازگشت به ایران میباشد:[1]
از همین جا معلوم میشود که انگلیسیها حتی قبل از هجوم به ایران و اشغال کشور در شهریور 1320 در صدد بودند تا «سیّد ضیاء» را به ایران بازگردانده و به قدرت برسانند در تاریخ 14 آوریل 1942 «سرریدر بولارد» وزیرمختار انگلیس در ایران به وزیر کشور دولت بریتانیا مقیم قاهره، نامهای درباره بازگشت «سیّد ضیاء» نوشته و از او خواسته است تا در این باره اقدامات لازم را به عمل آورد.[2]
در تعقیب نامه بولارد «آدریان هولمن Adrian Holman» کاردار سفارت انگلیس در تهران طی نامهای خطاب به آقای «هاپکینسون H. Hopkinson» رییس دفتر وزیر مقیم قاهره مینویسد: «من احساس میکنم که ما باید نزدیکترین تماس ممکن را در مورد مسئله سیّد ضیاء با هم داشته باشیم زیرا ممکن است که او در آیندهای نزدیک ارزش زیادی برای ما پیدا کند نظر من این است که فعلا منتظر بمانیم تا موقعیّت کابینه فعلی کمی بیشتر متزلزل شود. آنگاه خیلی محتاطانه ببینیم که آیا نمیتوانیم مشکلاتی را که اکنون بر سر راه بازگشت «سیّد ضیاء» موجود است برطرف نماییم[3] در ماه ژوئیه 1942 «کلنل تیگ» ملاقات دیگری با سیّدضیاء به عمل آورد سیّد ضیاء معتقد بود که قادر است با تشکیل سازمانهای چریکی در نقاطی که تحت اشغال قوای متّفقین نیست و او در آن مناطق نفوذی دارد به مبارزه با عوامل نازی در ایران پرداخته و از این طریق خدمات مفیدی انجام دهد.
سیّدضیاء به کلنل تیگ پیشنهاد کرد که حاضر است برای بحث و بررسی این موضوع به قاهره رفته و با مقامات انگلیسی درباره طرح خود گفتگو کند وزیر مقیم قاهره پس از مطالعه گزارش کلنل تیگ و اطلاع از نظریات و طرحهای سیّدضیاء ضمن منعکس کردن جریان ملاقات تیگ و ضیاء و موضوع گفتگوهای آنها برای بولارد در گزارش خود مینویسد: «در حال حاضر S.O.E طرحهایی برای سازمان دادن دستههای چریکی در میان ایل قشقایی و بختیاری در دست اجرا دارد البته S.O.Eمایل است تا از خدمات «طباطبایی» (سیّد ضیاء) به عنوان یک رهبر و عامل تشکیلاتی استفاده نماید به شرط آن که این مسئله اثر بدی نداشته و شاه و دولت فعلی ایران و روسها را ناراحت نکند همچنین ممکن است که او بتواند فعالیتهای خود را از فلسطین هدایت نماید و نیز ما هم میتوانیم در صورتی که آلمانیها موفّق به اشغال ایران شدند از او به عنوان رهبر جنبش ایران آزاد Free Persian Movement استفاده کنیم.[4]
بولارد با وزیر مقیم قاهره که سیّدضیاء دارای ارزش زیادی به عنوان رهبر جنبش ایران آزاد میباشد موافق بود مضافآ به این که به وزیر مقیم قاهره پیشنهاد کرد چنانچه دولت ایران وظیفه خود را سنگین یافت و استعفاء کرد باید «سیّدضیاءالدّین طباطبایی» به ایران فرا خوانده شود و در چنین صورتی نباید «سیّدضیاء» یا امور و طرحهای S.O.E در ایران درآمیختگی پیدا کرده باشد «بولارد» در ضمن تأکید کرده بود که «سیّدضیاء» فعلا میبایست کاملا ساکت و منتظر بماند.[5]
در حالی که علائم و نشانههای امیدوارکنندهای وجود داشت دالّ بر این که دولت ایران قادر است تا موقعیّت و وضعیّت با ثباتی را در ایران برقرار کرده و با متّفقین همکاری نماید، «بولارد» وزیرمختار انگلیس در تهران نگرانی خود را پنهان نداشته و امیدوار بود تا «ضیاءالدّین طباطبایی» به عنوان کسی که میتواند جانشین رییس دولت فعلی ایران گردد در دسترس انگلیسها باشد. «بولارد» میدانست که «شاه» نظر خوبی نسبت به «سیّد ضیاء» ندارد و روسها نیز شدیدآ با او مخالف هستند «بولارد» عقیده داشت که با وجود این مخالفتها لازم است تا با خود «سیّد ضیاء» مذاکراتی صورت گیرد و با یادآوری مخالفت شاه و روسها به وی نظر «سیّد ضیاء» را در مورد این که چگونه و از چه طریقی میتواند با انگلیسیها همکاری نماید استفسار نمود.
«بولارد» پیشنهاد کرد که «ترات» (Trott) دبیر قسمت شرقی سفارت انگلیس در تهران با «سیّد ضیاء» در فلسطین ملاقات نماید و برای «سیّد ضیاء» مسئله همکاری او را با دولت انگلیس تشریح نموده و عقیده وی را جویا شود[6] در لندن مقامات وزارت امور خارجه انگلیس با توجّه به این که «سیّد ضیاء» مدّت مدیدی خارج از ایران بوده و از اعتبار و شهرت زیادی در ایران برخوردار نیست نسبت به موفقیّت طرح بازگردانیدن وی به ایران با شکّ و تردید بسیار مینگریستند ولی بالاخره آنها نیز با پیشنهاد «بولارد» و ملاقات «ترات» و «سیّد ضیاء» موافقت کردند.[7]
«ترات» در 24 سپتامبر 1942 تهران را به قصد اورشلیم برای دیدن «سیّد ضیاء» و اطلاع از نظریّات وی درباره ایران ترک کرد، کمیسر عالی انگلیس در فلسطین دستور داشت تا ترتیب ملاقات «ترات» و «سیّد ضیاء» را به طور خیلی محرمانه بدهد قبلا هم انگلیسیها سر و صدای زیادی درباره تشکیل «کنفرانس تبلیغات جنگ» در اورشلیم به راه انداخته بودند و این مسئله پوششی بود تا هدف اصلی مسافرت «ترات» به اورشلیم را مخفی داشته و این سفر را صرفآ برای شرکت «ترات» در آن کنفرانس قلمداد نمایند.[8]
«ترات» بعد از ملاقات با «سیّد ضیاء» و گفتگو با وی به این نتیجه رسید که «سیّد ضیاء» هنوز هم ایرانی وطنپرست است!!! و مشتاق انجام خدماتی برای کشور خود میباشد و شدیدآ معتقد است به این که کشورش باید با انگلیسیها به هر نحو ممکن همکاری نماید[9] «بولارد» پس از دریافت گزارش «ترات» درباره ملاقاتش با «ضیاء» به «ایدن» نوشت که «این ملاقات برای مقصود بسیار مفید و قابل استفاده بوده و باعث شده است تا درباره استفاده از وجود «سیّد ضیاء» در صورتی که موقعیّت ایجاب نماید تصمیم روشن و قاطعی بگیریم» «بولارد در ادامه گزارش، نظر خود را درباره «سیّد ضیاء» و مشکلات موجود در مورد بازگشت وی به ایران مینویسد:
... در صورت سقوط کابینه فعلی ایران، «ضیاء» میتواند کاندیدای رضایتبخشی برای نخستوزیری ایران باشد... بدبختانه این موضوع که کاندیداتوری «ضیاء» برای نخستوزیری مورد قبول شاه و یا سفارت شوروی قرار گیرد مورد تردید است ولی من فکر میکنم که با وجود چنین مسئلهای ما باید تمام مشکلات را تا بازگشت قریبالوقوع «ضیاء» به ایران ندیده بگیریم[10] «سیّد ضیاء» مایل نبود در صورتی که به نخستوزیری برگزیده نشود به ایران بازگردد، ولی انگلیسیها هم نمیتوانستند اقدامی بر علیه دولتی که با آنها همکاری و همگامی مینمود به عمل آورند کابینه سهیلی و دولت قوامالسلطنه هر دو طرفدار غرب بودند ولی با این حال انگلیسیها احساس میکردند دولتی که تمایلات نزدیکتری به انگلستان داشته باشد مورد نیاز آنهاست در فاصله بین سالهای 1942 تا 1943 (1321ـ1322 ) انگلیسیها از موقعیّت خوبی برخوردار نبودند آنها به شدّت مورد تنفّر مردم ایران قرار داشته و عملا هیچ گونه پایگاهی برای اعمال نفوذ و قدرت در میان دولت و ملّت ایران نداشتند و متقابلا فعالیّتهای شدیدی به طرفداری از روسها توسط حزب توده به عمل میآمد، که سبب نگرانی انگلیسیها بود.
برای خنثی کردن اقدامات و تبلیغات کمونیستها میبایست اقدامات متقابل مؤثری به عمل آید به بیان دیگر وجود یک حزب سیاسی ضدّ کمونیست به خوبی احساس شده و مورد نیاز بود[11] در اواخر سال 1943 گزارشهای زیادی درباره اعمال و کردار ناهنجار مقامات سربازان روسی در آذربایجان و استانهای شمالی به لندن میرسید روسها به طور فعالی کردها را بر علیه دولت مرکزی تحریک میکردند در اصفهان و استانهای جنوبی آلمانیها قبایل و عشایر را بر علیه انگلیسیها تحریک مینمودند در تهران آنگلوفیلها و عوامل طرفدار انگلستان پراکنده و ساکت بودند و حرکت جدیدی که تمایل به آمریکا بود در میان بعضی از سیاستمداران ایران ایجاد شده بود.
در اوایل سال 1943 (1322 ش) و قبل از شروع انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملّی این مسئله برای انگلیسیها روشن شده بود که شانس بسیار کمی برای فرستادن برگزیدگان خود به مجلس دارند و بیشتر نمایندگان مجلس از طرفداران و هواخواهان شوروی یا آلمان و به خصوص طرفداران سیاست گرایش به آمریکا خواهند بود و تنها تعداد بسیار قلیلی آنگلوفیل به مجلس راه خواهند یافت بنابراین چنین به نظر میرسد که بازگردانیدن «ضیاء» به ایران برای انگلیسیها نافع و ضروری است تا به وسیله این دوست قدیمی بتوانند به ایجاد یک جناح سیاسی مقتدر طرفدار انگلیس در ایران مبادرت نمایند دراین مرحله بود که انگلیسیها تصمیم قطعی و نهایی خود را برای بازگردانیدن «سیّد ضیاء» به ایران حتی اگر نتواند کرسی صدارت عظمی را تصاحب نماید اتخاذ نمودند با این حال «بولارد» در خاطرات خود مینویسد:
موقعی که شنیدم «سیّد ضیا» قصد بازگشت به ایران دارد تا بار دیگر به امور سیاسی مشغول شود با خود اندیشیدم که بازگشت او در چنین موقعی اصلا به صلاح نیست زیرا شک نداشتم او به دلیل آنکه از یک کشور تحت قیمومت انگلیس میآید مسلمآ هر برنامه سیاسی که که در پیش بگیرد همگان، ما را به عنوان پشتوانه اقداماتش قلمداد خواهند کرد... به این ترتیب معلوم است که بازگشت «سیّد ضیاء» به ایران نمیتوانست هیچ ارتباطی با ما داشته باشد.[12]
مقامات انگلیسی به این مسئله آگاهی داشتند که برای بازگشت «سیّد ضیاء» باید از طرف شاه از او دعوتی به عمل آید و چون شاه نظر خوبی نسبت به «سیّد ضیاء» نداشت و با آمدن وی به ایران هم مخالف بود انگلیسیها چنان مصلحت دیدند که دعوت از «سیّد ضیاء» از طرف شخصی از دولتمردان و رجال ایرانی به عمل آید تا بدینوسیله «سیّد ضیاء» مستمسکی برای بازگشت داشته باشد و انگلیسیها هم همچنان در پشت پرده مانده و نقش خود را ظاهر نسازند در تهران شایعاتی مبنی بر بازگشت «ضیاء» توسط مأموران انگلیسی سفارت پراکنده گردید تا از عکسالعمل مردم زمینهای به دست آید وقتی انگلیسیها جو را مساعد یافتند اجرای نقش را به عهده حزب وطن گذاردند به دعوت حزب وطن در 14 ژوئیه 1943 گردهمایی کوچکی فراهم آمد که در آن نمایندگان بعضی احزاب دیگر نیز شرکت کردند در پایان این گردهمایی قطعنامهای صادر و طی آن از «سیّد ضیاءالدّین طباطبایی» خواسته شد تا به ایران بازگشته و حکومت را در دست گیرد.[13]
انگلیسیها با کمک دوستان خود در ایران زمینه بازگشت «سیّد ضیاء» را به طریقی فراهم آوردند که برای شاه و سفیر شوروی نیز این شبهه پیش آمده بود که دولت انگلیس در این مورد نقشی نداشته و «ضیاءالدّین طباطبایی» به دعوت مردم و احزاب به ایران باز خواهد گشت وزیرمختار آمریکا نیز در جریان امر قرار نداشت ولی به درستی به نقش انگلیسیها پی برده بود. در اوت 1943 وزیرمختار طیّ گزارشی به وزارت خارجه آمریکا نوشت که دلایل بسیاری او را متقاعد ساخته است که انگلیسیها «ضیاء» را تحریک به بازگشت به ایران نمودهاند[14] در اکتبر 1943 (مهرماه 1322) «سیّد ضیاءالدّین طباطبایی» پس از 22 سال که در خارج از ایران به سر برده بود به ایران بازگشت یکی از کسانی که از طرف دولت انگلیس مأمور شد تا به فلسطین برود و در امر بازگشت «سیّد ضیاءالدّین» به امپریالیسم انگلستان کمک نماید «مظفر فیروز»[15] بود لذا با هم به ایران بازگشتند و مقدّمات تشکیل حزب اراده ملّی را فراهم ساختند و روزنامه رعد امروز را به عنوان ارگان رسمی حزب منتشر نمودند. «سیّد ضیاءالدّین» با ترفند تازهای مجدّدآ وارد عرصه سیاسی ایران شد.
در دوره چهاردهم مجلس شورای ملّی از یزد کاندیدای نمایندگی شد و علیرغم مخالفت اقلیت مخالف به عضویت مجلس چهاردهم شورای ملی درآمد. «ضیاءالملک فرمند»[16] با افشای اسرار کودتای 1299 و دکتر مصدّق طی نطق مستند و مستدلّ و تاریخی خود پرده از روی خیانتهای «سیّد ضیاءالدّین» برداشت و او را رسوای خاص و عام ساخت و به هنگام طرح اعتبارنامهاش در مجلس به شدّت از تصویب آن جلوگیری نمود ولی معالاسف نمایندگان سرسپرده سیاست انگلیس سرانجام اعتبارنامه او را تصویب نمودند اینک برای ثبت در تاریخ معاصر ایران متن نطق «ضیاءالملک فرمند» را که در جلسه چهارم روز چهارشنبه دوره چهاردهم مجلس شورای ملّی مورّخ 17 اسفند سال 1322 شمسی ایراد شده و نیز متن نطق دکتر مصدّق را که در همان جلسه و همان تاریخ ایراد گردیده و نیز پاسخ «سیّد ضیاءالدّین» را که از صورت مذاکرات دوره چهاردهم قانونگذاری استخراج نمودهام در این جا میآورم.
[1]. سِر ه ـ مک میکائیل کمیسر عالی انگلستان در فلسطین. تلگراف خیلی سری شماره 1228 مورّخ 8 سپتامبر27213/1941، 27213/1371FO34/3326/5503 Eبه نقل از کتاب ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوّم. نوشته دکتر ایرج ذوقی. شرکت انتشاراتی پاژنگ، تهران: چاپ اوّل، صفحات 93ـ 92.
[2]. متن این نامه در اسناد وزارت امور خارجه انگلستان به دست نیامده ولی اشاراتی که به این نامه بولارد دراسناد دیگر شده بود، نشان میدهد که شماره این نامه 42/48/375 مورّخ 14 آوریل 1942 بوده است به نقل از همان مأخذ، صفحه . 93
[3]. آدریان هولمن به هاپکینسون نامه بدون شماره مورّخ 30 ژوئن1942 921/14 F.Oبه نقل از همان مأخذ صفحه .93
[4]. وزیر مقیم قاهره به بولارد تلگراف شماره 276، رونوشت به شماره 1186 به وزارت امور خارجه، مورّخ 31ژوئیه 1942، 4/921 F.Oبه نقل از همان مأخذ، ص94.
[5]. بولارد به وزیر مقیم قاهره، تلگراف شماره 301، رونوشت به شماره 1049 به وزارت امور خارجه مورّخ 20اوت 1942، 4/921 F.O.به نقل از همان مأخذ ص 94.
[6]. بولارد به ایران، تلگراف شماره 1138، مورّخ 7 سپتامبر 1942، 4/921 F.O.به نقل از همان مأخذ ص94.
[7]. ایدن به بولارد، تلگراف شماره 1253، مورّخ 11 سپتامبر 1942، 4/921 F.O. به نقل از همان مأخذ ص94.
[8]. بولارد به وزیر مقیم قاهره، تلگراف شماره 202(Saving) مورّخ 14 سپتامبر 1942، 4/921 F.O. به نقل از همان مأخذ ص 94.
[9]. گزارش تهیه شده توسط ترات درباره سیّد ضیاء 4/921 F.O. به نقل از همان مأخذ صفحه 95.
[10]. بولارد به ایدن، گزارش شماره (42/12/989)333، مورّخ 6 اکتبر 1942، 4/921 F.O..
1. Lencowski,George. Russia and The Westiniran, P.242
به نقل از همان مأخذ صفحة 95
[12]. شترها باید بروند. نوشته سر ریدر بولارد و سرکلارمونت اسکراین. ترجمه حسین ابوترابیان، تهران: انتشارات نشر نو، چاپ دوّم 1363، صفحات 109ـ110.
[13]. بولارد به ایدن، گزارش شماره 48/68/445/G مورّخ 18 ژوئن 1943، به نقل از کتاب ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ 35072/371 F.O.43/38/3793Eجهانی دوّم نوشته دکتر ایرج ذوقی، تهران:ا نتشارات پاژنگ، چاپ اوّل 1367، صفحه96.
[14]. به نقل از همان مأخذ 329 VOL.IV.P، 1948F.R.U.S132.
[15]. مظفر فیروز فرزند نصرتالدّوله فیروز و نوه شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود تحصیلات عالی خودرا در رشته حقوق در انگلستان به اتمام رساند و به ایران بازگشت و در وزارت خارجه به خدمت اشتغال یافت پس از مدتی راهی آمریکا شد و درسفارت ایران در واشنگتن مشغول خدمت گردید امّا پس از چندی به علّت کارهای خلافی که از او سر زد دولت آمریکا او را عنصر نامطلوب شناخت و وی را از آن کشور اخراج کرد. مظفر فیروز پس از شهریور1320 به طور فعّال وارد عرصه سیاسی ایران شد به فلسطین سفر نمود و باسیّد ضیاءالدّین طباطبایی که در آن جا با امپریالیسم انگلستان همکاری مینمود وارد مذاکره شد با اومصاحبهای انجام داد و از وی خواست که به ایران مراجعت نماید و دوباره قدرت را به دست گیرد سیّدضیاءالدّین به ایران آمد و با کمک فکری مظفرّ فیروز حزب اراده ملّی را تأسیس کرد و بسیاری از عناصرفاسد و خودفروخته و رسوا را در این حزب با خود همداستان نمود و روزنامه ارگان حزب را به نام رعدامروز توسط مظفرّفیروز انتشار داد دیری نپایید که مظفر فیروز در جریان ماجرای نفت به بهانه ملاقات سیّدضیاءالدّین طباطبایی با شاه و حضور در ضیافت نهار او از سیّد جدا شد و با گرایش به حزب توده و سفارت شوروی با عمهاش مریم فیروز و همسر او نورالدّین کیانوری همراه گردید سپس با قوامالسلطنه کنار آمد ومغز متفکّر و معاون سیاسی و معاون کلّ حزب دموکرات و وزیر کار کابینه سوم او شد. مظفر فیروز در کار سیاست بازیگری ورزیده و مکّار بود بهطوری که هم در سیاست داخلی و هم درسیاست خارجی با نیرنگهای سیاسی توانسته بود نقشهای ماهرانهای ایفا نماید آخرین سمت او سفیرایران در شوروی بود پس از برکناری دیگر به ایران بازنگشت و به پاریس رفت و تا پایان عمر در آن جاسکونت نمود بعضی از صاحبنظران سیاسی او را عامل اینتلیجنس سرویس انگلستان دانسته ولی نورالدّین کیانوری در خاطرات خود وی را چنین معرفی مینماید:«من البته مظفرّفیروز را خیلی خوب میشناسم و در دوران مهاجرت با او تماسهای زیادی داشتهام مظفر با شاه کینه و پدرکشتگی واقعی و عجیبی داشت و به هیچ وجه عامل انگلیسیها نبود مظفرّفیروز قبلادر سیاست کارهای نبود نه وکیل مجلس بود نه وزیر و اصولا سابقه کار سیاسی نداشت او چه سابقه فعالیّت سیاسی داشت؟ پس از این که نصرتالدّوله را کشتند هیچ یک از اعضای خانواده او فعالیّت سیاسی نمیکردند به جز در سالهای 1320 که تعدادی از آنها وارد سیاست شدند و به خاطر همان پدرکشتگی و برادرکشتگی و کینه به شاه و انگلیسیها به جناح چپ تمایل پیدا کردند یکی از پسران فرمانفرما، محمّدولی میرزا بود که به شوروی تمایل پیدا کرد و در کابینه قوام جزء وزرایی بود که با تودهایها اخراج شد. یکی دیگرسرلشگر محمّدحسین فیروز بود که عین همان تمایلات را به چپ داشت و با ما خیلی نزدیک بود و در کابینه قوام وزیر راه شد و یکی هم مظفرّفیروز بود. هر سه نفر فوق به همراه وزیران تودهای و حزب ایران از دولت قوام کنار گذاشته شدند. مظفر جوانی بود که پدرکشتگی عجیبی با شاه داشت و لذا با هر جریانی که خیال میکرد این سلطنت رانفله خواهد کرد میرفت و چندان هم به کنه جریانات سیاسی وارد نبود مظفرّ چون مخالف رژیم پهلوی بودزیر بغل سیّد ضیاء را گرفت مظفر با هر کسی که در برابر دربار قدرتی بود میرفت قوام که انگلیسی نبود، اویک آمریکایی مطلق بود او کسی است که میلسپو را به ایران آورد و به تمام معنی آمریکایی بود اصولا قوام راآمریکاییها آوردند و انگلیسیها کوبیدند و بردند قوام از همان دوران رضاخان با آمریکاییها رابطه داشتپس از شهریور 20 زمانی که قوام مطرح شد سیّد ضیاء شوت شده و رفته بود در انگلیسی بودن سیّد ضیاء که تردیدی نیست تنها وجه مشترک سیّد ضیاء و قوام این بود که هر دو ضد شاه بودند بنابراین مظفر دبیرکل حزب دموکرات قوام شد و به قوام یاد داد که چگونه حزب درست کند هدف مظفر این بود که شاید از طریق قوام کلک شاه را بکند البته او نمیدانست که دراین ماجرا نیروهای خیلی بزرگتر از او در کاراست. »خاطرات نورالدّین کیانوری صفحات (140-143)
[16]. حسن علیخان فرمند (ضیاءالملک) سوّم فرزند حسین علیخان امیر تومان (ضیاءالملک) دوّم استتحصیلات خویش را در رشته کشاورزی در سوئیس انجام داد و سپس به ایران بازگشت فرمند خیلی زود وارد جریانهای سیاسی شد و ظاهرآ در هنگام تحصیل در سوئیس وارد سازمان فراماسونری جهانی شد وی یکی از دوستان نزدیک و از محارم حسن پیرنیا (مشیرالدّوله) بود فرمند از کسانی بود که از اسرار کودتای1299 اطلاعات دست اوّل داشت او در دورههای پنجم و ششم مجلس شورای ملّی یکی از دو نماینده همدان بود در دوره ششم مجلس شورای ملّی یکی از نمایندگانی بود که به جمهوری قلاّبی رضاخان اظهارتمایل کرد. فرمند یکی از پنج نماینده همدان در مجلس مؤسسان بود که رضاخان را به سلطنت رساند دردوره ششم مجلس شورای ملّی زنده یاد مدرّس با اعتبارنامه او مخالفت کرد و چون شکایت فراوانی درزمینه دخالت نظامیان درامر انتخابات همدان از سوی مردم همدان واصل شده بود ملکالشعرای بهارپیشنهاد کرد که کمیسیون رسیدگی تشکیل شود ولی این پیشنهاد رد شد و نمایندگی فرمند به تصویب رسید. فرمند در دوران حکومت رضاشاه و محمّدرضاشاه چندبار وزیر کشاورزی شد و پس از شهریور 1320 به نمایندگی دوره چهاردهم مجلس انتخاب شد در این دوره بود که هنگام طرح اعتبارنامه سیّدضیاءالدّین طباطبایی اسرار پشت پرده کودتای 1299 را افشا کرد و در کنار دکتر مصدّق قرار گرفت به همین دلیل در نخستین کابینه دکتر مصدّق به وزارت کشاورزی انتخاب شد وی سالها بعد در سوییس درگذشت.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران