07 تیر 1400
چند گام با قهرمان مقاومت – محمد منتظری
گفتهها و ناگفتههائی از سلوک فردی و سیاسی شهید محمد منتظری در آئینه خاطرات مکتوب حجتالاسلام حسن رحیمیان
درآمد:
نوشتاری که در پی میآید پارهای از خاطرات حجتالاسلام و المسلمین محمد حسن رحیمیان،نماینده محترم ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران است که معظمله جهت درج در این یادمان مرقوم فرمودند.جناب رحیمیان از دوستان صمیمی و قدیمی شهید محمد منتظری هستند که در مقاطع قبل و بعد ازانقلاب،به ویژه دورانهای خطیر هجرت و مبارزه، همواره در کنار آن شهید ارجمند و مشاور امین او بودهاند.
به مناسبت دوستی صمیمانه و رفت و آمد خانوادگی و نزدیکی که پدرم شهید محمد منتظری از دوران جوانی داشتند،اعضای خانواده از جمله بنده و شهید محمد منتظری هم از کودکی و نوجوانی با هم مأنوس و دوست صمیمی بودیم؛البته ایشان چند سالی از بنده بزرگتر بود و از همان زمان کودکی ویژگی های برجستهای داشت که بعدها در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی در وی بارز شد.شیخ محمد انسانی سختکوش و جدی و اهل استدلال بود.او از وقتی که وارد طلبگی و حوزه شد، با برخورداری از همین ویژگیها و استعداد و ذکاوت سرشاری که داشت خیلی سریع پیشرفت کرد و پیشرفت درسی او فراتر از سن او بود، یعنی در هر مرحله درسی از کم سن و سال ترین افراد آن مقطع بود و اگر درگیر شدن ایشان با فعالیتهای گسترده نهضت از همان زمان نوجوانی نبود و شهید نشده بود، یقیناً امروز یکی از درخشانترین چهرههای علمی کشور بود؛با این حال او، هم از جهت اطلاعات عمومی و شناخت مسائل سیاسی و اجتماعی ایران و منطقه و جهان و شناخت دوست و دشمن و جریانهای انحرافی و وابسته به شرق،غرب و... در حد خود از افراد کم نظیر یا بی نظیر بود. او در تحصیل علم و کسب هر گونه اطلاعاتی که برای پیشبرد نهضت امام مفید بود، هیچ فرصتی را از دست نمیداد و علاوه برآشنائی در مسائل دینی و سیاسی، مطالعات و تحقیقاتی هم در مکاتب اقتصادی و شناخت سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی داشت و اهتمام خاصی هم به فراگیری زبانهای مختلف و رائج دنیا داشت.
شهید محمد منتظری همواره همه دوستان را به تدبر در قرآن و روایات تشویق میکرد و نکات مهمی که مرتبط با مسائل روز، به خصوص مسائل سیاسی و شناخت توطئه های دشمنان اسلام بود،توجه میداد. فراموش نمیکنم اولین بار پیرامون این جمله از آیه 102 سوره نساء: «ودّ الّذین کفروا لو تغفلون عن اسلحتکم و امتعتکم فیمیلون علیکم میلة واحدة» بحث جالبی را از ایشان شنیدم.کافران دوست دارند که مسلمانان از سلاحها و سرمایههایشان غافل گردند تا آنان با یک شبیخون،کار مسلمانان را یکسره کنند. سلاح اعم از مادی مثل سلاح نظامی و معنوی مثل سلاح ایمان، شهادتطلبی و... و سرمایه و امکانات اعم از مادی یا سرمایه معنوی از قبیل سرمایه وحدت و ولایت.این خواست دشمنان است که مسلمانان از این سلاحها و سرمایهها غفلت کنند تا دشمن با کمترین هزینه،ضربه مهلک خود را به مسلمانان وارد کند.
این شهید عزیز دوستان متعهد را به نوشتن و نویسندگی تشویق میکرد؛اگرکسی طبع شعر داشت به سرودن اشعار با مضامین انقلابی ترغیب مینمود.
آخرین خاطره ای که از ایشان دارم این بود که در همان شرائطی که سنگینترین و پرحجم ترین مسئولیتها را بر عهده داشت، به ایشان پیشنهاد نوشتن مقاله برای مجله «پاسدارانقلاب» را دادم که قبل از «پاسدار اسلام» در سپاه قم منتشر میکردم. البته خودم باور نداشتم که جواب مثبت بدهد،اما او بلافاصله پذیرفت و اینکه به راحتی قول داد، بر ناباوریم افزود و گفتم: «باور نمیکنم به قولتان عمل کنید.» و او جواب داد: «بر عکس،باید باور کنید زیرا من به دلیل مشاغل و مسئولیتهای فعلی از نوشتن بازماندهام و برای اینکه مزیت نوشتن و تمرین نویسندگی را ازدست ندهم، اتفاقاً مشتاق بودم به شخص جدی و پیگیری مثل شما تعهد بدهم تا مجبورشوم به هرنحوی شده حداقل ماهی یک مقاله بنویسم و قرار شد که برای شماره تیر ماه مقاله را بدهد؛ اما با شهادت آن عزیز در هفتم تیر ماه، مقالهای که ظاهراً نوشته بود،هرگز به دست ما نرسید!
با شهید منتظری در قم
در چند سالی که قبل از مهاجرت به نجف اشرف در قم بودیم پاتوق شهید محمد منتظری در مدرسه فیضیه،درحجره ما بود. در آن مقطع حجره ی ما بالای اولین حجره ورودی سمت راست فیضیه بود.هم حجرهای های ما آقای شیخ حسن بیات و شیخ قربانعلی طالب نجفآبادی بودند.در مدرسه فیضیه دو حجره بود که عکس امام به طورآشکاربالای آن نصب شده بود که یکی حجره ما و دیگری حجره آقای خندقآبادی بود.درآن زمان،موضوع زندان، بازجوئی و شکنجه هنوز خصوصاً در سنّ ما زیاد شناخته شده نبود،با این حال شیخ محمد سعی میکرد مقاومت به هنگام بازجوئی و تحمل شکنجه و دفاع در حین محاکمه را تمرین کند.
گاهی خودش زمینه را فراهم میکرد و میگفت مرا کتک بزنید و مثلاً در مورد نوشتن فلان اعلامیه از من اعتراف بگیرید، لذا خواسته او انجام می شد تا اعتراف کند، ولی هرگز تسلیم نمیشد!
به خاطردارم یک شب با پنج، شش نفر از دوستان به کوه خضر رفتیم. تابستان بود و هوا بسیار گرم بود. بنا گذاشته بودیم شب را بالای کوه خضربمانیم و صبح زود، قبل از گرم شدن هوا به جمکران برویم.درآن زمان بالای کوه، کوزهای بود و پیرمردی به طور مستمر ازپایین کوه آب میآورد و در آن کوزه میریخت،اما آب کوزه بهداشتی نبود و بیشتر اوقات پر از کرمهای کوچک بود و قابلیت شرب نداشت و حداکثر با چشم پوشی، برای نظافت قابل استفاده بود؛ لذا برای تامین آب شرب، سطلی را برده بودیم و از آب انبار پایین کوه پر از آب کردیم. با توجه به اینکه سطل مثل دبههای امروزی در نداشت،حمل آن به بالای کوه کار آسانی نبود. با تقسیم کار،بیشتر راه را دو نفر،دو نفر،درتاریکی و با سختی، سطل آب را بالا بردیم.بخش عمده راه طی شده بود.همه اظهار خستگی میکردند و از مشارکت در حمل سطل طفره میرفتند. شیخ محمد سطل آب را گرفت و گفت:«من سطل را به تنهائی بقیه راه میآورم.»سطل را گرفت و با سرعت از همه جلو افتاد، چند قدمی بیشتر به قله کوه نمانده بود، که ناگاه فریاد زد:«توجه! توجه!» و هنگامی که نگاه همه متوجه او شد، سطل آب را به سینه کوه پاشید.همه از شدت ناراحتی و عصبانیت منفجر شدند. شب بود و تاریک، هوا گرم بود و همه تشنه، دیر وقت بود و همه خسته. برگشتن و از سرگرفتن کارنه به طور فردی و نه جمعی آسان نبود.تحمل تشنگی هم تا صبح بسیارسخت بود در چنین فضائی شیخ محمد مورد هجمه همگانی قرار گرفت. آن شب سوژه محاکمه او جای استراحت را گرفت. به پیشنهاد او جلسه دادگاهی تشکیل شد و به این ترتیب نمایشی از دادگاه و محاکمه و دفاع را شکل داد و همه را با یک تمرین مفید سرگرم کرد!
شهید محمد منتظری از آغاز نهضت امام جزو فعالترین و پر تحرکترین طلاب و در عمده عرصههای نهضت فعال بود. امضاء گرفتن در ذیل بسیاری از اعلامیهها علیه رژیم توسط او انجام میگرفت. تا آنجا که به یاد دارم، همه اعلامیههائی که امضای حقیر در ذیل آنها هست،به وسیله شیخ محمد گرفته شد. تهیه و توزیع اعلامیهها و تراکتها توسط ایشان انجام می شد. از جمله در نوروز سال 43 امام در زندان بودند و یا نوروز 44 که امام در ترکیه تبعید بودند، با مدیریت شیخ قرار شد در لحظه سال تحویل که تمام صحنها و رواقها و حرم حضرت معصومه «سلام الله علیها» مملوّ ازجمعیت مردم بود،ازدهها نقطه، انبوهی از تراکتها و اعلامیههائی که علیه رژیم شاه و به طرفداری از حضرت امام بود در فضا پرتاب و پخش شود.ایشان پخش اعلامیهها در ضلع شرقی و حوض صحن بزرگ حضرت معصومه «س» را به عهدة حقیر گذاشت.بنده طبق برنامه و در لحظه موعود،یعنی لحظه سال تحویل، هزارها برگ اعلامیه را روی سر مردم پراکنده کردم و شاهد بودم که در همان لحظه تقریباً تمام فضای صحنها از دهها هزار برگ اعلامیه پر شد.جالب اینکه اتفاقاً من پشت سر یکی از اطرافیان آقای شریعتمداری قرار گرفته بودم که ظاهراً برای چشمچرانی در آن موقعیت آمده بود. با پراکنده شدن اعلامیهها روی سر او و با توجه به این که معمم نبودم و متناسب با سن نوجوانی قامتم هم از دیگران کوتاهتر بود، ماموران، آن شخص را به اشتباه دستگیر کردند. من هم از پشت سر، او را تعقیب کردم. ماموران او را به طرف میدان آستانه بردند و تحویل کوماندوهای مستقر در میدان دادند! هرچه فریاد می زد من کاری نکردهام، بی فایده بود!
نکته دیگر آنکه در آن زمان، روحانیون به هیچ وجه با رادیو و وسائل خبری ارتباط نداشتند و داشتن رادیو در خانه یک روحانی بیشباهت به وجود مشروبات الکلی نبود، اما شیخ محمد یکی از برنامههایش این بود که رادیو و گوش کردن اخبار را به هر طریقی که شده در دسترس روحانیون قرار دهد. روش او این بود که وجهی در حد قیمت یک رادیو را از شخص مورد نظر به عنوان قرض میگرفت و رادیوئی را که قبلاً تهیه کرده بود،درهنگام حضور در خانه آن شخص، به طور عمدی و انگار که فراموش کرده، جا میگذاشت. طرف مقابل برای مدتی رادیو را مخفی میکرد و آنگاه که با مسامحه شیخ محمد برای پس گرفتن رادیو روبرو می شد،کمکم و گاهی با رادیو ور میرفت و روشن شدن آن را میآزمود و بالاخره آرام آرام با داشتن رادیو و شنیدن اخبارمانوس می شد و سپس تدریجاً داشتن رادیو نزد خانواده و سپس نزدیکان شخص لو میرفت و سرانجام رادیو و شنیدن اخبار در زندگی آنان جا میافتاد.عین همین سناریو را شیخ محمد درمورد پدراینجانب و بالتبع خود اینجانب اجرا کرد،به گونهای که وقتی هم به نجف اشرف مشرف شدم، در مدرسه سید و مدرسه آیتالله بروجردی از معدود افرادی بودم که رادیو داشتم و از اخبار فارسی و عربی آن استفاده میکردم، در حالی که در همان شرایط،درنجف عده بسیاری بودند که داشتن رادیو را نشانه بیدینی تلقی میکردند!
ساده زیستی و زهد
شهید محمد منتظری در همه شرائط، زندگی بسیار ساده و بیآلایشی داشت. هیچگاه اسیر غذا و لباس و وسائل آسایش و آرایش خود نبود.آن وقتی که درقم بودیم، یعنی سالهای اول دهه 40 که هنوز معمم نشده بود، کت بلندی شبیه پالتو می پوشید. بسیاری از اوقات لقمه نانی در جیب میگذاشت و در اثناء کارهایش و آنگاه که گرسنه می شد، همان نان خالی را از جیب در میآورد و میخورد و مثلاً ناهار او به حساب میآمد. گاهی اوقات، قرار میگذاشت در منزلشان به ما ناهار بدهد. ناهارش آب دوغ خیاربود با نان خشک. به شوخی هم میگفت: «من از قبل خبرتان نمیکنم که چه روزی ناهار به شما میدهم، چون ممکن است شب قبل و صبح، به قصد اینکه در خانه ما مهمان هستید، غذا نخورید و اینجا تلافی کنید!»
هیچگاه، هیچ چیز را برای خود نمیخواست و زندگیاش با کمترین هزینه سپری می شد. هر چه را که به دستش میرسید، سخاوتمندانه و بیدریغ یا برای کارهای نهضت خرج میکرد و یا به دوستان و دیگران میبخشید. اگر هدیه ای به او داده می شد، به خانه نمیبرد و برای خودش نگه نمیداشت و بلافاصله در اختیار دوستان قرار میداد.
شهید محمد منتظری علاوه بر آنکه خود قانع و ساده زیست بود، با هر جمعی هم که معاشرت داشت آنها را به صرفهجوئی و قناعت سوق میداد. او میگفت برای چای به جای قند باید پولکی مصرف کنیم، زیرا با یک پولکی می شود دو تا چای خورد، در حالی که با یک چای دو قند مصرف می شود، ضمن آن که اصلاً تقیدی به چای نداشت. در نجف که بودیم، برای یک جمع هفت، هشت نفری ده فلس معادل دو ریال دوغ میخرید که معمولاً برای دو نفر کفایت میکرد، اما کیسه دوغ را در یک قابلمه بزرگ میریخت و با آمیزهای از شوخی و جدی، یک کف نمک به آن میافزود و میگفت: «شور شد! آب بیاورید.» و آن قدر آب میریخت تا باز بینمک میشد و این کار را تکرار میکرد تا قابلمه پر شود! بگونه ای که به یاد این طنز میافتادیم که شخصی درباره چنین دوغی گفته بود: «شُل بودن آن که از آب است و شوریاش از نمک، اما متحیریم که سفیدی آن از چیست؟!!»خلاصه دوغی درست میکرد که از ظهر تا شب، همه میخوردند و باز هم تمام نمیشد!
توصیه میکرد هر کس میتواند باید در خانه اش چند مرغ داشته باشد که هم خرده نان و خوردنیهای غیر قابل مصرف دور ریخته نشود و خوراک مرغها شود و هم در هر خانه ای مقداری تخممرغ خانگی تولید شود و محاسبه میکرد که اگر در هر خانه غیر آپارتمانی در شهر و روستا مثل سابق این فرهنگ رایج شود، در هر روز چقدر تخممرغ تولید می شود و در نتیجه در آن مقطع که متاسفانه حتی تخم مرغ مصرفی کشور از اروپا وارد میشد، چقدر از وابستگی به خارج کاسته می شود و علاوه بر جلوگیری از اسراف و تبذیرازته مانده سفرهها،چقدر به اقتصاد خانواده کمک می شود!
در نجف اشرف
در شهریور سال 45 همراه با والدین به قم رفتیم. شب را در منزل آقای منتظری مهمان بودیم و روز بعد به تنهائی با قطار به خرمشهر و مخفیانه به نجف،مهاجرت کردم و برای چند سال بین ما جدائی افتاد. از دستگیری و شکنجه شدن شیخ محمد در نجف مطلع شدم. حدود یک سال بعد آقای منتظری هم مخفیانه به نجف اشرف آمد. لدی الورود به اتفاق ایشان به منزل امام رفتیم. آقای قرهی،آمدن آقای منتظری را به اطلاع امام رساند. حضرت امام فرموده بودند آقای منتظری به اندرونی برود؛ آقای منتظری گفت: «به امام بگو چند نفر همراه من هستند شما به بیرونی بیائید.»امام پس از چند دقیقه بر خلاف روال معمول به بیرونی آمدند و بعد از حدود سه سال از زمان دستگیری و تبعید امام به ترکیه، اولین دیدار آقای منتظری را با امام شاهد بودیم. البته همان شبی که امام دستگیر شدند، یعنی شب سیزدهم آبان 43 هم اتفاقاً والدینم در منزل آقای منتظری که آن زمان در خاک فرج قم بود مهمان بودند و صبح زود که هنوز خبر دستگیری امام مشخص نشده بود،آقای منتظری به محض شنیدن برقراری حکومت نظامی و استقرارتانکها در خیابانهای قم گفت: «امام را دستگیر کردهاند و به خارج تبعید میکنند و به ایران بر نخواهند گشت تا شاه برود.»
به هرحال روز دستگیری امام نزد آقای منتظری بودم و حالا هم که اولین دیدار آقای منتظری با امام بود، باز هم اتفاقاً حضور داشتم. در این دیدار حضرت امام بعد از احوالپرسی از آشیخ محمد که در آن زمان در زندان بود،صحبت به میان آوردند و ضمن اشاره به اطلاع از ناراحتی آقای منتظری، به خاطر شکنجه شدن شیخ محمد، ایشان را با دعوت به صبر و توکل به خدا تسلی دادند و این زندان رفتنها و شکنجه شدنها را منشأ تکامل و ساخته و پرداخته شدن شخصیت شیخ محمد و امثال او توصیف کردند.درآن دیدار یکی از همراهان از امام درخواست استخاره کرد و قرآن جیبیاش را به دست امام داد و به همین مناسبت آقای منتظری داستانی به لهجه لری را بازگو کرد که موجب انبساط خاطر امام شد.
بعد از آزادی آشیخ محمد، ما خبر چندانی از او نداشتیم؛شاید تا این اندازه شنیده بودیم که او مخفی یا فراری است تا آنکه در سال 1351، یک روز در بازگشت از نماز جماعت ظهرامام،با چند نفر از دوستان در دکان کبابی اول شارعالرسول، رو به روی کتابخانه آیتالله حکیم مشغول صرف ناهار بودیم.من رو به خیابان نشسته بودم، نگاهم به شخصی افتاد که لباس عربی ناموزونی پوشیده و زنبیل حصیری بزرگی را که معمولاً زنان روستائی از آن استفاده میکنند، در دست داشت و از رهگذری سئوال میکند. وقتی نیم چهره او را برانداز کردم، شیخ محمد را با محاسنی بلند و موهای آشفته ای که از زیر چفیه روی پیشانیش ریخته بود، شناختم. با آنکه باور نکرده بودم،شتابان از جا کنده شدم، غذا را رها کردم و خود را به او رساندم. او به زبان عربی اما با لهجه نجفآبادی از آن مرد عرب،سراغ مدرسه آیتالله بروجردی را میگرفت. از پشت سر بازوی او را گرفتم و گفتم: «برویم مدرسه آقای بروجردی!» خودش بود با همان صمیمیت و صفا با همان اخلاص و محبت. از آنجا تا مدرسه آقای بروجردی فاصله اندکی بود. خوشحال و شوق زده به مدرسه رفتیم. حجره حقیر در طبقه سوم بود. هنوز هیچ کس از ورود شیخ محمد به نجف مطلع نشده بود.لدی الورود به حجرهام، بعد از پذیرائی طلبگی، سر و صورت او را اصلاح کردم. درآن زمان سلمانی با قیچی و ماشین اصلاح را تقریباً بلد بودم. از لباسهای خودم عبا و قبا و عمامه برای او مهیا کردم و قرار شد نام او شیخ حسن سمیعی باشد تا در حدالامکان شناسائی نشود.
ایشان با توجه به اطمینانی که به حقیر داشت، در همان روزهای اول پیشنهاد کرد برویم کوفه و در کنار شط فرات در مکانی خلوت وضعیت نجف و آنچه را درباره حوزه و طلاب و طرفداران امام و دیگران می دانم، برای او بازگو کنم. این جلسه تقریباً از صبح تا شب به طول انجامید و هر چه را میدانستم و او می خواست بداند، برای او به تفصیل گفتم.
در آن زمان صرف نظر از توده مردم که تقریباً منقطع از حوزه و روحانیت بودند و کلیت حوزه که عمدتاً نسبت به تفکر امام، یا ساکت بودند یا مخالف، مجموعه طرفداران امام هم تقریباً مینیاتوری از وضعیت وترکیب جامعه ایران بعد از پیروزی انقلاب بود. جمعی که بعد از انتقال امام به نجف، از قم آمده بودند،همه جوانانی بودند با ویژگیهای جوانی.عدهای هم از قبل در نجف بودند و به امام پیوسته بودند که عمدتاً میانسال و سالمند بودند با خصوصیات سنی ومحیطی که در آن رشد کرده بودند. این دو گروه از طرفداران امام که البته تفاوتها و احیاناً تعارضهائی با هم داشتند، بر خلاف اصطلاح رایج و وارداتی چپ و راست، تعبیر بنده از آنها مهاجر و انصار بود و معتقد بودم همگی متناسب با ظرفیت وخصوصیات خود می توانند گوشه ای از وظیفه خدمت به امام و راه امام را به عهده بگیرند و به جای نفی یکدیگر، مکمل همدیگر باشند.
با توجه به اینکه در آن مقطع، تفاوت ها به تعارض کشیده بود و تا آنجا رسیده بود که شیخ حسن کروبی ازطیف مهاجرین با حاج علی فرزند شیخ نصرالله خلخالی که رکن اصلی انصار بود،درگیر شد و چنان با بطری شیشهای بر سر طاس او کوبید که تمام صورت و لباس او را خون فرا گرفت و با لباس پاره شده از مدرسه آقای بروجردی که پدرش متولی آنجا بود، فرار کرد! این ماجرا رو به روی حجره من اتفاق افتاد و خود شاهد آن بودم و تلاش حقیر برای جدا کردن آنها باعث گلایه دو طرف شد، چون هریک انتظار داشتند به او، علیه دیگری کمک کنم.
به هر حال شیخ محمد در چنین فضائی وارد نجف شده بود و اطلاع و اشراف او می توانست در اتخاذ روش صحیح در تعامل با محیطی که تازه در آن وارد شده بود کمک کند. چندی از ورود شیخ محمد به نجف نگذشته بود که در چهارچوب سناریوی بعثیها برای تحت فشار قرار دادن امام و اطرافیانش، نوبت دستگیری حقیر شد و در حالی که ماموران در جستجوی اینجانب بودند، چند روز در خانه امام مخفی شدم. از امام کسب تکلیف کردم فرمودند: «من چه میتوانم بگویم؟» دلیل آن هم روشن بود: رفتن در کام اژدها یا مخفی شدن در دیاری که همه غریب هستیم.اما شیخ محمد به تفصیل استدلال کرد که باید خود را معرفی کنی و تا نزدیک ساختمان سازمان امنیت نجف بدرقهام کرد که به زندان دیگر و سرگذشت آن داستان فصل جداگانه ای دارد، اما به هر حال در پایان کار استدلالهای شیخ محمد در انتخاب این مسیر درست از آب درآمد.
شیخ محمد در نجف اشرف نیز همانند زمانی که در ایران بود نقش فعالی در تمشیت امور نهضت و پیگیری راه امام داشت و با همه وجود در جهت تاثیرگذاری بر فضای نجف و ایجاد انسجام بین دوستان امام کوشا بود و لحظه ای آرام نداشت.
تا آنجا که به یاد دارم تنها موردی که شیخ محمد از یک شوخی من ناراحت شد و عکسالعمل نشان داد وقتی بود که به او گفتم هر گاه شما را پیدا نکنیم باید بیائیم در حرم حضرت علی «علیه السلام» تا پیدایتان کنیم! منظور این بود که شما از بس که دائماً مشغول فعالیت سیاسی هستید، کمتر به حرم و زیارت مشرف می شوید.شیخ محمد با اعتقاد راسخ و عشق عمیقی که به ائمه، مخصوصاً حضرت امیر«ع» داشت، حتی شوخی کم توجهی به مقام ولایت را برنتابید.
به هر حال با آخرین سفر اینجانب به کویت و بسته شدن راه برگشتم به عراق،باردیگر بین ما فاصله افتاد و تا مقطع پیروزی انقلاب ادامه یافت، هر چند طی این مدت با مکاتبه با هم ارتباط داشتیم.
در چند سال آخر قبل از پیروزی انقلاب که در اصفهان بارها دستگیرشدم،تقریباً یکی از محورهای بازجوئی به طور مستمر، ارتباط با شیخ محمد بود و اتفاقاً یک بار که من را با چشم بسته از ساواک (کمیته مشترک) برای تفتیش به منزلمان آوردند-آن زمان هنوز ازدواج نکرده بودم و در منزل پدرم زندگی میکردم- و در کمدها را شکستند و همه جا را در جستجوی مدرک زیر و رو کردند. آنگاه که در یکی از اتاق ها وارد شدند در اولین قدم فرش کف اتاق را با یک حرکت تا وسط تا کردند و یکی از ماموران ساواک خم شد و رأساً نامه مفصلی را که شیخ محمد به تازگی برایم فرستاده بود و من آن را زیر وسط فرش مخفی کرده بودم، برداشت و شروع به خواندن کرد در این لحظه فکر کردم همه چیز تمام شد و همه چیز در ارتباط با شیخ محمد لو رفت، لذا از صمیم قلب نذر قرآن برای نفیسه خاتون کردم. ساواکی مزبور چندین دقیقه با دقت نامه را ورانداز کرد و در نهایت آن را با حالت وازدگی سر جایش انداخت و از آنجا عبور کرد. لازم به ذکر است در بازدید از نمایشگاه پیچک انحراف که حاوی اسناد ساواک در ارتباط با مهدی هاشمی برگزار شده بود، تازه متوجه عامل حساس شدن ساواک روی ارتباط حقیر با شیخ محمد شدم!
قسمت دوم:
بعد از پیروزی انقلاب
اولین روزی که شیخ محمد همراه با آقای منتظری در زمستان 57 وارد اصفهان شدند،در مراسم استقبال، ایشان را از دور، در میدان امام، در جایگاه عالی قاپو دیدم، عصر همان روز از نزدیک، همدیگر را دیدم و فصل جدید بعد از پیروزی انقلاب آغاز شد. بعد از پیروزی انقلاب، شیخ محمد تشکیلاتی را به نام «ساتجا»که اختصار سازمان انقلابی تودههای جمهوری اسلامی بود، در تهران پایهگذاری کرد. مرکز آن در ساختمان اداره گذرنامه واقع در خیابان شهر آرا بود و بنده با اینکه بعد از استقرار امام در قم چند ماه بعد از پیروزی انقلاب را در اصفهان بودم، به طور متناوب به تهران و محل فعالیت ایشان و گاهی در ساختمانی که در خیابان شهید مطهری در اختیار شیخ محمد بود میرفتم و همکاریهایی را با ایشان داشتم.ایشان هم هرگاه به اصفهان میآمد،مقرش منزل ما بود.
بعد از چند ماه که به قم بازگشتم و مجله «پاسدار انقلاب» را در سپاه قم (ساختمان صفائیه) به راه انداختم،رفت و آمد بیشتری با هم پیدا کردیم که به چند مورد از قضایای مربوط به این مقطع اشاره می کنم:
در روزگار پیروزی انقلاب اسلامی، حکومت لیبی قویترین علاقه را نسبت به انقلاب و حضرت امام ابراز میکرد و اگر نبود ماجرای آقای سید موسی صدر و تبعات آن، این کشور در صف اول حمایت از ایران قرارداشت،به همین دلیل شیخ محمد متقابلاً ارتباط ویژه ای با رهبران لیبی و مشخصاً با قذاقی و عبدالسلام جلود- نخستوزیر-داشت.
در خرداد سال 58 با دعوت لیبی به مناسبت سالگرد اخراج آمریکائیها از پایگاه عقبه بن نافع،شیخ محمد با توجه به شیوه مردمیاش برای یک جمعیت چند صد نفری تدارک دیده و آنها را برای عزیمت به لیبی به فرودگاه مهرآباد آورده بود که از جمله آنها مرحوم دکتر وحید دستگردی، شهید شاهآبادی، شهید آیت، دکتر محمد صادقی تهرانی، جلال الدین فارسی، شهید مفتح، دکتر اسرافیلیان و... بودند.
با آنکه کارهای قانونی گذرنامه انجام شده بود و در شرائطی که تحت حاکمیت دولت موقت، مرزهای زمینی و هوائی ایران برای ورود جاسوسها و خروج انواع مفسدین سیاسی و اقتصادی و عناصر ضد انقلاب مفتوح بود و در همان روزها شاهد نمونه های آشکاری همچون فرار متین دفتری از طریق مهرآباد بودیم،اما دولت بازرگان از این سفر ممانعت به عمل آورد و شایع کردند که جماعت مزبور با اشغال مسلحانه فرودگاه میخواهند با همراه داشتن اسلحه به مسافرت بروند!این در حالی بود که افراد مسلّح، محافظین شخصیتهای حاضر در هیئت بودند و هیچ فرد مسلحی قرار نبود جزو مسافران باشد اما به رغم ارائه توضیحات و تکذیب این اتهام و شکایت به دادستانی،که اینجانب آن را نوشتم و صدها نفر امضاء کردیم با سانسور توضیحات و تکذیبیه،همچنان از انجام این سفر ممانعت کردند و بالاخره بعد از ده ها ساعت سرگردانی این جمع بزرگ در فرودگاه مهرآباد و منقضی شدن فرصت و مناسبت سفر، برنامه منتفی شد و همه متفرق شدند!
مشابه این برخورد را در مورد برنامه دیگری که شیخ محمد در آذرماه 1357 میخواست انجام دهد به عمل آوردند. شیخ محمد معتقد بود اگر ما در مرزهای فلسطین اشغالی درجنگ با اسرائیل و صهیونیستهای غاصب پیشدستی نکنیم، صهیونیستها در مرزهای ما برای براندازی جمهوری اسلامی وارد جنگ خواهند شد؛برهمین اساس او مصمم بود با سازماندهی صدها نیروی داوطلب و انتقال آنان به جنوب لبنان در کنار مبارزان لبنانی و رزمندگان فلسطینی علیه اسرائیل قیام کند. این نیروها نیز به رغم چند روز معطلی در فرودگاه مهرآباد با مخالفت عمده مسئولان نتوانسته بودند شیخ محمد را از این تصمیم منصرف کنند، سید هادی هاشمی از قول آقای منتظری متوسل به اینجانب شد. درآن زمان به خاطر مجلس خبرگان اول، آقای منتظری در خانهای واقع در محدوده خیابان ایران ساکن بود یک شب که با شیخ محمد به آنجا رفته بودیم، سید هادی، دور از چشم شیخ محمد، اینجانب را صدا زد و در بیرون خانه با اشاره به صمیمیت وحُسن ظن شیخ محمد صحبت کنم و با استدلال اینکه ساقط کردن هواپیمای حامل نیروها توسط اسرائیل یک خطر جدی است، او را منصرف کنم! به هرحال به رغم پافشاری و استدلالهای شیخ محمد، از این سفر نیز ممانعت شد!
سفر به لیبی و پاریس
مورد دیگر سفری بود که با همراهی حدود 56 نفر در اوائل شهریور 58 بعد از کارشکنیهای فراوان و معطلی زیاد در فرودگاه، انجام شد. این سفر هم به دعوت رهبران لیبی و به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب لیبی بود و از آنجا که میدانستیم در این مراسم علاوه بر مردم لیبی هزاران نفر از نهضتها و گروههای مبارز از کشورهای اسلامی و آفریقائی و دیگر قاره ها حضور دارند،مقدار زیادی از تصاویر امام، شهید سعیدی، شهید مطهری، شهید بخارائی و... و نسخههائی از مجلات صوت الشهید و مجله الشهید که در آن زمان تنها نشریات به زبان عربی بود و ... برای توزیع درآنجا،تهیه و بسته بندی شده بود. هنوز در پیچ و خم کارشکنیها بودیم که شایع کردند محمد منتظری در حال خارج کردن انبوه طلا و جواهرات از کشور است و بالاخره پس از بازرسی دقیق،کارتنهای حاوی تصاویر امام و شهدا و مجلات عربی، به هواپیما منتقل شد و بعد از طی تمام مراحل مربوط به گذرنامه و خروج، سوار هواپیما شدیم و باز هم در هواپیما بدون هیچگونه توضیحی، آن هم در گرمای شدید به طور غیرعادی معطل شدیم. سرانجام طلسم ها شکسته شد و پرواز انجام یافت و آنگاه که با توقف در سوریه در حال انتقال به هواپیمای دیگری بودیم، تازه به دلیل معطلی در فرودگاه مهرآباد پی بردیم ومعلوم شد که تمام محموله تبلیغاتی انقلاب را بعد از سوار شدن ما به هواپیما در مهرآباد از هواپیما،خارج کردهاند.البته هنگامی که به ایران بازگشتیم متوجه شدیم که منعکس کرده بودند اوراق مضره ای که محمد منتظری میخواست به خارج ببرد توقیف شد.
جالب اینجاست که تعبیر اوراق مضره دقیقاً همان تعبیری بود که در رژیم شاه و عناصر ساواک در مورد تصاویر و اعلامیههای امام و... به کار می بردند،جالب اینکه در حاشیه هر حرکتی که شیخ محمد انجام می داد، جریان نفاق و لیبرالها انبوهی از تهمتها را به او نسبت میدادند،اما او عموماً بیاعتنا به این موارد،راه خود را ادامه می داد و در پاسخ دوستانی که اعصابشان از این تهمتها و کارشکنیها خرد می شد و از او می خواستند جواب بدهد، میگفت: «ما راهی طولانی را برای پیشبرد نهضت در پیش داریم. آنهائی که در این راه به ما سنگ پرانی میکنند،میخواهند ما را از پیمودن این راه بازدارند و همین که ما به جای ادامه دادن راه با سرعت، برای پاسخگوئی به آنها توقف کنیم، آنها موفق شده اند.» او معتقد بود بالاخره چهره حق،خود را نشان خواهد داد و خدا باطل و اهل باطل را رسوا خواهد کرد. او همواره به جای دفاع از خود، دفاع از اسلام و خط امام را وجهه همت خود قرار داده بود.
به هر حال با پرواز دوم و از طریق سوریه به فرودگاه بن غازی لیبی رسیدیم. مراسم بزرگ سالروز انقلاب لیبی در شهر بن غازی برگزار می شد روسای جمهور و پادشاهان ده ها کشور عربی، اسلامی و آفریقائی و صدها هیئت از نهضتهای آزادیبخش و احزاب کشورهای مختلف و سازمانها و گروههای فلسطینی و... و دهها هزار نفر از مردم لیبی در این مراسم شرکت داشتند. هتلها و ساختمانهای دولتی ظرفیت پذیرائی از انبوه مهمانان و هیئت های مدعو را نداشت،لذا اقامت و پذیرائی از بخشی از مهمانها در کشتیهای بسیار بزرگ و مدرن که از اسپانیا اجاره شده و در بندر بن غازی پهلو گرفته بودند انجام میگرفت. هیئت مردمی ایران در یکی از همین کشتیها که نقش یک هتل را ایفاء میکرد، استقرار یافت.
در مراسم اصلی که در میدان بزرگ برگزار شده بود، هیئت ایرانی در جایگاه سران و در مجاورت پادشاهان و رؤسای جمهور قرار گرفته بودند. سخنران اصلی قذافی بود و یکی ازمحورهای اصلی سخنرانی او، پیرامون پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود که با تجلیل فوقالعاده از شخصیت بینظیر امام و حمایت قاطع از نهضت و تفکر امام همراه بود. در این بخش از سخنان قذافی علاوه بر ابراز احساسات جمعیت، فریاد «اللهاکبر» و مشتهای گره کرده هیئت مردمی ایران، توجه همگان را جلب میکرد.
شعارها و شکل و شمائل مردمی و مستضعف هیئت ایرانی در کنار روسای جمهور و پادشاهان و هیئتهای آن چنانی، جلوه ای از ملت بزرگ ایران بود که با دست خالی بر قدرتهای طاغوتی پیروز شده بود،هم در مراسم و هم در هنگام عبور کاروان ما از خیابانها و در همه جا احترام و برخورد عاشقانه همگان با هیئت ایرانی، نشانی از عظمت و محبوبیت بینظیر امام و ملت بزرگ ایران نزد دیگر ملتها بود. علاوه بر حضور دراین مراسم،اجتماعات و مراسم متعددی هم برای سخنرانی شیخ محمد ترتیب داده بودند و سخنرانیهای او به شدت مورد استقبال هزاران نفر از علاقمندان به انقلاب و امام قرار میگرفت.
بعد از چند روز، هیئت مردمی ایران به طرابلس پایتخت لیبی عزیمت کرد. در طرابلس، مهمان ویژه شخص عبدالسلام جلود، نخستوزیر لیبی بودیم.ملاقات ویژه با قذافی در چادر سنتی او و جلسات و دیدار با یاسر عرفات و احمد جبرئیل و جورج حبش و دیگر رهبران سازمانهای فلسطینی در طرابلس انجام گرفت و در همه جا منزلت و جایگاه ویژه شیخ محمد نزد همه این شخصیتها آشکار بود.
در جلسه ای که با جورج حبش داشتیم به یاد دارم که او استدلالها و قرائنی داشت درباره شیوههای سازمان سیا برای کشتن شخصیتهای معارض غرب به گونهای که هیچ ردی ازجنایت آنها پیدا نشود و شهادت حاج آقا مصطفی،دکتر شریعتی، جمال عبدالناصر و تعدادی از شخصیتهای آزادیخواه آفریقائی را قربانی این توطئه آمریکا برمیشمرد.
با پایان برنامههای سفر به لیبی، شیخ محمد تصمیم گرفت هیئت ایرانی بجز 5 نفر به ایران برگردند و خود شیخ محمد به همراه بنده و سه نفر دیگر به فرانسه برویم. در آن زمان مطلع شدیم بختیار که بعد از فرار از ایران به تازگی در فرانسه آفتابی شده بود، طی مصاحبه ای علیه انقلاب سخن گفته است. شیخ محمد بنا داشت تبلیغات و دروغگوئیهای بختیار را خنثی کند، لذا لدیالورود به پاریس،سالن کنفرانس همان هتلی را که چند روز پیش، بختیار در آنجا مصاحبه مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی انجام داده بود،برای مدت دو ساعت کرایه کردیم. مبلغ کرایه دو ساعت 2000 فرانک بود و با مجموع پولی که داشتیم، یعنی چهار هزار تومان، توانستیم 2000 فرانک تهیه و پرداخت کنیم و طی سه روزی که در آنجا بودیم فقط نان خالی خوردیم. به هر حال در موعد مقرر، مصاحبه مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی شیخ محمد با حضور صدها خبرنگار وگزارشگر از مطبوعات معروف فرانسه واروپا وخبرگزاریها و رادیوها وتلویزیونها شروع شد. او که گوئی بارها چنین اجتماعاتی را اداره و با خبرنگاران پیچیده و سیاست باز و کار کشته غربی دست و پنجه نرم کرده بود، ضمن تسلط کامل به پاسخگویی به همه سئوالات آنها، از چهره خائنانه بختیار و جریان جبهه ملی و نهضت آزادی و دیگر لیبرالهای وابسته به غرب پرده برداشت و با صراحت و قوت تمام، خط امام و آرمانهای انقلاب را تبیین کرد به گونه ای که در شامگاه آن روز در رادیوها وتلویزیونها و در صبح روز بعد در مطبوعات، این مصاحبه جنجالی انعکاسی گسترده یافت و فراتر از پاسخ گوئی به اباطیل بختیار و افشای دیگر جریانهای وابسته، بار دیگر پیام انقلاب را در قلب اروپا طنینانداز کرد. در این جلسه چند جوان ایرانی هم حضور پیدا کرده بودند و میخواستند سئوالاتی را مطرح کنند که شیخ محمد پاسخ گوئی به آنها را به جلسه ای که روز بعد در یونیورسیتی (زمین چمن دانشگاه پاریس) برگزار می شد موکول کرد.
بعد از ظهر روز بعد به اتفاق به مکان مقرر رفتیم.معلوم بود بعد از پیروزی انقلاب عمده دانشجویان مسلمان به ایران بازگشته بودند و کسانی که در آن ایام در آنجا بودند، عمدتاً اعضاء گروهکهای الحادی و چپ فراری بودند،لذا بعد از چند دقیقه، عناصر ضد انقلاب مزبور جلسه پرسش و پاسخ یونیورسیتی را به تشنج و درگیری کشاندند. در پی حمله فیزیکی به شیخ محمد،با سختی او را از صحنه خارج کردیم و در حالی که آنها همچنان در تعقیب ما بودند،با راهنمائی بعضی از دانشجویان طرفدار انقلاب و تعقیب و گریز درمتروهای پاریس سرانجام توانستیم از شرّ آنها خلاص شویم. محمد علاوه بر کنفرانس و مصاحبه فوقالذکر مصاحبههائی اختصاصی از جمله با رادیو مونت کارلو داشت.محل اقامت ما در خانه ابوالحسن بنی صدر بود که در آن زمان خود و خانوادهاش در ایران بودند.
بعد از سه روز پر ماجرا در پاریس، عازم ایران شدیم و حدود نیمه شب بود که به تهران رسیدیم. پای پلکان هواپیما همه سوار اتوبوس شدند، ولی یک اتومبیل در انتظار بود که شیخ محمد را در آن سوار کردند، ما تصور کردیم میخواهند برای او احترام قائل شوند! به سالن که وارد شدیم، جمعی از یاران شیخ محمد از «ساتجا» برای استقبال آمده بودند. ساعتی به انتظار آمدن شیخ محمد ماندیم. کم کم فهمیدیم قضیه دیگری در کار است پرسوجوها بینتیجه بود، به گونهای که احتمال دستگیری او تقویت شد. یکی از طرفداران شیخ محمد به نام عبدالله روشن،در دستشوئی فرودگاه، کلت را روی شقیقه یکی از ماموران امنیتی گذاشت و وادارش کرد نشانی محل توقیف شیخ محمد را بدهد. آقای روشن به همراه دو نفر از افراد مسلح به آن محل مراجعه میکند و خود را به عنوان مامور کمیته برای بازجوئی از شیخ محمد معرفی میکند. او به محض مشاهده شیخ محمد، با تحکم او را وادار به خروج میکند. شیخ محمد ریزاندام را با قدرت به طرف اتومبیل میکشاند و دو نفر مسلحی که به همراه برده بود، با یوزی، ماموران را کنترل میکنند و طی چند لحظه شیخ محمد از صحنه محو می شود.
همزمان با ماجرای فوق، دهها مستقبلی که عموماً مسلح بودند،عصبانی از بازداشت شیخ محمد قصد داشتند محوطه فرودگاه را اشغال کنند، اما اینجانب تلاش کردم که اختلالی در وضعیت فرودگاه به وجود نیاید به گونهای که حتی مسافران پروازهائی که از خارج میآمدند،متوجه حضور مسلحانه این مجموعه نشدند. کم کم به اذان صبح نزدیک می شدیم که عبدالله روشن از راه رسید و به اینجانب اعلام کرد که شیخ محمد در منزل ما در حال استراحت است. فضای آلوده و مشکوک، اجازه باور نمیداد، اما با اطمینان اینجانب،دوستان را وادار به بازگشت از فرودگاه کردیم. کاروان در حال پیچیدن از خیابان فرودگاه به جاده رج بود که نیروهای کمیته انقلاب از راه رسیدند و اتومبیلهای ما را متوقف کردند. ما در اتومبیل عبدالله روشن و پیشاپیش بقیه بودیم. روشن به بهانه توقف در کنار خیابان چند متری از بچههای کمیته فاصله گرفت و ناگهان با سرعت حرکت کرد اتومبیل او ویژه مسابقات اتومبیلرانی بود و طی چند ثانیه از تیر رس ماموران خارج شد. دقائقی بعد در منزل عبدالله روشن نزد شیخ محمد بودیم. او مشغول مشاهده آلبومهای تصاویر عبدالله روشن در مسابقات و هنرنمائیهای او در اتومبیلرانی و موتورسواری بود. هنوز در منزل آقای روشن بودیم که در روزنامههای صبح، خبر ناپدید شدن محمد منتظری در فرودگاه مهرآباد را خواندیم!
حضور و نفوذ عوامل بیگانه و طرفدار غرب در متن دولت موقت از یک سو و نقش بسیار موثر و قاطع شیخ محمد در افشای این جریان توطئهگر که درصدد منتقل کردن قطار انقلاب روی ریل آمریکا بودند، موجب شده بود که این جریان از هیچ گونه تقابل، توطئه، کارشکنی و شایعهسازی علیه شیخ محمد دریغ نورزند،درمورد این سفر نیز علاوه بر شایعهپردازیهای قبل از سفر و بعد از کولاکی که شیخ محمد در سخنرانیهای آتشین در تجمعات بزرگ بن غازی و طرابلس و درنقطه اوج این سفر یعنی کنفرانس بزرگ مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی در پاریس که صدای انقلاب را بار دیگر به گوش میلیونها نفر رساند و افشاگری علیه مزدوران غرب و آمریکا در ایران، دستگیری شیخ محمد را در لحظه بازگشت به ایران قابل توجیه میکرد.
ماهنامه شاهد یاران، شماره 48