23 آبان 1400

تنها امیرکبیر بود که در خلیج فارس تسلیم مطامع بیگانگان نشد


 تنها امیرکبیر بود که در خلیج فارس تسلیم مطامع بیگانگان نشد

 با فتح قسطنطنیه در سال 857 قمری (1453 میلادی) و فتوحات دیگری که نصیب عثمانیان شد و تضاد و کشمکشی که در پی آن طی سه قرن حکومت ترکمانان و صفویان در ایران به وجود آمده راه های تاریخی تجارت شرق و غرب دچار ناامنی و اغتشاش شد، از این رو بازرگانان اروپایی و ماجراجویان مغرب زمین به دنبال راه های جدید، پس از کشف دماغه امیرنیک، سرانجام خود را به خلیج فارس رساندند تا از آن طریق ابریشم، ادویه و دیگر کالاهای شرقی را به قاره خود برسانند.

در سال 921 قمری برابر با 1515 میلادی، یعنی زمانی که توجه کانون های سیاسی ایران به بخش های شمالی کشور معطوف بود، پرتغالیان جزیره هرمز را تصرف کردند. از آن پس رقابت های استعماری میان اسپانیایی ها، انگلیسی ها، هلندی ها و فرانسوی ها و به مرور، روس ها، آلمانی ها، بلژیکی ها، سوئدی ها، نروژی ها و ترک های عثمانی، منطقه خلیج فارس را چند قرن پایگاه زد و خوردها و معاهداتی کرد که در همه ماجراها، مرجع تصمیم گیری قدرت سیاسی و نظامی استعمار بود.

 استعمارگران اروپایی به ظاهر برای تجارت و کسب منافع اقتصادی وارد خلیج فارس شدند اما از همان آغاز، با سود جستن از نیروهای نظامی پیشرفته، راه را برای برقراری سلطه سیاسی خود باز کردند. به ویژه که در درون «متروپل ها»، تحولات اجتماعی و صنعتی رو به گسترش بود و قدرت های فنی و اقتصادی به دست آمده، تسلط بر سرزمین های دیگران را ضروری می ساخت.

در سراسر منطقه اسلامی آسیایی غربی، از حلب تا بصره و از بصره تا بندرعباس و هرمز و از آن جا تا هند، همه جا رقابت وجود داشت، اما تنها قدرت نامشروعی که از بطن بورژوازی مسلط اروپایی سر بر آورد، انگلستان بود که می توانست همه رقیبان را کنار زده و خود حاکم مطلق خلیج فارس شود.

حضور این دولت استعماری در همه جای جهان به ویژه در سرزمین های مسلمان نشین، فرجامی نامبارک داشت. در دوره صفویه، سیاستگران بی سیاست ایران به دستور شاه عباس اول، بی آن که به چگونگی و عواقب شوم همکاری با بیگانگان چندان که باید، آگاهی داشته باشند، مقدمات ورود انگلیسی ها را به بهانه سرکوبی و بیرون راندن پرتغالی ها فراهم آوردند اما بر اساس مستندات تاریخی، این قدرت تازه نفس و برخوردار از انقلاب صنعتی اروپا، با تجهیزات دریایی و نظامی جدید، پس از بیرون راندن رقیبان، همانند «قدرت برتر»، در منطقه حاکمیت یافت. به طور کلی در بخش جنوبی خلیج فارس، دوران تحت الحمایگی آغاز و در بخش شمالی، پس از تفوق هلندی ها راه برای انگلیسی ها هموار شد.

در دوره ضعف و آشفتگی شاه سلطان حسین صفوی در ایران، قبیله های عرب در خلیج فارس با کمک عاملان استعمار، افزودن بر راهزنی و مشکل آفرینی، بر سواحل ایران نیز دست اندازی هایی کردند. البته، به نظر می رسد که نادرشاه به این موضوع و خطرات ناشی از آن آگاه بوده و با خرید کشتی های جنگی و ساختن کشتی های جدید به دست کاردانان ایرانی در بوشهر خواسته است تا قوای بحریه ایران را نیرومند کند و تا اندازه ای هم در این کار توفیق یافته است. اما پس از قتل نادرشاه و در اوایل حکومت کریم خان زند، کارگزاران استعماری دولت های انگلستان و هلند در سال 1173 قمری برابر با 1759 میلادی، کشور فرانسه در خلیج فارس و آب های ساحلی بندرعباس حضور یافتند و برای برقراری تجارت، مذاکرات و اقداماتی کردند که در حیات کریم خان مخاطرات چشمگیری ایجاد نکرد، اما پس از مرگ وی در سال 1193 قمری برابر با 1779 میلادی، دوران آشوب و هرج و مرج ایران و آشفتگی بی حد و حصر خلیج فارس آغاز شد. از سال 1215 قمری (1800 میلادی)، با ورود سرجان ملکم به ایران برای انجام ماموریت های سیاسی، نفوذ استعماری انگلستان افزایش یافت. تنها در دوره کوتاه زمامداری میرزا تقی خان امیر کبیر بود که دولت ایران توانست در امور خلیج فارس استقلال نشان دهد به طوری که در برابر دسیسه های استعماری پایداری کرده و تسلیم مطامع بیگانگان نشود.

در هر حال انگلستان با تاسیس شرکت هند شرقی بریتانیا و گسترش فعالیت آن توانست حل و فصل همه امور خلیج فارس را به بهانه های گوناگون در دست گیرد و با ایجاد سلطه بر سراسر منطقه خاورمیانه عربی، بدون گذر از دماغه امیرنیک، با اروپا ارتباط برقرار سازد. البته در همه فعل و انفعالات استعماری، روند فرهنگی تاریخ ساخته خلیج فارس که در آغاز از آن سخن به میان آمد، در هم ریخت و بیشترین زیان ها متوجه ساکنان شمالی منطقه یعنی ایرانیان شد.

استعمار انگلستان با این که تلاش کرد تا از خلیج فارس نخست، به عنوان گذرگاه استفاده کند، اما در حقیقت مستعمره ساختن ایران را در اندیشه می‌پروراند. در چارچوب موازنه‌های امپریالیستی، ملت ایران هم گاهی با مقاومت های ضد استعماری رو به رو می شد اما، در ناحیه جنوبی، مستعمره سازی مستقیم هم صرفه اقتصادی نداشت و هم در احساس ضد بیگانه ساکنان با دیدنشین تسهیلاتی به وجود نمی آورد. پالمرستون، وزیر خارجه انگلستان و از مغزهای متفکر استعمار آن کشور در سال 1838 میلادی عنوان کرده است.»

«ما وظیفه داریم خلیج فارس را زیر سلطه نیروی دریایی خود درآوریم به طوری که هیچ قدرتی نتواند با ما به رقابت برخیزد و در این راه باید روشی اتخاذ کنیم که از لحاظ مالی گران نباشد.»

این برنامه که برای ساکنان خلیج فارس به ویژه ایرانیان، بس گران تمام شد، از زبان «سرآرنولد ویلسن» از تاریخ نویسان مشهور چنین آمده است:

«مدت یک قرن است که، انگلسی ها خلیج فارس را به زور اسلحه و شمشیر خود مبدل به منطقه ای امن و آرام ساختند می‌توان گفت هیچ یک از عملیات ما در نقاط دیگر جهان مثل اقداماتی که در خلیج کرده ایم مفید و رضایت بخش نبوده است. از جمله کارهایی که ما در این منطقه کرده ایم، این که آشیان دزدان دریایی خلیج را ویران ساختیم، قلاع و استحکامات آنان را متصرف شدیم و مجازات آنان را نابود ساختیم و برده فروش را منع کردیم و از آوردن کنیز و غلام از سرزمین آفریقا به شدت جلوگیری نمودیم و میان آنان عهد نامه های مودت منعقد ساختیم و آنها را ناگریز به رعایت این معاهدات کردیم، تا جایی که امروز مشایخ مزبور به نام «مشایخ صلح طلب» عمان معروف شده اند.

پس از این که شیوخ عرب را با هم آشتی دادیم و صلح را تا مدتی مدیر میان آنها برقرار ساختیم، آن گاه معاهداتی با آنها منعقد نمودیم که به موجب آن حمایت و سیادت دولت انگلستان را بر خود به رسمیت شناختند. پس از این بحرین را تحت الحمایه کردیم و روابط مخصوص با کویت برقرار نمودیم. ما قرا و قصاب بومیان را در موقع چیدن خرما از دستبرد و غارت مصون ساختیم و امنیت و آرامش را در هنگام صید سالانه مروارید برقرار داشتیم و قیمت اعظم نواحی خلیج را مساحی و نقشه برداری کردیم.»

ساکنان عرب تبار خلیج فارس نسبت به ایرانیان، حتی در دوره شکوفایی تمدن اسلامی، بسیار اندک بودند. استعمار انگلستان در آغاز، با تشویق و ترغیب شیوخ و به مرور با قدرت نمایی های اقتصادی و سیاسی که گاهی با توسل به نیروی نظامی بود، در دگرگونی سیمای دموگرافیک و اجتماعی منطقه، موفق شدند.

توده‌های ساکن منطقه در همان ساختارهای کهن و رفتارهای سنتی و اندیشه های قدیمی باقی ماندند و آمد و شد خارجیان در آنان تاثیری نگذاشت و حتی در دوره ای که پیدا شدن نفت و غارت آن، مراودات را بیشتر کرد، باز هم تغییرات در خلق و خوی آنان بطئی بود و این امر شاید در دنیای استعمار زدگان بی نظیر باشد.

ساکنان جنوبی خلیج فارس کمابیش، در همان زندگی قبیله‌ای و زد و خوردهای عشیره‌ای و اختلافات سلف، روزگار می گذراندند. به تبار، عشیره و خانواده خود تعصب داشتند و مانند اکثر بادیه نشینان، مغرور، حساس و امیدوار بوده، به خود اتکا داشتند و با طبیعت خشک و حیوانات گزنده و درنده، جسورانه نبرد می‌کردند. یعنی در هماهنگی کامل با طبیعت به سر می برند. حتی نام هایی که برگزیده بودند، مثل کویت (مصغر کوت به معنای قلعه)، دبی (ملخ کوچک)، فجیره (فجر کوچک)، دحلان (فرورفتگی ها) و سنجه (شوره زار) نشانگر این هماهنگی بود.

آنان نسبت به بیگانان، بدگمان بوده و از آنان دوری می کردند، زندگی را در جماعت خود جست و جو می‌کردند و شیخ، نماینده فرهنگی، دینی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی آنان در سراسر جنوب خلیج فارس به شمار می‌رفت.

اگر در بحرین، تبعیت از شیخ ضعیف است، به سبب ترویج تشیع در میان ساکنان آن، اعم از عرب ایرانی از یک سو و نفوذ زیاد ایرانیان و پیشینه اقامت آنان در آن جزیره از سوی دیگر و آشنایی ساکنان آن جا با نظام های کشاورزی و نیمه صنعتی است.

روی هم رفته، اعراب منطقه، از کویت تا راس الخیمه، وحدت و اشتراک تاریخی نداشتند. به رغم تحریر در قانون اساسی امارات، کارگزاران استعماری بریتانیا و گاهی فرانسه و دیگر کشورهای سلطه گر اروپایی، با سیاست استعماری خود با ساکنان این منطقه به طور جداگانه یا متحد، روابط گوناگونی برقرار کردند و به همین منظور، در ارتباط با هندوستان و در مبارزه با «دزدان دریایی»، گاه شیخی را به کلی از صحنه خارج کرده شخص مطمئن دیگری را به شیخی برگزیدند. برقراری ارتباط با ساکنان جنوبی خلیج فارس برای کارگزاران استعمار بریتانیا، حیاتی بود چون در غیر آن صورت، هیچ گاه از حملات آنان در امان نبودند.

اواخر قرن هجدهم که دوران رشد بورژوازی استعمارگرانه انگلستان و رویارویی آن با فرانسه است، اعراب فقیر جنوب، در راهزنی، بیش از گذشته جسور شدند به گونه ای که انگلستان مجبور شد تا به حفظ منافع خود بیندیشد و با کنار آمدن و تقویت کردن و به رسمیت شناختن شیوخ حاکم منطقه، رقیبان خود را از میدان رقابت استعماری دور کند.

استعمار بریتانیا در همین منطقه، واحدهای کوچک را بر واحدهای بزرگ ترجیح می داد و به اختلاف های پیچیده و حل ناشدنی واحدهای کوچک با یکدیگر، علاقه مند بوده و در گسترش آنها کوشش می کرد به طوری که سیاست استعمار در دوره ای، بر ضد عربستان سعودی که واحدی قوی تر بود، شکل گرفت و وهابیت برای مدت کوتاهی سرکوب شد.

شیوخ عرب که آشکارا با هم اتحاد کردند، همواره، در رقابت و اختلاف زندگی داشتند که ریشه در ساخت نظام قبیله ای داشته گاهی استعمار انگلستان به صور گوناگون آن را به وجود می آورد یا در بزرگ کردن آن کوشش می کرد. شیخ بر کل قبیله حاکمیت نام داشت و هر نوع سازش او با بیگانه، افراد قبیله را به اطلاعات وا می داشت.

تنها پس از مرگ شیوخ بر سر جانشینی، رقابت هایی به وجود می آمد. در تمامی این مدت، اگر شیخی از خود استقلال نشان می داد و به تبعیت از استعمار تن در نمی داد، در همین تحریکات مستقیم یا غیر مستقیم نابود و شیخ یا مطیع تری جانشین وی می شد


خبرگزاری میراث فرهنگی