26 اسفند 1399

بازخوانی مولفه‌های دیکتاتوری رضاخانی در تحکیم سلطنت


بازخوانی مولفه‌های دیکتاتوری رضاخانی در تحکیم سلطنت

 رضاخان در طول سلطنت خود با زیرپا گذاشتن آزادی‌های تصریح شده در قانون اساسی، بساط پلیس سیاسی را در سراسر کشور گسترش داد. شهربانی، که طبق قانون ضابط دادگستری بود، به نیرومندترین ابزار در دست رضاخان برای ترور، اختناق و انواع جنایت‌ها تبدیل شد. او در ادامه با از بین بردن مخالفان خود و سرکوب نیرهای سیاسی و ترویج فرهنگ اطاعت بی‌چون و چرا، سعی کرد پایه‌های رژیم خود را مستحکم کند. رضاخان با حمله به ارزش‌های دینی و سنتی جامعه علنا گلوله‌های آتش را به روی مردم گشود تا چهره دیکتاتور خود را به ثبت برساند. نمونه این برخورد وی در سرکوب خونین قیام گوهرشاد به خوبی قابل مشاهده است.

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛  با آغاز سلطنت رضاخان، دولت بطور فزاینده با «حاکم» تعریف شد. در نظام اداری سلسله مراتبی و نیز آموزشی، بر شاه‌دوستی و اطاعت کامل از او تأکید می‌شد. در ساخت قدرت مطلق و شخص پهلوی اول، قدرت به صورت عمودی و یک جانبه سازماندهی شد. او در ادمه با زیرپا گذاشتن قانون اساسی و از بین بردن آزادی‌های  سیاسی، رژیم خودکامه خود را بنا نهاد. در ادامه برخی ویژگی‌های خودکامه رژیم پهلوی اول مورد بررسی قرار می‌گیرد.

سرکوب نیروهای سیاسی

در سال‌های 1304 تا 1320،‌ قدرت مطلق و نو پدرشاهی رضاخان سد مهمی در مقابل پیدایش جامعه مدنی، آزادی، امنیت مالی و جانی افراد عادی، روشنفکران مخالف و سیاستمداران اصلاح‌طلب بود. تمام ویژگی‌های حکومت‌های سلطانی، از جمله حکومت شخصی، رسمی نبودن سیاست، انحصار سیاسی، ناآگاهی سیاسی مردم، ناتوانی نهادهای مردمی و فساد سیاسی در نهادهای اداری، در حکومت رضاخان نمود یافت. حکومت رضاخان جزء دیکتاتوری‌های نظامی نبود؛ به دلیل آن که در دیکتاتوری‌های نظامی، کانون تصمیم‌گیری را فرماندهان نظامی تشکیل می‌دهند، یا آن که یک دیکتاتور از میان نیروهای نظامی برمی‌خیزد که می‌توان جای او را، دست‌کم از لحاظ تئوریک، با نظامی دیگر عوض کرد؛کارکنان اصلی دولت را به کلی یا بیشتر نظامیان تشکیل می‌دهند؛ و از لحاظ ایدئولوژیک، نیروهای نظامی، خود را پاسداران سرنوشت ملت نشان می‌دهند. در این دوره، رضاخان تصمیم‌گیر اصلی بود و قدرت تنها در دست خان و دربار متمرکز بود.

هرچند که نظامیان در سراسر کشور اعتبار و قدرت فراوانی داشتند، در مجموع، فقط ابزاری در خدمت خان بودند، نه تصمیم‌گیر اصلی، فرد هالیدی در این مورد چنین نوشته است: « فقط شاه بود که عملا و به صورت مظهر ارتش، نیروهای نظامی را کنترل می‌کرد؛ نه بالعکس..... او از طریق تبدیل خود به پادشاه و دیکتاتور بلامنازع میان شخصی خود و ارتش فاصله‌ای ایجاد کرد.» بنابراین، حکومت رضاخان را می‌توان در قالب حکومت‌های سلطنتی مطلق و پدرشاهی در شکل جدید آورد، نه در دیکتاتوری‌های نظامی، رضاخان نتوانست به ساختار  دولتی غیر وابسته به شخصی دست یابد و در اصل تمایلی به این مسأله نداشت. او ارتش، نظام اداری، آموزشی، قضایی و دربار را کاملاً به شخص خود وابسته کرد. او با قبضه کردن قدرت، همه نیروهای سیاسی و مخالفان داخلی اش را سرکوب کرد، وادار به اطاعت کرد، یا از میان برد و راه را برای برقراری نظامی کاملا خودکامه، به ویژه از سال ۱۳۱۲ به بعد، هموار کرد. او ارتش را به شکل نیروی مسلط درآورد و مقام‌های کشوری در عمل زیر فشار مأموران نظامی قرار گرفتند. ارتش نقش عمده را در سرکوب مخالفان سیاسی و باقی نگه داشتن جامعه در حالت سنتی و جلوگیری از تکوین جامعه مدنی ایفا کرد. دخالت ارتش همچون ابزار در سیاست در همان روز اول آغاز شد و پشتوانه اصلی رژیم به شمار آمد.

ترویج فرهنگ تابعیت

با آغاز سلطنت رضاخان، دولت بطور فزاینده با «حاکم» تعریف شد. او از درآوردن حکومت به شکل نو و دموکراتیک پرهیز کرد. در نظام اداری سلسله مراتبی و نیز آموزشی، بر شاه‌دوستی و اطاعت کامل از او تأکید می‌شد. در ساخت قدرت مطلق و شخص پهلوی اول، قدرت به صورت عمودی و یک جانبه سازماندهی شده بود. فرهنگ متناسب با این ساخت قدرت «فرهنگ تابعیت» بود، نه فرهنگ مشارکت. در واقع، در این دوره، فرهنگ تابعیت و ساخت قدرت عمودی و یک‌جانبه پشتوانه فرهنگ را ضروری ساخت. در فرهنگ تابعیت و ساخت قدرت عمودی، برای «نقش» و نهادهای مستقل جایی وجود ندارد و «شخص» در فرآیندهای سیاسی و تصمیم‌گیری مهم است؛ بنابراین، سیاستمداران و دیگر افراد امنیت مالی و جانی نخواهند داشت و نیز امنیت شغلی، که از ویژگی‌های جامعه مدنی است، وجود نخواهد داشت. محمدرضا قدس در این زمینه نقل قولی را از سرلشکر حسن ارفع آورده است: «من مرتب بطور مستقیم در تماس با او (رضاخان) بودم؛ زندگی‌ام، کارم، خوشحالی‌ام، یا پریشانی‌ام مستقیماً به او بستگی داشت». فخرالدین عظیمی در مورد ناامنی شغلی در این دوره چنین نوشته است: « منش تحقیرآمیز و بی‌احساس حکومت شخصی وی، فکر آکنده از سوء‌ظن و گرایش‌های خشن سیاسی او کلیه سیاستمداران لایقی را که ازنظروی به حد کافی نوکرمآب نبودند به گونه‌ای مؤثر از صحنه بیرون راند».

ماروین زوئیس فرهنگ سیاسی نخبگان ایران در این دوره را در چهار ویژگی خلاصه کرده است: «بدبینی سیاسی، بی‌اعتمادی شخصی، احساس عدم امنیت آشکار و سوءاستفاده بین افراد». بی‌اعتمادی و بدبینی سیاسی از ویژگی‌های اصلی فرهنگ تابعیت است که در این دوره کاملا مشهود است. قدرت مطلق شخصی رضاخان همراه با اضطراب شخصی او باعث شد تا حکومت او نه تنها دشمنان سابقش را بکشد، بلکه آنان را نیز که در رسیدن او به قدرت نقش داشتند حذف کند. در این دوره، فعالیت سیاسی مردم و روشنفکران بسیار محدود بود. قبل از آغاز سلطنت رضاخان میرزاده عشقی به سبب مخالفتش با جمهوری‌خواهی به قتل رسید. با آغاز سلطنت او، مدرس زندانی شد و بعد به قتل رسید. مصدق تا مدت کوتاهی در مجلس به برنامه‌های رضاخان حمله می‌کرد؛ او از کار برکنار شد و در ملک شخصی‌اش زیر نظر قرار گرفت و اگر پادرمیانی ولیعهد نبود، به قتل می‌رسید. در جو ارعاب، بقیه مخالفان ساکت یا منزوی شدند، یا به مدت محدودی به همکاری با رژیم پرداختند که از آن جمله سید حسن تقی‌زاده است که ابتدا به سمت وزیر مالیه و بعد سفیر ایران در بریتانیا انتخاب گردید. روشنفکران بنام، مانند کمال الملک نقاش، فرخی، واعظ قزوینی و مستوفی الممالک، نابود شدند. ملک‌الشعرای بهار، بزرگترین شاعر کلاسیک، زندانی شد و در تمام مدت سلطنت رضاخان مغضوب بود. رژیم ترور و اختناق رضاخان علاوه برحذف و شکنجه مخالفان، به منظور انحصار سیاسی و تصمیم‌گیری، افراد وفادار و مورد اعتماد خود را، از جمله تیمورتاش، داور، نصرت‌الدوله فیروز، سردار اسعد، صولت‌الدوله قشقایی و حاج اسماعیل عراقی به قتل رساند. در بیشتر موارد، به دلیل ویژگی‌های حکومت سلطانی رضاخان، کشتن مخالفان بدون مراسم قانونی، یا با اجرای کاملاً ظاهری آن و در همه موردها به دستور مستقیم او انجام می‌گرفت.

زیرپا گذاشتن قانون اساسی

رضاخان با رسیدن به سلطنت، آزادی‌های تصریح شده در قانون اساسی را زیر پا گذاشت و بساط پلیس سیاسی را در سراسر کشور گسترش داد. شهربانی، که طبق قانون ضابط دادگستری بود، به نیرومندترین ابزار در دست رضاخان برای ترور، اختناق و انواع جنایت‌ها تبدیل شد. حکومت پهلوی اول از همان آغاز، به صورت ترور سازمان یافته، و ضد دموکراتیک عرض اندام کرد. شهربانی پایه کار خود را بر زیرپا نهادن قانون، جنایت، تفتیش عقاید و سلب امنیت مردم گذاشت. حکومت از شهربانی خواست تا به فعالیت‌های سیاسی مضر نیز رسیدگی کند و در داخل شهربانی، پلیس سیاسی را ایجاد کرد. «در زمان مختاری [پلیس سیاسی] حتی به درون خانواده‌هایی که لازم بود، نفوذ کرد. رجال رضاخان یاد گرفته بودند که باید از شهربانی به عنوان یک دستگاه مخوف حساب برند و رضاخان همه چیز را از شهربانی می‌خواست.» احسان طبری جو اختناق آن زمان را چنین توصیف کرده است: «بیم و هراس و بی‌اعتمادی چنان بر روحیه مردم مسلط شد که در خانه‌های خود از ترس جاسوسان شهربانی جرأت حرف زدن نداشتند؛ رؤسای شهربانی در تمام کشور هر یک دیکتاتور مطلق و همه کاره بودند».

پلیس سیاسی به شکنجه، ترور، اعدام‌های بدون محاکمه، مسموم کردن، خفه کردن، تزریق آمپول هوا و کشتن با میکروب تیفوس دست زد. زندان‌های مخوف،آمپول‌های هوای پزشک احمدی و سلول‌های پر از شپش آلوده به تیفوس جهت فراهم کردن امکان مرگ کاملاً طبیعی، برای از پا در آوردن آزادی‌خواهان آماده بود. «وقتی زندانیان جان‌سخت از شر این فشارها، جانی بدر می‌بردند و به عرض شاه می‌رساندند، [شاه] می‌گفت: مگر هنوز او زنده است؟ ده سال کافی برای مردن او نیست ؟ مگر مهمانخانه ساخته‌ام؟»  رضاخان در کشور تبدیل به دیکتاتور قهاری شد که حقوق اجتماعی، آزادی عقیده، مالکیت، امنیت و آسایش مردم ایران را بازیچه دست خود قرار داد. «عده کثیری از جمله برخی از سیاستمداران برجسته در حالی که محکومیت‌شان را در زندان می‌گذراندند، زندگی خود را از دست دادند.»حکومت غربگرا و نوگرای رضاخان برخی از خواست‌های روشنفکران ایران را در زمینه ایجاد مبانی دولت مدرن، ملی‌گرایی ایرانی، جلوگیری از نفوذ روحانیان، زنده کردن شکوه ایران باستان، اصلاحات دیوان‌سالاری و تمرکز سیاسی برآورده ساخت.

این اقدامات رضاخان در نیمه نخست حکومت او، یعنی تا سال ۱۳۱۲، بسیاری از روشنفکران نوگرا را حامی او ساخت، ولی گرایش رضاخان از حکومت مطلق به خودکامه از سال ۱۳۱۲ به بعد، باعث مخالفت بعضی از روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها با او شد؛ از جمله مشیرالدوله، علی دشتی، تقی‌زاده و تدین. البته برخی از روشنفکران، مانند فروغی، علی‌اصغر حکمت، ذبیح‌الله شفق، متین دفتری و سعید نفیسی، تا آخر با او بودند. به دلیل جو ارعاب و اختناق در این دوره، و جامعه مدنی، که محتوای آن مشارکت روشنفکران و مخالفت مؤثر آنان با خودکامگی رضاخان باشد، به وجود نیامد و اگر روشنفکران مخالفتی می‌کردند، تبعید، شکنجه، یا کشته می‌شدند و همین امر باعث کناره‌گیری روشنفکران میانه‌رو و مخالف از سیاست شد. سلیمان میرزا اسکندری کناره گرفت؛ تقی‌زاده پست سفارت خود را در انگلستان از دست داد؛ تدین، که در حزب تجدّد نقش مهمی در رسیدن رضاخان به سلطنت ایفا کرده بود، به زندان افتاد، چون از کاهش هزینه‌های آموزشی و افزایش هزینه‌های نظامی انتقاد کرده بود؛ علی دشتی از مصونیت پارلمانی محروم شد؛ کسروی از مقام دادرسی خود برکنار شد؛ و علی‌اکبر داور خودکشی کرد. نسل جوان دیگر کم‌کم رضاخان را وطن‌پرست نمی‌دانستند، «بلکه او را افسر قزاق آموزش دیده‌ای که به دست تزارها و بریتانیا به قدرت رسیده است و نه سازنده ملت، بلکه بنیانگذار سلسله‌ای جدید بر پایه منافع شخصی و نه نوگرایی حقیقی که نیروی سنتی را به مبارزه بطلبد، بلکه خودکامه‌ای که زمین‌داران محافظه‌کار را تقویت می‌کند، تلقی کردند».


کتاب موانع تحقق توسعه سیاسی در دوره سلطنت رضاشاه؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی