07 بهمن 1392
می ترسید از شوق دیدار امام بیهوش شود
در زمان نخستین دیدار امام در جماران نوشته بود که بسیار هیجان زده بود و میترسید از شدت این اشتیاق، بیهوش شود و نتواند امام را زیارت کند.
دوره خفقان و بگیر و ببند رژیم پهلوی بود، ساواک به شدت مراقب بود تا نیروهای انقلابی، اقدامی علیه شاه انجام ندهند، ساواکیهای آمل بسیار بیرحم بودند، با رفتارهای ضد انسانی، چنان خون مردم را به جوش آورده بودند که چند روز مانده به پیروزی انقلاب، حزب اللهیها، تعدادی از ساواکیها را دستگیر کرده و به حسابشان رسیدند و جالبتر اینکه، داربستی در مرکز شهر علم کردند و ماشین "ب- ام- و" شان را بالای داربست گذاشتند تا عبرتی برای بقیه ساواکیها باشد.
در همین گیر و دارها، خانواده هاشمی، دست بردار نبودند، سیده طاهره، تصمیم گرفت، عکس امام و اعلامیه را در قسمتی از دیوار خانهشان نصب کند که دست ساواک به آن نرسد و خودش هم به دام نیفتد، یک شب که خانواده در خواب بودند، به خواهرش خاور میگوید: «میخواهم عکس امام را روی دیوار خانه نصب کنم، کمکم میکنی؟» خاور هم او را یاری میکند.
منزل دو طبقه آنها در خیابان اصلی شهربانو محله واقع است، خاور، نردبان بلندی که در حیاط منزل بود را به خیابان کشید و به زحمت نردبان را به سینه دیوار تکیه داد، طاهره میخواست عکس و اعلامیه را روی دیوار طبقه دوم نصب کند تا دست ساواک به آن نرسد، به خاور گفت: «دور و اطراف را خوب نگاه کن که ساواکیها سر و کله شان پیدا نشود.» سپس پلههای نردبان را در دل تاریکی نیمه شب، یکی یکی بالا رفت، خاور هاج و واج، دلش مثل سیر و سرکه میجوشید، ولی طاهره با اطمینان قلبی، عکس و اطلاعیه را جایی چسباند که دست ساواکیها به آن نمیرسید، تا مدتها این عکس و اطلاعیه، بالای دیوار خانه بود، طاهره و خاور هرگز به کسی نگفته بودند که کار آنها بود.
* خود را پیشمرگ امام میدانست
خانم خراسانی (همکلاسی شهید) نقل میکند: قبل از شروع جنگ، از طرف مدرسه، اردویی در تهران برگزار شد، طاهره، سرپرست یکی از گروههای 10 - 12 نفره بود، محل استراحت و کلاسهای تربیتی دانشآموزان در دانشگاه الزهرا(س) بود، مسئول اردو گفته بود، هر گروهی برای خود نامی انتخاب کرده، روی کاغذ بنویسد و بر سر در کلاس نصب کند، گروهها نامهایی همچون: زینب(س)، نسیبه، فاطمه(س) و ... انتخاب کردند ولی طاهره مثل همیشه باید ایده و طرحی نو ارائه می کرد لذا ابتدا نام گروهش را به شوخی، «گروه مرگ» انتخاب کرد ولی بلافاصله نام آن را به «گروه پیش مرگ روح الله» تغییر داد، این حرکت، نشان از روحیه شهادت طلبی و ولایت پذیری او داشت.
* شوق دیدار امام
سید عباس هاشمی (برادر شهید) نقل می کند: دلش برای دیدار حضرت امام میتپید، در طرحهایش این شیفتگی را به تصویر میکشید، در لحظههای دلتنگی، با کشیدن تصویر امام، شادی را در دلش میریخت، به پیامهای امام اهمیت میداد، پیامهای 16گانه امام را به دانشآموزان، نکته به نکته تأکید میکرد، آرزوی دیدار امام در دلش موج میزد.
یک روز دوان دوان از مدرسه به خانه آمد، کفشهایش را درآورد و پرید توی اتاق، نفس نفس میزد، از خوشحالی زبانش بند آمده بود، نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده، چند لحظه صبر کرد و بریده بریده گفت: «قرار است چند روز دیگر بچههای مدرسه را به دیدار امام ببرند.»
سیده معصومه هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: دیدار امام برای طاهره، بسیار شیرین و غیرقابل توصیف بود، طاهره از احساس خود در زمان نخستین دیدار امام در جماران نوشته بود و این که بسیار هیجانزده بود و میترسید از شدت این اشتیاق، بیهوش شود و نتواند امام را زیارت کند، چون پیشتر شنیده بود که افرادی از شدت این هیجان، بیهوش شدهاند و وقتی به هوش آمدند که امام رفته بود، به همین دلیل او بسیار مراقب بود که این اتفاق برایش نیفتد، دیدار امام برایش بسیار شیرین و آرام بخش بود، با این حال، نمیتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد.
سیده عصمت هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: از دوستان طاهره شنیده بودم که در اردوی تهران (دیدار با امام)، در محدوده جنوب شهر تهران، بچه فقیری و ژنده پوشی با سر و صورت خاک آلود را میبینند، بچهها به او می خندند ولی طاهره میرود سر و صورتش را تمیز و موهایش را شانه میکند و به بچهها میگوید: «به جای خندیدن و مسخره کردن، به راحتی میتوان خیلی از عیوب را برطرف کرد و زشتیها را به زیبایی تبدیل کرد، میبینید که این بچه، خیلی هم، زیباست.» این درس عملی در ذهن خیلیها نشست و دوستانش چندین بار این خاطره را برایم نقل کردند.
جماران