08 تیر 1400
شهیدی که هزینه مداوای قاتلش را پرداخت کرد
روایت شهید لاجوردی از زمینههای ترور شهید کچویی توسط منافقین
واکنش زندانیان به شهادت زندانبانِ اوین
اشاره :
شهید محمد کچویی از جمله شهدایی است که بررسی ابعاد شخصیتی او کمتر مورد توجه قرار گرفته است. واکاوی شخصیت، منش و روش او میتواند راهگشای جامعه امروزین باشد؛ چه اینکه این ویژگیها از سوی یار دیرین او سید اسدالله لاجوردی روایت شده باشد. به همین منظور مصاحبه شهید لاجوردی با روزنامه جمهوری اسلامی را که در اولین سالگرد شهادت شهید محمد کچویی در تیرماه 1361 برگزار شده در اینجا باز نشر می کنیم طی این گفت و شنود شهید سید اسدالله لاجوردی به بررسی فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی شهید کچویی و خدمات وی در دوران جمهوری اسلامی پرداخه است. مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانید.
سابقه مبارزاتی شهید کچوئی
لطفاً در مورد سابقه مبارزاتی شهید محمد کچوئی و چگونگی آشنائیتان با آن شهید توضیح دهید.
لاجوردی: بسم الله الرحمن الرحیم. من با برادر محمد کچوئی از حدود سال 53 آشنا شدم. علت آشنائی من زندان بود. سال 53 که من به زندان قصر منتقل شدم، آنجا با برادر کچوئی از نزدیک برخورد داشتم و علت اینکه با ایشان ارتباط داشتم، موضع فکری برادرمان محمد بود. در زندان گروههای مارکسیستی و سوپر مارکسیستی ـ که به عقیده من همین سازمان منافقین باشند ـ با همدیگر یک وحدت عجیبی داشتند. به این شکل که همه کارهایشان را با مشورت همدیگر انجام میدادند و حتی کمون واحد تشکیل داده بودند که در آن جمع همه مخارج و خواستههایشان حدوداً مشترک بود. فقط تعدادی از مسلمانهایی که به عقیده ما در خط فقاهت بودند، این کمون مشترک را نمیپذیرفتند و از آن جمع جدا زندگی میکردند. در میان این برادرانی که در خط اسلام فقاهتی بودند و زندگی کردن با مارکسیستها را جایز نمیدانستند، یکی از چهرههای فعال، برادرمان محمد کچوئی بود و به همین دلیل هم بود که من رابطه نزدیکی با کچوئی برقرار کرده بودم.
خب، محمد به دلیل اعتقادات مذهبی که داشت و معتقد بود که باید در خط اسلام راستین باشد زندگی با مارکسیستها و منافقین را به هیچ وجه پذیرا نبود. با اینکه ایشان عضو سازمان به اصطلاح مجاهدین بود و در همان رابطه هم دستگیر شده بود وقتی به زندان آمد و وضعیت اعضاء سازمان منافقین در زندان برایش روشن شد از آنها فاصله گرفت و همین فاصلهای که از سازمان گرفت، ریشه برای همه دشمنیهای بعدی با محمد شد. میشود گفت که از همانجا منافقین کمر به قتلش بستند، چون سخت در درون زندان هم دست به افشاگری علیه سازمان منافقین میزد.
محمد قبل از سال 53 یکبار دیگر هم دستگیر شده بود و با مقاومتهایی که کرده بود ساواک او را نشناخت و بعد از یکسال از زندان آزادش کرد، ولی محمد بعد از آزادی از زندان مجدداً دست به فعالیت زد که بار دوم که دستگیر شد به حبس ابد محکوم گردید. محمد در زندان سخت کوشا بود. جوانی بسیار فعال و پر تلاش بود. در برابر نظام طاغوتی سخت پایمردی میکرد و از چهرههائی بود که رژیم او را به عنوان یکی از عناصر متعهد مذهبی در زندان میشناخت و همیشه درگیری او با پلیس زبانزد همه بچهها بود.
محمد در مسائل مذهبی بسیار متعصب بود. نسبت به مسائل مذهبی سخت عشق میورزید و همیشه تعبیرش این بود که ما هر مسئلهای که برایمان پیش میآید باید با یکی از احکام خمسه آن را ارزیابی کنیم و ببینیم که واجب است، حرام است، مستحب است، مکروه است، مباح است، شامل کدامیک از این عناوین میشود؟ بنابراین در تمام پدیدهها سعی میکرد که با یکی از این عناوین وفقش بدهد و موضع خودش را در مقابل آن پدیده مشخص کند. یک همچه ویژگیای داشت که شاید در هیچ یک از افراد دیگر این این مسئله وجود نداشت.
روی همین اصل بود که علیرغم خیلی از بچههای مذهبی دیگر که خیلی دیر به ماهیت سازمان پلید منافقین پی بردند، محمد خیلی سریع سازمان منافقین را شناخت و توانست در برابرش موضع و از آنها فاصله بگیرد. محمد علیرغم عضویتش در سازمان، نسبت به سازمان سخت موضعگیری میکرد و برای اینکه در جمعی که محمد زندگی میکرد از منافقین و مرتدین جدا بود، نیروهای چپ و منافقین برایش سخت پاپوش درست میکردند ولی محمد مانند کوه استوار بود و هیچگاه در مقابل توطئههای آنها از پای در نمیآمد.
او نسبت به هدفی که داشت بسیار با تعصب با مسائل برخورد میکرد و هیچگاه حاضر نبود مصالحهای انجام دهد تا بالاخره از زندان قصر به زندان اوین منتقل شد که همراه محمد من و چندتا از برادران دیگر هم آمدیم. باز در زندان اوین بود که محمد مورد بایکوت شدید سازمان قرار گرفت و هیچگاه چون بچههائی که عضو سازمان بودند به هیچوجه حاضر نمیشدند که محمد را تحویل بگیرند، اما ایشان به دلیل اعتقادات مذهبی که داشت علیرغم همه آن بایکوتها با سعه صدر با منافقین برخورد میکرد و شاید همین روحیه محمد بود که موجب شهادتش هم شد، یعنی از این موقعیت آنها سوءاستفاده کردند و برادرمان کچوئی را به شهادت رساندند.
نحوه شهادت
نحوه شهادت محمد کچوئی را تشریح کنید و بیان نمائید که هدف از به شهادت رساندن وی توسط مزدوران امریکا چه بود و آیا شهادت ایشان با حادثه 7 تیر ارتباطی داشت یا خیر؟
لاجوردی: 8تیرماه بود که بدلیل گرمی هوا دادگاهی در محوطه باز اوین تشکیل شده بود و غالباً به مسائل گروهکها رسیدگی میشد که دادگاه در کنار استخر اوین تشکیل شده بود و تعدادی از منافقین قرار بود محاکمه بشوند. یادم میآید که تعدادی از این اعضاء منافقین در زندان آشوب کرده بودند و محمد آنها را بیرون آورده بود و در کنار استخر برای محاکمه نشانده بود. یک فردی به نام کاظم افجهای که از پاسداران زندان اوین بود و محمد هم خودش میدانست که او از هواداران سازمان منافقین است و معتقد بود که با امثال اینها باید کار کرد و اصلاحشان نمود. خب این کاظم افجهای که از هواداران سازمان بود و در درون زندان پاسداری میداد، با محمد زیاد برخورد داشت. محمد میخواست با او کار کند و او را ارشاد نماید و اعتقادش هم همین بود.چندین بار ما به محمد تذکر داده بودیم که او که یکی از هواداران سازمان است، صلاحیت پاسداری از اینجا را ندارد؛ اما محمد معتقد بود که "نه! من او را اصلاح میکنم..." درست همان روز 8 تیر بود. وقتی حادثه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی پیش آمده بود، یادم میآید که من و معاون قضائی محمد را احضار کردیم و به او گفتیم که مسئله دیگر از حد ارشاد گذشته و الان به هیچ وجه صلاح نیست که این کاظم افجهای که از هواداران سازمان است و شما خودتان هم میدانید در اوین باقی بماند، همین الان بلندشو و خلع سلاحش کن. کاظم مسلح به یوزی بود و توی همین دادسرا داشت نگهبانی میداد که وقتی مسئله را بعداً یک مقدار تعقیب کردیم، به این صورت که میگویم مسئله میخواست بشود. کاظم افجهای در نظر داشت که همان روزها که شاید همان روز 8 تیر بود، اگر بتواند توفیقی بدست بیاورد لحظهای که من در دادگاه میروم و اعضاء دادگاه هم هستند یکجا همه ماها را به رگبار ببندد و از صبح کمین کرده بود و از صبح چندین دفعه دنبال من بود، ولی آن روز قضا و قدر چنین شد که من جز یکبار به دادگاه نروم و آن یکبار هم او موفق نشده بود.
با اینکه اعضا دادگاه همه در یک اتاق جمع شده و من هم در خدمتشان بودم، او موفق نمیشد که در همان لحظه به دادگاه حمله بکند. بعداً وقتی من به اتاقم آمدم، اتفاقاً آن روز به دلیل تراکم کار بیرون نیامده بودم که کاظم توفیقی برای ترور من پیدا بکند و وقتی ما محمد را احضار کردیم و به اتاق ما آمد و به او گفتم که حتماً باید بروی و کاظم را خلع سلاح بکنی، محمد گفت: من اعتقاد به این کار ندارم، ولی میروم این کار را میکنم، بدلیل اینکه شما گفتهاید.
محمد از اتاق ما که برادرمان معاون قضائی هم اینجا تشریف داشتند بیرون رفت و یوزی را از کاظم گرفت. کاظم اینجا متوجه میشود که یک مقدار لو رفته، بلافاصله به کلت خودش را مسلح میکند و شاید یک ساعت بعد بود که ما در همان کنار استخر غذا را صرف کرده بودیم و قرار بود که پس از آن دادگاه مجدداً تشکیل شود، در آن موقع کاظم افجهای حمله میکند.
وقتی او ظاهر شد و در حدود 6- 7 متری از پشت سر ما آمد، من یک وقت دیدم یک کسی صدا میزند بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران، برگشتم و دیدم که کاظم است و کلت بدست دارد و متوجه شدم که نیت پلیدی دارد و بلافاصله من خودم را به زمین انداختم و به شکل مارپیچ فرار کردم و در پشت درختها قرار گرفتم، ولی برادرمان محمد برای اینکه بتواند در برابرش بایستد، از جا برخاست و خواست که به او حمله کند که مورد اصابت گلوله ناجوانمردانه قرار گرفت. در حقیقت محمد شهید جوانمردی اش شد. من فرار کردم، ولی محمد میخواست به او حمله بکند که مورد اصابت گلوله قرار گرفت. اگر من فرار نمیکردم، من مورد اصابت گلوله قرار میگرفتم و بعداً هم معلوم شد که هدف اصلیاش ترور من بوده ولی موفق نمیشود وبرادرمان محمد هم درحقیقت خودش رافدا کرد وشهید جوانمردی و بزرگواری شد.
یکی از علل دیگری که آنجا وقتی محمد بلند میشود دفاع بکند و کاظم او را ترور میکند، این بود که افجهای بارها از محمد میخواست سوءاستفاده بکند و ایشان را در فشار قرار میداد؛ وی گفت باید به من امکانات بیشتری بدهی، محمد هم برای اینکه عدالت برقرار بشود میگفت نه، هیچ امتیازی به تو نخواهیم داد و یک مقدار کدورت از این نظر نسبت به محمد پیدا کرده بود، حتی در یک تصادفی کاظم از یک بلندی پرت و دستش شکسته شده بود و محمد به خرج خودش شاید حدود 15 هزار تومان از پولی که از فروش دکانش بدست آورده بود، خرج مداوای او کرده بود و دستش را سالم کرد.
با همه این فداکاریها و محبتهائی که محمد نسبت به کاظم داشت، یک مقدار بخاطر آن سوابقی که افجهای با محمد از این نظر پیدا کرده بود که امتیازات بیشتری میخواست و محمد به او نمیداد، شاید موجب شد که یک چنین انتقامی از محمد بگیرد، اما همه اینها باید دست به دست هم میدادند تا محمد شهید میشد.
کاظم از یک سو تحت تاثیر سعادتی قرار گرفته بود و سعادتی از کاظم میخواست که همه مسئولین را از بین ببرد و اگر در تعقیب من بود و موفق نشد، بهترین موقعیت بود که برادر عزیزمان محمد را شهید بکند. چون محمد در مقابلش قرار گرفت و گلوله به مغز ایشان خورد. از سوی دیگر تضادهائی که از لحاظ عقیدتی و صنفی کاظم با محمد داشت، موجب شد که ایشان را شهید بکند و اگر در این تصمیمگیری سعادتی که مسئول کاظم در زندان بود مداخله میکند، بدلیل همان تضادهای فکری و عقیدتی و سوابقی است که در زندان از محمد داشت که وی در برابر سازمان ایستاده بود و برای آنها هم مشکل بود که یک عضوی فعال مانند ایشان را از دست بدهند و محمد از سازمان استعفا داده بود و دیگر با سازمان همکاری نمیکردواین تضادهای سیاسی وعقیدتی هم باز یکی از دلایلی بود که باعث شهادت محمد شد.
ارتباط شهادت کچوئی با حادثه 7 تیر
قطعاً شهادت محمد با حادثه 7 تیر در ارتباط بود، برای اینکه وقتی سازمان منافقین آن فاجعه هولناک 7 تیر را بوجود میآورد، فکر میکرد که از همه عوامل نفوذی که دارد میتواند بهترین استفادهها را بکند و ضربات پیاپی به مسئولین مملکتی وارد بکند که شما میبینید. بلافاصه پس از 7 تیر فردایش باز منافقین تصمیم میگیرند که در اینجا دست به ترور بزنند و نسبت به من موفق نمیشوند و برادر عزیزمان کچوئی را شهید میکنند. درست اینها در رابطه با همدیگر بود و فکر میکردند که مثلاً اگر این ضربات پیاپی را وارد بکنند میتوانند نظام را ساقط کنند، بیخبر از آنکه نظام وابسته به اشخاص نیست و روی چند نفر خاص نظام تاسیس نشده که با از بین رفتن این افراد، نظام از بین برود. بله اینها در افکار پلیدشان این چنین بود که وقتی 72 نفر از آنها شهید میکنند و باز بتوانند دیگر مسئولین را از پای در بیاورند، میتوانند باعث سقوط نظام بشوند.
نحوه برخورد کچویی با زندانیان
برخورد ایشان که سرپرست زندان اوین بودند با زندانیان چگونه بود؟
لاجوردی: من در یک جمله میتوانم برخورد ایشان را بگویم. وقتی محمد شهید شد، اکثر زندانیان میگفتند که پدرمان را از دست دادیم با اینکه محمد بسیار جوان بود اما آنقدر دارای منش مردانه و بزرگوارانه بود که زندانیان او را پدر خود میدانستند.
یک روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او یک زندانی قرار داشت. وقتی نصیحتش میکرد که وضع زندان را بهم نریزید و مقررات را رعایت کنید، او با گستاخی هرچه تمامتر آب دهان بصورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمامتر «تف» را از صورت خود پاک کرد و به او گفت که این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست و همین حد بسنده کرد با اینکه خب حاکم بود و قدرت داشت و میتوانست هر نوع عکسالعملی نشان بدهد، ولی عکسالعمل او در همین یک جمله خلاصه شد و کوچکترین واکنشی نسبت به آن زندانی نشان نداد.
برخورد محمد با زندانیان، دیگر زبانزد همه بود بسیار با مهربانی و با عطوفت با زندانیان برخورد میکرد و هرچه امکان داشت در اختیار آنها میگذاشت. محمد معتقد بود که زندانی را صرفاً با اخلاق میتوان تربیت کرد و این از ویژگی ایشان بود که همیشه روی آموزش زندانیان تکیه میکرد و همه وقتش را شب و نیمه شب بر روی آموزش زندانیان میگذاشت. او هم زندانبانی میکرد و هم یک معلم اخلاق و انسانیت بود و تمام تلاشش در این جهت بود که شاید بتواند زندانیان را تربیت کند تا دست از اعمال جنایتکارانهشان بردارند.
یکی از ویژگیهای محمد این بود که وقتی با زندانیان برخورد میکرد خیلی صمیمی بود و گوئی زندانیان برادران و خواهرانش بودند. من یک مورد از برخوردهائی که زندانیان با محمد داشتند یادم میآید و آن اینست که چند تا متهم دختر از عوامل گروهکها را با ماشینی به اوین آوردند. محمد رفت و گفت بفرمایید پیاده شوید. هیچکس پائین نیامد و محمد هرچه اصرار کرد اینها را پائین بیاورد حاضر نشدند سه شبانهروز توی ماشین نشستند. محمد با سعه صدری که داشت غذا برای آنها میبرد وسیله به آنها میداد و هرچه از آنها خواهش کرد خواهرها تشریف بیاورید پائین، میگفتند پائین نمیآئیم. محمد هیچگاه به زور متوسل نشد و دست یکی از آنها را نگرفت از ماشین بیاورد پائین. سه شب و سه روز اینها ماندند و محمد هم دور آنها میچرخید و هرچه میخواستند فراهم میکرد تا بعد از سه شبانهروز بالاخره از ماشین پیاده شدند. محمد یک چنین برخوردهائی با زندانیان داشت که شاید فقط در حد خود محمد بود که اینطور برخوردهائی داشته باشد و دیگران این مقدار سعه صدر نداشتند.
شما خاطرات زیادی از شهید کچوئی دارید، لطفاً چندتا از آنها را بیان نمائید.
لاجوردی: از محمد خاطره زیاد داریم. من باید این نکته را تاکید کنم که محمد وقتی شهید شد من واقعاً احساس غربت میکردم و این احساس هنوز هم ادامه دارد. شاید لحظهای نباشد که من بیاد محمد نباشم. شما میبینید که من عکس محمد را روبرویم گذاشتهام و همان پوکههای فشنگی هم که برادرمان را شهید کرد به عکس او ضمیمه کردهام، چرا که من علاقه شدیدی به محمد داشتم.
محمد علاوه بر اینکه زندانبان بود حکم دادیاری به او داده بودیم و بازجوئی هم میکرد بنابراین برای برادرهائی که به اموز زندان یک مقداری واردند قابل درک میباشد. محمد با آن کار سنگین که اینجا داشت هم نگهبانی میداد، هم زندانبانی میکرد، هم بازجوئی میکرد. گشت دور زندان اوین را خود محمد انجام میداد شاید این در هیچ کجای دنیا سابقه نداشته باشد که یک مدیر مسئول زندان کار یک نگهبان را انجام دهد. داخل بند نگهبانی میداد و در پاسداری اطراف زندان اوین که صرفاً کار پاسدارها بود شرکت میکرد.
و اتفاقاً همان شبی که فردایش شهید شد با بچههای پاسدار به گشت دور زندان رفته بود و شب و نیمهشب و روز اینجا بود. چون حکم دادیاری هم گرفته بود بازجوئی از زندانیها را بخاطر اینکه معتقد بود با شیوه ارشادی مخصوص خودش میتواند زندانیان را اصلاح بکند و به بازجوئی از زندانیان هم اشتغال داشت بنابراین یک انسانی بود که بجای چند نفر آدم فعال کار میکرد که بنظر من هیچگاه فعالیتهای شبانهروزی محمد هیچگاه محو نخواهد شد.
اگر نیمه شب هم او را میخواستیم، او اینجا حاضر بود. شبهائی هم که خانه میرفت دلش همیشه اینجا بود. به محض اینکه به او خبر میدادند بلافاصله خودش را به زندان میرساند. یادم میآید وقتی زندانیها چند تا از برادرهای پاسدار ما را زدند و مجروح کردند وقتی به محمد شکایت کرده بودند او گفته بود تحمل کنید، اینها بالاخره کسانی هستند که از جامعه ما جدا شدهاند. اینها بیماران اجتماعی ما هستند. با بیمار هیچگاه نمیشود با خشونت رفتار کرد. باید ترحم بیشتری نسبت به آنها کرد شما با اینها هرچه میتوانید با مهربانی رفتار کنید. او همانطور توصیه به خوشرفتاری میکرد و این خوشرفتاری همچنان ادامه داشت که این سنت محمد هنوز هم در زندانها حاکم است.
روزنامه جمهوری اسلامی چهارشنبه نهم تیرماه 1361