
29 مهر 1404
برادران خامنهای در زندان
ساواک درصدد بود هر آنچه را که بهعنوان مانعی برای برپایی جشنهای شاهنشاهی بود از پیش پا بردارد.روحانیون مخالف نظام از آن جمله بودند، یکی از مهمتریناین افراد سید علی خامنهای بود، حدود یک ماه از بازداشت سید علی میگذشت که سیدهادی خامنهای را نیز دستگیر کردندساواک در پی فعالیتهای سیاسی سیدهادی، از نامنویسی او در دانشگاه جلوگیری کرده بود. او در پی پرسوجو و درخواست رفع ممانعت ساواک از ادامه تحصیل به آن سازمان مراجعه کرده، دستگیر شده بود، روایت شکنجههایایشان در دستگیری پنجم در صفحات 444 تا 446 از کتاب «شرح اسم» به رشته تحریر درآمده است. کتابی که در تابستان 91 توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به قلم هدایتالله بهبودی منتشر شده است و خواندن آن خالی از لطف نیست:
ماه رمضان از راه رسید؛ حتی در بیآسمانی این سلول تاریک. 29 مهر 1350 با اول رمضان 1391 همراه بود. دلش هوای قرآن کرده بود؛ بخواند و به جان بریزد. روزی متوجه حضور رئیس بازجویان ساواک در راهرو زندان شد. صدایش زد. وقتی نزدیک سلولاش رسید، در را باز کرد. رئیس، حالش را پرسید. او را «شیخ» خطاب میکرد. میدانست که او سید است، اما واژه شیخ را به کار میبرد و برای تحقیر بیشتر شین شیخ را با کسره ادا میکرد: شیخ به رئیس بازجویان گفت که ماه مبارک در پیش است و نمیتواند اعمال این ماه را آن طور که میخواهد انجام دهد. […]
آقای خامنهای میدانست که هیچ زندانبانی، حتی رئیس بازجویان، با چنین درخواست بزرگی موافقت نمیکند، اما با این ترفند روانی کاری کرد تا درخواست کوچکش پاسخ نه نگیرد. بلافاصله گفت که پس اجازه دهید یک قرآن برای من بیاورند. موافقت کرد. روز بعد یا چند روز بعد یک قرآن از خانه برایش آوردند. تاریکی زندان خواندن قرآن را ناممکن میکرد. از نگهبان خواست، در سلول را کمی باز بگذارد. رفت از مسئولین خود اجازه بگیرد؛ و دادند. حدود ده سانتیمتر در سلول را باز میکرد. «دراین ماه به لطف خدا بسیار قرآن خواندم و مقداری هم حفظ کردم... همزمانی شکنجه، قرائت قرآن و روزهداری بر چشمانم تأثیر زیادی گذاشت و آنها را ضعیفتر کرد. »[1]
حدود یک ماه از بازداشت او میگذشت که سیدهادی خامنهای را نیز دستگیر کردند. سیدهادی همچون دو برادر بزرگش به سلک روحانیت درآمده و در حوزه علمیه به طلبگی اشتغال داشت، اما در رشته شیمی دانشگاه مشهد نیز درس میخواند. ساواک در پی فعالیتهای سیاسی سیدهادی، از نامنویسی او در دانشگاه جلوگیری کرده بود. اینک درپی پرسوجو و درخواست رفع ممانعت ساواک از ادامه تحصیل به آن سازمان مراجعه کرده، دستگیر شده بود؛ بیدلیل.
پیش از آن که رسماً به زندان ارتش بفرستندش، کَت بسته به خانه آیتالله سیدجواد خامنهای میبرندش و چند ساعتی به جستوجوی خانه میگذرانند. چیزی پیدا نمیکنند و برای این که دست خالی بازنگردند، چند جلد کتاب غیرسیاسی همراه میآورند. این بار نیز بانو خدیجه میردامادی، مادر، با مأموران ساواک تندی کرده، دائم به آنان اعتراض نموده بود. […]
یک هفتهای از حبس سیدهادی میگذشت که ساواک تصمیم گرفت دو برادر را رودررو کند، شاید اطلاعات تازهای به چنگ آورد. «خوشبختانه در آن برهه ما در فعالیتهامان ارتباط کاری نداشتیم و طبیعی بود که از کار همدیگر اطلاع نداشتیم. نه ایشان از من که چه کار میکنم و آمدم زندان اطلاع داشت و نه من از کارایشان. بنابراین از مواجهه نتیجهای نگرفتند.» ابوالقاسم دبیری که هدایت این رودررویی را به عهده داشت سیدعلی خامنهای را تهدید کرد و خطاب به سیدهادی گفت که او حرفهایی دارد و نمیزند «و ماایشان را بنا داریم بزنیم و خیلی هم میزنیم [اما] خواستیم که شما چیزی بگویید که باعث شود [سیدعلی] سرعقل بیاید و حرف بزند.ایشان هم چیزی نگفتند و چیزی هم عایدشان نشد»[2]
شگرد دو برادر برای ارسال پیام در زندان
سیدهادی برای یکسان کردن حرف خود با دیگر دوستان مرتبط که در زندان بودند، نامهای نوشت و با جلبنظر یک سرباز، آن را به دست برادرش رساند. آقای خامنهای نامه را به سلولهای دیگر منتقل کرد و ازاین طریق حرفهایی که سیدهادی باید در آینده نزدیک به بازجوی ساواک میزد، با دیگران یکسان شد.این دو برادر با این پوشش که قرآن میخوانند، با زبان عربی با یکدیگر تبادل اطلاعات میکردند. سلولهایشان پشت به پشت هم بود. «با صدای بلند با هم حرف میزدیم... چیزی را من به صورتایه قرآن میگفتم و در واقع سئوال میکردم که فلان چیز چه شد؟ایشان جواب میداد که مثلاً حل شد. »[3]
این موضوع برای مسئولان زندان و ساواکاشکار نشده بود، تا زمانی که غلامرضا قدسینژاد در مسجد حجت، هنگام شرکت در مجلس ختم یک دوست، در گفتوگو با یکی از همنشینان، از قول آقای خامنهای گفت: «من و برادرم که در زندان ... بودیم حرفهای خودمان را به صورت خواندن قرآن... برای یکدیگر میگفتیم و مأموران خیال میکردند که ما قرآن میخوانیم.» یک خودشیرین نیز که بهاین گفتوگو گوش سپرده بود، آن را کف دست ساواک گذاشت. البته حدود 20 روزی از آزادی آقای خامنهای میگذشت کهاین خبر به دستگاه امنیتی رسید.
[1] مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات سید علی خامنهای، یادمان زندانها و بازداشتگاهها، ص 77
[2] همان، صص 20 و 21
[3] همان، نوار 7، صص 3 تا 5.
حجتالاسلام سیدهادی خامنهای (تصویر سمت چپ) و آیتالله سیدعلی خامنهای (تصویر سمت راست)