05 شهریور 1390

نامه اردشیر زاهدی به روزنامه نیویورک‌تایمز: ۲۸ مرداد کودتا نبود


 اردشیر زاهدی، فرزند سپهبد فضل‌الله زاهدی عامل کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در نامه‌ای به روزنامه نیویورک‌تایمز مدعی شد: «به یقین سقوط مصدق را نمی‌توان نتیجه طراحی و توطئه سی.آی.‌ای دانست.» به عقیده وی «سی. آی.‌ای هرگز درصدد تکذیب دخالت خود در وقایع ٢٨ مرداد بر نیامده‌، چون آن سازمان پس از عملیات خلیج خوک‌ها در کوبا که با شکست روبرو شد‌، نیاز به امتیاز مثبتی برای بالا بردن اعتبار خود داشت.» تاریخ ایرانی متن کامل نامه زاهدی به نیویورک‌تایمز را به نقل از سایت خواندنیها منتشر می‌کند و نقد و قضاوت درباره ادعاهای زاهدی را به خوانندگان محترم می‌سپارد و آماده انتشار آنهاست:
 شانزدهم ماه آوریل سال ۲۰۰۰ نیویورک‌تایمز داستانی را با عنوان «گزارش سری» به نقل از یک مامور اطلاعاتی سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) در مورد وقایع ماه آگوست سال ١٩۵٣ در ایران منتشر نمود. این مطلب تلاشی است برای ترسیم یک واقعیت تاریخی و ارائه سیمایی از آنچه رخ داده است. باید توجه کرد در حالی که یکبار دیگر مساله روابط ایران و ایالات متحده آمریکا نزد افکار عمومی به بحث گذاشته شده بهتر است دو طرف ماجرا در جهت پاسداری از واقعیت‌های تاریخی به این رویداد با دید‌های واقع‌بینانه‌تر نگاه کرده و خود را از یک حماسه ساختگی که موجب بروز آن همه ناهنجاری و تلخکامی در روابط دو طرف شده است رهایی بخشند.
 تار و پود آن حماسه پیرامون ادعای چند مامور عملیاتی سی.آی.‌ای بافته شده است. آنها ادعا می‌کنند که با ترفند و همداستانی شاه، طرحی را برای براندازی نخست‌وزیر وقت دکتر محمد مصدق و روی کار آوردن پدر من سپهبد فضل‌الله زاهدی پیاده کرده‌اند. این داستان بی‌اساس که هیچگاه با دلایلی متقن همراه نشده‌، ابتدا در سال‌های ۱۹۶۰ مطرح گردید و رفته رفته در طول زمان جایی برای خود در میان فولکلور دو ملت باز کرد. نشریه نیویورک‌تایمز در حرکتی تبلیغاتی‌، دوباره به پردازش آن قصه دست زده و با انتشار یک مقاله جانی تازه به آن بخشیده و بحث «در ٢٨مرداد چه گذشت» را دوباره زنده کرده است.
 شکست‌، البته حرامزاده است و نیا و تباری ندارد‌، لیکن خلاف آن «پیروزی» دارای مدعیان بی‌شماری است که هرکدام ادعایی برای زایش او دارند. اگر طرح خیالی براندازی مصدق با شکست مواجه شده بود‌، امروز دیگر «قهرمانانی» از سی.‌آی.‌ای وجود نداشتند که اعتبار آن را به حساب خود و سازمان متبوع رقم بزنند. درباره آن ماجرا اسناد فراوان و شواهد معتبر از شخصیت‌ها و افرادی که خود در صحنه حاضر بوده‌اند وجود دارد که ماجرا را به صورت دیگری حکایت می‌کند. واقعیت آن است که در آن سال‌ها جناح‌های سیاسی در ایران به دو دسته هواداران شاه و طرفداران مصدق تقسیم شده بودند و پدر من که پیش از آن در دولت مصدق وزارت کشور را برعهده داشت‌، چون بسیاری دیگر از رجال از او بریده و عملا به رهبر مخالفین مصدق تبدیل شده بود.
 در این میان شاه از طرف بسیاری از شخصیت‌ها تحت فشار قرار داشت تا مصدق را از کار برکنار کرده و پدر مرا به جای او بنشاند. این مساله از چشم مصدق پنهان نبود و وی با ارزیابی پدر من به عنوان رهبر مخالفین‌، کوشش داشت او را با توسل به هر ترفندی درهم شکند. مصدق از طرف بسیاری از طرفداران قدیمی خود ازجمله شخصیت‌هایی چون حسین مکی‌، دکتر مظفر بقایی کرمانی طرد و‌‌ رها شده بود. از طرف دیگر بسیاری از هواداران او که نقش برجسته‌ای برای روی کار آوردن او در سال ١٩۵١ داشتند به او پشت کرده بودند. شخصیت‌های با نفوذ روحانی و مراجعی چون آیت‌الله بروجردی، حکیم شهرستانی و کاشانی به روشنی در صف مخالفین مصدق قرار گرفته و با تماس با پدر من پشتیبانی خود را در هواداری از چالش او با مصدق ابراز می‌داشتند. کار تا آنجا کشیده شده بود که حتی حسن حائری‌زاده نماینده مجلس شورای ملی که تا آن هنگام در زمره سرسخت‌ترین هواداران مصدق بود با ارسال تلگرامی به دبیر کل سازمان ملل متحد برای جلوگیری از «استبداد فزاینده» دولت مصدق طلب استمداد کرد.
 شاه پیش از آن در سال ١٩۵٢ با مصدق پنجه درافکنده و او را وادار کرده بود که از نخست‌وزیری استعفا دهد‌، لیکن در آن زمان «موج مردم خیابان» به یاری او و علیه شاه برخاست و شاه ناچار شد که او را دوباره بر سر کار آورد‌، اما در وقایع ماه اگوست سال ١٩۵٣ در به روی آن پاشنه نچرخید و مصدق به دلیل سیاست‌های ناهنجار خود ازجمله انحلال مجلسی که در دوران صدارت خود او تشکیل یافته و برگزیده شده بود‌، نتوانست از حمایت مردمی و «موج‌های خیابانی» بهره‌مند شود. بقیه ماجرا چیزی جز تاریخ نیست.
 باید در نظر داشت که در آن سال تهران به مرکز نبرد جنگ سرد با اتحاد شوروی که از حمایت همه جانبه حزب توده ایران – که اختیار بیش از چهار سازمان سیاسی و چهار روزنامه عمده را در دست داشت – در آمده بود. بدیهی است که در چنان فضایی «اینتلجنس سرویس» و «سی.آی.‌ای» نیز بیکار ننشسته و سرگرم طراحی و اجرای ترفندهای خود بودند. نفوذ کمونیست‌ها به حدی بود که حتی نیروهای مسلح ارتش و شهربانی نیز از گزند و آسیب مصون نمانده و بیش از هفتصد تن از افسران و درجه‌داران آن‌، به خدمت احزاب وابسته به آن در آمده بودند.
 قدر مسلم آن است که به یقین سقوط مصدق را نمی‌توان نتیجه طراحی و توطئه سی.آی.‌ای دانست. افزون بر آن‌، ادعای مامورین عملیاتی کذایی مبنی بر تماس با چهره‌های کلیدی ماجرا از جمله پدر من پذیرفته نیست. پدر من تنها یک بار برای شرکت در یک میهمانی که به افتخار «اورل هریمن» در سفارت آمریکا در تهران برپا شده بود قدم به آن سفارتخانه گذارد و آن هم به عنوان میهمان رسمی و در مقام وزیر کشور بود. هریمن در آن سفر از جانب «هاری ترومن» رییس‌جمهور ایالات متحده ماموریت داشت که مصدق را برای یافتن راهکاری برای برون رفت از بحرانی که در جریان ملی شدن نفت ایجاد شده بود، تشویق کند. بین پدر من و مامورین سی.آی.‌ای هیچگاه ملاقاتی صورت نگرفته است. یکی از مامورین مدعی شده که در دیدارهای پنهانی با پدر من با او به زبان آلمانی سخن می‌گفته است! واقعیت آن است که پدر من تنها با زبان‌های ترکی و روسی آشنا بود و اشرافی به زبان آلمانی و یا انگلیسی نداشت.
 تاریخ ایران از پدر من به عنوان میهن‌پرستی یاد می‌کند که نشان‌های افتخار را چون جراحات پیکرش در میادین نبرد کسب کرده است. فضل‌الله زاهدی برای دفاع از هر وجب از خاک کشوری که او آن را مقدس می‌شمرد با حکومت‌های عروسکی بلشویکی در ساحل خزر تا شورشیان تجزیه‌طلب دست نشانده انگلستان در سرزمین زرخیز خوزستان جنگید. انگلیس‌ها او را در جنگ جهانی دوم به فلسطین که در قیمومیت خودشان بود تبعید کردند. زاهدی بزرگمردی بود که تنها و به یاری دوستان وفادارش به آوردگاه می‌رفت. کوشش برای لکه‌دار کردن چنان چهره درخشانی از تاریخ معاصر ایران و جای دادن او در مقام بازیگر یکی از صحنه‌های سینمایی «بالا‌تر از خطر»‌، مستلزم دارا بودن چنان ساده‌لوحی است‌، که تنها از عهده بیماران هراسناک مبتلا به مالیخولیا بر می‌آید. من در طول رویداد‌های ٢٨ مرداد شانه‌ به ‌شانه در کنار پدرم قرار داشتم و به عنوان دستیار او خدمت می‌کردم‌، حرکات او نمی‌توانست از دیده من پنهان بماند. من به جرات می‌توانم بگویم که او در هیچ توطئه خارجی شرکت نداشت
 روی هندرسون سفیر وقت آمریکا در تهران در تلگرافی که به وزارت خارجه ایالات متحده در واشنگتن ارسال کرده‌، به روشنی اعلام می‌کند که دولت مصدق در یک خیزش مردمی که از فقیرنشین‌ترین مناطق تهران آغاز شده سقوط کرده است. گزارش‌ها و تلگراف‌های هندرسون در کتابی که شامل بیش از هزار صفحه است به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است. بنابراین اطلاعات ملت ایران از طرف‌های آمریکایی که از بازیافت ادعاهای کهنه مامورین پیشین «سی.آی.‌ای» تغذیه کرده‌اند جامع‌تر و بیشتر است. حتی ارزیابی‌های انگلستان و شوروی هم حاکی از آن است که مصدق قربانی ناهنجاری‌هایی که خود ایجاد کرد و منجر به پراکندگی هوادارانش و خیزش ملت ایران گردید‌، شده است.
 در بیش از یکصد کتاب که به وسیله اساتید ایرانی و آمریکایی نگاشته شده از گزارش‌های مامورین سی.آی.‌ای با صفت «لافزنی» و دروغگویی یاد شده است. پروفسور باری روبین می‌نویسد: نمی‌توان گفت که آمریکا مصدق را سرنگون کرد و شاه را سر کار آورد‌، سرنگون کردن مصدق تلاش برای باز کردن دری بود که باز شده بود.
 ریچارد هلمز که سال‌ها ریاست سازمان سی.آی.‌ای را عهده‌دار بود در یک مصاحبه تلویزیونی با بی.بی.سی به روشنی تاکید کرد که سی.آی.‌ای هرگز درصدد تکذیب دخالت خود در وقایع ٢٨ مرداد بر نیامده‌، چون آن سازمان پس از عملیات خلیج خوک‌ها در کوبا که با شکست روبرو شد‌، نیاز به امتیاز مثبتی برای بالا بردن اعتبار خود داشت.
 حتی گفته‌های «دونالد ویبر» مامور کذایی سی.آی.‌ای که همه داستان نیویورک‌تایمز بر اساس اظهارات او نوشته شده حاکی از آن است که «هر ماموریتی که به او و همکارانش در تهران واگذار شده بود‌، با شکست مواجه شده است. او می‌گوید: فضای افسرده و نا‌امید کننده‌ای بر ستاد مستولی شده بود … پیامی که در شب ١٨ به تهران ارسال شد حاوی این نکته بود که طرح با شکست مواجه شده و باید عملیات ضد مصدق متوقف گردد.» مصدق در روز ١٩ ماه آگوست و هنگامی ساقط شد که هزاران نفر از ساکنین تهران به خیابان‌ها ریخته و خواستار رفتن او و بازگشت شاه شدند. این یک کودتای نظامی نبود زیرا هیچگونه تغییری در قانون اساسی و چارچوب قانونی نهادهای دولت ایران به وجود نیامد. قانون اساسی سال  ۱۹۰۶ به شاه اختیار داده بود که نخست‌وزیران را منصوب و یا برکنار کند. در این مورد نیز شاه از اختیارات قانونی خود استفاده کرد و در چارچوب آن مصدق را از کار برکنار و زاهدی را به جانشینی او بر گزید‌، لیکن مصدق در برابر آن فرمان قانونی مقاومت کرد و سرانجام به وسیله مردم از جای کنده شد.
 البته ارتش نقش برجسته‌ای در پشتیبانی از مردم به عهده گرفت‌، لیکن تنها زمانی پا به میدان گذاشت که خیزش ملت آغاز شده بود. در آن زمان پدر من در ارتش فعال نبود و نقش او محدود به فعالیت‌های سیاسی در مقام سناتور و رهبر ائتلافی بود که بر ضد مصدق شکل گرفته بود. مصدق خود وزارت دفاع را به عهده داشت و از حمایت چهره‌های کلیدی آن وزارتخانه ازجمله رییس ستاد ارتش که خود منصوب کرده بود برخوردار بود. نگاهی کوتاه به آن دوران پرتنش به روشنی نشان می‌دهد که مصدق «آمریکا یار»‌ترین چهره برجسته برخاسته از نهادهای سیاسی ایران بوده است. او نورچشمی دولت ترومن بود و به این دلیل کمک‌های اصل چهار از نیم میلیون به ٢٣میلیون دلار افزایش یافت. تنها یک روز پیش از سرنگونی‌، هندرسون سفیر وقت ایالات متحده در تهران در ملاقاتی که با او داشت پیشنهاد یک وام ۱۰ میلیون دلاری از جانب دولت آیزنهاور را به او ارائه کرد. نباید از یاد برد که مصدق شخصا هیچگاه آمریکا را در سرنگونی خود مقصر نشمرد. وی که از ذکاوت بهره برده بود بیش از همه آگاه بود که چرا کشتی دولتش به گل نشسته شده است.
 بدیهی است که نگاه ائتلاف ضدمصدق متوجه آمریکا به عنوان رهبر دنیای آزاد بود تا بتواند با دخالت شوروی در مساله‌ای که مربوط به امور داخلی کشور بود مقابله کند. بنابراین بدیهی است که آن ائتلاف خود را پاره‌ای از جهان آزاد می‌دانست. آیا این به مفهوم آن است که همه کسانی که در دوره جنگ سرد آزادی را پاس داشته و با کمونیسم جنگیدند‌، بازیچه آمریکایی‌ها بوده‌اند؟
 سه سال پیش سی.آی.‌ای اعلام کرد که تقریبا همه اسناد مرتبط با رویدادهای ایران در ماه آگوست ۱۹۳۰ در آتش‌سوزی سوخته و نابود شده است. باید پرسید آیا افرادی قصد داشته‌اند پیروزی درخشان سازمان سی.آی.‌ای را بی‌رنگ جلوه دهند‌، یا اینکه دلیل سوختن اسنادی که ممکن بود منجر به ایجاد فضای مطلوبتری با استفاده از «حماسه» کذایی شود‌، چیزی بیش از کوهی از یاوه بافی مخلوط با انبوهی از خیالبافی نبوده است؟


تاریخ ایرانی