26 اردیبهشت 1400
گفتگوی خواندنی با مجتبی سلطانی درباره سوابق نهضت آزادی
بیست و هفتم اردیبهشت سالروز تاسیس نهضت آزادی است. حزبی که در جریان فتنه 88 از محورهای اصلی بود. مجتبی سلطانی نویسنده کتاب خط سازش از منتقدان باسابقه نهضت آزادی است. آنچه در ادامه می خوانید گفتگویی با این نویسنده و پژوهشگر سیاسی است. متن کامل این گفتگوی تفصیلی به زودی در سرویس تاریخ انقلاب رجانیوز منتشر می شود.
اگر بخواهیم نسبت اندیشه امام (ره) با اندیشه مسلط بر نهضت آزادی را بسنجیم، لازم است پیشینه نگاه ایشان به جریان ملیگرایی بررسی شود. در مواریث فکری و تاریخی باقیمانده از امام، در شرایطی که برخی از علما نسبت به دکتر مصدق نگاه بینابینی داشتند، برآیند نگاه امام به دکتر مصدق چندان مثبت نیست. به نظر شما چرا امام داوری مثبتی نسبت به این جریان نداشتند؟
بسماللهالرحمنالرحیم. حضرت امام در مورد ملیگرایی به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی که آلترناتیو جریان اسلامگرایی باشد، موضع بسیار روشنی داشتند. به هرحال آن دسته از وقایع تاریخ معاصر که مرتبط با جریان ملیگرایی هستند، به گونهای شکل گرفته که معمولا از این ایدئولوژی برای تضعیف و به حاشیه راندن و یا حتی به گونهای کنار زدن اندیشه اسلامی استفاده شده است. وقتی از ملیگرایی صحبت میشود، ممکن است برخی، بهویژه نسل کنونی از آن برداشت و تعبیر مثبتی داشته باشند. خود حضرت امام هم به هنگام نفی ملیگرایی، تأکید میکنند که منظور ایشان نفی ملتخواهی و میهندوستی نیست، زیرا اصل میهندوستی و علائق بومی و ملی و تلاش برای صیانت از مرزهای جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی یک ملت، مفاهیم و ارزشهایی هستند که خود اسلام، هم تاییدکننده و هم مشوق آنهاست. آنچه که به عنوان ایدئولوژی سیاسی ملی گرایی با تعبیر ناسیونالیسم در علوم سیاسی مطرح میشود، در کشورهای اسلامی و از جمله کشور ما، عمدتاً طرحی بیگانهگرایانه برای اسلامزدایی بوده است.
در ایران و دوران رضاخان پهلوی، باز ناسیونالیسم در خدمت شکلگیری وابستهترین خانواده سلطنتی در تاریخ ایران که رسالت خود را تأمین منافع بیگانگان میداند، قرار میگیرد و رسماً در خدمت ایدئولوژی و استبداد رژیم وابسته پهلوی در میآید. بعد از شهریور ۲۰ میبینیم که در رقابتهای ناشی از جنگ سرد، ناسیونالیستهای مورد حمایت غرب سعی میکنند آرمانها و مطالبات ملی مردم را در قالب این ایدئولوژی بگنجانند و سپس زمینه ساز شکست نهضت ناکام ملی شدن نفت شدند. که اگر انقلاب اسلامی ایران رخ نداده بود، شاید آثار فرهنگی و اجتماعی آن شکست تا یک قرن میتوانست نظام سلطنتی پهلوی را بیمه کند! وقتی یأس فلسفی و سیاسی و فرهنگی موجود در ایران را در فرهنگ و ادبیات پس از ۲۸ مرداد۳۲ رصد میکنیم، در تولیدات و نوشتههای مدعیان روشنفکری کوچکترین امید و روزنهای برای تحول و تغییر مشاهده نمیکنیم. کودتای ۲۸ مرداد برای جریانهای ناسیونالیست و غیر اسلامگرا همه امیدها را نابود کرده بود. چرا اینگونه شد؟ چون ایدئولوژی ناسیونالیسم، یک ایدئولوژی ابتر، عقیم و برخلاف ظاهر ملیگرایانهاش، در باطن بیگانهگراست و به زیان استقلال و ارزشهای بومی کار میکند. همانگونه که فریب ملی گرایی موجب شد که یک نهضت گسترده ملی با شکست مواجه شود. درواقع علت اصلی این شکست و ناامیدی ناشی از مشکلات ذاتی جریان ناسیونالیسم در ایران است. علاوه بر این، این یأس از اینجا هم نشأت میگرفت که رژیم کودتا که مدتی بعد عنوان رژیم ضدملی و وابسته شناخته شد، در ابتدا توسط بسیاری از رهبران ملی شدن نهضت نفت مورد پذیرش یا سکوت قرار گرفت و فقط آن بخشی که تحت تعقیب و حذف شدند، از اول آن را کودتا نامیدند. بخشی از کسانی که در پیشگامی نهضت ملی از مجلس پانزدهم شروع میکنند و به مجلس شانزدهم و سپس به دولت ملیگرای مصدق میرسند، زمینهسازان کودتا هستند و در خدمت کودتا قرار میگیرند. حتی بعضی از متولیان نهضت ملی با رژیم کودتا همکاری کردند و داخل حکومت شدند. به نوعی میتوان گفت کودتای ۲۸ مرداد ادامه طبیعی نهضت به انحراف کشیده شده نفت است.
شاید برخی اینگونه تصور کنند که نگاه منفی امام نسبت به متولیان نهضت ملی نفت صرفاً به خاطر مخالفت آنها با اسلام است؛ حال آنکه شما به نکته جالب و مهمی اشاره کردید که امام اساساً این ایدئولوژی را دارای نتایج مفیدی برای کشور نمیدانستند و از جنبه عقیم بودن آن به طرد این تفکر میپرداختند.
به نظر میرسد که هم عقیم بودن ایدئولوژی، هم نافی استقلال بودن و هم اسلامستیزی آن مد نظر امام بوده است. امام در مقطعی خاص روی اسلامستیزی ناسیونالیسم انگشت میگذارند. این نکته را نباید از یاد برد که سکولاریسم ملیگرای دوره مصدق، یک سکولاریسم بیطرف نیست. بعضیها که بین لاییسیته و سکولاریسم تفکیک قائل میشوند و میگویند سکولاریسم در ذات خود با دین تعارض و درگیری ندارد و میتواند با آن همزیستی هم داشته باشد، اما این لاییسیته است که دینستیزی میکند. گیریم که این تعبیر را که حاوی مطالب نادرست و پیامهای گمراهکنندهای است، بپذیریم و این تفکیک را هم قبول کنیم، باز هم سکولاریسم ملیگرای جبهه ملی، سکولاریسم بیطرف نبود، بلکه در عرصه سیاست یک سکولاریسم دینگریز و بعضاً دین ستیز بود، ولو آدمهای متدین و حتی تعدادی از روحانیون هم در جبهه ملی حضور داشتند. میدانید که جبهه ملی در ابتدا با حمایت فداییان اسلام شکل گرفت و با توان نیروهای مذهبی در کنار ائتلاف مجموعه نیروهای سیاسی به وجود آمد. اما ایدئولوژی و مدیریت اصلی جبهه ملی بهتدریج به سمت ناسیونالیسم دینستیز رفت و همین وجه دینستیزانه آن، برای نیروهای متدین دغدغه زیادی را ایجاد کرد. تا آنجا که در اثر تداوم رفتار خشونت بار دولت مصدق علیه جریان اسلامی و قدرت فزاینده سکولارهای چپ و راست در آن زمان، به این نتیجه رسیدند که هویت و حیات اسلام گرایی در معرض تهدید جدی است. و با این استدلال که اگر اسلام از دست برود، همه چیز از دست میرود، اما اگر اسلام حفظ شود، بقیه دستاوردها را روزی میتوانیم به دست بیاوریم و احیا کنیم، خود را ناچار به گزینش بین بد و بدتر یافتند. یعنی خود را مخیر میدیدند که تضعیف اسلام توسط دولت ناسیونالیست را تحمل کنند یا شکست دولت ملی گرا را که خود را در مسیر سقوط انداخته بود، پذیرا شوند.
بسیاری از علما به این مسأله اعتقاد جدی داشتند و مصدق و حامیان سکولار و تودهای وی را دینستیزتر و در عین حال مستبدتر از شاه آن زمان (دهه سی) میدانستند. برخلاف تصور رایج در مورد نقش تودهایها، واقعیت این است که در دولت دوم مصدق پس از سی تیر موضع حزب توده به حمایت از وی تغییر یافت و در بهار ۳۲ حزب توده کاملاً به عنوان حامی و مؤتلف دولت ملی عمل میکرد.
ظاهرا اختلاف مصدق با شاه هم اجرایی و مقطعی بوده است
بله، به قول خودش پشت قرآن را هم امضا کرده و به شاه داده و نوشته بود من دشمن این قرآن باشم اگر به شاه و سلطنت خیانت کنم! شاید به همین دلیل هم هست که بنا به دستور مصدق و دولت او، مردم از بعدازظهر۲۷ مرداد از خیابانها بیرون رانده میشوند و شهربانی دولت مصدق جلوی مردم میایستد تا شهر برای حضور کودتاچیها خالی شود!
حضرت امام که در آن دوران ناظر و شاهد آگاه وقایع بودند، با بصیرت تمام، عمق و ریشه رویدادهای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد را دیدند. و لذا نسبت به جریان ناسیونالیسم هیچ گرایش و نظر مثبتی نداشتند. در واقع میتوان استنباط نمود که امام بهنوعی جبهه ملی و ناسیونالیسم را در جنایات بعد از کودتای ۲۸ مرداد و استبداد عریان ۳۲ تا ۵۷ مقصر میدانستند.
خب؛ شما فکر میکنید که امام(ره) از بنیانگزاران اولیه نهضت آزادی چقدر شناخت عینی و تاریخی داشتند؟
در مورد سئوال شما باید بگویم نهضت آزادی بعدها در اثر پروسهای طولانی و تاریخی، بهویژه با بر عهده گرفتن مأموریت دولت موقت، جایگاه خاصی پیدا کرد، وگرنه در بدو تشکیل بهخصوص در منظر جریان اسلامی و حتی جریان غیراسلامی از اهمیت چندانی برخوردار نبود. دلائل آن را هم عرض میکنم. نهضت آزادی، جناح کوچکی در درون جبهه ملی بود. از همان ابتدا هم که شکل گرفت، سعی میکرد خود را در درون جبهه ملی تعریف کند و وابستگی خود به جبهه ملی را نه تنها انکار نمیکرد، بلکه سعی داشت آن را تقویت کند. حتی در مقابل جناحی از جبهه ملی که معتقد بود نهضت آزادی نباید به رسمیت شناخته شود و باید در جبهه ملی حل شود، خود نهضت به دنبال اثبات این نکته بود که ما بخشی از مجموعه نیروهای سیاسیای هستیم که زیر پرچم جبهه ملی گرد آمدهایم. در آن مقطع، اعضای نهضت از لحاظ سیاسی برجستگی خاصی نداشتند و حتی سابقه نقشی که مهندس بازرگان در هیئت خلع ید داشت، تحتالشعاع نقش حسین مکی بود، او به عنوان عضو هیئت مدیره خلع ید و سپس رییس هیئت مدیره شرکت نفت انتخاب شد که مدت آن کوتاه و دارای ماهیت اداری، و نه سیاسی بود. جالب است بدانید که مهندس بازرگان در نهضت ملی شدن نفت حضور سیاسی نداشت و آدم سیاسیای هم نبود و حتی به دانشجویان خودش هم گفته بود که سیاست تبدیل به بازی شده و آنان را به مطالعه کتابچهای که در سال ۱۳۲۱تحت عنوان «بازی جوانان با سیاست» نوشته بود تشویق میکرد. حضور مهندس بازرگان در نهضت ملی نفت، یک حضور اداری و فنی است که با معرفی مهندس حسیبی و اعتمادی که به او میشود، چنین نقشی را به عهده میگیرد، وگرنه در آن زمان سابقه سیاسی برجستهای ندارد.
من قرائنی ندارم که در آن زمان آنها چندان در منظر امام بوده و ایشان توجه خاصی به آنها داشته باشند، یعنی ارتباط خاصی وجود داشته باشد که در نتیجه آن اطلاع خاصی ایجاد شده باشد. اینکه امام در مورد همه جریانات اطلاعاتی داشتند و مشاورین و دوستان و شاگردانشان به ایشان اطلاعاتی میدادند، درست است. مهندس بازرگان در میان نیروهای دانشگاهی، از دهه ۳۰ به بعد شناخته شده و ارتباط روحانیونی مانند شهید مطهری با نهضت آزادی، هم از نظر کمی و هم کیفی از دهه ۴۰ بیشتر شده است. مسجد هدایت، انجمن اسلامی مهندسین و شرکت انتشار محملی برای این ارتباطها بوده است. از «کانون اسلام» آیتالله طالقانی هم نام برده میشود که البته خیلی فعالیتهای گستردهای نداشته و بیشتر یک محفل کوچک و مختصری بوده و در دوران کوتاهی فعالیت داشته است. مهندس بازرگان در آنجا شرکت میکرده و در این دوران در فعالیتهای فرهنگی گوناگون با روحانیون برجسته هم آشنا میشده است. من قرائنی ندیدهام که مثلاً به دلیل ارتباط مهندس بازرگان و شهید مطهری، ارتباط خاصی بین نهضت آزادی و مهندس بازرگان با امام شکل گرفته باشد.
ما در گفتههای بعضی از شاگردان امام خواندهایم که امام با مطالعه آثار بازرگان در اواخر دهه ۳۰ نوعی حساسیت نسبت به برداشتهای او از قرآن پیدا کرده بودند و در محافل خصوصی هم واکنشهایی را نشان میدادند اما بحث بر سر این است که پیدایش این جریان تقریباً با پیدایش نهضت امام همزمان بود. اینها هر چه واسطه تراشیدند که با امام ملاقات کنند، ایشان نپذیرفته بودند و حتی وساطت علامه طباطبایی هم در این قضیه، کارساز نشد. به نظر شما این واکنش امام به هویت فکری اعضای نهضت برمیگشت یا امام نمیخواستند این نهضتی که شروع شده به احزاب مربوط شود؟
باید به این نکته اشاره کنم که مهندس بازرگان در معارف قرآنی تحت تأثیر آموزشهای میرزا ابوالحسن خان فروغی بوده که منبع فکری معتبر و مطمئنی محسوب نمیشود. همچنین در برخی از مهمترین موضوعات اعتقادی و قرآنی، متأثر از حیدرعلی قلمداران بود. وی از جمله افرادی بود که نظرات نادرست و انحرافی در مورد تفسیر قرآن و اصول اعتقادی تشیع داشت و متمایل به آراء شریعت سنگلجی بود. او همچنین به نوعی بازتولید برخی نظرات انحرافی کسروی و حکمیزاده پرداخت. مهندس بازرگان با وی رابطه دوستی داشت حتی بعدها از حیدرعلی قلمداران در کتابش اسم هم میبرد و نسبت به او سمپاتی هم داشت. از آن طرف کتاب «کشف اسرار» امام در پاسخ به حکمیزاده نوشته شده و ایشان به ادامه انحرافات کسروی و حکمیزاده و امثال اینها حساس بودند و شاید رگههایی از این گرایشات را در افکار مهندس بازرگان میدیدند.
در واقع یک نوع وهابیمآبی...
جریانی که به عنوان وهابیت شیعه نام برده میشود، نسبت به اصل امامت و روایات و به عصمت معصومین (ع) نگاه انحرافی دارند که یک رأس این طیف افراطی صریح و متعصب است اما در سمت دیگر طیف، حداقلهای آرایشان در دیدگاه نهضت آزادی قابل مشاهده است. الان عبدالعلی بازرگان، پسر مهندس بازرگان ساکن امریکا، که سعی میکند خط فکری پدرش را ادامه بدهد، این دیدگاهها را قدری صریحتر نشان میدهد. خود مهندس بازرگان هم نسبت به منشاء الهی امامت صراحتاً خدشه وارد و در کتاب «بعثت و ایدئولوژی» این مطلب را عنوان میکند. جالب اینجاست که همان موقع نقدی هم بر این کتاب زده بودند و قرار بود بازرگان در چاپهای بعدی اصلاحاتی بکند.
درپاسخ به این سئوال شما هم که میپرسید آیا امام از ابتدا به این جریان بدبین بودهاند یا نه، باید به این نکته اشاره کنم که خاطره تلخ کودتای ۲۸ مرداد برای هر کسی تصویری را ایجاد میکند. برای روشنفکرها یک جور، برای مارکسیستها جور دیگر و در ذهن مذهبیها و کسانی مثل حضرت امام هم خاطره تلخ آن رویداد به این دلیل است که معتقدند نهضت ملی کردن نفت به دلیل اسلامستیزی و مقابله با روحانیت و تضعیف جایگاه جریان اسلامی شکست خورد. یعنی در واقع خاطره ۲۸ مرداد در ذهن مذهبیها ملازم بود با اسلام ستیزی جریان جبهه ملی؛ به همین دلیل مرتبطین با جبهه ملی هم در نظر امام، حداقل اینکه مشکوک بودند و امام از ابتدا با شک و تردید با آنها برخورد میکردند و به آنها نظر خوبی نداشتند. میتوان گفت که یکی از دلایل اینکه امام در سال ۴۱وقت ملاقات خصوصی به آنها ندادند، همین امر بوده است. البته بازرگان میگوید که ما با امام در آن زمان ملاقات کردیم که ظاهراً در یک ملاقات عمومی بوده است.
اعضای دفتر امام در آن زمان میگفتند که امام وقت ملاقات خصوصی به آنها نداد، ولی در ملاقاتهای عمومی که در سال ۴۱ از تهران یا جاهای دیگر به ملاقات امام میآمدند، مهندس بازرگان و چند نفر از دوستانش هم حضور داشتند. مهندس بازرگان دقیقا اشاره نمیکند که آیا این ملاقاتی بوده که دانشجویان دانشگاه هم رفته بودند و یا ملاقات دیگری بوده. خود او میگوید که این تنها ملاقات من با امام در دوران قبل از انقلاب بود. بنابراین تا سال ۵۷ دیگر نه مکاتبهای، نه ملاقاتی و نه ارتباطی بین مهندس بازرگان و امام وجود نداشت.
نهضت آزادی سعی میکند از وجهه مرحوم آیتالله طالقانی به عنوان یکی از بنیانگزاران نهضت آزادی استفاده کند اما اسناد میگویند که ایشان جزو بنیانگزاران نبوده و فقط از تشکیل آن حمایت کرده است.
خود بازرگان صراحتا در سخنرانیاش در مسجد هدایت میگوید ایشان عضو مؤسس درجه یک نبود، بلکه درجه دو بود! متن سخنرانی مهندس بازرگان در کتاب «یادنامه ابوذر زمان» آمده است.
ما شاهد هستیم که امام در نگاه به آیتالله طالقانی و اعضای نهضت آزادی تفاوت قائل میشوند. اولا تجلیلی که بعد از فوت مرحوم طالقانی از ایشان کردند و القابی که به ایشان دادند، با نگاهی که به عملکرد نهضت آزادی و دولت موقت داشتند، بهکلی متفاوت است. آیا شما این تفاوت نگاه را میپذیرید؟ و در صورتی که پاسخ شما مثبت است، علت را چه میدانید؟
البته داوری امام معطوف به معدل و نتیجه نهایی است. این درست نیست که ما داوری نهایی امام را به همه مقاطع فعالیتهای سیاسی مرحوم آیتالله طالقانی تسری بدهیم. آیتالله طالقانی نسبت به جبهه ملی و جریان ناسیونالیسم حسن ظن داشتند و این ناشی از نوع نگاه سیاسی و نیز روابط شخصی ایشان از ابتدا بود، البته ایشان با مرجعیت و فضای روحانیت قم فاصله داشتند. مرحوم آیتالله طالقانی اساساً در تداوم سنت علمی حوزوی محسوب نمیشدند. ایشان بیشتر به عنوان یک روحانی سیاسی شناخته شده بودند و وجهه سیاسی ایشان بر وجهه روحانی و آخوندی ایشان میچربید، مخصوصا در دهه ۳۰ و ۴۰ و حتی تا دهه ۵۰. این تصویر از مرحوم آقای طالقانی باید در جای خودش مورد واکاوی دقیق قرار بگیرد.
از این گذشته ما نمیتوانیم آیتالله طالقانی سال ۵۸ را با آیتالله طالقانی سالهای ۲۸ و ۳۰ و ۴۰ و حتی ۵۰ یکی بدانیم، چون مراحل پختگی و کمال فکری و تجارب فراوانی را پشت سر گذاشته بودند. معالوصف آیتالله طالقانی از ابتدا از نگاه آنتاگونیستی و خصمانه جریان روشنفکری بیمار و ناسیونالیستی کور فاصله جدی داشتند و از آن طرف نگاه همدلانه و سمپاتیک و مثبت نسبت به جریان اسلامی و اسلامگرایی مبارز داشتند. آیتالله طالقانی از یک طرف عضو جبهه ملی است و از طرف دیگر بهشدت از فداییان اسلام و حتی اندیشه آنها حمایت میکند. فداییان اسلام مغضوب دولت مصدق بودند و شاید عدهای ندانند که همه دوران حبس نواب صفوی در زندانهای دکتر مصدق سپری میشود، نه در زندانهای شاه!
نکتهای که هنوز ابعادش روشن نشده، ولی اسنادش هست، این است که مرحوم آیتالله طالقانی از ابتدا با انتخاب مهندس بازرگان به نخستوزیری مخالف بود. ایشان معتقد بود که ایشان نهایتاً میتواند وزیر خوبی شود. مرحوم طالقانی نسبت به عملکرد بازرگان انتقاد داشت و یک نوع سکوت انتقادی را در پیش گرفته بود...
سکوت هم نمیکرد و گاهی موضعگیری صریح داشت. نهضت آزادی دارد با تکرار به این تحریف تاریخی دامن میزند که آیتالله طالقانی جزو مؤسسین نهضت آزادی بوده تا از اعتبار و حسن شهرت و محبوبیت ایشان استفاده کند. از لحاظ تاریخی، این ادعا غلط است. آقای طالقانی دعوت به همکاری مؤسسین نهضت را میپذیرد، اما در بیانیهای که میدهد شروطی را ذکر میکند، از جمله تأکید میکند مواظف نفوذ افراد بیماردل و دورو و منافق باشید.
بعد از انقلاب هم این را گفت...
من از این بالاترش را به شما میگویم که یزدی نسبت به آقای طالقانی به شکل توهینآمیزی سخن میگوید و در مصاحبه با «نشاط» به سابقه آقای طالقانی اشاره میکند. او ادمه میدهد که بعد از پیروزی انقلاب، نهضت آزادی میخواهد تجدید تشکیلات کند، از آقای طالقانی دعوت میکند و ایشان قبول نمیکند. روایت یزدی خیلی جالب است و من ترجیح میدهم شما در حاشیه مصاحبه، عین روایت یزدی را چاپ کنید. نتیجه و مفاد حرفهای یزدی این است که آقای طالقانی جایگاه و شهرتش را مدیون نهضت آزادی بود و با نهضت آزادی رشد کرد و بالا آمد و به یکی از رهبران انقلاب تبدیل شد، ولی موقعی که نهضت به ایشان احتیاج داشت، نیامد! او در ادامه از آیتالله طالقانی انتقاد تندی میکند و میگوید که این رفتار نه منصفانه بود و نه مفید. یعنی هم از نظر سلوک سیاسی و هم از نظر اخلاقی مردود است!
حتی از مبارزات مسلحانه هم پشتیبانی میکند!
همینطور است، اما آقای بازرگان وقتی که از زندان آزاد میشود، معتقد است که باید بازنشسته سیاسی شود و فقط به کار فرهنگی بپردازد و کلا از مسائل سیاسی کنارهگیری میکند.
به نظر شما از چه مقطعی دقیقا اصطکاک جریان نوظهور نهضت آزادی با نهضت امام پیش آمد و اینها نشان دادند که با اندیشه حاکم بر نهضت امام سازگاری ندارند و حتی واکنشهای تندی نسبت به اندیشه امام نشان دادند؟
حرکت حضرت امام از ابتدا که شکل گرفت، در دیدگاه مهندس بازرگان و یاران او، تصویر همگرایانه و همدلانهای را ایجاد نکرد. یعنی در قاموس سیاسی نهضت ازادی که میراث دار ایدئولوژی و فرهنگ سیاسی جبهه ملی بود، گویی نهضت امام فقط به مثابه یک فرصت دیده میشد، فرصتی که باید از آن استفاده کرد و بر محمل آن از نیروی تودهها و روحانیت استفاده کرد. یعنی در واقع هدف آنها بازسازی نهضت ملی شدن نفت، منتهی این بار با هوشیاری بیشتر بود. چون آنها در تحلیلهایی که از شکست نهضت ملی شدن نفت داشتند، یکی از دلائل را کنار رفتن نیروهای مذهبی و مخالفت آنها میدانستند. ماجرای حضور گسترده مردم در تشییع جنازه آیتالله بروجردی که در مطبوعات آن زمان تصاویر و گزارشهایش هست، هم رژیم شاه را بسیار هراسان کرد و هم از آن سو موجب تغییر تحلیل در نیروهای سیاسی اپوزیسیون شد، از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی فهمیدند که نباید نیروهای مذهبی را نادیده بگیرند و باید از ظرفیت و پتانسیل آنها استفاده کنند.
من معتقدم نگاه جبهه ملی و نهضت آزادی به نهضت امام، یک نگاه فرصتطلبانه بود و برای این نهضت اصالت قائل نبودند و چندان هم آن را قابل دفاع نمیدانستند. تصور میکردند که باید تصویر رتوش شدهای از حرکت امام را به جامعه عرضه کنند. الان هم در تاریخنویسیهایشان سعی میکنند اینگونه مطرح کنند که امام مواضعی میگرفت که روشنفکرپسند و قابل دفاع نبود و ما سعی میکردیم با رتوش مواضع امام، تصویر روشنفکرانهای را از نهضت ایشان ارائه دهیم! مثلا اینها به دروغ مدعی هستند که حرکت علما و امام برخلاف اصلاحات ارضی بوده، درحالی که اصلاحات ارضی فی نفسه یک حرکت مترقی بود و شعار جبهه ملی هم این بود که: اصلاحات آری، دیکتاتوری نه!
حالا این سئوال پیش میآید که با وجود این تفاوتها، چرا امام در ابتدای انقلاب به بازرگان مسؤولیت دادند؟
مهندس بازرگان از دهه ۴۰ به بعد، بهخصوص وقتی که از زندان در میآید، اینطور رفتار میکند که متحول و تبدیل به یک آدم فرهنگی با دغدغههای دینی قویتر شده است. بنابراین به نقد لیبرالیسم، اومانیسم و مارکسیسم دست میزند و بهنوعی گویی میخواهد ازاندیشههای التقاطی گذشته خود فاصله بگیرد. در سالهای ۴۶ تا ۵۷ تصویر جدیدی از مهندس بازرگان به عنوان یک روشنفکر مذهبی شکل میگیرد که این تصویر کمترین میزان خطاهای فکری و فرهنگی را در خود و بیشترین مزایا و فواید را هم برای جریان اسلامی در آن دهه دارد. به این ترتیب گویی یک روشنفکر مذهبی متولد شده که دغدغه اصلی او دین است. این تصویر جدید از بازرگان، روی تصویر واقعی زندگی سیاسی و فکری او سایه انداخت. تصویری که از رفتار سیاسی و فکری بازرگان در آن دوره وجود داشت، یک تصویر اجمالی بود که تحتالشعاع تصویر جدید قرار گرفت. حرفی که امروزه میزنیم، مبتنی بر پژوهش در دهها سند و صدها مطلب است. این اسناد و امکان این نگرش در آن زمان بالفعل در میان بسیاری از رهبران انقلاب وجود نداشت و حتی خود حضرت امام هم تحلیل اجمالی نسبت به این جریان داشتند. بعداً وقتی که نهضت آزادی در مواجهه با انقلاب قرار گرفت، امام تأمل بیشتری کردند و تبیین تفصیلی از آنها ارائه دادند، پس تصویر اجمالی بازرگان در سال ۵۶، تصویر یک روشنفکر مذهبی دینمدار بود و با این تصویر هم جذب نهضت امام شد.
به رغم نکاتی که شما به آن اشاره میکنید، به هرحال در همان مقطع هم شاهد هستیم که اصول تفکر بازرگان چندان بااندیشه امام آشتیپذیر نیست.
ولی معارض هم نیست.
بحث بر سر این است که با وجود این زمینهها، علت اعطای نخستوزیری به بازرگان چیست؟ عدهای معتقدند که این انتخاب در پی مشورت با برخی از رهبران انقلاب صورت گرفته؛ کما اینکه بعدها خود امام هم به این نکته اشاره کردند. این عده نقش اصلی را با شهید مطهری میدانند. عده دیگر میگویند هرچند امام موافق نبودند ولی سرانجام قبول کردند که بازرگان نخستوزیر شود که این در شأن امام نیست که بگوییم تحت تأثیر دیگران تصمیم گرفتهاند. گروه سومی هم هست که معتقدند طبق اسناد و شواهد، امام بدون اعتماد و اعتقاد به اندیشه نهضت آزادی، در پی مشورت با دیگران این کار را کردند تا اینها دیگر به عنوان مدعیان حکومت، مزاحم نظام جدید نباشند. کما اینکه برخی از کسانی که مناصبی را گرفتند و مورد اعتماد امام هم بودند میگویند که ایشان بهشدت تأکید داشتند که در حیطه مسؤولیتتان به نهضت آزادیها مسؤولیتی ندهید. تحلیل شما از این رویکردها چیست؟
من در سال ۶۷ راجع به این قضیه در کتابم تحلیلی را ارائه دادهام. بعضی از این نکات، مانعهالجمع نیستند، اما باید لوازم و تبعات بعضی از این دیدگاهها واکاوی و تنقیح شود. بخشی از این نکاتی که میگویید، وجود داشتهاند، در عین حال که عناصر تکمیلی دیگری هم در این قضیه وجود دارند که آنها را هم باید در نظر گرفت.
بخش اول راجع به مشورت و نظر است. اینکه امام در اداره نهضت، انقلاب و کشور بر اساس مشورت عمل میکردند، اعتقاد اساسی و راهبردی و مشی بنیادی ایشان است. امام چه در مقام رهبر نهضت، چه درمقام رهبر انقلاب و چه در مقام رهبر کشور از ابتدا و از سال ۴۱ با مشورت پیش میروند. از سال ۴۱ با مشورت با مراجع و دوستان عمل میکنند، چون از این طریق است که واقعیتهای اجتماعی را جمعبندی میکنند و میتوانند تصمیم بگیرند. مشورت کردن اصلی است که امام به آن اعتقاد داشتند. پذیرش هر مشورتی به معنای پذیرش همه ابعاد وحاق آن نظر یا همه لوازم و تبعات یا مقدمات آن نظر نیست. امام در جاهای دیگری دیدگاههایی را ارائه میدهند که وقتی اینها را کنار هم قرار میدهیم، پازل تکمیل میشود. امام در جایی میفرمایند که ما در آن زمان کسی را نداشتیم، پس یکی از دلایل پذیرش بازرگان این بوده که امام در آن زمان به صورت بالفعل رجل شناختهشدهای را نداشتند که هم روحانیت او را قبول کند، هم دانشگاهیها و هم عموم مردم قبولش کنند و توان اداره دولت انتقالی را هم داشته باشد، آن هم در حالی که هنوز دولت بختیار وجود داشت و قرار بود یک دولت رقیب و در سایه در ایجاد شود. در میان نیروهای اطراف امام در آن زمان کسی بالفعل از آن شهرت و آن سابقه برخوردار نبود. اگر هم بودند، بالقوه بودند و شناخته شده نبودند.
بعضی از نزدیکان امام معتقدند که امام سعی کردند با یک هزینه جزیی، نظام را از پذیرش هزینههای بسیار بزرگتری که حاکمیت اینها در آینده به نظام تحمیل خواهد کرد، حفظ کنند.
خب این در عرصه داخلی حفظ وحدت جریان دانشگاهی و روحانی خیلی مهم بود. قصد این بود که اینها اول کار بیایند و خودشان را نشان بدهند و بروند. البته نه تنها نرفتند، بلکه زمینهساز حکومت لیبرالی بنیصدر، بعدها زمینهساز حکومت لیبرالی پنهان موسوی و همانها زمینهساز لیبرالیسم مدرن دولت سازندگی و سپس لیبرالیسم عریان دولت اصلاحات شدند. یعنی میبینید که موسوی از دل این ماجرا بیرون میآید. موسوی حتی در روزنامه جمهوری اسلامی هم به عنوان سردبیر، هنوز کراوات میزند و به روزنامه میآید. از کسانی که آن روزها در روزنامه جمهوری اسلامی بودهاند بپرسید. خود موسوی هم وقتی به عنوان گزینه آخر به امام معرفی میشود، به عنوان یکی از جوانان روشنفکری که متحول شده، انقلابی شده، کراواتش را کنار گذاشته و ریش گذاشته و مذهبی شده و از دل نهضت آزادی و جنبش مسلمانان مبارز بیرون آمده و به حزب جمهوری اسلامی پیوسته، و از زیر دست آقای بهشتی رد شده معرفی میشود. حزب به پیمان گفت بیا و او نیامد، ولی موسوی آمد، درحالی که در واقع پیمان او را فرستاده بود، نه اینکه پیمان کنار رفته باشد. پیمان به او گفت برو و او هم آمد. چه در آن زمان و چه الان، پیمان، مقتدای فکری مهندس موسوی است. در دورانی که موسوی نخستوزیر بود، همواره این سئوال مطرح بود که چرا هرجا قرار است با جنبش مسلمانان مبارز برخوردی صورت بگیرد، به یک بهانهای ماجرا دور میخورد! در دولت مهندس موسوی یک سپر محافظتی پنهان برای گروه پیمان شکل گرفته بود. این موضوع بحث مفصلی را میطلبد و باید با دقت به پیشینه آن پرداخت.
اگر این نکته فریب دادن غرب با انتصاب بازرگان، را بعضیها از امام شنیدهاند یا استمزاج کردهاند، یک نکته ثانویه و تاکتیکی است که بعد از انتخاب بازرگان و آشکار شدن فاصله او با انقلاب، به ذهن رهبران انقلاب خطور کرد که حالا که چوب را خوردهایم، پیاز را نخوریم!
دقت کنید در تاریخ تحریف شدهای که لیبرالها و بازرگان و دوستانش نوشتهاند و به آن استناد میکنند، امام را به نقض عهد متهم میکنند، درحالی که ساحت امام از این شائبهها مبراست، نه از این جهت که ما به ایشان علاقه عاطفی داریم و امام مقتدای ماست، بلکه واقعیتهای تاریخی نشان میدهند که امام خیلی صریح و آشکار شرایط گذاشتند. چه کسی نقض عهد کرد؟ امام فرمودند روابط حزبی را کنار بگذارید، وزرای بازرگان یا از جبهه ملی بودند یا از نهضت آزادی. امام فرمودند افراد بدسابقه را نگذارید، درست برعکس عمل کردند...
هرچند در مورد نسبت نهضت آزادی با امام هنوز سئوالات فراوانی مطرح است، اما به عنوان سئوال پایانی، یک سئوال مهم و کاربردی را مطرح میکنم. نهضت آزادی همواره سعی کرده در باره نقش خود در تاریخ معاصر ایران بزرگنمایی کند. از طرف دیگر عدهای از مخالفین و منتقدین نهضت آزادی معتقدند که بسیاری از آشوبآفرینیهای کنونی در جامعه ما نتیجه نقشی است که نهضت آزادی ایفا میکند. به نظر شما وضعیتی که اکنون با آن دست به گریبان هستیم، تا چه حد ریشه در تبلیغات و عملکرد سوء نهضت آزادی دارد و به تعبیر عامیانه چقدر زیر سر نهضت آزادی است؟
نهضت آزادی یک جریان نخبهگراست و از ابتدا هم همین طور شکل گرفته، بنابراین مخاطبین اصلی خود را همیشه از میان نخبگان جستوجو و روی آنها سرمایهگذاری کرده است. این نخبگان اعم از نخبگان سیاسی، تکنوکرات، حرفهای و بوروکرات و عمدتا آدمهایی هستند که بهنوعی میتوانند در اداره جامعه نقش ایفا کنند. البته نخبگان علمی یا فرهنگی کمتر هستند. این نخبه گرایی یکی از ضعفهایی است که طرفداران نهضت آزادی هم به آن اذعان کردهاند و چیزی نیست که من به آنها نسبت بدهم. به همین دلیل هم هیچ وقت نتوانستهاند با توده مردم ارتباط برقرار کنند. یزدی صراحتاً در مصاحبهای میگوید که نهضت آزادی در دو جا در مقابل مردم ایستادگی کرد، یکی در تسخیر لانه جاسوسی و یکی در جنگ. اینها معمولاً خود را طرفدار دموکراسی نشان میدهند و مخالفین خود را به این جرم متهم میکنند که شما به نظر مردم بیاعتنا هستید. اینکه آدمهایی که رای مردم را مقدس میشمارند و آن را چماق میکنند، اعتراف کنند که جلوی رای اکثریت مردم ایستادهاند، اعتراف تاریخی و جانانهای است. البته در همان جا هم تکملهای میزند و میگوید حزب سیاسی نباید همیشه با رای مردم همراه باشد و خیلیجاها باید نقش پیشتاز داشته باشد و گاهی در برابر خود مردم هم بایستد، با رای مردم هم مخالفت کند! این تصریح ابراهیم یزدی با همه مبانی لیبرالیسم و دموکراسی که مدعی آن هستند تعارض پیدا میکند، حالا اینکه این نظریه برای دیگران حق مشابه و جدلی ایجاد میکند، بحث جدایی است. اینها به اذعان خود حداقل گاهی اوقات، حتی به کمترین مبانی لیبرال دموکراسی هم پایبند نیستند.
اینکه نهضت آزادی در ماجراهای فتنه اخیر ردپا و نقش و مشارکت جدی دارد و نفاق نهضت آزادی در بدنه عدهای از نخبگان جامعه مثل یک ویروس منتشر شده، اغراق نیست. در اینکه اینها پل و واسطهای برای پیوند اصلاحات کاذب و اصلاحات آمریکایی با غرب بودهاند، تردیدی نیست و در این زمینه اسناد و مدارک متقن وجود دارد. هم اکنون در رسانهها و سایتهای فتنه، یک رکن اصلی ائتلاف اصحاب فتنه در داخل و خارج رسماً نهضت آزادی معرفی میشود. نماینده مقیم امریکا از طرف نهضت آزادی عبدالعلی بازرگان است که متحمل زحمات زیادی شده و دائماً بین امریکا و انگلیس در سفر است و یک پای ثابت اتاق فکر لندنی جنبش سبز است.
حتما میدانید که ابراهیم یزدی تابعیت آمریکا را دارد. کسی که تابعیت آمریکا را دارد باید به پرچم آمریکا سوگند بخورد که از قانون اساسی و منافع آمریکا دفاع کند. ابراهیم یزدی هر بار که به آمریکا میرود، ملاقاتهایی دارد که بعضی از آنها که درز میکند، مشخص میشود که بهخصوص با جناح حزب دموکرات که نهضت آزادی از گذشته و به طور سنتی از همان دهه ۴۰ ارتباط نزدیک داشته، تماس دارد. اولین رابط اینها هم ریچارد کاتم بوده که کارشناس سیا بوده و بنا به تصریح خودش در سفارت کار میکرده و از نهضت مقاومت ملی با اینها ارتباط داشت. رابط مهم دیگرشان امیر انتظام بوده. با خود یزدی هم ارتباطات گسترده داشتند. البته خود بازرگان هم پنهان نمیکند و میگوید ما از اول نه فقط باآمریکا که با سایر سفارتخانههای اروپایی هم ارتباط داشتیم، یعنی ارتباط با سفارتخانهها را به عنوان یک حزب سیاسی، برای خودش مجاز و مشروع میداند. اینها بعداً مغلطه کردند که ما در چهارچوب شورای انقلاب و دولت رابطه برقرار کردیم، چون دولت برای ایجاد روابط سیاسی مشروعیت دارد، ولی واقعیت امر اینطور نیست. چند بار هم یک بازی تبلیغاتی راه انداختند که یزدی معطل ویزا شده و هنوز هم خیلیها تصور میکنند یزدی ویزا میگیرد و به آمریکا میرود. خیلی سعی میکنند تابعیت او را مخفی کنند. من چندین بار گفتهام که اگر آقای یزدی بیاید و در جلسهای عمومی پاسپورت آمریکاییاش را پاره کند، من دستش را میبوسم.