جدا شدن بحرین از ایران و نقش انگلستان
در دههی 1350 انگلستان که بساط خود را از خلیج فارس برچیده بود، برپایهی سیاست همیشگی خود و یارانش هوادار تکهتکه شدن سرزمینهای پهناور و بزرگ، و تشکیل دولتها و امیرنشینهای کوچک بود، که نتوانند دردسرهایی در آینده، برای آنها پدید آورند.
این بود که انگلیسیها تصمیم گرفتند کار بحرین را که سالها مانند استخوانی در گلوی ایشان گیر کرده و برپایه هیچ قرارداد و پیمان رسمی از ایران جدا نشده بود و حتی در دوران نخستوزیری دکتر اقبال در لایحه بودجه کل کشور، آن جا را « استان چهاردهم!» نامیده بودند یکسره کنند، و یک شیخنشین کوچک و بظاهر مستقل ولی زیر سلطه خود، پدیدآورند.
تا آن زمان، معمولاً رفت و آمد ایرانیان به بحرین و بحرینیها به ایران، نیازی به گذرنامه نداشت و روادید نمیخواست و حتی بهای تمبر پست از ایران به بحرین نیز همانند بهای تمبر پست برای پاکتهای شهری داخلی ایران حساب میشد.
اسفندیار بزرگمهر درکتاب خود مینویسد:
... نظر انگلیسیها از روز اول راجع به بحرین این بود که بحرین مستقل شود ولی ایران بحرین را استان چهاردهم میخواند، و سالها ادعا مالکیت آن را داشت. انگلیسیها که تازه به دلیل همکاری با امریکاییها نفوذ خود را در خلیج فارس کم کرده بودند، نمیخواستند ایران که کرانه وسیعی در خلیج فارس دارد، در این طرف خلیج هم نفوذی داشته باشد.
برای اینکه صورت قانونی به این جدایی بدهند، «سرویلیام لوس» Sir William Loos مأمور بلندپایه وزارت خارجه انگلستان چندبار بیسر و صدا به ایران آمد، و با مقامات گوناگون از جمله محمدرضا شاه دیدار کرد. از سوی دولت ایران «خسرو افشار» مأمور گفتگوها و برنامهریزی با او شد، و به زودی مسئله بسیار ساده و آسان توسط ردههای بالای هر دو کشور حل شد!
دشواری مهم آن بود که چگونه صورت ظاهر داستان را به شیوهای بیارایند و سر و سامان دهند که هنگامی که مسئله آفتابی شد، مردم ایران از جدا شدن بخشی از خاک کشورشان دچار شوک و ناراحتی نشوند و نگویندکه چگونه شد که «استان چهاردهم» را از دست دادید؟
زیرا همانگونه که آمد، هیچ پیماننامه و قراردادی دایر جدا شدن بحرین در طول تاریخ وجود نداشت که بدان استناد کنند و میبایست راهی را مییافتند که یک چهرهی قانونی بیدردسر به این تجزیه داده شود.
در اینجا نیز انگلیسیها که همیشه مشکلگشای فرمانروایان ما بودند!راهنمایی جالبی کردند.
بدینسان که دولت ایران انجام و نتیجهی یک «همهپرسی» در بحرین را بپذیرد، و در صورتی که در این همه پرسی مردم بحرین خواهان استقلال باشند، ایران از ادعای مالکیت بحرین چشم بپوشد،و این چشمپوشی را به مجلس شورای ملی ببرد، و در آنجا یکی از وکلای مجلس با آموزشهای از پیش داده شده، دولت را استیضاح کند، و دولت هم یک پاسخ سطحی به آن بدهد، آنگاه برابر با آئیننامههای موجود، دولت درخواست رأی اعتماد از مجلس میکند. رأی اعتماد حاصل میشود و بحرین هم بیدغدغه از ایران جدا میشود.
بزرگمهردرکتاب خود از این که چگونه «دنیس رایت» با محمدرضا شاه مسئله را حل کرد چنین مینویسد:
.... او (دنیس رایت) در سن موریتس نزد شاه رفته و با عوض کردن بعضی جملات مختلف توافق نامهای راجع به بحرین (را) به پاراف و امضای شاه رسانید...
روشن است که نمایندگان رأی اعتماد به دولت خواهند داد، و زمانی که رأی اعتماد داده شد، مفهومش آن است که مجلس نظر دولت را دایر بر انجام و نتیجهی همهپرسی در بحرین و نتیجه حاصل از آن پذیرفته است.
کار مسخرهای که در هیچ جای جهان پیشینه ندارد این است که ناگهان و بی هیچ مقدمه و درگیریای با یک همه پرسی بخواهند بخشی از پیکر یک کشور کهن را از سرزمین اصلی جدا کنند. برای نمونه، بیایند و از مردم خراسان یا کرمان بپرسند که آیا میخواهید جزیی از خاک ایران باشید، یا نه؟!
در دی ماه 1347 محمدرضا شاه سفری به هندوستان داشت، و در فرودگاه دهلی به خبرنگارانی که در این زمینه از او سؤال کرده بودند گفت:
اگر انگلیسیها از در جلو خارج میشوند، نباید از در عقب وارد شوند و ما نمیتوانیم قبول کنیم که جزیرهای که توسط انگلستان از کشور ما جدا شده توسط آنها ولی به حساب ما، به دیگران واگذار شود! (مفهوم این سخن را هیچکس نفهمید)
او سپس گفت: سازمان ملل متحد سه پرسش را برای مردم بحرین مطرح کرده است.
1ـ رأی به باقی ماندن در چارچوب مرزهای ایران؛ 2ـ رأی به باقی ماندن در تحت الحمایگی انگلستان و 3ـ رأی به استقلال بحرین.
و زمانی که خبرنگاری از او پرسید که اگر مردم بحرین رأی به جدا شدن از ایران بدهند، آیا میپذیرید؟ پاسخ داد: من که نمیتوانم در کنار هر یک از مردم بحرین یک سرباز بگمارم که شورش نکنند!!
و ... شاه بدینگونه راهنمایی شایسته را به نمایندگان مجلس کرد.
باری، برنامهریزان پشت پرده تصمیم گرفتند به همان گونه که گفته شد عمل کنند و هنگامی که گزارش دولت به مجلس داده شد، یکی از نمایندگان مجلس، دولت را استیضاح کند.
برای اینکار «محسن پزشکپور» را که در آن زمان از خرمشهر به مجلس فرستاده شده بود برگزیدند. زیرا در ظاهر آنکس که هوادار «ایران بزرگ» بود و خود را «پان ایرانیست» مینامید باید به چنین کاری دست بزندکه طبیعیتر جلوه کند.
منتها گفتند که چون او پیوسته مست است، اگر بگوییم که خودش نطق استیضاحیهاش را بنویسد، چه بسا که در زیر تأثیر الکل، پرت و پلاهایی بگوید که با برنامهریزیهای ما جور در نیاید، و کار را خراب کند. بر این پایه، بر آن شدند که نطق وی را بنویسند و به دستش بدهند!
در آن روزها «محمود اسفندیاری» معاون اطلاعات و مطبوعات وزارت خارجه بود و دستور داد زیر نظر کارشناسانی که درجریان بودند (مانند رضا قاسمی معاون اداره نهم) نطق مذکور تهیه شود. و بگونهای ظاهراً با جدایی بحرین مخالفت و دولت را استیضاح کند. این نطق تهیه و چند روز بعد، جلسه مجلس تشکیل میشود و اردشیر زاهدی گزارش کار را در زمینهی بحرین و همهپرسی از مردم آنجا به مجلس میدهد و پزشکپور که میداند اکنون هنگام بازی اوست، پشت تریبون میرود و مانند هنرپیشهای کاردان نقش خود را در زمینه مخالفت با نظر دولت، و جدایی بحرین از ایران، به خوبی بازی و دولت را استیضاح میکند.
اسدالله علم که خود عاملی از عوامل بیگانه بود، در خاطرات خود مینویسد:
به شا ه عرض کردم ما نگران چه هستیم؟ اجازه بدهید صدای اقلیت شنیده شود، حتی توصیه میکنم اجازه بفرمایید نطق پزشکپور به طور کامل پخش شود.
طبق آییننامه و قانونهای آن زمان، هنگامی که دولتی از سوی یکی از نمایندگان مجلس استیضاح میشد، میبایست پس از دادن پاسخ،درخواست رأی اعتماد دوباره میکرد و برای تهیه پاسخ، چند روز وقت به دولت داده میشد.
چند روز بعد، (24 اردیبهشت 1349) موضوع «اعتماد به دولت» به رأی گذارده میشود، و مجلس با اکثریت به دولت رأی اعتماد می دهد. (187 رأی موافق در بربر 4 رأی مخالف) و مفهوم این رأی آن بود که مجلس شورای ملی (بیآنکه مسئلهی بحرین به بحث گذاشته شود) نظر دولت را پذیرفته و با انجام همهپرسی در بحرین، و پذیرش نظر اکثریت مردم آنجا، موافق است!
اردشیر زاهدی در دوران وزیر خارجه بودن خود تنها دوبار به مجلس رفته بود (که یکبارش همان روزی بودکه مسئله را مطرح کرد، ولی به هنگام استیضاح، عباس خلعتبری، را به جای خود به مجلس فرستاده بود) ولی از آنجا که هیچ حقیقتی در پشت پرده نمیماند، به ویژه آنکه برنامهریزان آدمهای ناشیای باشند،در وزارت خارجه یک اشتباه بزرگ میشود، که موضوع را دست کم برای بسیاری از کارکنان آنجا فاش میکند. و آن این است که در این وزارتخانه ادارهای بود به نام «اداره نشریات» که به دستور اردشیر زاهدی قرار شده بود نشریه یا بولتنی (ماهانه ـ یا دو هفتگی) اخبار وزارت خارجه، و خبرها و رویدادهای مهم دیگر را چاپ و برای آگاهی کارکنان و یا مردم پخش کنند.
از آنجا که اردشیر زاهدی آدمی بسیار سختگیر و تندخو بود، دستاندرکاران نشریه یاد شده را تهدید کرده بود که اگر ماهنامه یا بولتن یاد شده، درست در همان روزی که میباید چاپ نشود، و حتی یک روز از زمانی که میباید پخش شود، دیرتر انجام شود همهی دستاندرکاران نشریه را از کار برکنار میکند.
ایرج پزشکزاد از دستاندرکاران نشریه میگوید: روزی که قرار بود پزشکپور در مجلس سخنرانی و دولت را استیضاح کند،درست روز انتشار این نشریه نیز بود و ما ناگزیر بودیم تا یک شب پیش از روز انتشار همهی مطالب را به چاپخانه بفرستیم. مانده بودیم معطل که چه کنیم؟ زیرا متن سخنرانی را پیش از اینکه در مجلس خوانده شود،به اداره نشریات فرستاده بودند و آن را در دست داشتیم. ولی آیا میشد که در همان هنگامی که او در مجلس است، ولی هنوز نطق خود را نخوانده ما نشریه را چاپ کرده به همه جا بفرستیم و نطق پزشکپور هم در آن باشد؟!
اگر این کار را بکنیم، مشت برنامهریزان باز میشود،و همه میدانند که متن یاد شده در وزارت خارجه تهیه و آمده شده است. و اگر هم صبر کنیم تا نطق خوانده شود، و سپس چاپ کنیم، که از روز انتشار، یکی دو روز میگذرد و مورد مواخذه اردشیر زاهدی که خیلی بددهن بود و پیوسته ناسزا میگفت واقع میشدیم. اگر هم چاپ نمیکردیم موضوع به این مهمی (مسئله همهپرسی در بحرین) تا شمارهی بعدی نشریه کهنه میشد و ارزش خبری خود را از دست میداد.
این بود که دل به دریا زدیم و نطق پزشکپور را پیش از ایراد در مجلس در نشریه اخبار و اسناد وزارت خارجه (در فروردین 1349) چاپ کردیم.
پس از انجام وظیفه از سوی دولت ایران! (سال 1349 خورشیدی) «ویتوریو گیچاردی» (رییس دفتر اروپایی سازمان ملل متحد) به نمایندگی از سوی دبیر کل آن سازمان به بحرین میرود و در آنجا هم ضمن یک نمایشنامه از پیش نوشته شده، و یک نظرخواهی ساختگی (نه از یکایک مردم . بلکه از رؤسای قبیلهها و سرپرستان گروهها و شیخهای بحرینی، که همه سرسپردههای بریتانیا بودند) مسئله را حل میکند. بدینگونه که از آنها میپرسید: آیا میخواهید مستقل شوید؟!
و آنها هم، هماواز میگفتند به! به! چه بهتر از این که ما مستقل شویم.
ناگفته نگذاریم که بهنگام سفر «گیچاردی» دو باشگاه فرهنگی «نادر» و «فردوسی» را بستند و شمار چشمگیری از مردم آن جزیره را که هوادار ایران و ایرانی مانده بودند، به زندان افکندند و تنی چند از آنها را کشتند و یک جو خفقان و ترس در آن منطقه پدید آوردند.
بر این پایه، چون گیچاردی، تنها با تنی چند از گردانندگان حکومتی، آن هم به گونهای که از پیش تعیین شده دیدار و نظر ایشان را به نام «نتیجهی همهپرسی» اعلام کرد، روشن است که از لحاظ حقوق بینالملل و حقوق سیاسی مسئله استقلال بحرین به علت مراجعه نکردن به یکایک مردم آن جزیره و برگذار نکردن «همهپرسی کامل» از مشروعیت و قانونی بودن برخوردار نیست.
گزارش نماینده اعزامی سازمان ملل متحد به بحرین، به دبیرکل آن سازمان داده شد و آقای «اوتانت» دبیر کل سازمان چنین اظهار نظر کرد که: «نتایج حاصله مرا متقاعد کرد (!) که اکثریت قریب به اتفاق مردم بحرین مایلند که آن سرزمین رسماً به صورت کشوری کاملاً خودمختار و مستقل شناخته شود!
آنگاه آقای دبیرکل ضمن سپاسگزاری از دولتهای ایران و انگلیس که راه حل مسالمتآمیز (!) در مورد بحرین را برگزیدند، گزارشی به شورای امنیت داد و در تاریخ 11 ماه می 1970 شورای امنیت به اتفاق آراء این گزارش را تصویب کرد.
سپس نتیجه همه پرسی (!) و گردش کار در سازمان ملل متحد از سوی آقای «اوتانت» به دولت ایران ابلاغ شد و از سوی دولت به آگاهی مجلس رسید و مجلس ایران نیز در اردیبهشت 1349 آن را تصویب کرد و به خجستگی!! و فرخندگی! یک صندلی در سازمان ملل متحد به دولت! بحرین داده شد و ایران نخستین کشوری بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت. در نتیجه آبها از آسیابها فرو افتاد و برگ سیاه دیگری بر تاریخ کشورمان افزده شد. بدین ترتیب جزیرهای که همیشه ایرانی بود، از پیکر خاک اصلی میهن جدا شد.
بزرگمهر در کتاب کاروان عمر مینویسد:
... در بحبوحه جریان بحرین در سال 1970، ماه آوریل، من (بزرگمهر) در تهران بودم، و به عنوان وزیر مشاور خدمت میکردم. روزی نخستوزیر (هویدا) مرا خواست و گفت: تو که از همه ایراد میگیری و وزیر و غیروزیر را نمیشناسی، حاضری انجام خدمت لازمی را به دولت برعهدهبگیری؟
گفتم تا مأموریت چه باشد؟
گفت: میدانی که موضوع بحرین در جریان است. آنچه که من میخواهم، چون هنوز روابط سیاسی با بحرین رسماً به انجام نرسیده، چند روزی به بحرین برو، و غیررسمی تحقیقاتی بکن، ببین اوضاع آنجا در رابطه با ایران چگونه است ولی شرط دارد،که این مسئله خصوصی باقی بماند، و کسی از این موضوع باخبر نشود..
... با هواپیمای «ایرایندیا» به بحرین رفتم ... در شهر با کمال تعجب دیدم که تمام مغازهدارها فارسی صحبت میکنند. و چون سیگار برگ میکشیدم، در مغازه (با زبان فارسی) سیگار به من تعارف میکردند. همه ایرانیالاصل بودند و بسیار خونگرم و مهربان. با چند نفر از تجار که دفاتر معتبری داشتند مذاکره کردم. همه نسبت به ایران و ایرانی نظرات بسیار قابل توجه داشتند...
ولی، سران دولت ایران برای اینکه آوای اعتراض میهندوستان را طبق خواست انگلیسیها خاموش و دهنها را متوجه جای دیگر کنند، ناگهان شروع به تبلیغات گستردهای در زمینه تصرف سه جزیره (تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی) کردند و در رادیوها و نشریات دولتی چنان سر و صدایی راه انداختند که آوای خشم ایران دوستان مخالف جدایی بحرین در آن گم شد!
گرچه فتحعلی شاه هفده شهر قفقاز را از دست داد، و ناصرالدین شاه استانهای فرارود (ماوراءالنهر) را به روسها بخشید و آبرویی برایشان نماند و نامشان در این زمینه به لجن آلوده شد ولی مانند این دو نفر را باز هم داریم،که از یاد تاریخ نمیروند. زیرا تاریخ حافظهی ملتها است، و اگر هم گهگاه قرار باشد نام چنین کسان فراموش شود، خود ایشان با ندانم کاریهایشان، شیوهای را بر میگزینند که ملت ایران خیانت آنها را فراموش نکند.
برای نمونه «رضا قاسمی» معاون اداره نهم وزارت خارجه به هنگام جدایی بحرین از ایران، در ماهنامه «نیما» (شماره 68 و 69، بهمن و اسفند 1378) چاپ پاریس مینویسد:
در دوره پهلوی اول (رضاشاه) که حکومت مرکزی قدرت یافت، ضمن گفتگوی طولانی با دولت انگلیس، بعضی از جزایر جنوبی ایران که پایگاه انگلیسیها بود، مانند سیری و قشم، هنگام تخلیه به ایران واگذار شد. اما انگلستان بحرین را به عنوان پایگاه دریایی خود حفظ کرد تا اینکه در ژانویه 1968 دولت کارگری انگلستان اعلام داشت که تا آخر سال 1971 نیروهای خود را از شرق سوئز و خلیج فارس فراخواهد خواند. دولت ایران ضمن استقبال از تصمیم دولت انگلیس اقداماتی برای اعاده بحرین و جزایر سهگانهی تنب و ابوموسی آغاز نمود. اما با بررسی جوانب امر (!!!) دریافت که طی این یکصدو پنجاه سال در ترکیب جمعیت و آداب و عادات و سایر مظاهر زندگی مردم بحرین دگرگونی اساسی روی داده است،و برای استرداد آن باید با جنگ و اشغال نظامی متوسل شد که این اقدام درجامعه بینالمللی مطلوب و مقبول نبود (!) و باید وضع موجود را حفظ کرد.
نوشته این دیپلمات شاهنشاهی، آدم را به یاد میرزا آقاخان نوری میاندازد که هنگامی که فرخخان امینالملک نماینده ایران در امضای قرارداد ننگین پاریس از او (میرزاآقاخان) کسب تکلیف کرد و نوشت: «انگلیسیها، حرفهای نپذیرفتنی میزنند. آنها میگویند: باید به افغانستان و هرات استقلال بدهیم. من چه کنم؟تا چه اندازه اجازه دارم؟»
میرزا آقاخان نوری (اعتمادالدوله) در پاسخ فرخخان نوشت: «... چارهای بجز قبول نداریم. ما نمیتوانیم هفت هشت ماه طول بدهیم، قوه نداریم. پول نداریم.»
آقای رضا قاسمی هم عیناً همان استدلال میرزا آقاخان نوری را در نوشته خود آورده است.
به دنبال نوشتهاو در ماهنامه «نیما» مینگریم:
... باید توجه داشت که نمایندگان ایران هر جا اسم بحرین به میان میآمد و در هر مجمعی که نماینده بحرین حضور داشت،صحنه را به عنوان اعتراض ترک و خالی میکردند و با این ترتیب در خانوادهی ملل که بحرین را به عنوان واحد مستقل پذیرفته بود منزوی میشدیم. به ویژه با کشورهای عربی که حامی موجودیت بحرین به عنوان واحد مستقل بودند درگیر میشدیم (استدلال آقای دیپلمات را بنگرید. که به خاطر عدم درگیری با دیگر کشورهای عربی، معتقد به از دست دادن بحرین شده است(
این دیپلمات در دنباله مطلب خود به سخنان شاه در دهلی اشاره میکند و مینویسد:
... شاه فقید در این مصاحبه (که با حضور خبرنگاران برپا شده بود) یادآور شد که: ایران مایل نیست برای حل مسئله به زور توسل جوید. و اگر مردم بحرین نخواهند به ایران ملحق شوند، ما، اعمال زور نخواهیم کرد(!)
سخنان محمدرضا شاه مرا به یاد ناصرالدین شاه میاندازد که در در «خاطرات خود» در زمینه از دست دادن سرزمینهای ماوراءالنهر و «مَرو» و دیگر سرزمینهای آنجا و تحویل آنها به روسها چنین مینویسد: «... روس آمد (آخال) را گرفت. چه میکردیم؟ همانطور که آخال را تصرف کرد، بالطبیعه «مرو» را هم تصرف میکرد. ما چطور میتوانستیم بگوییم: «مرو نرو» و تصرف نکن (!). اگر از این ممانعتها میکردیم، جز اینکه روسها را با خودمان دشمن بکنیم هیچ فایدهای نداشت(!)...»
رضا قاسمی در بخشی دیگر از نوشته خود میگوید:
... حیثیت و غرورملی ما هنگامی لکهدار میشد که برای این مسئله به زور متوسل میشدیم و جامعه بینالمللی در قبال کاری که با صرف بودجه گزاف و اتلاف منابع ملی و نیروی انسانی صورت میگرفت، و تازه سرانجام آن نامعلوم بود، ما را محکوم میکرد(!).
این آقای دیپلمات، تلاش برای گرفتن بحرین را که جزئی از خاک ایران بود «اتلاف منابع ملی و نیروی انسانی» خوانده است. ولی از آن همه سرمایه و نیروی انسانی که دولت ایران، بدون منطق و بیدلیل در «ظفار» تلف کرد سخن به میان نمیآورد، و نمیپرسد که دخالت در جنگ داخلی «ظفار» به ما چه مربوط بود.
او سپس مینویسد:
به علاوه دعوی کهن و دیرپای ایران در مورد حاکمیت بر بحرین کم کم خالی از محتوا شده بود(!) و جنبه طنز (!) بخود گرفته و برخی را به این فکر انداخته بود که به این ترتیب بدنیست هفده شهر قفقاز را هم از روسها مطالبه کنیم و افغانستان و سایر سرزمینهایی را که در طول تاریخ از ایران جدا شده است ادعا نماییم(!!)...»
ناگفته نگذاریم که رضا قاسمی به انگیزه همین خوش خدمتیها، پس از جدا شدن بحرین از ایران به سمت سفیر ایران در کویت برگزیده شد و پاداش خود را گرفت. و هم اکنون نیز درکنار رودخانهی «تایمز» زیر سایهی سرو حقیقی!! خود، روزگار میگذراند.
غیر از بحرین، سه جزیره تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی نیز که شاه همزمان با از دست دادن بحرین آنها را پس گرفت از آن ملت ایران بوده است و در هیچ رویداد تاریخی و هیچ برگه و پیمانی دیده و نوشته نشده است که نشان دهد این جزیرهها به صورت قانونی یا با جنگ و یا غرامت جنگی از ایران جدا شده باشد.
انگلیسیها از سالهای پیش، از ناتوانی دولتهای فرمانروا بر ایران سود برده و در این سه جزیره که گلوگاه تنگه هرمز است، بنام شیخهای جنوب خلیج فارس، خودسرانه و بدون درگیری، نیرو پیاده کرده و پایگاه داشتهاند.
زمانی که شیرپیر بریتانیا ناگزیر شد پای خود را از خلیج فارس کنار بکشد، بر آن شد که از کیسهی خلیفه ببخشد و بحرین را به صورت شیخ نشین استقلال بدهد و ضمناً برای خاموش کردن آوای ملت ناخشنود ایران، این سه جزیره را به ایران بازپس بدهد.
سه جزیرهای که دو جزیره آن (تنب بزرگ و کوچک) اصولاً در خور زیستن نیستند و مردم جنوب به انگیزه مارهای فراوان در آنها، آنجا را «مارستان!» مینامند. (ولی به هر روی از دیدگاه استراتژیکی دارای اهمیتی در خور نگرش هستند)
«دریابد فرجالله رسایی» در زمینه تصرف!! جزیرههای یاد شده در ماهنامه «ایرانیان واشنگتن» چنین مینویسد:
... اعلیحضرت شاه، روزی به من گفت: بالاخره انگلیسیها موافقت کردند که سه جزیره متعلق به ایران را که در گذشته به نام شیوخ سواحل جنوبی خلیج فارس تصرف کرده بودند، به دولت ایران پس بدهند!!...
نیک بیندیشید این موافقت انگلیسیها بود که تصمیم گرفتند سه جزیره ایرانی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را به ما پس بدهند. وگرنه دولت ایران هرگز به یادش نبود که این سه جزیره با این نامها از آن اوست. به گفته «رضا قاسمی» ادعای مالکیت ایران بر آنها «خالی از محتوا شده و جنبه طنز!! به خود گرفته بود.»
«دریابد فرجالله رسایی» سپس به گونهای گسترده شرح میدهد و مینویسد که شاه مرا مأمور تصرف جزیرههای یاد شده کرد و به ویژه چندین بار سفارش کرد که این کار باید کاملاً محرمانه بماند و هیچکس حتی رییس ستاد مشترک ارتش! و دیگر امیران ارتش کوچکترین خبری در این زمینه نشوند تا من (یعنی محمدرضا شاه) تاریخ تصرف! جزیرهها را به تو (دریابد رسایی) ابلاغ کنم.
در اینجا این پرسش پیش میآید که اگر انگلیسیها موافقت کرده بودند که سه جزیره را به ایران پس بدهند، دیگر لشکرکشی و محرمانه بودن و اینگونه بازیها برای چه بود؟ مگر نه اینکه فرمانده انگلیسی پرچم خود را پایین میکشید، و نیروهای ایران پرچم ما را بالا میبردند. آیا این کار یک پیروزی جنگی برای ایران بود؟
خبرگزاری - فارس - تاریخ نشر 12/09/1386