18 اسفند 1399
به مناسبت درگذشت سید جمال الدین اسد آبادی در 19 اسفند 1275
سید جمال الدین اسدآبادی
سید جمال الدین اسدآبادی (متولد ۱۲۱۷ خورشیدی معادل ۱۲۵۴ قمری یا ۱۸۳۸ میلادی در اسدآباد، همدان ایران تا ۱۸۹۷ میلادی) که از او با نامهای جمالالدین الافغانی و سید محمد بن صفدر الحسین نام برده میشود. اندیشمند سیاسی و مبلغ اندیشه اتحاد اسلام بود. وی همچنین از اولین نظریه پردازان بنیادگرایی اسلامی محسوب میشود.
سلسله انساب سیدجمالالدین اسدآبادی
مطابق شجره نامهای که در خانواده سید سیفالله اسدآبادی است سیدجمالالدین ابنسید صفدربن سیدعلی بن میر رضیالدین محمدالحسینی شیخالاسلام بن میر اصیلالدین محمدالحسینی قاضیابن میر زینالدین الحسینیبن میرظهیرالدین میر اصیل الدین بن میر ظهیرالدین بن سیدعبدالله که معاصر با امامزاده احمد بوده در سعدآباد محله سیدان تاریخ وفاتش 862 هجری.
والده ماجدهاش سکینه بیگم بنت مرحوم میر شرفالدین الحسینی القاضی، این سلسله جلیله از طرف پدر معروف به طایفه شیخالاسلامی و از جانب مادر مشهور به فامیل قاضی میباشند علاوه بر مراتب علمی بعضی نیز بهحسن خط موصوف بودهاند مانند میرزکی عموی سید و میرزاجلال و میرزاجواد خالویان سید.
یک نسبنامه دیگر بهخط مرحوم میرزالطفالله والد نگارنده
سیدجمالالدینابن سیدصفدربن سیدعلیبن میر رضیالدین محمدالحسینی شیخالاسلامبن میر اصیلالدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میر زینالدین الحسینی القاضی بن میر ظهیرالدین محمد الحسینی شیخ الاسلام بن میراصیل الدین محمد الحسینی شیخالاسلام ـ والده ماجدهاش سکینه بیگم بنت مرحوم میرشرفالدین الحسینی القاضی که از علو مرتبت او سخنها در افواه است با میر رضی الدین برادر و پسرهای میراصیلالدین بودهاند.
مشخصات خانه پدری سیدجمالالدین
خانه پدری سیدجمالالدین واقع در کوی سیدان اسدآباد طرف جنوبی امامزاده احمد در ورودی این عمارت که مخروبهآن فعلاً محل سکونت یکی از بستگان سید است و از صورت اولیه خارج گردیده روبه مشرق باز میشود و جلو آن سکوئیبا سنگ و گل بهطول دو متر و نیم و به ارتفاع نیممتر ساخته شده از دهلیز بنا که بهطرف مشرق باز میشود دو راه مشخصمیشود یکی از پلههای زیر دالان بهعمارت فوقانی داخل و دیگری به محوطه حیاط وارد میشود، این عمارت بهدو قسمت متمایز شده قسمت جنوبی و قسمت شمالی، قسمت جنوبی آن دارای دو طبقه فوقانی و تحتانی است، قسمت فوقانی عبارتاز یک اطاق پنجدری است که دو اطاق سهدری در طرفین آن ساخته شده پیشرو و پایههای این اطاقها با آجر بناشده اطاقسهدری که معبر آن از دهلیز است محکمه مرحوم سیدصفدر و محل تولد سید بوده است، پنجدری برای پذیرائی واردیناختصاص داشته طبقه تحتانی و ساختمانهای سمت شمالی نیز جای احشام و اغنام و انبار ذخیره و آذوقه و مایحتاج زندگانیبوده، در وسط حیاط درخت توت کهنسالی که شاخ و برگ آن بهآسمان سرکشیده دیده میشود.
ملیت
اطلاعات اندکی درباره محل تولد و خانواده وی در دست است و محل تولد او همیشه محل اختلاف بودهاست. با وجود لقب «افغانی» که او خود را با آن معرفی مینمود و با آن شناخته شده بود، وی ایرانی و شیعه و از مردم اسدآباد همدان بود .هرچند گروهی معتقدند که وی حنفی مذهب و از مردم اسدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان است. گمان میرود که سیدجمالالدین صلاح نمیدانسته کسی به هویت وی پی ببرد به طوری که گاهی به جای اسدآبادی، اسعدآبادی امضا مینمود. امام محمد عبده شاگرد سید جمال الدین و مترجم کتاب نیچریه وی به زبان عربی، در مقدمه ترجمه کتاب مینویسد، سید جمال الدین ایرانی بود ولی به دو علت خود را افغانی معرفی مینمود: اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدفهایش برسد. دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج قرار داده بود برهاند.
کودکی و نوجوانی
او از پنج سالگی به فراگیری دانش نزد پدر خود پرداخت. او برای ادامه تحصیل به قزوین و سپس تهران مهاجرت کرد. مدت زمانی بعد عازم نجف شد تا از درس کسانی چون شیخ مرتضی انصاری بهره جوید.از اساتید دیگر وی در نجف می توان به ملا حسین قلی همدانی اشاره کرد.
جوانی
سید جمال الدین در سن ۱۸ سالگی در اکثر علوم رایج در آن زمان به مقام عالی رسید. بعد به هندوستان و حجاز و مکه سفرهایی کرد و سرانجام به افغانستان مراجعت نمود. ودر آنجا شریک اسرار دوست محمد خان امیر افغانستان شد. در جنگ هرات نیز همراه او بود. سپس به مصر رفت و با دانشمندان آنجا همنشین شد. او در مصر به خاطر دانش و کمالاتش بسیار معروف شد و در جامع ازهر منطق و فلسفه درس میداد. شیخ محمد عبده و گروهی از فضلای مصر در کلاس او حضور داشتند.
تحصیلات سید
تا سن دهسالگی که عشره کاملهاش میتوان گفت مکتبش خانه و آموزگار او پدر فرزانهاش بوده (کتاب امثله را که در آنموقع تحصیل مینموده و در چند جای آن اسم خود را یادداشت کرده اکنون در نزد نگارنده این سطور موجود میباشد) درآن تاریخ بعلت اختلافات محلی و دوئیتی که بین سادات اسدآباد وجود داشته سیدصفدر که مرد عالم و زاهد و سلیمالنفسیبوده برای اینکه از جاروجنجال و نزاع و جدال برکنار باشد مهاجرت اختیار کرده و نظر به استعدادی که در طفل خودسیدجمالالدین سراغ داشته او را نیز همراه کرده متفقاً درحدود 1264 هجری وارد شهر قزوین شده چهارسال تمام در آنجاتوقف مینمایند، سید در این مدت با حدت ذهن و وسعت فکر و استعداد خداداده به کسب علوم متداوله اشتغال داشتهچنانچه ایام تعطیلات را هم در حجره خود مینشسته و مشغول مطالعه بوده و هرچه پدر اصرار میکند که برای رفع خستگیو تفریح ساعتی به گردش برود قبول نمیکند و میگوید خشت و گل چه تماشائی دارد.
در اواخر سال چهارم مرض مشئوم وبا درآ نجا شیوع نمود و نفوس بسیاری را شربت مرگ چشانیده به دیار عدم فرستاده چون تلفات این بیماری زیاد بوده اجساد اموات را در سردابه مدرسهای که محل اقامت سید و جمعی از طلاب علوم بودهانباشته مینمایند.
بطوریکه بعدها خود سید در تهران نقل کرده و پدر نگارنده در آن محضر حضور داشته ـ ملاحسین نامی از جمله علماء قزوین با پدر سید دوستی و رفاقت داشته، سید میگوید موقعی که من برای خرید لوازمات یومیه بهسمت بازار میرفتم به ملاحسین برخورد نمودم که به قصد ملاقات پدرم به مدرسه میرفت وقت برگشتن دیدم جسد ملاحسین بیحس و حرکت دربین راه افتاده و جان بهجان آفرین سپرده از مشاهده این حالت مرگ ناگهانی او تعجب و حیرت نموده بهفکر عمیقی فرورفته با خود اندیشیدم که این چه بیماری جانستان و بلای مهلکی است که فرصت و مهلت نفسکشیدن به کسی نداده وآناً او را هلاک مینماید از همان دقیقه تصمیم گرفتم که باید در کشف علت این مرض و علاج این بیماری تحقیق و تفحصکرد، چنددسته شمع خریده بدون اطلاع پدر داخل سردابه شده کفن از مردگان گشوده پلک چشمان و بن ناخنان آنانرا بدقت ملاحظه مینمودم همینکه پدرم از این واقعه واقف گردید قزوین را ترک کرده بهتهران عزیمت مینمایند.
نظر بههمولایتی بودن و سابقه آشنایی داشتن به منزل سلیمانخان افشار رئیس و سرپرست ایل افشار اسدآباد که در محله سنگلج منزل داشتهاند وارد میشوند، مرحوم سلیمانخان صاحباختیار که از رجال معروف دربار ناصری بوده مقدم این پدرو پسر را گرامی شمرده قریب هفت ماه از آنها با کمال احترام پذیرائی مینماید. ( تفصیل ملاقات و مباحثه سید در موضوع مسائل فقهی با عالم و مجتهد معروف طهران مرحوم آقاسیدصادق طباطبائی رحمهالله علیه در کتاب شرح حال سید که به قلمپدر نگارنده تدوین و بهطبع رسیده مشروحاً مندرج است)
سید از تهران به اتفاق پدرش از خط بروجرد بهعتبات عالیات مسافرت نموده و در نجف اشرف در حوزه علمیه استاداجل و مجتهد اعلم وقت مرحوم شیخ مرتضی انصاری طاب ثراه وارد شده مدت چهارسال تمام نیز از محضر آن استاد نامیو عالم روحانی استفاده نموده و از علوم معقول و منقول و آنچه متداول زمان بوده بهره کافی و نصیبی وافی حاصل نموده چنانکه از حیث قابلیت استعداد و زکاوت وحدت ذهن فطری مورد توجه خاص و محبت بیپایان شیخ واقع گردیده و رویاین اصل بعضی از طلاب کوته نظر نسبت به او حسد میورزند و درصدد اذیت و آزار او برمیآیند، مرحوم شیخ که از جریانامر آگاه بوده وسائل مسافرت سید را بههندوستان فراهم آورده یکنفر از معتمدین خود را با او همسفر کرده سید به هندرهسپار و مدتی در این کشور پهناور و سرزمین عجیب متوقف گشته مقداری از علوم جدید را در آنجا فرامیگیرد سید از هندبه حجاز رفته پس از زیارت بیتالله الحرام «1273» و ملاقات و مذاکرات با شیوخ و رؤسای قبائل از خط بینالنهرین وکرمانشاهان به اسدآباد آمده بیش از سه شبانهروز توقف نمینماید ـ یکشبانه روز در منزل پدر خود سید صفدر ـ یک شبانه روز در منزل همشیرهاش طیبه بیگم ـ یکشبانهروز در منزل خواهر دیگرش مریم بیگم.
در این سه شبانه روز آنچه رابا پدر و مادر و همشیرهها و برادر و سایر بستگانش اصرار و الحاح و التماس به او مینمایند که از مسافرت صرفنظر نموده و در نزد کسان خود بماند قبول نکرده آخرین جوابی که به آنان گفته این بوده است ( من مانند شاهباز بلند پروازی هستم که فضای عالم را با این وسعت برای طیران خود تنگ میبینم شما چگونه میخواهید در این قفس به این کوچکی مرا پای بند و محبوس نمائید)
بعد از دیدار خویش و تبار از اسدآباد به طهران و خراسان مهاجرت نموده و از آنجا به افغانستان رفت «1273» وچهارسال تمام به تعلیم و تربیت و ارشاد و هدایت جوانان افغانی همت گمارده تاریخ الافغان را به عربی در آنجا تألیف مینماید بعد از غائله و جنگ امیراعظمخان و شیرعلیخان «1284 و 1285» از افغان به هند و از آنجا به مصر و بعد از چهلروز توقف به استامبول رفت.
چون شرح مسافرتهای طولانی سید و فعالیتهای سیاسی آن مصلح عالم اسلام از این تاریخ بهبعد تا ورود او بهخاکایران مفصل است و مورخین و نویسندگان جهان این قسمت را مشروحاً در تالیفات خود شرح دادهاند بنابراین از بحث دراین موضوع صرفنظر نموده و دنباله مطلب را از آنجا شروع میکنیم که قدم بهخاک میهن خویش گذاشت.
تبعید سید از طهران
چون عدهای از مردمان صالح و پاکدامن و شخصیتهای وطنپرست و اصلاحطلب در حضرت عبدالعظیم هم گرد سیدجمع آمده و با او مراوده داشتند خائنین کشور در آنجا هم دست از جان این سید عالینسب برنداشته آنقدر تفتین کرده وحیلههای شیطانی بکار بردند تا وسائل تبعید او را فراهم آوردند.
در ماه شعبان 1308 هجری و اواسط زمستان باشدت سرما و برودت هوا آقابالاخان سردار را با پانصدنفر از سربازانغلاظ و شداد و خدانشناس دوره استبداد کبیر مأموریت دادند که سید را اخراج و در مرز تحویل مرزبانان بینالنهرین بدهند،مأمورین بدون مراعات حفظ شئون اسلام وارد زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم گشته غفله به منزل سید هجوم آورده پس ازنهب اموال و اثاث منزل درحالتی که سید با ضعف مزاج در بستر بیماری افتاده آن ذریه رسول را با اهانتی که فوق آن متصورنیست و با فجایعی که جگرهای اهل ایمان را میگدازد و پاره مینماید روی برف و گل کشان کشان تا جلو باغ سراجالملکبرده و برای خاموشکردن هیجان و احساسات عمومی با آن شیعه فطری و مروج حقیقی دین پاک محمدی(ص) نسبت بابیگری به او و پیروان او دادند و آن علیل بیمار را مانند جد کبارش سوار یابوی مفلوکی نموده پاهایش را مانند یکنفر مقصراز زیر شکم آن بسته بهملاحظه اینکه مبادا در همدان و اسدآباد از آنان جلوگیری بعمل آید از راه پرسوج به سرحدبینالنهرین حرکت میدهند، بنا به سفارش و اقدامات دوستان سید والی کرمانشاهان ( مرحوم زینالعابدین قراگوزلو همدانیامیرافخم) ده روز از او مهمانداری نموده وجهی از طرف پیروان و آشنایان سید به مأمورین داده میشود که دربین راه نسبت به او بد رفتاری نکنند ولی با این وصف از ملاقات اشخاص ممنوع بوده، از کرمانشاه او را حرکت داده در مرز بدستمرزداران بینالنهرین میسپارند، دربغداد تحتنظر مأمورین بابعالی قرار گرفته از مراوده و ملاقاتش با علماء و آشنایانممانعت و جلوگیری مینمودند تا بوسائلی چند اجازه دادند به بصره برود، سید به اینکه قبلاً قویبنیه و تندرست بود بواسطه رنج و آسیبی که در این سفر متحمل شده ضعیفالمزاج گردیده در بصره مدتی مشغول مداوا و معالجه خود گردیده همینکهبهبودی حاصل نمود نامه معروف و تاریخی خود را که در ذیل ملاحظه خواهند نمود و از حیث فصاحت و بلاغت و عبارتخطب فصحا و بلغاء صدراسلام را بهیاد میآورد بهآیتالله مرحوم حاج میرزاحسن شیرازی اعلیالله مقامه و سایر مراجعتقلید و علماء اعلام رحمهالله علیهم نوشت که درنتیجه منجر به تحریم تنباکو گردید.
سید از بصره به لندن رفت و با معیت میرزاملکمخان که از فضلاء و آزادیخواهان معروف است اقدام به تأسیس روزنامه ضیاء الخافقین نمود و دولت انگلیس بهوسائلی آنرا تعطیل نمود «1309» در این اثنا سلطان عبدالحمید کتباً و تلگرافاً بوسیله رستم پاشا سفیرکبیر خود سید را به اسلامبول دعوت نمود.
سید ابتدا این دعوت را نپذیرفته برستمپاشا سفیر دولت عثمانی در لندن میگوید من از اعلیحضرت سلطان سپاسگزارم که بار دیگر مرا به اسلامبول دعوت فرمودهاند ولی شغل مهم من فعلاً اصلاح امور ایران است که باید از فرصت توقف خود درلندن برای این امر استفاده نمایم. سلطان عبدالحمید ثانیاً دعوت خود را تجدید نموده سید در اواخر سال 1310 به اسلامبول رفت یکی از افسران دربار عثمانی که از استقبالکنندگان او بود از سید جویا شد که صندوقهای اثاثه شما کجاست؟ سید گفت بجز صندوق لباس و کتاب چیزی ندارم. گفت بسیار خوب جای آنرا به من نشان دهید، سید اشاره به سینه خود نمود و گفتاین صندوق کتاب است و سپس اشاره بهتن خود نمود و گفت این هم صندوق لباس است.
سید طالب جاه و مقام و منصب نبوده و از تمام مایملک دنیا به قول خودش جز دو دست لباس و چند صندوق کتاب چیزی اختیار ننموده است. پدر نگارنده نقل میکرد که سید در اینباره میگفت من درباره پیراهن و زیرجامه اسراف نمودهام، گویا اضافه از دو دست تهیه مینموده، سلطان عبدالحمید در بدو ورود مقدم سید را گرامی شمرده با کمال اعزاز واحترام از او پذیرائی مینمود بطوریکه تکلیف ازدواج یکی از خاندان سلطنتی را به او نمود سید قبول نکرده گفت سلطان میخواهد که من زن کنم من زن میخواهم چکنم دنیای به این زیبائی را من بزنی نگرفتهام، نظر به مظالمی که از دربار ناصری دیده بود در بعضی مجالس از کردار جابرانه و رفتار خودسرانه دولت مستبده ایران تنقید میکرد بنابهخواهش سفیرکبیر ایران روزی خلیفه عثمانی با خوشروئی و مهربانی از سید تقاضا نموده که در اینباب سکوت اختیار کند، در حالی که سبحه دردست سید بوده و دانههای او را پیوسته میغلطانده با صدای رسا گفته اکنون ناصرالدینشاه را میبخشم. امراء که در آنمجلس حضور داشتند از جرأت و شهامت سید حیرت نموده سید از نزد خلیفه بیرون آمده بنا برسم معمول نزد رئیس درباررفت، ریاست دربار به ملایمت و مهربانی بهسید گفت سلطان بشما خیلی مهربانی و اکرام نمود که تاکنون سابقه نداشت ولیشما باصدای بلند صحبت مینمودید و با سبحه خود بازی میکردید.
سید با خنده روئی درجواب میگوید: سبحانالله سلطان شما با مقدرات میلیونها مسلمانان با هوا و هوس بازی میکند آیا جمال الدین حق بازی با سبحه خود را هم ندارد؟ سید در این سفر نیز مدت چهارسال تمام در اسلامبول ماند. جمعیت بسیاریاز علماء و فضلاء و آزادیخواهان و اصلاحطلبان مانند شیخ احمد روحی کرمانی، میرزاآقاخان کرمانی، حسنخانخبیرالملک، برهان الدین بلخی و صدها نفر دیگر از مردمان روشنفکر و وطنپرست دور آن مصلح و نابغه عالیمقام را گرفته و سید با طلاقت لسان و فصاحت و بلاغت بیان آنانرا به راه خیر و سعادت و خدمت به عالم اسلام ترغیب و تشویق و هدایت مینمود و در راه نیل به مقصود حسنه خویش که عبارت از قطع نفوذ و استیلاء اجانب از ممالک اسلامی و استقلال و عظمت و ترقی و تعالی و اتحاد و اتفاق مسلمین بود فعالیت و کوشش مینمود، متأسفانه در اینجا هم مانند سایر کشورها مخالفین آزادی و آسایش بشر و خائنین ملت و مملکت برعلیه آن اصلاحطلب و خیرخواه عالم اسلام قیام نموده آنقدر سعایت وتفتین و اسباب چینی نمودند تا اینکه وسیله تبعید شهداء ثلاثه ( شیخ احمدروحی کرمانی، میرزاآقاخان کرمانی، حاجی میرزاحسنخان خبیرالملک) را از اسلامبول به تبریز فراهم و روابط سلطان عبدالحمید را روی غرضرانی و حب ذاتی با سید تیرهنموده و مدتی در تحتنظر یکعده از مأمورین بابعالی قرار گرفت و این نامه سوزناک و تأثرانگیز را که بهترین سندی است ازبرای ایرانیت و ایراندوستی او از زندان طلائی بابعالی بیکی از دوستان خود نوشته است:
«من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود مینویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم نه انتظار نجات دارم و نهامید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشتهشدن متوحش، خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن، حبسم برای آزادی نوع، کشته میشومبرای زندگی قوم، ولی افسوس میخورم از اینکه کشتههای خود را ندرویدم، به آرزوئی که داشتم کاملاً نائل نگردیدم، شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم، ایکاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم، چه خوش بود تخمهای بارور مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم، آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید هرچه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید، در اینمدت هیچیک از تکالیف خیرخواهانه من بگوش سلاطین مشرق فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت، امیدواریها به ایرانم بود اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند، با هزاران وعده و وعید به ترکیا احضارم کردند این نوع مغلول و مقهورم نمودند غافل از اینکه انعدام صاحبنیت اسباب انعدام نیت نمیشود صفحه روزگار حرف حق را ضبط میکند، باری من از دوست گرامی خود خواهشمندم این آخرین نامه را بهنظر دوستان عزیز و هم مسلکهای ایرانی منبرسانید و زبانی به آنها بگوئید شما که میوه رسیده ایران هستید برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زدهاید از حبس و قتال نترسید، از جهالتایران خسته نشوید از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید طبیعت به شما یار است وخالق طبیعت مددکار، سیل تجدد بسرعت به طرف مشرق جاری است، بنیاد حکومت مطلقه منعدمشدنی است، شماها تا میتوانید در خرابیاساس حکومت مطلقه بکوشید نه بقلع و قمع اشخاص، شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه سعادت و ایرانی سد سدید گردیده کوششنمائید نه در نیستی صاحبان عادت، هرگاه بخواهید باشخاص مانع شوید وقت شما تلف میگردد، اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید باز آنعادت دیگران را بر خود جلب میکند، سعی کنید موانعی را که میانه الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمائید، گول عوام فریبان را نخورید،انتهی.
در هندوستان
سید جمال در 1254 هجری قمری، بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند.
در مصر
در مصر با استقبال برخی مقامات دولت روبرو شد و شروع به تدریس و تبلیغ کرد. بسیاری از نویسندگان و روشنفکران مصر از او بهره بردند و شیخ محمد عبده مفتی بزرگ مصر او را همچون استاد خود میدانست. در تحولات سیاسی مصر نقش موثر داشت و به همین دلیل پس از مدتی به کوشش نمایندگان خارجی که منافع خود در مصر را در خطر میدیدند او را از مصر بیرون کردند و به هند رفت. مدتی او را در کلکته زیر نظر حکومت انگلیسی هند نگاه داشتند و بعد که اجازه یافت از راه دریای سرخ به اروپا رفت.
سفر به اروپا، بازگشت به ایران و سرانجام اخراجش توسط ناصرالدینشاه
ورود سید به بوشهر و دعوت ناصرالدینشاه از او در لندن و پاریس مورد توجه مقامات سیاسی اروپا بود. در پاریس با همکاری شیخ محمد عبده به انتشار روزنامه عروه الوثقی مبادرت نمود. که فقط ۱۸ شماره از آن منتشر شد. با نشر مقالات اندیشههای خود در مورد اتحاد اسلام را میپراکند. بالاخره به حجاز سفر کرد و از بوشهر به ایران وارد شد و به تهران رفت و در خانه حاجی محمد حسن امینالضرب ساکن شد.
سید در اوایل ماه شعبان 1303 هجری به عزم مسافرت نجد و قطیف وارد بوشهر شده نامهای به زبان عربی ازکاروانسرای کربلائی عوض بهحاج احمدخان سرتیپ پدر سدیدالسلطنه مینویسد که عکس آن در مجله کاوه کلیشه شده ورونوشت آن در این وجیزه بهنظر قارئین گرام خواهد رسید، حاج احمدخان پس از خواندن نامه فوراً بیرون رفته بعد از چنددقیقه با یکنفر سید جلیل القدر مراجعت میکند سید همانا سیدجمالالدین بوده است، اینک رونوشت نامه:
صفوه اولی الهمم و قدوه ارباب الشمم السرتیب الحاج احمدخان لازال مصوناً بعنایهالرحمن انی قد حللت الا´ن ببلده انت ساکنها و منکبهجتها و بک محاسنها فکتبت الیک هذهالوریقه زعما منی انک بتقلبک بین اطوارالزمان و اختبارک اجناس الانسان ترغب ان تلاقی کل مندعکالامر وحنکه العصر ولوکان فی کن حقیر متربعاً علی حسیر فان کانالامر کمارایت فیالحظی الاوقر والافلست اول من عزهالقمر ـ و انی جهلابمحلات الاقامه فی ما هذه البلده نزلت فی خان خرب عفن لایسکنه الاالصعالیک والاوباش یسمی بکاروانسرای کربلای عوض والسلام.
چند بار با ناصرالدینشاه ملاقات کرد و از ضرورت قانون گفت ولی شاه سخنان او را نپسندید و پس از مدتی امر به اخراج او از ایران کرد. از راه مازندران به قفقاز و بعد به مسکو و پترزبورگ رفت. در سفری که به مونیخ رفت با ناصرالدینشاه و امینالسلطان ملاقات داشت و به دعوت آنان دوباره به ایران بازگشت. مدتی در شاهعبدالعظیم بود که باز به دستور شاه با افتضاح او را بیرون کردند. به بغداد و بصره سپس به اروپا رفت.
در عثمانی
سلطان عبدالحمید او را به استانبول دعوت کرد و امیدوار بود از نفوذ او برای اداره کشورهای اسلامی امپراتوری عثمانی بهره گیرد.
در استانبول میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و خبیرالملک به تشویق او به نشر مطالب علیه شاه و اتابک پرداختند. پس از کشته شدن ناصرالدینشاه به دست میرزا رضای کرمانی که از مریدان او بود، دولت ایران خواستار تحویل او شد ولی مقامات عثمانی نپذیرفتند.
سید جمال از دیدگاه شهید مطهری
شهید مطهری در کتاب بررسی نهضت های اسلامی در صد ساله ی اخیر می گوید: «بدون تردید سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله ی اخیر، سید جمال الدین اسد آبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدار سازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد... نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه ی مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها... سید جمال در نتیجه ی تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی – که داعیه ی علاج آنها را داشت دقیقا آشنا شد.
سید جمال مهمترین و مزمن ترین درد جامعه ی اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه ی مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجدد عظمت از دست رفته ی مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته ی آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده ی مسلمانان، فوری و حیاتی می دانست. بدعت زدایی و خرافه شویی را شرط آن بازگشت می شمرد، اتحاد اسلام را تبلیغ می کرد و دست های مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنی های مذهبی و غیر مذهبی می دید و رو می کرد.» سید جمال مهمترین دردهای جامعه ی اسلامی را این موارد تشخیص داده بود:
1- استبداد حکام.
2- جهالت و بی خبری توده ی مسلمانان و عقب ماندن از کاروان علم و تمدن.
3- نفوذ عقاید خرافی در اندیشه ی مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین.
4- جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیر مذهبی.
5- نفوذ استعمار غربی.
درمان از نظر سید
سید چاره ی این دردها را در امور زیر می دانست:
1- مبارزه با خودکامگی مستبدان.
2- مجهز شدن به علوم و فنون جدید.
3- بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافه ها و پیرایه هایی که به اسلام بسته شده است.
4- ایمان و اعتماد به مکتب.
5- مبارزه با استعمار خارجی.
6- اتحاد اسلام.
7- دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه ی اسلامی.
8- مبارزه با خود باختگی در برابر غرب.
آخرین نامه
سید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه ی خود را در سه شنبه 5 شوال 1314/9 مارس 1897، به یکی از دوستان ایرانی خود می نویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار می کشد. واپسین کلام سید آنچنان نغز و صریح است که نیاز به تحلیل ندارد.
«دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای ازادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.»
سید در اواخر عمر در ترکیه زندگی، و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراتور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی به اسلامبول رسید، به دستور امپراتور عثمانی، از بیشتر ایرانیان درباره ی ارتباط سید جمال و میرزا رضا تحقیق به عمل آمد و سرانجام پلیس عثمانی طی گزارشی نوشت: «سید جمال الدین ایرانی است و میرزا رضا به تحریک او مرتکب قتل شاه شده است.» سلطان عثمانی از سید جمال در هراس افتاد و دستور قتل او را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897، او را مسموم ساختند و جنازه ی او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک فرستادند. در سال 1324 شمسی، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید به دست آورد و بقایای جسد سید را در تابوتی به کابل انتقال داد.
مرگ
پس از مدتی از چشم سلطان افتاد و مواجب او را قطع کردند و با فقر زندگی میکرد تا اینکه به سرطان فک مبتلا شد و او را جراحی کردند و در ۱۳۱۴ هجری قمری (۹ مارس ۱۸۹۷ میلادی) در استانبول درگذشت.جدای از نظر تعدادی محققان، برخی از یاران سید هم عقیده دارند که سید توسط اعوان سلطنت قاجاری- در تلافی ضدیت با نظام قاجار و قتل ناصر الدین شاه -مسموم شده و به قتل رسیده است.
بنا به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد سید به زادگاه او، این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و اکنون مزار و آرامگاه سید جمالالدین اسدآبادی در محوطه دانشگاه کابل میباشد. آثار و افکار او نقش مهمی در جنبش مشروطه ایران داشت.
روبرت دریفوس در کتاب «بازی شیطانی» در مورد سید جمالالدین مینویسد:
«مردی که در ۱۸۸۵ متشکل ساختن جنبشی پان اسلامیستی با هدایت بریتانیا را پیشنهاد داد کسی نبود جز «سید جمال الدین». از دههٔ ۱۸۷۰ تا دههٔ ۱۸۹۰ سید جمال الدین از سوی بریتانیا حمایت شد. دست کم یکجا در اسناد رسمی و پروندههای محرمانه سرویس جاسوسی دولت هند، پیشنهاد سید جمال الدین در ۱۸۸۲ در هند مبنی بر این که به عنوان جاسوس بریتانیا در هند به خدمت درآید، آمدهاست.
آثار سید
1. کتاب مقالات جمالیه مشتمل بر چندین مقاله علمی، فلسفی، اخلاقی، اجتماعی. این کتاب در تاریخ 1312 باملحقاتی در مطبعه کلاله خاور طهران بههمت میرزا نصراللهخان جمالی چاپ و منتشرشده.
2. کتاب شرح حال اکهوریان با شوکت و شأن، این کتاب را سیدجمالالدین از پاریس بهجهه خواهرزاده خودمیرزا شریف خان مستوفی فرستاده است.
3. رساله نیچریه در رد مادیون و طبیعیون که تا بهحال چندین مرتبه در ایران و هندوستان و خارجه به زبانهای مختلف طبع و انتشار یافته.
4. تاریخ الافغان بهزبان عربی که در مدت چهارسال توقف خود در افغانستان آنرا برای بیداری برادران افغانی تألیف نمودهاند.
5. 18 شماره روزنامه عربی العروةالوثقی که در مدت سه سال توقف خود در پاریس 1301 بمعیت مفتی بزرگ دیارمصر شیخ محمدعبده آنرا تأسیس و مجاناً به جهات شرقیه ارسال میداشته و مندرجات آن باعث هیجان و نهضت و بیداری ملل اسلامی گشته و با مجازات شدید و اقدامات عجیبی از ورود آن به ممالک اسلامی جلوگیری بعمل آمده، انصافاً میتوان گفت هیچ یک از خطبههای خطبای اسلامی در قرن اخیر بقدر کلمات جذاب این روزنامه در قلوب مسلمانان و بیداری اهالی مشرق زمین تأثیر ننموده نخستین شماره آن در 15 جمادیالاول 1301 هجری و آخرین شماره آن پنجشنبه 26 ذی حجةالحرام 1301.
( بطوریکه قبلاً گفته شد پنج شماره از عین این روزنامه که سید از پاریس برای منسوبین خود در همان تاریخ به اسدآباد فرستاده فعلاً در نزد نگارنده موجود است).
6. روزنامه ضیاءالخافقین، این روزنامه را سید پس از تبعید از ایران در لندن بههمراهی چند نفر از آزادیخواهان، تأسیس ومنتشر نمود.
7. کتاب خاطرات سید، گردآورده شیخ محمدعلی مخزومی
8. کتاب الوصیة السیاسیة الاسلامیه.
9. کتاب الحقائق به قول مرحوم حاجی سیدهادی روحالقدس اسدآبادی.
باشگاه اندیشه