07 تیر 1399
بهمناسبت هفتم تیر و شهادت آیتالله بهشتی؛
نگاهی به کتاب «خاطرات آیت الله حبیب الله طاهری گرگانی»
هنوز خیلیها شهیدبهشتی را نشناختهاند
اشاره:
هفتم تیرماه سال 60 به روایت تقویم و تاریخ کشورمان، یادآور سالروز شهادت آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی و 72 تن از یاران امام راحل در حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی است.
یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 حزب جمهوری اسلامی با حضور چهرههایی شاخص بهعنوان یک تشکل مهم اعلام موجودیت کرد؛ حزبی که دبیرکلی آن بر عهده شهید آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی بود؛ شهیدی والامقام که در پی انفجار بمب در دفتر حزب در تاریخ هفتم تیرماه سال 60 به همراه 72 تن از اعضای اصلی حزب به شهادت رسید.
شهید آیت الله دکتر سیدمحمد بهشتی یکی از چهرههای شاخص در شکلگیری انقلاب و بعد آن در نخستین سالهای نهضت امام خمینی (ره) بود. وی دارای ویژگیهای منحصر بهفردی در گفتار و کردار بود که تا به امروز توسط چهرههای گوناگونی چون مقام معظم رهبری، مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی و بسیاری دیگر از بزرگان انقلاب، بارها تعریف و تبیین شده است.
از جمله چهرههایی که در کتاب خاطراتش از شهید بهشتی یاد کرده است، مرحوم آیتالله سیدحبیبالله طاهری از علمای مشهور گرگان و نماینده فقید مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری بود که نام و یاد شهید بهشتی در گوشه و کنار کتاب خاطراتش به چشم میخورَد.
در اینجا نگاهی داریم به کتاب «خاطرات آیت الله حبیب الله طاهری گرگانی»؛ اثری که بههمت «غلامرضا خارکوهی» نویسنده و تاریخنگار گرگانی تدوین و بههمت نشر سوره مهر در 340 صفحه رقعی روانه بازار نشر شده است.
*********
هنوز خیلیها شهید بهشتی را نشناختهاند
در فصل ششم کتاب «خاطرات آیتالله حبیبالله طاهری گرگانی» که با عنوان «تشدید مبارزات و ارمغان پیروزی» منتشر شده است، مرحوم طاهری مطالب و خاطراتی ماندگار از شهید بهشتی ذکر میکند. در این فصل میخوانیم:
«شهادت شهید بهشتی خسارتی خیلی جبران ناپذیری برای انقلاب بود و هنوز خیلیها او را با آن قدرت سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، اعتقادی و انقلابی که داشت، نشناختهاند. من مدت سه ماهی که در مجلس خبرگان قانون اساسی به همراه او بودم لذت بردم. با این 2 یا 3 بار با نظرات ایشان مخالفت کردم، ولی در روحیه ایشان کمترین اثر منفی را نگذاشت، در حالی که هر کس به جای او بود شاید همانها را به حساب من میگذاشت و نسبت به من بی اعتنا میشد. ولی ایشان چنین نبود و افراد را به خوبی میشناخت. حتی وقتی مسئول حزب جمهوری اسلامی در گرگان به منزل شهید بهشتی در تهران رفته بود تا استعفایش را تقدیم کند، شهید بهشتی از او پرسیده بود که چه کسی برای مسئولیت حزب در گرگان مناسب است، که او گفته بود طاهری و شهید بهشتی در پاسخ گفته بود من صد در صد به آقای طاهری اعتقاد دارم. همچنین در آن زمان یکی از کارهای شهید بهشتی که ما از آن لذت میبردیم، مصاحبه او با خبرنگاران خارجی بود که هم آلمانی، هم انگلیسی، هم عربی و فارسی با آنها صحبت میکرد».
منتظر ریسمان سیاه باش!
در بخش دیگری از خاطرات مرحوم آیتالله حبیبالله طاهری گرگانی میخوانیم:
«بچههای دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان که بچههای خوب و مطلعی بودند و میدانستند که آن بزرگوار را (شهید بهشتی) چه کسانی شهید کردهاند، مراسمی برای آن شهید عزیز گرفتند و از من خواستند که در آنجا برایشان سخنرانی کنم. البته من در مجلس خبرگان سه ماه در خدمت شهید بهشتی بودم و قبل از آن هم آشنایی با شهید داشتم. لذا من در آن دانشگاه صحبت کردم و در آنجا به مردم گفتم که شما میدانید که چه کسانی به شهید مظلوم بهشتی، اتهام وارد میکردند. در نتیجه جمعیت حاضر در آن مراسم به هیجان آمدند و شعارهایی را علیه یکی از آقایان سر دادند. روز بسیار خطرناکی بود. در آن زمان هنوز بخش مهمی از سپاه گرگان در اختیار منافقین بود و در آن روز حتی منافقین میخواستند که مرا از پشت بزنند. منتهی منتظر بودند که من اسم چند نفر از آنها را نام ببرم، که من این کار را نکردم ولی جمعیت خودش شعارهایی علیه یکی از آقایان میگفتند. تا اینکه که غروب آن روز تلفنی تهدید کردند که منتظر ریسمان سیاه باش».
خداوند خواست زنده بمانم
در قسمتی دیگر از این کتاب میخوانیم:
«آن سال (60 شمسی) سال ترور بود و مکرر خبر شهادت بزرگان انقلاب میرسید و من هم همیشه در موقع نماز آماده شهادت بودم تا اینکه در روز 28 شهریور سال 1360 در حالی که هوا تاریک بود و داشتم از مسجد آذربایجانیها واقع در میدان مازندران در شهرستان گرگان بیرون میآمدم تا تاکسی سوار شوم و به طرف مدرسهام در خیابان امام بروم، از پشت سر یک تیر به کتف راست و تیر دیگری به کتف چپم زدند. در حالی که روی زمین افتاده بودم، ضارب خودش را به بالای سرم رساند و گلوله سوم را به عنوان تیر خلاص بهسوی مغزم شلیک کرد اما گلوله به مغزم اصابت نکرد بلکه در گوش چپم داخل شد و فکم را شکست و از ناحیه راست صورتم خارج شد. وی قصد شلیک دیگری داشت که من خودم را به مردن زدم. وقتی مطمئن شد صحنه را ترک کرد و رفت. آن روز خون زیادی از من رفت. اما خداوند خواست که زنده بمانم».
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)