خاطرات آقای سرهنگ سیدجعفر (نورالدین) پور سجادی از امام خمینی
در تاب و تاب قدس شریف
آیتالله حاج میر سیدجعفر موسوی اردبیلی (از مدرسان و واعظان فاضل و زبردست قم و تهران و از یاران دیرین لنکرانی و علامه طباطبایی صاحبالمیزان) در گفتگو با اینجانب (مورخ 30 مرداد 81) اظهار داشتند: مرحوم لنکرانی برای ما تعریف میکرد: آن موقع که فلسطینیها در مضیقه بودند، آیتالله خمینی خیلی ناراحت بودند. ایشان در آن زمان در کرج بودند و به باغ ما رفت و آمد میکردند و ما باهم ماجراها و گفتگوها داشتیم. روزی دیدم ایشان به صورت، روی زمین افتاده، شدیداً ناراحت است و اصلاً مثل کسی است که در حال نزع و جان کندن به سر میبرد. من خیلی نگران حالشان شدم و با نگرانی شدید از ایشان پرسیدم: چه شده و چه اتفاقی افتاده است؟
ایشان از جا برخاستند و گفتند: «میخواستید چه بشود؟ برادران مسلمان ما را در فلسطین به این روز انداختهاند و آنها را با زور و نیرنگ از سرزمین آباء و اجدادیشان اخراج کرده و آواره جهان ساختهاند؛ کشورهای اسلامی هم تماشا میکنند و تنها خدمتشان به این مظلومین این بوده که آنها را تقسیم کرده و قبول کردهاند هر کشور تعدادی از آنان را در داخل کشور خود جا بدهد!»
مجتهد تیرانداز
آقای لنکرانی یک روز به من گفتند: میخواهم به افتخار حضرت آیتالله حاج آقا روحالله خمینی، مهمانی بزرگی در باغ کرج بدهم. این مسئله دو سه سال قبل از دستگیری امام بود؛ بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی (فروردین 1340) و قبل از وقوع کشتار 15 خرداد 1342. آن زمان، آقای خمینی را تنها خواص میشناختند و عامه مردم هنوز با ایشان آشنا نشده بودند. من هم با امام آشنایی نداشتم. آقای لنکرانی گفتند: در این مهمانی، کسی را که همشأن آیتالله خمینی بوده و بتواند با ایشان به اصطلاح گپ بزند و صحبت کند، جز دایی تو، آیتالله شیخ محمدتقی آملی نمیشناسم. شما آقای آملی را دعوت کنید که در مهمانی شرکت کرده و با حاج آقا روحالله دیدار و گفتگو کنند.
من متأسفانه دعوت آقای لنکرانی را خیلی دیر به گوش آقای آملی رساندم و در نتیجه، ایشان به رغم علاقه خود به این دیدار، نتوانست در آن مهمانی حضور یابد. سر این مسئله هم مرحوم آملی خیلی از دست من عصبانی شد که من در این وقت تنگ، وسیله مناسب برای حرکت به کرج را ندارم و چرا اینقدر دیر به من خبر دادی؟! باری، آقای آملی نتوانستند شرکت کنند، ولی خود من در آن مهمانی باشکوه حضور یافتم. سر سفره، روی کنجکاوی، تعداد حضار را که شمردم بالغ بر 90 تن میشدند. در بین مهمانان تا آنجا که یادم هست، علاوه بر شخص امام، کسانی از شخصیتهای قم و تهران و کرج نظیر مرحوم حاجآقا شهابالدین اشراقی (داماد امام) و آقایان زرندی و حسین شاهحسینی حضور داشتند. فرزند امام، حاج آقا مصطفی، آن روز تشریف نداشت. از رؤسای ادارات کرج (منجمله رئیس اوقاف کرج) نیز مخصوصاً دعوت شده و همگی در ضیافت شرکت داشتند. این مهمانی را، چنانکه گفتم، مرحوم لنکرانی به افتخار آیتالله خمینی برگزار کرده بود. افراد از پیش از ظهر به منزل لنکرانی آمدند و ناهار را هم در همان جا صرف کردند. پس از صرف ناهار، طرفهای عصر بود که صحبت از یکی از کتابهای شیخ محمد عبده (پدر دکتر جلال عبده مشهور و از رجال مهم دادگستری عصر پهلوی) به میان آمد و بعضی از حضار در حالی که کتاب عبده دست به دست میشد، با آب و تاب شروع به تعریف از کتاب مزبور کردند. امام که ساکت نشسته بودند، گفتند: بدهید ببینیم. کتاب را به ایشان دادند و ایشان مدتی آن را ورق زد و مطالب آن را نگاه کرد و سپس ژست خاصی از خود نشان داد که یعنی این کتاب، مستحق آن همه تمجید و تحسین که شما میکنید نیست!
آقای لنکرانی اظهار داشت که: حضرت آقا! این کتاب در حد حضرت عالی نیست. این را برای دانشگاه نوشتهاند و قصد این بوده که دانشجویان برای دوره دکترا آن را فرا بگیرند. آقای خمینی ظاهراً گفتند: خوب، اگر برای این مرحله نوشته شده، اشکالی ندارد. بنده که امام را نمیشناختم با خود گفتم این آقا کیست که فردی چون شیخ محمد عبده را نیز از حیث فضل و دانش قبول ندارد! و این برای من جالب بود.
باری، در آن مجلس من از لنکرانی شنیدم که با وجود حاج آقا روحالله، معنی ندارد کسی داعیه مرجعیت داشته باشد. نکته جالب این است که همان روز طرفهای غروب، بین حضار، یک مسابقه تیراندازی با تفنگ بادی برگزار شد که امام هم نهایتاً در آن شرکت جستند، یک قوطی کبیر (یا جعبه سیگار، تردید از من است) گذاشتند و قرار شد از فاصله حدوداً هشت متری به آن شلیک کنند. به نظرم میآید روی قوطی کبریت (یا جعبه سیگار)، عکسی از تاج وجود داشت و افراد، همان را نشانه میگرفتند! در خلال تیراندازی امام نیز اظهار تمایل کردند که در تیراندازی شرکت کنند. تفنگ را گرفتند و گفتند ببینم و 5 تیر پشت سر هم شلیک کردند که همگی به هدف (تاج شاهنشاهی) اصابت کرد. نشانه تاج را خوب در یاد دارم، زیرا بعدها با تذکر آن خاطره میگفتیم: این حاج آقا مثل اینکه از روز اول با تاج دشمن مخالف بود که به خال هدف زد.!
پس از اصابت تیرها، آقای لنکرانی فکر میکنم به علت اینکه ترسیدند یک موقع مبادا امام را چشم کنند ـ جلو آمد و گفت: آقا، مرحمت بفرمایید تیرهایمان کم است، دیگران هم استفاده کنند. مشاهده این صحنه از امام، برای دومین بار ما را به شگفتی برد که، عجب! این چه مجتهدی است که تیراندازی هم بلد است! چون من ندیده بودم مجتهد، تیرانداز هم باشد؛ در مورد برخی از امامان نظیر امام باقر علیهالسلام حدیثی شنیده بودیم که در حضور خلیفه اموی تیراندازی کرده بودند، اما اینکه در بین نواب آن بزرگواران هم تیراندازان مسلطی یافت شوند، برای ما تازگی داشت. بعد گویا صحبت شد که حاج آقا روحالله در فن شنا نیز کاملاً استادند ولی موقعیت و مقام و لباسشان اجازه نمیدهد در مسابقه شنا هم شرکت کنند.
صحنه دیگری از امام در باغ آقای لنکرانی شاهد بودهام که نقل آن در آشنایی با روحیه مستقل و ضد اجنبی امام بیفایده نیست. ماجرا، این بار نیز سر سفره غذا (شام) اتفاق افتاد. آقای خمینی بالای سفره نشسته بودند و جز ایشان چند تن دیگر نیز حضور داشتند. شرح مفصل قضیه اینک در یادم نیست. یکی از حضار که شیفته غرب بود و به قول معروف، غربزده تشریف داشت. با آب و تاب از کارهای غربیها به عنوان مظاهر ترقی و پیشرفت تعریف میکرد. آقا در حالی که مشغول صرف غذا بودند، ناگهان سر برداشتند و با غیظ فرمودند: پدر ناخوش، مثل این است که جد و آبادش آنجا به دنیا آمده و آنجا زندگی کرده است که این قدر، مرعوب فرهنگ آنجا شده و از آنها تعریف و تمجید میکند!
ماهنامه فرهنگی تاریخی یادآور، شماره اول خرداد ماه 1387