18 اردیبهشت 1400

ناصر مقدم در هفدهم خرداد 1357 به ریاست ساواک رسید

ناصر مقدم در اسناد وزارت خارجه آمریکا


ناصر مقدم در اسناد  وزارت خارجه آمریکا

سرّى ـ غیرقابل رؤیت براى بیگانگان ـ غیرقابل رؤیت براى پیمانکاران یا مشاوران پیمانکار ـ پخش و
اقتباس اطلاعات تحت‌نظر تهیه‌کننده ـ شامل منابع و شیوه‌هاى اطلاعاتى است.

ناصر مقدم رئیس ساواک (از ژوئن 1978)

عنوان خطاب: تیمسار مقدم

     سپهبد ناصر مقدم، که جایگزین تیمسار نعمت‌اللّه‌ نصیرى، رئیس ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت
کشور) شد، داراى سوابق خدمتى اطلاعاتى از اواسط دهه 1950 است. او قبلاً در ساواک خدمت کرده و از
خیلى قبل، پیش از این که واقعا این شغل را به دست آورد، آرزو داشت رئیس آن شود. (خیلى محرمانه)

مقدم بیش از نفر قبلى خود، هماهنگ با اوضاع سیاسى جارى ایران در نظر گرفته مى‌شود. او باهوش،
جدى و سخت‌کوش است. وى تمایل دارد که بیش از حد سرّى محسوب شود، به‌عنوان رئیس اداره دوم
(اطلاعات) در ستاد بزرگ ارتشتاران از 1973 تا 1978، با افسران امریکائى فقط بریک اساس مثل به
مثل همکارى مى‌کرد. (خیلى محرمانه)

     مقدم همیشه خود را خدمتگذار شاه فرض کرده است. در رویارویى با تظاهرات فزاینده ضد دولتى،
وى به‌عنوان یک اصلاحگر جهت تغییر چهره ساواک بر سر کار آورده شد. او عهده‌دار برقرارى و اجراى
سیاست‌هایى شده است که شیوه انسانى‌ترى را به سازمان‌هایى که با ایرانیان سروکار دارند، وارد خواهد
کرد و وى بسرعت جهت اعمال کنترل دقیق‌ترى بر اداره سوم (امنیت داخلى)، که در گذشته کم‌وبیش
اختیار دستگیرى مردم را بنا به تشخیص خود داشت، حرکت کرد. تغییرات تندروانه در دستورات
عملیاتى ساواک و بازداشت تیمسار نصیرى در اکتبر (او بعد از برکنارى از ساواک، سفیر ایران در پاکستان
شد و سپس مجددا احضار گردید)، مقدم را در ریاست واحدى قرار داده که در یک حالت بى‌نظمى است.
ادامه خشونت، کنترل توده‌هاى مردم را از دست او خارج کرده است و ارتش اکنون اجازه دارد روى
تظاهرکنندگان آتش بگشاید. در نوامبر 1978 مقدم دوبار با رهبر مخالفین، مهدى بازرگان، جهت
دستیابى به نوعى توافق بین جبهه ملى و دولت، مذاکره کرد، ولى موفق نبود. (سرّى)

     مقدم لیسانس حقوق از دانشگاه تهران دارد. انگلیسى او خوب است، ولى وى به قابلیت خود اطمینان
ندارد و اغلب از مترجم استفاده مى‌کند. (خیلى محرمانه) 8 دسامبر 1978 ـ 17/9/57

 


از مجموعه اسناد بدست آمده از لانه جاسوسی در تهران – کتاب هشتم