13 مرداد 1400

آسیب‌شناسی‌های شیخ شهید نوری(ره) در قبال مشروطیت


آسیب‌شناسی‌های شیخ شهید نوری(ره) در قبال مشروطیت

 سرّ زندگی و افکار مرحوم شیخ فضل‌الله نوری(ره)، شهید مشروطیت شرعی، با گذرهای اجمالی و مرورهای احساسی معلوم نمی‌شود، بلکه تأمل بسیار می‌خواهد تا از تاریخ پر گرد و غبار مشروطه، انوار پر فروغ شجاعت، دیانت و فطانت او آشکار شود.
البته شیخ(ره) با آن‌همه فضیلت و عظمتی که درباره‌اش گفته شده است نمی‌بایست و نمی‌توانست بی‌برنامه و اصول، با رویداد عظیمی چون مشروطه همراه شود یا مخالفت کند و دردها و دغدغه‌هایش درهم و برهم و افکار و اندیشه‌هایش مبهم باشد. او در هر مرحله از زندگی درخشنده و تأثیرگذار خویش همواره به نقّادی، شناخت، راهیابی و رهنمود مشغول بود و به‌ویژه در رویداد بزرگ مشروطیت بیم‌ها، فهم و هشدارهای خویش را جز به جزء بیان و تبیین می‌کرد. فرصت‌شناسی و آسیب‌شناسی‌های خردمندانة او دربارة رویدادهای آن عصر هنوز هم اعتبار دارد و برای عبرت‌گیری مفید است.
در مقالة محققانة پیش‌رو دردها، و دغدغه و آسیب‌شناسی آن مرد بزرگ در کوران مشروطه مرور شده است.
شیخ فضل‌الله‌ نورى، انسانى دین‌باور، عدالت‌خواه، دردآشنا و زمان‌آگاه بود که از عمق جان، به حقانیت، کمال و جاودانگى اسلام اعتقاد داشت و مسئولیت خویش را ــ در مقام فقیهى پرنفوذ ــ تعلیم و تبلیغ معارف دین و اجراى احکام آن مى‌شمرد و (به گواه مقاومت شگرفى که در روزهاى آخر عمر، در برابر فشارها و تهدیدهاى رُعب‌آور مخالفان، از خویش نشان داد) ثابت کرد که در پاسدارى از اسلام، تا سر حدّ بذل جان، کوشاست.
آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانى، معروف به «مرد دین و سیاست»، هم‌رزم شهید مدرس و امام خمینى، که پدرش از یاران خاص شیخ فضل‌الله بود، ماجراى عجیبى را از زبان مستشارالدوله صادق صادق (یار و همکار تقى‌زاده در مجلس شوراى صدر مشروطه) نقل ‌کرده که حاکى از عمق دین‌دارى و اسلام‌خواهى شیخ شهید است. مرحوم لنکرانى مى‌گفت: «یادم مى‌آید بعد از شهریور بیست، در یکى از جلساتى که علیه اشغال ایران توسط متفقین داشتیم، بحث شیخ شهید به میان آمد. در این جلسات، عدة زیادى از رجال و شخصیت‌هاى مهم سیاسى سابقه‌دار از قبیل مورخ‌السلطنه سپهر و آقازاده‌اش مورخ‌الدوله سپهر و فطن‌السلطنه و حاجى میرزا اسماعیل هشترودى معروف و غیر هم حضور داشتند و از جمله، یکى هم مستشارالدوله صادق ــ صادق بود که یکى از چند نمایندة مشهور آذربایجان در مجلس شوراى صدر مشروطه بود و علاوه، سابقة ریاست مجلس در مشروطة دوم را نیز داشت و کار نداریم که این اواخر متنبّه شده بود و راجع به میرزا ملکم‌خان چه اطلاعات مهمى داشت.
بارى، در یکى از آن جلسات، مستشارالدوله به مناسبت بحث در باب شیخ شهید، اظهار داشت که: مرحوم حاج شیخ فضل‌الله‌، وقتى که کار متمم قانون اساسى تمام شد، خودشان همراه با محرّر مخصوصشان، حاج میرزا على‌اکبر، به مجلس تشریف آوردند». مرحوم لنکرانى در اینجا گفتند: «البته کلمه و محرّر مخصوص شیخ، حاج میرزا على‌اکبر، را خود من اضافه کردم. مستشارالدوله نمى‌دانست که فرد همراه شیخ، محرّر مخصوص ایشان حاج میرزا على‌اکبر بوده است. تعبیر خود او، این
بود که شیخ، با منشیشان به مجلس آمدند. مستشارالدوله حالات شیخ را در آن مجلس نقل مى‌نمود. از جمله مى‌گفت: آن وقت‌ها هنوز میز و صندلى توى مجلس نیامده بود و وکلا روى زمین مى‌نشستند و به پشتی‌هایى که گذاشته شده بود تکیه مى‌دادند. شیخ، درحالی‌که به پشتى تکیه داده و راحت نشسته بود و عصاى آبنوسش را نیز روى دوشش گذاشته بود، گفت:
میرزا على‌اکبر بخوان!
میرزا على‌اکبر شروع کرد به خواندن قسمت راجع به حقّ وِتوى فقهاى طراز اول در متمم قانون اساسى سابق که پیش‌نویس آن را شیخ تهیه کرده بود».
آقاى لنکرانى در اینجا توضیح دادند که «‘حقّ وتو’ (من مخالفم!) تعبیر خودِ مستشارالدوله از اصل دوم متمم
قانون اساسى بود، که من هم به کاربردن این تعبیر را در این مورد پسندیدم.
مستشارالدوله نیز نقل کرد: پس از اینکه حاج میرزا على‌اکبر اصل مزبور را خواند، شیخ، راست نشست و سرش را روى دستة عصاى آبنوسش گذاشت و گفت:
میرزا على‌اکبر دوباره بخوان! شمرده‌تر بخوان!
و او دوباره شروع کرد به خواندن. وقتى خواندن اصل تمام شد، مجدداً شیخ سرش را از روى عصا برداشت و گفت:
میرزا على‌اکبر، یک بار دیگر هم بخوان! شمرده‌تر بخوان! آرام‌تر بخوان!
و او نیز براى سومین بار شروع به خواندن کرد. وقتى که بار سوم هم، محرّر مرحوم شیخ آن اصل را قرائت کرد، شیخ سر عصا را روى شانه‌اش گذاشته، تکیه داد و نفسى عمیق کشید و گفت: الآن طاب لى‌الموت (حالا دیگر مرگ بر من گواراست)».
به گفتة مرحوم لنکرانى: «در اینجا مرحوم مستشارالدوله به یک عبارت عربى از شیخ اشاره کرد که البته عین آن عبارت را خود او، آن‌طورى‌که تحویل گرفته بود، نمى‌توانست تحویل بدهد. ولى یک ‌جورى عبارت شیخ را نقل کرد که، ما که سابقه داشتیم و آن کلام هم از شیخ معروف بود، نتیجه گرفتیم که عبارت شیخ همین ‘الآن طابَ لِىَ الْمَوت’ بوده است که همه مى‌دانستند شیخ گفته است، و بعد از گفتن ما هم خود مستشارالدوله تصدیق کرد که، بله! بله! شیخ همین عبارت را گفت: ــ الآن طاب لى‌الموت (حالا دیگر مرگ بر من گواراست). یعنى کارم را انجام دادم، یعنى این مهار را زدم، یعنى کار را طورى کردم که دیگر نتوانند اغراضشان را به اسم قانون اساسى پیش ببرند».
فقهای بزرگ ما کلام یاد‌شده را، در لحظات بسیار حسّاس و مهمّ تاریخی به کار برده‌اند. مانند مرحوم صاحب جواهر، فقیه و مرجع نامدار شیعه، در روزهاى آخر عمر خویش علماى طراز اوّل نجف را در مجلسى گرد آورد و آن‌گاه در برابر چشم آنان شیخ انصارى معروف را فراخواند، در کنار خود نشاند و دستش را گرفته بر بالاى قلب خود قرار داد و گفت: «الآن طاب لى الموت. یعنى، حال، مرگ بر من گواراست. پس به حاضرین فرمود: هذا مَرجِعُکم مِن بَعدى. این مرد پس از من، مرجع شما خواهد بود».[1]
منظور صاحب جواهر از جملة «الآن طاب لى الموت» آن بود که، مرگ من نزدیک است و جهان تشیع و ایران اسلامى را در میان گرداب حوادث به دست زعیم پارسا و خردمندى مى‌سپارم که با وجود او، خلأ حضور من پر مى‌شود؛ و شاهد بودیم که تاریخ نیز بر صدق گفتار وى مهر تأیید نهاد.
شهید نورى نیز با به‌کارگیرى این تعبیر در مجلس شوراى صدر مشروطه ــ که مرکز تدوین قوانین اساسى کشور بود ــ به همه نشان داد که هدفش از ارائة پیش‌نویس اصل دوم متمم، حفظ دین و اجراى احکام اسلامی است و در این راه نیز، از هیچ نوع آسیب و مخاطره‌ای پروا نداشته است.
شرایط چهارگانه براى پاسدارى موفّق از اسلام
بدیهی است که براى پاسدارى از هر چیز، فقط عشق و علاقه به آن، کافى نیست، بلکه افزون بر آن، لازم است اولاً ماهیت و ویژگی‌های آن شىء‌ را دقیقاً شناخت تا آن را با چیزهاى دیگر ــ و شاید ضدّ آن ــ اشتباه نگرفت؛ ثانیاً با موجبات رشد و بقاى آن کاملاً آشنا بود تا با استفاده از ابزار، لوازم و امکانات موجود، به تأمین نیازهاى وى برآمد؛ ثالثاً از خطرها، آفت‌ها و نقاط ضعف و آسیب‌پذیر آن آگاهى داشت تا مسیر رشد و پویایى آن را هموار، و از تعرض و تجاوز به کیان و موجودیت آن پیشگیرى شود.
پاسدارى و مرزبانى از اسلام نیز، به‌مثابة مجموعه‌اى منسجم از یک سلسله باورها و بایدها، از این قانون کلّى مستثنا نیست و تنها کسانى از عهدة این مسئولیت خطیر بر‌مى‌آیند که شرایط ذیل را داشته باشند: 1ــ قلبشان سرشار از عشق به اسلام باشد؛ 2ــ اصول و فروع آن را به‌طور کامل و دقیق و کارشناسانه بشناسند؛ 3ــ با موجبات بقا و رشد آن نیک‌آشنا باشند؛ 4ــ به خطرها و آفت‌هایى که سلامت و بقاى این دین را در پهنة اجتماع و سیاست تهدید مى‌کند، اشراف کامل داشته باشند تا با همتى استوار به نگهداری از دین برخیزند و تمامى توان خویش را در دفاع از کیان آن به کار گیرند. شیخ فضل‌الله ‌نوری این چنین بود و برای پاسداری از کشور این ویژگی‌ها را داشت:
1ــ قلبش به عشق اسلام مى‌طپید، و زمانى که جانش سخت در خطر بود و روس‌ها به او پیشنهاد دادند بیرق آنها را بر سر در خانة خویش بزند تا جانش محفوظ بماند؛ دوستانش نیز به وی بر قبول این پیشنهاد اصرار ورزیدند اما شیخ از قبول این امر سر باز زد و گفت: «من مظهر روحانیت اسلام شمرده مى‌شوم و با این کار آبروى اسلام مى‌رود» و شهادت را انتخاب کرد. به اعتراف کسروى، که دشمنى‌اش با شیخ بر کسى پوشیده نیست: «حاجى شیخ فضل‌الله ‌... فریفتة ’شریعت‘ مى‌بود و رواج آن را بسیار مى‌خواست ... با یک امید و آرزوى بسیارى پیش‌آمده چنین مى‌خواست که ’احکام شرع‘ را به رویه قانون آورد و به مجلس بپذیراند. روى هم رفته به بنیاد نهادن یک ’حکومت شرعى‘ مى‌کوشید».[2]
سخن کسروى کاملاً درست است؛ نظام مطلوب شیخ آن‌گونه که خود نیز تأکید داشت، نظامى بود که در آن احکام اسلام اجرا شود. کسروی گفته است: «اى برادر، نظامنامه، نظامنامه، نظامنامه؛ لکن اسلامى، اسلامى، اسلامى. یعنى همان قانون شریعت که 1300 و اندى است در میان ما هست و جمله [اى] از آن، که به آن، اصلاح مفاسد ما مى‌شود در مرتبة اجرا نبود، حالا بیاید به عنوان قانون و اجرا شود». همچنین «عَلَیْکُمْ بِطَلَبِ الْقانُونِ الأَساسىِّ الإسْلامى، ثُمَّ عَلَیْکُمْ بِطَلَبِ القانُونِ الأساسىِّ الإسْلامى، فإنَّهُ مُصْلِحٌ لِدینِکُمْ وَ دُنْیاکُمْ».[3] و «من آن مجلس شوراى ملّى را مى‌خواهم که عموم مسلمانان، آن را مى‌خواهند، به این معنى که البته، عموم مسلمانان، مجلسى مى‌خواهند که اساسش بر واسلامیّت، باشد و برخلاف قرآن و برخلاف شریعت محمّدى(ص) و برخلاف مذهب مقدّس جعفرى(ع) قانونى نگذارد. من هم، چنین مجلسى مى‌خواهم».[4]
چنان‌چه معیار داورى و قضاوت ما در مسائل تاریخى، «انصاف و عدالت» باشد، در اثبات «صداقت و اسلام‌خواهىِ» شیخ، بی‌گمان هیچ‌گونه تردیدى به خود راه نخواهیم داد؛ زیرا استقبال دلیرانة شیخ از مرگ سرخ در راه عقیده، حقیقتى است که دوست و دشمن به آن اعتراف کرده‌اند؛ از‌این‌رو مخالفت چنین کسى با مشروطة سکولار، مخالفتى «اصولى» و از روى عشق و عقیده بود و نمى‌تواند معلول زدوبند با دربار یا اخذ رشوه از بیگانگان باشد. کسانى که به شیخ تهمت وابستگى به دربار یا رشوه‌‌ستاندن از دیگران زده‌اند، هیچ‌گاه توجیه قانع‌کننده‌ای براى این برگ زرین کارنامة وى بیان نکرده‌اند.
2ــ دانش کلان دینى و فقاهت والاى شیخ. وی در محضر دو فقیه بزرگ تاریخ تشیع (میرزاى شیرازى و محقق رشتى) دانش‌آموخته بود و همگان او را از افراد شاخص و سرآمد حوزة میرزا شمرده‌اند.
3ــ ویژگى دیگر پاسداران توانمند اسلام، آشنایى آنان با علل و موجبات رشد و بقاى این دین است، که بی‌گمان در رأس آن علل، باید از بسط و تعمیق آگاهی‌هاى دینى و نیز اجراى احکام شرعی در جامعة اسلامى یاد کرد. لازمة ترویج معارف و اجراى احکام دینى نیز، مداخله در سیاست به‌منظور جلوگیرى دولت‌ها از خودکامگى و خیانت، و تقویت رجال سیاسى خیرالموجود است که شیخ در تمام این زمینه‌ها، اهتمام تمام داشت. شیخ، دارای شناختى عالمانه و فرازمند از اسلام بود و این دین را آیینى جامع و کامل مى‌شمرد و مى‌فرمود: «قانونِ الهى ما، مخصوص به عبادات نیست، بلکه حکمِ جمیعِ موادّ سیاسیّه را بر وَجْهِ اَکْمَلْ و اَوفى داراست، حتى اَرشُ الخَدْش»؛[5] این سخن، «یگانگى و این همانىِ دین و سیاست» را مطرح می‌کند و به امرى فراتر از نفسِ «ارتباط» و به‌اصطلاح «عدمِ تفکیک سیاست از دیانت» نظر دارد. شیعه، هیچ‌گاه تفکیکِ دین از حکومت را (به مفهوم سکولاریسم امروزى آن، که لازمة تفکر مادى و اومانیستى غرب جدید است) قبول نداشت و آنچه‌‌ در برخى از برهه‌هاى اخیر مشاهده می‌شود، بیشتر «تحریم همکارى با دستگاه‌هاى جور و انکار مشروعیّت آنها» یا به بیان دیگر: «جداسازىِ حساب دین از حکومت‌هاى ماکیاولیستى» بوده است که این حکومت‌ها دین را «آلودة خودکامگی‌ها» و شاید «ابزار توجیه ‌خویش» مى‌خواستند و متأسفانه علماى دین نیز نابودى یا اصلاح و تعدیل نسبى آنها را در توان خویش نمى‌دیدند.
از دیدگاه شیخ نورى، «سیاست» است که باید رنگ «دین» به خود بگیرد نه بالعکس. اگر دین، خطّ‌مشى دستگاه قدرت را معیّن نسازد، خودکامگان و سیاست‌هاىِ ماکیاولیستىِ بیگانه با مفهوم اصیل و والاىِ الهى و انسانىِ سیاست، همه چیز را «آلوده» یا «پایمال» مطامع خویش خواهند کرد.
با چنین نگرشى، شیخ، خود را موظف مى‌دید که در نهضت‌هاى اصلاحى زمانه حضور یابد و حتى پرچم رهبرى آنها را ــ کاوه‌وار ــ همچون نهضت عدالت‌خانه بر دوش کشد.
4ــ آخرین شرط لازم براى پاسدارى از اسلام، دشمن‌شناسى، خطرشناسى و آفت‌شناسى است. شیخ همواره به مردم توصیه مى‌کرد: «چشم سَر باز کنید و گوش قلب فرا دارید! مصلح را از مفسد تمیز دهید!». ناظم‌الاسلام کرمانى، مورخ عصر مشروطه، نقل کرده است: روزى به شیخ فضل‌الله‌ گفتم: «ملاى سیصد سال قبل به کار امروز مردم نمى‌خورد»، و شیخ بر کلامم تکمله زد که: «خیلى دور رفتى! بلکه ملاى سى سال قبل به درد امروز نمى‌خورد. ملاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دُوَل [سیاست جهانى] را نیز عالم باشد».[6]
شیخ، با این بینش، همواره به دنبال جمع‌آورى اطلاعات روز از سراسر جهان دربارة ایران و اسلام بود. آیت‌الله‌ حاج شیخ حسین لنکرانى، ضمن اشاره به روابط خاصّ شیخ با حاج میرزا عبدالغفارخان نجم‌الدوله (ریاضیدان و منجّم نامدار و دانشمندِ ذوفنونِ عصر قاجار) مى‌گفت: «اوراق و نشریاتى که در خارج کشور نشر مى‌یافت و ارتباط به اسلام و ایران داشت، به‌وسیلة مرحوم نجم‌الدوله تهیه شده و همراه با ترجمۀ آن قسمت از آنها که به زبان‌هاى غیرشرقى نوشته شده بود، تحویل مرحوم شیخ داده مى‌شد. ضمناً شنیده مى‌شد که حاج نجم‌الدوله رابطِ شیخ با سید‌جمال‌الدین اسدآبادى همدانى معروف بوده‌اند». به گفتة مرحوم لنکرانى: «براى عدم کشف این وضع، ارتباط شیخ و نجم‌الدوله به شکل مجلس درس انجام مى‌یافته، او در خدمت شیخ از فقه و اصول و کلام بهره‌مند مى‌شده و شیخ هم علم نجوم و هیئت را که خود در آن سابقه داشته به‌وسیلة مباحثه با این منجّم هَیَوى معروف، تکمیل مى‌کرده است». مؤیّد این امر، مشابهت و نزدیکى میان سخنان شیخ در تبیین ماهیت مکاتب غربى (نظیر ناتورالیسم و...) با مندرجات رسالة سید‌جمال‌الدین در ردّ نیچریه است که مجال توضیح آن در این فرصت محدود، نیست. به گفتة لنکرانى باید افزود که شیخ، کار ترجمه و ارسال مندرجات مطبوعات اروپایى دربارة ایران را در صدر مشروطه، برعهدة علامه میرزا محمدخان قزوینى مشهور (مصحّح دیوان حافظ و چهار مقالة عروضى)، که نزد شیخ درس خوانده و آن زمان در اروپا زندگی می‌کرد، قرار داده بود. در یکى از نامه‌هاى مرحوم قزوینى به شیخ از اروپا[7] ضمن ترجمة مقاله‌های جراید اروپایى دربارة اوضاع ایران، شرحى گویا و تکان‌دهنده نیز از مصادرة اموال کلیسا و اخراج بزرگ‌ترین کشیش آن از سوی دولت وقت فرانسه، بیان شده است.
شیخ آفت‌ها و خطرهایى که در عصر وى اسلام را تهدید مى‌کرد به خوبى مى‌شناخت و مهم‌ترین آنها را، غرب و غرب‌زدگى مى‌دانست و راز انحراف مشروطه از راست‌‌راه ملّى و اسلامى نخستین آن را، در تکاپوى موذیانة فرنگى‌مآبانِ طبیعى مشربى جستجو مى‌کرد که مى‌خواستند قوانین اروپایى را بر ملّت مسلمان ایران تحمیل کنند و دارالشوراى اسلامى ایران را نسخة بدلى از پارلمنت لندن و پاریس سازند: «در این عصر ما فرقه‌ها پیدا شده‌اند که بالمَرّه مُنکِر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فِرَقِ مستحدثه را، بر‌حسبِ تفاوتِ اَغراض، اسم‌هاى مختلف است: آنارشیست، نیهیلیست، سوسیالیست، ناطورالیست، بابیست؛ و اینها یک نحو چالاکى و تردستى در اِثارة[8] فتنه و فساد دارند و به واسطة ورزشى که در این کارها کرده‌اند، هرجا که هستند، آنجا را آشفته و پریشان مى‌کنند. سال‌هاست که دو دستة اخیر از اینها، در ایران پیدا شده و مثل شیطان، مشغول وسوسه و راهزنى و فریبندگى عوامِ اَضَلّ مِنَ الأنْعام هستند. یکى است و دیگر. این دو فرقه، لفظاً مختلف است و لُبّاً [در باطن] متفّق هستند و مقصد صمیمى آنها نسبت به مملکت ایران، دو امر عظیم است: یکى، و دیگرى (از صورت و ظاهر اسلامى آن به صورت و باطنِ صددرصد ضدّ اسلامى)».[9]
شیخ و یارانش، با موانع و خطراتى که موجودیت اسلام را تهدید مى‌کرد آشنایى داشتند و تلقى عمیق و عالمانه‌شان از اصول موضوعة فکرى و سیاسى غرب جدید و تقابل بنیادین آنها با اسلام، گواه روشن این امر است. اشاراتى که شیخ، دربارة «خِرَدِ گسسته از وحىِ» اروپاییانِ عصر خویش داشت و تحلیل عمیقى که از ماهیّت مکاتبى چون نیهیلیسم، ناتورالیسم، سوسیالیسم و آنارشیسم بیان ‌کرده و آنها را به‌‌رغمِ اختلاف در لفظ، در معنا متّحد شمرده، دلیل روشنی بر عمق درکِ او از «بنیانِ واحدِ» ایدئولوژی‌هاى غرب جدید است؛ اومانیسم.
برای مثال او و دوستش، آیت‌الله حاجی میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی نویسندة رسالة «تذکره الغافل»، در جای جای آثارشان یادآور شده‌اند که «غربی‌ها، مهملى جز تکمیل حسّ ظاهر و قواى نُکْرویّه ندارند و عقولشان مُغَطّى به اَغطیه کثیره کثیفه شده.[10] اهالى فرنگستان، بى‌قید در دین، بى‌باک در فحشا و مُنکَر و بى‌بهره از الـهیّات و روحانیّات[اند].
[مشروطه‌چیان] براى معالجة ظلم، دفع فاسد [نظام استبداد فردى سلطنتى] به افسد [نظام استبداد مضاعف و نوعى وارداتى غربى] کردند. قوانین مجعوله آنها، که از روح آزادى اروپا [لیبرالیسم] برداشته شده بود، باعث شد که مردم فاسدالعقیده، بى‌ملاحظه، بر ضعف اسلام، آنچه خواستند گفتند و نوشتند.
طبع مملکت ما را، غذاى مشروطه اروپا، دردى است بى‌دوا و جراحتى است فوق جراح، زیرا ... منافى قواعد اسلام ماهاست ...».
از اشارات فوق چنین برمى‌آید که شیخ و یارانش، تاحدودی دریافته بودند عصر جدید (که با رنسانس آغاز مى‌شود)، عهد تازه‌اى را نیز ــ میان بشر و خداى عالَم و آدم ــ با خود همراه دارد، و با این عهد تازه، به لحاظ آرا و عقاید و آمال و اعمال، بشر جدیدى پا به عرصة وجود گذاشته که عهد عبودیّت حق را گسسته و به طاعتِ نفسِ مستکبر گردن نهاده است. بشرى که از «عدمیّتِ ذاتىِ» خویش غافل شده، «مظهریّتِ» خود نسبت به حق را فراموش کرده و از یاد برده است که «جداى از لطف و عطاى حق»، هیچ و پوچ، و عینِ عجز و نقص و ظلمت و تباهى است.
درنتیجة این غفلت و فراموشى، ذات اقدس حق را «غیر»! انگاشته و به‌زعم واهى و غرور شیطانى خویش، آزادى
را ملازم با قطع رشته‌هاى تعلّق به حق پنداشته، و بندِ بندگىِ حق را از دست و پاىِ خود گسسته است.
لیبرالیسم، اصالت را نه به حقّ متعال، بلکه به نفس امّاره و تمنیّات آن مى‌دهد.
اومانیسم، سیاستش، ساز جدایى از دین مى‌زند.
لائیسیته و سکولاریسم، وطن حقیقى را نه در «قُرب حق» و «خانة انس و هم‌زبانى با ساحت قدس»، بلکه در همین خاکدان و صرفاً بر روى مشتى خاکِ تقطیع شده و مرزبندى گشته جستجو مى‌کند.
ناسیونالیسم،[11] نمى‌داند که «جان گرگان و سگان از هم جداست» و اتّحاد بر محور نژاد و جنسى که نه از سنخِ فطره الله‌ِ پاکانِ از خود رسته و به حق پیوسته است ــ عین «تفرّق» بوده، سرانجام جز راه به جهان وطنى و درواقع، بی‌وطنى [کاسموپولى‌تیسم] نمى‌برد[12] و... .
بدین‌ترتیب، بناى عالَم جدیدى را گذارده که در آن، باطن دین ــ که «طاعت»، «تسلیم»، «توکل» و «رضا» است ــ مهجور است و ظاهر دین نیز ــ که رعایت احکام شرعى است ــ بی‌وجه و تحمیلى مى‌نماید! عالَمى که همه چیز آن، از اخلاق و فرهنگ و هنر تا مناسبات اقتصادى، اجتماعى و سیاسى، به ساز نفس امّاره مى‌رقصد و صبغة مادّى و نفسانى دارد و هریک از آنها، جلوه‌اى از اُفول حقیقت شرق [شرق معنوى] را در چاه ظلمانىِ نفس امّاره [مغرب حقیقت] باز مى‌نماید.[13]
پیداست که چنین عصری چه مقتضیاتى دارد و «مقتضیاتِ چنین عصرى» چگونه با شور و شعور دینى، بیگانه و با ادب و هنر و سیاست و اقتصادِ برآمده از شرع محمدى(ص) ناسازگار است؛ بنابراین کسانى که از تغییر و تبدیل احکام الهى متناسب با مقتضیات عصر سخن می‌گویند، اگر به معنا و لوازم کلام خویش، دقیقاً آگاه و ملتزم باشند فاتحة ظاهر و باطن دین را خوانده و منادىِ اضمحلالِ آیین شده‌اند![14]
آن زمان که نام مشروطه و شعارهاى متشابه و فریبندة آن همچون آزادى و مساوات، ذهن و دل بسیارى از مردم، حتى بخشى از روحانیت، را تسخیر کرده بود، شیخ در سطح ظاهر الفاظ و عناوین نماند؛ بلکه به خاستگاه فکرى و سیاسى آن شعارها، و پیامدهاى آنها اندیشید. برای نمونه این تعریف دقیق از مشروطة غربى را، که در رسالة «تذکره الغافل» بدان تصریح شده، مبناى داورى و رفتار خویش با مشروطه‌چیان غرب‌باور و سکولار قرار داد: «منتخبین از بُلدان، به انتخاب خود رعایا، در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیئت مقنّنه مملکت باشند و نظر به مقتضیات عصر بکنند و قانونى مستقلاً مطابق با اکثر آرا بنویسند موافق مقتضاى عصر، به عقول ناقصه خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اَطْهَر، بلکه هرچه به نظر اکثر آنها نیکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتى قرار بدهند...».
شیخ، به‌ویژه در اواخر عمر، با قاطعیّت، هر نوع رفتار انفعالى در برابر امواج فکرى و سیاسى جدید را محکوم
مى‌کرد و شریعت جاوید نبوى(ص) را، تحت هیچ عنوان و بهانه‌اى نظیر عنوانِ فریباىِ «مقتضیات عصر»، تغییر‌پذیر نمى‌دانست. سخن او این بود که «من حکم خدا و رسول را مى‌نویسم، نه مقتضیات عصر را».[15] یا به گفتة یار هم‌رزمش حاجی میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی: «اگر کسى را گمان آن باشد که مقتضیات عصر، تغییردهنده بعض موادّ قانون الهى است یا مکمّلِ آن است، چنین کس ... از عقاید اسلامى خارج است؛ به جهت آنکه پیغمبر ما خاتم انبیاست و... خاتم، آن کسى است که آنچه مقتضىِ صلاحِ حالِ عباد است اِلى یَومِ الصُّور[16] به سوى او وحى شده باشد و دین را کامل کرده باشد. پس بالبدیهه، چنین اعتقاد، کمال منافات را با اعتقاد به خاتمیّت و کمال دین او دارد و انکار خاتمیّت، به حکم قانون الهى، کفر است».[17]
دغدغه‌هاى شیخ
نخستین و مهم‌ترین درد و دغدغة شیخ فضل‌الله نوری ــ که همة دغدغه‌هاى وى از آن ناشی می‌شد ــ «اداى تکلیف شرعى» و «وفاى به عهد»ى بود که، به حکم مسلمانى، با خداوند داشت. وی در تلگرافى که در بحبوحة مشروطة اول، همراه جمعى از علما، از تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) به شهرهاى مختلف ایران زد، ضمن انتقاد از گرایش مجلس شورا به قوانین غربى و تکاپوى افراد غربزده و گروه‌هاى ‌بابى و بهایى براى انحراف در مسیر جنبش، نوشته است: «هیئت مقدس علما و طلاّب و مؤمنین و عقلاى مسلمین [مهاجرین به حضرت عبدالعظیم(ع)] حاضر شده‌اند که به بذل نَفْسِ نفیس،[18] عهدى را که با خداوند نموده‌اند وفا کنند و ودیعه‌الله‌ را نگاهدارى نمایند و شرع شریف را به‌طورى‌که از اسلاف گرفته‌اند، به اخلاف سپارند و پاس صدمات و زحمات حضرت رسول و ائمة هدى(ع) و شهدا و صدیقین، مهاجرین، انصار و فقهاى سلف [را] داشته باشند. شما هم‌کیشان، در همین تکلیف با ماها شراکت دارید و عندالله‌ مسئول هستید ... همّت فرمایید دین خدا را نصرت کنید. این مجلس را بر شالودة صحیحة شرعیه بنا کنیم و اشخاصِ خداشناسِ عاقبت‌بینِ دیندار را به عضویّت تعیین نماییم و بندگان خدا را مُرفَّه‌الحال نموده، دین و دنیا را معمور و کافّه ناس آسوده [کنیم] تا بتوانیم از عهده جواب الهى ’یوم یقوم الناس لربّ العالمین‘ برآییم». این اعتقاد او بود و همواره نیز خداى را شاکر بود که در چنان موقعیت حساسى، به‌‌رغم خطرات بزرگ، از عهدة اداى تکلیف برآمده است؛ چنان‌که در مقدمة رسالة تحریم مشروطیت نوشته است: «شکر مى‌کنم خداوند عالَم ــ جلّت عظمته ــ را که در این فتنة بزرگ آخرالزمان و امتحان عظیم اهل اسلام و ایمان ... [یعنى مشروطه] این ضعیف عاجز را با کثرت اعادى، موفّق به این توفیق بزرگ و... تشریف سترگ فرمود و در بحبوحة غلبة اهل فساد و فتنة جهان‌سوز اهل عناد، کلمة حقة اسلامیه را ــ امتثالاً لأمرالمولى و مُجانِبا عَنِ الغرض و الهوى ــ به بانگ بلند ...، در ... منبر و لوایح، به همة بلاد و عباد رساندم و در موقعى که بزرگان متزلزل الأرکان [شده بودند] ... نترسیدم و اداى تکلیف لازم خود را کردم. فَلَهُ الْحَمد اوّلاً و آخِرا و ظاهرا و باطنا».[19]
پیداست که این‌گونه اقدام و اهتمام به ادای تکلیف، آن هم در روزگار پرآشوب مشروطه، براى وى خطرهای مالى و جانى بسیاری داشت، ولى او، با علم کامل به مخاطرات این راه، خود را براى هر نوع رنج و شکنجه آماده کرده بود؛ چنان‌که در وصیتنامه‌اى که در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) نوشت، این نکته را به صراحت خاطرنشان ساخت و چندى پس از آن تاریخ نیز، زمانى‌که در اواخر دوران موسوم به استبداد صغیر، محمدعلی‌شاه جوان را زیر فشار شدید سفراى روس و انگلیس (مبنى بر اجبار شاه به تجدید مشروطه و مجلس کذایى) همچون گویى، سرگشته و مضطرب دید، به‌مانند انسانى «از جان گذشته» به صدراعظم وقت (مشیرالسلطنه) چنین نوشت: «این پیر دعاگو آفتاب لب‌بام هستم، دیگر هوس زندگى ندارم و آنچه در دنیا باید ببینم دید[ه]‌ام؛ لکن تا هستم در همراهى اسلام کوتاهى ندارم و این نیم جان خود را حاضر کرد[ه‌ا]م براى فداى اسلام. لذا اگر عرضى بکنم مُعَلَّل به هیچ غرض دنیوى نیست. اگر مطلبى را خدا بخواهد، جهانیان دست به هم بدهند نمى‌توانند برگردانند و بالعکس. در این صورت از اسلام نباید گذشت ... .
باید اجتماع ملّى بشود و فریاد وا اسلاما بلند شود و تلگراف به مراکز این سفارات، سخت شود و به خود اینها هم
پیغامات سخت داده شود و اعلیحضرت هم بیهوده تمکین ننمایند و جواب سخت بدهند. ان‌شاء‌الله‌ هیچ عیبى نخواهد داشت و امر اسلام، قوى خواهد شد. این آخر زحمت این دعاگوست. خداحافظ شما. آدم از جان گذشته خیلى کارها مى‌تواند بکند...».[20]
شیخ، پس از ترور نافرجام نامه‌اى خطاب به آیت‌‌الله‌ سید محمدکاظم یزدى، صاحب «عروه»، نوشت که کاملاً بازنماى حماسة مقاومت و شور شهادت‌جویىِ شیخ بود: «به صاحب شرع اقدس نبوى [قَسَم] که بعد از خوردن گلوله منافقین، مکرّر در مکرّر، در قلب خلجانى شد که کاش کارى شده و مرا راحت نموده بود. و باز، خود را ملامت کرده گفتم چه آرزویى است؟! با تو کارها دارند، که شاید این وقعه یکى از هزار و اندکى از بسیار باشد، اول العلم معرفة الجبّار و آخره تفویض الأمر الیه. این همان داعیة کربلا است. آن روز، فاش و فاش، هجوم بر هلاکت امام مبین کردند؛ امروز هجوم بر اضمحلال کتاب و دین مبین نموده‌اند».[21]
میزان آمادگى شیخ در فداکارى براى اسلام و پاسدارى از احکام آن را، افزون بر کلمات فوق، مى‌توان در این سخنان وى مشاهده کرد که مى‌فرمود: «راضى هستم مرا با نفت آتش بزنند و رخنه در دین اسلام و مذهب جعفرى ننمایند» همچنین می‌گفت: «اگر مرا بدار زنند، زهى سعادت من که در راه حمایت‌کردن از دین اسلام شهید بشوم».[22]
شیخ، شأن و مسئولیت اصلى روحانیت را حفظ و ترویج دین مى‌شمرد و در نامه‌ای به علماى اصفهان در ابتداى مشروطه نوشت: «مقتضى مقام علماى اعلام، در هر جا باشند، هدایت خلق و اطفای دایرة فساد و ملاحظه خیر ملت و صلاح رعیت است و این تکلیف ... همیشه بر عموم ماها شرعاً و عقلاً وارد بوده و هست و غفلت از این تکلیف شرعى ... هرگز جایز نخواهد بود».[23] در نامه‌ای نیز که به میرزا حبیب‌الله‌ مجتهد خراسانى هنگام آشوب‌افکنى مشروطه‌خواهان تندرو در مشهد در اواخر استبداد صغیر نوشت، (مورخ 20 صفر 1327.ق) گفته است: «در این موقع مهم تجافى حضرت عالى در مهامّ کلیّه چه جه دارد؟... مستدعى است در اصلاحات جدّاً کوشش بفرمایید».[24]
علاوه‌بر ‌این، باید به نامة هشداربرانگیز وى در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) خطاب به علماى سراسر کشور اشاره کرد که آنان را از عواقب سوء مشروطة وارداتى به شدت ترساند و تقاضا کرد در آن شرایط حسّاس، به وظیفة دینى و ملّى خویش براى نجات اسلام و مسلمانان عمل کنند: «قُرب هزار سال است که از غیبت کبراى حضرت حجت بن الحسن(عج) مى‌گذرد. در این مدت متمادى، علماى بزرگ و نُوّاب عامّه در هر دوره رنج‌ها برده و سختی‌ها کشیده‌اند و از بذل عمر و مال چیزى دریغ نداشته‌اند تا دین اسلام و مذهب جعفرى را یَداً بِیَد،[25] امروز به‌دست شما رسانیده‌اند. شرح زحمات، خدمات، آثار
قلمیّه و مجاهدات علمیّه آن بزرگواران را در حفظ شریعت و حراست اسلام شماها خود بهتر از همه‌کس مى‌دانید. در این عصر، تکالیف نیابت عامّه و مسئولیت تامّه، من جمیع‌الجهات، به شما متوجّه است. باید این اسلام را که ودیعه الهیّه است، لامحاله به همان قوّت و رونق و رواج که از اسلاف [پیشینیان] گرفته‌اید، تسلیم اخلاف [نسل‌هاى بعد] بفرمایید».
در همین نامه، با «کوبه» فریاد خویش بر وجدان خفتة شاه و دولتیان کوفته و توطئه‌هاى بیگانگان را به باد اعتراض
گرفته است: «اعمام همایونى با گنج‌هاى قارونى خود را به کنارى کشیده‌اند. رجال دولت همه مدهوش، کَأَنَّهُم خُشُبٌ
مُسَنَّدَه![26] پادشاه اسلام‌پناه آیا خود نیز غافل است یا متغافل؟! نمى‌دانیم! شاید وساوس وزراى خیانت ‌شعار و دسایس دولت‌هاى همجوار [روس و انگلیس] و افسون‌هاى دردمندانه روزنامه‌جات که امروزه از وسایل تهتّک و تجرّی و ادوات تکسّب و تکدّى شده است، در ضمیر منیر تأثیر نموده، ذات اقدس را براى تسلیم‌کردن اسلام و تبدیل‌دادن شرایع و احکام حاضر ساخته باشد»![27]
راهکارهاى شیخ براى حفظ و گسترش دین در جامعه
1ــ بسط معارف و آگاهی‌هاى دینى بین مردم:
شیخ بسیار می‌کوشید که معلومات و آگاهی‌هاى دینى جامعه (اعم از مسائل شرعى و معارف دینى) را بالا ببرد و از اینکه مى‌دید سطح آگاهی‌هاى دینى در بین مردم پایین آمده است بسیار ناراحت می‌شد.
«هزار حیف که افراد ملت ما را ابداً رغبت تحصیل علم [به قوانین الهى] ... نبوده و نیست و... گویا ماها، جهل [به قوانین الهى] را محبوب‌ترین اوصاف یافته‌ایم!».
«من نمى‌دانم، شما مردم چرا این قدر بى‌میل هستید به تحصیل علم و قوانین الهى، که به شما [پیروان مذهب] امامیّه عطا شده؟!».
«بر شما باد که ... تحصیل علم به قانون الهى بنمایید تا بدانید که قانون الهى ما را کافى است، و [همان] احسن و اکمل قوانین است».
نکتة دیگرى که شیخ در عرصة تبیین حقایق دینى (و نیز افشاگری‌هاى سیاسى) بدان توجه کرد، مجهّز بودن
روحانیت به ابزارهاى تبلیغى روز و ادبیات زمانه بود. به عبارت دیگر نخستین و بزرگ‌ترین مشکل روحانیت با دشمنان خویش، همواره در عرصة کلمه و کلام رخ مى‌دهد. اصولاً حرکت‌هاى موج‌آفرین سیاسى در جامعه، به نوعی مبتنى بر امواج دامن‌گستر فکرى و فرهنگى است؛ یعنى نخست یک حرکت فکرى و فرهنگى در زمینة توجیه و تبلیغ برخى آرمان‌ها در اجتماع آغاز مى‌شود و زمانى‌که عشق و ایمان به «تحققِ» این آرمان‌ها در عمق ذهن‌ها و دل‌ها راه یافت، پایه‌هاى یک نهضت اجتماعى ــ سیاسى (و در صورت لزوم قیام نظامى) شکل مى‌گیرد و در‌واقع، آن موج فرهنگى و گرایش آرمانى، پس از تدوین مبانى نظرى و راهبرد عملى خویش و اثبات توانمندى آن مبانى در تأمین آرمان‌ها و اهداف برین، تحرک سیاسى و نظامى خاص خویش را پدید مى‌آورد و سرانجام پس از عبور از میادین جهاد و مبارزه، در تأسیس نظام سیاسى ــ فرهنگى مطلوب خویش موفق مى‌شود.
بنابراین قیام‌هاى سیاسى، به نوعی مسبوق به نهضت‌هاى فرهنگى‌اند و در میدان‌های فکرى و فرهنگى نیز، سلاح طرفین بیش از هر چیز، ابزار «کلمه و کلام» و به تعبیرى روشن‌تر تبیین رسا و مستدلّ افکار و آرمان‌ها، و توان دفع شبهات و شایعات دشمن است که میزان توفیق این افراد، بستگى مستقیم با نوع و میزان استفادة آنها از ادبیات روز و ابزارهاى گوناگون تفهیم و تفهّم (از خطابه و منبر گرفته تا کتاب و مطبوعات و سینما و تئاتر و...) دارد.
افزون‌بر‌این، هر گروه یا شخصیت اجتماعى که بتواند با سازمان‌دهى و هدایت بهینة نیروهاى خویش، و برقرارى ارتباط مساعدِ فکرى و عاطفى با نیروهاى دیگر به‌ویژه نسل جوان و نواندیش، به دایرة نفوذ و محبوبیت اجتماعى، سیاسى، فرهنگى خود افزوده و قدرت عمل و تأثیر خویش را بالا ببرد، توفیق بیشترى در پیشبرد اهداف اصلاحى خواهد داشت.
اسناد و مدارک موجود نشان مى‌دهد که شیخ فضل‌الله‌ به این نکات توجه داشته و حتى در روابطش با مراجع بزرگوار عصر، به این‌گونه مسائل توصیه مى‌کرده است. شیخ، در بحبوحة مشروطة اول، به‌منظور تبیین دیدگاه‌هاى اصلاحى و انتقادى خویش، پاسخ‌گویى به شبهات و ردّ شایعات، در کنار سخنرانی‌هاى افشاگرانة مستمر، به انتشار روزنامه (در قالب لوایح و مکتوبات) دست زد که در این زمینه، نثر شیوا و پخته و ادبیات روان و جذاب شیخ ــ در قیاس با نثر پیچیده و غلیظ و به‌اصطلاح آخوندى میرزاى نائینى در تنبیه‌الامه ــ بسیار در‌خور توجه است. شیخ در اوج مبارزات خویش در مشروطه، براى رساندن پیام خود و همفکرانش به گوش افرادى که زیر بمباران شدید تبلیغات دشمنان اسلام و روحانیت قرار داشتند، به‌طور توأمان از ابزار «خطابه» و «ژورنالیسم» استفاده کرده است؛ بر‌این‌اساس مى‌توان در کنار روزنامه‌نگاران اصول‌گرا و مشهورى چون مهاتما گاندى، از شیخ نیز نام برد.
مطبوعات و هنر، دو مرکز اصلی قدرت در عصر حاضرند؛ ولی متأسفانه سلسلة جلیلة روحانیت و به طور کلّى دین‌باوران و دین‌پناهان جامعة ما، هنوز از این امر آگاهی کافی ندارند و درنتیجه، به مقابله با دشمن در این عرصه برنخاسته‌اند؛ این در حالى است که مثلاً صهیونیسم جهانى بیش از یک قرن است که اهمیت و ضرورت ورود به این عرصه را دریافته و از هنر هفتم تا مطبوعات و خبرگزاری‌هاى بزرگ جهانى را براى مقاصد نامشروع خویش استثمار کرده است. ما برای پیشبرد اهداف مشروع خود، بیشتر به قدرت حکومت و پست‌هاى سیاسى و دولتى توجه می‌کنیم؛ درحالی‌که در جهان کنونى، قدرت حکومتى، بدون اتکا بر امواج فکرى و فرهنگى، اگر هم دست یافتنی باشد، حداقل بادوام نیست؛ و چنین است که حتى رژیم بى‌بنیاد پهلوى نیز پس از هر دو کودتاى اسفند 1299 و مرداد 1332، کوشید از تحریف تاریخ ایران باستان و تمسک دروغین به زرتشتى‌گرى، همراه مایه‌هایى از غربزدگى، معجونى به‌نام «ایدئولوژى شاهنشاهى» بسازد و با تبلیغ آن به اصطلاح «خلأ تئوریک» موجود را پر سازد!
مشروعیت هر حکومتى، به توفیق بانیان و حامیان آن در ایجاد زمینة پذیرش اجتماعى نسبت به آن حکومت وابسته‌‌ است که این زمینه‌سازى فکرى و فرهنگى را فقط اهل فرهنگ و صاحبان کلمه و کلام، می‌توانند به وجود آورند. در ضمن حرف اول را در تأثیر کار فرهنگى بر جامعه، جراید و نشریات و سپس کتاب می‌زند. اهل نظر مى‌دانند که در عرصه نگارش و قلم، کتاب، دیر پاترین محصول، و روزنامه و مجله سریع‌ترین و پردامنه‌ترین تأثیر را در جامعه روى انسان‌ها دارد.
2ــ مبارزه با بدعت‌ها،سنت‌شکنی‌ها و هنجار‌ستیزی‌ها:
مبارزه با بدعت‌ها و بدعت‌گران، از جمله وظایف اصلی و مهم روحانیان است؛ زیرا توفیق دین در نجات بشر و تأمین سعادت او، بستگی به آن دارد که هواپرستان و خودکامگان، زلال حقایق آن را به تمنیات نفسانى و شیطانى خویش نیالوده و احکام و معارف نورانى و رهایى‌بخش دین را تحریف نسازند؛ از‌این‌رو، تکاپوى عالمان در حفظ دین، نمى‌تواند از مبارزه با پیرایه‌ها و بدعت‌هایى که این جماعت بر چهرة دین مى‌بندند، خالى باشد. شیخ بسیار معتقد به لزوم مبارزه با بدعت‌ها و انحرافات و برخورد قاطع با عوامل آن بود و به هیچ روى سکوت در برابر بدعت‌گران و سنت‌شکنان و بدتر از آن، همراهى و همدلى با آنها را، نمى‌پذیرفت و تعلّل و تأخیر در مبارزه با آن جماعت را موجب آفات بسیار مى‌شمرد.
ضیاءالدین دُرّى، که در ایام تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم(ع) با شیخ دیدار و گفت‌وگو داشته، گفته است: «در دیدارم با شیخ به وى گفتم: اگر مشروطه حرام است پس چرا ابتدا همراهى و مساعدت فرمودید؟ و اگر حلال و جایز است پس چرا مخالفت مى‌فرمایید؟ دیدم این مرد محترم اشک در چشم‌هایش حلقه زد. گفت: من والله‌ با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بى‌دین و فرقة ضالّه و مُضِلّه مخالفم که مى‌خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه‌ها را که لابد خوانده و مى‌خوانید که چگونه به انبیا و اولیا توهین مى‌کنند و حرف‌هاى کفرآمیز مى‌زنند؟! من عین همین حرف‌ها را در کمیسیون‌هاى مجلس از بعضى شنیدم. از خوف آنکه مبادا بعدها قوانینِ مخالفِ شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیرى کنم؛ آن لایحه[28] را نوشتم. تمام دشمنی‌ها و فحّاشی‌ها از همان لایحه سرچشمه گرفته است! علماى اسلام مأمورند براى اجراى عدالت و جلوگیرى از ظلم. چگونه من مخالف با عدالت و مروّج ظلم مى‌شوم؟... مطابق حدیث صحیح صریح، در این‌گونه موارد، علما باید از بِدَعْ جلوگیرى کنند و الاّ خداوندِ عالَم، آنها را به رو به آتش جهنّم مى‌اندازد! از این مقوله سخنان با حالت تأثّر مى‌فرمود، به‌طورى‌که بنده را هم منقلب نمود».[29]
در گفت‌وگوى مفصلى نیز که شیخ با سیدین طباطبایى و بهبهانى در همان ایام تحصن داشت، پس از اشاره به مندرجات ضدّ اسلامى برخى از جراید مشروطه، به گزارش مستوفى تفرشى فرمود: «جریده آزاد را خواندید! والله‌ اگر امروز ما جلو این جراید را نگیریم مورد مؤاخذه و قهر خدا و رسولش خواهیم بود. شما پیشوایان دین شریف هستید، براى چهار روز زندگى دنیا نمى‌شود این‌طور زیر بار مزخرفات این مردم رفت و هیچ نگفت ...». سپس افزود: «شما را به خدا و به مسلمانى شما و وجدان شما، ببینید سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامى در پاى منبر حاضر باشند و یک نفر واعظ متهم فاسدالعقیده در بالاى منبر، هزاران ناسزا نسبت به علما و پیشوایان و نسبت به بزرگان دین و نسبت به وزرا و اعیان و اشراف و غیرها بگوید و شما در پاى منبر گوش کنید و خنده نمایید و از نطّاقى و لفّاظى او تعریف و تمجید نمایید؟! دیگر براى طبقة علما چه باقى گذارده‌اند؟! و شما فقط با عنوان آیت‌‌الله‌ و سیّدین سَنَدین و چهار شاهى پول هوایى مغرور شده‌اید! اسم اینها را چه باید بگذاریم؟! والله‌ بی‌خود شما با این عبارات، خوشوقت و مغرور گردیده‌اید. این مردم گیج نیست با شما راه مى‌روند؛ امروزه چون محتاج به شما هستند این است که شما را با لفظ، به مراتب عالیه رسانده‌اند، براى این است که قوّه و قدرتى به دست بیاورند، آن وقت شما را از درجات علیا به مرتبه سفلى برمى‌گردانند. اولین علامتش این است که میانه شما را با من چنان برهم زده‌اند که هیچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما مى‌رسد! مى‌دانم امروز ابداً این مطالب من به گوش شما فرو نمى‌رود، ولکن به شما مى‌گویم و مى‌سپارم گول نخورید، که این مردم بر ضد شما هستند. اگر شما از همین امروز ایراد سخت در کار نامشروعشان مى‌کردید شما هم به حالت من بودید. البته شما مى‌توانید شنیدن ناسزا و توهین به شرع مقدس را تحمل نمایید؛ ولکن از قوّة من خارج است که، با اختیار، تقویت از دشمنان دین کنم ... به هر تقدیر این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیّت فاسد ایشان به همه‌کس مکشوف است، یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شود قدم بر منبر بگذارند ...».
مرحوم سید‌ محمد طباطبایى در پاسخ شیخ، ضمن تصدیق مطالب و اظهارات وى، اصلاح و تصفیة مجلس و مشروطه از عوامل فاسد و منحرف و آشوبگر را موکول به آینده کرده و سخن از مداراى با آنان به میان آورد و خواستار پایان دادن شیخ به تحصن معترضانة خویش شد. شیخ در مقابل اظهار داشت: «مى‌خواهم سؤالى از شما بکنم. مى‌گویید امروز اگر در دفع جماعتى اقداماتى نماییم دچار اشکالات خواهیم شد، باید بعد از این، به مرور زمان، این جماعت را دفع کرد. چگونه این حرف را مى‌توان پذیرفت؟ امروز که این جماعت داراى قوّه و قدرتى نیستند اگر در دفع آنها دچار حادثة ناگوار شوید، فردا که قدرتى پیدا کردند مسلمانانِ سست‌عنصر را دور خود جمع کردند، مخلوقى را از اطراف براى پیشرفت مقاصد در دور خویش حاضر کردند و جمعیتى شدند، در آن وقت مى‌خواهید دفع نمایید؟! اگر از من گوش دارید، ما را به حالت خود در اینجا بگذارید، شما بروید، زیرا که با این وضع، آمدن ما میسر نیست! اما آنقدر به شما مى‌گویم که اولاً شما قصدِ دفع کردنِ این جماعت را ندارید، بلکه اگر حمایت از ایشان نفرمایید هیچ‌وقت سعایت هم نخواهید کرد! بر فرض که باطناً این نیت و قصد را داشته باشید و انتظار موقع بکشید، تا آن زمان این جماعت شما را به خاک سیاه خواهند نشانید. از این هم بیشتر، گفتن نشاید».[30]
3ــ پیش‌گیرى از توطئه‌ها و دسیسه‌های دشمن:
شیخ تأکید داشت که باید بدعت‌ها را در نطفه خفه ساخته و به اصطلاح واقعه را قبل از وقوع علاج کرد. یکى از انتقادات استاد مطهری بر روحانیت زمان خود آن بود که علما ــ چنان‌که باید و شاید ــ خطرات را پیش‌بینی و پیش‌گیری نمی‌کنند و اغلب پس از اقدام دشمن و وقوع حوادث فتنه‌بار (همچون سناریوی اصلاحات ارضى و کشف حجاب) به جلوگیرى برمى‌خیزند و در‌نتیجه، گرفتار بسیارى از مشکلات شده و ناچار مى‌شوند هزینة سنگینى را براى دفع خطر بپردازند. شیخ فضل‌الله‌ نیز به علاج واقعه پیش از وقوع معتقد بود و مى‌فرمود: «لازم است بر طبقة علما، خاصّه آنهایى که مبسوط‌الید باشند و زمام مهامّ جمهور به موجب [حدیث] «مجارى‌الامور» به یدِ آنهاست، حتّى‌المقدور قبل از ابتلاى به واقعه علاج فرمایند».
شایان ذکر است، مبارزة علما با بدعت‌ها، به‌ویژه بدعت‌هاى مدرن و روشنفکرنمایانه، اغلب هزینه‌اى سنگین (گاه بسیار سنگین‌تر از مبارزه با حکام ستمگر) براى آنان در بردارد (چنان‌که شیخ، در این راه، هزینة بسیار سنگینى ــ بذل مال و جان و آبرو ــ پرداخت)؛ علاوه‌بر این، چون سنت‌شکنان در بسیارى اوقات، پیچیده و موذیانه عمل مى‌کنند، شناخت شعارها و شکلک‌هاى رنگارنگ و فریبندة آنها، بینشى قوى و اطلاعاتى گسترده و عمیق مى‌طلبد، که همة روحانیان از آن بهره‌مند نیستند؛ از‌این‌رو در هنگام بروز بدعت‌ها، فقط تعداد اندکى از عالمان، گام به این میدان هولناک مى‌گذارند و دیگران به تماشا یا توجیه مى‌نشینند. حال آنکه اگر همة عالمان، یا بخش عمدة روحانیان، مصمم و قاطع، در عرصة دفاع از اسلام و مبارزه با بدعتگذاران حضور یابند، هم ستیز با بدعت‌ها زودتر و قوی‌تر پیش مى‌رود و هم هزینه‌هاى این راه کمتر مى‌شود؛ زیرا هزینه‌ها روى مجاهدانِ حاضر در صحنه «سرشکن» مى‌شود، و گاه بدعت‌گذاران با مشاهدة جدّیت روحانیت در مبازه با بدعت، جرأت پیش‌روى به خود نداده و در‌نتیجه هزینة درگیرى با بدعت‌گران به صفر مى‌رسد. اما زمانى‌که جمعى از عالمان دین، در برابر بدعت، «سکوت» کرده و جمعى دیگر حتى به «توجیه» و «تأیید» بدعتگران و ثناخوانى آنان اقدام کردند و فقط معدودى از روحانیت بر ستیز با بدعت اصرار داشتند؛ در‌نتیجه هزینة مبارزه بالا مى‌رود و ممکن است کار به جایى برسد که فقیه بزرگ شهر را در میدان مرکزى پایتخت بر دار کشند و حتى پاى آن برقصند و کسى هم جرئت مخالفت نداشته باشد! پس از آن نیز نوبت کسانى می‌رسد که به علت «سکوت» و «عدم اطاعت مطلق» از گروه‌هاى جائر، باید رنج زندان و شکنجه و تبعید را بکشند؛ البته، در این صورت نیز، عالمان دین‌باور و خداترس همچون شیخ نورى (که خانه، بر دامنه آتشفشان ساخته و در راه خدا حاضر به هرگونه فداکارى هستند) از کم بودن یاران موافق و شدت هجوم دشمن قهار، باکى به خود راه نداده و چشم به فرمایش سالار شهیدان(ع) داشتند که فرمود: «لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقلّة اهله». درواقع هرکارى هزینة خاص خویش را مى‌طلبد، و هرچه کار مهم‌تر، هزینة آن هم سنگین‌تر. به قول شاعر:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خمّ می‌سلامت، شکند اگر سبویی!
4ــ اجراى حدود و احکام شرع توسط فقیهان پارسا:
راهکار دیگر (راهبرد اصولىِ) شیخ براى حفظ دین و سلامت روحى و اخلاقى جامعه، اجراى حدود و احکام شرع بود که البته از دیدگاه او، جز با حکم و تنفیذ فقیهان محقّق نمى‌شد. او و دوستش (شهیدی قزوینی) در این زمینه نوشته‌اند:
«ولایت، در زمان غیبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدین است. در زمان غیبت امام(ع)، مرجع در حوادث، فقهایى از شیعه هستند و مجارى امور، به یَدِ ایشان است و بعد از تحقّق موازین، احقاق حقوق و اجراى حدود مى‌نمایند و ابداً منوط به تصویب احدى نخواهد بود.
... طبقة علما، خاصّه آنهایى که مبسوط‌الید باشند ... زمامِ مِهامّ جمهور[31] به موجب [حدیثِ] «مَجارىُ الأُمور»[32] به یدِ آنهاست».
5ــ مداخله در سیاست با هدفِ بسط عدالت و حفظ استقلال:
شناخت مبانى استوار دین و سهمی که در تأمین سعادت جاوید بشر دارد، هر اندیشمندى را به لزوم دیندارى و عمل به دستورات دینى متقاعد می‌سازد. به این ترتیب، دین در جامعه‌اى که افراد آن از ظلم و بى‌عدالتى و فقدان استقلال و آزادى (و حتى بهداشت و...) رنج مى‌برند، کارایى لازم را نداشته و چه ‌بسا عامل بدبختى و تیره‌روزى شمرده شود! از‌این‌رو، پاسداران عقاید دینى مردم، باید دغدغة اصلاح دنیاى آنها را نیز داشته و در این راه، به شیوة خاص خود، کوشا باشند. که این جز با شرکت فعال روحانیت در خدمات و اصلاحات اجتماعى و (در صورت لزوم) مبارزات سیاسى و به‌ویژه دفع تجاوز بیگانگان به مقدّرات جامعة اسلامى، ممکن نیست. بى‌علت نیست که شیخ را ــ گذشته از خدمات فرهنگى ــ در عرصة اصلاحات اجتماعى و مبارزات سیاسى نیز فعال مى‌یابیم.
جنبش موسوم به مشروطیت، داراى دو وجه «سلبى» و «ایجابى» بود. از دیدگاه روحانیت، وجه سلبى جنبش، نفى خودکامگى و استبداد و خاتمه دادن به نفوذ بیگانگان در امور کشور بود که مى‌توان از این دو با عنوان «عدالت» و «استقلال» یاد کرد. وجه ایجابى جنبش نیز از دیدگاه این طبقة اجراى احکام اسلام در امور اجتماعى، سیاسى و قضایى بود. روحانیت شأن و وظیفة اصلى خویش را در پاسدارى از دین و ترویج معارف و اجراى احکام آن مى‌شمرد، ولى از آنجا که اولاً دین را جدا از سیاست نمی‌دانست و بسیارى از احکام الهى را ناظر به امور اجتماعى و سیاسى مى‌دید و ثانیاً به روشنى حس مى‌کرد که در حکومت جابرانه و ضدّ اسلامى، اجراى احکام اسلام و پاسدارى از دین خدا دشوار، بلکه ناممکن است، در سیاست نیز (در حدود توان و امکانات) مداخله مى‌کرد و مى‌کوشید به شیوه‌هاى مختلف (مستقیم و غیرمستقیم) سیاست را با دین مهار و هدایت کند. به همین دلیل بود که شیخ فضل‌الله‌ نورى عقیده داشت: «تعرّض به امور دینى و اعتقادى و ترتیب مقدمات اضمحلال دولت اسلامى، مطلبى است که صبر بر آن روا نیست».[33]
در اینجاست که به دو فصل بارز در کارنامة شیخ می‌رسیم:
الف) ضدیّت با استبداد و تلاش براى دستیابى به عدالت: محو ظلم و دستیابى به عدالت، آرمان مقدّسى بود که شوقِ رسیدن به آن، شیخ را همچون آحاد ملّت ایران، در صدر مشروطه به قیام بر ضدّ استبداد واداشت: «کلمة طیبه‌العدل را هر کس اصغا نمود بى‌اختیار در تحصیل آن کوشید و به اندازة وسعت، به بذل مال و جان خوددارى نکرد. مِن جمله خودِ داعى هم اقدام در این امر نموده و متحمّل زحماتْ سَفَراً و حَضَراً شدم».[34] وقتى هم از آن سفر برگشت، «تأسیس اساس مجلس دارالشوراى ملّى و معدلت‌خانه اسلامى» را به دوستان تبریک گفت و آن را «موجب ترویج شرع اطهر و تعظیم شعائر اسلامى» شمرد.[35] بعدها نیز که راز مخالفت وى با مشروطه را جویا شدند، اظهار داشت مخالفت وى، با گروه‌ها و جراید ضدّ اسلام است، نه اجراى عدالت.[36]
البته شیخ ــ به‌حق ــ انسان‌ها را در شناخت «موارد و مصادیق» عدالت، نیازمند دین شمرده و به حکمِ «خِرَد» ــ که خالق جهان را در تشخیص مصالح بشر و تأمین سعادت جاوید وى، از همگان آگاه‌تر مى‌داند ــ «تحصیل عدالت صحیحه نافعه» را منوط به «اجراى احکام اسلام» مى‌شمرد. همچنین تأکید داشت که اجراى قوانین عادلانه در جامعه، به پشتوانة روحى و اعتقادى نیاز دارد و آن نیز چیزى جز ایمان به خدا و قیامت نیست. از نظر شیخ، حکومت در اسلام، فقط وسیله‌اى براى اجراى حدود و احکام الهى است و تحقّق این امر هم راهى جز تقویت علما و رجال سیاسى اسلام‌گرا ندارد: «اسلام ــ که دین ما و امّتان حضرت ختمى مرتبت است ــ از همة ادیان، اکمل و بناى آن بر عدل تامّ است. ... و در دین اسلام، بحمدالله‌، تعالى نیست مگر عدل.
... تحصیل عدالت [منوط] به اجراى احکام اسلام است.
اقدام به معروف و اجتناب از منکر ... حقیقت عدل است.
هر مقدار، یقین به مبدأ و معاد، و خداترسى و امیدوارى شدیدتر است، عدالت منبسط‌‌تر خواهد بود و هرچه از این کاسته شود، بى‌اعتدالى زیاده خواهد شد».[37]
شهید نورى، از سیاست و عدالت، تصویرى چُنین «توحیدى» داشت و عرصة زندگى را حوزة اقتدار «مطلق» الهى مى‌شمرد؛ از‌این‌رو، وى به هیچ‌روى نمى‌توانست رابطه‌‌اى با استبداد (چه در شکل فردى سلطنتى و چه در شکل حزبى و طبقاتى آن) داشته باشد. پیتر آورى، استاد تاریخ دانشگاه کمبریج، سخن جالبى گفته است: «شیخ فضل‌الله‌ نورى ... را بایستى نماینده آن مکتب فکرى دانست که حاکمیت را از خداوند مى‌دانند و نه از مردم و شاه».[38]
ب) ستیز با زمینه‌های سلطة بیگانگان بر مقدّرات جامعة اسلامى: بر عدالت‌خواهى و استبدادستیزى شیخ، باید استقلال‌خواهى و تکاپوى وى براى رهایى از سلطة استعمار را نیز افزود. رهایى از سلطة بیگانگان (به‌ویژه استعمار غرب) در همة شئون فکرى، سیاسى، حقوقى و... هدف اساسى بود که شیخ، به‌درستى، دستیابى به ایرانِ آباد و سربلند را در گروِ آن مى‌شمرد و همة زندگیش را وقف آن ساخته بود. تقریظ وى بر «تبشیر اندر تبشیر» (1314.ق) نشان مى‌دهد که حرکت در این راه را مصداق «جهاد فى الله‌» شمرده و «تجارت سودمند دنیا و آخرت» مى‌دانست.[39]
تلاش شیخ براى رهایى ایران اسلامى از نفوذ و حاکمیت کفر، سه وجه اقتصادى، سیاسى و فرهنگى داشت.[40]
6ــ حفظ استقلال روحانیت از دولت:
حفظ استقلال روحانیت از دولت و حکومت (و احزاب و گروه‌هاى قدرت‌پرست سیاسى)، در رأس اهداف و سیاست‌هاى شیخ قرار داشت و این درحالى است که او، از هیچ نوع همراهى با افراد «خیرالموجود» دولتى، حمایت از اقدامات «مثبت» حکومت و نیز حفظ «اعتبار» قدرت مرکزى، دریغ نداشت. با این اوصاف، اولاً همیشه موضع انتقادى خویش را نسبت به آنچه که (به نظر وى) برخلاف مصالح ایران و اسلام از دولتمردان صورت می‌گرفت، حفظ مى‌کرد. ثانیاً براى استقلال عمل روحانیت و حفظ جایگاه «فراحزبى» و «فرادولتى» مراجع تقلید شیعه، ارزش بسیاری قائل بوده و به هیچ‌روى، سیطرة مرئى یا نامرئى حکومت بر نهاد روحانیت را قبول نمی‌کرد. دراین زمینه، مى‌توان به اختلاف او با مجلس اول و سیدین طباطبایى و بهبهانى در جریان تدوین متمم قانون اساسى اشاره کرد که بر سر این بود که آیا مجتهدان ناظر بر مصوّبات مجلس، زیر بلیط مجلس باشند، یا مستقل از حاکمیت بوده و فقط زیر نظر مراجع تقلید عمل کنند. این مسئله آنقدر براى شیخ حائز اهمیت بود که براى درج و تثبیت آن (و دیگر اصلاحات) در متمم قانون اساسى، همراه ده‌ها تن مجتهد سه ماه در حضرت عبدالعظیم(ع) تحسن کردند.
«استقلال» روحانیت از دولت، به‌ویژه دولتى که در زمینة مصالح و منافع ملّى عمل مى‌کند، لزوماً به‌ معناى «ستیز» روحانیت یا حتى «عدم همراهى» وى با دولت نیست؛ ولی اگر روحانیت به هر دلیل زیر بلیط دولت بلغزد، هم عزت و مناعت و استقلال روحانیت مخدوش مى‌گردد و هم دولت، چنانچه در زمینه‌اى اشتباه کرد یا به‌تدریج در مسیر انحرافى افتاد، از نعمت «دیده‌بانى و کنترلِ» نهاد روحانیت، محروم خواهد شد. بگذریم که در جامعة تشیع، روحانى وابسته به دولت (با برچسب‌هایى چون آخوند دربارى) فاقد وجاهت ملّى بوده و حمایت آن از دولت، ارزشى نزد مردم و بالطبع سودى براى دولت ندارد. این روحانیت مستقل است که مى‌تواند در روز مبادا با یک سطر فتوا، توده‌هاى میلیونى را به نفع اهداف ملّى و اسلامى بسیج کند و دولت را از تنگناهاى دشوار سیاسى و نظامى و اقتصادى نجات بخشد.[41]
در همین زمینه، ذکر این نکته نیز لازم است که، اهل نظر یکى از ویژگی‌هاى مهم «جامعه مدنى» را وجود «نهادهاى اجتماعىِ متکى به مردم و مستقل از دولت» مى‌شمارند و براین اساس، چنانچه شیخ نورى را پرچمدار جامعة مدنى عصر خویش بدانیم بیراه نرفته‌ایم.
7ــ رفع اختلافات و کشمکش‌هاى داخلى روحانیت:
شیخ از اختلاف در جبهة حق، رنج مى‌برد و آگاهان به تاریخ مشروطه مى‌دانند که یکى از عوامل مهمی که در آن روزگار، زمینه را براى تاخت‌وتاز عوامل وابسته و منحرف و انحراف جنبش ملت، قلع‌وقمع روحانیت و استقرار سلطة بیگانگان فراهم ساخت، همین شکاف و انشقاق بین علما بود که توسط همان عوامل به آن دامن زده مى‌شد.
شیخ، همان‌قدر که به رفتار قاطع و بى‌بازگشت با بدعتگران معتقد بود، نسبت به دیگران (به‌ویژه در بین روحانیت) به بحث و گفت‌وگو، کاستن از فاصله‌ها، رفع کدورت‌ها، التیام زخم‌ها و ایجاد وفاق ملّى و همکارى (براساس مشترکات) براى پیشبرد مصالح اسلام و ایران تأثیر می‌کرد. یحیى دولت‌آبادى در خاطرات خویش موسوم به «حیات یحیى»، نمونه‌ای از تلاش شیخ را براى گشودن باب گفت‌وگو و تفاهم با مشروطه‌خواهان تندرو (از طریق وى) گزارش کرده، که البته به نوشتة وى، با سردى و بى‌اعتنایى جناح مقابل روبه‌رو شده است. وقتى شیخ حاضر بود با امثال دولت‌آبادى گفت‌وگو کند، موضع وى نسبت به بزرگانى چون آخوند خراسانى (که دوست دیرین وى بودند) معلوم بود.
شیخ با جناح آخوند خراسانى دربارة ماهیت مشروطة وارداتى و هویّت دست‌اندرکاران اصلى آن، اختلاف‌نظر داشت و این امر، به‌ویژه با وسوسه‌دوانى عمّال نفوذى بیگانه و خامى و سادگى عوامل خودى، بین آن دو (شیخ و آخوند) تنش ایجاد مى‌کرد؛ ولى شیخ همواره می‌کوشید که با افشاى افکار و اعمال سوء مشروطه‌چیان تندرو و سکولار، جناح آخوند را نسبت به آنچه که در پس پردة شعارها و نمایش‌هاى فریبنده و مزوّرانه عوامل سکولار جریان داشت آگاه سازد و از این طریق، ریشه‌هاى اختلاف و تنش بین خویش و جناح آخوند را بسوزاند.
این تلاش به‌وضوح، در لوایح شیخ و همراهان وى در ایام تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) (جمادى‌الاول ــ شعبان 1325.ق) مشاهده می‌شود و حتى در اواخر دوران استبداد صغیر ــ که دوران اوج اختلاف بین شیخ با مراجع مشروطه‌خواه نجف بود ــ در نامه به آقا سید‌محمدکاظم یزدى صاحب عروه (محرّم 1327.ق) ضمن انتقاد شدید از گروه غرب‌زده و سکولار، چارة دردهای جامعه را، فقط در «تقویت» روح دینى و «اتحاد» عالمان ربّانى می‌دانست؛ دو اصلى که همیشه در تاریخِ غیبت، حلاّل مشکلات است: «به عقیدة داعى، براى معالجة این امراض مُهلکه، جز تقویت مزاج شریعت، و اتحاد و اتفاق کلمة علمای ربّانیّین، چاره‌اى نباشد و لذا داعى هم حتى‌المقدور سعى دارم شاید این اختلاف کلمه برداشته شود». بدین‌ترتیب، حسابِ ملحدان را از معدود عالمانى (که مشروطة مطلوبشان چیزى جز مشروطه مشروعه نبود و از‌همین‌رو بعدها دچارِ آزار کسانى شدند که شیخ را کشتند) جدا کرده و براى سدّ رخنه آن ملحدان مى‌کوشید «این اختلاف کلمه برداشته شود»؛ تلاشی که البته در آن برهه از تاریخ، بى‌نتیجه ماند.[42]
8ــ سازمان‌دهى جبهة حق:
شیخ، فراتر از بین بردن اختلاف و کشمکش بین روحانیت، به سازماندهى این طبقه و در کل سازماندهى جبهة حق و جلب افراد جامعه براى تقویت این جبهه در پیشبرد اهداف اصلاحى و مبارزه با مظاهر و مصادیق باطل، مى‌اندیشید.
در اسناد به جا مانده از شیخ، پیش‌نویس میثاق‌هاى متعددى یافت مى‌شود که به‌منظور اتحاد و همکارى علماى
تهران (و دیگر بلاد) برای پیشبرد اهداف ملّى و اسلامى نگاشته شده است. یکى از این مواثیق[43] در صدر مشروطه و اوایل تأسیس مشروطیت و دیگرى[44] در بحبوحة مشروطه و در هشتادمین روز تحصن شیخ و یاران وى در حضرت عبدالعظیم(ع) نگارش یافته است.
مطالعة دقیق این مواثیق، نشان‌دهندة اهتمام شیخ به اتحاد و همکارى علماى دین در پاسدارى از اسلام و پیشبرد اهداف اصلاحى روحانیت است.
9ــ پرهیز از خطر عوامل نفوذى و خنثى کردن دسیسه‌های آنها:
مهم‌ترین خطر اختلاف بین علما، چنان‌که بیان شد، تاخت‌وتاز عوامل نفوذى دشمن براى تشدید دامنة اختلاف بین رهبران دینى، کوبیدن علماى بیدار به‌دست هم‌لباس‌هاى آنان، تقلیل آبرو و نفوذ مردمى روحانیت و به دنبال این امر، ایجاد شکاف‌هاى عمیق و مخرّب اجتماعى، سیاسى و فرهنگى در بین آحاد جامعه و سرانجام انحراف نهضت از مسیر اصیل آن، و سلطة بلامنازع استعمار و استبداد وابسته به آن بر جامعة اسلامى است. حساسیت‌ها و هشدارهاى مکرّر شیخ (در جنبش موسوم به مشروطه) نسبت به خطر عوامل نفوذى بیگانه و سهم موذیانة آنها در به‌هم زدن وحدت و انسجام جامعه و ایجاد انحراف در نهضت اسلامى، معلول آگاهى از این خطر بزرگ و اساسى بود.[45]
10ــ قاطعیت در برابر جریان‌هاى انحرافى امّا متنفذ:
استقلال روحانیت شیعه از دولت و اتکاى آن به مردم، وى را تا حدود زیادى از آسیب‌هایى که از ناحیة وابستگى به دولت‌ها در روحانیت اهل سنت ایجاد مى‌کند، مصون مى‌سازد. درعین‌حال، اتکاى روحانیت شیعه به مردم نیز، خالى از مخاطراتى چون تأثیرپذیرى از جریان‌ها و گرایش‌هاى فکرى یا سیاسى انحرافى موجود در بین گروه‌ها و طبقات متنفذ اجتماع یا سکوت و مماشات در برابر آنها، نیست. تصور کنید بخشى از افراد جامعه ــ که روحانیت، از آنها و در میان آنهاست ــ به‌ویژه نسل جوان و تحصیل‌کرده، تحت‌تأثیر بخشى از افکار و اندیشه‌هاى وارداتى، که با اصول و مبانى اسلام اصیل ناسازگار است، قرار گیرند. در اینجاست که روحانیت، به اقتضاى وظیفة مبارزه با بدعت و انحراف، مجبور است با آن افکار و مروّجان و منادیان آن در جامعة اسلامى مبارزه کند و این امر روحانیت را با آن بخش از جامعه نیز که تحت‌تأثیر این افکار قرار دارد درگیر مى‌سازد و این همان نقطة آسیب یا پاشنة آشیلى است که مى‌تواند صلابت و قاطعیت دینى و ایمانى روحانیت مردم‌دار شیعه را در برابر بدعت‌هاى نوظهور با مشکل مواجه کند. به‌ویژه آنکه، چه بسا کسانى در کسوت روحانیت نیز (از سر ناآگاهى یا علل دیگر) تحت‌تأثیر امواج فکرى و سیاسى جدید قرار گیرند و دانسته یا ندانسته آب به آسیاب سنت‌شکنان و بدعت‌گذاران ریزند و گاه رواج اندیشه‌هاى التقاطى و منحرف در جامعه تا آنجا پیش برود که تعرض به آن از سوى هرکس، وى را هدف حملة تیرهاى تهمت، فحاشى، تهدید و ترور قرار ‌دهد.
یکى از مشکلات بزرگ شیخ و همفکران او در عصر مشروطیت، افکار و شعارهاى فریبندة وارداتى چون آزادی، مساوات، یا خود مشروطه بود که توجه بسیارى از مردم را به خود جلب کرده بود. پرهیز از افسون این‌گونه شعارها و عناوین فریبنده، مبهم و غلط‌انداز و تلاش برای شفاف‌شدن مفهوم آنها در فرهنگ غرب‌زدگان، از تلاش‌هاى مهم شیخ در عصر مشروطه بود که به انتشار مکتوبات و لوایح گوناگون از سوى وى و هم‌رزمانش در ایام تحصن حضرت عبدالعظیم(ع)، و نیز سؤال و جواب مشهور آنان با مجلس شوراى ملّى (شعبان 1325) انجامید.[46]
11ــ پرهیز از تندروى‌ها و کندروى‌ها:
شیخ، به‌ویژه در اوج نهضت‌هاى سیاسى و اجتماعى، نگران تندروى یا کندروى بخش‌هایى از روحانیت و پیامدهاى سوء این امر بر سرنوشت نهضت بود.
متأسفانه تجربه نشان مى‌دهد که در هر نهضت اجتماعى ــ به‌ویژه نهضتى که از مرحلة رفورم و تغییرات روبنایى گذشته و تا مرز انقلاب و دگرگونى اساسى پیش رود ــ برخى از افراد یا گروه‌ها (به علل مختلف و از جمله هراس از هزینه‌هاى سنگین شرکت در قیام و انقلاب) به «سکوت و تقاعد» روی آورده و از حضور در صفوف جنبش باز مى‌مانند و در مقابل برخى افراد یا گروه‌ها نیز (باز به علل گوناگون و از آن جمله تأثیرپذیرى از آتش تیز گردونة انقلاب، یا شیفتگی افراطى نسبت به بعضی از شعارها و شخصیت‌ها) دچار غلیان احساسات شده، به افراط روی آورده و امواج بى‌مهار عواطف و احساسات آنان منشأ یک سرى خرابی‌ها و خسارت‌ها مى‌گردد و هر دو گروه نیز ــ با کندروى یا تندروى خویش ــ به اتقان و سلامت جنبش لطمه مى‌زنند. کندروى، البته، فقط در مرحلة «نفى» انقلاب (محو نظام کهن) وجود ندارد بلکه در مرحلة تثبیت نظام مطلوب نیز به صورت‌های مختلف و از جمله در عرصة مبارزه با انحراف‌ها و آفاتى که بر درخت جنبش مى‌نشیند، مى‌تواند مصداق داشته باشد.
جنبش مشروطه نیز از این مشکل مستثنا نبود و به‌ویژه تندروی‌ها که صدمات سختى را به اصالت و سلامت جنبش وارد
ساخت.
کارنامة شیخ در مشروطه، مشحون از هشدار به ملت و روحانیت نسبت به عواقب سوء تندروی‌ها و مبارزة قاطع و
بى‌امان با عوامل افراطى و غربزده است. دربارة هشدارهاى وى به رهبران دینى نهضت، اشاره به گفت‌وگوى او با سیدین
در پایان مهاجرت قم در صدر مشروطه در‌خور ذکر است. در آن گفت‌وگو، شیخ از سیدین پرسید: «بسیار خوب، شاه درخواست‌هاى ما را پذیرفته و به‌زودى به تهران بازخواهیم گشت. بگویید ببینم پس از ورود به پایتخت چه برنامه‌اى دارید
و چه مى‌خواهید بکنید؟» و طباطبایى یک ساعت تمام از فواید و محسنات مشروطه و آزادى سخن گفت. شیخ در پاسخ، وى را از زیاده‌روى در دادن وعده‌ها و شعارها برحذر داشت و از خطر تحریک احساسات و عواطف بى‌مهار عوام و رجاله هشدار داد و فرمود: «خیلى تند نروید که مى‌ترسم درمانید و جلوگیرى از اجتماع نتوانید کرد».[47]
در گفت‌وگویى هم که با سیدین در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) داشت، به مماشات آن دو، بلکه تأییدشان از خطبا و ناطقان مشروطه که در منابر و جلسه‌‌هاى خویش، تعریف ریاکارانه از سیدین را محمل حمله و هتاکى به عالمان بدعت‌ستیز مى‌ساختند و به جاى تنقید سیدین با سکوت، حتی تأیید آنها روبه‌رو مى‌شدند، به شدت اعتراض کرد و خاطرنشان ساخت که آن دو خاک‌ریز دوم این جماعت بوده و به‌زودى هدف حملات مستقیم آنها قرار خواهند گرفت. که البته ترور بهبهانى و انزواى جبرى طباطبایى توسط همان جماعت پس از اعدام شیخ، صحت این هشدار و پیش‌گویى را ثابت کرد.
پی‌نوشت‌ها
________________________________________
[1]ــ رک: مرتضی انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى قدّس سرّه، ص 73. و نیز: چهل سال تاریخ ایران در دورة پادشاهى ناصرالدین‌شاه المآثر و الآثار، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، ج1، ص185
[2]ــ کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 287. تأکید روى کلمات از ماست.
[3]ــ حاصل معنى آنکه: بر شماست که قانون اساسى اسلامى را طلب کنید، باز هم بر شماست که قانون اساسى اسلامى را مطالبه نمایید؛ زیرا اصلاح‌کننده امر دین و دنیاى شماست.
[4]ــ در مورد سخنان و نوشته‌هاى مکرر شیخ در این زمینه، رک: محمد ترکمان، رسائل، اعلامیه‌ها، مکتوبات ...و روزنامه شیخ شهید فضل‌الله نورى، ص 356 و...
[5]ــ محمد ترکمان، همان، صص 57 ــ 56. ارش الخدش، دیه جراحتى است که توسّط شخصى بر بدن کسى وارد آمده است.
[6]ــ تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش اوّل، ج 1، ص 321
[7] ــ رک: علی ابوالحسنی (منذر)، «نامه علامه قزوینی به شیخ فضل الله نوری»، ماهنامه زمانه، ش47 (مرداد 1385)، ص 17ــ 12
[8]ــ برانگیختن.
[9]ــ رسائل، اعلامیه‌ها...، همان، صص 266 ــ 265
[10]ــ یعنى، دیده عقل و چشم بینش‌شان را، پرده‌هاى تیره‌اى [از مادیّت و نفسانیّت] پوشانده است (رک: محمد ترکمان، همان، ص74).
[11]ــ البته اشتباه نشود. تا پیش از حکومت جهانى واحد به رهبرى ولىّ‌عصر(عج)، به گفتة ظریفى، تا جهانخواران، برج و باروهاى بلند و مستحکم خویش را حفظ مى‌کنند، ما نیز با چنگ و دندان، این چینه‌هاى خویش را پاس خواهیم داشت؛ زیرا در اینجا، مرزهاى میهن اسلامى، «ظرفِ بقا و حفظ» ملیّتِ دینى و نظام حاکمیّت اسلامى ما است.
[12]ــ اصولاً باید توجه داشت که «وطن» خانة انس و هم‌زبانى و «مسکن» جایگاهِ سکونت نفس و محلّ آرامش و اطمینان است، و جز این، هر جا و هر جمعى، دیار غربت و آوارگى و برهوتِ پریشانى و بی‌خانمانى است. اگر ــ به گفته ارباب تفکّر قُدسى ــ «وطن حقیقىِ» انسان، قُربِ حق و جوار رحمت الهى است، از این‌روست که بشر، در عمق جان خویش، نسبتى با حق دارد و به حکم فطرتِ خداجوى، تنها در ربطِ با اصل و مبدأ خویش است که گمشده‌اش را بازیافته و آرام مى‌گیرد و به صلح و سِلم و امن و اطمینان مى‌رسد و بر این قرار، اتحاد راستین و پایدارش نیز فقط با کسانى است که در طریق قرب به حق، همدل و هم‌زبان و همراهِ اویند. چنان‌که اگر به منطقه‌اى جغرافیایى نیز، عنوانِ «وطن» اطلاق مى‌شود، به آن دلیل است که در آن و بر روى آن، جمعى گرد آمده‌اند که به علت اشتراک در برخى وضعیت‌ها و سوابق تاریخى، اقلیمى و فرهنگى و...، به‌گونه‌اى از هم‌زبانى و همدلى رسیده‌اند. پس اصل و اساس مسئله، وجودِ «همدلى و هم‌زبانى» بین افراد است و آن نیز، بى‌«وَلایت و وِلایتِ دینى» ممکن نیست و متاعِ همدلى و هم‌زبانى ــ اگر در ظلماتِ اعراض از حق به دست آید که فرضى ناشدنى است حداقل دیرپا نیست، و صلح و سِلْمِ دنیاپرستان، به آرامش صورى و زودگذرِ گرگانِ هار و گرسنه‌اى مى‌مانَد که در سرماى سخت زمستان گرد هم حلقه زده و همگى منتظرند که یکى را، در آن میانه، چرتى در رسد تا هم‌گروه بر او بتازند و هر چه دارد به غارت برند! (صلح مسلّح!) و دردِ «آوارگى و غربتِ» بشرِ غربزده معاصر در شهرهاى «شلوغ و پرهیاهوىِ» امروزى، از همین جاست که «نفس اماره» ــ این مایه «شقاق و تفرّق» را ــ به اشتباه رشته اتحاد انگاشته است!
[13]ــ دربارة رنسانس و تحولات فکرى ــ هنرى و سیاسى ــ اجتماعى غرب در سه چهار قرن اخیر و تأثیرات آن در کشورمان رک: محمد رجبی، سیر تفکر جدید در جهان و ایران؛ رضا داوری، انقلاب اسلامى و وضع کنونى عالم، حکمت معنوى و ساحت هنر، و تجدد و دین‌زدایى...، و نیز محمد مددپور، مقالة تأملاتى در باب اندیشه‌هاى بنیادى مشروطه مندرج در: نهضت مشروطیت ایران، ج 1
[14]ــ متأسفانه مى‌بینیم که میان این دو مبحث ــ مبحث «اسلام و نسبت آن با مقتضیات فکرى، فرهنگى، سیاسى، اقتصادىِ عصر جدید» و
مبحث «تبدّل موضوعات و تغیّر قهرى احکام آنها» ــ خاصّه در مقام تفسیر برخى از کلمات متشابه مرحوم امام خمینى، از سوى عناصر تجدّدزده یا ناآشنا به مبانى مسلّم فقهى، تداخل یافته است و بعضاً از تأکیداتِ به جاىِ ایشان بر لزوم آشنایى با دو عامل زمان و مکان، ضرورت تغییر فقه سنّتى موروثى شیعه به قامت مقتضیات مزبور را نتیجه گرفته‌اند!
مدّعاى اساسىِ «انقلاب» کبیر اسلامى ایران، آن بوده و هست که، به جاى آنکه در اسلامِ سنّتى ِ 14 قرنه دست برده و در مقام اصلاح! و بُرِشِ آن به قامتِ «اقتضائاتِ عصر کفرزده جدید» برآییم، باید در مبادى و غایات، محتوا و جهتِ فرهنگ و اقتصاد و سیاستِ عالَمِ جدید، غور و تأمل کنیم و آن همه را، چنان‌چه قابل اصلاح و انطباق با مبانى نظرى و عملى اسلام، و حدود و احکام شریعت جاوید محمّدى(ص) است، «اصلاح و تعدیل» نماییم و اگر نیست سقف بشکافیم و بنیادش فرو ریزیم و (به طرازِ دیانتِ خاتم و الگوى اخلاق و سیاست و اقتصاد اسلامى) طرحى نو در نظام فرهنگ، سیاست و اقتصاد و دیگر شئون تمدن حاکم بر بشر امروز دراندازیم. به قول اقبال لاهورى: مغرب ز تو بیگانه، مشرق همه افسانه / وقت است که در عالم، طرح دگر اندازیم!
[15]ــ روزنامة خاطرات عین السلطنه، ج 3، ص 2291
[16]ــ تا روز دمیدن شدن صور اسرافیل یعنى تا روز پازپسین.
[17]ــ محمد ترکمان، همان، ج1، ص 57 ، نقل از تذکرة الغافل.
[18]ــ جان گرامى.
[19]ــ محمد ترکمان، همان، ج 1، صص 103 ــ 102
[20]ــ تاریخ استقرار مشروطیت در ایران...، ترجمة حسن معاصر، صص 936 ــ 935
[21]ــ براى متن این نامه رک: خانه بر دامنة آتشفشان ...، از همین قلم.
[22]ــ رک: خانه بر دامنه آتشفشان، بخش گفت‌وگوى شیخ با سیدین طباطبایى و بهبهانى در دوران تحصن حضرت عبدالعظیم الحسنى(ع) و نیز تن زدن شیخ از پیشنهاد دوستانش به وى مبنى‌بر پناهندگى به سفارت‌هاى بیگانه براى حفظ جان.
[23]ــ محمد ترکمان، همان، ج1، ص 138
[24]ــ محمد ترکمان، همان، ج 2، ص 64
[25]ــ دست به دست.
[26]ــ تعبیر قرآن مجید دربارة منافقین: گویا چوب‌هایى خشکند!
[27]ــ براى کلیشة این مکتوب رک: کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 410
[28]ــ مقصود، مادّه نظارت فائقه چند تن از مجتهدان طراز اول بر مصوّبات مجلس است.
[29]ــ ادیب هروی، تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، صص 139 ــ 138
[30]ــ براى مشروح گفت‌وگو رک: خانه، بر دامنة آتشفشان، از همین قلم، ص 99 به بعد.
[31]ــ سررشتة امور اجتماعى و سیاسىِ ملت.
[32]ــ اشاره به حدیث معروف «مجارى‌الأمور و الأحکام على أیدى العلماء بالله‌ الأمناء على حلاله و حرامه»، که قسمتى از خطبه معروف حضرت سید الشهداء(ع) در مناست (تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 172).
[33]ــ محمد ترکمان، همان، ج1، صص 69 ــ 68
[34]ــ همان، ص 103
[35]ــ محمد ترکمان، همان، ج2، صص 41 ــ 40، نامة شیخ به آیت‌الله‌ آقا سید على موسوى. در پایان «تذکره‌الغافل» نیز که همة طبقات را از علما گرفته تا تجّار و دیگران نصیحت کرده و به وظایفشان توجه مى‌دهد، در نصیحت به شاه، به دو نکته اشاره می‌کند: حفظ دین و اجراى عدالت، آن هم عدالتى که اسلام مى‌پسندد: «ملکا، خسروا، حفظ ناموس شرع و نشر عدالت اسلامى را تکمیل فرما!» رسائل، اعلامیه ها...، همان، ص 71
[36]ــ ادیب هروی، تاریخ پیدایش مشروطیت در ایران، صص 143 ــ 136؛ مجلة خاطرات وحید، ش 19، همان، صص 11 ــ 6 . مطلب مورد نظر، در: ص 8
[37]ــ محمد ترکمان، همان، ج1، صص 111 ــ 110. از مبناىِ «توحیدى» اسلام در امر حکومت و قانون‌گذارى، و دیدگاه‌هاى شیخ در این زمینه، در بخش پایانى کتاب سخن گفته شده است.
[38]ــ پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ترجمة محمد رفیعى مهرآبادى، ص 251
[39]ــ تبشیر اندر تبشیر، میرزا عبدالرحیم الهى، تقریظ شیخ فضل‌الله‌ نورى.
[40]ــ رک: علی ابوالحسنی، «دیده‌بان، بیدار».
[41]ــ به خاطر دارم در اوایل پیروزى انقلاب، جمعى از چهره‌هاى انقلابى نظام در تهران و حتى قم، با طرح این مطلب که «اینک دولت از خودمان بوده و جنبة اسلامى و انقلابى دارد»، پیشنهاد کردند: «مردم وجوهاتشان را، عوض آنکه بنا به سیرة معمول، به حوزه‌ها دهند، به صندوق دولت واریز کنند. آنگاه دولت، همان‌گونه که به نهادها و مراکز مختلف، حقوق و مستمرى مى‌پردازد، مخارج حوزه‌ها را نیز تأمین کند». مراجع بزرگوار وقت نظیر مرحوم آیت‌الله‌ گلپایگانى با این طرح مخالف بودند و وقتى که موضوع نزد مرحوم امام‌خمینى(ره) مطرح شد ایشان نیز به شدت با این طرح مخالفت کردند و نظر مخالفان عموماً این بود که اولاً تضمینى وجود ندارد که دولت اسلامى تا ابد در همین خط مستقیم پیش رود و احتمال اینکه روزى با وجود داشتن اسم و ادعاى اسلامى از این مسیر فاصله گیرد منتفى نیست. ثانیاً روحانیتى که از دولت حقوق مى‌گیرد، تحت نفوذ و حاکمیت دولت قرار داشته و زیرمجموعة آن محسوب مى‌شود و درنتیجه از آنجا که به اصطلاح «دستِ دهنده، همیشه بر دستِ دهنده، تفوّق دارد»، قادر به کنترل و هدایت آن نخواهد بود. جالب است که امام، در شرایطى، حقوق بگیرىِ حوزه از دولت را به مصلحت ملک و ملت ندانست که خود، بر همه چیز، ریاست عالیه و نظارت فائقه داشت و امروزه پس از گذشت ربع قرن از پیروزى انقلاب، لزوم نظارت و کنترل دولت و مجلس از سوى روحانیت بیش از هر زمان محسوس‌تر بوده و صلاح‌اندیشى و آینده‌نگرى آن رهبر تیزبین، درخور تحسین است.
[42]ــ رک: خانه بر دامنه آتشفشان!، از همین قلم، صص 151 ــ 149
[43]ــ نسخه‌اى از این میثاق، نزد راقم سطور موجود است.
[44]ــ رک: علی ابوالحسنی (منذر)، خانه بر دامنه آتشفشان، از صفحه 126 به بعد.
[45]ــ دربارة توجه شیخ به خطر عوامل نفوذى، و لزوم بر حذر بودن علما و مردم از فتنه‌انگیزى‌ها و دسیسه‌های آنها برای اختلاف و کشمکش بین
رهبران دینى و سیاسى تأیید مزورانه بخشى از آنها که فاقد درک سیاسى کافى یا صلابت لازم برای برخورد با هستند و تخریب و ترور شخصیت برخى دیگر (که از آگاهى و توان مقاومت بالا برخوردارند) رک: محمد ترکمان، همان، ج1، صص 241 و 246 ــ 245 و 286 و...
[46]ــ همان، ص 363
[47]ــ همان، ج2، صص 174 ــ 171


دکتر على ابوالحسنى (مُنذِر)